منطق لیبرال: اشتباهِ همه، اشتباهِ من

یکی از عجایب نفس بشری این است که از کرم و بخل، پرهیزگاری و بی‌بند و باری، وقار و سبکسری، زرنگی و ابلهی، شجاعت و ترس، هشیاری و غفلت، هدایت و گمراهی، خطا و صواب، و کبر و تواضع ترکیب یافته است. همه در اصل این ترکیب بشری را قبول دارند اما از پذیرش نیمه‌ی بد آن درباره‌ی خود ابا دارند. سبب این است که نفس انسان از اینکه یک نقص را تنها متوجه خود بداند بیزار است، اما از توصیف اصل خلقت همه‌ی بشر به یک نقص ابا ندارد، زیرا اینجا تنها خودِ او متهم نیست بلکه همه‌ی مردم ـ که خود یکی از آنهاست ـ به یک نقص موصوف شده‌اند.

اما این اصل بشری وقتی قضیه به کارهای افراد می‌رسد کجاست؟ و چرا مردم میوه‌ای که اصلِ درختِ آن را قبول دارند به خود نگرفته به سوی یکدیگر پرت می‌کنند؟!

آنکه این آفات گم شده‌ی بی‌صاحب را که مردم به سوی هم پرتاب می‌کنند در خود بیابد و به آن اقرار کند موفق شده و حق را یافته، زیرا حقی که در اموالِ پراکنده است [و همه در آن شریکند] بیشتر باعث شر می‌شود تا حق محدود و مشخص به یک نفر.

بالاترین چیزی که در آغازِ اقرار به حق از نفس بشری انتظار می‌رود این است که تنها در مورد خودش به حق اقرار نماید و به خود اجازه ندهد از بیمِ اقرار علنی، از حقی که آشکار شده برگردد، زیرا چه بسا دوباره مانند گذشته فرصت آشکار دیدن آن را نیابد و از روی تکبر و عناد بی آنکه احساس کند از دیدن حقیقت محروم شود. پس از آنکه ابراهیم بت‌های قوم خود را شکست، و آنان از وی پرسیدند که چه کسی این کار را کرده، با پاسخ ابراهیم حقیقت برای لحظه‌ای برایشان آشکار شد. ابراهیم به آنان گفت:

{فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ} [انبیاء: ۶۳]

(آن را این بزرگترشان انجام داده، اگر سخن می‌گویند از آنها بپرسید).

اینجا بود که حقیقت را لحظه‌ای گذرا در برابر خود یافتند:

{فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ} [انبیاء: ۶۴]

(پس به خود آمده و گفتند: در حقیقت شما ستمکارید).

اما وقتی متوجه شدند این حقیقت مستلزم انجام کارهایی و ترک کارهای بسیار دیگری است، حقی را که برای لحظه‌ای به آن اعتراف کرده بودند ترک گفته و بلکه آن را تبدیل به حجتی باطل علیه ابراهیم کردند:

{لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ} [انبیاء: ۶۵]

(قطعا تو دانسته‌ای که اینها سخن نمی‌گویند).

یعنی تو می‌دانی که بت‌های ما نه معنای سخن را می‌دانند و نه توانایی پاسخ دارند، بنابراین منظورت چیست که می‌گویی:

{فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ} [انبیاء: ۶۳]

(اگر سخن می‌گویند از آنها بپرسید)

مگر آنکه می‌خواهی از زیر جرمی که مرتکب شده‌ای شانه خالی کنی؟

حکمت الهی از اینکه قبل از خطاب قرار دادن اعضای بدن به عمل، درون و قلب و دل را مورد خطاب قرار می‌دهد همین است؛ نفس بشری پیش از آنکه کاری را انجام بدهد باید آمادگی پذیرش حق را بیابد؛ چرا که انجام کار و ترک کارهای دیگر به ویژه به صورت مستمر سنگین است، به خلاف اعتقاد و قناعت که آسان‌تر و سریع‌تر است. اعمال بر روی زمینِ عقیده و اندیشه استوار می‌شود نه برعکس.

هوای نفس و حق در نفس انسان همواره درگیرند؛ حق در ذات خود و در هضم و خو گرفتن و جا افتادن در نفس بشری قوی‌تر است، اما با این وجود هوای نفس نیز فعال است و [اگر اجازه یابد] تا جایی پیش ‌می‌رود که حق را ـ ولو به ستم ـ سرکوب می‌کند ولی هرگاه قدرت عقل با رای صحیح یکجا شود پیروز شده و هوای نفس را شکست می‌دهد.

شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی

[سلسله‌ی «منطق لیبرال» از کتاب «العقلية الليبرالية، في رصف العقل ووصف النقل» ترجمه شده است]