کردها ملتی ریشهدار در تاریخ منطقه ما هستند و ریشهدار بودن در اینجا به وجود مکانی و زمانی محدود نیست بلکه همراه با تاثیرگذاری اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است اما مسئلهٔ توجهبرانگیز این است که نام بردن از کردها همراه با اطلاعاتی اندک است که رسانهها تنها همان دادههای ناچیز را در صدر اخبار خود قرار میدهند. تقریبا هرگاه نامی از کردها به میان میآید مجموعهای از مصیبتها از جمله مشکلات مرزی، خواستهٔ آنان برای ایجاد یک میهن ملی و مواردی این چنینی به ذهن تداعی میشود اما کمتر کسی است که از تاریخ کردها و نقشآفرینی منحصر بهفرد آنان در تاریخ و تمدن اسلام چیزی بداند. حال آنکه لازم است برخی ناگفتهها یا کمترگفتههای این تاریخ را برای ملتهای دیگر روشن سازیم.
تعدادی از تابعین همانند میمون کُردی[۱] یا میمون بن جابان از میان کردها سربرآورد که یکی از حاملان حدیث نبوی بود و نام وی در تعدادی از مصنفات حدیث همچون “أسد الغابة” از ابن اثیر و “تجرید أسماء الصحابة” از حافظ ذهبی آمده است، میمون بن جابان از سرزمینهای کوردنشین به مدینه رفت تا در اواخر قرن اول هجری حدیث نبوی و فقه را از بزرگان صحابه و تابعین فرا بگیرد.
مناطق کردنشین در آذربایجان، ارمنستان و شرق آناتولی در سدههای آغازین اسلام در عصر خلفای راشدین و امویها را تنها رهبران مورد اعتماد و فرماندهان بزرگ حکمرانی میکردند، چنانکه از مشهورترین والیان امویها بر این مناطق، مروان بن محمد آخرین خلیفهٔ بنیامیه بود و به نظر میرسد که مروان، یاد و نام نیکویی از خود در میان کردها بر جای گذاشت؛ افزون بر آن، مادر مروان کُرد بود و شکل و شمایل کردها را از مادرش به ارث برده بود تا جایی که اولین خلیفهٔ چشمآبی[۲] بهشمار میرفت حتی کردها به هنگام نزاع داخلی میان امویان پیش از سقوطشان به دست عباسیان، در کنار مروان قرار گرفتند.
عباسیان در مراحل بسیاری بر تعدادی از رهبران بزرگ کُرد تکیه نمودند چنانکه خلیفه معتمد علی الله (متوفای ۲۷۹ هـ) شخصیتی کُرد با نام علی بن داود کردی را والی موصل کرد و در دورهٔ همین خلیفه، امیر اهواز (خوزستان) محمد بن هزارمَرد کُردی بود و این محمد بن هزارمرد از زمرهٔ رهبران شدیدا هوادار عباسیان بود تا جایی که تلاشهایی خستگیناپذیر برای در هم شکستن شورش زنگیها در منطقهٔ اهواز انجام داد اما به دست علی بن أبان فرمانده زنگیها در آن منطقه شکست خورد.[۳]
مناطق کردنشین در آن زمان، منطقهٔ مرزی و خط تماس میان حکومت عباسی و حکومت روم بیزانس بود و کردها در دورههای ضعف خلافت عباسی با تمام توان خود در دفاع از سرزمینشان و از همهٔ مسلمانان سنگ تمام گذاشتند. تاریخ، این قهرمانیها و جانفشانیها را برای ما ثبت کرده است چنانکه در سال ۳۸۷ هـ سپاه بیزانس به سرزمین شام هجوم برد و نیروهای رومی توانستند تا منطقهٔ حمص پیشروی کنند که در آن زمان جزو حکومت فاطمیها بود و قلعه أفامیه را به محاصره درآوردند تا جایی که مردم آنجا به مردارخواری روی آوردند، لذا اهالی و نیروهای طرابلس لبنان برای دفاع از اهالی حمص و أفامیه و شکستن محاصره آنان رهسپار شدند اما در برابر نیروی نظامی بیزانس شکست خوردند و دو هزار نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند و رومیها بر اسبها و سلاحهایشان تسلط یافتند؛ اینجا بود که اهالی أفامیه مرگ خود را نزدیک دیدند.
اما رویدادی فردی در میدان نبرد اتفاق افتاد که صحنهٔ شکست را به کلی تغییر داد، چنانکه ابن ابی هیجاء در تاریخ خود روایت کرده و گفته است: «پادشاه روم بر تپهای که مُشرف به میدان نبرد بود ایستاد و در جلوی او پسران جوان و ده نفر از خادمانش بودند تا پیروزی نیروهایش را به نظاره بنشیند، اینجا بود که یک کُرد با نام ابو حجَر بن ضحاک که سوار بر اسب خود بود و زره و کلاهخود بر سر داشت و در دست راستش نیزهای تیز بود و با دست چپش هم افسار اسب را گرفته بود به سمت او حرکت کرد، فرمانده رومی خود را در امان دید و به محافظانش تکیه داشت اما آن شیرمرد کُرد به محض نزدیک شدن، به او حمله کرد و پس از مبارزه، او را به هلاکت رساند و فریاد برآورد که: دشمن خدا کشته شد! در نتیجه، مسلمانان بازگشتند و آنانی هم که در قلعه بودند به کمکشان آمدند و بر رومیها پیروز شدند و نیز رومیها را یا کشتند و یا به اسارت درآوردند و غنیمت زیادی به دست آوردند و شادمانی کردند”.[۴]
کُردها و ترکها دست در دست هم!
در دوران سلجوقیان که توانستند بر عراق و شام و سرزمین ایران سیطره یابند عنصر کُردی دوباره به میدان آمد و ماموریت حفظ امنیت در مناطق شمال عراق به آنان واگذار شد. پس از وفات سلطان سلجوقی “طغرل بگ” در سال ۴۵۵ هـ، سران و رهبران مناطق عراق فراخوانده شدند و از زمرهٔ آنان، ابوالفتح بن مرّام پیشگام یا رهبر کردهای جاوانی بود که از رویدادهای وقت آگاهی بسیاری داشت و ماموریت حفظ امنیت در منطقهاش نیز به او محوّل شده بود اما این مرد در بغداد دار فانی را وداع گفت و به زادگاه خودش بازگردانده شد.
کردها در سایهٔ وجود سلجوقیان تقویت شدند و به آنان نزدیک گردیدند بلکه در نبرد مشهور ملازگرد که بین سلطان آلپ ارسلان و بیزانسیها روی داد سنگِ تمام گذاشتند که همین پیروزی، بزرگترین دلیل برای ورود ترکها به سرزمین آناتولی و پیشروی آنان تا خلیج مرمره در سمت آسیایی مقابل قسطنطنیه شد. ارتش آلپ ارسلان از پنج هزار رزمنده تشکیل شده بود که نصف بیشتر آنان از داوطلبان کُرد در مناطق نزدیک به أخلاط و ملازگرد بودند و بسیاری از تاریخنگاران تُرک به ستایش و تمجید نقشی پرداختهاند که کردها در این نبرد سرنوشتساز در تاریخ اسلامی ایفا کردند؛ همچون تاریخنگار ترک “عثمان طوران” که این را در کتابش “تاریخ و تمدن سلجوقیان” بیان داشته است و بسیاری کردها را عامل اصلی پیروزی در این نبرد جاویدان برشمردهاند.
حکومت زنگیها از دل سلجوقیان بیرون آمد که آق سنقر و پسرش عماد الدین زنکی که تُرک بودند تواسنتند بر مناطق کردنشین سیطره یابند و یکی از زیباترین قلعهها و شهرها را که تا به امروز نیز باقی است یعنی شهر عمادیه را که منسوب به زنکی میباشد، ساختند. او توانست تمامی مناطق کردنشین همچون دیاربکر و ماردین و بسیاری از مناطق و قلعههای آنجا که صلیبیها در حملات صلیبی دوم خود بر آنها چیره شدند را بازپس بگیرد. عماد الدین ارزش و جایگاه کردها را درک کرد لذا به آنان نزدیک شد و شاید سبب این نزدیکی، حادثهٔ مشهوری بوده که نزدیک بود وی به دست خلیفه عباسی “مسترشد بالله” کشته شود.
عماد الدین زنکی از سوی سلطان سلجوقی فرمان گرفت که با خلیفه عباسی “مسترشد بالله” که نیروهایش در آن هنگام در اطراد بود مقابله کند اما خلیفه توانست زنکی و نیروهایش را شکست دهد و تنها سبب نجاتش این بود که نجم الدین ایوب و اسد الدین شیرکوه قلعهٔ تکریت را که بر آن حکم میراندند به روی او گشودند تا پناهگاه وی گردد اما این اقدام، خشم خلیفهٔ عباسی را برانگیخت و دستور به برکناری نجم الدین و اخراجش از قلعه داد.
اینجا بود که عماد الدین زنگی اهمیت جذب نیروی رزمی کردها را درک کرد و با هوشی سرشار آن را در جنگ با صلیبیها و نیز گسترش قلمرو حکومت زنگی به کار گرفت، لذا هنگامی که نجم الدین ایوب و اسد الدین شیرکوه به نزد وی رفتند تصمیم گرفت که آن دو از بزرگترین مردان نظامی و سیاسیاش گردند. شیرکوه و ایوب نیز این اقدام عماد الدین زنگی را در خاطر سپردند و از یاد نبردند بدین سبب او را یاری کرده و به تقویت او پرداختند و هنگامی که عماد الدین در سال ۵۴۱ هـ مصادف با ۱۱۴۶ میلادی در قلعهٔ جعبر به شهادت رسید تصمیم گرفتند در کنار پسرش نور الدین محمود باشند و او را در رویارویی با گروه دیگری از زنکیها یعنی سیف الدین غازی بن زنکی یاری دادند تا به قدرت رسید.
دلایل بسیاری مبنی بر این هست که کردها بخش مهمی از نیروهای رزمی ارتش نور الدین را تشکیل میدادند و خالصانه و مستقیما وارد جنگها میشدند. همین یک دلیل برای ما که نجم الدین و برادرش شیرکوه از بزرگترین فرماندهان نور الدین بودند و نقش بزرگی در پیروزهایی که او به دست آورد ایفا کردند. نجم الدین او را در فتح دمشق یاری داد و این فتح، تاثیر بسیاری داشت چرا که قلمرو نور الدین محمود هممرز با مناطقی شد که صلیبیها در سرزمین شام بر آن سیطره داشتند و چیره شدن او بر دمشق و مناطق مجاور آن، زمینه را برای گسترش فتوحات بعدی او بر مصر فراهم ساخت و اروپاییها را از نظر استراتژیک در تنگنا گذاشت.[۵] به نظر میرسد که بهکارگیری کردها بهعنوان جنجگو در صف ارتش زنگی با این حجم زیاد به شجاعت و صبر آنان در نبرد بر میگردد تا جایی که میبینیم قلقشندی در دایرة المعارف خود با نام “صبح الأعشی” درباره برخی از طایفههای کُرد میگوید: “آنان مرد جنگ و قهرمانان رزم و دارای شجاعت و غیرتاند”.[۶]
اوج صعود کُردها
اسد الدین شیرکوه در حکومت نورالدین دارای منصبی معادل وزیر دفاع در عصر کنونی ما بود و نورالدین او را مکلف به ماموریتهای نظامی بزرگ نموده بود چنانکه او را بهعنوان فرمانده جبههٔ غربی در منطقهٔ حمص جهت مقابله با وجود و نفوذ صلیبیها در این مناطق تعیین کرده بود. بنداری تاریخنگار میگوید: “زمانی که مرز حمص از خطرناکترین مرزها بود اسد الدین به منظور حمایت و حفظ آن تعیین شد و این انتخاب به سبب تلاش، جدیت، شدت و شجاعت بینظیرش بود”. حتی مشاهده میکنیم که ابن اثیر تاریخنگار فراتر از این میرود و دربارهٔ جایگاه اسد الدین شیرکوه نزد نورالدین محمود میگوید: “نورالدین او را به خود نزدیک کرد و منطقهای را به او سپرد و در جنگها از او چیزهایی دید که شجاعت و جرأت وی، دیگران را ناتوان میساخت لذا منطقهٔ دیگری را به او سپرد و بیشتر او را به خود نزدیک نمود تا جایی که حمص، رحبه و مناطق دیگر در دست او قرار گرفتند و نورالدین همیشه او را پیشگام نیروهایش قرار میداد”.[۷]
بزرگترین ماموریتهای نظامی که اسد الدین شیرکوه به عهده داشت و در آن ستارهٔ اقبال صلاح الدین یوسف بن ایوب تابیدن گرفته و نقطهٔ عطفی برای جایگاه و وجود کردها در تاریخ اسلامی قلمداد میشود در سومین حملهٔ صلیبی به مصر هویدا شد، چنانکه به سبب وجود صلیبیها بهعنوان مانعی بین شام و مصر در فلسطین، این حملات بسیار خطرناک قلمداد میشد و اسد الدین شیرکوه و برادرزادهاش صلاح الدین با وجود اتحاد صلیبیها و فاطمیها سنگِ تمام گذاشتند و تلاشی عجیب و وصفناشدنی از خود نشان دادند.
در خبری که تاریخنگار معاصر با این اتفاقات یعنی ابن ابی هیجاء درمورد نبردهای سال ۵۴۴ هـ خاطرنشان ساخته دلیل دیگری مبنی بر نقش فعال نظامی کردها در حکومت زنگی است چنانکه میگوید: “و نورالدین در آنجا گرد آمد و از دمشق، کمک خواست لذا امیر مجاهد الدین بُزان کُردی را به سوی او روانه داشتند و نیروهای برادرش سیف الدین غازی نیز از راه رسید و رهسپار انطاکیا شد و پرنس صلیبی نیز به سمت آنها رفت و بین آنان نبرد بزرگی روی داد که در نتیجهٔ آن، نورالدین صلیبیها را به سختی در هم کوبید و شکستشان داد و حارِم را فتح کرد و صلیبیان را تار و مار ساخت. اسد الدین شیرکوه در این نبرد، نقش زیادی داشت و شجاعت و شهامت خود را آشکار ساخت، همچنین “مجاهد الدین بُزان بن مامِین” پیشگام نیروهای دمشقی هم شجاعت و شهامت خود را هویدا نمود”.[۸]
حتی یکی از مبارزان کُرد، جان خود را فدا کرد تا نورالدین را از مرگ حتمی در طیّ نبرد با صلیبیها در نزدیکی حمص نجات دهد چنانکه ابن اثیر این خبر را در ضمن رویدادهای سال ۵۵۸ هـ بیان داشته است: “نورالدین محمود بن زنکی در این سال از صلیبیان در حصن الأکراد شکست خورد و این نبرد به بُقَیعة مشهور است… صلیبیها قصد خیمهٔ نورالدین کردند و او سوار بر اسبش شد تا خودش را نجات دهد اما چون پای اسب او بسته شده بود سرعتش کم بود تا اینکه یکی از کُردها از راه رسید و طنابش را پاره کرد لذا نورالدین نجات پیدا کرد و آن شیرمرد کُرد به شهادت رسید بنابراین نورالدین به بازماندگان او (فرزندان و خویشاوندانش) نیکی بسیار نمود و بسیار به آنان میرسید”.[۹]
حتی امیر اسامه بن منقذ که یکی از شاهدان عینی عصر جنگهای صلیبی و از شاهدان اواخر عصر فاطمیها، زنکیها و ایوبیها است شجاعت برخی کردها را در نبردهایشان علیه صلیبیان روایت کرده است، چنانکه بیان میدارد مردی کُرد با نام حمدات بود که دوستی دیرینه با پدرش امیر منقذ صاحب قلعه شیزر در سرزمین شام داشت و از سوارکاران و مبارزان بزرگ بود اما سن او زیاد شده و بسیار پیر گردیده بود لذا امیر عزالدین عموی اسامه تصمیم گرفت این دوستی دیرینه را جبران نماید، او در خاطرات خود با عنوان “الاعتبار” میگوید:
“عمویم عزالدین رحمه الله به او گفت: حمدات، سن تو بالا رفته و ضعیف گشتهای و بر ما حق داری که تو را خدمت کنیم پس برو و به عبادت در مسجدت مشغول شو ـ او مسجدی داشت که در جوار خانهاش بود ـ و نام فرزندانت را در دیوان بنویس تا حقوق ماهیانه به آنان داده شود و خود تو هم هر ماه، دو دینار و چند کیسه آرد خواهی داشت. گفت امیر میپذیرم و چنین میکنم. وی مدتی زندگی را بدین گونه سپری کرد سپس نزد عمویم آمد و گفت: ای امیر، به خدا سوگند که نفسم مرا برای نشستن در خانه همراهی نمیکند و کشته شدنم بر روی اسبم نزد من محبوبتر از مرگ بر بسترم است. امیر گفت: هر طور که خودت صلاح میدانی. چند روز نگذشته بود که “سردانی” حاکم طرابلس (فرمانده صلیبی طرابلس) بر ما هجوم آورد بدین خاطر مردم نیز به سوی او هجوم بردند و حمدات از زمرهٔ کسانی بود که برای جلوگیری از حمله صلیبیها رفت. او در تپهای روی به قبله ایستاد در این حال، سواری صلیبی از سمت غرب به سوی او حمله کرد، برخی یاران ما فریاد برآوردند که: حمدات! او صورتش را برگرداند و آن سوارکار را دید که بسویش میآید پس سرِ اسبش را به سمت شمال کرد و نیزهاش را با دستش گرفت و آن را به سمت سینهٔ آن صلیبی نشانه رفت و آنرا پرتاپ کرد و نیزه از پشت سوارکار صلیبی بیرون زد لذا در حالی که گردن اسبش را گرفته بود و نفسهای آخرش را میکشید برگشت. زمانی که جنگ پایان یافت حمدات به عمویم گفت: ای امیر اگر حمدات در مسجد میبود چه کسی این ضربه را میزد؟”.[۱۰]
نقشآفرینی کردها در زمان حکومت زنگی تنها به زمینهٔ نظامی محدود نشد بلکه تاثیر آنان در زمینهٔ علمی و قضایی نیز آشکار گردید و در رأس آنها، قاضی کمال الدین محمد بن عبدالله شهرزوری کُردی قرار داشت که قاضی دمشق و تمام سرزمین شام در عصر نورالدین محمود بود. قاضی کمال الدین با تمام توان برای پشتیبانی از سیاست عمالد الدین زنکی در رویارویی با صلیبیها تلاش نمود. عماد الدین نیز ماموریتهای خطیر و بزرگی را به وی محوّل کرد چنانکه او را سفیر دیوان خلافت در بغداد کرد. وی همچنین نقش مهمی در قانع نمودن خلافت برای اعطای قدرت به نورالدین محمود پس از کشته شدن پدرش عماد الدین زنکی داشت. قاضی کمال الدین در کنار علم و فعالیت قضاییاش بهعنوان مستشار سیاسی نیز عمل میکرد چنانکه مشاورههایی به نورالدین میداد که قدرت حکومت زنکیها را حفظ میکرد و نقاط ضعف آن را هم به آنان گوشزد مینمود و بسیار توانست پشتیبانی نظامی از سلجوقیان عراق[۱۱] برای عماد الدین زنکی را در هنگامی دریافت دارد که نیروهای صلیبی، وجود اسلامی در شام را تهدید میکردند.
کردها در عصر صلاح الدین ایوبی و حکومت ایوبیهای پس از وی که همگی کُرد بودند به اوج قدرت و عظمت رسیدند. صلاح الدین هنگامی که بر اریکهٔ مصر قرار گرفت حکومت فاطمیها را نابود کرد و دعوت و فرمانبرداری را در مصر برای خلافت عباسی بازگرداند و پروژهٔ بزرگ خود یعنی یکپارچهسازی مسلمانان در رویارویی با تهاجم صلیبی که سرزمینهای اسلامی را به اشغال خود درآورده بود آغاز نمود. به سبب همهٔ اینها بر این حریص بود که مسلمانان را بسیج نماید تا به وی بپیوندند؛ آنها نیز ندای او را پاسخ مثبت دادند در نتیجه، پیروزی بزرگ در نبرد جاویدان حطین تحقق یافت و توانستند قدس را در سال ۵۸۳ هـ بازپس گیرند.
گردانهای کُرد در ارتش ایوبی در نبرد حطین واقعا سنگ تمام گذاشتند چنانکه یک جوان کُرد با نام درباس که از افراد امیر کُرد “ابراهیم مهرانی” بود توانست حاکم قدس را که فرمانده کل صلیبیها در این نبرد بود به اسارت درآورد و تعداد زیادی از امیران و فرماندهان نظامی کُرد در این دوران، برجسته بودند که نقش مهمی در دفع حملات وحشیانهٔ صلیبیها از سرزمین شام، فلسطین و مصر ایفا کردند؛ کسانی همچون امیر بزرگ “سیف الدین مشطوب” که رهبر کردهای هکاری در مناطق شمال موصل بود و رفیق و همراه سلطان صلاح الدین ایوبی در بیشتر نبردها و هجومهای او بود تا جایی که بهخاطر یک زخم در صورتش که در یکی از جنگها ضد صلیبیان در شام خورده بود به مشطوب (دارای زخم صورت) لقب گرفت.[۱۲] کُردها در دوران ایوبیها در منطقهٔ خاورمیانه دارای چنین جایگاه عظیمی بودند.
کُردها در میان دو سنگ آسیاب!
آمدن مغولها به عراق و شام همزمان با پایان عصر عباسیان سبب شد که کردها پیشگام ملتهایی قرار بگیرند که به رویارویی علیه تهاجم مغولی در اطراف عراق پرداخته و خونهای بسیاری را در حد توان و امکانات اندک خود در برابر تهاجم وحشیانهٔ مغولها تقدیم نمایند طوری که از وصیتهای امپراطور مغول “منکوقان” به برادرش و فرمانده حمله یعنی هولاکو این بود که: “لرها و کُردها که راهها را بستهاند از سر راه خود بردار”.[۱۳] این گفته بیانگر آن است که کُردها راه را در برابر هجوم مغولها به عراق بسته بودند و با امکانات ناچیز خود سبب کاهش فشار این هجوم بر امت اسلامی شدند.
کردها در عصر ممالیک به ایفای نقش در گردانهای ارتش مملوکی پرداختند هرچند که در مقایسه با عصر ایوبیها دارای نفوذ کمتری بودند، چنانکه تعدادی از فرماندهان و امیران بزرگ از بین کردها سر برآوردند؛ کسانی همانند امیر “مجیرالدین ابو هیجاء کُردی” در عصر سلطان قلاوون و نیز امیر “حسین کُردی”[۱۴] دست راست سلطان قنصوه غوری که فرمانده نیروی دریایی مملوکی بود و با شهامت وصفناشدنی به مقابله با پیشروی پرتقالیها در بنادر هند در سال ۹۲۲ هـ / ۱۵۱۶ میلادی پرداخت، حتی این امیر کُرد یمن را پس از ستاندن و تصرف آن از دست بنی طاهر به قلمرو سلطان مصر ملحق نمود لذا سلطان قنصوه غوری بندر جدّه در ساحل دریای سرخ را که سالیانه اموال زیادی بدان سرازیر میشد به او اهدا کرد.
مناطق کردنشین در طول قرن شانزدهم میلادی صحنهٔ کشمکش بین عثمانیها و صفویها بود تا اینکه سلطان سلیمان قانونی (ت ۱۵۶۶ م) توانست در نهایت، عراق و مناطق کردستان را تحت امر حکومت عثمانی درآورد و با توجه به ماموریتهای بسیاری که کُردها در هنگام جنگشان ضد صفویان تقدیم حکومت عثمانی نموده بودند عثمانیها نیز به آنان اجازه دادند دارای حکومت خودگردان و مستقل باشند. شرف خان بدلیسی در کتاب خود “شرفنامه” بیان میدارد که امارتهای کُردی در دورهٔ عثمانی از حکومت خودگردان بهرهمند بودند چنانکه کرانهٔ سمت چپ رود فرات غربی و تمام مناطق کرانه شرقی رود مُرادسو (یکی از شاخههای فرات) تحت حکمرانی امارتهای کُردی بود و امیران کُرد هدایایی را تقدیم سلطان میکردند و نیروی ذخیره را برای حکومت میفرستادند.[۱۵]
پس از کشمکشهای درازمدت میان صفویان در ایران و عثمانیها، سلطان عثمانی مُراد چهارم و شاه صفوی عباس دوم در سال ۱۰۴۹هـ / ۱۶۳۹م بر سر ترسیم مرزها بین دو حکومت عثمانی و صفوی به توافق رسیدند و دو حکومت، پیمانی را با نام پیمان “تنظیم مرزها” امضا کردند و کردستان بین آنها تقسیم شد. به موجب این پیمان، اجزای شرقی مناطق کُردنشین، تابع ایران شد و اجزای شمالی، غربی و جنوبی، تابع حکومت عثمانی گردید و پایههای این پیمان با معاهده دوم ارزروم در سال ۱۸۴۷ میلادی و سپس با قرارداد تعیین مرزها در سال ۱۹۱۳ میلادی و پس از آن با پیمان لوزان پس از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۲۳ میلادی و آخر سر نیز با سند قیمومیت بریتانیا بر عراق مستحکم گردید و سرزمین کردها بین عراق و ترکیه و ایران و سوریه و ارمنستان و اذربایجان و حتی گرجستان تقسیم شد.
ما در این مقاله، بخشهایی ناگفته از تاریخ کُردها را بیان داشتیم که برای ما هویدا میسازد آنان بخشی اصیل و ریشهدار از تاریخ نژادهایی هستند که در دفاع از منطقه و تاریخ ما سهم بهسزایی داشتهاند و بهرهٔ بسیاری در علوم و مناصب دینی و نظامی را به خود اختصاص دادهاند و اینکه کُردها توانستهاند با عربها، ترکها، فارسها و… در طول قرنهای متمادی همزیستی و همکاری داشته باشند.
محمد شعبان أيوب ـ ترجمه: واحد ترجمهٔ بینش
منبع مقاله: الميدان
[۱] الذهبي: تاريخ الإسلام ۸/۲۷۴.
[۲] ابن الأثير: الكامل في التاريخ ۵/۳۳۱- ۳۳۳.
[۳] تاريخ الطبري ۹/۵۵۵.
[۴] تاريخ ابن أبي الهيجاء ص۹۴، ۹۵.
[۵] أحمد محمود الخليل: تاريخ الكرد في العهود الإسلامية ص۱۸۷.
[۶] صبح الأعشى ۴/۳۷۴.
[۷] ابن الأثير: التاريخ الباهر في الدولة الأتابكية ص۱۲۰.
[۸] تاريخ ابن أبي الهيجاء ص۲۱۴.
[۹] ابن الأثير: الكامل في التاريخ ۱۱/۲۹۴، ۲۹۵.
[۱۰] أسامة بن منقذ: الاعتبار ص۵۰.
[۱۱] تاريخ الكرد ص۱۹۰، ۱۹۱.
[۱۲] ابن تغري بردي: النجوم الزاهرة ۶/۱۱۷.
[۱۳] الهمذاني: جامع التواريخ ۱/۲۵۰- ۲۵۸.
[۱۴] ابن إياس: بدائع الزهور في وقائع الدهور.
[۱۵] منذر الموصلي: عرب وأكراد ص۱۷۶.