درگیریهای نظامی پراکندهای در خط کانال سوئز میان نیروهای مصری و اسرائیلی آغاز شد که به «جنگ فرسایشی» معروف است. در این درگیریها، اسرائیل تا بمباران مناطقی در دورترین نقاط جنوب مصر نیز پیش رفت و برخی از واحدهای [مصری] نیز عملیاتهایی را در پشت خطوط اسرائیلیها اجرا کردند. با این حال، این درگیریها تغییر مهمی ایجاد نکرد و با پذیرش «طرح راجرز» برای آتشبس از سوی عبدالناصر، به پایان رسید. سپس عبدالناصر درگذشت و معاونش انور سادات، به جای او به قدرت رسید و کشور وارد حالت «نه صلح، نه جنگ» شد.
جنگ اکتبر
سه سال پس از به قدرت رسیدن سادات در مصر، در حالی که او توانسته بود کنترل حکومت را به دست گرفته و از شر مهرههای عبدالناصر خلاص شود، ارتش مصر حملهای غافلگیرانه را به سینا آغاز کرد. در این حمله، ارتش توانست از کانال سوئز عبور کند و واحدهای خود را به کرانهٔ شرقی کانال منتقل نماید. به همراه این واحدها، تجهیزات پدافند هوایی نیز به ساحل کانال منتقل شد، به طوری که ارتش مصر توانست منطقهای به عرض ده تا پانزده کیلومتر را به تصرف خود درآورد!
در همان ساعت، نیروهای سوری نیز حملهای را به جبههٔ جولان آغاز کردند و پیشروی غافلگیرانهای داشتند. اما اسرائیلیها بهسرعت ابتکار عمل را در جبههٔ سوریه به دست گرفتند، حملهٔ نیروهای سوری را دفع کردند و آنان را تا بازپسگیری مواضعی که در غافلگیری اولیه از دست داده بودند، تعقیب نمودند. هواپیماهای اسرائیلی وارد عمق خاک سوریه شدند و مناطقی را در دمشق بمباران کردند. جبههٔ سوریه به حالت سابق، و حتی بدتر از آن، بازگشت؛ زیرا دیگر تضمینی وجود نداشت که ارتش اسرائیل تا کجا پیشروی خواهد کرد.
اما در جبههٔ مصر، نقشه برای شش روز همانطور که طراحی شده بود، پیش رفت. در این مدت، ارتش مصر مواضع آزاد شده را حفظ کرد و طبق برنامه از پیشروی بیشتر خودداری نمود. استراتژی پشت این نقشه، کشاندن اسرائیل به یک جنگ فرسایشی بود. منطق این بود که اسرائیل توانایی یک جنگ طولانی را ندارد، زیرا بسیج بخش بزرگی از جمعیتش، اقتصاد آن را فلج میکند. علاوه بر این، بیابان وسیع سینا هیچ پناهگاه مناسبی برای ارتش اسرائیل نداشت. بنابراین، پیشبینی میشد که اگر اسرائیل نتواند تمام سینا را حفظ کند، سرانجام ناچار به عقبنشینی خواهد شد.
پس از این چند روز، نابسامانیها و فروپاشیها آغاز شد. سادات، برخلاف نظر فرماندهان نظامی، تصمیم گرفت که ارتش در سینا پیشروی کند. این کار، ارتش را از پوشش موشکهای پدافند هوایی، که آن را از بمباران هواپیماهای اسرائیلی در امان نگه میداشت، خارج میکرد. با وجود آنکه فرماندهان نظامی با تصمیم سادات مخالفت کردند، اما او بر نظر خود اصرار ورزید. به محض آنکه ارتش پیشروی کرد، بیش از نیمی از تانکهای خود را (۲۵۰ تانک از مجموع ۴۰۰ تانک) در رویدادی که به «قتلعام تانکها» معروف شد، از دست داد.
خطرناکتر از این، آن بود که این پیشروی به ایجاد یک شکاف در صفوف نیروهای مصری منجر شد که یک تیپ اسرائیلی توانست از آن بهرهبرداری کرده و به غرب کانال سوئز نفوذ کند و بخشی از ارتش مصر (ارتش سوم) را به محاصره درآورد. به این ترتیب، راه به سوی قاهره نیز برای اسرائیلیها باز شد.
پیروزیای که در روزهای نخست به دست آمده بود، به شکست تبدیل شد. در این لحظه، آمریکا با تمام توان وارد عمل شد و آتشبس را تحمیل کرد. و به این ترتیب، صحنهٔ جنگ در جبههٔ مصر به پایان رسید. در بهترین حالت، میتوان گفت که نتیجه یک تساوی بود، اما بدون هیچ مبالغهای میتوان گفت که پایان کار، شکست ارتش مصر بود و اسرائیل توانست شوک اولیه را جذب کرده و دوباره ابتکار عمل را به دست گیرد.[۱]
حوادث بسیاری که پس از جنگ رخ داد، بسیاری را به تردید در مورد اهداف و نقشههای واقعی سادات واداشته است. آیا او واقعاً جنگی را برای آزادسازی سرزمینهای اشغالی آغاز کرده بود، اما پس از مواجهه با قدرت اسرائیل و حمایت نامحدود آمریکا، تصمیم به عقبنشینی و صلح گرفت؟ یا آنکه از همان ابتدا، تنها به دنبال یک جنگ محدود برای «خارج شدن از رکود» بود تا از موضع قدرت، مشروعیت لازم برای مذاکرات صلح را به دست آورد؟
شواهد روزبهروز بیشتر نشان میدهد که سادات، جنگ را تنها برای «خارج شدن از شرایط رکود» میخواست تا از آن به عنوان ابزار و مدخلی برای صلح با اسرائیل استفاده کند. از برجستهترین این شواهد میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. بسیاری از فرماندهان جنگ اکتبر نقل کردهاند که سادات پیش از جنگ به آنان میگفت: «من فقط میخواهم ده سانتیمتر از شرق کانال را برایم آزاد کنید، باقیاش با من».[۲] این جمله، به یک نیت پنهانی و چه بسا یک نقشهٔ از پیش طراحیشده برای به حرکت درآوردن اوضاع و سپس اقدام برای صلح، اشاره دارد. این موضوع را برخی دیگر از شخصیتها که پیش از جنگ با سادات دیدار کرده بودند نیز نقل کردهاند.[۳]
۲. سادات، پیش از آنکه ورق در میدان نبرد برگردد، از ابتکار صلح و آمادگیاش برای سفر به اسرائیل سخن گفت. در آن زمان، همهٔ مردم و ناظران منتظر پیشروی ارتش مصر بودند؛ تا جایی که بدبینان در انتظار آزادسازی سینا، و خوشبینان در انتظار آزادسازی قدس بودند. در چنین شرایطی، همگان با سخنرانی او که در آن، از پیشقدم شدن برای صلح و سفر به اسرائیل سخن گفت، غافلگیر شدند.
۳. رفتار سادات در مراحل مذاکرات صلح و امتیازدهیهای نامعقولش، که به استعفای دو وزیر خارجه و دیگر مقامات منجر شد، نشان از اصراری نامفهوم بر به سرانجام رساندن پیمان صلح و معاهدهٔ عادیسازی روابط به هر قیمتی داشت. او حتی با اصرار و با دندانفشردن میگفت: «جنگ اکتبر، آخرین جنگ است»؛ شعاری که حتی در خود مذاکرات نیز به موقعیت سیاسیاش ضربه میزد!!
۴. بیتفاوتی سادات نسبت به اقدامات تحریکآمیز سیاسی و نظامی اسرائیل در حین و پس از مذاکرات – مانند بمباران عراق و اعلام همهٔ قدس به عنوان پایتخت یکپارچهٔ اسرائیل – که همگی از نظر سیاسی بسیار شرمآور بودند. در مقابل، سادات با دیگر کشورهای عربی با تکبر، تحقیر و غروری آشکار رفتار میکرد.
۵. تغییری که سادات در جهت غربگرایی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آغاز کرد و اصرار کاملش بر باقی ماندن در بلوک غرب به رهبری آمریکا.
همهٔ این موارد و موارد دیگر، بسیاری را به این نتیجه رسانده است که جنگ اکتبر، چیزی جز یک ابزار و بهانه برای وارد کردن اسرائیل به قلب جهان عرب، آن هم به شیوهای ظاهراً شرافتمندانه و غیر تحقیرآمیز، نبود.[۴] این امری بود که برخی از کسانی که خداوند به آنان بصیرت داده بود، از همان ابتدا درک کرده بودند.[۵] نتیجهٔ نهایی جنگ اکتبر، در بهترین حالت، یک «پیروزی نصفهنیمه» نظامی بود که سیاست، آن را به یک شکست کامل تبدیل کرد. به این ترتیب، اسرائیل به ظاهر از سینا خارج شد تا از دروازهٔ «صلح» وارد قاهره شود!
در آن دوران، ذهنیت عمومی مردم مصر این بود که جنگ اکتبر، نبرد برای آزادسازی فلسطین است. برای آنان، مسئلهٔ فلسطین آنقدر ریشهدار و عمیق بود که حتی اشغال سینا در برابر آن رنگ میباخت![۶]
معمولاً سهم مقاومت فلسطین در جریان جنگ اکتبر فراموش میشود. اگرچه مشارکت فدائیان در هیاهوی جنگ ارتشها به چشم نمیآید، اما آن مشارکت نیز مهم بود. سادات و اسد تلاش کردند تا از فدائیان تحت فرمان «ارتش آزادیبخش فلسطین» بهرهبرداری کنند و هماهنگیهایی میان سادات و رهبری «سازمان آزادیبخش» وجود داشت. فدائیان حدود صد عملیات را چه در جبههٔ جولان و چه در جلیل علیا اجرا کردند. اما تمام تلاشها برای تفاهم با اردن بینتیجه ماند و ملک حسین اصرار داشت که مرزهایش آرام بماند؛[۷] که این البته از او بعید نبود!
چرخش ناگهانی به سوی «صلح»
اگر ریشههای تلاشها برای صلح با اسرائیل را بررسی کنیم، اقدام سادات چندان هم غافلگیرکننده به نظر نمیرسد. پیش از این به تلاش حسنی الزعیم در سوریه برای بستن پیمان صلح با اسرائیل و ترسیم مرزها اشاره کردیم؛ تلاشی که بن گوریون به دلیل طمعش برای تسلط بر تمام آبهای دریاچهٔ طبریه، آن را نپذیرفت. پیش از آن نیز، تلاش دیگری از سوی نظام مصر در دوران ملک فاروق صورت گرفته بود.[۸]
اگرچه در آن زمان، دم زدن از صلح با اسرائیل، در حکم «خیانت بزرگ» بود، اما این فکر در فضای سیاسی آن دوره کاملاً جریان داشت. به همین دلیل، هشدارهای زودهنگامی (از سال ۱۹۵۳) از سوی شخصیتهای اسلامی مانند سید قطب و محمود الصواف میبینیم. سید قطب در سخنرانیای در قدس شرقی گفت: «ما نمیخواهیم که ارتشهای عربی فلسطین را آزاد کنند». محمود الصواف نیز در همان سخنرانی گفت: «دستی که برای صلح به سوی اسرائیل دراز شود، قطع خواهد شد».[۹]
بنابراین، در این چارچوب، سادات اولین کسی نبود که آشکارا برای صلح با اسرائیل تلاش کرد، اما او اولین کسی بود که در این مسیر «موفق» شد.
البته نباید فراموش کنیم که روابط پنهانی میان اسرائیل و تعدادی از رهبران عرب، از زمان ملک عبدالله پادشاه اردن، سپس نوهاش ملک حسین، و همچنین ملک حسن دوم پادشاه مغرب[۱۰] و مهرهٔ قدرتمندش، ژنرال محمد اوفقیر،[۱۱] و دیگران، سابقهای طولانی داشت.
اما اگر از زاویهای دیگر به ماجرا بنگریم، میبینیم که سادات در تلاش خود برای «صلح»، چرخشی کاملاً ناگهانی داشت. چرا که تمام کسانی که پیش از او به اسرائیل پیشنهاد صلح داده بودند، به دلیل سرسختی اسرائیل، در رسیدن به آن ناکام مانده بودند. اسرائیل حتی با توسعهطلبی و یورش به کشورهای عربی در سال ۱۹۶۷، وضعیت را بدتر هم کرده بود. به دنبال آن، موجی از نفرت علیه اسرائیل به راه افتاد و به عنوان دشمنی ابدی شناخته شد که ملتها مشتاق جنگ با او بودند. سپس، دستاوردی که در جنگ اکتبر به دست آمد، ثابت کرد که حق، جز با زور پس گرفته نمیشود… در چنین فضایی، سخنرانی سادات که در آن پیشقدم صلح شد و آمادگیاش را برای سفر به اسرائیل اعلام کرد، به منزلهٔ یک بمب خبری غافلگیرکننده و شوکی سهمگین برای همگان بود.
سادات این موضع خود را اینگونه توجیه کرد که توان جنگ با آمریکا را ندارد و حتی اعلام کرد که آمریکا «۹۹٪ از برگههای بازی» را در دست دارد. او راه خود را بدون توجه به مخالفتهای داخلی یا عربی ادامه داد و حتی تمام فرماندهانی را که در جنگ اکتبر شرکت کرده بودند، از مناصب نظامی برکنار کرد!
سپس سلسلهای از جلسات و مذاکرات آغاز شد که به «پیمان کمپ دیوید» (۱۹۷۸) و امضای «معاهدهٔ صلح» (۱۹۷۹) انجامید. خلاصهٔ وضعیتی که این پیمان و معاهده در ارتباط با قضیهٔ فلسطین تحمیل کرد، به شرح زیر است:
۱. تقریباً خالی کردن سینا از هرگونه حضور نظامی مسلحی که امکان حمله به اسرائیل را فراهم کند، و حفظ نیروهایی محدود با تسلیحات سبک. هر کس به نقشهٔ استقرار نیروها در دو سوی مرز بنگرد، به وضوح میبیند که توانایی اسرائیل برای اشغال دوبارهٔ سینا، بسیار بیشتر از توانایی مصریان برای دفاع از آن است. به این ترتیب، سینا در عمل به یک منطقهٔ حائل تبدیل شد که اسرائیل در پشت آن پناه میگرفت.
۲. فراهم کردن امکان ورود اسرائیلیها به سینا بدون نیاز به مجوز از مقامات مصری؛ امری که بیشتر خود مصریان برای دسترسی آسان به سینا از آن برخوردار نیستند.
۳. تبادل سفیر و ایجاد روابط عادی میان دو کشور؛ امری که راه را برای روابط اقتصادی، فرهنگی و حتی همکاریهای امنیتی و نظامی باز میکند. این اتفاق عملاً رخ داد و تا لحظهٔ نگارش این سطور (در دوران حکومت عبدالفتاح السیسی) به اوج خود رسیده است.
هنگامی که سادات دو سال پس از امضای معاهدهٔ صلح (۱۹۷۹) کشته شد، جانشینش حسنی مبارک، با وجود تمام موارد نقض معاهده از سوی اسرائیل و عربدهکشیهای گستردهاش در منطقه، سیاست او را در تثبیت صلح ادامه داد. حسنی مبارک برای سی سال بر مصر حکومت کرد و در دوران او، صلح با اسرائیل به یک سیاست ریشهدار و ثابت تبدیل شد.
خطرناکترین نتیجهٔ این عادیسازی روابط میان مصر و اسرائیل، آن بود که مصر از نبرد فلسطین کنار کشید، لباس ملیگرایی قومی عربی و شعارهای ناسیونالیستی را از تن درآورد و جامهٔ تنگ ملیگرایی مصری را به تن کرد. به این ترتیب، قضیهٔ فلسطین به یک مسئلهٔ صرفاً ملی تبدیل شد که بار آن را تنها خود فلسطینیان باید به دوش میکشیدند.
در اینجا میتوان میان سه مسیر برای ایجاد عادیسازی روابط میان کشورهای عربی و اسرائیل تفاوت قائل شد:
۱. عادیسازی علنی، مانند مورد مصر.
۲. روابط پنهانی و غیرعلنی میان نظامهای عربی و اسرائیل.
۳. دعوتهای علنی به یک صلح دائم و جامع، مشروط به عقبنشینی اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷.
اما مسیر عادیسازی علنی که سادات آن را گشود، به لطف کشته شدن او (در ۶ اکتبر ۱۹۸۱)، مسیری کند و پر از تردید را طی کرد. ترور او به دست برخی اسلامگرایان در ارتش مصر، برای هر کسی که به فکر بستن پیمان صلح با اسرائیل بود، هراسناک و تکاندهنده بود و همین امر، قطار عادیسازی علنی را برای تقریباً چهل سال متوقف کرد. حتی این ترور باعث شد که عادیسازی روابط مصر نیز به آرامی پیش برود و تنها در سطح رسمی و سیاسی باقی بماند و به سطح مردمی نرسد. حتی عادیسازی و همکاریهای نظامی، امنیتی و اقتصادی میان مصر و اسرائیل نیز به تأخیر افتاد.[۱۲] تنها استثنا در این میان، اردن بود که در اواسط دههٔ نود (۱۹۹۴)، یعنی سیزده سال پس از ترور سادات، اسرائیل را به رسمیت شناخت و با آن پیمان بست. عادیسازی روابط اردن نیز همچنان لرزان، مردد و پنهانی و در سطح سیاسی و دستگاههای امنیتی باقی ماند و به سطح رسانهای و علنی نرسید. بلکه برعکس، در سطح رسانهای و علنی، همچنان با قدرت از حقوق فلسطینیان حمایت و جنایات اسرائیل بهشدت محکوم میشد.
پس از این چهل سال، با شکست انقلابهای «بهار عربی»، موج جدیدی از عادیسازی روابط آغاز شد که امارات در آغاز دههٔ سوم هزارهٔ جدید، آن را آغاز کرد و سپس بحرین، مغرب و سودان نیز به آن پیوستند.
در لحظهٔ نگارش این سطور، همچنان صحبت از عادیسازی علنی روابط میان اسرائیل و عربستان سعودی در جریان است. و از آنجا که عربستان سعودی کشوری ثروتمند، تأثیرگذار، بانفوذ و میزبان حرمین شریفین است، عادیسازی روابط با آن، به معنای کشاندن باقی کشورهای عربی و تعدادی از کشورهای اسلامی که هنوز با اسرائیل رابطه برقرار نکردهاند، به این مسیر خواهد بود.
اما روند روابط پنهانی و غیرعلنی، در راهروهای سیاست ادامه یافت و روابط میان اسرائیل و کشورهای اردن و مغرب، مستمر و باز باقی ماند.
و اما مسیر سوم، یعنی ابتکار و دعوتهای علنی به یک صلح دائم مشروط به عقبنشینی اسرائیل، بهسرعت پس از عادیسازی روابط مصر پدیدار شد. این مسیر را ولیعهد عربستان سعودی، امیر فهد بن عبدالعزیز، در سال ۱۹۸۱ با طرح این دعوت گشود. با وجود آنکه این دعوت نیز تکاندهنده بود، زیرا درِ به رسمیت شناختن اسرائیل و پذیرش آنچه در سال ۱۹۴۸ تصاحب کرده بود را باز میکرد، اما فهد این مسیر را ادامه داد. این طرح حتی در دو اجلاس سران عرب در شهر فاس مغرب (۱۹۸۱ و ۱۹۸۲) مطرح و با اکثریت آرا تأیید شد و به این ترتیب، به یک «طرح عربی» تبدیل گشت. با این حال، اسرائیل به آن توجهی نکرد و پاسخی نداد!
سپس ملک عبدالله، پادشاه عربستان، بیست سال بعد همان طرح را دوباره مطرح کرد و طرح او در اجلاس سران عرب در بیروت (۲۰۰۲) ارائه و بار دیگر تأیید شد. اما اسرائیل موضع خود را تکرار کرد و با بیاعتنایی به آن پاسخ گفت.
وضعیت فلسطین پس از کنار کشیدن مصر از نبرد
از یک نگاه محاسباتی صرف، مصر تنها یک کشور از میان بیست و سه کشور عربی است. اما در عالم واقع، مصر از نظر جمعیت، یکچهارم عربها را تشکیل میدهد و قویترین کشور عربی است. بنابراین، کنار کشیدن آن از یک نبرد عربی، به معنای کنار کشیدن یک کشور از میان بیست و سه کشور نیست، بلکه به معنای کنار کشیدن یکچهارم قدرت عربهاست. علاوه بر این، موقعیت جغرافیایی آن و هممرز بودنش با فلسطین و اسرائیل، ارزش آن را در این نبرد تا سهچهارم قدرت عربها یا حتی بیشتر بالا میبرد. چرا که مصر به تنهایی، از مجموع دیگر «کشورهای طوق» بزرگتر است. حتی با منطق تنگ ملیگرایی و منطق سکولارِ خالی از هرگونه معنای دینی و عربی نیز، فلسطین همچنان یک مسئلهٔ «امنیت ملی» حساس و خطرناک برای مصر باقی میماند.
به همین دلیل، اقدام سادات در بستن پیمان صلح جداگانه با اسرائیل، شوکی سهمگین برای تمام جهان عرب و بهویژه برای فلسطینیان بود. پیش از کمپ دیوید، هیچیک از آنان چنین چیزی را تصور نمیکرد. حتی مرد شمارهٔ دو «سازمان آزادیبخش فلسطین» گفته بود: «هیچ کشور عربیای نمیتواند بدون ما با یک توافق موافقت کند و فراتر از آن، نمیتواند توافقی را علیه ما بپذیرد».[۱۳] اما او بعدها گفت: «جنگ اکتبر برای ما فلسطینیان و همچنین برای کل امت عرب، چیزی جز یک روشنایی کوتاهمدت نبود. این جنگ به جای آنکه راه را برای آزادسازی سرزمینهای اشغالی باز کند، نفوذ آمریکا را در خاورمیانه تقویت کرد و توطئهها را برای از بین بردن مقاومت فلسطین تسهیل نمود».[۱۴]
همچنین، اقدام سادات در بستن پیمان صلح جداگانه با اسرائیل، جانی تازه و قدرتمند به دولت صهیونیستی بخشید و به آن فرصت داد تا بیش از پیش در منطقه عربدهکشی کند. در دهم ماه می سال ۱۹۸۰ میلادی تلاشی برای انفجار مسجدالاقصی صورت گرفت. سپس اسرائیل اعلام کرد که قدس، پایتخت ابدی و یکپارچهٔ دولت اسرائیل است و این را به یک مادهٔ غیر قابل تغییر در قانون اساسی تبدیل کرد (۳۰ ژوئیه ۱۹۸۰). سه روز پس از دیدار مناخیم بگین با سادات در شرمالشیخ، اسرائیل نیروگاه هستهای عراق را بمباران کرد (ژوئن ۱۹۸۱). سپس در سال ۱۹۸۲ به لبنان یورش برد و تا بیروت رسید و خود یا از طریق متحدانش از مسیحیان لبنان، چندین کشتار را به راه انداخت که بزرگترین آنها، کشتار اردوگاه پناهندگان فلسطینی «صبرا و شتیلا» (۱۶-۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲) بود که بین هزار تا سه هزار فلسطینی در آن جان باختند. و همانطور که غازی القصیبی، وزیر سعودی، در خاطراتش میگوید: «بحران لبنان ثابت کرد که امت عربی بدون مصر، نمیتواند وارد هیچ رویارویی نظامی با اسرائیل شود. خنثی کردن مصر در نزاع عربی-اسرائیلی، به منزلهٔ چراغ سبزی بود که به اسرائیل اجازه داد هر کاری را که میخواهد در منطقه انجام دهد».[۱۵]
خطرناکتر آنکه نظام مصر هیچ کاری برای جلوگیری از این جنایتها نکرد. حتی سفیر اسرائیل در مصر شگفت زده شده بود که بیشترین کاری که مصریان پس از کشتار صبرا و شتیلا انجام دادند، فراخواندن سفیرشان از اسرائیل بود، آن هم در حالی که پیامی به آمریکاییها فرستادند و به آنان اطمینان دادند که تنش را از این بیشتر نخواهند کرد. و این کمترین واکنشی بود که اسرائیلیها از مصر انتظار داشتند.[۱۶]
نظام حاکم بر مصر، حتی خود را مسئول آزادسازی نوار غزه که صهیونیستها به عنوان بخشی از سرزمینهای تحت کنترل آنان اشغال کرده بودند، نمیدانست و این در حالی بود که خود مسبب اشغالش بود، بلکه آن را رها کرد تا به یک «قضیهٔ فلسطینی» تبدیل شود.
و به این ترتیب، فلسطین عملاً به یک «یتیم» بدل گشت. روند یتیم شدن فلسطین با اشغال انگلیس و جداییاش از پیکرهٔ امت عربی و اسلامی آغاز شد. مرحلهٔ بعد، با ظهور مصطفی کمال آتاتورک رقم خورد؛ او با لغو خلافت و کنار گذاشتن هویت اسلامی، ترکیه را از مسئولیت آزادسازی فلسطین معاف کرد و این مسئولیت را در میان کشورهایی پراکنده ساخت که هیچیک خود را پاسخگو نمیدانستند. پس از آن، نوبت به نظامهای ناسیونالیست عرب رسید که جز شعار و سخنرانی چیزی به فلسطین ندادند و سرانجام باقیماندهٔ آن را نیز تسلیم صهیونیستها کردند. و در پردهٔ آخر، نظامهای حامی صلح و عادیسازی روابط از راه رسیدند تا آن را در اشغال رها کرده و به کلی دست از مسئولیت آزادسازیاش بشویند.
این نتیجهای است که هر کس صفحات تاریخ علنی را بخواند، به آن میرسد. اما اگر به جزئیات عمیقتر شود و آنچه را که اسناد و خاطرات شاهدان عینی فاش میکنند، در نظر بگیرد، نتیجهٔ روشن این خواهد بود که فلسطین صرفاً با خیانتی به معنای تنها گذاشتن و تسلیم کردن به دشمن سقوط نکرد، بلکه با خیانتی به معنای مشارکت با دشمن، همدستی با او و توطئه علیه فلسطین، و حتی علیه خود آن کشورها در ازای حفظ تاج و تخت، از دست رفت!
اسرائیلیها فرآیند ساخت شهرکها و افزایش جمعیت یهودیان در غزه و کرانهٔ باختری را آغاز کردند. این اقدام، موجی تبآلود از تصاحب زمین، آب و منابع را به راه انداخت که در نتیجهٔ آن، فلسطینیان چارهای جز کارگری برای اسرائیلیها نیافتند. همزمان، اسرائیلیها فرآیند عادیسازی حضور خود را نیز کلید زدند؛ برنامهای چندلایه که هدفش تغییر بافت اجتماعی و هجوم به ساختار فکری جامعهٔ فلسطین بود.
فلسطینیان در نهایت به این نتیجه رسیدند که باید به تنهایی برای آزادی سرزمینشان بجنگند. آنها با علم به اینکه این نبردی غیر ممکن و نابرابر در برابر قدرت ویرانگر دشمن، حمایت جهانی و خیانت رژیمهای عربی است، این راه را برگزیدند. هرچند مقاومت فلسطینیها هرگز متوقف نشده بود، اما پس از دوران صلح و عادیسازی بود که این جنبش به اوج خود رسید و قویترین موج آن آغاز شد.
نویسنده: محمد الهامی
ترجمه شده توسط هوش مصنوعی. پرامپت، بازبینی و مطابقت با متن اصلی: عبدالله شیخ آبادی
[۱] خاطرات بسیاری از فرماندهان نظامی جنگ اکتبر منتشر شده است، از رئیس ستاد و طراح نقشه سعدالدین شاذلی گرفته تا رئیس عملیات عبدالغنی جمسی، و فرماندهان ارتش دوم و سوم عبدالمنعم خلیل و عبدالمنعم واصل و دیگران. هیچ مطالعهٔ جدیای دربارهٔ جنگ اکتبر نمیتواند به این نتیجه برسد که نتیجهٔ این نبرد، یک پیروزی خالص بوده است؛ چیزی که رسانههای رسمی مصر به ترویج آن ادامه دادند تا اینکه این امر به یک باور و عقیده نزد طیف وسیعی از مصریها و حتی روشنفکران و نخبگان سیاسی و فکری آنها تبدیل شد!!
[۲] محمد فوزی، حرب أكتوبر دراسة ودروس (جنگ اکتبر، یک پژوهش و درسهای آن)، چاپ مکتبة الأسرة (قاهره: سازمان کل کتاب مصر ۲۰۱۵م)، (۱۲۴).
[۳] صلاح خلف، فلسطيني بلا هوية (فلسطینی بدون هویت)، (۱۹۵، ۱۹۶، ۲۰۰).
[۴] موشه ساسون، ٧ سنوات في بلاد المصريين (۷ سال در سرزمین مصریها)، چاپ اول (قاهره-دمشق: دارالکتاب العربی، ۱۹۹۴م)، (۲۳۴)؛ ایرام لاپیدوس، تاريخ المجتمعات الإسلامية (تاریخ جوامع اسلامی)، (۲/ ۸۵۹).
[۵] احمد منصور، أحمد ياسين شاهد على عصر الانتفاضة (احمد یاسین شاهدی بر عصر انتفاضه)، (۹۷)؛ رفاعی طه، والآن أتذكر (اکنون به یاد میآورم)، ویرایش: محمد إلهامی، هدیهٔ شمارهٔ ۳۴ مجلهٔ کلمة حق (نسخه الکترونیکی، مه ۲۰۲۰م)، (۸۰).
[۶] رفاعی طه، والآن أتذكر (اکنون به یاد میآورم)، (۷۰).
[۷] صلاح خلف، فلسطيني بلا هوية (فلسطینی بدون هویت)، (۲۰۲).
[۸] موشه ساسون، ٧ سنوات في بلاد المصريين (۷ سال در سرزمین مصریها)، (۳۲ و پس از آن).
[۹] ابراهیم غوشه، المئذنة الحمراء (منارهٔ سرخ)، (۴۸).
[۱۰] صلاح خلف روایت میکند که حسن دوم پادشاه مراکش اولین کسی بود که به عرفات پیشنهاد دیداری محرمانه با ناحوم گلدمن، رئیس کنگرهٔ جهانی یهود را داد. صلاح خلف، فلسطيني بلا هوية (فلسطینی بدون هویت)، (۳۰۹).
[۱۱] رابطهٔ اوفقیر و اسرائیلیها به سطح خانوادگی رسیده بود، چنانکه دخترش ملیکه اوفقیر در کتابش «السجينة» (زندانی) روایت کرده که پسر موشه دایان از دوستانش بوده و ذکر کرده که پدرش از این دوستی خوشحال بوده است. نگاه کنید به: ملیکه اوفقیر، السجينة (زندانی)، ترجمه غادة الحسینی، چاپ اول (بیروت: دار الجدید، ۲۰۰۶م)، (۸۸)، و نیز نگاه کنید به: (۲۸۴، ۲۸۹، ۳۱۴).
[۱۲] برای تفصیل این موضوع نگاه کنید به: موشه ساسون، ٧ سنوات في بلاد المصريين (۷ سال در سرزمین مصریها)، (۱۱۴ و پس از آن، ۱۲۴، ۱۵۹، ۲۷۵، ۲۷۶).
[۱۳] صلاح خلف، فلسطيني بلا هوية (فلسطینی بدون هویت)، (۱۳).
[۱۴] صلاح خلف، فلسطيني بلا هوية (فلسطینی بدون هویت)، (۲۱۱)، و نگاه کنید به (۳۲۶).
[۱۵] غازی القصیبی، الوزير المرافق (وزیر همراه)، (۲۰۲).
[۱۶] موشه ساسون، ٧ سنوات في بلاد المصريين (۷ سال در سرزمین مصریها)، (۱۶۰، ۱۶۶).