«شرع» آن سرچشمهای است که انسان «حق» را از آن میگیرد تا مسیرش را روشن کند، و «منهاج» همان مسیری است که انسان در آن قدم میگذارد. این مسیر برای پیموده شدن، به نوری نیاز دارد که روشناییاش را از پیروی همان «شرع» وام میگیرد.
الله متعال انسان را آفرید تا در مسیری طولانی به سوی او حرکت کند و در زمین گام بردارد؛ راهی که آغازش نزد انسان و پایانش نزد پروردگار اوست. این مسیر با مجموعهای از خطرها، آثار، تاریکیها و انحرافات همراه است. الله متعال بندگانش را در گمراهی و بدون هیچ بیانی رها نمیکند: او وحی خود را پیاپی بر پیامبرانش نازل کرد تا به خاتم پیامبران و رسولان، محمد ﷺ، رسید تا روشنگر، هدایتگر و راهنما باشد.
از این رو، الله وحی خود را نور، چراغ، روشنایی و راهبری برای انسان نامید تا او را به سوی رضایتش رهنمون شود و به سرانجام مطلوب و نتیجهٔ امیدبخش، یعنی ثمرهٔ شریعتی که الله اراده کرده است، برساند.
آزادی میان نقل و عقل
ریشههای بندگی
الله متعال همه چیز را آفرید و برای هر چیز سببی قرار داد. او برای ذاتها و نیز برای معانی و افکار، ریشهها و اصولی پدید آورد. و برای اینکه انسان بتواند امور معنوی و مادی را درک کند، باید آنها را به اصولشان بازگرداند؛ و هرگاه چنین کند، معنای مورد نظر را درخواهد یافت، حتی اگر پس از زمانی طولانی، شاخ و برگ یافته باشد.
ریشههای آزادی و بندگی سه چیز است:
ریشهٔ نخست: قلب؛ چرا که جایگاه دریافت تمام تأثیراتی است که انسان میپذیرد.
قلب همان چیزی است که جوارح انسان را کنترل میکند؛ جوارحی که گاهی خاضعاند و گاهی مشتاق سرکشی. و هرگاه قلب به سوی معبودش روی آورد، مُلک او میگردد و بهرهٔ انسان در آن ناچیز شده، بندهٔ الله و آزاد از غیر او میشود.
ریشهٔ دوم: محتوای قلب؛ قلب مانند ظرفی است که با امور خوشایند و ناخوشایند پر میشود. آنچه در قلب نهفته است، تأثیر مستقیمی بر آزادی یا بندگی انسان دارد. بنابراین، اگر قلب کسی از محبت مال لبریز شود، بردهٔ مال میشود؛ و اگر اسیر خواستههای مردم گردد، به جای خدا، بندهٔ آنان خواهد بود.
ریشهٔ سوم: محصول قلب؛ یعنی همان اعمال و احساساتی که از قلب برمیخیزد و به بزرگداشت خدا یا غیر او معطوف میشود. این خروجیها معمولاً خود را در عشق و نفرت، یا ترس و امید نشان میدهند.
بندگی از این سه ریشه سرچشمه میگیرد و آزادیها در سایهسار آن میرویند.
فطرت و بندگی
انسان بر محبت الله و عبادت او سرشته شده است. از این رو، الله متعال میفرماید: {فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا} [الروم: ۳۰] (این سرشت الهی است که الله مردم را بر آن آفریده است). و پیامبر ﷺ چنانکه در صحیحین از حدیث ابوهریره آمده، میفرماید: «هیچ نوزادی نیست مگر آنکه بر فطرت زاده میشود، سپس پدر و مادرش او را یهودی، نصرانی یا مجوسی میکنند» (صحیح البخاری: کتاب الجنائز (۱۲۷۰)، و صحیح مسلم: کتاب القدر (۲۶۵۸))؛ یعنی این تغییری که بر انسان عارض شده و این انحراف، پس از ولادت او و تحت تأثیر دیگران بر او پدید آمده است. اینکه در حدیث تنها از والدین نام برده شده، از آن جهت است که آنان نزدیکترین افراد به انسان هستند، وگرنه ممکن است انسان از غیر آنان نیز تأثیر پذیرد.
از این رو، الله متعال در حدیث قدسی میفرماید: «من بندگانم را همگی حنیف (یکتاپرست) آفریدم، ولی شیاطین نزد آنان آمدند و ایشان را از دینشان منحرف ساختند» (صحیح مسلم: کتاب الجنة وصفة نعيمها (۵۱۰۹)، البيهقي: كتاب القضاء والقدر (۵۲۳)). «حنیف» یعنی مستقیم در برابر الله و رویگردان از شرک ورزیدن به او؛ اما شیاطین انس و جن آنان را گمراه کردند. پس انسان در اصل، بندهٔ الله متعال و آزاد از غیر او آفریده شده، سپس رفتهرفته در آن بندگی فطری دچار کشمکش میشود تا آنجا که بندهٔ غیر الله میگردد.
قبلهٔ انسان در بندگی
بندگی سه قبله دارد: امر الله متعال، امر آفریدگان، و امر نفس و هویٰ.
قبلهٔ نخست: فرمان الله است؛ منظور از آن، هر آن چیزی است که به بندگی الله و عمل به قوانین او – یعنی احکام، اوامر و نواهیاش – بازمیگردد؛ همانطور که در کلام خدا و پیامبرش به تفصیل بیان شده است.
قبلهٔ دوم: خواستهٔ آفریدگان. در این حالت، عبادت برای یکی از مخلوقات انجام میشود. انسان هرگز مخلوقی را به جای خداوند متعال نمیپرستد، مگر آنکه قلبش تحت تأثیر او قرار گرفته باشد؛ گاهی از روی محبت و گاهی از روی ترس. این تأثیرپذیری معمولاً به خاطر مقام، قدرت یا ثروتی است که آن مخلوق بدون هیچ دلیل و برهانِ برتری، به دست آورده است.
قبلهٔ سوم: بندگی هوای نفس است؛ یعنی آنکه انسان، خود را تسلیم امیال لجامگسیختهاش کند. این، سرچشمهٔ گمراهی بسیاری از کسانی است که فریاد آزادی سر میدهند، اما غافلاند که هوای نفسشان در قلبشان به بتی تبدیل شده که به جای خداوند در برابرش به سجده میافتند و گرد آن میچرخند.
بنابراین، انسان در دایرهای سهبعدی میچرخد:
یا بندهٔ الله است، یا بندهٔ غیر الله، و یا بندهٔ هوای خویش. از این رو، الله متعال میفرماید: {أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ} [الفرقان: ۴۳] (آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش برگزید؟). پس این دایره یا به گردن بنده میپیچد تا او را در تاریکیهای بندگی سرنگون سازد، یا طوق نجات او میشود. این دایره، همین دنیای گذراست که خداوند در آن به انسان اختیار داده است. اما در آخرت، دیگر اختیاری در کار نیست و همگان در روز قیامت، جز بندگی و فرمانبرداری در برابر خدا، چارهای نخواهند داشت.
بازدارندهها و تأثیرات قلبی
یکی از حقایق مسلم این است که ظواهر متون دینی، یعنی کلام خدا و پیامبر ﷺ، به یک کشمکش درونی در قلب اشاره دارند. این کشمکش یا بر سر حق خداست، یا حق مخلوقات، و یا حق نفس و هوسهای آن. به همین دلیل، خداوند امر فرموده که بیشترین سهم قلب، از آنِ او باشد.
چنانکه در حدیث صحیحی از انس بن مالک روایت شده که پیامبر ﷺ فرمودند: «قسم به آنکه جانم در دست اوست، هیچیک از شما ایمان نمیآورد مگر آنکه من نزد او از پدرش، فرزندش و همهٔ مردم محبوبتر باشم» (صحیح البخاری: کتاب الإیمان (۱۵)، سنن النسائي: ۸ / ۱۱۴ و ص ۱۱۵). منظور این است که ایمان کامل در قلب انسان شکل نمیگیرد، مگر آنکه محبت خدا و رسولش بر محبت سایر مردم غلبه کند. این به معنای انکار محبت، ترس یا امید به دیگران نیست؛ بلکه به این معناست که این احساسات نباید هرگز بر محبت خداوند، ترس از او و امید به او چیره شوند.
تأثیراتی که بر قلب وارد میشوند دو دستهاند:
نوع نخست: تأثیرات غیبی؛ یعنی اموری که از حوزهٔ اختیار انسان خارج است، مانند پدیدههای کیهانی، صور فلکی، ستارگان و غیره. خداوند متعال سرنوشت آنها را مقدر ساخته و تدبیر خود را بر آنها حاکم کرده است. او روشن ساخته که این پدیدهها همگی «مسیّر» (یعنی تحت فرمان) هستند، از خود اختیاری ندارند و ذرهای از اراده و فرمان الهی سرپیچی نمیکنند. همین آفرینش و تدبیر حکیمانه، مانع از آن میشود که انسان برای دریافت تأثیر به آنها روی آورد، چه رسد به آنکه از آنها درخواستی کند و منتظر پاسخ باشد!
خداوند متعال برای اینکه انسان به هیچ آفریدهای روی نیاورد، هرگونه ارتباط معنوی با آنها را از نظر شرعی قطع کرده است. از این رو، نسبت دادن امور به ستارگان، طلب باران از آنها، و هرگونه ترس و هراس از آنها را منع کرده است. در مقابل، کارکرد حقیقی آنها را مشخص ساخته و آنها را نشانههایی برای راهیابی در تاریکیهای خشکی و دریا قرار داده است.
بنابراین، دل بستن به چنین ارتباطاتی، چیزی جز نوعی بندگی برای غیر خدا و انحراف از فطرت پاک انسانی نیست.
از پیامبر ﷺ در حدیث صحیحی روایت شده که در صبحگاهی بارانی فرمود: «آیا میدانید پروردگارتان چه فرمود؟». گفتند: الله و رسولش داناترند. فرمود: «گفت: از میان بندگانم گروهی شب را با ایمان به من و گروهی با کفر ورزیدن به من به صبح رساندند؛ اما آنکه گفت: با فضل الله و رحمت او باران داده شدیم، پس او به من مؤمن و به ستارگان کافر است؛ اما آنکه گفت: برای جایگاه فلان [ستاره] و فلان [ستاره] به ما باران داده شد، او به من کافر و به ستاره مؤمن است» (صحیح البخاری: أبواب صفة الصلاة (۸۱۰)، و صحیح مسلم: کتاب الإیمان (۱۰۷))؛ یعنی او امری از امور غیبی را به چیزی که هیچ توان و قدرتی ندارد، ربط داد و در نتیجه به الله کافر شد.
الله متعال بندگانش را رها نمیکند تا آنکه برایشان کفر را از ایمان روشن سازد. و چون این تأثیرات، ظرافتها و پیچیدگیهایی دارند که بنده را به سوی شرک میکشانند، با نهی و سختگیری همراه شدهاند.
نوع دوم: تأثیرات عینی (یا محسوس)؛ اینها تأثیراتی هستند که از مشاهده و تعامل با دنیای مادی سرچشمه میگیرند. در این دنیا، انسان میتواند از دیگری درخواستی کند و پاسخی بگیرد؛ این یک رابطهٔ متقابل است که در مورد ستارگان و سیارات وجود ندارد، چرا که آنها به ما پاسخی نمیدهند. خداوند برای آنکه این نیازهای مادی به پرستش دیگران تبدیل نشود و احساساتی چون خواری، خضوع و امید قلبی، معطوف به غیر او نگردد، این تعاملات را با احکام خود قانونمند کرده است.
پس انسان باید هوشیار باشد و برای هر چیز، تنها به اندازهٔ جایگاه واقعیاش ارزش قائل شود تا مبادا عظمت ظاهری مخلوقات، او را به کرنش در برابر آنها و بندگی غیر خدا وادار کند.
الله متعال با حکمتی کامل، این تأثیرات را مهار کرده، حدودشان را روشن ساخته و اختیار نهایی آنها را تنها از آنِ خود دانسته است. به همین دلیل است که هیچ انسانی، در هیچ جایگاهی، حق دخل و تصرف مطلق در این موارد را ندارد؛ چرا که خداوند قوانین آن را وضع کرده تا مردم بر سر به بندگی کشیدن یکدیگر با هم نزاع نکنند.
در سرشت انسان تعلق ذاتی به سوی اوهام و کنجکاوی در امور پنهان وجود دارد و ذهن او به طور طبیعی به سوی مسائل غیبی گرایش دارد. همین ویژگی باعث میشود که بسیاری از مردم به چیزهایی مانند برجهای فلکی و ستارهها دل ببندند و در اوهام خود، آنها را همچون معبودی به جای خداوند بپرستند. اینگونه، بیآنکه خود آگاه باشند، در دام شرک و کفر گرفتار میشوند.
بسیاری از مردم اینطور میپندارند که اگر از بندگی خدا شانه خالی کنند، به آزادی مطلق و رهایی از هر تعهدی دست مییابند؛ غافل از آنکه این کار، تنها چرخشی به سوی بندگی غیر خداست. وضعیت انسان را میتوان به سه ظرف تشبیه کرد؛ اگر محتوای یکی را بردارد، ناگزیر آن را در یکی از دو ظرف دیگر خواهد ریخت. بنابراین، فرار از بندگی خداوند، در حقیقت، افتادن در دام بندگی دیگری است که در زیر نقاب فریبندهٔ «آزادی» پنهان شده است.
کنترل بازدارندهها و تأثیرات قلبی
خداوند پیامبران را نفرستاد تا صرفاً عبادت را جهت دهند، بلکه فرستاد تا آزادیها را مهار کنند؛ چرا که آزادیِ بدون لگام، به افسارگسیختگی میانجامد و انسان را بردهٔ هوسهایش میسازد.
از این رو، خداوند برای هر یک از لغزشگاههای قلبی، کنترلهای الهی قرار داده تا از انحراف و لغزش جلوگیری کند. به عنوان مثال، او «مال» را با تمام جنبههایش، از کسب کردن تا بخشیدن، قانونمند کرده است. اموری همچون زکات و انفاق، اموال عمومی و خصوصی، اختیارات حاکم و مردم در اموال، هزینههای شخصی و خانوادگی و حدود اسراف، و مقادیر دقیق زکات بر طلا، نقره، محصولات کشاورزی، دام و کالاهای تجاری، همگی تحت ضابطه درآمدهاند.
الله متعال تمام این موارد را با اوامر، نواهی، احکام و حدود خود سامان بخشیده است تا انسان در برابر هیچکس خوار نشود، از هیچکس نهراسد و جز الله، معبودی را نپرستد.
الله متعال میفرماید: {هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ} [البقرة: ۲۹] (اوست کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید؛ سپس به آسمان پرداخت و آنها را [به صورت] هفت آسمان استوار ساخت و او به هر چیزی داناست). این بدان معناست که در اصل، ثروت حقی است که به طور یکسان به همهٔ مردم تعلق دارد. این مطلب در روایات متعددی آمده، از جمله آنچه ابن ماجه در سنن خود از مجاهد از عبدالله بن عباس روایت کرده که پیامبر ﷺ فرمود: «مردم در سه چیز شریکاند: در آب، چراگاه و آتش» (رواه أحمد في “مسنده”، وابن أبي شيبة في “مصنفه” في الأقضية). این بدان معناست که چون این امور از نیازهای اساسی و عمومی مردم به شمار میروند، همگان در آنها شریک هستند. به همین دلیل، اشاره به «چراگاه» (به عنوان مثال)، این حکم را به کل «زمین» نیز تعمیم میدهد؛ زیرا اصل بر این است که همهٔ مردم در بهرهبرداری از آن حقی یکسان دارند.
و پیامبر ﷺ در تقسیم مال، جز از ارادهٔ خداوند متعال پیروی نمیکرد [نه بر اساس رای خود]. هدف از این کار آن بود که این عمل ایشان، به واسطهٔ تقلید از او که معصوم است، به یک قانون شرعی تبدیل نشود. از این رو، پیامبر ﷺ چنانکه در مسند احمد از عبدالرحمن بن ابی عمره از ابوهریره آمده، میفرماید: «من نه به شما چیزی میدهم و نه از شما چیزی را بازمیدارم؛ من تقسیمکنندهای هستم که [مال را] هر جا امر شوم، قرار میدهم» (صحیح البخاری: کتاب فرض الخمس (۲۹۴۹)، ابوداود این حدیث را از طریق همام، از ابوهریره با این لفظ روایت کرده است: «من تنها یک خزانهدار هستم» (فتح الباري ۲۱۸/۶))؛ یعنی من از پیش خود نه چیزی به کسی میبخشم و نه از کسی دریغ میکنم؛ بلکه تنها در جایی [آن را] قرار میدهم که الله متعال امر فرموده است، چرا که همهٔ امور به دست اوست.
الله متعال، امور مالی را – از بخشش و تقسیم گرفته تا اموال عمومی و خصوصی – قانونمند ساخت تا از ایجاد انحصاری که به نوعی بندگی میانجامد، جلوگیری کند؛ انحصاری که باعث میشود زیردست، حاکم را و تهیدست، ثروتمند را بپرستد.
به همین منظور، خداوند در ثروت اغنیا، حقی معین و واجب برای نیازمندان قرار داد. پس بر فرد ثروتمند واجب است که نیاز فقرا را برطرف سازد و در این کار، هیچ انحصارطلبی به خرج ندهد. زیرا همین انحصارطلبی است که در دل نیازمندان، بذر امید، ترس و طمعی را میکارد که به زودی به بندگیِ خفتبار تبدیل میشود.
در حقیقت، پرستش غیر الله هرگز بر روی زمین مجالی برای ظهور نمییافت، مگر به واسطهٔ همین انحصارطلبی؛ چه انحصار در مقام و قدرت، چه در ثروت و چه در توانایی مجازات کردن.
از آثار پُر شدن قلب (دلبستگیهای قلب) احساساتی چون محبت، ترس و امید است. انسان به طور طبیعی به مال و سلامتی و زندگی عشق میورزد و از مرگ، بیماری، فقر و ستم هراس دارد.
حال اگر در برابر این ستمها، جنبهٔ قضا و قدر الهی فراموش شود، جنبهٔ بندگی خدا نیز از یاد میرود. در نتیجه، رابطهای مبتنی بر پرستش میان مخلوقات شکل میگیرد و ضعیف، به دلیل سلطه و انحصار فرد قوی، او را میپرستد.
به همین دلیل، خداوند قضاوت و حاکمیت مطلق در زمین را از آنِ خود دانست و برای مال نیز احکامی وضع کرد که در آن، آزادی هیچکس، حتی حاکم و مردم عادی، مطلق و بیحد و مرز نیست. پس انسان در مال خود مأمور و مکلف است. و چنانکه در صحیح مسلم آمده، پیامبر ﷺ میفرمایند: «برای گناهکار بودن مرد همین بس که نفقهٔ کسی را که تحت تکفل دارد، ندهد» (صحیح مسلم: کتاب الزکاة (۹۹۶)، أبوداود: کتاب الزکاة (۱۶۹۲) لفظ ابوداوود چنین است: «کفى بالمرء إثماً أن یضیع من یعول»). او از این رو گناهکار است که کوتاهیاش، فرد دیگری را ناچار میسازد تا نوعی بندگی را نثار غیر خدا کند؛ همان بندگیای که در اصل، شایستهٔ کسی جز الله متعال نیست.
از این رو، الله متعال میفرماید: {وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ} [المائدة: ۴۹] (و اینکه در میان آنان طبق آنچه الله نازل کرده است، حکم کن و از هوسهایشان پیروی مکن و از آنان برحذر باش که مبادا تو را از بخشی از آنچه الله به سویت نازل کرده است، به فتنه دراندازند). و میفرماید: {إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ} [يوسف: ۴۰] (حکم جز از آنِ الله نیست؛ فرمان داده که جز او را نپرستید). و در آیهٔ دیگر میفرماید: {إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ} [الأنعام: ۵۷] (حکم جز از آنِ الله نیست؛ او حق را بیان میکند و او بهترین داوران است).
به همین دلیل است که خداوند احکامی عادلانه برای تمام انواع بخشش و هدیه قرار داده است؛ از بخشش حاکم و ثروتمند گرفته تا نفقهٔ مرد به خانواده و رعایت عدالت میان همسران و فرزندان. چرا که یک قانون کلی وجود دارد: هر جا شاخهای از ستم برویَد، در کنارش شاخهای از بندگی برای غیر الله نیز جوانه میزند. بنابراین، میان سرپیچی از فرمان خداوند و پیدایش نوعی بندگی برای غیر او، رابطهای مستقیم وجود دارد.
پس اگر انسان خواهان آن آزادی حقیقی است که خدا برایش اراده کرده، راهی جز پیروی از احکام الهی ندارد. بسیاری به غلط گمان میکنند که احکام و قوانین الهی، اموری صرفاً تعبدی مانند ذکر و نماز هستند که به دیگران سرایت نمیکند. اما به خداوند سوگند، این از بزرگترین خطاهایی است که بسیاری به آن دچارند. از این رو، خداوند تأکید کرده که اساس حکم او «عدل» است و پیامبرانش را با سه مأموریت فرستاده است: عبادت، عدالت، و قسط.
الله متعال میفرماید: {لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ} [الحديد: ۲۵] (به راستی ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به عدالت برخیزند). پس الله پیامبران را تنها با کتاب و دلایل آشکار نفرستاد تا [فقط] الله را عبادت کنند، بلکه همراه آنان کتاب و ترازو را نیز نازل کرد تا انسان از جهت بخشش، نفقه، حقوق و واجبات، انصاف را رعایت کند.
هیچ فقیری به بندگی ثروتمند تن درنداد، مگر به دلیل همین انحصار. از این رو، پیامبر ﷺ چنانکه در حدیث صحیحی از ابوهریره آمده، میفرماید: «نگونسار باد بندهٔ دینار، نگونسار باد بندهٔ درهم، نگونسار باد بندهٔ خمیصه، نگونسار باد بندهٔ خمیله (پارچه های نفيس)؛ اگر به او داده شود، راضی است و اگر داده نشود، خشمگین میشود. نگونسار و سرنگون باد! و چون خاری در پایش رود، نتواند آن را بیرون کشد» (صحیح البخاری: کتاب الجهاد والسیر (۲۸۸۷)، ورواه ابن ماجه في سننه (۴۱۳۶) با لفظ «تعس عبد الدینار وعبد الدرهم وعبد الخمیصة تعس وانتکس وإذا شیک فلا انتقش»). منظور این است که انسان به چنان مرحلهای از ضعف نمیرسد که حتی از بیرون کشیدن خاری کوچک عاجز باشد، مگر به یک دلیل: دلبستگی شدید او به دنیا. این دلبستگی تا جایی پیش میرود که تمام هم و غم او دنیا میشود و در نهایت، آن را به جای خداوند، معبود خود قرار میدهد. از این رو، پیامبر ﷺ در امر مال حتی در جانب ثروتمندان و حاکمان سختگیری فرمود.
در صحیح بخاری از حدیث خَوله آمده است که پیامبر ﷺ فرمود: «همانا مردانی در مال الله به ناحق تصرف میکنند، پس در روز قیامت آتش برای آنان خواهد بود» (صحیح البخاری: کتاب فرض الخمس (۲۹۵۰)). این اشاره به آن است که مال موجود در زمین، مال الله است و هیچ ثروتمند یا قدرتمند یا حاکمی نباید آن را به انحصار خود درآورد.
هرگاه انحصاری در ثروت شکل گیرد، به دنبال آن نوعی بندگی نیز پدیدار میشود که در آن، فقیر در برابر غنی و ضعیف در برابر قوی، خوار میگردد. به همین دلیل، خداوند حاکمیت در تشریع احکام را به خود اختصاص داد، از شفاعتهای بیضابطه نهی فرمود، و قوانینی دائمی در این زمینه وضع کرد. هدف از اینها، قطع کردن ریشهٔ بندگی برای غیر الله و فراهم ساختن زمینه برای درک معنای حقیقی آزادی بود.
ستمها و تأثیر آن بر بندگی
زندگی هرگز از بادهای ستم و غبار تجاوز، تهی نیست. به همین دلیل، خداوند متعال تکلیف ستم را یکسره کرده و امر قضاوت و داوری دربارهٔ آن را منحصراً به خود اختصاص داده است. از این رو، به پیامبرش ﷺ نیز دستور داد که تنها بر اساس آنچه خداوند امر کرده است، حکم کند: {لِتَحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ} [النساء: ۱۰۵] (تا در میان مردم بر اساس آنچه الله به تو نشان داده است، داوری کنی)؛ یعنی بر اساس آنچه الله به او نشان داده، نه بر اساس آنچه از پیش خود میبیند؛ در حالی که او پیامبر، معصوم، تأییدشده و یاریشده است، پس حال دیگر مخلوقات و گناهکاران چگونه خواهد بود؟
خداوند متعال نظام کیفر و بخشش، از حدود و تعزیرات گرفته تا عفو و گذشت را قانونمند ساخت و برایشان مرزهایی تعیین کرد تا هیچ انسانی نتواند در مجازات، انحصارطلبی کند. چرا که اگر کسی از پیش خود دیگری را مجازات کند، فرد محکوم از او خواهد ترسید و این ترس، به نوعی از بندگی میانجامد که با خواست الهی در تضاد است. از این رو، الله متعال اختیار تعیین حدود و مجازاتها را به خود بازگرداند و به هیچکس دیگر واگذار نکرد. به همین دلیل بود که وقتی یهودیان نزد رسول الله ﷺ آمدند تا میانشان داوری کند، خداوند این آیه را نازل فرمود: {وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ} [المائدة: ۴۹] (و اینکه در میان آنان طبق آنچه الله نازل کرده است، حکم کن)؛ یعنی بر اساس آنچه الله نازل کرده، نه بر اساس آنچه آنان میگویند و نه بر اساس آنچه تو میگویی و نه آنچه مردم میگویند؛ تا راه بر کینههای نفسانی، بهرهجویی شخصی، و انحصارطلبی در اجرای مجازات، به کلی بسته شود.
همچنین، اختیار اموری چون قصاص، جان، آبرو، حبس، تبعید و سایر مجازاتها، در نهایت با خداوند است، نه انسان. حال اگر در این امور انحصاری رخ دهد و داوری نه بر اساس ارادهٔ الهی، که بر مبنای هوا و هوس باشد، نتیجهٔ آن پیدایش ترس و محبت برای غیر خداست که به انحراف قلبها و کاهش ایمان منجر میشود.
ابن جریر طبری در تفسیر خود از اعمش از مجاهد بن جبر روایت کرده که گفت: «قلب مانند کف دست است؛ هرگاه گناهی کند، جمع میشود و هرگاه گناه دیگری کند، باز جمع میشود، سپس بر آن مُهر زده میشود و آن همان «رین» (زنگار) است» (الطبری: کتاب التفسیر (ص) (۲۸۸)). منظور این است که قلب، مانند یک ظرف یا کف دست است. هرگاه انسان دست به گناه و نافرمانی دراز کند – چه در موضع قدرت باشد و چه در موضع ضعف – قلبش از بندگی خدا خالی شده و به غیر او رو میکند.
بنابراین، آزادی مطلق برای انسان در این دنیا وجود ندارد. انسان تنها با پیروی از اوامر الهی میتواند بندهٔ راستین او باشد؛ و اگر از این طریق، بندگی خدا را نپذیرد، ناگزیر در برابر غیر او خوار و ذلیل خواهد شد.
آزادی ستوده در انتخاب آن چیزهایی که الله دوست دارد
خداوند که مخلوقاتش را برای بندگی آفرید، آنان را رها نکرد تا هر یک به سلیقهٔ خود او را عبادت کند. بلکه چارچوب بندگی را با اوامر و نواهی خود مشخص ساخت. از این رو، انسان حق ندارد چیزی را که خدا تشریع نکرده، به دین او اضافه کند. زیرا هرکس چنین کند و با روشی نوساخته، خدا را بپرستد، در عمل خود را به جای خدا در مقام قانونگذار قرار داده است. به همین دلیل، الله متعال عبادت خود را از هرگونه کم و زیادی مصون نگه داشته و این حقیقت در متون دینی فراوانی آشکار است، مانند این سخن الله متعال: {وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ} [الأنعام: ۱۵۳] (و اینکه این راه راست من است؛ پس از آن پیروی کنید و از راههای دیگر پیروی مکنید).
منظور از «سبل» (راهها)، بدعتها و شبهات است، چنانکه از مجاهد بن جبر روایت شده و ابن جریر طبری و دیگران آن را نقل کردهاند. همچنین آنچه در بخاری از عایشه آمده که پیامبر ﷺ فرمود: «هر کس در این امر ما چیزی پدید آورد که از آن نیست، مردود است» (صحیح البخاری: کتاب الصلح (۲۵۵۰)، صحیح مسلم کتاب الأقضیة (۱۷۱۸)).
وقتی خداوند در جزئیات امور حکم کرده است، به طریق اولیٰ در کلیات نیز که اساس دین است، حاکم خواهد بود. از این رو، الله متعال میفرماید: {وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ} [آل عمران: ۸۵] (و هر کس جز اسلام، دینی [دیگر] بجوید، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد). منظور این است که تمام دین، از آنِ خداوند است و آن همان دین اسلام است که خداوند در کتابش به آن فرمان داده. این آیه، بر چند اصل اساسی دلالت دارد: جامعیت دین اسلام، خاتمیت رسالت آن، وجوب ایمان آوردن به آن، و حرمت خروج از آن از طریق ارتداد. به همین دلیل [دین دیگری] از چنین فردی پذیرفته نخواهد شد.
آزادی انسان در اجتماع، مطلق نیست؛ هیچ امری در روابط انسانی وجود ندارد مگر آنکه خداوند برای آن حکمی و قضاوتی قرار داده است؛ از مسائل خرید و فروش و ارث گرفته تا حدود الهی و رابطهٔ حاکم با مردم و افراد با یکدیگر.
در واقع، هر جا که حقی مشترک وجود داشته باشد، خداوند آن را با احکام خود قانونمند کرده است. به همین دلیل، هر چه انسان تنهاتر زندگی کند، اوامر الهیِ کمتری شامل حال او میشود.
برای مثال، اگر فرض کنیم که انسانی در تمام زمین تنها بود، خداوند احکام ارث را بر او نازل نمیکرد، چرا که وارثی نداشت. همچنین، حدود مربوط به قتل یا زنا برای او بیمعنا بود. اما به محض آنکه جامعهای شکل میگیرد، خداوند برای تنظیم روابط و پایداری آن جامعه، قوانینی چون حد سرقت، زنا و قصاص را وضع میکند. در تنهایی مطلق، هیچیک از این احکام وجود ندارد.
جنبههای آزادی امروزی
در عصر ما، ترازوی عدالت به هم ریخته، قلمها از مسیر حق منحرف شده، و آزادی به سیلی ویرانگر از تجاوزات بدل گشته است. از این سیل، افکار و آرای باطلی جاری شده که رسانهها، کتابها و اذهان را پر کرده و در نتیجه، فراخوانی به سوی آزادیای داده میشود که نه شناختی از آن در میان است و نه تعریفی روشن.
اصطلاح آزادی دچار غلو و افراط شده است؛ آزادی در مفهوم امروزی آن، چیزی کاملاً متفاوت از آزادیای است که خداوند برای انسان اراده کرده است.
آزادی در غرب، با طغیان علیه ستم بر جان و مال و آبرو آغاز شد. غربیان خواستند بدون هیچ ضابطهای از آن زنجیرها رها شوند. پس از رهایی، به دنبال معیاری [برای این آزادی] گشتند اما نیافتند و ناچار به اهوای نفسانی خود بازگشتند و به افراطی رسیدند که برای هیچ انسانی پذیرفتنی نیست.
این آزادی نامهای گوناگونی یافت که مشهورترینش «لیبرالیسم» است؛ جریانی که با آزادی اقتصادی آغاز شد و سپس چنان گسترش یافت که انسان را در دریای آزادیهای بیحد و مرز غرق کرد. آنان در عمل، برای خدا شریک قائل شدند؛ خدا به آنان امر میکند و آنان سرپیچی میکنند. در نهایت، نه از بندگی خدا به بندگی مخلوق، بلکه به بندگی هوای نفسی دچار شدند که خداوند نسبت به آن هشدار داده بود و در این مسیر، تمام گفتارها، کردارها و نیتها، بیقید و رها گشت.
بازگرداندن بندگی به فطرتش
اگر انسان دریابد که در گمراهی است و بخواهد که بندهٔ الله شود، باید از [بندگی] خلق رها شده و خود را برای خالق خالص گرداند.
بخاری و دیگران از عمر بن خطاب رضی الله عنه روایت کردهاند که گفت: «ای رسول خدا، به خدا سوگند، شما نزد من از هر چیزی جز از خودم محبوبترید». فرمود: «نه، ای عمر، تا آنکه نزد تو از خودت نیز محبوبتر باشم». عمر گفت: «سوگند به آنکه تو را به حق مبعوث کرد، اکنون شما نزد من از خودم نیز محبوبترید». فرمود: «اکنون [کامل شد]، ای عمر» (صحیح البخاری: کتاب الإیمان والنذور (۶۶۳۲)، ومسند الإمام أحمد (۴ / ۳۳۶)). منظور این حدیث آن است که نفس انسان، ذاتاً تمایل دارد که در «خوددوستی» انحصارطلب باشد و تمام توجه را به خود جلب کند. این میل درونی، در رفتار بیرونی انسانها نیز منعکس میشود؛ آنجا که تلاش میکنند دیگران را به بندگی خود بکشانند و بخشی از حق خداوند را به انحصار خویش درآورند؛ همان حقی که خداوند خود آن را مقدر ساخته، به آن امر کرده و برایش قوانینی وضع نموده است.
این اصل، حتی در مورد ترساندن نیز صادق است. هیچکس حق ندارد دیگری را بترساند، مگر به فرمان خداوند؛ چرا که صرفِ ایجاد ترس، خود نوعی مجازات به شمار میرود. از این رو، هنگامی که مردی بر پیامبر ﷺ وارد شد و بر خود میلرزید، فرمود: «بر خود آسان گیر، که من پادشاه نیستم؛ من تنها پسر زنی از قریش هستم که گوشت خشکیده میخورد» (سنن ابن ماجه (۳۳۱۲)، الحاکم في المستدرك (۳۷۹۰)). پیامبر ﷺ خواست بیان کند که جایگاه او نسبت به احکام و مجازاتها محفوظ است، اما وظیفهٔ انسان این است که با آثار هیبتی که دیگران بر او تحمیل میکنند، مقابله کند. زیرا «هیبت» و قدرت ترساندن، ابزاری نیست که هرکس به دلخواه خود از آن استفاده کند، بلکه تنها باید در راستای امر و نهی الهی به کار گرفته شود. در نهایت، ترس حقیقی، شایستهٔ کسی جز خداوند نیست.
بنابراین، کسی که دوست دارد دیگران به جای خدا از او بترسند، متکبری است که در ردای [کبریایی] خداوند با او به ستیز برخاسته است. پس اگر فردی متوجه شود که کسی به جای خدا از او میترسد، وظیفه دارد به او احساس امنیت ببخشد و عوامل ترس از خود را برطرف سازد.
و اینکه پیامبر ﷺ به عمر بن خطاب فرمود باید او را بیش از هرکس دیگری دوست بدارد، به این دلیل بود که او پیامآور خداست و اطاعت از رسول، عین اطاعت از الله است. این محبت، به خاطر جایگاه او به عنوان رهبر قوم، یا به سبب شرافت و مقامش نبود.
برای بازگرداندن «بندگی» به سرشت پاک و فطریاش، باید همهٔ امور را به همان جایگاهی بازگردانیم که خداوند برایشان اراده کرده است. انسان به پرستش غیر الله روی نمیآورد، مگر آنکه به او امید، محبت، یا ترسی داشته باشد؛ احساساتی که از انحصار در ثروت، قدرت، یا حاکمیتِ خودسرانه نشأت میگیرد.
بندگی حقیقی و بزرگ، آن است که انسان هرگونه شرک – از بزرگ و کوچک را – از خود دور کند؛ از پرستش بتها و اوهام گرفته تا باور به تأثیر ستارگان و برجهای فلکی و همتا تراشیدن برای خدا، و همچنین فال بد زدن و تشاؤم. شاید رایجترین نوع تشاؤم در روزگار ما، دل بستن به طالعبینی بر اساس برجهای فلکی و ترسیدن از چیزهایی باشد که هیچ دلیل مادی یا وحیانی بر وجود یا تأثیر آنها وجود ندارد.
از این رو، بسیاری از مردم به ورطهٔ شرک میافتند؛ به ستارگان دل میبندند و از آنها میترسند، سفرهایشان را به تأخیر میاندازند، و گاه به خاطر یک توهم، دست به اعمالی میزنند که خداوند نمیپسندد.
در چنین شرایطی، واجب است که حق، همانگونه که خدا اراده کرده، بدون کم و کاست بیان شود. باید حق مردم به حاکم، و حق حاکم بر مردم، برای هر دو طرف روشن گردد تا رابطهشان به بندگی کشیده نشود. امروزه شاهد حاکمان طغیانگری هستیم که مردم برای آنان و تصاویرشان سجده میکنند. این انحصار در قدرت، ثروت و ترس، نوعی بندگی را در دلها پدید آورده که شایستهٔ کسی جز خدا نیست. و این نوعی از طولانی شدن مدت بندگی است. پس باید همهٔ این امور به مدار ارادهٔ الهی بازگردد تا شاخههای بندگی به سوی خدا جهتگیری کنند و امور دنیا و عدالت میان مردم بچرخد. انسان در هر کاری باید از فرمان خدا پیروی کند؛ نه به این دلیل که آن فرمان از شخص خاصی صادر شده، بلکه چون در حقیقت، فرمان خدا را [که از طریق آن شخص جاری شده] اطاعت میکند. همانند اطاعت فرزند از پدر، شهروند از حاکم، و مقلد از عالمی که بر اساس کتاب و سنت فتوا میدهد.
بندگی هوی و هوس
بسیاری از امیال نفسانی، انسان را به بندگی و گمراهی میکشانند، در حالی که او گمان میکند در حال رها شدن از غل و زنجیر است. همین بندگیِ هوای نفس، عامل اصلی گمراهی بسیاری از منادیان آزادی است، بهویژه طرفداران مفهوم غربی آن، یعنی لیبرالیسم. آنان آزادی را «رها شدن از هر قیدی، چه الهی و چه انسانی» تعریف میکنند و برای این رهایی، تئوریپردازی میکنند، اما غافل از آنکه ناخواسته در دام بندگیِ نفس و هوس گرفتار میآیند.
الله متعال میفرماید: {أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ} [الجاثیة: ۲۳] (پس آیا دیدی کسی را که هوای [نفس] خود را معبود خویش برگزید؟). منظور این است که انسان از «هوای نفس» خود، معبودی در برابر خداوند میتراشد. او با ارضای بیحد و مرز غرایزش – از لذت خوردن و نوشیدن گرفته تا لذتهای گوش و چشم و دیگر اعضا – در عمل، هوای نفس خویش را میپرستد. در چنین حالتی، حتی علم نیز به کار او نمیآید؛ زیرا خداوند بیان کرده است که هرگاه هوای نفس بر کسی چیره شود، همان هوس، حجابی بر گوشها و راههای دانش او میگردد. از این رو، «هوا و هوس» یکی از قفلهای دل است که خداوند با آن، گوشها و چشمها را میبندد و مانع درک انسان از مراد الهی و حقیقت ایمان میشود.
غرب امروزه، با ایدئولوژی لیبرالیسم، تنها شکل بندگی را تغییر داده و از «بندگی بیرونی» به «بندگی درونی» روی آورده است. نتیجهٔ این امر، انحراف گسترده در عقاید، اخلاق و امور مالی بود. آنان در عمل، به پرستش هوای نفس خود پرداختند، در حالی که گمان میکردند به آزادی دست یافتهاند. و این در قول الله متعال آشکار است: {أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى} [القیامة: ۳۶] (آیا انسان میپندارد که بیهوده [و به حال خود] رها میشود؟). واژهٔ قرآنی «سُدی» به معنای موجودی رها شده است که نه امر میشود و نه نهی. از این رو، شاید بتوان گفت که نزدیکترین توصیف برای لیبرالیسم غربی، همین واژه است. میتوان این ایدئولوژی را «سدویّه» نامید؛ مکتبی که خواهان رهایی مطلق از هرگونه آمر و فرماندهی است. از این رو، سعید بن جبیر، چنانکه ابن جریر طبری و دیگران در مورد قول الله متعال: {أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى} [القیامة: ۳۶] روایت کردهاند، میگوید: «یعنی نه به او امر میشود و نه نهی». و شافعی میگوید: «تا آنجا که من میدانم، اهل علم به قرآن در این مورد اختلاف ندارند که «سُدی» کسی است که نه به او امر میشود و نه نهی» (السنن الكبرى (۱۱۳/۱۰، ط المعارف الهندية)).
در نتیجه، او گمان میبرد که هیچ فرمانروایی جز هوای نفس خودش بر او حاکم نیست. و این، خود نوعی انحصارگریِ نفس و بندگیِ جدیدی است که پس از فرار از بندگیِ بیرونی، در ذات و درون او ریشه دوانده است. خداوند ما و شما را از چنین حالتی در امان بدارد.