این مقوله هنگام بیان این حقیقت به میان میآید که فهم دین و شناخت احکام و سخن گفتن از آن خاص به گروهی از مردم نیست زیرا دین، علمی تخصصی نیست و کسانی که دربارهٔ دین سخن میگویند عقل دارند چنانکه ما عقل داریم و هم «رجال و نحن رجال».[۱]
و چه بسا با تاکیدی بیشتر بگویند: از آنجایی که اسلام دین همهٔ مردم است و هر مسلمانی مکلف به احکام آن و تکلیف مستلزم علم است، بنابراین در اسلام ـ مانند کلیسا ـ طبقهای نیست که حق سخن گفتن دربارهٔ آن را در انحصار خود داشته باشد، در نتیجه: «اسلام رجال دین ندارد». این یعنی هر مسلمانی بدون هرگونه پیش شرطی حق سخن گفتن دربارهٔ دینش و ابراز رای را دارد، زیرا دین برای همه است و همه حق اظهار نظر دربارهاش را دارند.
اگر گویندهٔ این سخن تنها به همین اکتفا میکرد که طبقهای خاص وجود ندارد که حق آموختن شریعت و پژوهش احکام آن یا اطلاع از نصوص مقدس را مخصوص خود بداند، سخن درستی گفته بود، زیرا هیچ کس حق انحصار این موارد را ندارد و برای سخن گفتن در امر شریعت به نَسَب یا رنگ و یا منصب توجه نمیشود بلکه مجال برای سخن گفتن دربارهٔ شریعت به روی همه باز است اما به شرط آنکه شخصِ مورد نظر تلاش و وقت خود را در راه آموزش و پژوهش و نظر به خرج دهد تا آنکه درجهٔ اجتهاد را به دست آورد. اجتهادی که اجازهٔ سخن گفتن در این موضوع را به او بدهد. این مسئله باید از جهت عقلی امری بدیهی باشد، همانطور که از نظر شرع امری آشکار است.
اما اگر قرار باشد این مقوله را برای الغای اهمیت این علم به کار ببریم تا اسلام را عرصهای بیدر و پیکر بدانیم که هر کس بدون دانش و در اختیار داشتن ابزار اجتهاد در آن سخن بگوید، چنین چیزی بیهودگی و عبثی است که شرع و صاحبان عقل سلیم از آن به دورند و این به معنای محروم کردن مسلمان از حق سخن گفتن دربارهٔ همهٔ مسائل شریعت نیست، زیرا مسائل شرع بر دو نوع است:
نوع اول: احکام ضروری قطعی که هر مسلمانی آن را میداند مانند وجوب مبانی پنجگانه (اصول اسلام) و شناخت حرامهای قطعی و مانند آن که هر مسلمانی به آن آگاه است و حق دارد در آن به اندازهٔ شناختش سخن بگوید. برای مثال اگر کافری از مسلمانی دربارهٔ دینش پرسید، هر مسلمانی آن میزان شناخت لازم را برای سخن گفتن دارد.
نوع دوم: احکامی که از نظر اهمیت در مرتبهٔ پایینتری قرار دارند و به تفصیلات و جزئیات عبادات یا معاملات و دیگر موارد مربوط است. در اینگونه مسائل تنها کسانی سخن میگویند که شناخت شرعی لازم را داشته باشند و دانستن اینگونه مسائل تفصیلی و اختلافات مرتبط با آن بر هر مسلمانی واجب نیست و این از رحمت شریعت در حق خلق است.
هرگاه مسلمان نیازمند شناخت چیزی از شرع باشد روشی را در اختیار دارد که خداوند در کتاب خود برای تحصیل علم بیان کرده است، روشی آسان که برای شناخت جزئیات شریعت برای همهٔ مسلمانان سودمند است:
{فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ} [نحل: ۴۳]
(پس اگر نمیدانید از آگاهان بپرسید).
بنابراین از هر مسلمانی خواسته نشده که در احکام شریعت پژوهش نماید و ابزار اجتهاد و نظر را به دست آورد، بلکه کافی است دربارهٔ هر اِشکالی که برایش پیش میآید از اهل علم بپرسد.
اگر خداوند همهٔ مسلمانان را مکلف ساخته بود تا برای کسب علم در یک مسئلهٔ شرعی به مقام اجتهاد برسند، دچار مشقت میشدند و بیشتر مردم تواناییاش را نداشتند و امور مربوط به معیشت و مصالحشان معطل میماند.
مقصود آنکه این آیهٔ قرآنی از وجود دو دسته از بشر سخن گفته است: دستهای که میپرسند و اکثریت مردم را تشکیل میدهند و دستهای که آنان پرسیده میشود که اینان «اهل ذکر»اند. امتیازی که دستهٔ دوم بر دستهٔ اول دارند به سبب علمی است که کسب کردهاند و این ویژگی را به آنان داده تا در معرض پرسش قرار گیرند.
ابن عباس سخنی گرانبها دارد که پرده از طبیعت وحی و طبیعت انواع قابل تفسیر آن بر اساس اینکه چه کسی توانایی تفسیرش را دارد برمیدارد. ایشان میفرماید: «تفسیر بر چهار نوع است: نوعی که عرب بر اساس زبان خود میفهمد و نوعی که کسی با ندانستنش معذور نیست و تفسیری که علما آن را میدانند و تفسیری که تنها الله آن را میداند».[۲]
آنچه اینجا از سخن ابن عباس برای ما مهم است، اشارهٔ ایشان ـ رضی الله عنه ـ به آن تفسیری است که علما آن را میدانند و بر این اساس مجالی تفسیری وجود دارد که تنها علمای متخصص در آن سخن میگویند و مخالفت با آنان در این عرصه از سوی غیر متخصصان خطایی است آشکار؛ چرا که اینجا بدونِ بهرهٔ علمی به مخالفت با کسی برخاسته که جملهای از معارف و علوم را دارد؛ علومی که اهلیت نظردهی دربارهٔ قرآن کریم را به او عطا کرده و این امری است بدیهی از منظر عقل و شرع که متخصص در یک مجال بر غیر متخصص برتری دارد.
اما در حقیقت کسانی که بدون انجام وظایف بحث و نظرِ واجب سعی در رقابت و منازعه با علما را دارند از شناخت حد و مرز خود و منزلت کسانی که قصد رویارو شدن با آنان را دارند عاجزند و هرگاه جملهٔ «هُم رِجالٌ و نَحنُ رِجال» از سوی کسی صادر شود که شروط علمی و موضوعی بررسی در وی فراهم نیست، تنها نشانگر اوج غرور و جهل اوست و معمولا این سخن چیزی نیست جز شبههای به هدف باز کردن دروازه برای عبور هر کس که قصد سخن از احکام شریعت به دلخواه خود و با ابزار علمی ضعیفی که در اختیارش هست، دارد.
برای درک ایرادی که در این مقوله پنهان است کافی است همین سخن را در مجال پزشکی یا مهندسی یا نجوم پیاده کنی و ببینی که آیا پذیرفتنی است کسی در هر مجال علمی با چنین بهانهای سخن یک متخصص را رد کند؟!
اگر بگویند: اسلام که تخصص نیست تا آن را بر علوم و معارف بشری قیاس کنیم.
میگوییم: این پاسخ نشان دهندهٔ قصور شدید در تصور طبیعت شریعت و جزئیات بسیار و دقیق آن است و تصور تلاشی که برای پیگیری این جزئیات و درک آن لازم است و همچنین به دست آوردن ابزارهای علمی که اساسا برای اهلیت نظر در آن الزامی است، مانند علوم عربی و اصول فقه و علوم اصطلاح و دیگر علوم و پس از کسب این ابزارها باید به جستجوی دلائل شرعی مسئلهٔ مورد بحث پرداخت و دلایل قوی و ضعیف را از هم جدا کرد و مراتب قبول ادله را دانست و سپس به شناخت معانی آن و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقید و مواضع اجماع و اختلاف و دیگر موارد پی برد.
با این حال آیا برای کسی که هنوز نمیتواند قرآن را بدون اشتباه قرائت کند یا از شناخت معانی کلمات ناآشنای سورههای کوتاهِ قرآن عاجز است و تفاوت عام و مطلق را نمیداند شایسته است که خود و اهل علم را در یک مرتبه بداند و مدعی شود که او نیز مانند علما حق سخن گفتن در علوم شرعی را دارد؟!
برای درک خطر چنین طرز فکری و انحرافی که به سبب آن رخ خواهد داد کافی است بدانی که گمراهی خوارج از آنجا رخ داد که گمان کردند بدون رجوع به علمای صحابه توانایی فهم قرآن را دارند، سپس همین غرور کارشان را به جایی رساند که بهترینهای امت را تکفیر کردند، حال آنکه شناخت خوارج نسبت به زبان عرب بسیار بیشتر از کسانی است که امروزه چنین ادعایی میکنند. اگر قرائت کسانی که از ابزاری ناقص برخوردار بودند باعث چنان گمراهیای شد، چگونه است حال و روز کسانی که ابزار چندانی در اختیار ندارند؟
خلاصه آنکه: برای جاهل واجب است که از اهل علم بپرسد:
{فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ} [انبیاء: ۷]
(پس اگر نمیدانید از آگاهان بپرسید).
یا آنکه در راه کسب علم صبر پیشه کند و در راه پژوهش و نظر تلاش کند تا خود عالم شود، نه آنکه بر خداوند جرئت آورد و دروغ ببندد:
{وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ} [بقره: ۱۶۹]
(و آنکه بر الله چیزی را که نمیدانید [به دروغ] بربندید).
جایگاه فهم صحابه:
این مقوله در سیاق دیگری نیز به کار میرود و آن بیاعتبار ساختن فهم صحابهٔ پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ دربارهٔ دین و برتری آن بر فهم کسانی است که بعدها آمدهاند. در نتیجه به گمان آنان دلیلی بر برگرفتن فهم طبقهٔ نخست این امت وجود ندارد، چرا که در پایان «آنان مردانیاند و ما نیز مردانی» و در اسلام «کهنوت» وجود ندارد.
اما این مقوله یک مغالطهٔ حقیقی را در خود دارد و دیده از درک طبیعت آن طبقه و امتیازات علمی و ایمانی آنان بر دیگر نسلهای این امت بسته است؛ امتیازهایی که در عرصهٔ فهم دین جایگاهی ویژه را برای صحابه فراهم ساخته که نسلهای بعد از آن برخوردار نیستند و این امری است که خود شریعت به آن اقرار نموده است.
کسی که در احوال صحابه دقت کند خواهد دانست که این مقتضای عقل سلیم است و حتی اگر فرض کنیم که شریعت هیچ اشارهای به فضیلت صحابه و وجوب پایبندی به فهم آنان نکرده بود باز هم اقتضای عقل بر این بود که به ویژگی آنان و قدر و منزلتشان اعتراف میشد، به اسبابی چند، از جمله:
ـ توانایی عقلی و درونی و روحی خاصی که خداوند به آنان بخشیده است. آنان از نظر گزینش خداوندی در جایگاهی قرار دارند که نسلهای بعد از آن برخوردار نیستند؛ زیرا همانطور که خداوند از میان انسانها کسانی را به پیامبری برگزیده، کسانی را نیز برای یاری پیامبرش انتخاب کرده است.
ـ دیانتی که آنان را برای جستجوی حق برانگیخت و توفیق رسیدن به آن بخشید. هر کس در احوال صحابه و عبادت و زهد و بزرگداشت شریعت از سوی آنان به دقت بنگرد درک خواهد کرد که آنان در توفیق هدایت کامل به حق شایستهتر از کسانی بودند که بعدها آمدند.
ـ احاطهٔ آنان به علوم زبان عربی و بلکه آنان معدن عربی و سرچشمهٔ آن بودند. زبان عربی اصلیترین ابزار شرعی در فهم علوم شریعت است و هر چه شخص از اصول و فروع این زبان برخوردارتر باشد بر فهم وحی و ادراک مقاصد آن آگاهتر است و شکی در این نیست که صحابه در این زمینه از امتیازی برخوردارند که کسی در آن با آنان شریک نیست.
ـ آنان نسلی بودند که نزول وحی را به چشم دیدند و مناسبت نزول قرآن و اسباب نزول را دانستند و سخنان پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ را مستقیما از خود ایشان دریافت کردند و این ویژگی باعث شده که آنان تواناترین مردم در فهم سیاق نصوص و قرائن و زمینههای نزول و درک مناط آن نسبت به آیندگان باشند. از سوی دیگر دریافت مستقیم از پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ باعث شده نیازی به تشخیص روایت صحیح از ضعیف و بررسی سند روایات نداشته باشند و این همهٔ توان آنها را به فهم آنچه از رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ دریافت میکردند، مصروف داشته است.
ـ آنان مستقیما توسط پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ تربیت شدند حال آنکه دیگر طبقات امت از چنین موهبتی برخوردار نشدند. صحابه زیر نظر پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ رشد یافتند و توسط پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ تربیت و تزکیه شدند و شکی در این نیست که ایشان ـ صلی الله علیه وسلم ـ در انجام این کار موفق بود و افرادی نخبه را تربیت کرد، بنابراین علم و فضلی که صحابه از آن برخوردارند به علم و فضل معلمشان وابسته است و چون به رضایت معلم از آنان توجه کنی جنبهٔ دیگری از ویژه بودن آنان را خواهی یافت.
این جنبهها و دیگر موارد باعث شد که ابن مسعود امت را چنین نصیحت کند که: «هر کس قصد الگوگیری دارد به اصحاب رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ اقتدا کند، زیرا آنان پاکدلترین این امت بودند و عمیقترین دانش و کمترین تکلف و راستینترین هدایت و بهترین حال را داشتند. گروهی که خداوند برای یاری پیامبرش و برپا داشتن دینش برگزید، پس فضل آنان را بشناسید و از آثارشان پیروی کنید که آنان بر هدایتِ مستقیم بودند»…[۳]
اگر به آنچه گفته شد، دلایل وحی در ستایش آنان و بیان فضلشان و امر به پیرویشان را بیفزاییم، مسئله واضح میشود و الگو گیری از آنان و پیروی از روش آنان مجالی برای عبادت و دینداری خواهد شد. اینجا قصد بیان همهٔ دلایل شرعی دال بر فضیلت صحابه ـ که البته پرشمار است ـ را نداریم، بلکه گوشهای از این ادله را در چند محور بیان خواهیم کرد که تاکیدی است بر اهمیت پیروی از فهم صحابه و اینکه شخص پایبند به فهم صحابه توفیقِ شناخت صواب را خواهد یافت، از جملهٔ این محورها:
محور نخست: بیان فضیلت و کمال هدایت و خشنودی پروردگار متعال از آنان:
پروردگار متعال میفرماید:
{وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ} [توبه: ۱۰۰]
(و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، الله از ایشان خشنود و آنان [نیز] از او خشنودند و برای آنان باغهایی آماده کرده که از زیر آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانهاند، این است همان کامیابی بزرگ)
و میفرماید:
{مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا} [فتح: ۲۹]
(محمد فرستادهٔ الله است و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند؛ آنان را در رکوع و سجود میبینی فضل و خشنودی الله را خواستارند. علامت آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است، این است صفت ایشان در تورات و مَثَل آنان در انجیل چون کِشتهای است که جوانهٔ خود برآورد و آن را مایه دهد تا سِتَبر شود و بر ساقههای خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از [انبوهی] آنان [الله] کافران را به خشم آورد. الله به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است).
و پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «بهترین مردم قرن مناند، سپس کسانی که بعد از آنان میآیند، سپس کسانی که بعد از آنان میآیند».[۴]
از منظر عقلی و دینی واضح است که کمالِ هدایت از کمال معرفت و علم برمیآید و هرگز در تصور نمیگنجد که کسی بر راه درست و هدایت کامل باشد سپس نسبت به منبع این هدایت و سرچشمهٔ آن یعنی وحی جاهل باشد و چون با دلایل شرعیِ پرشمار و سیرت تاریخی متواتر ثابت شده که صحابه کاملترینِ امت از جهت هدایت بودند شکی در این نمیماند که آنان کاملترینِ این امت از نظر علم و درایت نسبت به وحیاند، بلکه حقیقت هدایت یافتن همانا رسیدن به مراد خداوند و مراد پیامبرش از نصوص وحی است و این خود فرع بر علم است.
محور دوم: بیان درستی فهم آنان و این حقیقت که صحابه سنت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ را به حق برگرفتهاند:
الله تعالی میفرماید:
{فَإِنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ} [بقره: ۱۳۷]
(پس اگر آنان [نیز] به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید ایمان آوردند قطعا هدایت شدهاند ولی اگر روی برتافتند جز این نیست که سر ستیز [و تفرقه] دارند و به زودی الله [شر] آنان را از تو کفایت خواهد کرد که او شنوای داناست).
و پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «بر امت من عینا همان چیزی خواهد گذشت که بر بنیاسرائیل گذشت، تا جایی که اگر در میان آنان کسی بوده که با مادرش علنا فحشا کرده باشد قطعا در امت من نیز کسی [یا کسانی] چنین خواهند کرد و همانا بنیاسرائیل بر هفت و دو ملت متفرق شدند و امت من بر هفتاد و سه ملت متفرق خواهند شد که همه در آتشاند جز یک ملت». گفتند: آن [ملت و روش] کدام است ای رسول الله؟ فرمود: «آنچه من و اصحابم بر آنیم».[۵]
و همچنین میفرماید: «پیامبری پیش از من مبعوث نشده مگر آنکه از امت خود حواریون و یارانی داشته که سنت او را گرفته و به امر او اقتدا میکردند، سپس بعد از آنان خَلَفی میآیند که آنچه را انجام نمیدهند میگویند و آنچه را امر نشدهاند انجام میدهند، پس هر که با دستش با آنان جهاد نمود مؤمن است و هرکه با زبانش با آنان جهاد کند مؤمن است و هر که با قلبش با آنان جهاد کند مؤمن است و پس از آن به اندازهٔ دانهای خردل از ایمان نیست».[۶]
این نصوص دال بر این است که موافقت با حق از طریق محقق ساختن ایمانی چون صحابه امکانپذیر است و از واقع شدن در تلهٔ فرقههای هلاک شده هیچ راه نجاتی نیست مگر با پیروی از آنان؛ چرا که آنان در پیروی روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ موفق بودند و به روش او که راه نجات است، پایبند بودند و اگر برگرفتن روش صحابه عاملی برای روشنتر شدن روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ نبود نیازی به ذکرش نیز نبود و کافی بود که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرمودند: کسانی که بر روش من باشند.
محور سوم: امر به پیروی از آنان و وجود برگرفتن سنت آنان:
الله تعالی میفرماید:
{وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا} [نساء: ۱۱۵]
(و هر کس بعد از آنکه راه هدایت برای او آشکار شد با پیامبر به مخالفت برخیزد و [راهی] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد وی را بدانچه روی خود را بدان سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم و چه بازگشتگاه بدی است).
و رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «شما را به تقوای الله و شنیدن و اطاعت کردن توصیه میکنم، اگرچه [امیرتان] بردهای حبشی باشد زیرا آنکه از شما زنده بماند اختلافی بسیار خواهد دید و برحذر باشید از امور نوساخته چرا که آن گمراهی است پس هرکه از شما آن را درک نمود به سنت من و سنت خلفای راشدین اهل هدایت چنگ زند و آن را با بن دندان محکم بگیرید و برحذر باشید از امور نوساخته چرا که هر نوساختهای بدعت است و هر بدعتی گمراهی است».[۷]
این نصوصِ صریح، برگرفتن سنت آنان را واجب دانسته و نسبت به خروج از روش آنان هشدار داده است و اینکه هر کس به طور کامل از دایرهٔ سخن آنان خارج شود در گمراهی واقع شده و وعید آتش را متوجه آنان دانسته است.
محور چهارم: بیان برکت زندگی آنان و اینکه وجود صحابه ضمانتی است دینی که دین و عقیدهٔ امت را محافظت میکند:
از ابوموسی اشعری ـ رضی الله عنه ـ روایت است که گفت: نماز مغرب را همراه رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ ادا کردیم، سپس گفتیم: بنشینیم تا عشاء را نیز با ایشان ادا کنیم. پس [در مسجد] نشستیم، سپس بر ما خارج شد و فرمود: هنوز اینجایید؟ گفتیم: آری ای رسول خدا، نماز مغرب را ادا کردیم و سپس گفتیم تا عشاء بنشینیم و آن را با شما ادا کنیم. فرمود: خوب کاری کردید، یا گفت: کار درستی کردید. آنگاه نگاهش را به آسمان بالا برد ـ ایشان بسیار به آسمان مینگریست ـ و فرمود: «ستارگان امان آسماناند، پس هرگاه بروند آنچه وعده داده شده بر آسمان خواهد گذشت، و من امن و امان اصحاب خویشم پس هرگاه بروم آنچه وعده داده شده بر سر اصحاب من خواهد آمد و اصحابم امن و امان امتاند، پس هرگاه اصحاب من بروند آنچه وعده داده شده بر سر امتم خواهد آمد».[۸]
کسی که در جزئیات فقه صحابه و سخنان آنان در مجال علم نظر بیندازد خواهد دید که سخنان آنان از حقایق گذشته پرده برمیدارد و راز علاقهٔ شدید تابعین به فقه صحابه را درخواهد یافت که چگونه به صحابه روی آوردند و کتاب خدا را بارها بر آنان عرضه نمودند و نزد هر آیه توقف کرده و فقه و تفسیر آن را میپرسیدند، علاوه بر علاقهٔ آنان به روایت و حدیث، تا از طریق صحابه به سنت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و فقه و معنای آن دست یابند.
تا به نبوغ صحابه در جزئیات شرع پی ببرید و گمان نرود که آنچه بیان شد سخنی است بیپشتوانه، تنها به ذکر یک مثال خواهیم پرداخت که دقت نظر و حُسن تأمل آنان آشکار گردد؛ چیزی که باعث شد به آن مقام علمی والا و دست نایافتنی برسند و آن گواهی با ارزش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ که دال بر ویژگی علمی آنان است نصیبشان شود:
از اُبَی بن کعب ـ رضی الله عنه ـ روایت است که رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «ای ابامنذر، آیا میدانی کدام آیهٔ کتاب الله که با خود داری بزرگتر است؟» گفتم: الله و رسولش داناترند. فرمود: «ای ابا مُنذِر آیا میدانی کدام آیه از کتاب الله که با خود داری بزرگتر است؟» گفتم:
{اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ} [بقره: ۲۵۵]
(الله است که معبودی جز او نیست، زنده و برپا دارنده است).
پس دست بر سینهام زد و فرمود: «علم گوارایت باد ای ابامنذر!»[۹]
در این فهم عمیق که ابی بن کعب را توانا ساخت تا پاسخ صحیح این سؤال را بداند دقت کنید که به چه سان دست بر آیهٔ مورد نظر گذاشت، حال آنکه اگر این روایت وارد نشده بود چگونه پاسخ آن را درمییافتیم؟ دلیل این پاسخ کمال فقه و فهم ایشان ـ رضی الله عنه ـ بود که دانست معیار برتر بودن، معانی عظیم مربوط به خداوند متعال در این آیه است نه اعتبارات بلاغی یا تشریعی یا دیگر جوانب. بنابراین دایرهٔ نصوص را محدود به آیاتی نمود که خداوند را به بزرگی یاد میکند و سپس تنها در همین آیات نظر انداخت تا به این نتیجه یعنی آیة الکرسی برسد.
اما میبینید که ایشان فوری و فی البداهه پاسخ پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ را دادند و پاسخشان نیز درست بود که نشان از نبوغ مضاعَف است و از همین روی شایستهٔ دست پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ بر سینهاش شد… آن دست که بر سینهٔ ابن کعب قرار گرفت نشانهٔ شادی استاد از فهم و نبوغ شاگرد بود و مدالی بود بر سینهٔ او که «علم گوارایت باد ای ابامنذر»!
غرض آنکه: «به ضرورت برای کسی که در کتاب و سنت و آنچه مورد اتفاق اهل سنت و جماعت است تأمل نماید آشکار است که بهترین نسلهای این امت در کردار و گفتار و پندار و هر فضیلت دیگری، قرن نخست، سپس کسانیاند که پس از آنان بیایند و سپس کسانی که پس از آنان بیایند، چنانکه از چند جهت از پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ ثابت است و اینکه آنان در هر فضیلتی از علم و ایمان و عقل و دین و بیان و عبادت بهتر از خَلَف میباشند و در بیان هر عبارت و مفهوم پیچیدهای [فهم و توضیح] آنان مقدم است و کسی این را رد نمیکند مگر آنکه رخ از ضروریات دین برتابد و خداوند او را دانسته گمراه کرده باشد… و چه نیک است سخنی که شافعی در «الرساله» خود آورده که: آنان در هر علمی و در عقل و دین و فضیلت و هر ابزاری که علم یا هدایتی از آن حاصل شود از ما برترند و رای آنان برای ما بهتر از رای ما برای خودمان است».[۱۰]
برای درستی این سخن کافی است به آنچه الزاما در پی رد فهم صحابه و دعوت به دور ساختن آن رخ خواهد داد اندیشید که زشتترین الزام آن ایراد وارد ساختن در شخص پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ است، زیرا اگر صحابه چنانکه شایسته است از درک دین عاجز باشند معنایش چیزی نیست جز شکست ایشان ـ صلی الله علیه وسلم ـ در آموزش و تربیت آنان حال آنکه این وظیفهای است که خداوند ایشان را برایش برانگیخت و حاشا که چنین باشد.
به ویژه آنکه چنین شکستی به نسلهای بعد از صحابه نیز منتقل میشود زیرا فقه و فهم تابعین فرع بر فهم صحابه است و ایراد وارد ساختن در فهم صحابه به معنای اشکال وارد کردن در فهم تابعین است و به همین صورت تا نسلهای بعد. عجیب آن است که رد کنندگان فهم صحابه پس از گذشتن قرنها مدعی شوند به فهمی درست از دین رسیدهاند که بقیهٔ امت از دوران پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ تا او به آن دست نیافتهاند… حتی تصور چنین چیزی برای رد آن کافی است.
وقتی لزوم برگرفتن روش صحابه را بیان میکنیم منظورمان التزام به اجماع آنان و خارج نشدن از آن و خارج نشدن از اقوال آنان ـ در صورت اختلاف اقوال صحابه ـ و برساختن قول جدیدی است که آنان نگفتهاند و پایبندی به روش آنان در نظر و استدلال است زیرا هر مبدأ اساسی در فهم اسلام یا فهم جزئی خاص مربوط به آحاد مسائل آن که در تناقض با روش صحابه و آنچه بر آن توافق کردهاند باشد، زیر پا گذاشتن صریح یک اصل مهم قرآنی است که روش تعامل ما با پرسش فهم اسلام و تفسیر آن را سامان میبخشد.
عبدالله العجیری ـ فهد العجلان ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] «آنان مردانی هستند و ما هم مردانی» یعنی آنان برتری خاصی بر ما ندارد. این سخن را به امام ابوحنیفه نسبت دادهاند که البته آن را دربارهٔ تابعین بیان کرد و خود ایشان نیز از تابعین بود بنابراین از جهت ایشان سخنی درست است. (مترجم)
[۲] به روایت طبری در تفسیر (۱/ ۷۰).
[۳] ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله (۲/ ۱۹۸).
[۴] متفق علیه.
[۵] به روایت ترمذی. بغوی و همچنین ابن عربی میگویند: ثابت است. حافظ عراقی میگوید: اسناد آن خوب است. آلبانی آن را حسن دانسته است.
[۶] به روایت مسلم.
[۷] به روایت ابوداوود و ترمذی و ابن ماجه و احمد. ترمذی میگوید: این حدیثی حسن و صحیح است. حافظ عراقی میگوید: صحیح مشهور است. آلبانی آن را صحیح میداند.
[۸] به روایت مسلم (۲۵۳۱).
[۹] به روایت مسلم.
[۱۰] ابن تیمیة، مجموع الفتاوی (۴/ ۱۵۷).