یکی از مهمترین تفاوتها میان جنبش مقاومت در کرانهٔ باختری و غزه آن است که اسلامگرایان در کرانهٔ باختری تا سال ۱۹۶۷ تحت حاکمیت نظام اردن زندگی میکردند که عموماً با رویکرد «مهار نرم و کنترل» با آنان رفتار میکرد. در حالی که برادرانشان در غزه، تحت حاکمیت نظام خشن و بسیار بیرحم مصر به سر میبردند. و این، بر طبیعت و رویکرد جنبش اسلامی در حرکت، جذب نیرو و عمل تأثیر گذاشته بود.
علاوه بر این، طبیعت جغرافیایی هموار و مساحت کوچک غزه، آن را به پناهگاهی برای بسیاری از پناهندگان تبدیل کرده بود. در نتیجه، جمعیت انسانی در آن انباشته شد و یک وضعیت اجتماعی «غیرمدرن» در آن شکل گرفت که در آن، جامعه منسجم، خانهها به هم نزدیک، خیابانها تنگ و کوچهها و گذرگاهها پرشمار بودند. همهٔ اینها، این نوار را در برابر ابزارهای کنترل و نظارتی که حکومتهای مدرن در آن مهارت دارند، مقاوم ساخته بود.
به دلیل این وضعیت و شرایط دیگر، اسلامگرایان در غزه به قدرتی رسیدند که امکان دستیابی به مانندِ آن را در کرانهٔ باختری نداشتند. و این، به یک سردرد برای اشغالگر اسرائیلی تبدیل شد. تا جایی که اسحاق رابین آرزو کرده بود که «ای کاش روزی از خواب بیدار شوم و ببینم دریا غزه را بلعیده است». این نوار، یکی از پیچیدهترین مشکلات در نظریهٔ امنیتی اسرائیل بود و از اولین مناطقی بود که تلاش کردند ادارهٔ آن را به تشکیلات عرفات بسپارند و حتی خود شارون نیز از آن عقبنشینی کرد.
در داخل، اسلامگرایان در غزه از دیگران جسورتر، پیشقدمتر و دلیرتر بودند. آنان از همان زمان روی کار آمدن تشکیلات خودگردان، برخلاف نظر برادرانشان در کرانهٔ باختری و خارج از کشور، معتقد به ورود به انتخابات (۱۹۹۶) بودند.[۱] انتفاضهٔ اول از غزه آغاز شد، فعالیت مسلحانه از آنجا آغاز شد، و مهمترین رهبران مقاومت نیز از آنجا برخاستند.
عقبنشینی اسرائیل از غزه
مقرر شد که عقبنشینی اسرائیل از غزه در سال ۲۰۰۵ انجام شود. از سوی دیگر، تشکیلات خودگردان فلسطین اعلام کرد که برای ادارهٔ این نوار، آماده و تواناست. گروههای مقاومت نیز اعلام کردند که با تحویل ادارهٔ نوار غزه به تشکیلات خودگردان مخالفتی ندارند تا به این ترتیب، هر بهانهای را که ممکن بود مانع از تصمیم عقبنشینی شود، از بین ببرند و به این امید که در آینده، امکان اصلاح امور با تشکیلات خودگردان فراهم شود.
محمد دحلان، فرماندهٔ دستگاه امنیت پیشگیرانه در غزه، امید بزرگ اسرائیلیها برای به دست گرفتن امور این نوار و کنترل امنیتی آن بود. محمد دحلان، از وفادارترین مهرههای اسرائیلیها بود و تلاش گستردهای در تعقیب، دستگیری و شکنجهٔ نیروهای مقاومت داشت. او از کسانی بود که آرزوی جایگزینی خود یاسر عرفات و جانشینی او در ریاست تشکیلات خودگردان فلسطین را در سر داشت. اما حضور دیگر افراد مسنتر مانند محمود عباس، این فرصت را از او گرفت. دحلان هنوز جوانی بود که رهبران بزرگتر در داخل تشکیلات خودگردان، او را نمیپذیرفتند.
با این حال، اگر ریاست تشکیلات را از دست داده بود، اما غزه برای او فرصتی ممتاز بود تا شایستگی خود را به اثبات برساند یا حتی به فکر استقلال با آن از تشکیلات خودگردان بیفتد. از اینجا، اختلاف میان او و محمود عباس شدیدتر شد. شارون نیز، با ترور مهمترین رهبران غزه، مانند شیخ احمد یاسین و عبدالعزیز الرنتیسی، زمینه را برای [به قدرت رسیدن] دحلان در نوار غزه فراهم کرد.[۲]
عقبنشینی اسرائیل از غزه، به همان اندازه که یک رویداد تعیینکننده در این درگیری و اثباتی بر توانایی مقاومت فلسطین برای دستیابی به چیزی بود که ارتشهای نظامهای عربی از آن عاجز بودند، به همان اندازه نیز یک چالش خطرناک و دشوار بود؛ بهویژه در دو مورد: اول، همین تشکیلات خودگردان فلسطینی که توسط دحلان و عباس نمایندگی میشد و دستگاههای امنیتی قدرتمند و مملو از عوامل نفوذیاش که قرار بود حملات بسیار وحشیانهای را علیه گروههای مقاومت، تحت شعار «تنها یک سلاح مشروع وجود دارد و آن، سلاح تشکیلات خودگردان فلسطین است» آغاز کنند. و دوم، امکان ادارهٔ این نوار انباشته از جمعیت که از تمام منابع اقتصادی، عمق جغرافیایی و پشتیبانی سیاسی محروم بود.
راهحل عملی و واقعی برای این معضلات، از چندین عاملی که همگی در خارج از غزه رخ دادند، پدید آمد:
هنگامی که حوادث سپتامبر ۲۰۰۱ رخ داد و آمریکاییها شوک هولناکی را که از زمان جنگ جهانی دوم تجربه نکرده بودند، دریافت کردند، در راهروهای سیاسی آمریکا این ایده مطرح شد که باید جهان اسلام را دموکراتیزه کرد. این ایده در محافل پژوهشی، مراکز شرقشناسی و امنیتی، جدید نبود، اما برای سیاستمداران جذابیت نداشت. زیرا تا زمانی که دیکتاتورهای مستبد در جهان عرب، منافع آمریکا و اسرائیل را حفظ میکردند، نیازی به فکر کردن به تغییر آنان یا گسترش دموکراسی در آن کشورها و ریسک کردن بر سر نتایج آن نبود.
اما پس از ۱۱ سپتامبر، آشکار شد که دیکتاتورها در جهان عرب، در حال ساختن بمبهایی ساعتی از خشم و نارضایتی هستند و این بمبها، دیگر در جهان عرب و اسلام منفجر نمیشوند، بلکه در آمریکا و اروپا منفجر میشوند.
دو تجربه در جهان اسلام وجود داشت که در آن زمان، برای این تفکر آمریکایی وسوسهانگیز بود: تجربههای ترکیه و پاکستان. در هر دوی این تجربهها، یک فرآیند دموکراتیک در جریان بود که در آن، احزاب حاکم تغییر میکردند، اما قلب و ستون فقرات دولت، همچنان در دست ارتش بود و ارتش نیز وابسته به آمریکاییها بود. ارتش نیز، هرگاه که دموکراسی نتایجی را به بار میآورد که مورد رضایت او یا آمریکاییها نبود، قادر به کودتای نظامی بود. به همین دلیل، ترکیه به کشورِ «هر ده سال یک کودتای نظامی» معروف شد[۳] میانگین کودتاهای نظامی در پاکستان نیز، به یک کودتا در هر هشت سال رسید.[۴] نکتهٔ مفید در هر دوی این تجربهها این بود که فرآیند دموکراتیک، انرژی اسلامگرایان را جذب و آنان را وارد نبرد سیاسی کرده بود و در این دو کشور، جنبشهای جهادی ظهور نکرده بودند، زیرا مسیر باز تغییر سیاسی، امیدی نزدیک، ممکن و کمهزینه را فراهم میکرد.[۵]
و به این ترتیب، سیاست آمریکا به سوی گسترش دموکراسی در جهان عرب رفت؛ نه از روی عشق به دموکراسی یا ملتهای عرب، بلکه در تلاش برای جذب انرژی اسلامی تا به جهاد تبدیل نشود و حوادثی مانند ۱۱ سپتامبر را تکرار نکند. فلسطین، میدانی برای آغاز این تجربه بود؛ بهویژه آنکه دلیل دیگری نیز وجود داشت که اسرائیلیها معتقد بودند در این نوع از دموکراسی، به نفعشان خواهد بود.
عرفات به عنوان رهبر تشکیلات خودگردان و نمایندهٔ فلسطینیان زندگی کرد، بدون آنکه آنان او را انتخاب کرده باشند یا در هیچ انتخاباتی پیروز شده باشد. او رهبری جنبش فتح را بر عهده گرفت و هنگامی که فتح وارد «سازمان آزادیبخش فلسطین» (که با حمایت نظام ناصری مصر تأسیس شده بود) شد، بر آن مسلط گشت و عرفات رئیس سازمان شد. سپس این سازمان، نه با تصمیم مردم فلسطین، که با تصمیم کشورهای عربی، نمایندگی مردم فلسطین را بر عهده گرفت. سپس بعد از انتفاضه، او را آوردند تا بدون هیچ انتخاباتی، رهبر وضعیت فلسطین شود. اگر مجموعهٔ این شرایط به عرفات اجازه داد که بدون انتخابات، رئیس تشکیلات خودگردان باشد، اما به هیچکس پس از او چنین اجازهای نمیداد؛ بهویژه به محمود عباس که نه سابقهٔ مبارزاتی داشت و نه حتی خوب سخن میگفت، علاوه بر مسیر مشکوکش به عنوان مهندس پیمان اسلو. در نتیجه، یک نیاز آمریکایی-اسرائیلی برای برگزاری انتخابات در فلسطین به وجود آمد تا برای محمود عباس به عنوان رئیس تشکیلات خودگردان، مشروعیتسازی شود؛ مشروعیتی که او بتواند با تکیه بر آن، در مسائل بزرگی مانند قدس، پناهندگان و شهرکهای یهودینشین، امتیازات لازم را بدهد.[۶] همچنین، با تکیه بر این مشروعیت، حملهٔ نهایی را برای از بین بردن گروههای مقاومت، به عنوان رئیسجمهور منتخب در یک انتخابات سالم و با داشتن اکثریت از جنبش فتح در مجلس قانونگذاری (که به مثابهٔ پارلمان فلسطین است)، آغاز کند.
در اینجا، وحشتی عمیق بر گروههای مقاومت فلسطین حاکم شد. آنان پیشبینی میکردند که قرار است از طریق همین انتخابات، پروندهٔ فلسطین به آسانترین شکل ممکن برای همیشه بسته شود. آنچه بر این بحران میافزود، این بود که این گروهها، خود و ساختارهایشان را بر اساس اینکه جنبشهای مقاومت هستند، بنا کرده بودند، نه احزاب سیاسی که در انتخابات شرکت کنند. زیرا آنان از زمان پیدایش، هرگز تصور نمیکردند که اسرائیل اجازهٔ برگزاری انتخابات برای مردم فلسطین را بدهد. در نتیجه، این امر یک چالش بزرگ بود. اینجا بود که انشعابی میان دو گروه بزرگ مقاومت اسلامی، یعنی حماس و جهاد اسلامی، رخ داد.
حماس به سوی مشارکت در این انتخابات رفت تا تمام تلاش خود را برای ایجاد مانع در مسیر حذف قضیهٔ فلسطین و جلوگیری از تکروی جنبش فتح در کنترل سرنوشت این قضیه به کار گیرد. در حالی که جنبش جهاد اسلامی، به سوی تحریم انتخابات رفت، با این استدلال که انتخابات، به چشمپوشی از حقوق تاریخی مشروعیت نخواهد بخشید و جنبش مقاومت، به مقاومت نظامی و میدانی خود، صرفنظر از تصمیمات تشکیلات خودگردان در هر یک از این پروندهها، ادامه خواهد داد.
از دیدگاه آمریکاییها، اسرائیلیها، نظامهای عربی و حتی خود جنبش فتح، ورود حماس به انتخابات، هیچ خطر واقعیای به شمار نمیرفت. پیروزی برای جنبش فتح و نمایندگانش تضمینشده بود. زیرا آنان سیزده سال بود که قدرت و پول را در دست داشتند و بر دستگاه اداری مسلط بودند. جنبشهای مقاومت – هرچقدر هم که محبوبیت داشتند – اما نه کادرهایی که سابقهٔ کار دولتی و اداری داشته باشند، در اختیار داشتند و نه تجربهای در کار سیاسی. و آنان (منظور ما در اینجا، عناصر داخلی است که قرار بود در انتخابات شرکت کنند) روابط بینالمللی نداشتند و جنبشهای اسلامیای بودند که حتی خود محیط منطقهای عربی نیز آنان را نمیپذیرفت!
انتخابات عملاً برگزار شد. و تلاش شد که سالم باشد تا هیچ تردیدی در مشروعیت محمود عباس و دولت تشکیلات خودگردان ایجاد نشود. اما صاعقهای بر سر همگان فرود آمد: جنبش حماس با کسب ۷۴ کرسی از مجموع ۱۳۲ کرسی، به پیروزی قاطعی دست یافت که به آن امکان میداد به تنهایی دولت تشکیل دهد. این پیروزی یک غافلگیری بزرگ بود؛ غافلگیریای که هیچکس انتظارش را نداشت، حتی خود جنبش حماس که تنها برای تبدیل شدن به یک اپوزیسیون قوی و نه تشکیل دولت، برنامهریزی کرده بود! و جنبش فتح تنها ۴۵ کرسی به دست آورد!
یک شوک الکتریکی در فلسطین، تمام منطقهٔ عربی و جهان غرب به راه افتاد. انتخابات سالم، جنبش حماس را که از نظر آنان یک «جنبش تروریستی» بود، روی کار آورده بود. و آنان در یک تنگنای بزرگ قرار گرفتند: اگر سلامت انتخابات را به رسمیت میشناختند، میبایست نتایج آن را نیز بپذیرند و به انتخاب مردم فلسطین احترام بگزارند. و اگر آن را به رسمیت نمیشناختند، ادعاها و شعارهایشان دربارهٔ دموکراسی و حقوق ملتها را با دستان خود نابود میکردند.[۷]
اما باطل و اهل باطل، هرگز از یافتن راهی عاجز نمیمانند: آنان سلامت انتخابات را به رسمیت شناختند، اما از تعامل با نتایج آن خودداری کردند. و مسیرشان را در ایجاد مانع و کارشکنی، به عنوان زمینهسازی برای کودتا علیه نتایج این انتخابات، آغاز نمودند.
اقدام نظامی تمام کننده در غزه
گرانبهاترین نتیجهٔ این انتخابات، به خاک سپردن پروژهای بود که برای حذف قضیهٔ فلسطین در صورت پیروزی جنبش فتح، طراحی شده بود. با این پیروزی، برای همیشه این نقشه که یک رئیسجمهور فلسطینی با مشروعیت کامل بیاید و از فلسطین تاریخی چشمپوشی کند و در مسائل قدس، پناهندگان، دولت، آب و شهرکها کوتاهی کند، به پایان رسید. همین، به عنوان یک گام بزرگ و دفع یک تهدید خطرناک، کافی بود. با این حال، این پیروزی همزمان، درِ چالشهای سیاسی و اداری را برای ادارهٔ یک جامعهٔ در تنگنا و محاصرهشده، به روی جنبش مقاومت گشود؛ جامعهای که همه از هر سو گرد آمده بودند تا آن را تضعیف، فرسوده و تسلیم کنند! و اگر چالشهای ادارهٔ دولت در همهٔ جوامع، امری سخت و طاقتفرساست، در وضعیت جامعهٔ فلسطین، این امر بسیار سختتر، طاقتفرساتر و مصیبتبارتر بود!
جنبش حماس تلاش کرد تا یک دولت وحدت ملی با مشارکت تمام گروههای فلسطینی تشکیل دهد تا هم بار مسئولیت را به تنهایی به دوش نکشد و هم از موج دشمنیای که از سوی تشکیلات خودگردان، نظامهای عربی یا دولتهای غربی در راه بود، بکاهد. با این حال، تلاشش با شکست روبرو شد. چرا که یکی از اولین روشها برای ایجاد مانع، تهدید طرفهایی بود که ممکن بود به پیوستن به دولت حماس فکر کنند. در نتیجه، حماس ناچار شد به تنهایی دولتی به ریاست اسماعیل هنیّه تشکیل دهد که در آن، محمود الزَهّار وزیر خارجه و سعید صیام وزیر کشور شدند و اینان از رهبران جنبش بودند.
روشها و سیاستهایی که تمام طرفهای دشمن حماس، و در رأسشان تشکیلات خودگردان و جنبش فتح، در پیش گرفتند، متعدد بود. اولین کاری که برای ایجاد مانع برای حماس صورت گرفت، این بود که محمود عباسِ خبیث و خائن، جلسهای با مجلس قانونگذاری پیشین که دورهاش به پایان رسیده بود، برگزار کرد تا اصلاحات قانون اساسی را تصویب کند که اختیارات دولت را سلب و آن را تنها در دست رئیس [تشکیلات] قرار دهد. عباس، فرامینی را صادر کرد که با آن، ساختار دستگاهها و وزارتخانهها را تغییر داد تا وابستگی آنها را از دولت به خودش منتقل کند؛ بهویژه دستگاههای امنیتی و رسانهای و هیئت ادارهٔ گذرگاهها و سفارتخانهها.
اما خطرناکترین و قویترین اقدام، کاری بود که خود دستگاههای تشکیلات خودگردان انجام دادند. وزرای دولت جدید، با وزارتخانههایی خالی روبرو شدند که از همه چیز، از جمله پول، تهی شده بود. علاوه بر این، تمام دستگاه اداری مملو از اعضای جنبش فتح بود و کس دیگری در آن حضور نداشت. در نتیجه، دستورات وزرای جدید اجرا نمیشد. به عنوان نمونه، وزیر کشور، سعید صیام، از دو جبهه تحت فشار بود: از یک سو، از جانب معاونش، رشید ابوشباک، که از سوی عباس مأمور نظارت بر تمام دستگاههای امنیتی شده بود و از او تبعیت نمیکرد. از سوی دیگر، از جانب کارمندان وزارتخانهاش که به وظایف خود عمل نمیکردند. این دو عامل، به یک ناامنی گسترده در خیابانها منجر شد که عناصر جنبش فتح به آن دامن میزدند. خطر این وضعیت زمانی بیشتر میشد که نیروهای امنیتی رسمی وزارتخانه نیز از ایفای نقش خود برای تأمین امنیت، خودداری میکردند.
به همین دلیل، وزیر سعید صیام ناچار شد تا یک «نیروی اجرایی» منتخب از گروهها را تشکیل دهد که مستقیماً تحت فرمان او باشد تا بتواند مأموریتهایش را انجام دهد. در رأس این نیروی اجرایی، جمال ابوسمهدانه، بنیانگذار گروه «کمیتههای مقاومت مردمی» قرار داشت. اما طولی نکشید که هواپیماهای اسرائیلی او را ترور کردند (ژوئن ۲۰۰۶).
و این، تنها دخالت برای ایجاد مانع برای دولت جدید نبود. بلکه نیروهای اسرائیلی در کرانهٔ باختری، حملهای را برای دستگیری نمایندگان فلسطینیای که از حماس در انتخابات پیروز شده بودند، آغاز کردند تا از تعدادشان بکاهند و اکثریت مجلس قانونگذاری به دست جنبش فتح بیفتد، یا آنکه اگر اعضای فتح تصمیم به عدم حضور گرفتند، حد نصاب مجلس کامل نشود و به این ترتیب، کار مجلس قانونگذاری مختل گردد.
نظامهای عربی و غربی نیز کمکهای خود را به تشکیلات خودگردان، که بیش از نیمی از بودجهٔ آن را تشکیل میداد، متوقف کردند. اسرائیل هم از تحویل درآمدهای مالیاتیای که از فلسطینیان به نفع تشکیلات خودگردان جمعآوری میکرد و حدود یکسوم بودجهٔ آن بود، خودداری کرد. خواست غرب در آنچه در آن زمان «کمیتهٔ چهارجانبهٔ بینالمللی» (شامل آمریکا، روسیه، اتحادیهٔ اروپا و سازمان ملل) نامیده میشد، متبلور گشت. این کمیته، شروطی را برای تعامل با حماس تعیین کرد: به رسمیت شناختن اسرائیل توسط حماس، نفی تروریسم، توقف مقاومت و موافقت با تمام توافقاتی که سازمان آزادیبخش امضا کرده بود!
سپس، ناامنیای که عناصر فتح به آن دامن میزدند، تشدید شد. تظاهراتی برای درخواست حقوق به راه افتاد و اعتراضات، تحصنها و اعتصابات را برانگیخت. سپس این وضعیت به استفاده از گلوله و قتل و کشتار کشیده شد و دستگاههای امنیتی وابسته به تشکیلات خودگردان، بر شدت این ناامنی افزودند تا آنجا که به سطوح خطرناکی رسید. وزرا و رهبران حماس در معرض ترور قرار گرفتند و برخی از نمادهای رسانهای و نظامی آن مانند عبدالکریم القوقا (۳۱ مارس ۲۰۰۶)، محمد التتر (۱۶ مه ۲۰۰۶) و حسین العوجه (۶ ژوئیه ۲۰۰۶) ترور شدند. باندهای فتح، جوانان حماس را با روشهای تحقیرآمیزی به قتل میرساندند؛ از شلیک به پایشان و ممانعت از رسیدن آمبولانس برای آنکه در اثر خونریزی جان دهند، تا پرتاب کردنشان از بالای ساختمانهای بلند. در نقطهٔ مقابل، حماس با تمام توان تلاش میکرد تا با خویشتنداری، از لغزیدن به ورطهٔ یک جنگ داخلی تمامعیار جلوگیری کند.
تلاشهای متعددی برای آشتی صورت گرفت. اسرا در زندانهای اسرائیل، سندی را برای توافق دو طرف منتشر کردند (ژوئن ۲۰۰۶). دیدارهای متعددی، برخی در قاهره و برخی در مکه، برگزار شد که به «توافق مکه» (۷ فوریه ۲۰۰۷) انجامید. اما سرنوشت همهٔ آنها شکست بود، زیرا نه تشکیلات فتح و نه اسرائیل نمیخواستند که این امر به سرانجام برسد یا حماس بتواند حکومت کند. نتیجهٔ این ناامنی در آن سال، حدود هفتصد کشته و بیش از سه هزار زخمی بود. و عباس در چندین مناسبت اعلام کرد که در صدد برگزاری دوبارهٔ انتخابات زودهنگام است، انگار که برگزاری انتخابات بازیچهای در دست او و مطابق با میلش است![۸]
این وضعیت برای یک سال سخت ادامه یافت و به نظر میرسید که هیچ راهی برای آشتی یا توافق وجود ندارد و دستگاههای تشکیلات خودگردان، آنچه را در دست دارند، تسلیم نخواهند کرد و حکومت حماس را نخواهند پذیرفت. حتی عباس یک نیروی ویژه به نام «گارد ریاستجمهوری» تشکیل داد که آمریکا با بیش از هشتاد میلیون دلار از آن حمایت کرد و یک کارشناس نظامی برای آموزش آن فراهم نمود. عباس، محمد دحلان – سرسختترین دشمن حماس – را به عنوان مشاور امور امنیتی منصوب کرد و او را به وزیر کشور واقعی تبدیل نمود که وزیر کشور مستقل، هانی القواسمی، را آنقدر به حاشیه راند تا او ناچار به استعفا شد. ایستهای بازرسی دستگاههای امنیتی در خیابانها افزایش یافت و تعداد ترورها آنقدر بالا گرفت که در یک هفته، ۲۲ عضو حماس ترور شدند. حماس با نام و مشخصات، ۷۶ شهید از اعضا و هواداران خود را که با آتش دستگاههای امنیتی فتح در فاصلهٔ آغاز ۲۰۰۶ تا اواسط ۲۰۰۷ به شهادت رسیده بودند، و ۴۶۲ مورد تجاوز را در طول چهار ماه پس از امضای توافق مکه، ثبت کرد![۹]
در این نقطه، «کتائب قسام» تصمیم گرفت به این وضعیت غیرعادی پایان دهد. آنان به دور از دفتر سیاسی، تصمیم گرفتند به مقر اصلی دستگاه امنیت پیشگیرانهٔ وابسته به محمد دحلان در منطقهٔ تل الهوی، یعنی به «سر افعی»، حمله کنند. و تنها چند ساعت طول نکشید که این مقر در برابرشان فروپاشید و عناصر این دستگاهها، آواره و فراری شدند![۱۰]
تصمیم به «یکسره کردن نظامی غائله»، یکی از مهمترین تصمیمات سرنوشتساز در تاریخ قضیهٔ فلسطین بود؛ تصمیمی که به منزلهٔ یک آزادسازی واقعی برای غزه به شمار میرود. از آن زمان، غزه تنها نقطهٔ واقعاً آزادشده در فلسطین است و اغراق نخواهد بود اگر بگوییم تنها نقطهٔ آزادشده در جهان عرب.
بلافاصله، تشکیلات خودگردان فلسطین و جنبش فتح در کرانهٔ باختری، با موجی از انتقام خشونتآمیز علیه حماس و مؤسساتش در آنجا، پاسخ دادند. عباس، دولت هنیه را برکنار و دولت دیگری را به ریاست سلام فیاض، یکی از برجستهترین شخصیتهای غرق در مزدوری و خیانت و برخوردار از رضایت اسرائیل و آمریکا، بدون هیچ انتخابات، همهپرسی یا موافقت مجلس قانونگذاری و برخلاف قانون اساسی، منصوب کرد. از آن زمان، آنچه «انشعاب فلسطینی» نامیده میشود، آغاز شد. حماس بر نوار غزهٔ آزادشده حکومت میکرد و تشکیلات خودگردان به نمایندگی از جنبش فتح، بر کرانهٔ باختریِ تحت اشغال اسرائیل.
دولت عباس در کرانهٔ باختری، مسیر سازش و مزدوری امنیتی را از سر گرفت و با تمام توان، تمام مظاهر دینی، مؤسسات خیریه و فعالیتهای اجتماعی را به بهانهٔ مبارزه با «حماس» سرکوب کرد! و دورهای بیسابقه از همکاری با اسرائیلیها را برای سرکوب مقاومت، دستگیری افرادش و تبادل اطلاعات و بازجوییها، آغاز نمود. این، سرآغاز مرحلهای بسیار سخت و دشوار برای فلسطینیان در کرانهٔ باختری بود![۱۱]
در یک پدیدهٔ عجیب و بیسابقه، فتح تصمیم گرفت که حقوق کارمندان در نوار غزه را بپردازد، به شرط آنکه به سر کارهایشان نروند! چرا که اگر میرفتند، با این کار به حماس در ادارهٔ نوار غزه کمک میکردند و در نتیجه، حقوقشان قطع میشد! این وضعیت که میتوان آن را «اعتصاب اجباری» نامید، توانایی حماس را برای ادارهٔ نوار غزه فلج میکرد، اما در عین حال، آن را از شر وفاداران به جنبش فتح در دستگاه اداری خلاص کرد و تنها افراد مخلص از فرزندان خود حماس یا از دیگر اقشار مردم که به این باجگیری راضی نبودند، با آن باقی ماندند.
همچنین، نظامهای عربی نیز در این پاسخ به حماس مشارکت کردند. مصر، گذرگاه رَفَح را به طور کامل بست و محاصرهٔ کاملی را بر نوار غزه تحمیل کرد. سپس عربستان سعودی، اهالی نوار غزه را در سال اول پس از یکسره شدن نظامی غائله، از حج منع کرد. از سوی دیگر، دولتهای عربی و غربی، حمایت از دولت سلام فیاض را با پول، کمکهای مالی و مساعدتها از سر گرفتند؛ چه کمکهایی که متوقف کرده بودند و چه کمکهای جدیدی که برای توانمندسازی عباس و دولتش و تأمین مالی سرکوب مقاومت در کرانهٔ باختری، به آن اضافه کردند.
همزمان، اسرائیل نیز حملات خود را بر نوار غزه تشدید کرد. در واقع، این «آزادسازی» به یک نتیجهٔ کاملاً غافلگیرکننده و تکاندهنده منجر شده بود؛ هرگز به ذهن کسی خطور نمیکرد که عقبنشینی اسرائیل از غزه، به تسلط حماس بر آن بینجامد؛ آن هم حماسی که به مشروعیت یک پیروزی قاطع انتخاباتی نیز مجهز بود. این، اولین بار از زمان اشغال انگلیس بود که فلسطینیان، قطعهای از سرزمین را در اختیار میگرفتند و خودشان بر آن حکومت میکردند و حاکمانش از اهالی مقاومت بودند، نه از خائنانی که اصول را میفروشند و از حقوق چشمپوشی میکنند.
عباس تلاش کرد تا نوار غزه را دوباره به دست آورد و خواستار ورود نیروهای بینالمللی برای اشغال غزه شد، اما کسی با او موافقت نکرد؛ که این دو دلیل عمده داشت: پیچیدگی وضعیت این نیروها و اختیاراتشان در برابر دولتهای مصر و اسرائیل، و دیگری آنکه وضعیت خشونتبار غزه، همه را به این شرطبندی وسوسه کرده بود که محاصرهٔ همهجانبه، به تسلیم و فروپاشی حماس منجر خواهد شد؛ اتفاقی که هرگز نیفتاد.
اگرچه فروپاشی و تسلیم حماس رخ نداد، اما این جنبش و مردم نوار غزه، به دلیل محاصرهٔ همهجانبه، با وضعیتی بسیار سخت و دشوار روبرو شدند و یک افول سریع در زمینههای اقتصادی، بهداشتی و آموزشی و فروپاشی پروژههای مختلف آغاز شد. این، آثار خود را بر اوضاع اجتماعی که آن نیز رو به وخامت گذاشته بود، به جا گذاشت. در نتیجهٔ این محاصره، نرخ فقر، بیکاری و کمبود آب افزایش یافت. کمبود دارو و توقف واردات تجهیزات پزشکی، به شیوع بیماریها دامن زد و سرانجام، غزه به بزرگترین زندان روباز جهان تبدیل شد!
پنج جنگ غزه
غزه از زمان «اقدام نظامی یکسرهکننده»، به قطعهای آزادشده از خاک فلسطین تبدیل شد که حاکمیت آن، نه تنها مقاومت را تعقیب نمیکرد، بلکه از آن حمایت مینمود؛ حاکمیتی وابسته به بزرگترین و قدرتمندترین گروه مقاومت. و این، به منزلهٔ یک تهدید خطرناک بود. با وجود تمام چالشهای بزرگ و فراوانی که حماس در مسائلی مانند تأمین حقوق کارمندان و واردات کالا با آن روبرو بود، فعالیت مقاومت در تمام سطوح، شروع به رشد، شکوفایی و توسعه کرد.
این جنبش، تعقیب و از هم پاشیدن شبکههای عوامل وابسته به صهیونیستها را با ابزارهای گوناگونی آغاز کرد؛ از اعلام آمادگی برای پذیرش و حمایت از عوامل توبهکار گرفته تا محاکمه و اعدام آنان. و گاهی موفق میشد تا عامل نفوذی را دوباره به کار گیرد تا این بار در جهت گمراه کردن صهیونیستها تلاش کند. حاکمیت [حماس]، ابزارهایی را برای تقویت تواناییهای مقاومت، سازماندهی فعالیت گروهها، و تشکیل اتاقهای عملیات مشترک و کمیتههای هماهنگی در اختیار مقاومت قرار داد تا تصمیمات مقاومت، مشترک و با در نظر گرفتن شرایط و توازن میان ضرورتهای حکومتی و محاسبات تنش نظامی با دشمن، اتخاذ شود.
این جنبش، تلاش زیادی کرد تا میان فعالیتش به عنوان یک حاکمیت در غزه که سیاست، روابط بینالملل، امنیت داخلی، اقتصاد و امور روزمرهٔ معیشتی را اداره میکند، و فعالیتش به عنوان یک جنبش مقاومت که به دنبال توسعهٔ سلاح و امکانات خود است، توازن برقرار کند. و این، امری بسیار دشوار بود؛ بهویژه در وضعیت نوار [غزه] که از نظر جغرافیایی محاصره و منزوی بود و نظام مصر در محاصرهٔ آن، از خود اسرائیل نیز سختگیرتر عمل میکرد.
از زمان «اقدام نظامی یکسرهکننده»، این نوار محاصرهشده، چهار جنگ را با اسرائیل تجربه کرد: اولین جنگ در آخرین روزهای سال ۲۰۰۸ آغاز و تا ۲۰۰۹ ادامه یافت، سپس دومی در ۲۰۱۲، سومی در ۲۰۱۴، و چهارمی در ۲۰۲۱. و در این میان، درگیریهای پراکنده و تنشهای نظامیای که به حد جنگ نمیرسید نیز وجود داشت.
اسرائیلیها در هر جنگ اعلام میکردند که هدفشان، نابودی حماس یا سرنگونی آن از حکومت نوار غزه است. و تمام این جنگها در رسیدن به این هدف ناکام ماندند. حتی اسرائیل در هر جنگ، از سطح پیشرفت تسلیحاتی و فنیای که گروههای مقاومت به آن دست یافته بودند، غافلگیر میشد. همچنین، خواستهٔ اصلی حماس برای توقف جنگ پس از آغاز آن، «رفع محاصره از نوار غزه» و بهویژه، ساخت و راهاندازی بندر غزه بود. و تمام این جنگها در رسیدن به این هدف نیز ناکام ماندند.
میتوان جنگ پنجمی را نیز به این جنگها اضافه کرد که پیش از «اقدام نظامی یکسرهکننده» در غزه و در سال ۲۰۰۶ رخ داد. اهمیت این جنگ در آن بود که به خوبی نشان داد جنبش حماس، با وجود ورود به انتخابات و تشکیل دولت، مقاومت را رها نکرده است. این رویکرد، دقیقاً در نقطهٔ مقابل جنبش فتح قرار داشت؛ جنبشی که پس از به قدرت رسیدن، به عقب بازگشت، به سلطهٔ خائنانهٔ خود خو گرفت و به یک نیروی پلیس مزدور برای کمک به صهیونیستها تبدیل شد. مقاومت در ژوئن ۲۰۰۶، یک عملیات نظامی اجرا کرد که در آن توانست یک سرباز اسرائیلی (گیلعاد شلیط) را به اسارت درآورد. این، تصمیمی بسیار جسورانه و دلیرانه بود. اسرائیل با هدف بازپسگیری او، به غزه حمله کرد و تلاش نمود تا ساختار نظامیای را که به شهرکهای جنوبی موشک پرتاب میکرد و همچنین شبکهٔ تونلها را نابود کند. اما در هیچیک از این اهداف موفق نشد و کار با یک توافق آتشبس در نوامبر ۲۰۰۶ به پایان رسید.
با نگاهی کلی به این جنگها، میبینیم که تعداد شهدای فلسطینی، چندین برابر تعداد کشتهشدگان اسرائیلی بود و همچنین حجم ویرانی در زیرساختها، تأسیسات و ساختمانها. بنابراین، مقیاس مادی و مستقیم، ماجرا را به گونهای نشان میدهد که گویی اینها، شکستهای مکرر بودهاند. در حالی که در واقعیت، امر اینگونه نبود. تفاوت عظیم در توازن قوا میان دو طرف، و اهدافی که هر طرف تعیین میکند، باعث میشود که این جنگها به منزلهٔ قهرمانیهای حقیقی و درخشان برای گروههای مقاومت باشند که توانستند پایدار و ثابتقدم بمانند، به دشمنشان ضربه بزنند و مانع از رسیدن او به هدفش شوند؛ آن هم در حالی که در وضعیت نظامی و سیاسی بسیار ضعیف و بحرانی قرار داشتند.
نظام مصر که وظیفهٔ میانجیگری و مذاکره را بر عهده داشت، مهمترین دشمن مقاومت فلسطین و بزرگترین مسبب فجایع نوار غزه بود. این نظام، با سختگیری شدید در محاصرهٔ غزه و بستن گذرگاه رفح، که تنها راه ورود کالا و انسان، از جمله سوخت لازم برای راهاندازی نیروگاه برق و تجهیزات پزشکی بود، باعث شد که مردم نوار غزه در شرایطی بسیار اسفبار زندگی کنند. بسیاری از آنان بر اثر کمبود دارو جان باختند، برخی از بیمارستانها به دلیل کمبود برق از کار افتادند، و برخی از اتاقهای عمل نیز به دلیل کمبود دارو و تجهیزات، متوقف شدند. و بسیاری، در انتظار اجازه برای خروج جهت درمان در خارج از کشور، جان دادند.
مردم نوار غزه، با حمایت دولت [حماس]، به حفر تونلهایی روی آوردند که شهر رفح فلسطین را به شهر رفح مصر متصل میکرد (این دو در اصل یک شهر بودند تا آنکه خط مرزی که اشغالگر انگلیسی ترسیم کرده بود، آنها را از هم جدا کرد). این تونلها، به تنها راه تنفس تبدیل شدند که مردم غزه از طریق آن زندگی و کالاهای خود را منتقل میکردند.
از نظام مصر انتظار میرفت که طرف فلسطینیان را بگیرد، اما این نظام در ظاهر نقش یک میانجی بیطرف را بازی میکرد، در حالی که در باطن، میانجیای طرفدار صهیونیستها بود و بر جنبش مقاومت فشار میآورد. از زمان «اقدام نظامی یکسرهکننده»، رسانههای مصری – برای اولین بار در تاریخ خود – حملهٔ شنیعی را علیه جنبش حماس و گروههای مقاومت آغاز کردند. سرویس اطلاعاتی مصر، تعدادی از اعضای حماس را که از مصر عبور میکردند، دستگیر کرد و برخی از آنان را بهشدت تا حد مرگ شکنجه داد. از جمله کسانی که زیر شکنجه جان باختند، برادر سامی ابوزهری، سخنگوی حماس، بود. و از کسانی که دستگیر و بهشدت شکنجه شدند، ایمن نوفل، یکی از اعضای شورای نظامی کتائب قسام بود که در زندان باقی ماند تا آنکه انقلاب ژانویهٔ ۲۰۱۱ در مصر رخ داد و او توانست به غزه فرار کند. از دیگر دستگیرشدگان، شهید قرآنی، نور برکه، از فرماندهان قسام بود که آثار شکنجه تا زمان شهادتش در سال ۲۰۱۸، بر روی شانهاش باقی بود.
نظام مصر، حامی یک آتشبس میان حماس و اسرائیل، مشروط به رفع محاصره از غزه، بود. اما اسرائیل به این شروط پایبند نماند و گروهها از تمدید آتشبس خودداری کردند. در حالی که نظام مصر برای تمدید آن تلاش میکرد و تمایل اسرائیلیها را برای تمدید به گروهها منتقل نمود. در حالی که این تلاشها ادامه داشت، اسرائیل در ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸، حملهای غافلگیرانه را آغاز کرد و با شصت و سه هواپیما به طور همزمان، یک گروه از فارغالتحصیلان پلیس فلسطین را بمباران و بیش از دویست نفر از آنان را به قتل رساند. به این ترتیب، نظام مصر، یکی از ابزارهای فریب در این جنگ بود؛ بهویژه آنکه وزیر خارجهٔ اسرائیل، تنها یک روز پیش از آن، در حال دیدار با حسنی مبارک بود!
این شوک بسیار شدید بود، چرا که این اولین جنگ تمامعیار در تاریخ معاصر پس از انتفاضهٔ اول به شمار میرفت. کار به جایی رسید که برخی گمان کردند امید به پایان رسیده و شکست قطعی است؛ بهویژه آنکه هیچ آمادگیای متناسب با چنین جنگی وجود نداشت و درگیریهای پیشین، صرفاً تهاجماتی محدود بود. در چنین شرایطی، اینکه مجاهدان توانستند انسجام خود را حفظ کرده و امور را در طول جنگی که هدف دشمن در آن، نابودی کامل مقاومت و حکومت بود، سازماندهی کنند، حقیقتاً یک معجزه بود.[۱۲]
این جنگ ۲۱ روز ادامه یافت و به شهادت بیش از ۱۳۰۰ فلسطینی، از جمله بیش از چهارصد کودک و بیش از صد زن، و زخمی شدن بیش از پنج هزار نفر منجر شد. در مقابل، اسرائیلیها به کشته شدن ۹ نفر از خود اعتراف کردند، در حالی که مقاومت تخمین زد که هشتاد سرباز را کشته است.[۱۳] اما مهمترین نتیجهٔ این جنگ، شکست اسرائیلیها در اشغال دوبارهٔ نوار غزه و ناچار شدنشان در برابر مقاومت غیرمنتظره به عقبنشینی بیقید و شرط و بازگشت دوباره به فرمول محاصره بود. و طبیعتاً، در سرنگونی دولت حماس نیز ناکام ماندند. این نتیجه، یک تغییر جدید در وضعیت غزهٔ کوچک در برابر هیولای تا دندان مسلح اسرائیل بود.
در طول این جنگ، امیر قطر تلاش کرد تا یک اجلاس سران عرب برای بحث دربارهٔ وضعیت غزه برگزار کند. اما نظام مصر تمام تلاش خود را برای جلوگیری از برگزاری این اجلاس به کار گرفت[۱۴] و عملاً آن را ناکام گذاشت. در نتیجه، این جلسه به یک نشست ویژه تبدیل شد، نه یک اجلاس اضطراری عربی. از جمله کسانی که از حضور در آن خودداری کرد، خود محمود عباس بود؛ آن هم در اعتراض به حضور خالد مشعل، رئیس جنبش حماس. زیرا این کار، ادعای او را مبنی بر اینکه «تنها نمایندهٔ قانونی و مشروع مردم فلسطین» است، خدشهدار میکرد. این، اولین و اساسیترین نبرد عباس از زمان «اقدام نظامی یکسرهکننده» به شمار میرفت!
در مورد تشکیلات خودگردان، این دشمنی بعدها در ماجرایی که به «رسوایی گلدستون» معروف شد، به شکلی تکاندهنده افشا گشت. ماجرا از این قرار بود که ریچارد گلدستون گزارشی دربارهٔ نقض حقوق بشر توسط اسرائیل در جنگ غزه ارائه داد، اما در کمال شگفتی، تشکیلات خودگردان فلسطین علیه این گزارش موضع گرفت. بعدها فاش شد که اسرائیل، محمود عباس را تهدید کرده بود که اگر از این گزارش حمایت کند، ویدیوی جلسهای میان او و ایهود باراک را منتشر خواهد کرد که در آن، عباس خواستار ادامهٔ جنگ تا سرنگونی کامل حماس است! همچنین، یک مکالمهٔ صوتی میان الطیب عبدالرحیم – دبیرکل ریاست تشکیلات فلسطین – و مدیر دفتر رئیس ستاد ارتش اسرائیل، دوف وایسگلاس، فاش شد که در آن، الطیب عبدالرحیم میگوید که شرایط برای حملهٔ ارتش اسرائیل به اردوگاههای جبالیا و الشاطئ در غزه برای سرنگونی حکومت حماس، مناسب است. و طرف اسرائیلی به او پاسخ میدهد: «اما این به کشته شدن هزاران غیرنظامی منجر خواهد شد». و او میگوید: «همهٔ آنان به حماس رأی دادهاند و به این ترتیب، خودشان سرنوشتشان را انتخاب کردهاند!»
عملکرد نظام مصر نیز از دو جهت قابل توجه بود: یکی فریبی که پیش از جنگ در آن نقش داشت و دیگری، حملهٔ بیسابقهٔ رسانههایش به حماس. برخی تحلیلگران، این شدت عمل علیه مقاومت را به تمایلات شخصی عمر سلیمان، رئیس وقت اطلاعات، نسبت میدهند. گفته میشود او که به دنبال جانشینی حسنی مبارک بود، دستکم از سال ۲۰۰۵ در تلاش بود تا با خدمت به اسرائیل، نظر مساعد آمریکاییها را برای جایگزینی رئیسجمهور پیر مصر که سنش از هشتاد گذشته بود، جلب کند![۱۵]
یکی از خطرناکترین نقشهایی که عمر سلیمان به نفع اسرائیل ایفا کرد، کارشکنی او در قرارداد تبادل اسرا میان حماس و اسرائیل بود. او از دو طریق این کار را انجام داد: نخست، با سرسختی شدید در مذاکرات برای به بنبست کشاندن آن. و دوم، با به کار گرفتن تمام توان دستگاه اطلاعاتی مصر برای یافتن مکان گیلعاد شلیط تا به این ترتیب، مهمترین برگ برندهٔ حماس برای آزادی اسرای فلسطینی را از بین ببرد. سپس تلاش کرد تا از نهایی شدن قراردادی که جایگاه حماس را در میان مردم فلسطین و در منطقه بالا میبرد، جلوگیری کند. او موفق شد این قرارداد را مختل کرده و شروطی سختتر از آنچه خود صهیونیستها پذیرفته بودند، بر آن تحمیل نماید و در نتیجه، میانجیگریهای فرانسه، آلمان و دیگران نیز همگی با شکست روبرو شد.
سپس، با شعلهور شدن انقلاب مصر (ژانویهٔ ۲۰۱۱)، گشایشی برای همگان فراهم شد. این انقلاب، حکومت حسنی مبارک و به همراه آن، عمر سلیمان را که در آخرین روزها معاونش شده بود، سرنگون کرد و تمام منطقهٔ عربی را وارد یک زلزلهٔ بزرگ سیاسی نمود. با سرنگونی مبارک، اسرائیل موجودیت خود را در خطر دید؛ چرا که «گنج استراتژیک» خود را،[۱۶] آنطور که وزیر اسرائیلی بنیامین بن الیعازر توصیفش کرده بود، از دست داد. جورج تنت، مدیر سیا، نیز او را «یکی از مورداعتمادترین شرکا در مبارزه با تروریسم و تحقق صلح در خاورمیانه» نامیده بود.[۱۷] البته روشن است که در فرهنگ لغت امنیتی آمریکا، «تروریسم» به معنای «اسلام» و «تحقق صلح» به معنای «توانمندسازی اسرائیل» است!
این زلزلهٔ سیاسی با یک پسلرزهٔ به همان اندازه خطرناک همراه شد: شعلهور شدن انقلاب سوریه (مارس ۲۰۱۱) که نظام بشار اسد را، که برای ۴۰ سال امنیت جبههٔ جولان را حفظ کرده بود، تهدید میکرد. اما مهمترین پیامد این تحولات برای قضیهٔ فلسطین این بود که سرنگونی نظام مبارک، بزرگترین مانع را از سر راه حماس برداشت و این جنبش را قادر ساخت تا یک قرارداد تبادل اسیر شرافتمندانه را به امضا برساند؛ قراردادی که به آزادی هزار اسیر فلسطینی و بیست اسیر زن، در ازای یک سرباز اسرائیلی، منجر شد (اکتبر ۲۰۱۱).
به نظر میرسید که آزادسازی فلسطین با آغاز انقلابهای عربی، بسیار نزدیک شده است. و این آرزوها، زمانی به اوج خود رسید که اخوانالمسلمین در انتخابات ریاستجمهوری مصر پیروز شدند و محمد مرسی به قدرت رسید. گویی زمان در هم پیچیده و رویا به واقعیت نزدیک شده بود. از رهبران حماس در کاخ ریاستجمهوری مصر استقبال شد.
مرسی که در ژوئیهٔ ۲۰۱۲ ریاستجمهوری را بر عهده گرفت، کنترل کاملی بر حکومت نداشت. او هنوز راهی طولانی در پیش داشت تا بر دستگاه دولتی ریشهداری مسلط شود که سیاستهایش بر پایهٔ دشمنی با اسلام و تعقیب اسلامگرایان بنا شده بود. به همین دلیل، او آمادهٔ ورود به بحران با آمریکا یا اسرائیل نبود و سیاست اخوان [المسلمین] بر اطمینانبخشی به قدرتهای جهانی و حرکت در مسیر اصلاحات تدریجی استوار بود. اما با وجود همهٔ اینها، بسیاری از محدودیتهایی که نظام پیشین در برابر فلسطینیان قرار داده بود، برداشته شد؛ بهویژه در زمینهٔ تردد از گذرگاه رفح که تنها شریان حیاتی برای نوار غزهٔ منزوی و محاصرهشده بود. با وجود آنکه گذرگاه رفح همچنان تحت کنترل دستگاههای امنیتی مصر بود و اجازهٔ ورود سلاح یا مواد مرتبط با آن داده نمیشد، اما همان یک سال حکومت مرسی، پیش از سرنگونیاش با کودتای نظامی، برای نوار غزه به منزلهٔ «سال طلایی» بود. در همین دوره بود که جنبش حماس توانست مقادیر عظیمی سلاح را به غزه قاچاق کند. سلاحها از منابع متعددی، بهویژه از انبارهای قذافی که با انقلاب لیبی سرنگون شده بود، به سویشان سرازیر شد. و حرکت قاچاق، با ضعفی که دستگاههای امنیتی مصر با پسلرزههای انقلاب مصر دچار آن شده بودند و با این گمان که اوضاع تغییر کرده و عصر آینده، عصر اسلامگرایان خواهد بود، آسانتر شده بود.
در این «سال طلایی»، اسرائیل، احمد الجعبری، مرد شمارهٔ دو کتائب قسام را ترور کرد (۱۴ نوامبر ۲۰۱۲). و به این ترتیب، دومین جنگ علیه نوار غزه از زمان آزادسازی واقعیاش در سال ۲۰۰۷، آغاز شد. این، تنها جنگی بود که در سایهٔ یک نظام مصریِ حامی غزه از نظر سیاسی، و در سایهٔ یک تحرک مردمی بزرگ عربی، و با ضعف دستگاههای دولتی مصر، رخ میداد. این به آن معنا بود که اگر این جنگ طولانی میشد، احتمال آن میرفت که زمام همهٔ امور از دست خارج شود.[۱۸] به همین دلیل، آمریکا بهسرعت برای متوقف کردن جنگ وارد عمل شد و توانست تنها پس از یک هفته، توافق آتشبس را نهایی کند. به این ترتیب، این جنگ، کوتاهترین و کمهزینهترین جنگها بود؛ چرا که در آن ۱۰۵ فلسطینی به شهادت رسیده و حدود هزار نفر زخمی شدند، در حالی که اسرائیل به کشته شدن ۴ نفر و زخمی شدن ۲۱۹ نفر از نیروهایش اعتراف نمود.
اما این «سال طلایی» دیری نپایید و با یک کودتای نظامی خونین که به سرنگونی حکومت محمد مرسی (۳ ژوئیه ۲۰۱۳) انجامید، به پایان رسید. رهبر کودتا، حملهٔ خشونتباری را علیه اخوانالمسلمین آغاز کرد که در وحشیگری و بیرحمی، به حملهٔ ناصر در شصت سال پیش شباهت داشت. او در یک روز (۱۴ اوت ۲۰۱۳)، حدود هزار نفر از آنان را در رویدادی که به «کشتار رابعه» معروف شد، به قتل رساند. این نام به میدانی اشاره دارد که کشتار در آن به وقوع پیوست. اما آنچه اکنون در ارتباط با وضعیت غزه برای ما اهمیت دارد، این است که این حکومت نظامی جدید، با حماس و نوار غزه، رفتاری همچون دشمنان اصلی در پیش گرفت و بزرگترین تلاشی را که یک نظام مصری تا آن زمان برای در هم شکستن و تسلیم کردن آنان انجام داده بود، به کار بست؛ رژیم سیسی از تشدید محاصره و بستن گذرگاه رفح تا آخرین حد ممکن آغاز کرد و سپس، حملهٔ نظامی خشونتباری را برای تخریب تمام تونلهای میان رفح فلسطین و رفح مصر به راه انداخت؛ تونلهایی که برای عبور از محاصرهٔ زمینیِ تحمیلشده از دوران مبارک، حفر و افزایش یافته بودند. آنان با انواع روشهای تخریبی، از جمله انفجار، پر کردن تونلها با آب شور و آلوده، و پمپاژ گازهای سمی، به این تونلها یورش بردند. کار به جایی رسید که نظام عبدالفتاح السیسی برای مسدود کردن تمام راههای قاچاق، روستای رفح مصر را به کلی ویران کرد و سپس دیواری فولادی و عظیم ساخت که در عمق زمین فرو رفته و در آسمان بلند بود تا هرگونه امکان حفر تونل در آینده را نیز از بین ببرد. به این ترتیب، غزه از زمان آن کودتا تا لحظهٔ نگارش این سطور، یازده سال فجیع را پشت سر گذاشته است.
یک سال پس از این کودتای نظامی، اسرائیل سومین جنگ خود را (۲۰۱۴) کلید زد. این جنگ به یک دلیل کلیدی از تمام جنگهای قبل شدیدتر بود: نظام جدید مصر در نابودی حماس، به اندازهٔ خود اسرائیلیها، و چه بسا بیش از آنان، انگیزه داشت. این نظام، گذرگاه رفح را به روی زخمیهایی بست که به درمانی نیاز داشتند که در غزه یافت نمیشد. علاوه بر این، سیاست مصر در عرصهٔ سیاسی و رسانهای نیز در کنار تهاجم صهیونیستی، موضعی وحشیانه و بیسابقه اتخاذ کرد. با این حال، یکی از غافلگیریهای مقاومت در این جنگ این بود که برد موشکهایش به خودِ تلآویو، پایتخت اسرائیل، رسید! با وجود آنکه قدرت تخریبی این موشکها اندک و محدود بود، اما توانایی آن را داشت که زندگی روزمره و اقتصادی را، از جمله فعالیت فرودگاهها و مدارس، فلج کند. به همین دلیل، تأثیر اصلی این موشکها بیش از آنکه نظامی باشد، روانی و اقتصادی بود.
این جنگ، همانطور که شدیدترین بود، طولانیترینِ نبردها نیز از آب درآمد و بیش از پنجاه روز به درازا کشید. نیروهای اسرائیلی تلاش کردند تا پس از یک آتشباری سنگین، به صورت زمینی پیشروی کنند، اما تلاششان در برابر مقاومت و سرسختی شدید فلسطینیان با شکست روبرو شد و در رسیدن به اهدافشان ناکام ماندند. تلاش میانجیها برای برقراری آتشبس با یک پیششرط از سوی مقاومت روبرو شد: رفع محاصرهٔ غزه. از آنجا که مقاومت بر این موضع خود پافشاری میکرد، اسرائیل برای وادار کردن آن به عقبنشینی، به تخریب بیهدف ساختمانهای مسکونی روی آورد. این فشار ادامه یافت تا آنکه سرانجام، توافقی برای آتشبس حاصل شد.[۱۹]
پس از این جنگ، به نظر میرسید که جنگ نمیتواند مشکل غزه را که در حال رشد و تبدیل تدریجی به یک قدرت فزاینده بود، حل کند. در نتیجه، همهٔ طرفها به مسیر فشار سیاسی روی آوردند و در این میان، سه نظریه برای تعامل با غزه شکل گرفت. این نظریهها گاهی با یکدیگر در تضاد و گاهی مکمل هم بودند و در عمل نیز گاهی همزمان و گاهی به نوبت به اجرا درمیآمدند. این سه نظریه عبارتند از:
۱. نظریهٔ اول، به تشدید محاصره تا آخرین حد ممکن و بستن تمام راههای احتمالی قاچاق سلاح با تمام قدرت ممکن، میپردازد. این سیاست همچنین شامل تلاش برای ایجاد آشوب داخلی بود. این کار از دو طریق دنبال میشد: نخست، با استفاده از عناصر جنبش فتح برای بر هم زدن اوضاع و دوم، با به کار گرفتن عناصری از داعش برای انجام ترورهای هدفمند. هدف نهایی هر دو، ایجاد دردسر برای دولت مقاومت و شوراندن پایگاه مردمی علیه آن بود.
۲. نظریهٔ دوم اما، اجازه دادن به یک «تنفّس محدود» از طریق کنترل ورود کالا و تردد افراد بود. هدف این بود که مقاومت در غزه، دستاوردهای اندکی داشته باشد که نگران از دست دادنشان باشد و به این ترتیب، اشغالگر و نظام مصر، برگههای فشاری علیه دولت و مردم غزه در اختیار داشته باشند. این استراتژی بر این پیشبینی استوار بود که مردم نمیتوانند دائماً بر لبهٔ تیغ زندگی کنند و اگر همین امکانات محدود نیز از آنان گرفته شود، تحملشان به پایان خواهد رسید.
۳. و نظریهٔ سوم، بر نادیده گرفتن کامل غزه به عنوان یک منطقهٔ دردسرساز و در مقابل، حرکت به سوی حذف کلیِ آرمان فلسطین استوار بود. این کار از طریق ادامهٔ شهرکسازی، یهودیسازی قدس و طراحی نقشههایی برای کوچاندن اهالی کرانهٔ باختری دنبال میشد تا به این ترتیب، یک جدایی عملی میان مسئلهٔ غزه و مسئلهٔ فلسطین ایجاد گردد.
نباید فراموش کرد که موفقیت این سه نظریه، بدون اجرای جدی و خالصانه از سوی نظام مصر، ممکن نبود. این نظام از تمام توان خود برای تسلیم کردن و خوار ساختن حماس استفاده کرد و گذرگاه رفح را به ابزاری برای به زانو درآوردن و خفه کردن آن بدل نمود.
در برابر این وضعیت خطرناک، که حاصل یک سیاست نرم و بدون جنگ بود، حماس چندین اقدام متقابل را در پیش گرفت که سه مورد از آنها برجستهتر بود:
نخست: تلاش برای توافق با تشکیلات خودگردان جهت تشکیل یک دولت وحدت ملی بود. حماس در این راستا، با ارائهٔ امتیازات کامل، حاضر به چشمپوشی از حکومت غزه شد. اما تشکیلات خودگردان شرطی ناممکن را مطرح کرد: تحویل سلاح مقاومت.[۲۰] این شرط که به منزلهٔ تسلیم کامل بود، به هیچ وجه پذیرفتنی نبود و در نتیجه، تلاشها برای تشکیل دولت وحدت ملی شکست خورد. به این ترتیب، مسئولیت غزه بر دوش حماس باقی ماند؛ یا به عبارت دیگر، حماس در مسئولیت سنگین ادارهٔ غزه گرفتار ماند..
دوم: حماس برای مقابله با تلاشها جهت تحریک مردم علیه خود، ایدهٔ «راهپیماییهای بازگشت» (مسیرات العودة) را ابداع کرد. این راهبرد دو هدف را دنبال میکرد: نخست، هدایت خشم مردم به سوی اشغالگر، و دوم، زنده نگه داشتن آرمان فلسطین و جلوگیری از به حاشیه رانده شدن غزه. این راهپیماییها، حرکتی مسالمتآمیز با حضور تودههای مردم به سوی مرزها بود که با اقدامات مردمیِ شبهمسالمتآمیز برای عبور از مرز و ایجاد مزاحمت برای نیروهای امنیتی همراه میشد. نتایج این راهپیماییها دوگانه بود: از یک سو، توانستند در سایهٔ بیتوجهی جهانی، آرمان فلسطین را به شکلی حداقلی احیا کنند و از سوی دیگر، موفق شدند انرژی خشم مردم را به سوی دشمن اصلی، یعنی اشغالگر، هدایت نمایند.
راهکار سوم، تحریک کرانهٔ باختری و تلاش برای بازسازی هستههای مقاومت در آنجا بود. این در حالی بود که کرانهٔ باختری زیر سلطهٔ امنیتی شدید و فزایندهٔ اسرائیل و تشکیلات خودگردان قرار داشت؛ بهویژه پس از آنکه آمریکاییها از سال ۲۰۰۶، گروههایی از نیروهای تشکیلات خودگردان را تحت نظر ژنرال معروف، کیت دیتون، در اردن آموزش داده بودند. هدف از این نیروها، ساختن بازوی ضربتیای برای تشکیلات خودگردان بود که کاملاً در خیانت غرق باشد و برخلاف دوران عرفات، هیچ استثنایی در آن راه نیابد. در دوران عرفات، گاهی افرادی پیدا میشدند که مقاومت را نادیده گرفته یا در اوج بحران و شعلهور شدن انتفاضه، به آن یاری میرساندند؛ اما این نیروهای جدید برای از بین بردن همین روزنههای امید طراحی شده بودند. در واقع، دیتون، تیمش و جانشینانش پس از این برنامههای آموزشی، توانستند نسخههایی از کثیفترین و پستترین انواع عوامل و خائنان را تولید کنند.[۲۱] این نیروها پس از آموزش، به سربازان تشکیلات خودگردان بدل شدند و در سرکوب مردم کرانهٔ باختری، حتی از اشغالگران اسرائیلی نیز سختگیرتر عمل کردند. نتیجهٔ این سختگیری، موفقیت عملی آنان در از هم پاشیدن شبکههای مقاومت و ضربه زدن به تمام زیرساختهای فعالیتهای مبارزاتی بود. در این فضای خفقانآور، مبارزان استشهادیای ظهور کردند که به تنهایی عملیات حمله با چاقو یا تیراندازی را اجرا میکردند. شاید موفق به کشتن یا زخمی کردن کسی میشدند و شاید هم ناکام میماندند، اما یک چیز قطعی بود: سرنوشت همگی آنان شهادت بود؛ یا در همان لحظه، یا پس از چند ساعت تعقیب، و یا نهایتاً پس از چند روز. چرا که زیر سلطهٔ امنیتی دوگانهٔ اشغالگر و تشکیلات خودگردان، امکان بیشتری برای بقا وجود نداشت. اما این عملیاتهای پیاپی، پس از یک دوره سکوت و سکون، به کرانهٔ باختری، جان تازهای در زمینهٔ مقاومت بخشید.
ارزیابی این گامها به زاویهٔ دید بستگی دارد. از منظر «امکانات موجود»، این اقدامات دستاوردهایی قوی محسوب میشوند. اما از منظر «اهداف مطلوب»، این راهکارها در به حرکت درآوردن کلیتِ آرمان فلسطین یا ایجاد پیوند دوباره میان غزه و دیگر مناطق، ناکام ماندند. شاهد این مدعا آنکه، حتی خواستهٔ اصلی غزه، یعنی رفع محاصره، نیز محقق نشد و چشماندازی هم برای تحقق آن دیده نمیشود.
در خلال این دوره، دستگاه امنیتی حماس توانست تلاشها برای تحریک، ترور و نفوذ عناصر فتح و گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) را ناکام بگذارد. و در مقابل، نقشهٔ صهیونیستها و تشکیلات خودگردان در این زمینه، شکست خورد.
با کمال میل و با رعایت تمام نکات پیشین، ترجمهٔ این بخش پایانی را تقدیم میکنم:
به این ترتیب، اسرائیل به هدف خود در غزه نرسید و حماس نیز به هدف خود در شکستن محاصره یا جلوگیری از تثبیت انشعاب [فلسطین] یا ممانعت از نادیده گرفته شدنی که به دنبال جداسازی غزه از قضیهٔ فلسطین بود، نرسید. در نتیجه، این بار حماس برای اولین بار، خود ابتکار عمل را برای آغاز جنگ به دست گرفت؛ جنگی که در سال ۲۰۲۱، «سیف القدس» (شمشیر قدس) نام گرفت.
این اولین باری بود که حماس جنگ را آغاز میکرد و این اقدام، واکنشی بود به تهدیدات خطرناک یهودیسازی که اسرائیل بر شدت آن میافزود. از جملهٔ این تهدیدات، «راهپیمایی پرچم»[۲۲] بود که اسرائیل تصمیم به اجرای آن گرفت. حماس پس از تهدیدی که محمد الضیف، فرماندهٔ کتائب قسام، مطرح کرد و اسرائیل به آن توجهی ننمود، شروع به شلیک موشک کرد. جنگ میان دو طرف شعلهور شد و یازده روز ادامه یافت و به شهادت بیش از دویست نفر انجامید و اسرائیل نیز به کشته شدن ۱۳ یهودی اعتراف کرد. اما پیام نهایی این جنگ این بود که غزه میتواند برای دفاع از مسجدالاقصی، خود آغازگر جنگ باشد و اینکه قدس، شمشیری یافته است که میتواند از غزه کشیده شود. و این، خطرناکترین چیزی بود که نبرد «سیف القدس» تلاش کرد به اثبات برساند!
طوفان الاقصی
از زمان پایان نبرد «سیف القدس»، اسرائیل بارها به تکرار نقض حرمت مسجدالاقصی اصرار ورزید تا هدفی را که مقاومت در آن نبرد به دنبال تحققش بود، ناکام گذارد. از جملهٔ این اقدامات، یورش به مسجد در ماه رمضان و حمله به نمازگزاران و ایجاد محدودیت برای آنان حتی در نماز تراویح بود. واکنشهای مقاومت در غزه، آنگونه که انتظار میرفت، نبود. پس از نبرد «سیف القدس»، سطح توقعات از مقاومت بالا رفته بود، اما واکنشها [به تعرضات جدید] از محکومیت و تهدید فراتر نرفت. این دقیقاً همان فرصتی بود که اسرائیلیها از آن بهرهبرداری کردند تا با نادیده گرفتن این تهدیدها، کنترل کامل و سلطهٔ مطلق خود را بر مسجدالاقصی تثبیت کرده و نشان دهند که آنان صاحب اختیار آن هستند و هر طور که بخواهند، عمل میکنند.
به همین دلیل، اسرائیل به این نتیجهگیری رسید که جنبش حماس عملاً «مهار» شده و به یک «دشمن عاقل» بدل گشته است که دست به ماجراجویی نمیزند. این ارزیابی آنقدر قطعی بود که اسرائیلیها حتی برخی از تیپهای نظامی خود را از مرز غزه به کرانهٔ باختری منتقل کردند تا از عملیاتهایشان در آنجا پشتیبانی کنند.
دو هفته پس از این اظهارنظر، تمام جهان در سحرگاه روز شنبه (۷ اکتبر ۲۰۲۳) با یک غافلگیری بزرگ روبرو شد: یورش صدها تن از نیروهای مقاومت به مرزهای غزه، زیر بارانی از موشک که بر مناطق مختلف اسرائیل میبارید. در جریان این حمله، نیروهای مقاومت توانستند به دهها شهرک نفوذ کرده، بیش از هزار اسرائیلی (که بیشترشان نظامی بودند) را به قتل برسانند، «لشکر غزه» را نابود ساخته، بر مقر فرماندهی آن مسلط شوند و با صدها اسیر اسرائیلی به غزه بازگردند. همزمانی این حمله با یک جشنوارهٔ موسیقی در نزدیکی مرز، اسارت گرفتن شرکتکنندگان در آن را نیز آسانتر کرد.
بر اساس اظهارات منابع نزدیک به مقاومت، قرار بود این عملیات یک روز طول بکشد، اما تمام اهداف آن تنها در عرض شش ساعت محقق شد. و این، همان شش ساعتی بود که در آن، دستگاههای [امنیتی] اسرائیل فلج شده بودند و نمیفهمیدند چه اتفاقی افتاده است و چگونه با چنین حملهٔ خشونتبار و بیسابقهای در تمام تاریخشان، غافلگیر شدهاند؟!
مقاومت، با وجود امکانات اندک و ۱۷ سال محاصره، توانست ضربهای به اسرائیل وارد کند که تمام ارتشهای عربی مجموعاً از وارد کردن آن عاجز بودند. این حمله، بیشترین تعداد کشته را در یک روز در تاریخ اسرائیل رقم زد. شگفتانگیزتر آنکه، سیستم امنیتی پیشرفتهٔ اسرائیل که غزه را شبانهروز رصد میکرد، از چنین حملهٔ بزرگی کاملاً بیخبر مانده بود و حصار امنیتی چندلایهاش نیز همچون سرابی از هم فروپاشید.
هدف اولیهٔ مقاومت از این عملیات، یک تبادل اسرا برای آزادی تمام زندانیان فلسطینی بود. اما ابعاد، شدت و غافلگیری این ضربه، چنان انتقامی را در اسرائیل شعلهور ساخت که تمام کشورهای غربی، به رهبری آمریکا، به یاریاش شتافتند. رئیسجمهور، وزرای دفاع و خارجه، و نخبگان نظامی آمریکا راهی اسرائیل شدند و حتی دو ناو هواپیمابر به مدیترانه اعزام گشت تا هر قدرتی را که ممکن بود با مشاهدهٔ آسیبپذیری اسرائیل، به فکر ورود به نبرد بیفتد، تهدید کند.
اکنون نمیتوان تاریخ «طوفان الاقصی» را نوشت، زیرا هنوز به پایان نرسیده است. اما جنگی بزرگ در غزه شعلهور شد که تا لحظهٔ نگارش این سطور، بیش از ۳۶ هزار نفر از مردم غزه در آن به شهادت رسیده و حدود ۹۰ هزار نفر از آنان زخمی شدهاند.[۲۳] این جنگ، با تمام وضوح، همهٔ حقایقی را که برای بسیاری از مردم، مبهم یا پنهان بود، آشکار ساخت. و دیگر کسی غافل نماند، مگر آنکه خداوند بر قلب و چشمش مُهر زده باشد:
در این جنگ، میزان وحشیگری، خونریزی و بیرحمی یهودیان و صهیونیستها آشکار شد. آنان از بمباران بیمارستانها، مساجد، کلیساها، مراکز پناهندگی، چادرهای آوارگان، جمعیتهای امدادی و حتی چاههای آب و ژنراتورهای برقی که برای شیرینسازی آب یا تأمین برق بیمارستانها استفاده میشد، ابایی نداشتند. چندین کشتار میدانی به راه انداختند، قربانیان را در گورهای دستهجمعی دفن کردند، قبرها را نبش نمودند و نوزادان را در بیمارستانها رها کردند تا از گرسنگی و سرما جان دهند.
این جنگ همچنین، عمق حمایت همهجانبهٔ غرب، به رهبری آمریکا، از اسرائیل را آشکار ساخت. این حمایت، از ارسال بیوقفهٔ سلاح و موشک گرفته تا اعزام کارشناسان، ارائهٔ ابزارهای جاسوسی برای یافتن اسرا، و تلاشهای همهجانبهٔ سیاسی، رسانهای و حقوقی را در بر میگرفت و وقاحت و بیشرمی آنان در این پشتیبانی، به سطحی بیسابقه رسید.
در کنار آن، عمق خیانت و فساد نظامهای عربی، بهویژه مصر، اردن، عربستان و امارات، نیز آشکار شد که در این مختصر نمیتوان به آن پرداخت. این کشورها تمام توان خود را برای تأمین امنیت اسرائیل به کار گرفتند؛ از ایجاد مسیرهای جایگزین برای کشتیهای اسرائیلی که هدف حوثیها قرار گرفته بودند، تا افشای مواضع پنهانیشان در آرزوی نابودی سریع حماس. در این میان، اردن مرزهایش با اسرائیل را به شدت حفاظت کرد و مصر، گذرگاه رفح را عملاً به کنترل اسرائیل درآورد؛ تا جایی که عبور از آن برای فلسطینیان، به پرداخت رشوههای ۵ تا ۱۰ هزار دلاری برای هر نفر گره خورد که یکی از شنیعترین مظاهر خیانت و جنایت بود.
در این جنگ، میزان عجز یا توطئهٔ نهادهای بینالمللی آشکار شد. سازمان ملل و نهادهای امدادی، بهداشتی و حقوقیاش، کاری جز شمردن قربانیان، ارائهٔ گزارش و محکومیتهای ضعیف نمیتوانند انجام دهند و نمیتوانند بر روی زمین فعالیت کنند، مگر بر اساس میل و مزاج اسرائیل.
و در نهایت، این جنگ، ناتوانی ملتهای عرب و مسلمان را در کمک به برادرانشان به نمایش گذاشت. مردم به چشم خود دیدند که هر حرکتی از جانب آنان، در گرو اجازهٔ حاکمانشان است؛ تظاهرات، نوشتن در شبکههای اجتماعی، و حتی سخن گفتن، همگی به مجوز نیاز دارد. این شاید تلخترین حقیقتی بود که در این جنگ آشکار شد: مردم به میزان واقعی قدرت خود و عمق تسلط این نظامها بر سرنوشتشان پی بردند. و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
نویسنده: محمد الهامی
ترجمه شده توسط هوش مصنوعی. پرامپت، بازبینی و مطابقت با متن اصلی: عبدالله شیخ آبادی
[۱] ابراهیم غوشه، گلدسته سرخ (۲۲۵).
[۲] نکته: این به آن معنا نیست که تنها هدف شارون از ترور یاسین و رنتیسی، زمینهسازی برای دحلان بود، بلکه از نتایج این ترور، خالی شدن صحنه غزه از رهبران بزرگی بود که میتوانستند مانع بزرگی در برابر دحلان باشند.
[۳] کودتاهای نظامی در ترکیه در سالهای ۱۹۶۰، ۱۹۷۱، ۱۹۸۰ و ۱۹۹۷ میلادی رخ داد و کودتای اخیر به «کودتای نرم» علیه دولت نجمالدین اربکان، رهبر اسلامگرا، معروف شد.
[۴] کودتاهای نظامی در پاکستان در سالهای ۱۹۵۸، ۱۹۷۱، ۱۹۷۷، ۱۹۸۸ و ۱۹۹۹ میلادی رخ داد؛ علاوه بر این، ژنرال ضیاءالحق (۱۹۸۸ م) که مخالف منافع آمریکا بود نیز ترور شد.
[۵] به این معنا که اسلامگراها و جریانهای معروف اسلامی به رسیدن به قدرت یا حداقل مشارکت در آن از طریق فرایند دمکراتیک امید میبستند و جوانترها را هم مهار میکردند. این استراتژی تا حدی در مصر دوران حسنی مبارک و سپس در مراکش و حتی اردن به کار رفت و جریانهای اصلی اسلامگرا را مهار کرد. (مترجم)
[۶] عباس در محکوم کردن مقاومت پنهانکاری نمیکرد و تردیدی به خود راه نمیداد و اعلام میکرد که بازگشت آوارگان راهحلی واقعبینانه نیست؛ این در حالی است که خود عباس از خانوادهای آواره و اصالتاً اهل شهر اشغالی صفد است. بنابراین او اولین کسی بود که در حق خود و در حق تمام ملت کوتاهی کرد.
[۷] کاندولیزا رایس، بالاترین مراتب افتخار (۴۷۶ و ۴۷۷).
[۸] برای بررسی ممتاز فصول این تحولات نگاه کنید به: احمد سعید نوفل و محسن صالح، «موضع حماس در قبال سازمان آزادیبخش فلسطین و گروههای آن»، در محسن صالح (ویراستار)، جنبش مقاومت اسلامی حماس: پژوهشهایی در اندیشه و تجربه، چاپ دوم (بیروت: مرکز الزیتونه، ۲۰۱۵ م) (۱۴۴ و پس از آن).
[۹] نگاه کنید به: دفتر رسانهای جنبش مقاومت اسلامی «حماس»، کتاب سفید: عملیات یکسرهسازی نظامی در نوار غزه، اضطرار نه انتخاب، چاپ اول (غزه: نسخه الکترونیکی، نوامبر ۲۰۰۷ م) (۱۷۹ و پس از آن).
[۱۰] یادداشتی از شیخ محمد بن محمد الاسطل، اهل غزه، به دستم رسید که به دلیل نکات مهم آن، در اینجا ثبت میکنم. خداوند حافظ او باشد، گفت: «در اینجا لازم است دو امر بیان شود که به دلیل محوریت موضوع یکسرهسازی نظامی در این چارچوب، نباید نادیده گرفته شوند، هرچند کتاب مختصر باشد:
اول: تفسیر عبارت «به دور از دفتر سیاسی» ممکن است توسط برخی خوانندگان به اشتباه فهمیده شود. آنچه رخ داد این بود که بیشتر موارد ترور از مقر امنیت پیشگیرانه صورت میگرفت. یک بار – تا جایی که به یاد دارم – احمد الجعبری تصمیم گرفت به آن مقر حمله کند و کسانی را که دستور قتل برخی افراد را داده بودند، تأدیب کند. فکر میکنم یکی از آن افراد، عماد ابوقادوس رحمه الله بود. او از افراد خواست تلفنهای همراه خود را خاموش کنند تا عملیات در سکوت انجام شود. هنگام حمله، اتفاقی شگفتانگیز و برخلاف انتظارات رخ داد، اما با خواست درونی فرزندان قسام که از کشته شدن بسیاری از برادرانشان بدون هیچ پاسخی، تشنهٔ انتقام بودند، همسو بود. به همین دلیل، کل نوار غزه به سرعت با آن همراه شد و رهبری سیاسی فرصت نداشت تا برای بررسی موضوع و تصمیمگیری تشکیل جلسه دهد. مجاهدان در میدان نگران بودند که رهبری سیاسی طبق معمول با دستور به صبر، جلوی آنها را بگیرد. با این واکنش گسترده، فرزندان قسام در هر منطقه تصمیم به حمله به مقرهای موجود در منطقه خود گرفتند. سخنرانی ضبط شده نزار ریان در این زمینه قاطع بود. همانطور که شیخ وائل الزرد رحمه الله به من خبر داد، با او صحبت کرد تا در برابر این حالت تردید، سخنی بگوید. شیخ در حال تشریح موضوع در خانهاش بود که از رادیو الاقصی سخن گفت و فایل صوتی مشهور خود را در این باره بیان کرد و از جمله گفت: اینها از زنادقهٔ سکولار هستند و باید با آنها جنگید و هیچیک از شما نباید در دل خود تردیدی راه دهد. او دلایل و انگیزههای این کار را برشمرد و مژده داد که «المنتدی» (لانه شر) روز جمعه سقوط خواهد کرد تا در آن نماز بخوانیم. در اینجا بود که تمام شهر با این امر همراه شد، تا جایی که همگان از یکسره شدن کار در عرض دو روز شگفتزده شدند و کار روز چهارشنبه به پایان رسید. عبارت ذکر شده در کلام شما، موضوع را تقریباً به مقر امنیت پیشگیرانه محدود میکند و لازم است به این دادهها، هرچند با عبارتی کلی، اشاره شود. آنچه «به دور از دفتر سیاسی» بود، مشخصاً حمله به مقر امنیت پیشگیرانه بود. کلمهای که شما ذکر کردید دقیق است، اما تعمیم آن به کل عملیات یکسرهسازی نظامی میتواند در ذهن برخی خوانندگان شکل بگیرد، بهویژه که کل رهبری در همان روزهای وقوع، این گزینه را پذیرفت. حتی اگر در پشت پرده برخی مخالف بودند، اما جو عمومی مؤید آن بود و شاید برخی افراد از این موضوع برای ضربه زدن به رهبری دفتر سیاسی و تسویه حسابهای شخصی، به این بهانه که آنها مخالف این کار بودهاند، سوءاستفاده کنند.
دوم: شادی وصفناپذیر تودههای مردم از آنچه رخ داد، حتی در میان طرفداران فتح؛ زیرا مردم از ناامنی، کشتار فراوان و نبود امنیت به ستوه آمده بودند و آرامش بزرگی با امنیت کامل حاصل شد، تا جایی که یک زن میتوانست با امنیت کامل از رفح به بیت حانون برود و کسی نگران خانوادهاش نباشد. عمدهٔ اعتراضاتی که سالها بعد به عملیات یکسرهسازی نظامی مطرح شد، از روی «حکمت پس از وقوع» بود، اما در زمان خودِ رویداد، احساسات چیزی جز شادی نبود.» (پایان سخن شیخ محمد بن محمد الاسطل حفظه الله).
[۱۱] دربارهٔ سیاست تشکیلات خودگردان در کرانهٔ باختری نگاه کنید به: دفتر رسانهای جنبش مقاومت اسلامی «حماس»، کتاب سیاه: افشای حقایق و مستندسازی اقدامات «تشکیلات دیتون» و تخلفات دستگاههای امنیتی آن در کرانهٔ باختری از ۲۰۰۷/۲/۱۴ تا ۲۰۰۸/۶/۱۵، چاپ اول (غزه: نسخه الکترونیکی، ۲۰۰۸ م)؛ محسن صالح (ویراستار)، نبرد ارادهها: رفتار امنیتی فتح، حماس و طرفهای درگیر ۲۰۰۶-۲۰۰۷، (بیروت: مرکز الزیتونه، ۲۰۰۸ م)؛ اسراء لافی، «سیاستهای مبارزه با مقاومت: حماس در کرانه باختری به عنوان نمونه»، مؤسسه مطالعات مصر، ۱۶ مارس.
[۱۲] این نقل قول از یادداشت شیخ محمد بن محمد الاسطل حفظه الله، اهل غزه، است.
[۱۳] محسن صالح، مسئله فلسطین (۱۳۲ و ۱۳۳).
[۱۴] رژیم مصر معتقد است که پروندهٔ فلسطین یکی از پروندههای انحصاری است که باید تنها در دست خودش باشد و هیچ رژیم دیگری نباید با آن رقابت کند. این رژیم با این مسئله به عنوان کارتی در دست خود برای افزایش اهمیتش نزد آمریکاییها برخورد میکند و میجنگد تا هیچ میانجی یا شریک دیگری در این پرونده وجود نداشته باشد. اما جانبداری دائمی آن از اسرائیل و ضعفی که به طور فزاینده در بدنههای این رژیم گسترش مییابد، به تدریج منجر به ورود قطریها و ترکها به عنوان میانجی و بازیگر شد. هرچند جغرافیا به رژیم مصر نسبت به همهٔ اینها برتری داده و به دلیل تواناییاش در کنترل گذرگاه رفح، همچنان در این موضوع قویترین طرف است.
[۱۵] شماری از رهبران دفتر سیاسی حماس در حاشیه برخی همایشها و کنفرانسهای برگزار شده در استانبول به من گفتند که عمر سلیمان تا سال ۲۰۰۵ موضعی تقریباً متعادل داشت، اما پس از آن موضعش تغییر کرد. شیخ رفاعی طه، از رهبران جماعت اسلامی، به من گفت که عمر سلیمان در سال ۲۰۰۳ با او دیداری داشت و سعی کرد نظر اسلامگرایان و جماعت اسلامی را دربارهٔ نامزدی خود برای ریاستجمهوری جویا شود. در سال ۲۰۰۵، کمپینهای تبلیغاتی و رسانهای برای نامزدی عمر سلیمان برای ریاستجمهوری در خیابانهای قاهره به راه افتاد.
[۱۶] اظهارات بیان شده در رادیو نظامی اسرائیل در تاریخ ۵ مه ۲۰۱۰ م.
[۱۷] جرج تنت، در قلب طوفان (۱۰۳).
[۱۸] در اینجا شیخ محمد بن محمد الاسطل حفظه الله به نکتهٔ دیگری اشاره کرد که به نظر او رمز پایان نبرد بود. او میگوید: «ویژگی بزرگ جنگ ۲۰۱۲، حمله به تلآویو بود که تنها ۸ ساعت پس از شروع جنگ انجام شد. دشمن میدانست که قسام موشکهایی با برد تلآویو دارد، اما از تعداد آنها بیخبر بود و ارزیابیاش این بود که امکان شلیک آنها وجود ندارد، بهویژه که برای استفاده از یک سلاح، باید مقادیر کافی از آن موجود باشد. وقتی تلآویو مورد حمله قرار گرفت، این امر برای صهیونیستها تکاندهنده بود. یکی از مهمترین اصول دکترین رزمی آنها این بود که نبرد باید در خاک دشمن باشد و این اولین بار بود که بدون آمادگی قبلی از سوی آنها، خاک پایتختشان بخشی از میدان نبرد میشد. آنها به پناهگاهها رفتند و این رویداد برایشان قابل درک نبود. سپس دادههایی که دربارهٔ وجود دولت مرسی ذکر شد، به میان آمد. مرسی با مقاومت تماس گرفت و به آنها گفت: آیا در مذاکرات محرمانه با آمریکاییها و صهیونیستها برای مهار اوضاع سختگیری کنم یا کوتاه بیایم؟ آنها گفتند: ما راحتیم، سختگیری کن. او نیز سختگیری کرد و نبرد با پیروزی بزرگی برای غزه به پایان رسید. از یکی از تصمیمگیرندگان نبرد شنیدم که تأخیر ۸ ساعته در حمله به تلآویو به این دلیل بود که آنها در حال آمادهسازی موشکها بودند، زیرا فکر نمیکردند به این زودی از آنها استفاده کنند».
[۱۹] در اینجا شیخ محمد بن محمد الاسطل حفظه الله معتقد است که دلیل توقف جنگ چیز دیگری بود. او میگوید: «در دو روز آخر، اتفاقی غیرمنتظره رخ داد. مقاومت در حرکتی که فکر نمیکنم به اندازهای که نتیجه داد، برنامهریزی شده بود، تصمیم گرفت با توجه به طولانی شدن نبرد و کافی نبودن توان موشکی برای حفظ همان آهنگ، روستاهای اطراف غزه را با حجم عظیمی از خمپاره هدف قرار دهد. شلیک بیوقفه خمپاره به تمام یگانهای اطراف غزه آغاز شد. این یک نقطه عطف بود، زیرا جبههٔ داخلی را ملتهب کرد و بر دولت صهیونیستی فشار آورد و در نتیجه جنگ متوقف شد. آن روز گفتیم و هنوز هم میگوییم: سبحان الله، تأثیر خمپارهها با توجه به زمانبندی و حجم بالای آن، شدیدتر از بمباران تلآویو بود».
[۲۰] مصاحبه محمود عباس با شبکه مصری CBC در تاریخ ۲ اکتبر ۲۰۱۷ که در آن گفت: «در غزه سلاح غیرقانونی وجود نخواهد داشت و تکرار تجربهٔ حزبالله را نخواهد پذیرفت». اظهارات حازم عطاالله، مدیرکل پلیس فلسطین، به خبرنگاران خارجی در رامالله در تاریخ ۸ نوامبر ۲۰۱۷ که در آن سخنان عباس را تکرار کرد. کنفرانس مطبوعاتی خلیل الحیه، عضو دفتر سیاسی حماس، در غزه در تاریخ ۲۷ نوامبر ۲۰۱۷ که در آن تأکید شد سلاح مقاومت خط قرمز است و آنچه در روزهای گذشته رخ داده، نویدبخش نیست.
[۲۱] کاندولیزا رایس، بالاترین مراتب افتخار (۶۵۲)؛ رابرت گیتس، وظیفه: خاطرات وزیر دفاع و مدیر سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، چاپ اول (بیروت: شرکت المطبوعات، ۲۰۱۷ م) (۳۴۶).
[۲۲] «مسیرة الأعلام» یا «راهپیمایی پرچمها»، رویدادی سالانه است که دهها هزار شهرکنشین و فعال راستگرای اسرائیلی در سالگرد الحاق قدس شرقی به اسرائیل در آن شرکت میکنند. این راهپیمایی که از مظاهر اصلی سیاست یهودیسازی قدس شرقی به شمار میرود، با هدف اعمال کنترل بر این بخش از شهر و تحریک فلسطینیان، از مناطق عربنشین عبور میکند و اغلب با سر دادن شعارهای نژادپرستانه و درگیری همراه است. ببینید: مسيرة الأعلام.. “رقصة” أطلقها حاخام عام ۱۹۶۸ وأججها اليمين الإسرائيلي، الجزیرة نت، منتشر شده در ۵ ژوئن ۲۰۲۴. (مترجم)
[۲۳] در لحظهٔ ترجمهٔ این سطور، تعداد کشتهشدگان در غزه از رقم هولناک ۶۵ هزار تن فراتر رفته است. (مترجم)