منطق لیبرال: سکولاریسم، فلسفهٔ مادرِ لیبرالیسم (۲)

در آغاز قرن چهارم میلادی یکی از اسقف‌های اسکندریه از مصر به نام «آریوس» پا به عرصه گذاشت؛ او به برخی از انواع توحید پروردگار و یگانگی او در عبادت و دور گرداندن بسیاری از واسطه‌ها میان بنده و خداوند و آزاد کردن عقل‌ها و بدن‌ها از معبودانی جز الله فراخواند و اعلام کرد که مسیح، خدا یا فرزند خدا نیست بلکه کلمهٔ الله و بندهٔ اوست و او نیز بشری است که مانند دیگر انسان‌ها احتمال اشتباه از وی می‌رود و گفت: تنها پدر، خدا است و پسر پیش از تولدش موجود نبوده و این عدم لایق پروردگار نیست و پیش از وجود پسر، کسی همراه خداوند نبوده و او [تا پیش از آمدن پسر] پدر نبوده و برای این گفته‌اش ادله‌ای آورد از جمله سخن مسیح، عیسی بن مریم دربارهٔ خود که «زنده بود و من مرده بودم». آریوس می‌گوید: ممکن نیست که خداوند دربارهٔ خودش چنین بگوید. در نتیجه او ثالوث مقدس: پدر و پسر و روح القدس را انکار کرد و این همان چیزی بود که خاتم پیامبران محمد ﷺ به سویش فرا خواند و برایش مبارزه و جهاد کرد.

پاپ آلکساندر اسقف اسکندریه نخستین کسی بود که سخن از مساوات پسر با پدر در گوهر به میان آورد. او از بزرگان لاهوت در کلیسای اسکندریه بود که متحد کلیسای رم به شمار می‌رفت و بسیاری از کشیشان کلیسا با وی همراهی کردند. آنان بی‌نتیجه به آریوس پاسخ گفته با وی جدل نمودند اما او برای سخنش از کتاب مقدس دلیل می‌آورد. سپس کلیسا برای او یک شورا تشکیل داد و تعالیمش را حرام اعلام کرد و او را از رتبهٔ کهنوتی‌اش محروم کرد.

آنگاه آریوس از اسکندریه به نیکومدیا واقع در شرق مصر در ساحل خاوری مدیترانه مهاجرت کرد و آنجا به نشر اعتقاد خود پرداخت و باری دیگر به مصر بازگشت و سپس باری دیگر به فرمان پاپ اسکندریه از آنجا بیرون رانده شد. قضیهٔ او به امپراطور کنستانتین رسید پس به پاپ الکساندر دوم دستور داد و او شوارایی از اسقف‌ها را برای نظر در قضیه تشکیل داد. این شورای سراسری به امر او و از ترس تبعات این تصحیح که آن را «بدعت آریوس» می‌نامند و در مخالفت با عقیده‌شان بود تشکیل گردید. آنان به سال ۳۲۵ میلادی در نیقیه واقع در بیتنیا تشکیل شورا دادند. این شهر هم‌اکنون به نام ایزنیک در ترکیه واقع است. تعداد اسقف‌های شرکت کننده در این شورا بنا بر سخن قدیس آتاناسیوس که خود در این شورا شرکت داشت ۳۱۸ تن بود. اما برخی از مورخان به ادعاهای او که خود مخالف آریوس بود شک وارد می‌کنند. او بنابر فلسفه‌هایی عقلی و تاویلاتی قاصر در چهار رساله به آریوس پاسخ داده است.

اما با وجود این تحریم، دعوت آریوس طرفدارانی پیدا کرد تا جایی که شانزده اسقف دعوت وی را تایید کردند و در نتیجه در کلیسا دو دستگی رخ داد و آریوس پیروانی در قسطنطنیه و مصر و دیگر جاها پیدا کرد. اما امپراطور کنستانتین به مخالفت با این دعوت پرداخت و گفته شده او بود که آنان را ملزم به کنار گذاشتن دعوت آریوس نمود.[۱]

کنستانتین یک نصرانی با گرایش بت‌پرستانه بود که به عبادت خورشید نیز باور داشت و برای این در این مساله به شکل جدی دخالت کرد زیرا از یک سو از آشوب و به خطر افتادن پادشاهی‌اش هراس داشت.

در پی این اعتراض و مخالفت طولانی مدت، جز دو اسقف کسی همراه با آریوس نماند و دعوتش نیز به تدریج از بین رفت.

در پایان و در قرن پنجم میلادی امر کلیسا دربارهٔ مسیح ابن مریم بر دو عقیده مستقر شد که هر دو خارج از شرک و بندگی غیر الله و تاریکی و تلبیس نبود:

نخست: عقیدهٔ کاتولیک‌ها که گفتند: او دو طبیعت دارد، بنابراین او فرزند خداست و طبیعتش بشری است، بنابراین هنگامی که بر روی زمین بود و می‌خورد و می‌نوشید و در بازارها راه می‌رفت انسان بود و پیش از آن و بعد از آن او از خداوند است. بیشتر نصرانیان دنیا یعنی پیروان پاپ رم (واتیکان) پیرو این عقیده‌اند.

دوم: عقیدهٔ ارتدوکس‌ها که می‌گویند: او یک طبیعت الهی دارد و در آسمان و زمین خداست. این باور کلیسای شرقی در مصر و روسیه و یونان و بالکان و دیگر مناطق است. اما عقیده‌ای که به مقاومت در برابر این دو باور برخاست یعنی عقیدهٔ آریانیسم از بین رفته است.[۲]

سپس تاریکی‌ها به همان شکل ادامه یافت تا آنکه خاتم پیامبران به سوی همهٔ مردم مبعوث شد و به سوی توحید فرا خواند و به نبرد با بت پرستی و تلبیس احبار و راهبان پرداخت که توحید را مسخ نموده بودند و برای این توحید جنگید تا مردم بسیاری به دین راه یافتند و در دوران او و خلفایش سرزمین‌ها گشوده شد و مصر که مرکز کلیسای شرقی بود وارد اسلام شد و سپس سرزمینی که شورای نیقیه در آن تشکیل شد نیز که اکنون سرزمین ترک‌هاست وارد اسلام شد اما احبار و راهبان معاند اهل کتاب همچنان به تلبیس خود ادامه دادند و با دروغ و ابهام مردم را به سوی خود دعوت کردند حال آنکه سرزمین‌شان از هر سو کم می‌شد و بر وسعت سرزمین توحید افزوده می‌شد و نصرانیت تحریف شده به تدریج از شام و مصر و سرزمین‌های آفریقا و ترکیه و مرزهای اروپا به عقب رانده می‌شد. از سوی شرق نیز بت‌پرستی و چندگانه‌پرستی به نفع اسلام عقب رانده می‌شود؛ سرزمین‌هایی مانند فارس و عراق و ماوراء النهر و هند.

آنطور که به نظر می‌رسد اسلام بر روی بسیاری از پیروان نصرانیت تاثیر گذاشت اما هیبت سران و بزرگان مانع پذیرش آنان می‌شد با آنکه نه دین و نه دنیایشان از سرکشی پادشاهان و روحانیون و راهبان که آنان را به نام کلیسا و کتاب مقدس به بردگی گرفته بودند در امان نمانده بود. خلفا و مجاهدان مسلمان از یک سو با آنان مکاتبه می‌کردند و حق را به آنان ابلاغ می‌نمودند و معنای آزادی کامل عقل و مال و بدن را به آنان عرضه می‌داشتند همانند سخن رِبعی بن عامر ـ رضی الله عنه ـ در برابر رستم فرمانده فارس که وقتی از او پرسید چه می‌خواهد فرمود: «الله ما را برانگیخته تا بندگان را از عبادت بندگان به عبادت پروردگار بندگان و از تنگی دنیا به وسعت آخرت خارج سازیم».

جان استوارت میل در «بنیادهای لیبرالیسم سیاسی» می‌گوید: «مسیحیت دیگر کمترین پیشرفتی در گسترش مرزهای انتشار خود نداشت و پس از هجده قرن تقریبا به همان شکل در محدودهٔ اروپایی‌ها و نسل آنان محدود شده بود. حتی در مورد دیندارهایی که به نص دین پایبند بودند و بر عقیدهٔ خود غیرتمند و آنهایی که معنایی بیشتری ـ بیش از آنکه مردم معمولا انجام می‌دهند ـ به آن پیوند می‌زنند خواهی دید که جانب نسبتا پویا نزد این مردم همانی است که از «کالوین» و «ناکس» یا مصلح دیگری که در اخلاق به آنان شبیه است برگرفته‌اند».[۳]

برای همین غربیانی که به اسلام آشنایند می‌دانند که نبرد عقل با اسلام با نبرد با کلیسا تفاوت دارد و بسیاری اوقات تصریح می‌کنند که اسلام خطرناک‌ترین چیزی است که در برابر لیبرالیسم غربی قرار گرفته است که این به سبب گسترش و سترگی و وضوح و حفظ آن از تدلیس و تلبیس است.

اما تعصب و تکبر باعث شده بسیاری از آنان از پیروی ارزش‌های حق و نور و توحید و آزادی که اسلام با خود آورده سر باز زنند، حال آنکه بیشتر فراخوان‌های قرآن خطاب به غیر مسلمانان متوجه اهل کتاب است. در نتیجه گروهی ایمان آوردند و گروهی بر روش خود ماندند.

در پایان قرن پانزدهم میلادی مارتین لوتر (درگذشتهٔ ۱۵۴۶ میلادی) در آلمان قد علم کرد و سپس ژان کالوین (درگذشتهٔ ۱۵۶۴) که متاثر از اندیشهٔ او بود و سپس جان نوکس (درگذشتهٔ ۱۵۷۲). آنان بر کلیسای کاتولیک شوریدند و «پروتستان» نام گرفتند که معنای معترض می‌دهد. گاه نیز آنان را انجیلی می‌نامند که به معنای رجوع مستقیم آنها به خود انجیل است نه فهم کسانی که آن را تحریف و تبدیل کردند. برای همین آنان کاهن بزرگ و پاپ ندارند هرچند در مورد مسیح بر همان عقیدهٔ دیگر نصرانیان باقی ماندند.

این گرایش فطرت که آغشته با ناخالصی‌های دینِ تبدیل شده بود آنان را به انکار انحرافی که می‌دیدند سوق داد، در نتیجه به گمراهی‌های کلیسا و فساد پاپ و بردگی بی‌دلیل [نصرانیان در برابر کلیسا] اعتراض کردند، از جمله فروش سند بخشش (آمرزش‌نامه) و تشویق به خرید آن برای بهشتی شدن. حتی فجور و بدکاری به جایی رسید که مدعی شدند خداوند کسی که این سند را بخرد خواهد آمرزید حتی اگر به فرض با [مریم] عذرا مرتکب حرام شده باشد که این اوج فجور و کفری بر کفر است. اما با این حال مردم فرد به فرد و دسته به دسته برای خرید آن هجوم آوردند.

علاوه بر آن به دست گرفتن جمع‌آوری اموال و تحریم و تحلیل توسط کلیسا و باز داشتن هر شخص از اینکه بر اساس کتاب مقدس خواهان دلیل و مدرک شود و روبرو کردن آنان با این پاسخ که این از اسرار مقدسه است و سوال در مورد آن پذیرفته نیست.

لوتر پیش‌تر از راهبان تندرو بود که در دیرها ساکنند و برای از بین بردن تکبر در راه‌ها در برابر مردم خاکساری نشان می‌دهند. وی سپس به تدریج دچار تغییر شد و دروغ آمرزش‌نامه را انکار کرد و در این باره بیانیه‌ای نوشت و آن را بر کلیسا آویزان کرد مبنی بر اینکه هیچ کس جز خداوند گناهان را نمی‌آمرزد و علاوه بر آن پاره‌ای از دیگر انحرافات عقیدتی را در این بیانیه عنوان کرد. او و پیروانش بسیاری از تعالیم اسلام را اما بدون نام بردن از آن عنوان کردند. مواردی مانند نهی از رهبانیت که باعث می‌شد راهبان ازدواج نکنند یا با مردم هم‌نشین نشوند.

لوتر اعلام کرد که با زنی راهبه ازدواج کرده و به جلوگیری از اسراف و هزینه‌های سرسام‌آور برای مجسمه‌های کلیسا فرا خواند، برای همین در کلیساهای پروتستان‌ها مجسمه و تمثال و دیگر مظاهر اسراف باطل وجود ندارد. او همچنین به مجاز دانستن طلاق در صورت نیاز همسران و اقامهٔ حدود و تعزیرات علیه رجال کلیسا و امیران همانند دیگر مردم فرا خواند و خواهان برابری میان طبقهٔ رجال لاهوت (اکلیروس) و عوام نصرانیان شد و به این فرا خواند که کشیشان نیز مانند دیگر مردم کار کنند و زحمت بکشند و از زحمت خود بخورند که این نیز اصلی اسلامی است چرا که در اسلام رهبانیت نیست و علمای مسلمان نیز باید مانند دیگر مردم کار کنند.

لوتر در این باره رسائل بسیاری نوشت از جمله رساله‌ای دربارهٔ شوراهای دینی و رساله‌ای علیه کسانی که تعمید را تکرار می‌کنند و رساله‌ای که در آن فساد پاپ را بیان نمود با عنوان «مقام پاپ رم را شیطان بنیان نهاده است».

پاپ علیه وی اعلام موضع گرفت و کار‌هایش را مجرمانه و خلاف قواعد اعلام کرد اما لوتر بیانیهٔ پاپ را در برابر مردم به آتش کشید. او به شورایی از نجیب‌زادگان و امرا و کاهنان آلمان ـ با اختلاف مشاربشان ـ دعوت شد و آنجا گفت: برایم روشن بسازید که گفتار و نوشته‌های من با کتاب مقدس در تناقض است یا با عقل و وجدان صحیح در تضاد است.

سپس کتاب مقدس را از یونانی به آلمانی ترجمه کرد تا مردم و عوام بتوانند آن را بخوانند که از پایه‌های ادب و دین در آلمان است. در داخل کلیسای کاتولیک گفته می‌شد که پروتستان‌ها تحت تاثیر اسلام قرار دارند زیرا با برخی از اصول آن موافقند. پروتستانتیسم نخست در آلمان ظهور یافت، سپس به انگلستان و سپس ایالات متحده گسترش یافت.

ادامه دارد

شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی


[۱] آدلف وان هارناک، تاریخ عقیده (۴/ ۵۵).

[۲] برخی از باورهای آریانیسم در فرقهٔ «شهود یهوه» باقی مانده است (مترجم).

[۳] جان استیوارت میل، أسس اللیبرالية السیاسية، چاپ المدبولی، ترجمه [به عربی]: امام عبدالفتاح و میشل متیاس.