ولاء و براء و واژگونسازی اصطلاحات
«ولاء و براء» (دوستی و دشمنی برای خداوند) از جمله اصطلاحات شرعی هستند که دچار نوعی تغییر و مبهمسازی و پنهان کردن عمدی معانی شدهاند. این اصطلاحات به وفور در رسانهها و مقالات ترویج میشوند و مردم بدون آنکه متوجه ابهام ناشی از آن و هدف اصلی یعنی از بین بردن شفافیت اصطلاحات شرعی باشند، آنها را در مجالس خود به کار میبرند. بزرگترین فتنهٔ این زمان، فتنهٔ اصطلاحات و واژگونسازی آنهاست؛ فتنهای که بیش از سلاحها، امت را از هم پاشیده است. در این فرآیند، یک اصطلاح را با دیگری جایگزین میکنند، به گونهای که نیازی به تغییر جزئیات غالب نباشد؛ مانند اینکه کفر را «ایمان» و شر را «خیر» بنامند.
واژگونسازی اصطلاحات، سرمنشأ تمام شرارتها و عامل گمراهی امتهاست. به همین دلیل است که گره بسیاری از مشکلات، تنها با تحلیل ریشهای الفاظ و بازگرداندن آنها به معنای اصیل و حقیقیشان گشوده میشود. پیامبر ﷺ و دیگر انبیا نیز با دشمنانی روبرو بودند که ادعای دعوت به «خیر» داشتند، اما در عمل، با واژگون کردن اصطلاحات و تحریف معانی، مردم را به «شر» فرا میخواندند. خداوند این پدیده را در سورهٔ بقره، در سیاق خبر دادن به فرشتگان مبنی بر قرار دادن خلیفه در زمین، به خوبی بیان کرده است.
الله تعالی میفرماید: {وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ} [البقرة: ۳۰] (و [ياد كن] هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت. گفتند: آیا در آن کسی را میگماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟ و حال آنکه ما با ستایش تو، تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم. فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید).
خداوند بیان کرد که فرشتگان، علم قبلی که از طریق مشاهده به دست آید نداشتند، بلکه او آنان را از آن آگاه کرده بود. ملائکه با مقداری استفهام (پرسش) با این خبر برخورد کردند، زیرا چه بسا بر روی زمین فتنهای [از این مخلوق] رخ دهد. الله متعال پس از این سیاق، بیان کرد که او همهٔ نامها را به آدم یاد داده است، سپس آنان را بر فرشتگان عرضه کرد:
{وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ} [البقرة: ۳۱] (و [الله] همهٔ نامها را به آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و گفت: اگر راست میگویید، از نامهای اینان به من خبر دهید)
در آن هنگام، خداوند آدم را در آفرینشی کامل خلق کرد، سپس نامهای اعیان و جنبندگان از جمله گاو و گوسفند، و نامهای خیر و شر و غیر آن را به او آموخت. خداوند میخواست به فرشتگان نشان دهد که نه آدم و نه آنان، از پیش خود چیزی نمیدانند، بلکه دانش آدم، تماماً نشأتگرفته از تعلیم الهی است.
در مقابل این تعلیم الهی، وسوسههای شیطان به سراغ انسان آمد تا «اصطلاحات» را واژگون کند. او با تغییر نام «خیر» به «شر» و تغییر نام «شر» به صورتهای دیگر، زمینه را برای فریب و تلبیس فراهم میکند. زیرا نمیتوان به سادگی گفت: «این کارِ خیر را ترک کنید و آن کارِ شر را انجام دهید». بلکه یکی از اصلیترین قواعد فریب، این است که ابتدا خودِ «اصطلاحات» و نامها واژگون شوند.
ریشهٔ گمراهی امتها، تغییر دادن اصطلاحات و واژگون کردن حقایق از جایگاهشان است. به همین دلیل، اقوام انبیا در کشمکشهایشان، با حجت و تحلیل منطقی اعمال و عاقبتاندیشی با آنان روبرو نمیشدند، بلکه در مقابل، از اصطلاحات و واژگان متضاد استفاده میکردند.
از این رو، هنگامی که موسی، فرعون را به عبادت الله فراخواند، سخن فرعون این بود: {وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ} [غافر: ۲۹] (و شما را جز به راه راست هدايت نمىكنم.). یعنی «آنچه من شما را به آن دعوت میکنم، همان راه رشد و کمال است»؛ پس او معنایی متضاد را به کار برد.
همچنین در سخن دیگرش که گفت: {أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ} [النازعات: ۲۴] (من پروردگار برتر شما هستم). او با موسی مناظره نکرد، بلکه صرفاً او را به جادوگری متهم نمود. [فرعون] میخواست نشان دهد که مسئله، یک امر تحلیلی است که مقابله با آن دشوار است؛ زیرا ربوبیت [واقعی] در او وجود نداشت و اگر این امر به صورت تفصیلی بررسی میشد، بطلان ادعای او را ثابت میکرد.
همین روش [واژگونسازی اصطلاحات] را در سخن قوم فرعون میبینیم که در حمایت از او گفتند: {إِنْ هَٰذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَىٰ} [طه: ۶۳] (اين دو [نفر]، بىشک جادوگرند؛ مىخواهند با جادويشان شما را از سرزمينتان بيرون كنند و آيين برتر شما را از بين ببرند). «آیین برتر» (الطریقة المثلی) در اینجا، همان نمونهٔ آشکار از وارونهسازی در امور خیر و صلاح است. آنان با این روش گمان میکردند که برتر هستند، بدون آنکه تحلیلی یا برهانی داشته باشند.
فرعون نیز ادعا میکرد که پروردگار است و صاحب راه رشد و کمال است، بدون آنکه بررسی دقیقی صورت گیرد و به کسی اجازه داده شود تا اکاذیب او را تحلیل کند.
ریشهٔ گمراهی در امت، مصادره کردن اصطلاحاتِ خیر است؛ همان اصطلاحاتی که خداوند به آدم آموخت و سپس [شیطان] بر آنها پردهٔ ابهام و فریب افکند.
امروزه نیز رسانههای معاصر با همین روش عمل میکنند: با وارونه کردن حقایق و ابداع اصطلاحات جدید، خیر را به شر تبدیل میکنند و تلاش دارند تا اصطلاحات شرعی مانند نفاق، طاعت، فسق و غیره را بیاهمیت جلوه دهند. این کار در امور مالی مانند صدقه، انفاق و زکات، با جایگزین کردن اصطلاحات دیگری مانند «کمکهای بشردوستانه» و «مساعدت» صورت میگیرد، حتی اگر این واژگان در زبان وجود داشته [و از نظر لغوی درست] باشند، اما هدف از این کار، تضعیف جنبهٔ شرعی و عبادی این اعمال است تا انسان از اصطلاحی که ایمان را در دل میکارد، دور شود.
ولاء و براء و سنت اختلاف
خداوند متعال بشر را بر اساس انواع گوناگونی آفرید و این انواع را بر «اختلاف» سرشت. به همین دلیل خداوند عز و جل میفرماید: {هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ} [التغابن: ۲] (اوست آنكه شما را آفريد؛ پس برخى از شما كافرند و برخى مؤمن. و الله به آنچه مىكنيد بيناست).
تقسیمبندی مردم به مؤمن و کافر، مانند تقسیمبندی ذات و سرشت آنان به انواع گوناگون است؛ از این جهت که تمایز قائل شدن میانشان واجب است، نه از آن جهت که این حالت [کفر] را تأیید کنیم یا تغییر حالت دهیم. زیرا خداوند مردم را بر توحید خود سرشته است، سپس کفر بر آنان عارض میشود.
این را در کودک خردسال در آغاز رشدش مییابید؛ او نمیتواند دروغ بگوید و با صداقت با شما روبرو میشود. سپس بعد از آن دروغ میگوید، زیرا میبیند که اطرافیانش اطلاعات را تغییر میدهند، پس شروع به دریافت [و تقلید] از آنان میکند. بنابراین، فطرت او صحیح است، سپس تغییر میکند.
اختلاف از لوازم [وجودی] بشر است و به همین جهت خداوند متعال میفرماید: {وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمْ} [هود: ۱۱۸-۱۱۹] (و اگر پروردگارت میخواست، [همۀ] مردم را یک امت [موحد و درستکار] قرار میداد؛ ولی [آنان] همواره مختلفند * مگر کسانی که پروردگارت به آنان رحم کرده باشد و به همین هدف [آزمودن به وسیله اختلاف] آنان را آفریده است). و این اختلافی که خداوند در میان مردم ایجاد کرده، خواه اختلاف در دین باشد یا در خلقت [ظاهری]، یا در زبان، یا در فقر و غنا، وجودش قطعی است، اما خداوند آن را با ضوابط شرعی تنظیم نموده است.
[این ضوابط] برای آن است که در میان مردم، تعصبات قبیلهای، منطقهگرایی، برتریجویی زبانی، و تفاخر به نسب و حسب، غلبه نیابد. خداوند اراده کرده است که فرقهگرایی با تمام انواعش از میان برود و تنها جنبهٔ ایمانی آن باقی بماند [یعنی تنها تمایز مورد قبول، تمایز بر اساس ایمان و کفر باشد].
اما اندیشهٔ غربی با اصطلاحات متعدد خود میکوشد تا جنبهٔ دینی [این تمایز] را از فرقهگرایی خنثی سازد و آن را به همان اختلافات اصلی در [اموری مانند] زبانها اذعان نماید (و به رسمیت بشناسد). (از نگاه غربی تفاوتهای طائفهای به عنوان تفاوتی مانند تفاوت زبانی و قومی در نظر گرفته میشود و کاری به جانب دینی و ایمانی این تفاوتها ندارند).
لیبرالیسم غربی بر پایهٔ فردگرایی و دور نگه داشتن انسان از هر مؤثر بیرونی بنا شده است. در این دیدگاه، فرد از تأثیرپذیری از زبان، دین یا وطن «آزاد» میشود و توجهات، تنها به خودِ انسان [به عنوان موجودی منفرد]، بدون هیچ تأثیرپذیرندهای در اطرافش، معطوف میگردد.
خداوند متعال «اختلاف فطری» را ایجاد کرد و در این اختلاف، برخی امور را ممنوع و برخی را در حالت عادی مردم، جایز شمرد. از این رو، میبینیم کسانی که تلاش میکنند تمایزات میان انسانها و فرقهگراییها را از بین ببرند، خودشان به فرقهگراییهای دیگری دامن میزنند. این را در تمدن مادی کنونی مییابیم؛ آنان داروهایی برای علاج بیماریها ساختند، اما در عین حال، سلاحهای کشندهای را نیز ابداع کردند که انسان را نابود میکند. این، پیشرفت در یک جنبه و فساد در جنبهای دیگر است.
دورانهایی که بیشتر در آن به همزیستی، هماهنگی، رحمت و عدم تجاوز فراخوانده میشود، در همان حال، بیشترین کشتار، تجاوز و نابودی انسان نیز در همین دورانها رخ میدهد. این امری آشکار و روشن است، هرچند بسیاری از مردم فریب مادیات، اختراع داروها و درمان بیماران را خورده باشند.
از پیامبر ﷺ در حدیث ابوهریره آمده است که فرمودند: «قیامت برپا نمیشود تا آنکه علم [به دین] قبض شود (گرفته شود)، زلزلهها فراوان گردد، زمان به هم نزدیک شود (و برکتش برود)، فتنهها آشکار شود، و «هَرج» بسیار گردد» (صحیح بخاری: کتاب الاستسقاء: ۱۰۳۶) و مراد از هرج، قتل است.
وجود نوعی فرقهگرایی در انسان، از جهت تمایلش به تجاوز علیه دیگری، امری اجتنابناپذیر است. اما این [تمایل]، عواملی تأثیرگذار دارد و شریعت آمده است تا تمام این عوامل را از میان بردارد. خداوند، گرامیترین مردم نزد خود را باتقواترین آنان قرار داد؛ پس [در اسلام]، تمایز و برتری تنها با ایمان به خداست، زیرا این خداست که انسان را آفریده و بر انسان واجب است که تسلیم او باشد.
بنابراین، هیچگونه نژادپرستی بر اساس قبیله، زبان، نژاد، یا حسب و نسب جایز نیست و مردم در این موارد یکسان هستند. پس خداوند، مردم را در جنبهای (جنبهٔ انسان بودن) برابر، و در جنبهای دیگر (پرستش خداوند) نابرابر قرار داد؛ زیرا این امر، به خالق مربوط میشود، نه صرفاً به مخلوق.
مراتب ولاء و براء
«ولاء» (دوستی و سرپرستی) و «براء» (بیزاری و دشمنی) دو ثمرهٔ محبت و نفرت هستند. انسان نمیتواند با کسی «ولاء» داشته باشد مگر آنکه او را دوست بدارد، و نمیتواند با کسی «عداوت» ورزد مگر آنکه از او نفرت داشته باشد. پس محبت و نفرت، هستهٔ اصلی ولاء و براء هستند. اما خود ولاء و براء، به رفتار بیرونی فرد بازمیگردد.
«موالات ذات» (دوستی ذاتی)، همان ولای حقیقی است و پس از آن، ولاء نسبت به اهل ایمان و براء نسبت به اهل کفر قرار میگیرد. این نیز مراتبی دارد؛ دوستی با مؤمن کاملی که اهل گناهان کبیره نیست و بر گناه صغیره پافشاری نمیورزد، مانند دوستی با کسی نیست که مرتکب برخی مخالفتهای شرعی میشود. به همین ترتیب، بیزاری از کافر حربی مانند بیزاری از کافر غیرحربی نیست.
محبت و نفرت، از اعمال قلبی هستند. انسان باید [این احساسات را] برای خدا خالص گرداند، نه برای لذت، نژاد، حسب و نسب، یا قدرت و ضعف. قلب باید مانند اعضا و جوارح انسان فعال باشد؛ اگر به سوی خیر حرکت نکند، ناگزیر به سوی ضد آن، یعنی شر، حرکت خواهد کرد.
خداوند این تمایل قلبی را ضابطهمند کرده است. به جای آنکه انسان به خاطر مال یا امور دیگر، جهتگیری خود را به سوی مردم قرار دهد… خداوند امر را به خود بازگرداند و فرمود: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ} [الممتحنة: ۱] (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگيريد). پس خداوند «ولاء» با کفار را – خواه اهل کتاب باشند یا غیر آنان – حرام گردانید. اما محبت [و نیکی] به آنان را در برخی موارد استثنا کرده است، مانند احسان، هدیه و صله رحم. نفرت نیز لزوماً به معنای اذیت و آزار نیست، مگر در چارچوبی که خداوند ضابطهمند کرده باشد.
بسیاری از مردم، محبت خود را بر اساس ذات شخص مقابل، به خاطر شکل، گفتار، کردار، یا قد و قامت او بنا میکنند، بدون آنکه آن را با شریعت الهی بسنجند. در حالی که اصل بر این است که «ولاء» (دوستی) برای اهل توحید، به گونهای است که هرگاه انسان کسی را در حال تقرب بیشتر به خدا ببیند، او را به خاطر خدا دوست بدارد، نه به خاطر ذات خودش. به همین دلیل است که این [محبت و نفرت به خاطر خدا]، «محکمترین دستاویز ایمان» نامیده شده است.
چنانکه در حدیث براء آمده است که پیامبر ﷺ پرسیدند: «محکمترین دستاویز ایمان چیست؟» گفتند: الله و رسولش داناترند. فرمودند: «دوستی به خاطر الله، دشمنی به خاطر الله، محبت به خاطر الله، و نفرت به خاطر الله» (احمد با لفظ براء، و ابن ابیشیبه در کتاب «ایمان»، و حاکم در «المستدرک» با لفظ دیگری از طریق ابن مسعود، و طبرانی در «المعجم الکبیر»، و بغوی در «شرح السنة» آن را آوردهاند).
انسانی که خواهان ولایت حقیقی خداوند است، باید این را معیار و محک خود قرار دهد؛ زیرا اگر این در را ببندد، چه بسا برای دیگری گشوده شود. چنانکه از حدیث عبدالله بن عباس آمده است که او به اُبی بن حاتم گفت: «هرکس به خاطر الله دوست بدارد، و به خاطر الله نفرت ورزد، و به خاطر الله دوستی کند، و به خاطر الله دشمنی کند، با این کار به ولایت الله دست مییابد.» (اثر ابن ابیحاتم – الإبانة لابن بطة (۸۵۱)، و المعجم الکبیر للطبرانی (ج ۱۱/ ص ۴۶/ ش ۱۳۳۵۵)، و المعجم الأوسط للطبرانی (۱۱۱۳۷)).
ولاء و براء و کافر صاحب نَسَب
محبت رسول خدا ﷺ، شاخهای از محبت الله متعال است. و به همین دلیل خداوند میفرماید: {قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ} [آل عمران: ۳۱] (بگو: اگر الله را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا الله شما را دوست بدارد). و پیامبر ﷺ میفرمایند: «هیچیک از شما ایمان نمیآورد تا آنکه من نزد او از فرزندش، پدرش و همهٔ مردم محبوبتر باشم» (صحیح بخاری، کتاب ایمان (۱/۵۸) (۱۵)، و مسلم، کتاب ایمان (۱/۶۷) (۴۴)، و نسائی، کتاب ایمان (۸/۴۸۸) (۵۰۲۸)). پس محبت رسول خدا ﷺ واجب است، زیرا الله او را دوست دارد؛ و نفرت از کسی که الله از او متنفر است نیز واجب است، زیرا خداوند متعال از او متنفر است.
بنابراین، این امر [ولاء و براء] از ذات انسانها جداست و در حقیقت، ولایتی برای خداست. و هرکس این در را ببندد، ناگزیر دری از درهای دیگر ولایتها به رویش گشوده میشود. پس اگر خدا را دوست نداشته باشد، به هنر، طرب، مال یا جاه و مقام دل خواهد بست و آن درها برایش مشروع جلوه میکند.
محک و معیار، همین محبت و نفرت [برای خدا] است. حال اگر کافری خویشاوند انسان باشد، مانند پدر کافر یا همسر اهل کتاب (یهودی یا نصرانی)؟ این مسئله برای بسیاری از مردم دشوار است [که چگونه خویشاوند خود را به خاطر نسبش دوست بدارند، اما به خاطر کفرش از او بیزاری جویند].
محبت و دوستی بر دو نوع است: نوع اول، محبت فطری است که در ذات انسان وجود دارد. خداوند این محبت را از بین نمیبرد، اما از انسان میخواهد که بر اساس آن، چیزی را [بیش از حد] بذل نکند. و به همین دلیل میفرماید: {…وَلَأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ…} [البقرة: ۲۲۱] (…و قطعاً كنيز مؤمن از زن مشرک بهتر است، هرچند [زيبايىِ] او شما را به شگفت آورد).
این آیه بیان میکند که ممکن است انسان از [شخصیت یا ظاهر] یک مشرک به شگفت آید؛ آنچه نهی شده این است که این شگفتی از حد خود فراتر رود و به «موالات» (دوستی و همپیمانی) با مشرکی که [حتی] راستگو و امانتدار است، تبدیل شود؛ در حالی که ممکن است مسلمانی را در همان جایگاه بیابی که دچار کوتاهیهایی است!
خداوند به خاطر محبت فطری، انسان را مؤاخذه نمیکند. به همین دلیل، گاهی خداوند حکمی را تشریع میکند که انسان [به طور طبیعی] آن را ناخوشایند میداند. خداوند متعال میفرماید: {كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ} [البقرة: ۲۱۶] (جنگ بر شما مقرر شده، در حالى كه آن را ناخوش داريد.). این ناخوشایندی، امری فطری در ذات انسان است که از محبت او به زندگی، خانواده و وطن سرچشمه میگیرد. اما آنچه حرام است، این است که انسان این ناخوشایندی نسبت به حکم شرعی را به زبان آورد یا کاری کند که مخالف مراد خداوند در آن باشد.
همچنین در سخن پیامبر ﷺ آمده: «کامل ساختن وضو در سختیها» (صحیح بخاری، کتاب وضو (۱۳۶)؛ و مسلم، کتاب طهارت (۲۵۱)). در حالی که انسان [به طور طبیعی] سرما را دوست ندارد، و این از امور فطری است.
همینطور در مورد همسر؛ خداوند در او میل و محبت قرار داده است. این محبت، در صورتی که او اهل کتاب باشد، باید بدون رضایت از نافرمانیهای او از امر خدا باشد. همچنین، از مادر یهودی یا نصرانی در اموری که معصیت خدا نیست، اطاعت میشود. اما اگر از فرزندش بخواهد که برایش صلیبی را [از گرد و خاک] پاک کند، یا برایش شراب بیاورد، یا دینش را رها کند و مانند آن، باید از این کارها امتناع ورزد. این حکم در مورد پدر نیز یکسان است. (صحیح بخاری، کتاب وضو (۱۳۶)، و مسلم، کتاب طهارت (۲۵۱)).
{وَلَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ} [المنافقون: ۸] (و اگر به مدينه بازگرديم، قطعاً عزيزتران، خوارتران را از آنجا بيرون خواهند كرد.). در تفسیر این سخن حق تعالی، ابن جریر طبری روایت کرده است که عبدالله، پسر عبدالله بن اُبی [سرکردهٔ منافقین]، نزد رسول خدا ﷺ آمد و گفت: «ای رسول خدا، به من خبر رسیده که میخواهید عبدالله بن ابی را به خاطر سخنانی که از او به شما رسیده، بکشید. اگر چنین قصدی دارید، به من امر کنید تا سرش را برایتان بیاورم. به خدا سوگند، قبیلهٔ خزرج میداند که در میانشان مردی نیکوکارتر از من نسبت به پدرش نبوده است. اما میترسم که به کسی غیر از من دستور قتل او را دهید و او پدرم را بکشد، و آنگاه نفسم به من اجازه ندهد که به قاتل پدرم بنگرم که در میان مردم راه میرود و در نتیجه او را بکشم و مؤمنی را به خاطر کافری به قتل رسانده و وارد آتش شوم». رسول خدا ﷺ فرمودند: «بلکه با او مدارا میکنیم و تا زمانی که با ماست، با او به نیکی همنشینی خواهیم کرد» (تفسیر ابن جریر طبری، جلد ۲۳، صفحه ۴۰۷).
بنابراین، جنبهٔ فطری [محبت به پدر] وجود دارد، اما «عدالت در برابر خدا» نیز امری الزامی است. برای مثال، انسانی را در نظر بگیرید که میان او و پدرش، محبت فطری، نزدیکی و احسان برقرار است. و از طرفی، خدمتکاری دارد که این خدمتکار به او نیکی میکند اما در حق پدرش بدی میکند؛ اگر با او [یعنی پسر] رفتار کند یا سخنی بگوید، صادق است، اما در حق پدرش ظالم و دزد است و چه بسا او را مورد ضرب و شتم نیز قرار دهد. آیا این فرد، خدمتکار را به خاطر وفاداریاش به خود، دوست خواهد داشت یا به خاطر ستمش به پدر، از او متنفر خواهد بود، علیرغم آنکه به خودش نیکی میکند؟
اینجا درمییابیم که اگر «ولاء» (وفاداری) انسان به پدرش ضعیف باشد، میگوید: «پدرم برایم اهمیتی ندارد!» و به دنبال منافع خود میرود.
همچنین در آنچه به حق خداوند متعال مربوط میشود، شایسته است که انسان به کافر – حتی اگر به او نیکی کرده باشد – از دریچهٔ جایگاه او نزد خداوند و کفرش به او بنگرد.
وفای به عهد با مردم در امور مالی، حقوقی و تألیف قلوب (جلب محبت) واجب است. اما مقدم داشتن آنان بر اهل ایمان، از امور حرام و ممنوع است. خداوند متعال میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ} [النساء: ۱۴۴] (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، كافران را به جاى مؤمنان، دوست نگيريد).
[این یعنی] آنان در میان خود، علیه اهل اسلام متحد میشوند. و این متأسفانه در سرزمینهای ما در هر بحرانی، خواه نظامی، سیاسی یا اقتصادی، مشاهده میشود. آنان علیه اسلام متحد میشوند، حتی اگر ادعاهایی مبنی بر کنار گذاشتن آنچه فرقهگرایی نامیده میشود، وجود داشته باشد!
ولاء و براء در مورد مؤمن صاحب گناه کبیره
«ولاء و براء» در مورد مؤمن، قابل تجزیه است؛ همانطور که در مورد برخی از انواع کافران (و نه همهٔ آنان) نیز چنین است. چنانکه در صحیح آمده است، مردی در زمان پیامبر ﷺ بود که بسیار شراب مینوشید. نامش عبدالله و لقبش «حمار» (درازگوش) بود و رسول خدا ﷺ را میخنداند. پیامبر ﷺ روزی او را به خاطر شرابخواری [برای مجازات] آوردند. مردی از میان جمع او را لعنت کرد و گفت: «خدایا لعنتش کن! چقدر او را برای [این گناه] میآورند!» پیامبر ﷺ فرمودند: «او را لعنت نکنید. به خدا سوگند، آنچه من میدانم این است که او الله و رسولش را دوست دارد» (البخاری، کتاب الحدود (۶۳۹۸). این یعنی آن شرابخوار، مؤمنی از اهل نماز و روزه است [اما چیزی را دوست دارد که خدا و رسولش از آن نفرت دارند].
بنابراین، چه بسا انسان مرتکب گناه کبیره شود در حالی که مؤمن است. پس شایسته نیست که با او قطع رابطهٔ کامل صورت گیرد. این [قطع رابطهٔ کامل]، مراد خداوند از «براء» نیست، آنگونه که برای برخی افراد در صدر اسلام رخ داد. به همین دلیل، «ولاء و براء» باید ضابطهمند باشد، نه بر اساس هواهای نفسانی انسان و نه بر اساس هیجانات و عواطف نفس؛ بلکه حکم در این باره، از آنِ خداوند است.
ولاء و براء: میان فطرت و عقیده
انسان به طور فطری، وفاداری، صداقت، امانتداری و نیکی در حق خودش را دوست دارد. به همین دلیل، بسیاری از سلف گفتهاند: «انسان بر محبت کسی که به او نیکی کند، سرشته شده است». خداوند این گرایش فطری در ذات انسان را ضابطهمند کرده تا به دایرهٔ عبودیت و بندگی برای غیرخدا نرسد. پس برای انسان حقی قرار داد که در آن از امر خدا تجاوز نشود و مؤمنان را برادر یکدیگر گردانید.
برادری در قرآن بر دو نوع است: برادری نَسَبی و برادری ایمانی. پروردگار متعال این دو را به تفصیل بیان کرده است. چنانکه میفرماید: {لَّا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ} [المجادلة: ۲۲] (قومی را نمىيابى که به الله و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] کسانی را که با الله و رسولش مخالفت نمودهاند، دوست بدارند، هر چند پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان یا عشیرهٔ ایشان باشند). این آیه به برادری نَسَبی اشاره دارد. اما هرگاه برادری ایمانی حاضر شود، [بر آن مقدم است]، چنانکه میفرماید: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ} [الحجرات: ۱۰] (در حقیقت، مؤمنان با هم برادرند).
در این هنگام، برادری نسبی ضعیف گشته و [برادری ایمانی] بر آن برتری مییابد. به همین دلیل، اگر دو برادر – یکی مؤمن و دیگری کافر – با هم بجنگند، بر انسان واجب است که ظالم و مظلوم را از یکدیگر تشخیص داده و مظلوم را یاری کند، حتی اگر [از نظر نسبی] از او دور باشد، و ظالم را باز دارد، حتی اگر نزدیکترین خویشاوندش باشد.
«ولاء» نیز، بر حسب قوت و ضعف ایمان در قلب انسان، قابل تجزیه و تقسیم است. این پدیده حتی در واقعیت زندگی مردم نیز وجود دارد. مشاهده میکنید که فردی به شخصی محبت میورزد در حالی که اطرافیان او همگی اهل ایمان هستند؛ اما او به یکی بیشتر تمایل دارد و او را به خود نزدیکتر میکند و به دیگری کمتر. بنابراین، مردم به طور فطری باور دارند که این امر [محبت و دوستی] در قلبشان قابل تجزیه [و درجهبندی] است.
همانگونه که احساسات قلبی ما قابل درجهبندی است، بر ما نیز واجب است که در وفاداری خود، میان جایگاه افراد از نظر طاعت و معصیت، و ایمان و کفر، تفاوت قائل شویم. نتیجهٔ این تفکیک آن است که یک کافر در هیچ شرایطی بر مؤمن مقدم نمیشود، مگر آنجا که پای اجرای عدالت و رفع ظلم در میان باشد [یعنی در جایی که باید حق مظلومی از ظالمی ستانده شود. حتی اگر مظلوم کافر باشد و ظالم مؤمن باشد، اینجا باید طرف مظلوم را گرفت].
مردم ناگزیر از اختلاف هستند و اینکه در میانشان نوعی فرقهگرایی بر اساس قبیله، حسب، نژاد یا نسب وجود داشته باشد [امری طبیعی است]. و اگر مردم از یک نوع فرقهگرایی بگریزند، به نوع دیگری روی خواهند آورد.
پس فرقهگرایی در بشر امری اجتنابناپذیر است. خداوند تمام راههای [نامشروع] آن را بست و تنها یک راه را گشود و آن، «ولاء» (دوستی و وفاداری) برای کسی است که الله را دوست دارد و «براء» (بیزاری) از کسی است که به الله شرک میورزد. خداوند این امر را ضابطهمند ساخت و [اختیار] آن را به خود بازگرداند. خداوند متعال میفرماید: {إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ} [الأنعام: ۵۷] (حکم جز برای الله نیست؛ حق را بیان میکند و او بهترین داوران است).
خداوند حکم را به خود اختصاص داد و اوست که حق را تبیین کرده و میان مردم بر اساس احوالشان داوری میکند. او امری فطری در ذات انسان قرار داد که [انسان] به طور طبیعی به آن متمایل میشود. چه بسا فردی در نگاه اول شخصی را ببیند و او را دوست بدارد یا به خدمتکار مشرکش متمایل شود. اما خداوند بیان کرده است که خوشامد انسان از یک مشرک، نباید باعث شود که جنبهٔ بزرگتری نادیده گرفته شود و آن، ستمی است که این مشرک با شرک ورزیدن به خداوند، به نفس خویش روا داشته است. [این مانند] انسانی است که کسی را که با او به عدالت رفتار کرده، دوست بدارد، حتی اگر آن شخص به پدرش ستم کرده باشد!
و جنبهٔ تفریط و کوتاهی در «ولاء و براء» بزرگتر از جنبهٔ تجاوز و زیادهروی است، و اگر هم باشد مساوی با تفریط (کوتاهی) نیست.
امت دچار کوتاهی در زمینهٔ ولاء و براء شده است؛ همین است که میبینیم در رسانههای خود از توصیف دیگران به عنوان کافر شرم میکنند، حال آنکه توصیف کفر به این معنا نیست که ما قرار است با آنان بجنگیم یا مورد ظلم و حقخوری قرار دهیم. در حالی که پیامبر ﷺ با یهودیانی که در اطرافش بودند منصفانه رفتار میکرد تا دل آنان را به دست آورد. از این رو خداوند متعال میفرماید: {لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ} [الممتحنة: ۸] (الله شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان به عدالت رفتار نماييد؛ زيرا الله عدالتپيشگان را دوست دارد.).
خداوند متعال از ظلم به کافر و گرفتن مال او به ناحق برحذر داشته است. و [در مقابل]، جایگاه و مقام احسان را برای کسانی تبیین کرده است که با مسلمانان در دینشان مخالفت نکرده، با آنان نجنگیده و آنان را از دیارشان بیرون نکردهاند؛ [و فرموده] که باید با نیکی و هدیه به آنان احسان شود تا دلشان به دست آید. همانگونه که پیامبر ﷺ برای به دست آوردن دل برخی از اهل کتاب، به آنان هدیه میداد.
مقدم داشتن کافر بر مؤمن، صرفاً به خاطر تعاملات مادی و علمی، نشانهای از ضعف رابطه میان بنده و پروردگارش است. چه بسا انسان از احسان، عدالت یا علم یک کافر به شگفت آید، اما بر او واجب است که با او با عدالت و انصاف رفتار کند، زیرا او نیز در حق نفس خویش ستمکار است [چرا که] خالق خود و روزیدهندهاش را انکار کرده است. بنابراین، کافر از این جنبه دوست داشته نمیشود و از جوانب دیگر در حق او نیکی میشود و بد داشته نمیشود.
خطاهایی که مردم مرتکب میشوند [نیز اینگونه است] به اندازهٔ آن خطا و شر بد داشته میشوند و به اندازهٔ خیری که در آنها هست، دوست داشته میشوند.
ولاء و براء و نبرد علیه اسلام
بیشک، هر ناظر و دنبالکنندهای از رویدادهای جهان در زمانهٔ ما، تجاوز آشکار و زشت برخی از حکومتهای غربی علیه کشورهای اسلامی را لمس میکند؛ تجاوزگری علیه کسانی که به دین خداوند متعال تمسک جستهاند، بدون آنکه به کسی از امتهای دور و بر خود تعدی کرده باشند.
و این در دورانی رخ میدهد که ادعای کرامت انسانی، حق زندگی، و حق او در برپا داشتن دین و شریعتی که میخواهد مطرح میشود، اما با کمترین شبههای، به کسی که به ذرهای از عقل یا دین تمسک جوید، تجاوز صورت میگیرد.
شاید از واجبات و امور حتمی این باشد که «موالات» (دوستی و همپیمانی) میان کشورهای اسلامی، با یاری و پشتیبانی [از یکدیگر] محقق گردد و بر رفع این ظلم از سرزمینهای اسلامی پافشاری شود.
الله متعال حتی ظالمی را که در حق ملتی مظلوم [ولو غیر مسلمان] ستم روا داشته به وعید مجازات داده است، و امت مظلوم را وعدهٔ یاری داده است، چه رسد به آنکه این امت مظلوم، مسلمان باشد!
هرکس در رویدادهای این دوران تأمل کند، حقیقت این بلایی را که در این زمانه رخ داده، درک خواهد کرد؛ [بلایی که در آن] بسیاری از مسلمانان به ناحق در کشورهای اسلامی کشتار میشوند، بدون آنکه هیچ کشوری در دفاع از آنان دخالت نظامی کند؛ بهویژه آنکه این خونِ مسلمانان است که به دست خود مسلمانان ریخته میشود!
چقدر امت اسلامی امروز به «ولاء و براء» نیازمند است. بنابراین شایسته است که حکومتهای مسلمان از خداوند پروا کنند و در یاری مردمان و حکومتهای [مسلمان] کوتاهی نکنند.
خداوند متعال میفرماید: {وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ} [الأنفال: ۷۲] (و اگر در [كار] دين از شما يارى جويند، يارى كردن بر شما [واجب] است).
بهویژه هنگامی که فریادهای یاریخواهی بلند میشود، زیرا پیامبر ﷺ میفرمایند: «حق مسلمان بر مسلمان شش چیز است.» گفته شد: آنها چیستند ای رسول خدا؟ فرمود: «هرگاه او را ملاقات کردی، به او سلام کن؛ هرگاه تو را دعوت کرد، اجابتش کن؛ و هرگاه از تو نصیحت خواست، او را نصیحت کن؛ هرگاه عطسه کرد و حمد خدا گفت، برایش دعا کن (یرحمك الله بگو)؛ هرگاه بیمار شد، عیادتش کن؛ و هرگاه از دنیا رفت، در تشییع او شرکت کن» (صحیح مسلم: کتاب السلام (۲۱۶۲)).
پس بر مؤمن واجب است که برادرش را، چه ملتها و چه حاکمان، یاری کند.
«ولاء و براء» (دوستی و بیزاری برای خدا) تنها به یاری در هنگام بسیج، جنگ، و با سلاح و تجهیزات محدود نمیشود، بلکه به تمام راههای یاری و تأیید، از جمله نوشتن، مقالهنویسی و غیره نیز گسترش مییابد.
بنابراین، بر هر صاحب قلم، سخنور یا صاحب اندیشهای واجب است که دسیسههای گمراهانی را که به [اموری چون] بیطرفی و آزادی انسانی دعوت میکنند، آشکار سازد. [زیرا] آنان [در ادعاهایشان] تا جایی پیش رفتهاند که از آزادی حیوانات دم میزنند، اما در عین حال، تجاوز به زنان، کودکان, سالمندان، اموال و آبروی [مردم] از طریق نسلکشی و هتک حرمت را [مشروع] میدانند و نه تنها در برابر آن سکوت میکنند، بلکه در آن مشارکت کرده و از آن حمایت نیز میکنند.
اهمیت «براء» (بیزاری و دشمنی برای خدا) کمتر از «ولاء» (دوستی برای خدا) نیست، زیرا این دو به هم پیوستهاند. پس باید دولتهای اسلامی را از اینکه [دشمنان را] علیه برادرانشان با سخن یا تهمت یاری کنند برحذر داشت، چراکه این از بزرگترین ستمهاست.
بر دولتهای اسلامی واجب است که از اهل کفر، باطل و تجاوزگران به سرزمینهای اسلامی، بیزاری جویند. خداوند از یاری اهل باطل علیه اهل اسلام برحذر داشته است. به همین دلیل خداوند متعال میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ} [المائدة: ۵۱] (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، يهود و نصارى را دوستان [خود] مگيريد [كه] آنان دوستان يكديگرند.) و میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُبِينًا} [النساء: ۱۴۴] (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، كافران را به جاى مؤمنان، دوست نگيريد. آيا مىخواهيد دليلى آشكار براى الله بر ضد خود قرار دهيد؟) و میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ} [الممتحنة: ۱] (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگيريد [به طورى] كه با آنان اظهار دوستى كنيد.) بنابراین خداوند از دوستی با آنان و یاری رساندن به ایشان با مال یا رای، هرچند اندک، برحذر داشته است؛ چرا که این از بزرگترین گناهان و ستمهاست.
بسیاری از سلف در این باره هشدار دادهاند. چنانکه در حدیث حذیفة بن یمان آمده است: «مبادا یکی از شما یهودی یا نصرانی شود، در حالی که خود نمیداند» سپس این آیه را خواند: {وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ} [المائدة: ۵۱] (و هر كس از شما آنها را به دوستى گيرد، از آنان خواهد بود) (السنة لأبي بكر بن الخلال (۱۶۱۳)).
آشکارترین و بارزترین شکل «تولّی» (دوستی و همپیمانی با آنان)، یاری رساندن با سلاح یا کمکهای دیگر است. همچنین، شایسته است که مؤمن از یاری رساندن به [هر] ظالمی علیه مظلومی برحذر باشد؛ زیرا یاری ظالم علیه مظلوم، ستمی بزرگ است که عقوبت را در پی دارد. پس بر انسان واجب است که از عقوبت الهی که از جایی که گمان نمیبرد به او میرسد، بترسد.
شاید از دیگر صورتهای «ولاء» (در اینجا به معنای یاری و همبستگی)، دعا و قنوت باشد. بیتردید، هرگاه امتی مورد ستم قرار گیرد و آن ستم آشکار باشد، بر آنان واجب است که قنوت خوانده و برای رفع ظلم دعا کنند. این وجوب، بر اطرافیان و برادرانشان در سراسر جهان اسلام نیز، چه در نماز و چه در غیر نماز، جاری است.
همچنین، واجب است که وضعیت آنان را برای کسانی که میتوانند از ایشان حمایت کنند، تشریح و برجسته نمایند و بیان کنند که آنان مغلوب و مقهور شدهاند و هیچ خواستهٔ ظالمانهای ندارند، جز آنکه تجاوز از آنان برداشته شود؛ تجاوزی آشکار که دلیلی ندارد جز تمسک آنان به دین خداوند متعال.
همچنین، واجب است که تهمتهای باطل، مانند متصف کردن آنان به تروریسم و غیره، رسوا و بیاعتبار گردد. زیرا این [جنگ] در حقیقت، یک دشمنی دینی است و واجب است که این حقیقت آشکار شود و ادعاها و اصطلاحاتی که آنان برای ضایع کردن حق و پوشاندن آن با باطل به کار میبرند، برملا گردد.
شیخ عبدالعزیز طریفی | ترجمه: عبدالله شیخ آبادی