از جمله شعبههای علم، «تبحر» و وسعت اطلاع و خواندن متون طولانی و پربار ساختن کتابخانهٔ شخصی و زیر و رو کردن کتابها یکی پس از دیگری است. وسعت اطلاع دروازهٔ وارد شدن به شعبههای علم را به روی انسان باز میکند، برای همین است که ابن عبدالهادی دربارهٔ شیخش، دریای علم، ابن تیمیه میگوید: «درون او از علمی سیر نمیشود و از مطالعه سیراب نمیگردد و کم پیش میآید که وارد علمی از علوم و بابی از ابواب آن گردد مگر آنکه از آن دروازه، دروازههای دیگری به رویش گشوده میشود».[۱]
ابن کثیر دربارهٔ دوستش ابن قیم میگوید: «من رفیقترین مردم و محبوبترین آنها نزد وی بودم… وی کتابهایی از کتب سلف و خلف را تهیه کرد که دیگران یک دهم آن را نمیتوانند حاصل کنند».[۲]
زیاد بودن منابع برای کسی که قصد نوشتن و تالیف دارد منابع و نقل قولهایی را که نیاز دارد فراهم میسازد و اثر این غنای منابع در نوشتن او آشکار میگردد، چنانکه ابن حجر دربارهٔ اذرعی میگوید: «او چنان به جمعآوری کتب پرداخت که نزد وی منابعی بود که دیگران در اختیار نداشتند و نقل قولهایی را به دست آورد که نزد همعصران او نبود و این را میتوان در تصانیف ایشان مشاهده کرد».[۳]
تحقیق و تحریر مسائل، مغز علم است و تجربه این را در ذهنم حک کرده که «مقایسهٔ منابع کلید تحقیق است».
از بزرگترین ثمرههای مقایسهٔ منابع این است که خواهی توانست «داده و حقیقت» را از «رای و تفسیر» تشخیص دهی. بسیار پیش میآید که آنچه را در کتابی خواندهای به عنوان یک حقیقت مسلم دانستهای اما پس از مقایسه با دیگر منابع برایت واضح شده که آنچه خواندهای یک نظر و برداشت از سوی مولف بوده است نه یک دادهٔ علمی.
برخی از علاقمندان تازهکار در آغاز راه کسب علم علاقهٔ بسیاری به جمعآوری کتاب دارند. او در ذهن خود با هر کتابی داستان یک پروژهٔ علمی را میچیند و با خودش تصور میکند که چگونه این کتاب را خواهد خواند و از آن چه چیزی به دست خواهد آورد و چه چیزی به او افزوده خواهد شد. اما مدت زمانی نمیگذرد که میبیند کتابهایی که از نمایشگاه کتاب قبلی خریده را حتی دست نزده و در حال خرید کتاب در نمایشگاه کتاب امسال است! اینجاست که در دلش احساس بیهودگی و ترس از گول زدن خودش را احساس میکند. اما برخی از اینها به جای آنکه به ناتوانی خود و جدی نبودنشان در مطالعه و بهره بردن از کتب اعتراف کنند سر به شورش نهاده و بر ناتوانی خود قبای حکمت میپوشانند و به منتقد جدی خریدن و تهیهٔ کتاب و پیگیری منابع تبدیل میشوند، بدون آنکه میان خرید کتاب و سود بردن از آن و خرید بیهوده و انبار کردن کتاب تفاوت قائل شوند.
دربارهٔ توازن میان تشویق به خرید کتاب و هشدار از خریدن کتاب برای جمعآوری و کلکسیون، در کتب آداب طلب علم اشارات بسیاری آمده، از جمله سخن بدرالدین بن جماعه (متوفای ۷۳۳ هجری) که میگوید: «شایستهٔ طالب علم است که تا میتواند کتبی را که به آن نیازمند است تهیه کند زیرا کتاب، ابزار تحصیل علم است اما نصیبش از علم تنها جمعآوری انبوه کتاب نباشد چنانکه بسیاری از مدعیان فقه و حدیث میکنند».[۴]
اینجا ابن جماعه میان تشویق به تهیه کتاب و هشدار از انبار کردن کتاب به قصد افزونخواهی و کلکسیون بازی، توازن ایجاد کرده است و این خلاف کسانی است که مطلقا تهیهٔ انبوه کتاب را بیارزش میدانند و کسانی که مطلقا تشویق به جمعآوری و خرید کتاب ـ بدون بهره بردن از آن ـ میکنند.
این دو شعبهٔ علم، یعنی «حفظ علم» و «وسعت اطلاع» از شعبههایی هستند که بسیاری به عمد قصد ایجاد تناقض میان آنها را دارند که تناقضی توهمی از جنس تضادِ عمدی میان شعبهٔ «حفظ علم» و «فهم علم» است. هر یک از این شعبهها برای علم همانند درهای یک قصر است. تو سعی کن که درهای قصرت بسیار باشد.
از شما پنهان نسازم که وقتی انفجار معارف و شناخت و تنوع روشهای عرضه و بررسی را در دوران خودمان میبینم و سپس طالب علمی را میبینم که وسعت اطلاع علمی را بیاهمیت میداند دلم درد میگیرد و میترسم نسلی از مسلمانان به بار بیاید که در برابر جریانهای گمراه دچار شکستِ شناختی شود. سپس با خود میاندیشم که چگونه این پیام را به او برسانم و به او بفهمانم که کارش اشتباه و خطری است برای آیندهٔ علم و دعوت.
از بزرگترین شعبههای علم، «فهم مسائل میراث علمی» است و شعبهٔ «فهم مسائل جدید» است. برخی را میبینی که پس از تلاش برای فهم مسائل جدید مالی و پزشکی و سیاست شرعی از پیگیری منابع جدید خسته و ناتوان میشوند و سپس به جای آنکه به ناتوانی خود اعتراف کنند و دیگران را به انجام این واجب کفایی تشویق نمایند، آن را بیاهمیت جلوه میدهند! در مقابل گروهی دیگر پس از تلاش برای فهم مسائل تراث (منابع قدیمی علمی) از فهم زبان این منابع و علوم ابزاری مورد نیاز برای فهم کتب قدیمی ناتوان میشوند و سپس کسانی را که در کتب گذشته جستجو میکنند مورد تمسخر و تحقیر قرار میدهند به این عنوان که آنان در حال بازتولید علوم کهنهاند!
اما در واقع هر دو مورد از شعبههای بزرگ علم است و آنکه بتواند هر دو را یکجا داشته باشد در فقه به سروری دست مییابد، اما آنکه از یک شعبه ناتوان شد تلاش کند در حد توان و قدرت علمیاش آنچه را میتواند به دست آورد و با دوستانش که در طرف دیگر در حال تلاش هستند حداقل با نیت خیر همراهی کند و برایشان دعا کند و دوستشان داشته باشد چرا که انسان با کسی است که دوستش میدارد و این اصلا شایسته نیست که وقتی در یکی از شعبهها دچار ضعف شدی لباس انسان حاذق و آگاه را پوشیده و وانمود کنی یکی از این دو باب را از روی آگاهی ترک کردهای!
از دیگر ابزار بزرگ دعوت در حال حاضر، مسلح شدن به اندازهای از اساسیات فرهنگ معاصر است، زیرا علم شرعی همچون غذا و فرهنگ و اندیشهٔ معاصر مانند ظرف آن است و ظرف اگر زیبا باشد اشتهای مخاطب را برای غذای سودمند برمیانگیزد. بیشترین علمایی که پس از سلف توانستند در قضایای منهج تاثیرگذار باشند علمای آگاه از فرهنگ دوران، همانند ابن حزم و غزالی و ابن تیمیه بودند. بلکه اندیشمندان مسلمانی همانند مودودی و سید قطب و ندوی و امثال آنان تاثیرگذارتر از برخی علمای بزرگ عصر ما بودند، علی رغم آنکه گفتمان برخی از این اندیشمندان مسلمان گاه شامل برخی کمبودها بوده که به سبب آگاهی اندک از علوم شریعت بوده است، اما چگونه خواهد شد اگر با جمع این دو، ما نمونهای از «عالم اندیشمند» داشته باشیم؟
مقصد آنکه این امت دارای یک ویژگی است و آن اینکه امت ما «امت وحی» است. کسی که کلام الله و سخن رسول الله را نشناسد و معانی آن و علوم ابزار برای رسیدن به آن را نداند نمیتواند بر این امت تاثیر صحیح بگذارد، در مقابل کسی که فرهنگ و زبان دوران معاصر را نداند نمیداند چگونه بر عقل نسل جدید تاثیر بگذارد و نخواهد دانست نخبگان اسلامستیز چگونه فکر میکنند. فرهنگ جدید همانند یک «زبان» است و کسی که زبان قومش را نمیداند چگونه میتواند آنان را دعوت دهد؟ بر همین اساس است که پروردگار متعال میفرماید:
{وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ } [ابراهیم: ۴]
(و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به زبان قومش تا [حقایق را] برای آنان بیان کند).
توجه کنید که چگونه بیان را به زبان مرتبط دانسته است. همین دروازهای را برایت خواهد گشود تا اثر شناخت زبانِ فرهنگ معاصر در بیان شرع را بدانی.
قبلا وقتی کتب تراجم و شرح حال را میخواندم این موضوع نظرم را جلب میکرد که گفته میشد عالمی از علمای سنت بر علوم عقلی دورانش مطلع بوده است. حتی مدتی طولانی تصور میکردم ابن تیمیه پس از آنکه سنش بالا رفته و در اواسط عمرش بوده فرهنگ معاصر خودش را مورد مطالعه قرار داده. بعدها دانستم که او علوم شرعی را خوانده و سپس به مطالعهٔ فرهنگ دورانش پرداخته و بلکه به مرحلهٔ نقد آن رسیده و آن هم نه نقد برخی از مسائل، بلکه نقد فراگیر و همهاش در دورانی بوده که هنوز سن بالایی نداشته است. وی دربارهٔ خود میگوید:
«به طور کلی مشخص است که فلاسفه و متکلمین از بیشترین کسانی هستند که در مسائل و دلائل خود پرگویی و باطلگویی میکنند و حق را تکذیب میکنند. یک بار وقتی کمسن و سال و تازه بالغ بودم به یکی از کسانی که از آنها دفاع میکرد و شیفتهشان بود گفتم: هر آنچه اینها میگویند خالی از باطل نیست، یا در دلائل و یا در مسائل؛ یا مسالهای میگویند که خودش حق است اما برای آن ادلهٔ ضعیف میآورند، یا آنکه خود مساله باطل است. این سخنم برای او که شیفتهٔ فلاسفه بود گران آمد و از «مسالهٔ توحید» یاد کرد. گفتم: توحید حق است، اما هر یک از ادلهٔ آنان را که میشناسی بگو تا بگویم چه اشکالی در خود دارد…».[۵]
این گفتگو که ابن تیمیه از سیرت خود نقل کرده که چگونه فرهنگ فلسفهزدهٔ دوران خود را با این استیعاب فراگیر و دقیق به نقد میکشد حال آنکه هنوز تازه بالغ است به شدت باعث شگفتی من شد. به اینجا که رسیدم دست از خواندن کشیدم و به جستجوی کسی پرداختم که این را به او گفته و شگفتی را در چهرهاش ببینم!
قصدم این است که یکجا نمودن علم شرعی و فرهنگ و اندیشهٔ معاصر یک محصول بسیار نادر است و کسانی که این دو را یکجا کردهاند شایستگی و اهلیتش را دارند که پس از توفیق الهی در این زمانه تاثیر عمیقی باقی بگذارد. آنان اهلیت این را دارند که مراد پروردگار را در حاکمسازی شریعت در زمینهٔ مسائل شناخت و علوم معاصر و تحریر مسائل علوم جدید در روشنای وحی عملی سازند و باید اعتراف کنیم این یک وظیفهٔ دشوار است و نیاز به تواناییهای ویژهای دارد که از جمله مهمترین آن «سرعت درک» است که توانایی و مّلّکهای است خاصتر از مطلق فهم. برای فهم سرعت درک به آنچه ابن عبدالهادی از شیخش ابن تیمیه نقل کرده دقت کنید: «وی چند روز عربی را نزد ابن عبدالقوی خواند، سپس آن را فهمید و سپس در کتاب سیبویه تامل کرد تا آنکه آن را هم فهمید».[۶]
اما حقیقت این است که برخی از مشغولان به علم شرعی وقتی متوجه میشوند که نمیتوانند میان علم شرعی و فرهنگ معاصر جمع ببندند، دیگر اهل علم را نسبت به آن دلسرد میکنند که این اجتهاد درستی نیست، بلکه عالم باید طلاب علم را به این سو راهنمایی کند که نخست به شکل اصولی علوم شرعی را بیاموزند و سپس خود را بنابر توان و امکانات به شکلی شایسته در زمینهٔ فرهنگ معاصر مسلح سازند و بر ناتوانی خود قبای حکمت نپوشانند.
نمونهای دیگر:
یکی از شعبههای ایمان، «حقگویی» و تحمل تبعات آن از جمله آزمایشها و دشواریها است. بلکه میتوان گفت رساندن رسالت اسلام هرگز از تهدید قدرتهای دنیایی در امان نخواهد بود، چنان که پروردگار متعال میفرماید:
{الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ} [احزاب: ۳۹]
(کسانی که پیامهای الله را ابلاغ میکنند و از او میترسند و از هیچکس جز الله بیم ندارند)
در قرآن پس از مقام «نهی از منکر» به مقام «صبر» اشاره شده است، چنانکه الله متعال میفرماید:
{وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ} [لقمان: ۱۷]
(و از منکر باز بدار و بر آسیبی که بر تو وارد شده صبر کن).
اینجا ممکن است شخصی در برابر منکرات اخلاقی یا ستم در زمینهٔ حقوق و اموال سکوت نکند و حق را بگوید، سپس فقیه یا دعوتگر که خود را از انجام این کار ناتوان دیده به صراحت از عجز خود سخن نگوید و به جای آنکه برای کسانی که این واجب کفایی را انجام میدهند دعا کند و از آنان دفاع کند، بر ناتوانی خود قبای حکمت بپوشاند و خود را در نقش انسانی نشان دهد که دور را میبیند و حقگویان را به تهور و عجله و کمعلمی و عدم آگاهی و نگاه احساساتی و اینگونه الفاظ متهم سازد.
چه بسیار دیدهام کسانی را که از انکار و احتساب ناتوان شدهاند و اعتراف به این عجز را سنگین یافته و برای جبرانش، ناهیان از منکر را به سادگی و کمعلمی متهم میکنند.
از جمله والاترین شعبههای ایمان، یاری رساندن مجاهدانی است که ضوابط شرعی را در جهاد رعایت میکنند و از غلو دوری میکنند و به اخلاق مجاهدان مزین هستند. کسانی که جان خود را در برابر ستم استعمار و دنبالهروان آن قرار دادهاند. یاری رساندن آنان با سخن و پول و قنوت نازله و بلند کردن دست دعا به هنگام سحر. به این سخن پروردگار به دقت بیاندیش که میفرماید:
{وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ} [انفال: ۷۲]
(و اگر در دین از شما یاری خواستند یاری آنان بر شما [واجب] است).
برخی از همین کسانی که سعی کردند به یاری این مجاهدان بشتابند به تدریج از این یاری احساس ترس میکنند اما این ترس آنان را به سوی اعتراف به ضعفشان نمیکشاند، یا حداقل اینکه به خودش بگوید منفعت فعالیت دعوی که انجام میدهد باعث شده نسبت به یاری مظلومان سکوت کند یا مانند آن… بلکه میبینی عمامهٔ حکمت بر سر نهاده و سخنان تند را روانهٔ کسانی میکند که خداوند جان آنان را خریده است. آیا چنین کسی تواناییاش را دارد که روز قیامت خصم کسانی شود که زخمهایشان همچنان تازه است. خونی که رنگش رنگِ خون است و بویش بوی مشک؟
در حالی که برای او و امثالش این امکان بود که در حد توانش تلاش کند و با نیت خیر و دعا و محبت به یاری برادرانش بشتابد زیرا انسان همراه کسی است که دوستش دارد. او نیازی به این نداشت که ناتوانیاش را با حکمتی یخزده بپوشاند.
ابراهیم السکران ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] ابن عبدالهادی، طبقات علماء الحدیث، تحقیق اکرم البوشی. موسسة الرسالة (۴/ ۲۸۲)
[۲] ابن کثیر، البداية والنهاية (۹/ ۴۹۱).
[۳] ابن حجر، إنباء الغمر بأبناء العمر، تحقیق: دکتر حسن حبشی، لحنة إحیاء التراث الإسلامی (۱/ ۲۴۱).
[۴] ابن جماعة، تذکرة السامع والمتکلم، تحقیق: السید الندوی، دار رمادی (۲۲۵).
[۵] ابن تیمیة، مجموع الفتاوی (۴/ ۲۷).
[۶] ابن عبدالهادی، طبقات علماء الحدیث، تحقیق أکرم البوشي، مؤسسة الرسالة (۴/ ۲۸۲).