انسان و آسایش روحی

انسان موجودی‌ست متشکل از ماده و روح، پروردگارش او را این‌ چنین آفریده و بر این سرشته شده است و هرگاه کسی بخواهد یکی از این دو جزء را به حاشیه براند زندگی‌اش تیره و تار می‌شود، یک زندگی خسته‌کننده و مملو از افسردگی که در آن نه خوشبختی را می‌شناسد و نه چیزی از شیرینی آن می‌چشد. شاید به کار بردن واژهٔ «می‌شود» برای چنین حالتی نوعی مبالغه باشد و این چنین زندگی‌ای که در آن نیمی از وجود آدمی نادیده گرفته شده در واقع تاریکی‌ای‌ست که تاریکی دیگری بر آن احاطه یافته است!

عجیب این‌جاست که انسان، بر فطرت ایمانی به دنیا می‌آید، خیر و شر را می‌شناسد و در درون خود حس می‌کند که جهان خالقی دارد، خالقی با توان و قدرت مطلق و همچنین درمی‌یابد که نیاز شدیدی دارد تا به سوی این آفریدگار قدرتمند و توانا روی آورد و با این وجود، همهٔ این نداهای فطری را بی‌پاسخ می‌گذارد و حتی با شتاب از آن‌ها فاصله می‌گیرد و از آفریدگارش فرار می‌کند و به سمت هواهای نفسانی‌اش می‌رود تا جایی که هوا و هوس خود را خدایی غیر از الله متعال قرار می‌دهد:

{إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ}

(انسان بسیار كفران كننده و ناسپاس است.)

انسان، جسمش که گرسنه شود غذا می‌خورد و سیر می‌شود اما روح بینوایش چه طور سیر شود وقتی غذایش را می‌یابد و از آن می‌گریزد؟! یا شربتی که با آن تشنگی روحی‌اش سیراب می‌شود را می‌بیند اما آن را سر نمی‌کشد و از کنار آن می‌گذرد؟! تلاش می‌کند از صداهایی فرار کند که او را رها نمی‌کنند و هر لحظه به قلب او هجوم می‌برند و به او می‌گویند: «آیا خالقی غیر از خداوند متعال هست؟» «به جز خداوند متعال چه کسی خدا است؟» نمی‌داند صدا از کجاست و در عین حال نمی‌تواند هم آن را کتمان کند، به محض این‌که مقداری از لذت‌های جسمی را می‌چشد، این صداها می‌آیند و خواب را از چشمانش می‌گیرند و پردهٔ گوشش را به لرزه در می‌آورند، دوست دارد آن صدا را ساکت کند اما زهی خیال باطل! اجزای جسم او این چنین ترکیب یافته‌اند؛ یعنی او عبارت است از جسم و روح، اگر میان آن دو تعادل برقرار نسازد یکی از آنها بر ضد دیگر قیام می‌کند.

انسان موجودی دینی است که نمی‌تواند بدون دین زندگی کند، انگار دین چیزی‌ست که به درون انسان وارد شده و با گوشت و خونش درآمیخته است، از همین روی همانطور که دارای گرایشی است که او را به سمت تمایلات و شهوت‌ها می‌کشاند همان‌گونه نیز گرایشی دارد که او را به سمت دینداری سوق می‌دهد و بنابراین دین، ترکیبی اساسی در انسان است.

پژوهش‌های نوین در زمینه‌های مختلف هم بر این امر مهر تایید می‌زنند و این حقیقتی مشهور نزد پیشینیان و مردم عصر کنونی است چنانکه تاریخ‌نگار یونانی “پلوتارک” (ت ۱۲۵ میلادی) می‌گوید: «ممکن است شهرهایی بدون دژ یا بدون پادشاه یا بدون ثروت یا بدون آداب یا بدون صحنه‌های تئاتر بیابیم اما انسان هرگز شهری بدون عبادتگاه ندیده است».

بنابراین هنگامی که انسان، ایمان و دینداری‌اش را به میدان عمل می‌آورد، در واقع بشریت خود را عملی می‌کند و شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله به درستی فرموده است: «معلوم است که وجود پروردگار متعال برای عقل و فطرت انسان‌ها آشکارتر از روز روشن است و هر کس که آن را در عقل و فطرتش نبیند باید آن دو را در وجود خود متهم کند». گر شخص منکر این حقیقت شود و لباس ایمان را از تن درآورد زندگی‌اش در تنگنا و اضطرابی ناراحت‌کننده خواهد افتاد که هرگاه نعمتی در اختیار او قرار می‌گیرد تا از آن لذت ببرد کفتارهای نگرانی و اضطراب به او حمله‌ور می‌شوند، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

{وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا}

(و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت.)

و نیز می‌فرماید:

{فَمَنْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ}

(پس كسى را كه الله بخواهد هدايت نمايد دلش را به پذيرش اسلام مى‏ گشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند دلش را سخت تنگ مى‏‌گرداند چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مى‌‏رود. اين گونه الله پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى ‏آورند قرار مى‌دهد.)

هنگامی که انسان گرفتار مشکل بزرگی می‌شود و سپس تنها راه‌ حل برطرف کردن مشکل را از خود دور می‌کند، تعجب نکن که باقی ماندن او در گل و لای مشکلش به طول بیانجامد و عمر گرانبهایش در پیمودن پیچ‌ و خم‌های آن به هدر برود زیرا او خود، خودش را از تنها راه‌حل محروم کرده است – و جالب اینجاست که تنها راه‌ گریز نیز آسان‌ترین راه‌ حل است زیرا فطرت آن را تایید می‌کند – حکایت چنان شخصی همانند کسی‌ست که می‌خواهد بیماری سخت خود را با مسکّن‌هایی که هرازگاهی می‌خورد، درمان کند اما مسکّن چگونه می‌تواند درمان یک بیماری سخت باشد؟! اگر به یکی از ما گفته شود شخصی، سرطان خود را با قرص‌های پانادول درمان می‌کند او را بی‌عقل می‌خوانیم بلکه حتی بر سر بی‌عقلی‌اش متفق می‌شویم و شکی نمی‌کنیم.

این مثال‌ها به دور از حال و وضع دشمنان فطرت و ایمان نیست زیرا کسی که به حال و وضع عموم ملحدان در غرب بنگرد شیفتگی‌شان را به نظریه‌های انرژی درمانی خواهد دید و می‌بیند که به شدت به موسیقی و کنسرت‌ها و دیگر نیمه‌راه‌حل‌هایی که منطقه‌ٔ پنهان آدمی یعنی منطقه‌ٔ روح را هدف می‌گیرند روی آورده‌اند و هر کدامشان ساعات زیادی از روز خود را با شنیدن موسیقی و صدای خواننده‌ها سپری می‌کنند به ویژه هنگامی که خلأ و کمبود معنوی به آن‌ها هجوم آورد و واقعا هم هجوم سختی است زیرا از دشوارترین زمان‌ها برای آن‌ها به شمار می‌آید و به خاطر سختی بسیار آن اوقات است که به موسیقی و موارد مشابه آن پناه می‌برند تا از جهنم دشواری‌ها و مشکلاتشان فرار کنند.

این در حالی است که شریعت اسلام، این خلأ کشنده را با راه‌حل‌های بسیاری حل نموده است که مهمترین آن‌ها پر کردن آن خلأ با عبادت است چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

{فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ}

(پس چون فراغت‏ يافتى به طاعت بپرداز.)

یعنی به عبادت روی بیاور، اما کجایند کسانی که به دنبال راه‌حل‌های مفید در جای صحیح آن می‌گردند؟ و چه درمانی سودمندتر از درمان‌های قرآن است؟ شریعت اسلام، موسیقی را به این دلیل حرام نموده که آن منطقه‌ٔ پنهانی روح را هدف قرار می‌دهد که باید آن را با قرآن و ذکر خداوند متعال پُر کرد. زیرا قرآن و موسیقی، دو ضد هستند که با هم یکجا جمع نمی‌شوند همانطور که خداوند متعال می‌فرماید:

{وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ (۴۱) لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ}

(و به راستى كه آن كتابى ارجمند است (۴۱) از پيش روى آن و از پشت‏ سرش باطل به سويش نمى ‏آيد.)

پس اگر قلب آدمی از موسیقی پُر شد جایی برای ذکر خداوند متعال در آن باقی نمی‌ماند و قلبش جز به آن چیزی که با آن پرش کرده تعلق و وابستگی پیدا نمی‌کند.

سعادت همانند قبله‌ای است که همه‌ٔ انسان‌ها را گرد هم می‌آورد اما سؤال مهم اینست که چگونه روی خود را به سوی آن بگردانیم؟ این سؤال، مشکل بزرگی را نزد بسیاری از کسانی که از خلأ روحی و معنوی رنج می‌برند آشکار می‌کند ولی مؤمنان جواب آن را می‌دانند تا جایی که قبله‌ٔ سعادت به آنان روی کرده است و ایمان در قلب‌هایشان به همان قبله‌ای تبدیل شده که سعادت به سمت آن روی نموده است در نتیجه، سعادت بدون هیچ رنج و تلاشی و با اختیار خود به نزد آنان آمده است.

سعادت دارای درجات بسیاری است و کسی جز اهل ایمان و تقوا به بهشت آن نرسیده‌اند حتی ابراهیم ابن ادهم رحمه الله فرموده است: «اگر پادشاهان و فرزندان پادشاهان از شادی و نعمتی که ما در آن به سر می‌بریم آگاهی پیدا می‌کردند با شمشیرها هجوم می‌آوردند تا آن را از ما بگیرند».

البته این را کسی جز شخص مؤمن و خداشناس ندارد زیرا فردی که ایمان ضعیف دارد چنین زندگی گوارایی را نمی‌یابد و اگر خون از او گرفته شود به جای خون، ناراحتی و بدبختی از رگهایش بیرون می‌آید و حسرت و وحشت بر او چیره است چنانکه امام ابن قیم رحمه الله فرموده است: «در قلب، پراکندگی‌ای هست که چیزی جز روی آوردن به خداوند آن را متحد نمی‌سازد و وحشتی هست که چیزی جز انس گرفتن با خداوند در خلوت، آن را نمی‌زداید و اندوهی هست که چیزی جز شادی از شناخت خدا و تعامل صادقانه با وی آن را از بین نمی‌برد و نگرانی‌ای هست که چیزی جز گرد آمدن با وی و شتاب نمودن به سوی او آن را تسکین نمی‌دهد و آتش حسرت‌هایی هست که چیزی جز رضایت داشتن از اوامر و نواهی و تقدیر وی و در آغوش گرفتن صبر بر تقدیرش تا زمان دیدارش آن‌ را خاموش نمی‌کند و خواستهٔ شدیدی هست که متوقف نمی‌شود مگر اینکه خداوند متعال تنها خواستهٔ آن شود و فقری هست که چیزی جز دوست داشتن خداوند و توبه به سوی وی و ذکر کردن پیاپی او و اخلاص صادقانه با وی آن را برطرف نمی‌کند و اگر دنیا و تمام آنچه در آن هست بدان داده شود این فقر برطرف نمی‌گردد».

از الله متعال می‌خواهم که قلب‌های ما را سرشار از ایمان کند و یقین ما را به خود و به وعده‌های خود بیافزاید. آمین

سلمان الفهد ـ ترجمه: بینش