مفهوم نفاق
نفاق در لغت عرب و همچنین در اصطلاح شرع، پنهان کردن چیزی است که با آنچه فرد در گفتار یا کردارش آشکار میکند مخالف باشد.
نفاق از نَفَق (تونل/ لانهٔ) یربوع (نوعی موش صحرایی) گرفته شده است؛ بدین صورت که او برای خود راه خروجی سادهای قرار میدهد تا هرگاه از یک سو مورد حمله قرار گرفت، از سوی دیگر خارج شود. برخی از علما نفاق را ورود به اسلام از یک در و خروج از در دیگر میدانند. به همین دلیل الله متعال آنان را «خارجشدگان» نامیده است؛ چنانکه میفرماید: {إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ} [التوبة: ۶۷] (همانا منافقان، همان فاسقان [نافرمانان/خارجشدگان از طاعت] هستند.) یعنی آنان فسق ورزیدند، به این معنا که [از طاعت] خارج شدند. و گفته میشود «فَسَقَتِ الرُّطَبَةُ» زمانی که خرمای تازه از پوستش خارج شود؛ و خروج شیء، «فسق» نامیده میشود.
خداوند متعال آنان را به این اعتبار «خارج شدگان» نامید که از اسلام خارج شدهاند؛ خواه خروجی کلی باشد یا جزئی، که بهواسطهٔ برخی گفتارها و کردارها رخ میدهد. منافق بهطور کامل در دایرهٔ اسلام قرار ندارد؛ برخی از آنان در گوشهای از آن باقی ماندهاند، برخی با بخشی از بدن خود شروع به خارج شدن کردهاند و برخی بهطور کلی خارج شدهاند. آنان دارای اصناف و انواع گوناگونی هستند.
پیدایش نفاق و تاریخچهٔ آن
از جهت اصولی روشن است که در هر محیطی ناگزیر نوعی از انواع نفاق وجود دارد که در آن انسان از یک جهت با چیزی موافقت میکند و سپس از جهت دیگر با آن مخالفت میورزد. نفاق در کنار هر اندیشه یا عقیدهٔ نیرومند و دارای شوکتی یافت میشود.
در اسلام نیز منافقانی وجود دارند و این منافقان از همان صدر اول در اسلام حضور داشتهاند. در هر اندیشه و دعوت نیرومند و دارای قدرتی نفاق وجود دارد. این نفاق مختص دایرهٔ اسلام نیست، بلکه در هر آیین، سیاست یا قدرت مادی و معنوی یافت میشود؛ مردمانی که در ظاهر موافقت نشان میدهند اما چیز دیگری را پنهان میکنند. این افراد از جهت لغوی «منافق» هستند، اما اصطلاح شرعی نفاق بیشتر بر توصیف کسانی غلبه یافته است که الله متعال و پیامبرش ﷺ در موارد بسیاری از آنان برحذر داشتهاند.
پیامبر ﷺ در دورهٔ مکی با منافقان روبرو نبود؛ زیرا در ظاهر امر، امید به قدرت رسیدن پیامبر ﷺ نبود. معادلهٔ مادی در مکه از جهت موازنه قوا به نفع کفار قریش بود که با نیروی مادی با پیامبر ﷺ مخالفت میکردند. بنابراین نیازی به وجود نفاق یا آنچه «مدارا» و «خوش خدمتی» نامیده میشود نبود، چرا که آنان پیامبر ﷺ و یارانش را ضعیف میشمردند.
به همین دلیل علما تصریح میکنند که در میان مهاجرین (مسلمانان مکه) هیچ منافقی وجود ندارد. دلیل آن این است که پیامبر ﷺ [در مکه] اهل قدرت نبود که از او بترسند. لذا فضل و برتری مهاجرین بر دیگران از این جهت است که آنان در زمان ضعف اسلام ایمان آوردند؛ برخلاف دورهٔ پس از هجرت پیامبر ﷺ که تمکین، قدرت و هیبت به وجود آمد و پیامبر ﷺ با رعب (ترس در دل دشمنان) از مسافتی معادل یک ماه یاری شد. در اینجا بود که نفاق برای خوشخدمتی و طلب سلامت و امنیت پدید آمد.
بنابراین در دورهٔ مکی منافقی وجود نداشت، در حالی که در دورهٔ مدنی به دلیل قدرت اسلام نفاق پدید آمد. قدرت نفاق با قدرت اسلام رابطهٔ جزر و مدی دارد؛ هرچه قدرت اسلام بیشتر شود نفاق نیز [برای پنهانسازی] افزایش مییابد و با ضعف اسلام نفاق هم ضعیف میشود [و تبدیل به کفر آشکار میشود].
انواع نفاق
نفاق با منافع فرد مرتبط است؛ زیرا انسان میخواهد در زمان قدرت، منافع خود را پیش ببرد. منافع متفاوتند و بدترین نوع نفاق، نفاق اکبر است.
نفاق بر دو نوع است: نفاق اکبر و نفاق اصغر.
نفاق اکبر: آن است که انسان موافقت کلی را آشکار کند و مخالفت کلی را در دل پنهان دارد. این خطرناکترین نوع نفاق است. اینان کسانی هستند که نه به الله متعال ایمان دارند، نه به روز آخرت و نه به ارکان ایمان؛ پس آنان از جهت اصل، منافقانِ نفاق اکبر هستند و خطرشان برای امت اسلام از دیگران بیشتر است. بر هیچ چیزی امین شمرده نمیشوند، زیرا در هیچیک از اصول و فروع با مسلمانان توافق ندارند. اینان در زمان پیامبر ﷺ نیز بودند و اگرچه اندک بودند، اما خطرشان بسیار عظیم بود.
نفاق اصغر: کسانی هستند که صلاح و درستی را آشکار میکنند اما فسق و معصیت را پنهان میدارند. آنان در اصول موافقند اما در ایمان به درجهٔ کمال نرسیدهاند، زیرا در برخی ابواب، منافع شخصی را مقدم داشتهاند.
به همین دلیل شاخههای نفاق متعدد و بسیارند و به تعداد شاخههای ایمان هستند؛ هر شاخهای از شاخههای ایمان، با شاخهای از شاخههای نفاق روبهروست که سپس از آن میگذرد و به شاخهای از شاخههای کفر میرسد.
نفاق اکبر، نه در فروع و نه در اصول، [با اسلام] موافق نیست. اما نفاق اصغر در اصول موافق است و در فروع اختلاف دارد، ولی به درجه کمال نمیرسد. آنان مانند کسانی هستند که دین الله متعال را بزرگ میشمارند اما گناهان، محرمات، نظرات و شبهات و مانند آن دارند. با این حال اصل اسلام و ایمان نزدشان موجود است و به آنچه از سوی پیامبر ﷺ آمده ایمان دارند؛ به الله متعال، روز آخرت، فرشتگان، کتابها، پیامبران، تقدیر و رستاخیز پس از مرگ و اصول کلی اسلام ایمان دارند، اما منافع مادی دارند که به خاطر منافعشان، یک یا دو گام از اسلام تخطی میکنند. این نفاق اصغر است، اما [در صورت درمان نشدن] زیاد میشود و به مرحلهای میرسد که با نفاق اکبر مشترک میگردد؛ زیرا هرچه انسان از جهت فروع اسلام دچار کاستی شود و بر اصول آن پیشی گیرد و گستاخی کند، او را به سوی نفاق اکبر میکشاند.
به همین دلیل، نفاق اصغر پلهای برای رسیدن انسان به نفاق اکبر محسوب میشود، مگر اینکه انسان خود را دریابد و با اعمال شایسته و بازگشت به حق، افسار نفس خود را بکشد.
فطرت و نفاق
شریعت هماهنگ با فطرت آمده است؛ پس از انسان میخواهد کاری را انجام دهد که به آن قانع است. شریعت نیامده است تا نفاق ایجاد کند، بلکه آمده تا پلیدی نفاق را نفی کند. مسلمانان آمدند تا صفها را متمایز کنند: یا مؤمن و یا کافر. به همین دلیل الله متعال میفرماید: {هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ} [التغابن: ۲] (اوست کسی که شما را آفرید؛ پس برخی از شما کافرند و برخی مؤمن؛ و الله به آنچه میکنید بیناست).
خداوند متعال مردم را پدید آورد تا دو گروه باشند. اما گروهی هستند که از منافع خود پیروی میکنند، حتی اگر به پذیرش برخی باورهایی منجر شود که در باطن به آن ایمان ندارند؛ پس برای منافع مادی یا امنیت جانی و مانند آن تظاهر میکنند. چون وجود این امر در تقدیر الهی بود، شریعت برای درمان آن آمد.
صفاتی که در شریعتِ الله متعال درباره امور منافقان آمده، نوعی هشدار برای اهل ایمان محسوب میشود تا مبادا به آن کشیده شوند، پله به پله در آن فرو روند و شاخههای نفاق در آنان کامل گردد. برای ایمان نیز شاخههایی وجود دارد که انسان در آنها مدارج را طی میکند؛ پس انسان میان جزر و مد باقی میماند.
نفاق تارهای بسیار باریکی دارد، مانند انسانی که آشکارا تسبیح میگوید اما در نهان تسبیح نمیگوید؛ به شکل آشکار به نماز شب میایستد اما به شکل پنهان نه؛ آشکارا نوافل و سنتها را به جا میآورد اما در نهان نه؛ آشکارا یاد الله متعال میکند اما در نهان از یاد او غافل است. اینها از خصلتهای نفاق است اما انسان را از دین خارج نمیکند، ولی [به هر حال اینها] اجزای بسیار ریز و دقیق نفاق هستند.
به دلیل همین اجزای دقیق است که هیچ انسانی جز کاملان، از آن سالم نمیمانند. از این رو صحابه رضوان الله علیهم بر خودشان از نفاق بیم داشتند. منافق کسی است که بر خودش از نفاق ایمن باشد و خیالش راحت باشد. چه کسی پس از یاران محمد ﷺ میتواند از نفاق در امان باشد؟ با وجود آن همه فضل و کمال علم و نزدیکی به پیامبر ﷺ و مژدهٔ بهشتی که به گروهی از آنان داده شد، باز هم از نفاق میترسیدند. چنانکه عمر بن خطاب رضی الله عنه از حذیفه بن یمان رضی الله عنه – صاحب سرّ رسول الله ﷺ – در همین باره میپرسید، چنانکه در اثر آمده است: «ابومعاویه از اعمش از زید بن وهب برای ما نقل کرد که گفت: مردی از منافقان مُرد و حذیفه بر او نماز نخواند. عمر به او گفت: آیا این فرد از آن گروه بود؟ گفت: بله. عمر گفت: تو را به خدا سوگند، آیا من هم از آنانم؟ گفت: نه، و پس از تو به کس دیگری خبر نخواهم داد».[۱] این به آن دلیل است که آنان به دقایق بسیار ریز امور نفاق نگاه میکردند؛ به خلوتها و دقایق ساده مینگریستند و خود را بازخواست میکردند. آنان وقتی خلوت میکردند از خود میپرسیدند: آیا حالِ ما با حالمان نزد پیامبر ﷺ یکی است؟ آیا ما همان قوت ایمان را داریم؟ آنان به امثال این امور دقیق نگاه میکردند.
پس مسئلهٔ نفاق از مسائل بسیار دقیق است. بنابراین انسان باید میان عمل آشکار و عمل پنهان خود بازنگری کند. شریعت آمد تا تصنع و ظاهرسازی را نفی کند، همانطور که آمد تا نادیده گرفتن حق به خاطر خوشخدمتی و همچنین اظهار حق برای مردم بدون داشتنِ باور قلبی را نفی کند. زیرا هر حقیقتی که در قلب انسان باشد و به آن عمل نکند – در حالی که امکان و قدرت آن را دارد – شعبهای از شعب نفاق است که انسان در آن پله به پله میلغزد؛ این امور به اندازهٔ بزرگیشان از نفاق اصغر شروع میشوند تا به نفاق اکبر برسند.
ریا و نفاق
ریا و دوست داشتنِ ستایش، از رویشگاههای نفاق در نفس انسان است؛ زیرا انسان میخواهد که مردم عمل صالح او را ببینند و نمیخواهد که تنها برای الله متعال باشد. این نوعی از انواع نفاقِ رشدکننده است؛ انسان دوست دارد طوری کار کند که دیده شود و دوست ندارد [فقط] برای الله متعال کار کند تا دیده نشود، و این خللی است که نزد بسیاری از مردم وجود دارد.
شارع به دوری از ریا تشویق کرده و مرتبهٔ کمال را در این دوری آورده که همان مرتبهٔ احسان است؛ احسان آن این است که «الله را چنان عبادت کنی که گویی او را میبینی، و اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند.» بنابراین اگر انسان زمانی کار کند که کسی نزد اوست و او را میبیند و جانفشانی کند، اما به محض غایب شدنِ آن فرد سست شود، پس غیب و شهادت (پنهان و آشکار بودن عمل) بر عمل انسان تأثیر دارد، بهویژه در بابهای نفاق اصغر.
منافقان به این امر مبتلا شدند و جنبهٔ عبادت نزدشان ضعیف گشت؛ پس ریا به سراغشان آمد. تنبلی در نماز از آنجا ناشی میشود که نماز از روی باور (قناعت) نیست. چرا با تنبلی به نماز میایستد؟ زیرا از روی ریا میایستد نه از روی باور؛ پس آن را با زحمت و تکلف انجام میدهد تا اهل محله و اهل صلاح او را ببینند. و مردم در این زمینه در مراتب گوناگونی هستند.
همچنین نفاق اکبر نیز از ریا [نشأت میگیرد]؛ فرد دوست دارد مردم او را ببینند و بر ظاهرش او را بستایند، هرچند عقیدهاش برعکس آن باشد.
اما صحابه در زمان فتنهها و رنجها، با وجود سختی و محنت پایداری کردند؛ و صدیقان و شهدا و اولیا ثابتقدم ماندند، زیرا امرِ ظاهرشان برخاسته از باورِ باطنی بود و آن را از روی تعارف و ظاهرسازی انجام نمیدادند.
بنا بر این، مقدار باطن باید شبیه مقدار ظاهر باشد؛ پس اگر مقدار باطن از ظاهر کمتر باشد، این نوعی از انواع نفاق است. و شریعت نیامده است تا عمل ظاهر را کم کنی تا با کاستی باطن برابر شود، بلکه تو را دستور داده تا بر عمل باطن بیفزایی تا با عمل ظاهر همتراز گردد و از شاخههای نفاق خارج شوی.
به همین دلیل شریعت همگام با فطرت آمده است، چنانکه در سخن الله متعال آمده: {فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ} [الروم: ۳۰] (فطرت الهی که مردم را بر آن آفرید؛ دگرگونی در آفرینش الله نیست). و همچنین در سخن پیامبر ﷺ از حدیث ابوهریره آمده که: «هیچ نوزادی نیست مگر اینکه بر فطرت زاده میشود، پس پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی میکنند».[۲]
یعنی انسان باوری دارد که باید به آن عمل کند؛ یا در ظاهر و باطن مؤمن باشد، یا ظاهراً کافر باشد تا اهل اسلام بتوانند بر اساس کفر آشکار با او تعامل کنند.
امت در تعامل با منافقان به سیاستِ شرعی نیاز دارد، همانطور که افراد برای تعامل با منافقان به آن نیاز دارند. انسان نیز در ذات خود به آن محتاج است؛ اگر در نفسِ خود حب ریا و شهرت یافت، [بداند که] نفاق مانند جزر و مد کم و زیاد میشود. (با بیشتر شدن ایمان و اعمال پنهان کم میشود و با کم شدن ایمان و اعمال پنهان زیاد میشود).
بدترینِ مردم منافقان هستند؛ زیرا اگر ایمن باشنتد کارهایی میکنند و اگر ستایش نشوند دچار تغییر میشوند. این یعنی آنان حقیقتا و از جهت قناعت درونی تغییر نکردهاند بلکه وقتی دچار تغییر میشوند که موازین ظاهری مانند مدح مردم تغییر کند، وگرنه در حقیقت امر و در باطن خود بر همان حال هستند.
منافق کسی است که از عمل باطنی و پنهان لذت نمیبرد، بلکه از عمل ظاهری لذت میبرد و به همین دلیل کارش نفاق نامیده شده است: {فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ} (الأنعام: ۳۵) (پس اگر میتوانی نَفَقی (سوراخی) در زمین یا نردبانی به آسمان بجویی تا آیهای برایشان بیاوری…) یعنی خود را پنهانی در زمین قرار میدهد، سپس بعد از آن ظاهر میشود. پس اینجا یک پنهان شدن و آشکار شدن هست: پنهان شدن برای معصیت و آشکار شدن برای موافقت [با مؤمنان] و طاعت.
ویژگیهای منافقان
الله متعال در مورد منافقین دو سورهٔ عظیم نازل کرد – که همهٔ سورههای الله عظیم هستند – و آن دو سورهٔ توبه و منافقون هستند. علاوه بر آیات پراکندهای در سورههای نساء، حشر و همچنین آل عمران و غیره که بر وجود نفاق در امت دلالت دارند.
خداوند متعال صفات آنان را به عنوان دلیلی بر خطر نفاق و خطر منافقین ذکر کرد. دشمن در امت بر دو نوع است: دشمن خارجی و دشمن داخلی؛ که این دشمنان داخلی همان منافقان هستند. به همین دلیل الله متعال میفرماید: {هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ} [المنافقون: ۴] (آنان دشمن [حقیقی] هستند؛ پس از آنان بر حذر باش. الله آنها را بکشد! چگونه [از حق] منحرف میشوند؟). یعنی آنان دشمن واقعی برای امت هستند، زیرا از جایی میآیند که مسلمانان احساس نمیکنند و جاسوسِ کسانی هستند که بیرون از جامعهٔ مسلمانانند. زیرا ظاهرشان موافقت است و باطنشان نفاق. شاید از مهمترین ویژگیهای منافقان: تنبلی در نماز، کراهت از انفاق و کراهت از جهاد باشد.
صفاتی که در احوال منافقین آمده، در یک چیز مشترک است: اینکه انسان کاری را انجام میدهد که اگر نیاز داشت، آن را انجام نمیداد مگر از روی اکراه. یعنی چیزی او را به سمت آن هل میدهد، یا میخواهد شهرت پیدا کند یا خودنمایی کند یا مانند آن، اما از روی میل باطنی خودش انجام نمیدهد.
به همین دلیل نفاق در این عرصهها خود را نشان میداد: در تنبلی در نماز، در ذکر که [خدا را] یاد نمیکنند مگر اندکی؛ و همچنین در جهاد که منفورترین چیز نزدشان است، زیرا جان و مالشان عزیزترین چیز نزدشان است و در جهاد در راه الله، آن را از دست میدهند. به همین دلیل سرسختترین دشمنان شعیرهٔ جهاد، منافقان هستند.
و به همین خاطر پیامبر ﷺ میفرماید، همانطور که در صحیح آمده است: «هر کس بمیرد و نجنگیده باشد و با خود سخن از آن نگفته باشد، بر شاخهای از نفاق مرده است».[۳]
پس این جایگاه آزمون است؛ زمانی که سورهای بر رسول خدا ﷺ نازل میشود، منافقان به پیامبر ﷺ نگاه میکنند، همچون نگاهِ کسی که از [ترس] مرگ بیهوش شده است. {فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ} [محمد: ۲۰] (اما هنگامی که آیات صریحی در مورد جنگ نازل مىگردد، [منافقان و] بیماردلان را مىبینى که همچون کسی که از [سختی] مرگ دستخوش بیهوشی شده باشد به تو مىنگرند؛ [مرگ و عذاب الهی] بر آنان شایستهتر است). یعنی بزرگترین مصیبتی که بر آنان نازل میشود، شریعت جهاد است!
همچنین در مورد موارد مربوط به جهاد از قبیل انفاق، حمایت از مجاهدین و یاری کردنشان و عزت بخشیدن به آنان؛ میبینی که این افراد (منافقان) سد راهی در برابر آنان هستند. همچنین طعنه زدن آنان به اهل احسان؛ نه فقط به خاطر خودِ انفاق، بلکه برای متهم کردنشان به اینکه چیزی غیر از خشنودی الله متعال را اراده کردهاند، یا کوچک شمردن مقدار [کمک] و تحقیر کردنشان. پس آنان رسالت واضح و روشنی ندارند، بلکه میان آنچه پنهان میکنند و آنچه آشکار میکنند در نوسان هستند.
حکمتِ نام نبردن از منافقان
شریعت بر این مبنا آمده است که نام منافقان برده نشود، با آنکه الله متعال پیامبر را از گروههایی از آنان آگاه کرده بود. و در حدیث حذیفه بن یمان آمده است که گفت: «پیامبر ﷺ فرمود: در میان یاران من دوازده منافق وجود دارند؛ هشت نفر از آنان وارد بهشت نمیشوند تا زمانی که شتر از سوراخ سوزن رد شود».[۴]
پیامبر ﷺ تعداد آنان را میدانست؛ زیرا عدد دوازده از اعداد مشهور مانند هفتاد و سی نیست که برای مثال زدن (کثرت) به کار روند، بلکه عددی است که دقیقاً همان مقصود است. پس ایشان آنان را عیناً میشناخت، اما با وجود بزرگان صحابه مانند ابوبکر، عمر، عثمان و علی بن ابیطالب (علیهم رضوان الله تعالی) و دیگران، نام آنان را برای هیچکس جز حذیفه فاش نکرد.
چنین امری در عدم افشای نام منافقان، حکمتهای بزرگ و گرانقدری دارد، از جمله:
۱) اینکه منافقان یکدیگر را نمیشناسند، زیرا عقایدشان در درونشان پنهان است و شریعت به دنبال منزوی کردنِ آنهاست. پس بهتر است نامشان برده نشود تا به صورت انفرادی باقی بمانند و به همپیمانی و انسجام روی نیاورند؛ چرا که این کار شعلهٔ کفر را در دلهایشان میمیراند. اما اگر به آنان اجازهٔ اظهار نفاق داده شود، از چپ و راست یکدیگر را فرا میخوانند، همدیگر را میشناسند، متحد میشوند، ارتباط میگیرند و حزبی در میان امت تشکیل میدهند. به همین دلیل، کسانی که دم از «آزادی عقاید» میزنند، در حقیقت خواهان خروج منافقان از دایرهٔ پنهانکاری به دایرهٔ آشکارسازی و همیاری هستند. در این صورت دشمن امت، هم خارجیِ آشکار میشود و هم داخلیِ آشکار، و این برای امت خطرناکتر است.
۲) پیامبر ﷺ اسامی منافقان را عیناً اعلام نکرد تا آنان را به بیرون ریختن نفاق و کفر پنهانشان وا ندارد و تا در دولت اسلام باقی بمانند و رمیده نشوند و [علنا] از اسلام خارج نگردند.
۳) اینکه منافقان از جهت مکر و حیله، اهل مهارت و زیرکی هستند؛ پس ممکن است ماجرا را به درگیریهای قبیلهای و حزبی تبدیل کنند. چنانکه در ماجرای عبدالله بن اُبی – سرکردهٔ نفاق و کفر – پیش آمد. احادیث بسیاری دربارهٔ او آمده است؛ اما پیامبر او را رها کرد و با افشای نام و اعلام عمومی با او روبرو نشد تا شرّ او را دفع کند. دلیلش این بود که او از انصار و از قبیلهٔ خزرج محسوب میشد و نزد یهود نیز نفوذ داشت. پس چه بسا عبدالله ماجرا را به درگیریهای قبیلهای میکشاند، و این [سکوت پیامبر] از سیاستِ شرعی بود.
از این رو، نباید در پی شکار و کمین کردن برای لغزشهای پنهانی منافقان بود، تا مبادا [بدیهای] بیشتری را آشکار کنند و با دیگران همصف شوند و با کسانی که مانند خودشان پنهانکاری میکنند، پیوند بخورند. به همین دلیل، شریعت تیرها را به سوی منافقان به عنوان «افراد» نشانه نرفته است، بلکه تیرها را متوجه «نفاق»، خطر آن و صفات نفاق و منافقان کرده است؛ آن هم با نوعی کنایه و اشاره که باعث شود آنان از ابراز نفاق بیشتر بترسند.
نفاق میان کفر و عمل
منافقان عملی – که همان نفاق اصغر است – بیشتر از منافقان اعتقادی (نفاق کفر) هستند. به همین دلیل از حسن بصری نقل شده که گفت: «اگر منافقان نبودند، شما در راهها احساس تنهایی [و دلتنگی] میکردید».[۵] از حذیفه بن یمان نیز شبیه این سخن نقل شده است. این بدان معناست که اگر بیرون میآمدید، به خاطر کثرت و فراوانی آنان، کسی را نمییافتید؛ و کمتر کسی پیدا میشود که از شاخههای نفاق – ولو در کمترین مقدار – سالم بماند. به همین دلیل صحابه هنگامی که خود را بازنگری میکردند و از نفاق میترسیدند، به دقایقِ بسیار ریز در تفاوت میانِ آشکار و نهان و احوال خود مینگریستند؛ چرا که آنان در مرتبهای از کمال و علو بودند و چیزهایی را میدیدند که متأخرین نمیبینند.
وظیفهٔ علما در برابر منافقان
تعامل با منافقان از دقیقترین راهها در سیاست شرعی است که عالم به آن میپردازد، بهویژه در دوران متأخر که زمانهٔ دشواری برای تعاملات – مخصوصاً در امور سیاسی – است. پیامبر اجازه میداد که منافقان وارد مساجد شوند و مانند آن؛ بنابراین دعوتگر و عالم و همچنین اصلاحگر باید تا حد امکان و توان خود از نام بردن [افراد] بپرهیزد و جز در راههای بسیار محدود به ذکر نامها پناه نبرد. پیامبر ﷺ نیز جز در موارد بسیار نادر – در مسئلهٔ حذیفه بن یمان – نامی نبرد.
[این کار برای آن است که] شوکت آنان با همبستگی تقویت نشود که در نتیجه از یک سو نفاق و اعتقاد درونیشان بیشتر بروز کند و از سوی دیگر از اسلام خارج شوند. از رحمت به خلق این است که مردم را به سوی آتش هل ندهیم، بلکه با ترکیبی از هشدار و محبت، دلهایشان را به دست آوریم.
این از حکمت شرعی است که توصیف ذکر شود و آیات تلاوت گردد. پیامبر ﷺ سورهٔ منافقون را در نماز جمعه میخواند، زیرا تقریباً هیچکس از نماز جمعه تخلف نمیکرد؛ تا منافق صفات خود را بداند و سپس با عمل [صالح] از آن بیزاری جوید و به آنچه میگوید عمل کند، وگرنه با الله دشمنی کرده است. همچنین این [تلاوت] دعوتی برای مؤمنان بود تا از این صفات برحذر باشند.
و اما دربارهٔ حکمتِ اینکه پیامبر ﷺ اسامی منافقان را تنها به حذیفه (رضی الله عنه) خبر داد و نه دیگر صحابه – با اینکه همهٔ آنان دارای فضیلت بودند – دو حکمت نمایان میشود:
۱) پیامبر ﷺ به واسطهٔ دانشی که الله متعال به او آموخته بود، میدانست که پس از او خلفایی خواهند بود. تعامل با منافقان بهصورت تعیینِ مصداق (نام بردن افراد)، کاری است که جز پیامبر معصوم در آن موفق نمیشود و بقیه در دایرهٔ بشریت بدون عصمت باقی میمانند و چه بسا [دانستنِ نامها] به نوعی رویارویی منجر شود. چنانکه عمر بن خطاب – آن مُلهَم و فاروق – پیامبر ﷺ را میخواند و از او اجازه میخواست تا گردن منافقان را بزند؛ پس در غیاب پیامبر، اگر خلفا افراد منافق را عیناً میشناختند، چه بسا میخواستند برخوردی انجام دهند. و این [یعنی برخورد نکردن مستقیم با منافقان] از سیاست شرعی بود که پیامبر ﷺ به خلفای خود آموخت.
۲) شاید حذیفه بن یمان دارای ویژگی فطری بیشتری در «رازداری کامل» بود؛ پس خداوند متعال او را به بخشی از آن ویژگی اختصاص داد. این از ویژگیهای فطری است و نه از امور مربوط به برتری [معنوی] میان مردم؛ چه بسا این ویژگی اکتسابی نباشد، بلکه مانند نیروی جسمانی و رنگ و غیره، مادرزاد باشد.
خلاصه اینکه پیامبر ﷺ منافقان را جز در محدودترین راهها نام نمیبرد، بلکه وصف را ذکر میکرد. به همین دلیل صحابه به وصف نگاه میکردند و آن را تطبیق میدادند. از ابن عمر روایت شده است که گفت: «ما هرگاه مردی را در نماز عشا و نماز صبح نمییافتیم، به او بدگمان میشدیم».[۶] این از حکمت شرعی است که «وصف» ذکر شود تا مردم برای نفی آن [از خود] یا اثبات [خلاف] آن بشتابند.
سیاست شرعی در رویارویی با نفاق
صحابه از پیامبر ﷺ اجازه خواستند که گردنِ منافقان را بزنند، اما پیامبر ﷺ خواست تا پیامدهای این کار را برایشان روشن کند؛ چنانکه در حدیث عمر آمده است: ای رسول خدا، اجازه بده گردنِ این منافق را بزنم. پیامبر ﷺ فرمود: «رهایش کن؛ تا مردم نگویند محمد یارانش را میکُشد».[۷]
سکوت پیامبر ﷺ در برابر برخی اوصاف یا برخی کارها و آنچه از صحابه سر میزد، به دو دلیل بود:
دلیل اول: اینکه ممکن است کاری از دیگران صحیح باشد اما از ایشان صحیح نباشد؛ پس سکوت ایشان ممکن است اقرار باشد، اما با تصریح تفاوت دارد.
دلیل دوم: رویارویی والی با افراد در دایرهای محدود صورت میگیرد؛ پیامبر ﷺ با افرادی برخورد کرد اما در دایرهای محدود.
صحابه در داستانهای بسیاری – مانند ماجرای تخلف کعب بن مالک، قصهٔ حاطب و داستانهای عبدالله بن اُبی – از پیامبر ﷺ اجازهٔ گردن زدن خواستند. چه بسا گفتند «منافق» یا گفتند «کافر»، و پیامبر این سخن را انکار نکرد زیرا در ظاهرش حق بود؛ اما پیامبر ﷺ حکمت و سیاستی داشت و خواست بیان کند که اجرای [حکم] پیامدهایی دارد. به همین دلیل وقتی اجازهٔ گردن زدنِ عبدالله بن ابی را خواستند، فرمود: «رهایش کن؛ تا مردم نگویند محمد یارانش را میکُشد».[۸] نفرمود خونش حرام است و نگفت که او از اهل اسلام است؛ بلکه خواست بیان کند انگیزهها و عواملی وجود دارد که بر رویارویی با منافقان اثر میگذارد.
و شاید از خطرناکترین ویژگیهای منافقان این باشد که دست در دست دشمنان اسلام از یهود و نصاری میگذارند.
الله متعال میفرماید: {أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ} [الحشر: ۱۱] (آیا کسانی را که نفاق ورزیدند ندیدی که به برادرانشان از اهل کتاب که کافر شدند، میگویند: اگر اخراج شوید حتماً با شما خارج میشویم و هرگز دربارهٔ شما از هیچکس فرمان نمیبریم و اگر با شما جنگ شود حتماً یاریتان میکنیم؛ و الله گواهی میدهد که آنان قطعاً دروغگویند). پس ارتباطی میان منافقان مدینه و اهل کتاب برقرار بود و میگفتند اگر محمد شما را بیرون کند ما با شما هستیم؛ اما الله متعال بیان میکند که آنان در این ادعایشان دروغگویند و این تنها ادعای مبنی بر منافع است تا از یکدیگر ایمن باشند.
اهل کتاب از یهود و نصاری در وجودِ منافقان و حفظ آنان نقش دارند؛ به همین دلیل الله متعال دربارهٔ حالِ یهود میفرماید: {وَقَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ} [آل عمران: ۷۲] (و گروهی از اهل کتاب گفتند: در آغازِ روز به آنچه بر مؤمنان نازل شده ایمان بیاورید و در پایانِ آن کافر شوید، شاید آنان [از اسلام] بازگردند). این تشویقی از سوی یهود برای به وجود آمدن و ماندگاری منافقان است؛ یعنی میان اظهار ایمان و [سپس کفر] نوسان داشته باشید تا صفوف [مسلمانان] متزلزل شود.
آنچه یهود و نصاری بیش از همه بر آن حریصند، وجود افراد مضطرب و متزلزل در سرزمین اسلام است تا ثوابت مسلمانان را از بین ببرند و از درون در میانشان شک ایجاد کنند تا محیط نفاق را حفظ نمایند. آنان حتی جاسوسی میکنند و بین یکدیگر اخبار را رد و بدل میکنند؛ به همین دلیل وقتی کعب بن مالک از [همراهی] پیامبر تخلف کرد و زمین بر او تنگ شد، نامهای از پادشاه غسان به او رسید: «همانا به من خبر رسیده که صاحبت به تو جفا کرده و الله تو را در سرای خواری و تباهی قرار نداده است؛ پس به ما ملحق شو تا تو را دلداری دهیم».[۹] آنان در سرزمینهای مسلمانان جاسوسانی داشتند؛ این در زمان نبوی بود که وسایل ارتباطی مدرن و سرویسهای اطلاعاتی و مانند آن وجود نداشت، پس در زمانهٔ ما چگونه خواهد بود!
از سیاست شرعی این است که اگر در امت امکانی برای اطلاق لفظ منافق بر شخص معینی وجود داشت، بر آن [گوینده] انکار نشود. این امر نیازمند نوعی سیاست شرعی است که اهل علم و فضل آن را میشناسند و در آن الگویی دارند و پیشینیانی داشتهاند. اما نفی کارهای منافقان و پیگیری دائم تکتک کارها و توصیف کارهایشان و جدا کردن آنان در دایرهٔ اسلام، باعث میشود که آنان برای خروج [و طغیان] همدیگر را سفارش کنند و برخیشان بالا روند و علیه امت اسلام متحد شوند.
بلکه باید با «عمل» و «وصف» مقابله کرد؛ به همین دلیل پیامبر ﷺ – چنانکه در صحیحین آمده است – میفرماید: «نشانهٔ منافق سه چیز است: هرگاه سخن گوید دروغ گوید، و هرگاه وعده دهد تخلف کند، و هرگاه امین شمرده شود خیانت ورزد».[۱۰] و همچنین در حدیث عبدالله بن عمرو در صحیحین و غیر آن آمده است که فرمود: «چهار خصلت است که در هر کس باشد، منافق خالص است؛ و هر کس خصلتی از آنها در او باشد، خصلتی از نفاق در اوست تا آن را رها کند: کسی که چون سخن گوید دروغ گوید، و چون وعده دهد تخلف کند، و چون دشمنی کند [از حد خارج شود و] گناه ورزد، و چون پیمان بندد خیانت کند».[۱۱] این صفاتی که پیامبر ﷺ ذکر کرده، اشارهای به وجود معنای عام نفاق در منافقان است تا نوعی تعیین حدود و شناساندن احوال آنان به مردم باشد.
بنابراین فقه تعامل با منافقان بدین شرح است:
۱- ذکر صفات منافقان، حتی در حضورِ آنان.
۲- مبارزه با عقاید، هواها و شبهاتی که به آن فرامیخوانند.
۳- سختگیری بر افرادشان در صورت بروز تخلف. به همین دلیل الله متعال میفرماید: {يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ} [التحریم: ۹] (ای پیامبر، با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر؛ و جایگاهشان دوزخ است و بد سرانجامی است). معنای «اغلظ علیهم» یعنی بر آنان سخت بگیر. در تفسیر ابن جریر طبری ذیل این آیه از ابن عباس آمده است: «دستور داده شد که با کافران با شمشیر جهاد شود و با منافقان با زبان و شدت توبیخ و سختگیری.» و گفته شده [منظور از] «وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ» این است که: «هیچ معصیتی از آنان آشکار نشود مگر آنکه حد بر آنان جاری گردد؛ جهاد کفار با نیزه است و جهاد منافقان با زبان.»
پاکسازی نفس از نفاق
تعداد منافقانی که با پیامبر ﷺ از غزوهٔ تبوک بازگشتند، دوازده منافق بود، چنانکه در حدیث حذیفه بن یمان آمده است؛ اما در مجموع، تعدادشان حدود سیصد نفر بود. این تعداد [بهقدری مهم بود که] دربارهٔ آنان دو سوره نازل شد و دهها آیه در موردشان آمد. این دلیلی بر خطر نفاق در امت است و اینکه نفاق دردی بزرگ است؛ و در [بیان اهمیت] آن، سخن الله متعال کافی است که: {هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ} [المنافقون: ۴] (آنان دشمنند، پس از ایشان برحذر باش؛ الله آنان را بکشد، چگونه [از حق] منحرف میشوند).
بنابراین، شناساندن صفات آنان از امور مهم است. بر حاکم و عالم واجب است که صفات نفاق و منافقان را در خطبهها و مجالس ذکر کنند و صفاتشان را یادآوری نمایند تا مردم برحذر باشند و [صفها] میانشان متمایز گردد. ایرادی ندارد که مردم در میان خود دربارهٔ صفات آنان گفتگو کنند و منافقان را عیناً (با نام) در جمعهای خصوصی خود مشخص نمایند. همچنین توصیف آشکارِ برخی افراد به نفاق – در صورتی که انگیزههای شرعی برای آن وجود داشته باشد – در میان صحابه سابقه داشته است.
شاید قویترین چیزی که مسلمان با آن نفس خود را از نفاق پاک میکند، دو امر باشد:
امر اول: مبارزه با نفس در کارهایی که بر دوش انسان سنگینی میکند و برایش سخت است؛ چه در انجام تکالیف دینی باشد و چه در خرج کردن مال. این احساس سنگینی و سختی، معمولاً در برخاستن برای نماز و انفاق مال بیشتر است. بنابراین باید به این اعمال توجه ویژه داشت و کوشید تا آنها را بدون احساسِ تحمیل و سنگینی ملالآور (و به دور از ظاهرسازی سخت) انجام داد.
امر دوم: بسیار انجام دادن عبادتهای پنهانی، مانند نماز شب و ذکر الله متعال در خلوت. مردی از حذیفه پرسید و گفت: ای ابوعبدالله، من میترسم که منافق باشم. گفت: «آیا وقتی تنها میشوی نماز میخوانی و هرگاه گناه میکنی آمرزش میطلبی؟» گفت: بله. گفت: «برو، که الله تو را منافق قرار نداده است».[۱۲]
عبادت پنهانی در چیزهای بسیاری نمایان میشود، از جمله نماز شب. به همین دلیل نماز شب برتر از نماز روز است و حتی وتر از تمام سنتهای رواتب برتر است، زیرا در زمان پنهان بودن و زمانی است که هیچکس او را نمیبیند؛ پس انسان آن را مخفیانه انجام میدهد و قوت ایمان در آن آشکار میشود.
بنابراین، انسان باید در برابر هر عملی که در آشکارا انجام میدهد، عملش را در نهان نیز بکاود. همچنین شایسته است انسان از خلوتها برای انجام طاعات شادمان شود، همانگونه که اهل معصیت از خلوتها برای انجام شهوات شادمان میشوند؛ بنابراین برای به دست آوردن فرصت خلوت خود شاد شود، رو به قبله کند، نماز بخواند، استغفار کند، لا اله الا الله بگوید و خدا را یاد کند. همچنین در تنهاییاش، در راهش، و در ماشینش ذکر بسیار بگوید؛ زیرا این از اسباب نفی نفاق است، چرا که در آن حال جز الله متعال کسی او را نمیبیند.
شیخ عبدالعزیز طریفی | ترجمه: عبدالله شیخ آبادی
[۱] نگا: مصنف ابن ابی شیبه: ۷/ ۴۸۱.
[۲] به روایت بخاری ۱۳۵۸ و مسلم ۲۶۵۸.
[۳] مسلم آن را روایت کرده است (۳۶۴۴).
[۴] مسلم آن را در صحیح خود، ج ۸، ص ۱۲۸، حدیث شماره ۷۲۱۲ روایت کرده است.
[۵] ابن بطه آن را در الإبانة الکبری، ۲/۶۹۸ روایت کرده است.
[۶] بزار، طبرانی و ابن خزیمه آن را روایت کردهاند؛ ر.ک: صحیح الترغیب والترهیب ۱۶۹.
[۷] بخاری آن را روایت کرده است (۴۵۲۵).
[۸] تخریج آن گذشت.
[۹] داستان به صورت کامل در صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب حدیث کعب بن مالک (۸/۱۱۳ ح ۴۴۱۸) آمده است؛ همچنین ر.ک: تفسیر طبری (۱۱/۰) و ابن کثیر (۴/۱۶۶-۱۶۸).
[۱۰] بخاری (۳۳) و مسلم (۵۹) آن را روایت کردهاند.
[۱۱] بخاری (۳۴) و مسلم (۵۸) آن را روایت کردهاند.
[۱۲] ابن عساکر آن را در تاریخ خود (۱۶/۶۶۶) روایت کرده است.

