مفهوم جهاد
شکی نیست که جهاد از پایههای دین و فضایل آن و همچنین از شعائر بزرگ آن است؛ تا جایی که برخی از علما آن را از ارکان اسلام قرار دادهاند، چنانکه در برخی روایات از حدیث حذیفه بن یَمان آمده است، همانطور که مروزی و دیگران روایت کردهاند.
علما در بابِ فضیلت جهاد و احکام و آداب آن، کتابهای بسیاری نوشتهاند.
پیامبر ﷺ جهاد را در رتبهٔ بعد از ایمان قرار دادهاند، و این به دلیل حدیثی است که در آن آمده است: از رسول خدا ﷺ سؤال شد: کدام اعمال برتر است؟ فرمود: «ایمان به الله و رسولش». گفته شد: سپس چه؟ فرمود: «سپس جهاد در راه الله». گفته شد: سپس چه؟ فرمود: «سپس حج مقبول».[۱]
جهاد از مسائلی است که اشتباهات بسیاری در آن وارد شده است، چه از جهت بیان احکام و چه از جهت کژفهمی و پنهانسازی [حقایق]؛ بنابراین موضوع جهاد نیاز به تبیین و شفافسازی دارد و بر علما و طلاب علم شایسته است که احکام آن را تبیین کنند و خطاهایی را که بر آن عارض شده، اصلاح نمایند.
مقصود از جهاد، «انجام نهایتِ تلاش» است؛ به این معنا که انسان تلاش و توان خود را برای انجام کاری به کار گیرد. این تلاش میتواند از جهتِ انجام طاعات و ترک محرمات یا دعوت به سوی الله و بیان حجت باشد که در زمرهٔ «جهاد با نفس» قرار میگیرد. به همین دلیل الله متعال میفرماید: {فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا} [الفرقان: ۵۲] (پس از کافران اطاعت مکن، و با این [قرآن] با آنان جهاد کن؛ جهادی بزرگ). گروهی از مفسران گفتهاند این همان «جهادِ زبان» است که عبارت است از بیان حجت و دلیل و رد کردنِ روشهای اهل هوا و هوس. از سوی دیگر، «جهادِ سِنان» (جهادِ با اسلحه) است که همان رویارویی مسلمانان با دشمنانشان در میدانهای نبرد است.
بنابراین شایسته است که احکام جهاد و آداب و جزئیات آن شناخته شود، حتی اگر مسلمان در راه الله عازمِ [میدان نبرد] نباشد.
فضایل جهاد
انسان بهسختی میتواند در میان اعمال، عباداتِ به قصد تقرب و طاعاتِ مُتَعَدّی (که سود آن به دیگران میرسد)، چیزی را بیابد که در فضیلت با آنچه در فضل جهاد آمده است، برابری کند.
در بابِ فضیلت جهاد، نصوص بسیار عظیمی وارد شده است، از جمله:
۱) سخن الله متعال: {وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا} [النساء: ۷۴] (و هر کس در راه الله بجنگد و کشته شود یا پیروز گردد، به زودی پاداشی بزرگ به او خواهیم داد).
۲) سخن رسول خدا ﷺ که از ایشان پرسیدند: کدام اعمال برتر است؟ فرمود: «ایمان به الله و رسولش». گفته شد: سپس چه؟ فرمود: «سپس جهاد در راه الله».[۲]
۳) سخن رسول خدا ﷺ: «سوگند به آنکه جانم در دست اوست، اگر نبود که گروهی از مؤمنان دلشان راضی نمیشود که از [همراهی] من باز بمانند و من نیز وسیلهای ندارم که آنان را بر آن سوار کنم، هرگز از هیچ سریهای (لشکرکشی) که در راه الله میجنگد باز نمیماندم. و سوگند به آنکه جانم در دست اوست، دوست داشتم که در راه الله کشته شوم، سپس زنده شوم، سپس کشته شوم، سپس زنده شوم، سپس کشته شوم، سپس زنده شوم، سپس کشته شوم و آنگاه [باز] زنده شوم».[۳] در این حدیث، پیامبر ﷺ آرزو کرد که در راه خدای متعال بمیرد و سپس به زندگی بازگردد و بار دیگر کشته شود؛ و این به خاطر جایگاه و مقام والایی است که شهید مییابد. پیامبر ﷺ بازگشت به دنیا را در حالی که در مقام نبوت بود – که خود مرتبهای شریف است – آرزو نکرد (حتی اگر شهید نمیشد)، بلکه تکرارِ کشته شدن در راه خداوند متعال را آرزو کرد. این امر بر فضل جهاد و اهمیت و اثر آن در یاری دین دلالت دارد، زیرا جهاد حافظِ ضروریات (دین، جان، مال، آبرو) و لوازم آن از جهتِ [حفظ] سرزمین و حفظ حقوق عموم مسلمانان است.
۴) سخن ایشان ﷺ در بیان فضیلت جهاد در دفع نفاق: «هر کس بمیرد و نه جنگیده باشد و نه [اندیشهٔ] آن را در دل داشته باشد، بر شاخهای از نفاق مرده است».[۴] یعنی اگر انسان به شعیرهٔ جهاد نیندیشد، این نشانهای از وجود نفاق در قلب اوست.
۵) سخن ایشان ﷺ: «از بهترین زندگیهای مردم، [زندگی] مردی است که افسار اسبش را در راه الله به دست گرفته و بر پشت آن پرواز میکند (میتازد)؛ هرگاه هیاهویی یا فریادِ کمکی بشنود، بر آن [اسب] به پرواز درمیآید و در جاهایی که گمانِ آن میرود، کشته شدن یا مرگ را میجوید».[۵]
بیزاری از جهاد
قانونِ جهاد با نوعی ناخوشایندیِ نفس همراه است؛ زیرا الله متعال میفرماید: {كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ} [البقرة: ۲۱۶] (جنگ [در راه خدا] بر شما مقرر شد، در حالی که برایتان ناخوشایند است) و میفرماید: {انفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ} [التوبة: ۴۱] (سبکبار و گرانبار بسیج شوید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید؛ اگر بدانید، این برای شما بهتر است).
این ناخوشایندی نسبت به شریعتِ جهاد، به دلیلِ تعارضِ آن با نفس است؛ نفسی که دارای طمع و آزمندی به دنیا و جهل نسبت به فضیلتِ عظیمِ جهاد است.
در سخنِ خداوند متعال: {لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا} [البقرة: ۲۸۶] (الله هیچکس را جز به اندازهٔ توانش تکلیف نمیکند) دلیل بر وجودِ سختی و تکلیفی به اندازهٔ توان و وسع وجود دارد. به همین دلیل، چون نفاق بر نفسها سنگین است و طمع و آزمندی در جانها وجود دارد، جهاد نشانهای برای تمییز (جداسازی) است که خداوند به وسیلهٔ آن مسلمانان را از منافقان جدا میسازد؛ از این جهت که یاری دین خدا را بر بهرههای نفسانی ترجیح میدهند. پس کسانی که به شریعتِ جهاد ایمان دارند، به آن میاندیشند و آن را باور دارند – حتی اگر عملاً به آن اقدام نکنند – از شاخههای نفاق خارج میشوند: «هر کس بمیرد و نه جنگیده باشد و نه [اندیشهٔ] آن را در دل داشته باشد، بر شاخهای از نفاق مرده است».[۶]
هرچه امر [دینی] بزرگتر (سختتر) باشد، پاداش آن نیز بزرگتر است. یعنی زمانی که اثرِ جهاد بر نفسِ انسان سنگین باشد، پاداشش عظیم میگردد. برای مثال، در نماز صبح پاداش عظیم است، زیرا بر منافقان سنگین است؛ همچنین وضو گرفتن با آب سرد در زمستانِ سخت. مؤمنِ حقیقی کسی است که شریعتِ خدا را بر هوای نفسِ خود غالب گرداند.
شریعتِ جهاد با آزمندی و حبِ بقا در تعارض است؛ از این رو پاداش آن و پاداش عملکنندگان به آن – و حتی کسانی که در اندیشهٔ آن هستند، هرچند به آن عمل نکرده باشند – بزرگ است، زیرا این امر نشانهای از ایمان در قلب انسان است.
از پیامبر ﷺ روایت شده است: «تیره بخت باد بندهٔ دینار و بندهٔ درهم و بندهٔ خمیصه (نوعی لباس فاخر)؛ اگر به او داده شود راضی میگردد و اگر داده نشود خشمگین میشود. تیره بخت و نگونسار باد، و هرگاه خاری [به پایش] رود، بیرون نیاید. خوشا به حال بندهای که افسارِ اسبش را در راه الله گرفته، موهایش ژولیده و پاهایش غبارآلود است؛ اگر در نگهبانی باشد، [به همان راضی است و] در نگهبانی میماند، و اگر در ساقهٔ لشکر (عقبدار) باشد، در ساقه میماند؛ اگر اجازه بخواهد به او اجازه داده نمیشود و اگر شفاعت کند، شفاعتش پذیرفته نمیشود».[۷]
از حدیث پیشین، این تضاد خودنمایی میکند؛ زیرا پیامبر ﷺ طمع و آزمندی را ذکر کرد و سپس جهاد را یادآور شد. بنابراین، این دو ضدِ یکدیگرند. خداوند متعال هیچ امری را تشریع نمیکند مگر آنکه برای امت خیر باشد. ممکن است انسان جانش را از دست بدهد، اما بهرهای را از دست نمیدهد؛ زیرا خداوند برای او در آخرت چیزی قرار داده که باعث شد پیامبر ﷺ آرزو کند بازگردد و کشته شود، در حالی که ایشان در مرتبهٔ نبوت بودند و کسی بودند که فرمودند: «من در روز قیامت سرورِ فرزندان آدم هستم و نخستین کسی هستم که قبرش شکافته میشود [و برانگیخته میگردد] و نخستین شفاعت کننده و نخستین کسی هستم که شفاعتش پذیرفته میشود».[۸]
بیزاری از جهاد و کراهتی که در آیهٔ {كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ} [البقرة: ۲۱۶] آمده، از جهتِ از دست دادنِ مال نیز ناشی میشود. کسانی که بیشترین وسعت مالی را دارند، بیشترین گریز را از جنگ و جهاد دارند. و پشت کردن به جنگ در روز نبرد (تولی یوم الزحف)، چیزی نیست جز ترس بر باقیماندههای دنیا؛ از جان، مال، همسر یا فرزند.
به همین دلیل از سَبرَة بن ابی فاکِه روایت است که گفت: شنیدم رسول خدا ﷺ میفرمود: «همانا شیطان در راههای فرزند آدم به کمین نشسته است. پس در راه اسلام به کمین او نشست و به او گفت: آیا مسلمان میشوی و دین خود و دین پدران و پدرانِ پدرت را رها میکنی؟» [پیامبر] فرمود: «پس او (انسان) از شیطان نافرمانی کرد و مسلمان شد. سپس در راه هجرت به کمین او نشست و گفت: آیا مهاجرت میکنی و زمین و آسمانت را رها میکنی؟ همانا مَثَلِ مهاجر مانند اسبِ دربند است [که محدود میشود]». فرمود: «پس او نافرمانی کرد و مهاجرت نمود». فرمود: «سپس در راه جهاد به کمین او نشست و به او گفت: آن (جهاد)، خستگی جان و مال است؛ پس میجنگی و کشته میشوی، آنگاه همسرت ازدواج میکند و مالت تقسیم میشود». فرمود: «پس او نافرمانی کرد و جهاد نمود». رسول خدا ﷺ فرمود: «پس هر کس از آنان چنین کند و بمیرد، بر الله حق است که او را وارد بهشت کند؛ یا اگر کشته شود، بر الله عزوجل حق است که او را وارد بهشت کند؛ و اگر غرق شود، بر الله حق است که او را وارد بهشت کند؛ یا اگر مرکبش او را بر زمین زند [و بمیرد]، بر الله حق است که او را وارد بهشت کند».[۹]
بزرگترین ظلمی که در دوران متأخر بر شریعتِ جهاد روا داشته شده، این است که بسیاری از ملتها میخواهند این شریعت را برای غلبه دادنِ بهرههای نفسانی، پنهان کنند. در بسیاری از کشورهای جهان، تلاشهایی برای حذف شریعتِ جهاد و پاک کردن آن از کتابهای درسی صورت میگیرد؛ کار به جایی رسیده که مُصحَفی چاپ کردند که آیات جهاد و آیات سختگیری بر مخالفان و دشمنان مسلمانان از آن حذف شده بود. اما خداوند نگهدارِ دینِ خویش است، چنانکه میفرماید: {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} [الحجر: ۹] (ما خود ذکر (قرآن) را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن خواهیم بود). این تغییر و تبدیل، ناشی از چیزی نیست جز دلبستگیِ شدید به دنیا؛ چه در امت اسلام و چه در دیگر امتها.
جهاد و گسترش اسلام
الله متعال امری بزرگ را بر پیامبر ﷺ نازل کرد و او را به تبلیغ دین مأمور ساخت. تبلیغ دین دو وجه دارد: وجهِ رغبت (اختیار) که اصل بر آن است، و وجهِ کراهت (اجبار و اموری که نفس نمیپسندد).
آغاز در دین از جهت رغبت است؛ چنانکه الله متعال میفرماید: {وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ} [الذاريات: ۵۶] (و جن و انس را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند). علما گفتهاند: [یعنی] الله را عبادت کنند، خواه از روی رغبت و خواه از روی کراهت.
خداوند متعال از تفاوت عقلها و پراکندگی آنها آگاه است؛ از این رو حکمی نازل کرد و به امت دستور داد که در برابر آن تسلیم شوند؛ یا با رغبت – که اصل همین است – و یا با کراهت.
اصل در دعوت، «رغبت» است نه «کراهت». به همین دلیل پیامبر ﷺ [ابتدا] با زبانش دعوت کرد و سپس با نیزهاش (قدرت نظامی). پس دعوت هم با زبان گسترش یافته و هم با نیزه. و هر کس بگوید اسلام تنها با زبان گسترش یافته، این از مفاهیم اشتباه نوپدید است.
چنانکه حَسّان بن ثابت در مدح پیامبر ﷺ سروده است:
«مصطفی روزگاری در مکه دعوت کرد و اجابتی ندید؛ در حالی که جانب و سخنِ او نرم بود [اما] چون با شمشیر برهنه دعوت کرد، اسلام آوردند و تسلیم شدند و رو بدو نهادند».[۱۰]
برخی از مردم با رغبت تسلیمِ یک نظام میشوند و گروهی دیگر از ترسِ فرود آمدن مجازات گردن مینهند. این امری فطری است که همهٔ عقلها به آن باور دارند؛ زیرا اِعمالِ مجازات برای ایجاد انضباط، مسئلهای فطری است که حتی ملحدان نیز به این فطرت آگاهند[۱۱] و به آن باور دارند. به همین دلیل از پیامبر ﷺ در مسند احمد روایت شده است که وقتی قبیلهٔ عبدالقیس آمدند و بر رسول خدا وارد شدند، فرمود: «ای گروه انصار، برادرانتان را گرامی بدارید، زیرا آنان شبیهترین کسان به شما در اسلام هستند؛ شبیهترین چیز به شما از نظر موها و پوستها (یعنی ظاهر)؛ آنان با رغبت و بدون اکراه و بدون اینکه خونی ریخته باشند اسلام آوردند؛ در حالی که اقوامی سرباز زدند که مسلمان شوند تا آنکه کشته شدند».[۱۲] آنان (عبدالقیس) بدون جنگ وارد اسلام شدند، نه مانند سایر قبایلی که از ترسِ پیامبر ایمان آوردند.
فطرت انسان بر لجاجت و مکابره سرشته شده است و دلها نیاز دارند که قفلهایشان گشوده شود.
این قفلها یا طمعِ دنیاست و یا توهمِ سروری. پیامبر ﷺ اقوامی مانند قوم کسری و قیصر را دعوت کرد؛ برخی از آنان در دل پذیرفتند اما لجاجت ورزیدند. به همین دلیل در اسلام اموری برای گشودنِ قفلِ دلها تشریع شد.
قفلهای دلها از دو جانب گشوده میشود:
جانب تألیف و بهدست آوردنِ دلها: مانند انفاق مال برای جلب قلوب. به همین دلیل یکی از مصارف زکات، «مؤلفة قلوبهم» (دلجوییشدگان) هستند؛ چنانکه در حدیث آمده: «چیزی در برابر [پذیرش] اسلام از رسول خدا ﷺ درخواست نشد مگر آنکه آن را عطا کرد. راوی گوید: مردی نزد ایشان آمد و ایشان گوسفندانِ میان دو کوه را به او بخشید. آن مرد نزد قومش برگشت و گفت: ای قوم من، مسلمان شوید، زیرا محمد چنان بخششی میکند که گویی از فقر نمیترسد».[۱۳] یعنی او چنان پشتوانهای از مال دارد که پس از آن بخشش، از فقر بیم ندارد.
جانب قدرت: و آن عبارت است از برداشتنِ پردههایی که بر دل قرار دارد تا حجت بدون مانع برای قلب آشکار شود.
دلهای مردم اگر با باطل زنگار بگیرد، نیاز دارد که این زنگار با زور و ایجادِ «بیزاری» (شوک) زدوده شود. برای مثال، اگر انسان در تاریکی باشد و به سوی روشنایی بیرون آید، دچارِ نوعی بیزاری (و اذیت چشم) میشود؛ اما اگر به خاطر وجود این بیزاری [از نور] امتناع کند و [سپس] به زور به سوی نور رانده شود تا در آن آرام گیرد، به آن انس میگیرد و دیگر ممکن نیست که دوباره به تاریکی بازگردد.
مثالها در این باره بسیار زیاد است. مردی نزد رسول خدا ﷺ میآمد در حالی که ایشان منفورترینِ مردم نزد او بود، اما از نزد ایشان خارج میشد در حالی که هیچکس را روی زمین محبوبتر از رسول خدا ﷺ نمییافت.
به همین دلیل جهاد تشریع شد؛ نه برای اثباتِ حجت و نه برای تقریر آن، بلکه برای زدودن پردهها از دلها. چرا که زور، حق را [در دل] نمیکارد، بلکه موانعِ رسیدنِ حق به قلب را برمیدارد.
نمونههای بسیاری – چه در سطح افراد و چه در سطح دولتهای اسلامی – در شرق و غرب وجود دارد که برخی از آنان با میل و رغبت به اسلام گرویدند و برخی دیگر با کراهت (و از راه جنگ).
با حضور استعمار، مکاتبی پدیدار شدند که قائل به عدمِ وجود «جهادِ طلب» (جهاد ابتدایی) هستند و تنها «جهادِ دفع» و دفاع از خود را به رسمیت میشناسند؛ امری که حتی حیوان نیز در آن اشتراک دارد. آنان با این نگرش، انسان را از دایرهٔ انسانیاش خارج میکنند و به دایرهٔ حیوانی میبرند که در آن با دیگر چارپایان و دامها مشترک است.
صحابه و جهاد
فاصلهٔ میان قدرت مادی صحابه و دشمنانشان از پارسها و دیگران، بسیار بیشتر از فاصلهٔ قدرت مادی میان مسلمانان متأخرِ امروزی و دشمنانشان بود. چنانکه از ابواسحاق روایت است که گفت: شنیدم براء میگفت: حلهای (لباسی) ابریشمی به رسول خدا ﷺ هدیه داده شد؛ پس یارانش شروع به لمس آن کردند و از نرمی آن در شگفت شدند. فرمود: «آیا از نرمی این تعجب میکنید؟ دستمالهای سعد بن مُعاذ در بهشت از این بهتر است».[۱۴] پیامبر ﷺ اشاره کرد به اینکه این دستمالهایی که صحابه از [لطافت] آن تعجب میکنند – چیزی که در زمانهٔ ما سران غرب همانند آن یا بهتر از آن را میپوشند نزد خدا ارزشی ندارد. با وجود این شکاف عمیق در امور مادی، آنان پیروز میشدند و تمکین مییافتند، زیرا کالای دنیا در چشمانشان کوچک بود؛ چرا که عزت و تمکین، پیش از آنکه یاری مادی باشد، ثبات و قوت ایمان است.
در اثر آمده است: «عمر بن خطاب به سوی شام خارج شد و ابوعبیده بن جراح با ما بود. به آبگذری رسیدند و عمر بر شتری بود. از آن پیاده شد، کفشهایش را درآورد و بر دوشش گذاشت و افسار شترش را گرفت و با آن وارد آبگذر شد. ابوعبیده گفت: ای امیرالمؤمنین! تو این کار را میکنی؟ کفشهایت را درمیآوری و بر دوش میگذاری و افسار شترت را میگیری و به آب میزنی؟ خوش ندارم که مردم شهر تو را [اینگونه] ببینند! عمر گفت: آه! اگر کسی جز تو این را میگفت ای ابوعبیده، او را درس عبرتی برای امت محمد ﷺ قرار میدادم! ما خوارترین قوم بودیم، پس الله ما را با اسلام عزت بخشید؛ پس هرگاه عزت را در غیر آنچه الله ما را بدان عزیز کرده بجوییم، الله ما را خوار خواهد کرد».[۱۵] در این داستان اشارهای است به کوچک شدن و اضمحلال شدید دنیا در قلب عمر – کسی که مالک جزیره العرب و مالک شام و عراق و مصر بود – و اشارهای است به بزرگداشت نصرت خداوند متعال و دین او در قلب ایشان.
به همین دلیل، پیامبر ﷺ به کسی مسئولیت نمیداد مگر آنکه از جهت قوت ایمان، بصیرت و درایتش ثابت قدم باشد. خلفای راشدین نیز از کمیِ نفرات و تجهیزات نمیترسیدند، بلکه از کمی و ضعف ایمان بیم داشتند.
زمانی که ایمان در دلهای مردم ضعیف شد، کسانی بر آنان چیره شدند که از خودشان ضعیفترند، یعنی یهودیانی که نمیجنگند مگر از پشت دیوارها. بنابراین بر مسلمانان لازم است که در مورد ایمانِ خود بازنگری کنند.
انواع جهاد
جهاد از نظر نوع به «جهاد با نفس» و «جهادِ قتال» (جنگ) تقسیم میشود، و از نظر تشریعی به «جهادِ دفع» (دفاعی) و «جهادِ طلب» (ابتدایی/تهاجمی) تقسیم میگردد.
جهادِ طلب (تهاجمی):
خداوند متعال میفرماید: {وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ} [الأنفال: ۳۹] (و با آنان بجنگید تا فتنهای [شرک] نباشد و دین یکسره برای الله باشد). این آیه اشارهای به جهاد طلب است. و پیامبر ﷺ میفرماید: «مامور شدهام که با مردم بجنگم تا شهادت دهند که معبودی جز الله نیست و محمد فرستادهٔ الله است، و نماز را برپا دارند و زکات بپردازند؛ پس هرگاه چنین کردند، خون و اموالشان از جانب من محفوظ است مگر به حقِ اسلام، و حسابشان با الله است».[۱۶]
جهاد طلب آن است که در دیارِ مشرکان به سراغشان روند تا آنان را به یکتاپرستی و گرویدن به ایمان فراخوانند؛ چنانکه در حدیث پیشین آمد.
جهادِ طلب ضوابطی دارد: یکی توانمندیِ مسلمانان و دیگری وجود ولیامری که فرمانش اجرا شود؛ چرا که اگر هر کس بخواهد خودسرانه دست به حمله (یا اقدامی) بزند، شیرازهٔ امور از هم میپاشد و هرجومرج پدید میآید. از همین رو، پیامبر ﷺ دستور داد که از فرمانده و ولیامر اطاعت شود و با او مخالفت نگردد. همچنین پیش از جنگ، حتماً باید مشرکان را به ایمان فراخواند، سپس پیشنهاد جزیه داد و اگر از اینها سر باز زدند، آنگاه با آنان جنگید.
جهاد دفع (دفاعی):
دلایل در مورد جهاد دفع بسیار و متواتر است. در حدیث آمده است: «هر کس در راه [دفاع از] مالش کشته شود شهید است، و هر کس در راه [دفاع از] خانوادهاش کشته شود شهید است، و هر کس در راه دینش کشته شود شهید است، و هر کس در راه [دفاع از جانش کشته شود شهید است».[۱۷] این اشارهای به جهاد دفع است.
علما برای جهاد دفع شرطی قائل نیستند؛ نه اجازهٔ ولی امر، نه اجازهٔ والدین، نه توانایی و نه غیر آن؛ زیرا انسان برای دفاع از خود نیاز به اجازه ندارد، حتی اگر دفاعی اندک باشد.
از قابوس بن مُخارق از پدرش روایت شده است که گفت: مردی نزد پیامبر ﷺ آمد و گفت: مردی به سراغ من میآید و مالم را میخواهد. فرمود: «او را به یاد الله بینداز». گفت: اگر پند نگرفت؟ فرمود: «از مسلمانانی که اطرافت هستند علیه او کمک بگیر». گفت: اگر کسی از مسلمانان اطرافم نبود؟ فرمود: «از حاکم (سلطان) علیه او کمک بخواه». گفت: اگر سلطان از من دور بود (یا دسترسی نبود)؟ فرمود: «برای حفظ مالت بجنگ تا آنکه از شهیدانِ آخرت باشی یا مالت را حفظ کنی».[۱۸] بنابراین پیامبر ﷺ او را به دفاع و استفاده از زور دستور داد.
اما در حدیث اشارهای است به اینکه آغاز کار باید با یادآوریِ خداوند متعال به آن متجاوز باشد، سپس یاری خواستن از مسلمانان، سپس یاری خواستن از سلطان؛ و اگر [همه] رویگردان شدند و [مهاجم نیز از غارت] منصرف نشد، بر او واجب است که دفاع کند. این از اموری است که عقل آن را تأیید میکند، چه رسد به اینکه نقل نیز آن را تصدیق کرده باشد. به همین دلیل خداوند متعال میفرماید: {أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ} [الحج: ۳۹] (به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازهٔ جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفتهاند؛ و همانا الله بر یاری آنها تواناست).
هر خطایی پیامدهایی دارد و معمولاً یک اشتباه، اشتباهات دیگری به دنبال میآورد. پیامدهای سختگیری، تفرقهافکنی، نژادپرستی، ملیگرایی و مرزبندیهای جغرافیایی، بر «وحدت اسلامی» سایه انداخته است؛ همان وحدتی که هیچ پیوندی نباید بالاتر از آن باشد. بنابراین بر مسلمانان واجب است که برادران ستمدیدهٔ خود را یاری کنند و هر کس به اندازهٔ توانش، به آنان کمک رساند.
یاری مجاهد و خانوادهاش
یاریِ مجاهد در حفظِ آبرو و مالش، از کارهای بزرگ است؛ زیرا تجاوز به حریم مجاهد گناهی بزرگتر از تجاوز به حریم دیگران است. بنابراین دستدرازی به همسر مجاهد یا تجاوز به مال او و سوءاستفاده از غیبتش، از بزرگترین ظلمهاست. از این رو بر مسلمانان شایسته است که آنان را یاری کنند، بلکه بر مسلمانان لازم است که در نبودِ آنان، جانشینانِ نیکی برایشان باشند.
در حدیث آمده است: «هر کس جنگجویی را در راه الله تجهیز کند، به تحقیق جنگیده است؛ و هر کس بازماندگان جنگجویی را در راه الله به نیکی سرپرستی کند، به تحقیق جنگیده است».[۱۹] پس این کار از آن جهت که جهادِ با مال نزد خداوند متعال از بزرگترین اعمال است، از عالیترین مراتب جهاد در راه الله محسوب میشود.
تداوم جهاد
جهاد طلب تا روز قیامت باقی است؛ و این به دلیل سخنِ خداوند متعال است که: {وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ} [الأنفال: ۳۹] (و با آنان بجنگید تا فتنهای (شرک) نباشد و دین یکسره برای الله باشد). نصوص در این باره متواتر است، و شاید روشنترین و والاترین آنها این موارد باشد:
۱) سخن پیامبر ﷺ که فرمودند: «مامور شدهام که با مردم بجنگم تا شهادت دهند که معبودی جز الله نیست و محمد فرستادهٔ الله است، و نماز را برپا دارند و زکات بپردازند؛ پس هرگاه چنین کردند، خون و اموالشان از جانب من محفوظ است مگر به حقِ اسلام، و حسابشان با الله است».[۲۰]
۲) سخن ایشان ﷺ که میفرمایند: «همواره گروهی از امت من بر دروازههای دمشق و پیرامون آن، و بر دروازههای بیتالمقدس و پیرامون آن میجنگند؛ ترک یاری آنان از سوی دیگران به آنان زیانی نمیرساند؛ آنان تا برپایی قیامت بر حق آشکار و پیروزند».[۲۱]
۳) سخن ایشان ﷺ که میفرماید: «جهاد همواره شیرین و سرسبز است، تا زمانی که آسمان میبارد و زمین میرویاند. و بهزودی نسلی از سوی مشرق پدید میآیند که میگویند: “نه جهادی هست و نه مرزداری”. آنان هیزمِ آتشند. بلکه یک روز مرزداری در راه الله بهتر از آزاد کردن هزار برده و بهتر از صدقهٔ تمامِ اهل زمین است».[۲۲] و روایاتی وجود دارد که این حدیثِ اخیر را تقویت میکند، هرچند در سند آن ضعفی وجود دارد.
این تداوم، تداومِ در تشریع و عمل است، نه تداوم در یک مکان خاص؛ بنابراین ممکن است جهاد با توجه به تحقق شرایط و فراهم شدن آن و نبودِ موانع، از مکانی به مکان دیگر منتقل شود.
خطاهای مجاهدین
احکام جهاد از کتاب الله متعال و سخن رسول الله ﷺ گرفته میشود. وجود خطا در میان مجاهدین امری فطری و طبیعی است؛ چنانکه برای برخی از صحابه نیز رخ داد، مانند ماجرای خالد بن ولید هنگامی که اسیران را کشت. کار او برای پیامبر نقل شد و ایشان ﷺ از کارش برائت جست و دو بار فرمود: «بار الها، من به درگاه تو از آنچه خالد بن ولید انجام داد، بیزاری میجویم».[۲۳] اما این تأثیری بر شریعتِ جهاد نگذاشت [و بهانهای برای لغو آن نیست].
خطاهای مجاهدین باید اصلاح شود تا ما یار و یاورِ آنان باشیم، نه آنکه در مسیر ویرانیِ شریعت، به یاری شیطان برخیزیم. شاید یکی از مهمترین دلایل این خطاها، نادیده گرفتنِ شریعت و تکیهٔ [نادرست] بر عقل و اجتهادهای اشتباه باشد؛ وضعیتی که ناشی از انزوای حاکم (قاضی) و مفتی است که یا گوشهگیر شدند و یا از فتوا دادن منع گشتند، و بدین ترتیب شکاف و کاستی پدید آمد. بنابراین، تمامِ بخشهای امت در این تقصیر شریک هستند.
شیخ عبدالعزیز طریفی | ترجمه: عبدالله شیخ آبادی
[۱] بخاری: کتاب الحج، (۱۵۱۹)، و مسلم (۸۳) آن را روایت کردهاند.
[۲] همان.
[۳] بخاری آن را روایت کرده است – کتاب الجهاد (۲۷۹۷).
[۴] مسلم آن را روایت کرده است: (۳۶۴۴).
[۵] مسلم آن را روایت کرده است: کتاب الإمارة، باب فضل الجهاد والرباط (۱۵۰۳/۳) شماره (۱۸۸۹).
[۶] تخریج آن گذشت.
[۷] حدیث را با این لفظ طبرانی در المعجم الأوسط (ج ۳/۹۴) به شماره (۲۵۹۵) روایت کرده است، و مانند آن را امام بخاری در صحیح خود در کتاب الجهاد والسیر باب «الحراسة فی الغزو فی سبیل الله» و در کتاب الرقاق باب «ما یتقی من فتنة المال» آورده است.
[۸] مسلم آن را روایت کرده است (۶۰۷۹).
[۹] نسائی (۲۱۲۴) و احمد در مسندش (۱۵۵۲۸) آن را روایت کردهاند.
[۱۰] ر.ک: مجموع الفتاوی، ۳/۱۸۴ و ۲۰۴؛ شیخ عبدالعزیز بن باز ذکر کرده است که این شعر از حسان بن ثابت رضی الله عنه نقل شده است.
[۱۱] از این رو همهٔ سیستمها، از جمله سیستمهای سکولار معاصر با غلبه (جنگ، انقلاب، کودتا) به قدرت رسیدهاند و سپس با ایجاد نظم اجباری، جامعه را شکل دادهاند. بلکه اجبار و کنترلی که دولت جدید دارد بسیار بیشتر از دولتهای گذشته است. (مترجم)
[۱۲] احمد در مسند (۳/ ۴۳۲).
[۱۳] مسلم (۲۳۱۲) و احمد در «مسند» (۱۴۰۶۱) آن را روایت کردهاند.
[۱۴] مسلم آن را روایت کرده است (۴۵۱۴)
[۱۵] حاکم در المستدرک (۶۱/۱) از طارق بن شهاب روایت کرده است.
[۱۶] بخاری: الجهاد والسیر (۲۷۸۶)، مسلم: الایمان (۲۱)، ترمذی: الایمان (۲۶۰۶)، نسائی: تحریم الدم (۳۹۷۱)، ابوداود: الجهاد (۲۶۴۰)، ابن ماجه: الفتن (۳۹۲۷)، و احمد بن حنبل در مسندش (۱۱/۱) آن را روایت کردهاند.
[۱۷] ابوداود (۲) / (۲۷۵) و نسائی (۴۰۹۵) و ترمذی (۲/۳۱۶) – که آن را صحیح دانسته – و احمد (۱۶۵۲) از سعید بن زید روایت کردهاند.
[۱۸] نسائی آن را روایت کرده است (۴۰۸۱).
[۱۹] بخاری (۲۸۴۳) – که لفظ حدیث از اوست – و مسلم (۱۸۹۵) آن را روایت کردهاند.
[۲۰] تخریج آن گذشت؛ ر.ک: ۱۶.
[۲۱] ابویعلی (۶۴۱۷)، طبرانی در الأوسط (۴۷) و ابن عدی در الکامل (۸۴/۷) آن را روایت کردهاند.
[۲۲] ابن عساکر (۳۴۷/۴۳) آن را روایت کرده و در سند آن یزید بن ابان رقاشی وجود دارد.
[۲۳] بخاری (۷۱۸۹) آن را روایت کرده و همچنین در صفحه ۴۳۳۹ ذکر کرده است، و نسائی (۵۴۰۵).

