هنگامی که شخص مسلمان اقدام به انکار هر گفتار یا کردار مخالف شریعت میکند، معمولا از شنیدن امثال این عبارتها در امان نخواهد ماند: «تو مسئول مردم نیستی»، «تو مسئول آنچه رخ میدهد نیستی»، یا: «خلق را به خالق بسپار»، یا: «مشغول کار خودت باش» و دیگر عباراتی که همچون تیری به سمت کسانی شلیک میشود که خواهان خیر برای مردماند و آنان را برای دوری از خطا یا راهنمایی به سمت خیر، نصحیت میکنند که این مسئولیت تو نیست و ربطی به تو ندارد یا آنکه نوعی فضولی و دخالت در حریم خصوصی دیگران است، بنابراین نیازی نیست که خودت را مشغول کنی و به سببش برای خودت دردسر و اسباب غم درست کنی؛ تو تنها مسئول خودت هستی و بس.
سوال مهمی که اینجا پیش میآید این است: آیا واقعاً ما در برابر آنچه دور و بر ما رخ میدهد مسئول نیستیم؟ و آیا دایرهٔ مسئولیت ما محدود به کارها و رفتارهای خود ماست و دیگر مسئولیتی در برابر دیگران نداریم؟
شکی در بطلان چنین سخنی نیست؛ مسلمان مسئول آنچه در اطراف او رخ میدهد است و صحیح نیست که مسئولیت شخصی را تنها متوجه کارهایی بدانیم که از خود او سر زده، بلکه یکی از واجباتی که خداوند او را برایش مورد پرسش قرار خواهد داد همین است که به نیکی امر کند و از بدی باز بدارد و این از جمله وظایفی است که بر عهدهٔ هر مرد و زن مسلمانی نهاده شده و همین وظیفه است که امت را شایستهٔ این ثنای عظیم در قرآن کرده است:
{كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ} [آل عمران: ۱۱۰]
(شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدهاید؛ به کار پسندیده امر میکنید و از کار ناپسند بازمیدارید).
و میفرماید:
{وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ} [آل عمران: ۱۰۴]
(و باید از میان شما گروهی مردم را به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتی بازدارند).
خداوند متعال تارکان این شعیره را چنین نکوهیده است که:
{لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ (۷۸) كَانُواْ لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ} [مائده: ۷۸ ـ ۷۹]
(از میان فرزندان اسرائیل آنان که کفر ورزیدند به زبان داوود و عیسی بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [کیفر] به خاطر آن بود که عصیان ورزیده و [از فرمان الله] تجاوز میکردند (۷۸) از کار زشتی که آن را مرتکب میشدند یکدیگر را بازنمیداشتند، راستی چه بد بود آنچه میکردند).
بنابراین بخشی از مسئولیت شرعی تو این است که به نیکی امر کنی و از بدی باز بداری و این یک حکم شرعیِ محکم است که درست نیست دربارهاش بحثی باشد.
امر به معروف شامل نصیحت مردم و راهنمایی آنها به سوی آن چیزی است که خیر دین و دنیایشان در آن است و نهی از منکر شامل هشدار نسبت به هر چیزی است که میتواند برای دین و دنیایشان زیانبار باشد، بنابراین مسئولیت تو در مورد هر آنچه در اطرافت رخ میدهد و آن را میبینی یا دربارهاش میشنوی این است که به اندازهٔ توان خود برای اصلاح آن تلاش کنی و آنچه خطاست را تصحیح و انحراف را با حکمت و پند نیکو اصلاح نمایی.
کسی که این مسئولیت شخصی را دربارهٔ آنچه در اطرافش میگذرد حس میکند یک شخص مثبت و سودمند است. او در برابر آنچه رخ میدهد موضع سلبی و بیتفاوتی را برنمیگزیند بلکه تلاش میکند به مردم سود برساند، اما آنکه به مقولهٔ «تو مسئول نیستی» اکتفا میکند انسانی است خودخواه که تنها دایرهٔ خاص خودش برایش مهم است و اهمیتی به اطرافیانش قائل نیست. تفاوت بزرگی است میان دو شخص که یکی به اندازهٔ توانش سعی در اصلاح دارد و بر اطرافیانش تأثیر سودمند دارد و وجودش سودمند است؛ و شخص دیگری که اثری مثبت ندارد و خیر و صلاحش به خودش مربوط است… آیا این دو برابرند؟
برای همین این جمله که «سرت به کار خودت باشد» در چنین سیاقی (یعنی سیاق نصیحت و خیرخواهی) از زشتترین کلمات نزد الله است، چنانکه از پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ با سند صحیح روایت است که فرمودند: «از منفورترین سخنان نزد الله عزوجل این است که شخصی به دیگری بگوید: از خدا بترس، و او در پاسخ بگوید: سرت به کار خودت باشد».[۱]
از جمله مواردی که پرده از توجه شریعت به مصلحان و گرامیداشت آنان برمیدارد، اصول محکمی است که اِصلاح را بر مجرد صَلاح ترجیح میدهد و اینکه همراهی این دو مطلوب است نه آنکه جانب اصلاح [دیگران و جامعه] به سود صلاح [شخصی] تعطیل شود.[۲] یکی از این اصول محکم، ادلهٔ شعیرهٔ امر به معروف و نهی از منکر است و اینکه شارع بزرگوار، فرجام امت را در صورت ترک این واجب ذکر کرده است، افزون بر اینکه الله متعال اهل توصیه به حق و صبر را ستوده است:
{وَالْعَصْرِ (۱) إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ (۲) إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ} [عصر: ۱ ـ ۳]
(سوگند به عصر (۱) که واقعاً انسان دستخوش زیان است (۲) مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و همدیگر را به حق سفارش و به صبر توصیه کردهاند).
انسان، در خُسران و زیان است و اکتفا به صلاح شخصی یعنی تنها ایمان و کار نیک، او را از این زیان نجات نمیدهد، بلکه نجات کامل امکان ندارد مگر آنکه همراه با ایمان و عمل نیک، دیگران را به حق توصیه و امر کند و از باطل باز بدارد و سپس بر این امر [یعنی توصیه به حق و نهی از ناحق] و سختیهایی که در پی آن رخ میدهد یکدیگر را به صبر دعوت دهند.
و اگر به انگیزهٔ واقعی مقولهٔ «تو مسئول آنچه رخ میدهد نیستی» دقت کنی خواهی دید که قضیه آنطور که نشان میدهد نیست و مردم عملاً کار کسی را که به اطرافش اهمیت نمیدهد هرگز ستایش نمیکنند بلکه او را نمونهای از خودخواهی و ناتوانی و تنبلی میدانند. در حقیقت اینگونه عبارات تنها برای سرد کردن مردم از انکار نوعی خاص از کارها به کار میرود، یعنی هر انکاری که به محرمات و واجبات شرعی مربوط باشد. تنها اینجاست که میگویند تو مسئول این رفتارها نیستی و به تو ربطی ندارد.
برای همین اگر کسی، شخصی را ببیند که مورد سوء قصد قرار گرفته یا دچار بیماری شده یا حادثهای برایش رخ داده، اینجا دیگر نمیگوید من مسئول چیزی که رخ داده نیستم، بلکه همه در چنین مواقعی هرگونه رفتار خیرخواهانه برای یاری این نیازمند را میستایند.
پس قضیه در حقیقت کوچک جلوه دادن وظیفهٔ شرعی متعلق به تشویق بر انجام واجبات و دوری از محرمات شرعی است، در حالی که انسان در صورت انجام و امر به آن مورد ستایش است. هر آنچه خداوند به آن امر نموده، از جمله واجبات شرعیِ مربوط به عبادات یا معاملات یا حقوق خاص یا یاری مظلوم و دستگیری بینوایان و حفظ حقوق، همهاش احکامی شرعی است که هر کس به آن امر کند و یا از منکری که پیرامون آن رخ میدهد نهی کند کارش نیکو و مورد ستایش است. اما تعامل با برخی از منکرات با این جمله که «تو مسئولش نیستی» و به تو مربوط نیست، در حقیقت کوچک جلوه دادن جایگاه آن است و انگیزهای است برای تشویق به لامبالاتی شخصی و ترک امر و نهی در آن زمینه.
عجیب آن است که چنین تصور فاسدی از محدود دانستن مسئولیت دینی به شخص، و ترک اطرافیان یک تصور اشتباه قدیمی ناشی از بدفهمی، از جمله بدفهمیِ این سخن پروردگار متعال است که میفرماید:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ} [مائده: ۱۰۵]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید به خودتان بپردازید، هر گاه شما هدایت یافتید آن کس که گمراه شده به شما زیانی نمیرساند. بازگشت همهٔ شما به سوی الله است، پس شما را از آنچه انجام میدادید آگاه خواهد کرد).
این همان تصور فاسدی است که ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ به تصحیح آن پرداخت. قیس بن ابوحازم روایت میکند که ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: ای مردم، شما این آیه را میخوانید [و از آن برداشت اشتباه میکنید] حال آنکه ما از رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ شنیدیم که فرمودند: «مردم هرگاه منکری را ببینید و تغییرش ندهند نزدیک است که خداوند همهشان را به عذابی فراگیر گرفتار سازد».[۳]
ایشان ـ رضی الله عنه ـ بیان کردند که آیهٔ فوق هرگز به معنای انزوا و ترک نصیحتِ واجب در حق خلق نیست، بلکه بر اهمیت ادای واجبِ «احتساب» تأکید نمود و اینکه امت هرگاه این وظیفه را ترک کند در معرض تهدیدِ عذاب الهی است و منظور آیه این است که اگر به وظیفهٔ امر و نهی شرعی عمل کردی دیگر خداوند تو را برای کارهای آنان محاسبه نخواهد کرد زیرا آنچه آنها انجام میدهند یا نمیدهند در محدودهٔ سلطه و تکلیف تو نیست. بنابراین اگر راه هدایت را در پیش گرفتی و به نیکی امر کردی و از منکر بازداشتی، دیگر آنکه دیگران چه کنند زیانی به تو نمیرساند.
برای همین است که الله متعال در قرآن، نجات را منوط به اصلاح دانسته است:
{وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ} [هود: ۱۱۷]
(و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که شهرهایی را که مردمش اصلاحگرند به ستم هلاک کند).
بنابراین آنچه باعث نجات از مجازات الهی است، اِصلاح است نه تنها صلاح شخصی و ترک واجب امر و به معروف و نهی از منکر و این همان چیزی است که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به آن اشاره نمود، هنگامی که از ایشان پرسیدند: آیا در حالی که صالحان در میان ما هستند، هلاک خواهیم شد؟ فرمود: «بله، اگر ناپاکی زیاد شود».[۴]
بلکه ایشان ـ علیه الصلاة والسلام ـ به شکلی واضحتر به بیان این معنا پرداخته و مصیبتهایی را که ممکن است در صورت ترک واجبِ احتساب دچارش شوند به آنان یادآور شده، و فرموده است: «قسم به آنکه جانم به دست اوست، یا به معروف امر میکنید و از منکر باز میدارید، یا آنکه نزدیک است خداوند مجازاتی را به سوی شما روان سازد، سپس او را به دعا بخوانید و شما را اجابت نکند».[۵]
از همین روی، هنگامی که الله متعال داستان اصحاب شنبه را در قرآن ذکر نموده آن را با سرنوشت گروهی که مستحق نجات شدند یعنی همان گروهی که امر و نهی میکردند پایان داده است:
{فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ} [عراف: ۱۶۵]
(پس هنگامی که آنچه بدان تذکر داده شده بودند را از یاد بردند کسانی را که از [کار] بد بازمیداشتند نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند به سزای آنکه نافرمانی میکردند به عذابی شدید گرفتار کردیم).
بنابراین، هنگام سخن از کاری حرام معنی ندارد که کسی بگوید: «تو مجبور نیستی که اینجا باشی، هر که خواست بیاید و هر که خواست نیاید». چنین اعتراضی ممکن نیست به ذهن مسلمانی برسد که معنای اصل شرعیِ امر به معروف و نهی از منکر را به درستی درک کرده است.
در همین سیاق ممکن است عبارت مشابه دیگری بیاید و آن این است که: اگر خداوند میخواست جلوی این کار را بگیرد، حتما جلوی آن را میگرفت.
این درست است؛ اگر خداوند میخواست از این حرامها جلوگیری کند حتما جلوگیری میکرد، اما قصد تو از گفتن این چیست؟
پروردگار ما تبارک و تعالی از آن جلوگیری نکرده و حکمتش این بوده که خیر و شر هر دو موجود باشند تا همهٔ ما را اینگونه آزمایش کند که خیر را انجام دهیم و به آن فرا بخوانیم و از شر دوری کنیم و از آن نهی کنیم.
بهره بردن از این عبارت در سیاق دعوت به دست کشیدن از این شعیره در حقیقت از جنس استدلال مشرکان برای مشرک بودن خود بود، چنانکه خداوند متعال بازگو نموده است:
{سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ} [انعام: ۱۴۸]
(کسانی که شرک آوردند به زودی خواهند گفت اگر الله میخواست نه ما و نه پدرانمان شرک نمیآوردیم و چیزی را [خودسرانه] تحریم نمیکردیم. کسانی که پیش از آنان بودند همینگونه [پیامبران خود را] تکذیب کردند تا عقوبت ما را چشیدند. بگو آیا نزد شما دانشی هست که آن را برای ما آشکار کنید؟ شما جز از گمان پیروی نمیکنید و جز دروغ نمیگویید).
گفتن اینکه اگر خداوند میخواست منعش کند چنین میکرد از قبیل استدلال به تقدیر علیه شرع است و این مقولهای است که بسیار تکرار میشود – از جمله اینجا – و همچنین در سیاق دعوت به پذیرش اختلافات فکری، حتی اگر در تضاد با یکدیگر باشند.
در حقیقت استدلال به حکم قَدَری علیه حکم شرعی صحیح نیست. سنتهای اینجهانی همان چیزی است که خداوند از خلقت خود اراده کرده و از روی تقدیر خواسته است. مانند این اختلافی که میان مردم رخ داده که در حقیقت یک سنت قَدَری است و آنچه خداوند اراده کند قابل باز گرداندن نیست و بلکه خداوند آن را بنابر حکمتهای والا اراده کرده است اما معنایش این نیست که مشروع و محبوب پروردگار است زیرا چیزهایی هست که خداوند از نظر قَدری ارادهاش میکند اما از نظر شرعی به آن راضی نیست، مانند حرامهای شرعی همچون قتل و زنا و دزدی و دیگر موارد. اینجا درست نیست که کسی وجود یک چیز و خلق شدن آن توسط خداوند را دلیلی بر مشروعیت آن بداند. کسی که به وجود اختلاف میان مردم اینگونه استدلال میکند که آن چیز مطلقاً مشروع است، مانند کسی که است وجود خمر و زنا و قتل را دلیل مشروعیتش میداند، اما این استدلال آشکارا باطل است.
از دیگر مقولههای رایج جدید که دعوتی است برای ترک وظیفهٔ احتساب، هشدار نسبت به چیزی است که آن را «فضلفروشی» مینامند و کسانی را که مردم را امر و نهی میکنند اما خود در زمینههایی دچار تقصیرند، «فضل فروش» مینامند!
این لفظی است عجیب که ظاهرا از «فضل» برگرفته شده، یعنی آنکه گویندهاش مدعی است که شخص نصیحتگر هنگامی که دیگران را نصیحت میکند برای خودش فضیلتی را مدعی شده که شایستهاش نیست. این اصطلاح معمولا در برابر نصحیتگرانی به کار برده میشود که خود در انجام برخی از واجبات کوتاهی میکنند یا مرتکب برخی حرامهای آشکار میشوند تا دست از انجام وظیفهٔ احتساب بکشد، و چه بسا او را مسخره کنند که از گروه «صالحان را دوست دارم اما از آنان نیستم» است!
اما چنین تهمتی علیه ناصحان در شریعت هیچ مورد و معنایی ندارد؛ چیزی که با ملاحظهٔ موارد پیشِ رو آشکار میگردد:
معنای نخست: این با پارهای از مفاهیم مرکزی در جهانبینی اسلام در تضاد است؛ مواردی مانند مفهوم احتساب، توصیهٔ دو جانبه به خیر و نیکی، و مجازاتهای الهی که بر ترک این واجبات مترتب است.
معنای دوم: وظیفهٔ امر به معروف و نهی از منکر بر عهدهٔ هر مسلمانی است، چه این مسلمان خودش در گناه و معصیت واقع باشد یا دور از گناه باشد. رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمودند: «هر یک از شما که منکری دید باید آن را با دستش تغییر دهد، پس اگر نتوانست پس با زبانش و اگر نتوانست پس با قلبش و این ضعیفترین ایمان است».[۶]
این امری است نبوی خطاب به هر کسی که منکری را میبیند و ترک وظیفهٔ انکارِ علنی برای یک مسلمان درست نیست مگر در صورت ناتوانی که در این حال لازم است که در دلش آن را بد بداند و انکار کند.
معنای سوم: هر مسلمانی در گناه واقع میشود، زیرا «همهٔ فرزندان آدم بسیار خطاکارند و بهترین خطاکاران، توبهکارانند».[۷] بنابراین پیگیری مقصران با اتهام «فضل فروشی»، لازمهاش ترک کامل وظیفهٔ احتساب است زیرا محتسب اگر در همان گناهی که بر دیگری انکار میکند واقع نشده باشد مرتکب گناه دیگری شده است و گویندهٔ چنین اتهامی میتواند او را با یادآوری اینکه او هم گناهکار است از احتساب و انکار منکر باز بدارد، در نتیجه شریعت تعطیل خواهد شد، و چه زیبا گفته است شاعر که:
اگر گناهکاران مردم را پند ندهند، پس از محمد نصیحتگری نخواهد ماند
حسن بصری خطاب به مُطَرِّف بن عبدالله گفت: یارانت را اندرز گوی. گفت: اما من میترسم چیزی را گویم که خودم انجامش نمیدهم. حسن گفت: خدای رحمتت کند! چه کسی از ما هرچه را میگوید انجام میدهد؟! شیطان دوست دارد که این پیروزی را به دست آورد، در نتیجه کسی به معروف امر نکند و از منکر باز ندارد![۸] و مالک به نقل از ربیعه بن ابوعبدالرحمن میگوید: از سعید بن جُبیر شنیدم که میگفت: اگر چنین بود که انسان به معروف امر نمیکرد و از منکر باز نمیداشت مگر هنگامی که هیچ ایرادی در خودش نبود، هیچکس امر به معروف و نهی از منکر نمیکرد. مالک میگوید: راست گفت، کیست که هیچ عیب [و گناهی] در او نباشد؟[۹]
اینجا میتوانند بگویند: پس با این آیه چهکار کنیم؟
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (۲) كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ} [صف: ۲ ـ ۳]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید چرا چیزی میگویید که انجام نمیدهید؟ (۲) نزد الله پس ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید)
و این فرمودهٔ الله متعال در نکوهش یهود که میفرماید:
{أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ} [بقره: ۴۴]
(آیا مردم را به نیکی امر میکنید و خود را فراموش میکنید با اینکه کتاب [خدا] را میخوانید؟ آیا هیچ نمیاندیشید؟)
و سخن پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ که: مردی را در روز قیامت آورده و در آتش میاندازند، پس رودههایش در دوزخ بیرون میافتد و دور آن میچرخد چنانکه الاغ به گرد آسیاب میچرخد، پس اهل دوزخ گرد او میآیند و میگویند: ای فلانی، تو را چه شده؟ آیا تو نبودی که ما را به نیکی امر میکردی و از بدی باز میداشتی؟ میگوید: شما را به نیکی امر میکردم و انجامش نمیدادم و از بدی نهی میکردم و انجامش میدادم».[۱۰]
و همچنین میفرماید: «شب اِسراء مرا از کنار قومی گذراندند که لبهایشان را با قیچیهایی از آتش میبریدند. گفتم: اینان کهاند؟ گفتند: اینان خطیبانی از اهل دنیایند که مردم را به نیکی امر میکردند و خود را فراموش میکردند حال آنکه قرآن میخواندند، آیا تعقل نمیورزیدند؟»[۱۱]… آیا این نصوص دال بر نکوهش محتسبان گناهکار نیست؟
میگوییم: شکی در این نیست که واجب است محتسبان به آن وظایف شرعی که مردم را بدان امر میکنند پایبند باشند و از آنچه دیگران را از آن نهی میکنند دوری گزینند و مردم نیز بنابر طبیعت خود از کسی که دچار تناقض میان گفتار و کردار است متنفرند و این همان معنایی است که در داستان شعیب علیه الصلاة والسلام آمده است که فرمود:
{وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ} [هود: ۸۸]
(من نمیخواهم در آنچه شما را از آن باز میدارم با شما مخالفت کنم [و خود مرتکبش شوم] من قصدی جز اصلاح [جامعه] تا آنجا که بتوانم، ندارم).
از همین روی از جمله حکمتهای شریعت، نکوهش کسی است که گفتارش مخالف کردار اوست:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ } [صف: ۲]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید چرا چیزی میگویید که انجام نمیدهید؟).
او به سبب مخالفت با گفتارش مستحق نکوهش است و چه بسا این کارش باعث به فتنه افتادن دیگری شود و با خود بگوید: اگر راست میگفت خودش به نصیحتش عمل میکرد و ترکش نمیکرد. این مشکل دربارهٔ علما بغرنجتر است، به همین سبب ابن قیم دربارهٔ عالمان بدکردار میگوید: «علمای بدکردار بر دروازهٔ بهشت نشستهاند، مردم را با سخن به بهشت دعوت میکنند و با کردار به آتش فرا میخوانند، پس هرگاه زبانشان به مردم میگوید: بشتابید، کردارشان میگوید: به سخنشان گوش نسپارید که اگر آنچه میگویند حق بود پیش از همه خودشان آن را استجابت میکردند. بنابراین آنان در ظاهر راهنمایند و در حقیقت راهزن».[۱۲]
بنابراین، آنچه گذشت حق است و نقدی بر آن نیست، و واجب آن است که محتسب به نصایح خودش پایبند باشد و گفتار و کردارش در مخالفت با هم نباشد. اما پرسشی که اینجا پیش میآید این است: آیا این توجیهی برای ترک احتساب از سوی گناهکاران است؟ آیا گناهکار نباید کار بد دیگری را انکار کند؟
اگر به سیاق آیات قرآنی و دیگر ادله دقت کنی متوجه خواهی شد که نکوهش یاد شده متوجه «مخالفت گفتار و کردار» است نه متوجه خود احتساب. بنابراین اینجا دو مسئله هست که باید به آن دقت کرد:
امر نخست: وجوب موافقت گفتار و کردار.
امر دوم: وجوب امر به معروف و نهی از منکر.
اینجا آیا نکوهش متوجه ترک امر اول است یا مربوط به انجام امر دوم؟ یا آنکه این نکوهش بر جمع بین این دو واقع است، یعنی ترک اولی و انجام دومی؟
در حقیقت این نکوهش متوجه ترک واجبات و انجام حرام است و این را برای شخص نصیحتگر زشت میداند که بر ترک واجب و انجام حرام پافشاری کند. هدف این نصوص شرعی تغییر رفتار کسی است که مرتکب گناه میشود، نه آنکه او را به ترک احتساب واجب فرا بخواند.
برای گناهکار دو چیز واجب است: وظیفهٔ ترک گناه و وظیفهٔ احتساب در برابر کسی که میبیند مرتکب گناه شده است. برای او زشت است که به گناه شخصی خودش، گناه ترک احتساب واجب را نیز بیفزاید، بلکه مطلوب آن است که حال خود را با ترک گناه اصلاح کند تا سخنش موافق علمش باشد، و این در تضاد با چیزی است که بسیاری از این متهمکنندگان میخواهند، زیرا هدف آنان ترک وظیفهٔ احتساب است، نه ترک گناهان.
معترضانی که سعی در خاموش کردن محتسبان دارند، فراموش میکنند که همین ایراد را در عرصههای دیگر به کار ببرند، حال آنکه در حقیقت مطابق موضع نقد است، مانند پدری که پسرش را از کشیدن سیگار منع میکند حال آنکه خودش سیگاری است. عموم مردم نگرانی این پدر را درک میکنند و به او نمیگویند وقتی که خودت سیگار میکشی بگذار فرزندانت هم این کار را بکنند، بلکه اینجا پدر را نصیحت میکنند که خودش نیز سیگار را کنار بگذارد تا سخن و کردارش با یکدیگر هماهنگ باشد و سخنش نیز تأثیرگذارتر، و چه بسا فرزند تحت تأثیر عملکرد پدرش قرار بگیرد و دست از این کار بکشد.
شاید برخی بگویند: ایراد از محدود شدن به نهی از منکر و ترک امر به معروف است.
اما این عبارت در حقیقت معنایی ندارد و ناشی از بدفهمی رابطهٔ معروف با منکر است، زیرا این دو از جمله متضادهایی هستند که در حقیقت به یک موضوع اشاره دارند، یعنی آنکه هر امر به معروفی خود نهی از منکری است که در تضاد با آن قرار دارد و هر نهی از منکر در عین حال امر به معروفی است که در تضاد با آن منکر قرار دارد.
برای مثال، نهی از منکرِ دروغ همان امر به معروفِ راستی است و نهی از بدرفتاری با پدر و مادر همان امرِ به نیکی در حق آنان است و نهی از منکرِ خودنمایی به معنای امرِ به معروفِ حجاب است و نهی از منکرِ زنا همان امرِ به معروفِ عفت است، و به همین ترتیب دیگر امر و نهیها…
عکس آن نیز صحیح است، یعنی امر به معروفِ صلهٔ رحم همان نهی از منکرِ قطع رابطه با خویشاوندان است و امر به معروفِ حلالخوری همان نهی از منکر حرامخوری است و امر به معروفِ عدل همان نهی از منکر ظلم و تجاوزگری است.
برای آنکه تصورمان واضحتر شود: کسی که میگوید: چرا شما از منکر نهی میکنید و به معروف امر نمیکنید؟ کار او دقیقا مانند این است که به کسی که به نماز امر میکند بگویند: چرا از منکرِ ترک نماز نهی میکنی و به معروفِ اقامهٔ نماز امر نمیکنی؟! یا به کسی که از روزهخواری نهی میکند میگوید: چرا او را از روزهخواری نهی میکنی و به روزه امر نمیکنی؟!
آیا چنین حرفی مقبول و معقول است؟! یا نشان دهندهٔ بیمعنی بودن کل قضیه نیست؟
آنچه باید دانست این است که هر چه بر گسترش منکرات افزوده شود، بر وسعت نهی از منکر نیز افزوده خواهد شد، یعنی هر چقدر منکر در واقعیت زندگی مردم افزایش یابد بر میزان نهی از منکر نیز افزوده خواهد شد: «هر یک از شما که منکری دید آن را با دستش تغییر دهد، پس اگر نتوانست با زبانش و اگر نتوانست با قلبش و این ضعیفترین ایمان است».[۱۳]
و این یک پدیدهٔ طبیعی است که نشان دهندهٔ سلامت دینداری مردم و انتشار خیر در بین آنان است و همچنین ضمانتی است برای در امان ماندن جامعه و حفظ آن: «مثال کسی که از حدود الهی نمیگذرد و کسی که آن را زیر پا میگذارد مانند گروهی است که در یک کشتی قرعهکشی میکنند، پس گروهی در بالای آن و گروهی دیگر در [طبقهٔ] پایین مینشینند؛ گروهی که در پایین هستند هرگاه آب میخواهند باید از گروهی که بالا هستند بگذرند، پس با خود میگویند: اگر در قسمت خودمان کشتی را سوراخ کنیم دیگر مزاحم بالانشینها نخواهیم شد. حال اگر [بالاییها] رهایشان کنند تا هر چه میخواهند بکنند همه با هم هلاک میشوند و اگر جلوی آنان را بگیرند هم خود و هم دیگران نجات مییابند».[۱۴]
از سوی دیگر امتی که این وظیفه را ترک کند، شایستهٔ خشم و تهدید الهی است:
{لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ (۷۸) كَانُواْ لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ} [مائده: ۷۸ ـ ۷۹]
(از میان فرزندان اسرائیل آنان که کفر ورزیدند به زبان داوود و عیسی بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [کیفر] به خاطر آن بود که عصیان ورزیده و [از فرمان الله] تجاوز میکردند (۷۸) از کار زشتی که آن را مرتکب میشدند یکدیگر را بازنمیداشتند، راستی چه بد بود آنچه میکردند).
این انکار ـ چنانکه گذشت ـ به نفع امر به معروف و گسترش آن در میان مردم است، زیرا میان این دو تلازم است.
حتی اگر آنطور که این دوستمان میخواهد این دو را جدا از هم فرض کنیم، باز هم واجب آن است که نقصِ موجود را پر کنیم و به امر به معروف اهمیت دهیم، نه آنکه انتقادمان متوجه کسی باشد که به واجب نهی از منکر عمل میکند.
این چیزی است که انگیزههای اصلی را آشکار میکند، چرا که این مقوله معمولا برای سست کردن دیگران از تلاشهای مطلوب شرعی است، نه آنکه قصدشان ایجاد توازن توهمی میان دو کفهای باشد که اساسا لازم و ملزوم یکدیگرند و اشباع یکی به اشباع دیگری منجر میشود.
کسی که در اوضاع گفتمان دعوی معاصر به خوبی تأمل کند بستهای پربار از مظاهر امر به معروف را خواهد یافت؛ مواردی مانند توحید خداوند و عبادت او و بزرگداشت و اطاعت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و احترام صحابهٔ ایشان و امر به نماز و زکات و صدقه و روزه و حج و عمره و عدل و احسان و صلهٔ رحم و نیکی به والدین و حفظ حقوقی همسایگان و اصلاح روابط و یاری نیازمندان و رفع ظلم از ستمدیدگان و دیگر موارد.
خلاصه آنکه مقولهٔ «تو مسئول آنچه رخ میدهد نیستی» را اگر پیش از این جمله بگویند مشکلی ندارد: «پس از آنکه وظیفهٔ شرعی خودت را در امر به معروف و نهی از منکر انجام دادی». تنها در این صورت گناه مورد نظر تنها به مرتکبش زیان میرساند، اما زیان سهلانگاری در ادای وظیفهٔ احتساب به همه خواهد رسید؛ هم به مرتکب آن کار بد و هم به کسانی که امر و نهی را ترک گفتهاند و بلکه تَبَعات آن کار بد به همهٔ جامعه خواهد رسید؛ هر کس به اندازهٔ تقصیرش.
[۱] به روایت بیهقی در شعب الإیمان. آلبانی میگوید: سندش صحیح است و رجال آن ثقهاند. (در لفظ روایت «علیك بنفسك» آمده که آن را به این شکل ترجمه کردم).
[۲] صلاح به معنای نیکی و نیکوکاری شخص است، اما اصلاح به معنای دعوت به نیکی و نیکوکاری و تلاش برای بهبود جامعه و دیگران است. بنابراین صلاح یک فرایند فردی است اما اصلاح فراتر از فرد است. (مترجم)
[۳] به روایت ابوداوود و ترمذی و ابن ماجه و احمد. ترمذی میگوید: این حدیثی حسن صحیح است. ابن العربی و نووی و ابن تیمیه و آلبانی آن را صحیح دانستهاند.
[۴] متّفق علیه.
[۵] به روایت ترمذی و احمد. ترمذی میگوید: این حدیثی حسن است. احمد شاکر آن را صحیح دانسته و آلبانی آن را حسن دانسته است.
[۶] به روایت مسلم.
[۷] به روایت ترمذی و ابن ماجه و احمد. ابن حجر آن را قوی دانسته و آلبانی حسن دانسته است.
[۸] تفسیر قرطبی (۱/ ۳۶۷).
[۹] پیشین.
[۱۰] به روایت بخاری.
[۱۱] به روایت احمد. بغوی آن را حسن میداند و شعیب الأرناووط صحیحاش دانسته است.
[۱۲] الفوائد (۶۱).
[۱۳] به روایت مسلم.
[۱۴] به روایت بخاری.