معنای نصیحت
نصیحت آن است که انسان، نیت و مقصود خود را از هرگونه شائبه و باطلی پاک و خالص گرداند تا آن را به بهترین شکل به مخاطب خود برساند. در نتیجه، نصیحت باید خالص و پاک و به دور از هرگونه ناخالصی باشد.
معنای لغوی «نصیحت» در زبان عربی، «پاک و خالص کردن» یک چیز است. به همین دلیل، به خیاط، «ناصح» گفته میشود، زیرا او لباس را از پارگیها پاک کرده و آنها را میدوزد. همچنین، پاک کردن عسل از ناخالصیها نیز «نُصح» نامیده میشود. پس گویی انسان میخواهد یک چیز را – خواه نیت باشد، یا گفتار، یا کردار – از هر ناخالصی پاک کند و سپس آن را به دیگری عرضه نماید.
ارکان نصیحت
نصیحت چهار رکن دارد:
۱. ناصح (نصیحتکننده)
۲. منصوح (نصیحتشونده)
۳. خطایی که نصیحت دربارهٔ آن صورت میگیرد
۴. اسلوب و روش نصیحت
این چهار رکن باید به صورت به هم پیوسته در نظر گرفته شوند، زیرا نمیتوان دربارهٔ یکی از آنها حکم کرد، مگر آنکه دیگری را نیز در نظر گرفته باشیم.
اصل در نصیحت، «پنهانی بودن» آن است. اگر انسان خطا یا منکری از کسی دید، اصل بر این است که او را در خفا نصیحت کند. چنانکه امام شافعی میگوید: «هرکس برادرش را پنهانی موعظه کند، او را نصیحت کرده و آراسته است؛ و هرکس او را آشکارا موعظه کند، او را رسوا کرده و لکهدار ساخته است» (به نقل از حلیة الأولیاء، ابونعیم، ۹/۱۴۰). منظور این است که نصیحت علنی، نوعی سرزنش در خود دارد، زیرا فرد نادان را از خطای او آگاه میسازد.
همچنین باید به حجم و اندازهٔ منکری که قصد اصلاح آن را داریم، توجه کنیم. آیا این خطا از خطاهای شایع و عمومی است یا از خطاهای شخصی و فردی؟ اصل بر این است که مردم خطاهای خود را میپوشانند ؛ به همین دلیل پیامبر ﷺ فرمودند: «گناه، آن است که در سینهات خارش [و ناخوشی] ایجاد کند و خوش نداشته باشی که مردم از آن آگاه شوند» (صحیح مسلم، کتاب البر، ۴۶۳۹؛ الأدب المفرد، بخاری، ۲۹۳).
اما در حالتی که فرد، شر و گناه خود را آشکار میکند، دیگر نمیتوان گفت که نصیحت علنی، او را رسوا کرده است؛ زیرا او پیش از آن، خود را لکهدار و بیآبرو کرده است ؛ مانند کسی که آشکارا به گناه، فسق یا کفر میپردازد.
مصلحت دیگری که باید در نظر گرفت، مسئلهٔ «تألیف قلوب» است؛ به این معنا که ناصح با نصیحت خود، راه را بر لجاجت و عناد فرد خطاکار باز نکند. مثلاً در مورد شرابخوار یا سیگاری، اگر نصیحت علنی باعث شود که او لجاجت و تکبر ورزد و بر گناه خود باقی بماند، در این صورت ناصح به تداوم آن شر کمک کرده است. پس باید به حکمتی که در پس آن اصلاح نهفته است، توجه کرد.
مفهوم «الدین النصیحة» (دین، نصیحت است)
پیامبر ﷺ در حدیث صحیحی از تمیم داری روایت میکنند که فرمودند: «همانا دین، نصیحت است. همانا دین، نصیحت است. همانا دین، نصیحت است.» گفتند: برای چه کسی؟ فرمود: «برای خدا، برای رسولش، برای کتابش، و برای پیشوایان مؤمنان (یا مسلمانان) و عموم آنان» (صحیح مسلم، کتاب الإیمان؛ سنن ابی داود، کتاب الأدب؛ ترمذی، کتاب البر و الصلة؛ نسائی، کتاب البیعة).
بسیاری از علما این حدیث را یکی از چهار حدیث اساسی اسلام دانستهاند و برخی دیگر معتقدند که این حدیث، تمام اسلام را در بر میگیرد. منظور این است که «نصیحت» شامل تمام اصول و فروع اسلام میشود؛ هم در حوزهٔ بندگی برای خداوند و هم در حوزهٔ حقوق مخلوقات.
حقوق بر دو نوع است: حقوق خالق بر بندگان، و حقوق بندگان بر یکدیگر. پیامبر ﷺ با این حدیث خواستند بیان کنند که تمام اینها در دایرهٔ «نصیحت» قرار میگیرد. به همین دلیل فرمودند: «دین، نصیحت است»؛ یعنی اگر انسان بخواهد خدا را عبادت کند، باید از شرک و بدعت پاک باشد و همچنین قلبش را متوجه غیر الله نکند.
پس این مفهوم، شامل تمام فروع و اصول اسلام میشود تا معنای بندگی کامل تحقق یابد. بلکه از این جهت نیز جامع است که خالصسازی و تمییز حق را در بر میگیرد تا انسان آن را بشناسد. نصیحت برای خداوند، جز با شناخت نامها و صفات او ممکن نیست و حق کتاب خدا نیز ادا نمیشود مگر با شناخت کتاب، شناخت آنچه خدا بر او واجب کرده، و شناخت حق پیامبر ﷺ. بنابراین، «طلب علم» نیز در دایرهٔ نصیحت قرار میگیرد و همان دروازهٔ معرفتی است که خداوند به کسب آن امر کرده است.
رابطهٔ نصیحت با امر به معروف و نهی از منکر
معمولاً واژهٔ «نصیحت» برای امر به معروف و نهی از منکر به کار میرود، در حالی که امر به معروف و نهی از منکر، تنها یکی از شعبههای نصیحت است، نه تمام آن. به همین دلیل، سخن پیامبر ﷺ که فرمودند «دین، نصیحت است»، به این معناست که شامل تمام اجزای دین میشود؛ تا جایی که حتی اگر انسان بخواهد برای خودش نصیحت کند، باید واجبات الهی مانند توحید و نماز را به جا آورد. بلکه حتی در تسبیح، تهلیل (لا اله الا الله گفتن)، نماز و ذکر خدا نیز این مفهوم جاری است؛ زیرا خَشیَت و ترس درونی انسان، همان ترس از الله متعال است.
نصیحت، مفهومی عام است که شامل تمام عبادات انسان برای الله و هر کار خیری میشود که خالصانه و به دور از هر ناخالصیای برای دیگران انجام میدهد. ناخالصیهایی که این خلوص را مکدر میکنند، عبارتند از شرک ورزیدن به الله، مانند بدعتها، شبهات و شهوات گوناگون. همچنین، ترک اوامر الهی نیز از امور مخالف نصیحت است. اگر کسی اوامر خدا را ترک کند، نصیحت را از ضد آن پاک نکرده است و از جمله اضداد نصیحت، مخالفت با امر خداوند از طریق گناهان است.
پس معنای سخن پیامبر ﷺ که «دین، نصیحت است»، این است که نصیحت برای خدا، یعنی خالص کردن عمل به گونهای که هیچ بخشی از آن برای غیر خدا نباشد. این شامل امور واجب مانند توحید و اطاعت از شرایع اسلام، و همچنین امور مستحب مانند رابطهٔ انسان با خانواده، فرزندان و همسایگانش میشود. انسان باید بکوشد تا عادتهای روزمره را به عبادت تبدیل کند تا به خلوص و پاکی برسد و از این کارها، بهرهٔ شخصی نطلبد.
زیرا اگر انسان چشم به دست دیگران داشته باشد و منتظر بخشش و هدیه باشد، هرگاه از آن منع شود، دلتنگ و خشمگین میگردد. چه بسا برای جلب محبت دیگران، کاری بر خلاف امر خدا انجام دهد و چه بسا از دیگران به ناحق انتقام بگیرد، تنها به این دلیل که چیزی را که حق خود میپنداشته (در حالی که حقی نداشته) به او ندادهاند.
امر به معروف و نهی از منکر از واجبات کفایی بر این امت محسوب میشود؛ یعنی اگر تعدادی که کفایت کند به آن قیام کنند، تکلیف از دیگران ساقط میشود. به همین دلیل، پیامبر ﷺ در زمان خود، این وظیفه را از عموم امت ساقط کرده بود، مگر در مورد افرادی که شخصاً با منکری روبرو میشدند؛ زیرا خود ایشان ﷺ قائم به امر خداوند متعال بود.
اما در مورد منکرات مشخص، بر هر کسی که منکری را ببیند، واجب است که به اندازهٔ توان و امکان خود آن را اصلاح کند. پس اصل در این شعیره (وظیفه دینی)، وجوب است. و هیچکس حق ندارد نصیحت را به شخص خاصی محدود کند، و همچنین حق ندارد آن را برای همه، چه جاهل و چه عالم، به یک شکل اجرا نماید.
در صحیح از حدیث ابوسعید خُدری آمده است که پیامبر ﷺ فرمودند: «هرکس از شما منکری را دید، باید آن را با دستش تغییر دهد؛ اگر نتوانست، با زبانش؛ و اگر نتوانست، با قلبش؛ و این ضعیفترین درجهٔ ایمان است.» (بخاری: کتاب جمعه (۹۵۶)؛ مسلم: کتاب ایمان (۴۹)؛ ترمذی: کتاب فتن (۲۱۷۲)؛ نسائی: کتاب ایمان و شرایع آن (۵۰۰۹)؛ ابوداود: کتاب صلاة (۱۱۴۰)؛ ابن ماجه: کتاب اقامه نماز و سنت در آن (۱۲۷۵)؛ و مسند احمد (۳/۵۴))
این حدیث اشاره دارد به اینکه هرگاه انسان منکری را ببیند – یعنی از وجود آن یقین حاصل کند – و آن عمل، منکر باشد – یعنی منکر بودن آن بر اساس شرع الهی محرز گردد – در این صورت آن فرد مکلف (موظف به انجام آن وظیفه) میشود، فارغ از اینکه بیننده چه کسی باشد، منکر چه باشد، و مرتکب آن منکر چه کسی باشد.
نصیحت لازم و نصیحت مُتَعَدّی
نصیحت درهای خیر را بیحد و مرز میگشاید. نصیحت بر دو گونه است: لازم (برای خود) و مُتَعَدّی (برای دیگران). نصیحت متعدّی نیز خود درجاتی دارد؛ گاهی به نزدیکان محدود میشود و گاهی دامنهٔ وسیعتری را در بر میگیرد. انسان میتواند اطرافیان خود، از جمله فرزندان، همسران، همسایگان و نزدیکانش را نصیحت کند.
نخستین امری که پیامبر ﷺ در باب نصیحت به آن پرداخت، نصیحت به نزدیکان بود، همانطور که خداوند میفرماید: {وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ} [الشعراء: ۲۱۴] (و خویشاوندان نزدیکت را هشدار ده.). پس پیامبر ﷺ دعوت را از نزدیکان خود آغاز کرد. سپس خداوند او را به علنی کردن دعوت امر فرمود: {فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ} [الحجر: ۹۴-۹۵] (پس آنچه را بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * بیتردید ما [شر] استهزاکنندگان را از تو کفایت میکنیم.).
بنابراین، نصیحت و برپایی آن، امری است که در ابتدا در ذات خود انسان لازم است و باید آن را در نفس خویش اقامه کند. ممکن نیست از انسانی، نصیحتی خالص، کامل و پاک صادر شود، مگر آنکه خود، پاک و استوار باشد. و اگر کسی در ذات خود پاک و استوار بود، باید خداوند را بر آن سپاس گوید و به نصیحت دیگران بپردازد. اما اگر کسی دیگران را نصیحت کند در حالی که خود مقصر است، این قصور در ادای نصیحت محسوب میشود.
نصیحت برای خود، یعنی محاسبهٔ نفس از خطا و لغزش، محاسبهٔ نفس از گمراهی، انحراف، شبهات و شهوات، و پاک کردن قلب از شبهاتی که بر آن عارض میشود و گفتار یا کردار انسان را منحرف میکند.
قاعده و محل خروج نصیحت، زبان است. زبانها پیمانه هستند و عقلها، دیگ؛ و انسان آنچه را که در دیگ [عقل] خود دارد، با زبانش بیرون میریزد.
اگر انسان عقل و قلب خود را پاک گرداند و آن را از هر ناخالصیای تطهیر کند، در واقع برای ذات خویش نصیحت و خیرخواهی کرده است. در این هنگام، از زبان او جز کلامی پاک خارج نمیشود که هم ناصحِ خود است و هم ناصحِ دیگران، و از اهل ثبات خواهد بود. و اگر در نصیحت کردن به دیگران تردید کند، این تردید دلیلی ندارد جز عدم برپایی نصیحت در درون خودش.
بسیاری از مردم در زمینهٔ اصلاح یا نصیحت و بذل آن به دیگران کوتاهی میکنند. اگر این کوتاهی در ذات خود فرد وجود داشته باشد، یا در بذل آن به مردم نیز قصور خواهد ورزید، یا نصیحتش از سوی مردم با پذیرش ضعیفی روبرو خواهد شد؛ زیرا چگونه میتوانی نصیحت کنی در حالی که خود، خلاف آن را انجام میدهی؟!
پیامبر خدا، شعیب، هنگامی که قومش را دعوت میکرد، خواست برایشان روشن سازد که خود نیز به آنچه میگوید عمل میکند، چنانکه خداوند از زبان او نقل میکند: {وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَىٰ مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ} [هود: ۸۸] (و نمیخواهم در آنچه شما را از آن باز میدارم، با شما مخالفت کنم [و خود مرتکب آن شوم]؛ من قصدی جز اصلاح تا آنجا که بتوانم ندارم و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست؛ بر او توکل کردم و به سوی او بازمیگردم.). یعنی من اولین کسی هستم که به آنچه امر میکنم، عمل مینمایم.
بیشتر کسانی که از مسیر حق بازمیگردند، دلیل بازگشتشان این است که خواستند حق را برای مردم برپا دارند، اما آن را در خودشان برپا نکردند. در نتیجه به همان اصل ضعیف خود بازگشتند و دچار لغزش شدند. در حقیقت، لغزش آنان ظاهری است، وگرنه در باطن، بر همان تقصیر پیشین خود باقی بودهاند.
بیشک، اصلاح باطن بر ظاهر تأثیر دارد. این امر به ویژه برای کسانی که با مسائل دشوار مربوط به امت، منکرات بزرگ و آشکار، یا جهاد در راه خدا و غیره روبرو هستند، بسیار مهم است. شایسته است که انسان بر اصلاح باطن و پاکسازی آن حریص باشد تا در امور ظاهری ثابتقدم بماند. نصیحت انسان به دیگری، باید مسبوق به نصیحت برای خودش باشد. زیرا چه بسا مردم از مخالفتهای او آگاه شوند و این بر دعوتش تأثیر منفی بگذارد یا باعث بیرغبتی مردم به آن شود؛ چون مردم میان گوینده و عملش ارتباط برقرار میکنند. اگر میان گفتار و کردار او فاصلهای ببینند، میگویند: «این فرد به حرف و دلیل خودش هم اطمینان نداشته، پس ما چگونه به او اعتماد کنیم؟!» در نتیجه، نصیحت نزد آنان کمارزشتر از چیزی خواهد بود که خداوند برایش خواسته است.
جامعیت نصیحت
در میان مردم مشهور است که منظور از «نصیحت»، همان امر به معروف و نهی از منکر است. این در حالی است که امر به معروف و نهی از منکر، یکی از شعبههای نصیحت است. هر امر به معروفی، نصیحت است، اما هر نصیحتی، امر به معروف و نهی از منکر نیست. نصیحت مفهومی گستردهتر از این دارد.
شریعتِ اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر، عملی مُتَعَدّی (معطوف به دیگران) است. اما نصیحت، هم متعدّی است و هم لازم (یعنی در ذات خود فرد نیز اقامه میشود).
در بسیاری از نصوص، بر تعظیم امر به معروف و نهی از منکر تأکید شده است. بلکه «خیریت» (برتر بودن) این امت به برپایی این شعیره (این بخش از اصلاح) گره خورده است. چنانکه الله متعال میفرماید: {كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ} [آل عمران: ۱۱۰] (شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدهاید). به همین دلیل، هرکس خواهانِ «خیریت» برای این امت است، باید به این نوع اصلاح بپردازد و هرکس خواهانِ سلب «خیریت» از این امت است، باید این شریعت را از آن بگیرد.
به همین جهت، در برخی اخبار از پیامبر ﷺ و همچنین از بعضی صحابه آمده که آن را رکنی از ارکان اسلام دانستهاند. چنانکه در حدیث حُذَیفة بن یَمان که مروزی و دیگران نقل کردهاند، آمده است که او گفت: «اسلام هشت سهم است.» سپس در آخر آن ذکر کرد: «امر به معروف یک سهم است و نهی از منکر یک سهم است.» (به روایت بزار، ۷/۳۳۰، به شمارهٔ ۲۹۲۷، و آلبانی گفته: «حسن لغیره»، صحیح الترغیب و الترهیب، ۱/۱۸۱، شمارهٔ ۷۴۱). این نشان میدهد که این دو، شریک ارکان پنجگانه اسلام و جهاد در راه خدا هستند.
با این جایگاه عظیم است که دین حفظ شده و یاری داده میشود. اگر انسان بخواهد بداند که آیا امت، امتِ خیر است، باید به این شعیره بنگرد. و اگر میخواهد بداند که آیا این امت، امتِ خیر است یا امتِ شر، باید ببیند که آیا این شعیره از آن سلب شده است؟ آیا شعیرهٔ امر به معروف و نهی از منکر محدود شده است؟ یا آیا شعیرهٔ اصلاح در امت چنان به زنجیر کشیده شده تا جایی که اصلاحگر کوتاه آمده و مفسد جسور شده است؟ که اگر چنین شده باید بداند که امت در آن هنگام، در حال انتقال از دایرهٔ خیر به دایرهٔ شر است.
امت تا زمانی که اصلاح در آن وجود داشته باشد، مورد رحمت است؛ و هرگاه در امر اصلاح و بذل امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی کند، باید منتظر عِقاب و بلای الهی باشد.
نصیحت و آزادی
نصیحت در ذات خود حقی برای خداوند متعال است که به آن امر کرده، و ناصح (نصیحتکننده) را به بذل آن و منصوح (نصیحت شونده) را به قبول آن مکلف ساخته است. با این حال، بسیاری از مردم گمان میکنند که نصیحت ملک شخصی آنهاست و نباید بدون اجازهشان ابراز شود.
هنگامی که منافع شخصی و خوددوستی بر مردم غلبه میکند، از اینکه با نصیحت خدشهای به آنها وارد شود، بیزار میشوند. شگفتآور است که بسیاری از مردم دربارهٔ امور دنیا حریص هستند و اگر چیزی از دنیا را که از دست دادهاند به یادشان بیاورند، خوشحال میشوند.
نصیحت چیزی جز یادآوری برای انسان نیست، خواه عالم باشد یا جاهل، و هر حقیقتی را که به او یادآوری میشود، باید با نرمی و پذیرش با آن روبرو شود.
برای مثال، اگر سکهای از جیب کسی بیفتد و شما به او یادآوری کنید، با خوشرویی از شما استقبال میکند. اما همان شخص هنگامی که امری از امور دینش را به او یادآوری میکنی، میگوید: «این از آزادی شخصی است!» او به تذکری که به درهم و دینار ناچیز مربوط است توجه میکند و شاد میشود، اما در مورد آنچه از دین خدا از دست داده، خشمگین میگردد!
پس بر ناصح (نصیحتکننده) واجب است که نصیحت کند و بر منصوح (نصیحتشونده) واجب است که آن را بپذیرد. همچنین، ناصح نباید به دلیل رد یا قبول نصیحت از سوی دیگران، آن را ترک کند؛ زیرا هدف اصلی از نصیحت، صرفاً از بین بردن منکرات نیست، بلکه اقامهٔ حق است. در واقع، هدف از آن دو امر است: امر اول ازالهٔ منکرات است، و دوم: منع عقوبت عمومی به سبب شیوع منکرات در امت. این اهداف، حفاظتی عمومی برای کل امت هستند، حتی اگر برخی افراد آن را رد کنند.
نصیحت برای کتاب خدا
وقتی این قاعده در سخن پیامبر ﷺ که «دین، نصیحت است برای خدا، رسولش و کتابش» برایمان ثابت شد، [درمییابیم که] مقصود از آن، خالص کردن قلب و معرفت از هرگونه شائبهای است که بر آن وارد میشود؛ خواه از شائبههای باطنی باشد یا ظاهری. در این صورت درک میکنیم که مراد از آن, این است که انسان حق کتاب را بدون هیچ شائبهای ادا کند.
حق کلام خداوند بر انسان، توجه به آن از طریق تدبر و تأمل، شناخت احکامش، شناخت موارد مفصل و مجمل آن، و شناخت اقسام آن است. کلام خدا سه بخش دارد:
بخش اول مربوط به توحید خداست، بخش دوم مربوط به احکام حلال و حرام، و بخش سوم مربوط به داستانهاست. قرآن از این سه بخش خارج نیست.
شناخت این معانی و اقسام، شناخت ناسخ و منسوخ، متقدم و متأخر، عام و خاص و دیگر احکام متعلق به حق خدا در کتاب عظیمش، از جملهٔ نصیحت برای کتاب خداست.
از نصیحت برای کتاب خدا این است که انسان همانگونه که حروفش را برپا میدارد، حدودش را نیز برپا دارد. شاید از مهمترین مسائلی که باعث خلل، اضطراب و انحراف در امت شده، وجود کسانی است که حروف را برپا میدارند، اما حدود را نه.
آنانی که در تلاوت قرآن مهارت دارند اما در عمل به آن کوتاهی میکنند، امت را گمراه میسازند. به همین دلیل پیامبر ﷺ در حدیث عبدالله بن عمرو بن العاص که در مسند و غیر آن آمده، فرمودند: «بیشترین منافقان امت من، قاریان آن هستند» (به نقل از عبدالله بن مبارک در «الزهد» (۴۵۱) و از طریق او احمد (۲ / ۱۷۵) و ابن بطه در «الإبانة» (۲ / ۴۸ / ۵) و بخاری در «التاریخ الکبیر» (۱ / ۱ / ۲۵۷ / ۸۲۲) و فریابی در «صفة النفاق» (ص ۵۳-۵۴))؛ زیرا آنان به ظاهر توجه کردند اما به باطن نه.
از دیگر اسباب گمراهی نیز، وجود کسانی است که تنها بر اساس لفظ و حروف نصوص فتوا میدهند و حقایق شرعی و احکام الهی در آن را نادیده میگیرند. در نتیجه، حدود الهی را در بابی اجرا کرده و در بابی دیگر تعطیل میکنند.
عبدالله بن مسعود به ارتباط میان فتنه و اقامهٔ حروف قرآن بدون اقامهٔ حدود آن اشاره کرده و میگوید: «چه حالی خواهید داشت آنگاه که فتنهای شما را بپوشاند که بزرگسال در آن پیر، و خردسال در آن بزرگ شود و به غیر سنت در آن عمل گردد تا جایی که اگر ترک شود، گویند سنت ترک شده است» (یعنی از شدت فریب خوردن، آن عمل را جزو دین خدا میپندارند). پرسیدند: «ای اباعبدالرحمن، آن زمان کی خواهد بود؟» گفت: «آنگاه که قاریانتان بسیار، و فقیهانتان اندک شوند، و امیرانتان بسیار… و دنیا با عمل آخرت طلبیده شود.» (به نقل از ابن ابیشیبه (۵۹۹/۸)، و دارمی (۱/۷۵)، و حاکم (۴/۵۶۰)). این یعنی نوعی تلبیس و فریب در دین خدا رخ میدهد و مسبب آن، کسانی هستند که حروف را اقامه میکنند، اما حدود را نه، و این اشاره دارد به جهالت و عدم تمییز میان جایگاه عالم و جایگاه قاری یا کسی که حروف را اقامه میکند اما حدود را نه. پس اگر امت، عالمی را که خداوند او را رفعت بخشیده، تشخیص دهد و از پیش خود جاهلی را برنگزیند تا مطابق میلش برایش فتوا دهد، آنگاه از امر هوا و هوس رها خواهد شد.
خداوند متعال میفرماید: {يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ} [سورة المجادلة: ۱۱] (الله کسانی از شما را که ایمان آورده و کسانی را که به آنان دانش داده شده، به درجاتی بلند میگرداند). پس الله سبحانه و تعالی در اینجا رفعتبخش است. اما در مورد جاهلان، پیامبر ﷺ چنانکه در صحیح آمده، میفرمایند: «همانا خداوند علم را با ستاندن آن از مردم برنمیچیند، بلکه علم را با قبض روح علما برمیچیند، تا آنگاه که عالمی باقی نماند، مردم سران جاهلی برگزینند، پس از آنان فتوا خواسته شود و آنان بدون علم فتوا دهند، پس هم خود گمراه شوند و هم دیگران را گمراه کنند.» (صحیح بخاری: کتاب علم (۱۰۰)، صحیح مسلم: کتاب علم )۲۶۷۳)).
و هرگاه خداوند کسی را رفعت بخشد، کسی نمیتواند او را پایین آورد، زیرا اوست که باقی است. و هرگاه مردم جاهلی را رفعت بخشند، او با زوال آنان زایل میشود و با هلاکتشان به هلاکت میرسد.
نصیحت برای رسول خدا ﷺ
نصیحت برای رسول خدا ﷺ به معنای ادای حق واجبی است که ایشان بر گردن ما دارند. این مفهوم، شبیه به وظیفهٔ همسر در برابر شوهرش است که باید حقوق، امانت و اموال او را حتی در غیابش حفظ کند، و همینطور حفظ حق زن توسط شوهر و حقوق پدر و مادر و برادران و خواهران و دیگر ارحام. این ادای حق، حتی پس از مرگ نیز ادامه دارد؛ چنانکه پیامبر ﷺ بیان کردهاند که حتی پس از وفات پدر، بخشی از نیکی به او باقی میماند که از جملهٔ آن، احسان به دوستان محبوب اوست.
حق پیامبر ﷺ بر ما، چه در حیات و چه پس از وفات ایشان، پابرجاست و بزرگترین چیزی که دین انسان را برپا میدارد، همین نصیحت است یعنی اطاعت از ایشان در چیزهایی که از آن خبر دادهاند.
این اطاعت که جوهرهٔ نصیحت برای پیامبر ﷺ است، بر چند پایه استوار است: ایمان به ایشان و تصدیق رسالتشان، و اعتماد به آنچه از جانب ایشان رسیده است. علاوه بر این، محبت نیز برای تداوم اطاعت ضروری است. هرچند ممکن است انسان به طور موقت از کسی که دوستش ندارد اطاعت کند، اما اطاعت پایدار، جز با محبت به کسی از وی اطاعت کرده، ممکن نیست.
بنابراین، «نصیحت برای رسول خدا ﷺ» را میتوان اینگونه خلاصه کرد: تعظیم و بزرگداشت ایشان، ایمان به اینکه او فرستادهٔ الله و خاتم پیامبران است و پیامبری پس از او نیست، و اطاعت از اوامر و دوری از نواهی ایشان و احترام به ایشان در حیات و پس از وفات، که یکی از مصادیق آن، بلند نکردن صدا هنگام شنیدن سخنان و احادیث ایشان است.
در واقع، بلند کردن صدا هنگام شنیدن حدیث پیامبر ﷺ پس از وفات ایشان، حکمی مشابه بلند کردن صدا در حضورشان را دارد. خداوند متعال در این باره میفرماید:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ} [الحجرات: ۲] (ای کسانی که ایمان آوردهاید، صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید و در سخن گفتن با او، مانند بلند حرف زدنتان با یکدیگر، بلند سخن مگویید، مبادا بیآنکه خود آگاه باشید، اعمالتان تباه شود).
نصیحت برای پیشوایان مسلمانان و عموم آنان
نصیحت دو بخش دارد: یک بخش لازم و یک بخش مُتَعَدّی.
بخش لازم، آن چیزی است که به رابطهٔ انسان با پروردگارش، کتابش و سنت پیامبرش مربوط میشود. بخش متعدّی، آن چیزی است که از انسان متوجه دیگران میشود (نصیحت دیگری) و این همان چیزی است که پیامبر ﷺ در سخنشان به آن اشاره کردند: «…برای پیشوایان مسلمانان و عموم آنان».
منظور از «پیشوایان» (الأئمة) در کلام خدا و رسولش، کسانی هستند که بخشی از امور مسلمانان را بر عهده گرفته و زمام امر را در دست دارند. خطاب متوجه کسی است که در این امر بصیرت دارد، فرمان خدا را ابلاغ میکند و بر اساس آن حکم میراند. به همین دلیل خداوند میفرماید: {أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ} [النساء: ۵۹] (از الله اطاعت کنید و از پیامبر اطاعت کنید و [نیز از] صاحبان امرتان). در کلام فقهای سلف در تفسیر «أُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ» مییابیم که برخی آنان را «فقها» و برخی دیگر «امیران و سلاطین» دانستهاند که این بر اشتراک معنا دلالت دارد.
هرگاه «اولی الأمر» به طور مطلق در کلام خدا به کار رود، در درجهٔ اول به «علما» و سپس به «سلاطینی» که زمام امور را در دست دارند، اشاره دارد. زیرا اصل بر این است که هیچکس ولایت عمومی را بر عهده نمیگیرد مگر آنکه به مسئولیت خود، احکام آن، و مصالح دینی و دنیوی مردم عالم باشد. خداوند در جایی دیگر میفرماید: {لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ} [النساء: ۸۳] (هرآینه کسانی از آنان که قدرت استنباط دارند، آن را درمییابند.)؛ و کسی که استنباط میکند، عالمی است که دلایل و زمینههایشان را درک میکند.
در صدر اسلام، کسی ولایتی را بر عهده نمیگرفت مگر آنکه عالمی آگاه به احکام خدا بود و این دو جنبه را با هم جمع میکرد. به همین دلیل، از بسیاری از مفسران سلف مانند عبدالله بن عباس، مجاهد بن جبر و سعید بن جبیر نقل شده که منظور از «اولی الأمر»، «فقها» هستند؛ زیرا آنان باید صاحب ولایت و حکم باشند، خواه ولایت عامه باشد یا ولایتهای جزئیتر مانند قضاوت و امور مالی.
به همین جهت، عمر بن خطاب، چنانکه ترمذی نقل کرده، میفرماید: «در بازار ما کسی خرید و فروش نکند، مگر آنکه در دین تفقّه (فهم عمیق) کرده باشد.» (ترمذی در سنن خود، کتاب الصلاة (۴۸۷) آورده و آلبانی در صحیح ترمذی، ۱/۱۵۱ آن را حسن دانسته است.). این یعنی هر کاری، هرچند کوچک، باید توسط فردی عالم به آن انجام شود.
نصیحت برای حاکم
باید بدانیم که در سخن پیامبر ﷺ «…برای پیشوایان مسلمانان و عموم آنان»، اموری مشترک میان حاکم و مردم، و همچنین اموری خاص میان آن دو وجود دارد. وقتی انسان میخواهد چیزی را اصلاح کند یا امر به معروف و نهی از منکر نماید، باید به ماهیت آن منکر بنگرد. اگر آن منکر از محرمات الهی بود و سکوت در برابر آن به معنای تغییر دین بود و خطا به صورت علنی رخ داده بود، در این صورت واجب است که آن را علنی انکار کند. چرا که حفظ حق دین خدا، بر حفظ افراد یا نگهداری هیبت و آبروی حاکم یا عالم، مقدم است.
انکار منکر بر دو نوع است:
نوع اول: منکر خاص و شخصی. در این حالت، واجب است که فرد را به صورت پنهانی نصیحت کرد و ذکر علنی آن حرام است.
نوع دوم: منکر عام و مربوط به دین خدا. مانند منکری که از عالم یا حاکمی در امری عمومی سر بزند و مردم از او پیروی کرده و گمان کنند که آن کار، جزو دین است.
در این حالت، نصیحت باید علنی باشد تا از دین خدا حفاظت شود، پیش از آنکه از افراد حفاظت شود؛ زیرا حفاظت از دین خدا بر هر چیز دیگری مقدم است.
اگر بگوییم که هر شر و فسادی باید در هر حال به صورت پنهانی نصیحت شود، لازمهاش این است که دعوت تمام انبیا، مخالف مراد خداوند بوده باشد، و حاشا که چنین باشد.
بنابراین، اگر شر، علنی بود، باید علنی هم انکار شود. در این حالت، خطاب تنها متوجه صاحب منکر نیست، بلکه هدف، حفاظت از مردم است تا میان فساد و تبدیل شدن آن به قانون و شیوع آن، فاصله انداخته شود. این روش، در عمل سلف صالح و همچنین در ظواهر ادله برای کسی که بخواهد آنها را جمعآوری کرده و در آن تأمل کند، آشکار است.
نصیحت حاکم: میان پنهان و آشکار
هرگاه از حاکم خطا یا منکری سر بزند، وضعیت او بسته به نوع منکر، بر دو گونه است. برای منکرات شخصیِ او یا اطرافیانش، نصیحت باید وجوباً پنهانی باشد، زیرا علنی کردن آن، نوعی رسوا کردن است. اما در مورد منکرات و خطاهایی که با آن با امر خدا مخالفت میکند و مردم از او الگو میگیرند، نصیحت دو وجه دارد: اول، نصیحت به مردم با این بیان که آن عمل، جزو امور مشروع دینی نیست و مخالف فرمان خداست. این بیان باید بدون طغیان و زیادهروی، و تنها برای تبیین منصفانهٔ حق باشد. دوم، اینکه حاکم با خطابی مستقل مورد نصیحت قرار گیرد. اما اینکه هر منکری از سوی حاکم باید به صورت پنهانی باشد، چنین قاعدهای به طور عمومی در شریعت خدا وجود ندارد.
باید میان انگیزههای نفسانی که از ضربه زدن به حاکم برای منافع شخصی لذت میبرند، و انگیزههایی که قصدشان بیان حکم خدا و اعتلای مصالح امت است، تفاوت قائل شد.
در برخی نصوص مانند حدیث عیاض بن غنم که در مسند و غیر آن آمده، که پیامبر ﷺ میفرمایند: «هرکس اراده کرد صاحب قدرتی را نصیحت کند، آن را علنی نکند، بلکه دستش را بگیرد و با او خلوت کند. پس اگر از او پذیرفت، چه بهتر، وگرنه، او وظیفهای را که بر عهده داشته، ادا کرده است.» (اثر احمد در مسند (۱۵۳۶۹/۳/۴۰۳)، و طبرانی در مسند الشامیین (۱۸۴۳/۵/۴۵۳/۹۵۱)، و حاکم در المستدرک (۵۲۷۱/۱۲/۱۸۰)، و بیهقی در السنن الکبری (۸/۱۶۴)). در این امر، جهات متعددی وجود دارد: از جمله «دستش را بگیرد». اکنون چگونه میتوان دست او را گرفت؟ بهویژه در این زمانه با وجود کثرت ملتها، مصلحان فراوان و شیوع منکرات، برای بسیاری از مردم رسیدن به حاکمان – چه رسد به نصیحت پنهانی آنان – ناممکن شده است.
از سوی دیگر، حفاظت از دین امت از واجبات حتمی است و عمل بسیاری از صحابه، تابعین و اتباع تابعین بر این دلالت دارد. به همین دلیل در صحیح مسلم از حدیث حصین از عماره (رضی الله عنه) آمده است که وقتی بشر بن مروان در خطبهٔ جمعه دستانش را بالا برد، [عماره] گفت: «خدا این دو دست را زشت گرداند! پیامبر ﷺ بیش از این انجام نمیداد» و آنگاه با انگشتش اشاره کرد (یعنی دعا توسط خطیب در خطبهٔ جمعه باید با بلند کردن انگشت باشد نه بلند کردن دستان). (به روایت مسلم در «الجمعه» (۸۷۴)، و ابوداود (۱۱۰۴)) [عماره] از این ترسید که این عمل به بدعتی تبدیل شود و مردم تحت تأثیر آن قرار گیرند.
همچنین در حدیث ابوسعید خُدری که در صحیح مسلم از طریق طارق بن شهاب روایت شده، آمده است که او گفت: «اولین کسی که در روز عید، منبر را [به مصلی] آورد، مروان بود و او اولین کسی بود که خطبه را قبل از نماز آغاز کرد [در حالی که خطبهٔ عید بعد از نماز گفته میشود]. پس مردی برخاست و گفت: ای مروان! با سنت مخالفت کردی؛ منبر را آوردی در حالی که آورده نمیشد! و خطبه را قبل از نماز آغاز کردی!!» ابوسعید پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: فلانی پسر فلانی. ابوسعید گفت: «اما این مرد، وظیفهای را که بر عهده داشت، به انجام رساند.» (اثر مسلم در «الجمعه» (۸۷۴)، و ابوداود (۱۱۰۴)) (مسند احمد (۵۲/۳)، و سنن ابی داود (۱۱۴۰)، و سنن ابن ماجه (۱۲۷۵)).
بنابراین، در مورد منکراتی که شامل تشریع (قانونگذاری جدید) برای مردم میشود، نصیحت در آن هنگام، برای حفاظت از دین خدا در برابر تغییر و تبدیل، و برای حفاظت از مردم در برابر از دست رفتن منافع عمومیشان است.
نصیحت حاکم از طریق خاصان و نزدیکانش
بر حاکم واجب است که از مردم طلب نصیحت کند و کسی را برای شنیدن سخن ناصحان بفرستد؛ بهویژه در زمانهای که میان حاکم و مردم فاصله افتاده و جمعیت مردم زیاد و متنوع شده است. حاکم باید کسی را داشته باشد که میان او و مردم، نصیحتش کند تا تکلیف [شرعی] ساقط گردد. زیرا هم بر عهدهٔ مردم تکلیفی است و هم بر عهدهٔ علمای مصلحی که حق خدا را میدانند. این علما از دین و منافع دنیوی مردم، مطابق با امر الهی، حفاظت میکنند.
خلفا نیز بر همین روش بودند، حتی در دورانی که [کم کم] موارد خلاف شرع شایع شد. خلفای بنیامیه و بنیعباس و پس از آنان، افرادی را نزد خود میآوردند و از جهت نصیحت و شنیدن [نقدهایی که] دربارهٔ آنان بود، به سخنانشان گوش فرا میدادند.
نصیحت برای حاکم، واجب و یک تکلیف عینی است. به همین دلیل پیامبر ﷺ، چنانکه در صحیح از حدیث ابوهریره آمده، میفرمایند: «حق مسلمان بر مسلمان شش چیز است.» گفته شد: آنها چیستند ای رسول خدا؟ فرمود: «هرگاه او را ملاقات کردی، بر او سلام کن؛ هرگاه تو را دعوت کرد، اجابتش کن؛ و هرگاه از تو نصیحت خواست، او را نصیحت کن؛ هرگاه عطسه کرد و حمد الله گفت، او را تشمیت کن (یرحمك الله بگو)؛ هرگاه بیمار شد، عیادتش کن؛ و هرگاه از دنیا رفت، در تشییع او شرکت کن.» (مسلم (۲۱۶۲)، و بخاری (۱۱۸۳) با لفظ «حق مسلمان بر مسلمان پنج چیز است: جواب سلام، عیادت بیمار، تشییع جنازه، اجابت دعوت، و دعا برای عطسهکننده.»). این دلالت دارد بر اینکه شایسته است حاکم، فرد معینی را مکلف کند تا هر از گاهی او را نصیحت کند. همچنین، شایسته است که انتخاب ناصح، جدا از مسئلهٔ نصب و تعیین رسمی باشد؛ زیرا در منصب رسمی، ممکن است بهرههای دنیوی یا علاقه به ثابت ماندن مقام دخیل باشد (یعنی اگر نصیحت یک منصب باشد که به یک عالم داده شود، ممکن است آن عالم برای ماندن در منصبش در نصیحت حاکم مداهنه کند و حق را نگوید و صرفا به گفتن آنچه حاکم دوست دارد اکتفا کند). پس حاکم باید نزد ناصحی متجرد و بیطرف برود و خالصانه به سخنانش گوش دهد. اما تعیین افراد مشخص برای نصیحت، نوعی علاقه به ثبات و دوام در مقام قرب است که چه بسا نصیحت را در وجودشان مختل کند.
از مسائل مهم در نصیحت پیشوایان مسلمانان، موضوع مدح حاکمان به صورت علنی یا در حضورشان است. این از اموری است که انسان عموماً باید از آن برحذر باشد، خواه در مورد یک فرد عادی، یک عالم یا یک حاکم.
پیامبر ﷺ از این کار نهی کردهاند، چنانکه در حدیث عبدالرحمن بن ابیبکره آمده است که مردی، دیگری را نزد پیامبر ﷺ مدح کرد. ایشان چندین بار فرمودند: «وای بر تو! گلوی دوستت را بریدی! گلوی دوستت را بریدی» سپس فرمودند: « اگر لازم است یکی از شما از دیگری تعریف کند، بگوید: به گمانم فلانی چنین و چنان است و حسابش با خداست؛ – و ویژگیهایش را ذکر کند – البته اگر باور دارد که آن شخص همان گونه است. و کسی را نزدِ الله – که از باطنِ همه آگاه است – پاک و نیک معرفی نکند.» (صحیح بخاری: کتاب ادب (۶۰۶۱)، و صحیح مسلم، کتاب زهد و رقائق (۷۴۲۶/۱۸/۳۲۶)).
این حکم در مورد یک فرد عادی است. اما کسی که در ستایش حاکم غلو کرده و او را به فتنه اندازد، در واقع گلوی تمام «امت» را بریده است؛ زیرا مدح و ستایش بیحد و حصر، به حاکم اعتماد به نفس کاذبی میبخشد، او را در برابر نقد متکبر میسازد و از شنیدن حقیقت باز میدارد، چرا که از این ستایشها اشباع شده است. در چنین وضعیتی، اگر حاکم در مورد خطای شرعیاش نصیحت شود، در دلش نسبت به آن ناصح کینهای مییابد. چه بسا پا را فراتر گذاشته و او را به اتهامات بیاساسی چون خدشه در دین، یا شورش و تمرد نیز متهم کند؛ اتهاماتی که آن ناصحِ مخلص و بیطرف، از آنها کاملاً مبراست. ریشهٔ تمام این رفتارها، آن است که حاکم از مدح و ستایش و توهمِ کمالِ ذاتی، اشباع شده است.
شاید یکی از بزرگترین آفتها، رفت و آمد علما و ناصحان به نزد حاکمان، بدون بیان هیچگونه نصیحتی باشد؛ چرا که چنین سکوتی، به معنای تأیید ضمنیِ [اعمال حاکم] است.
در اثری از فُضیل بن عیاض آمده است: «چه بسا عالمی بر سلطان وارد شود در حالی که دینش را با خود دارد، و بیرون آید در حالی که چیزی از دینش با او نیست.» گفتند: «چگونه؟» گفت: «او را در حضورش مدح میکند و در دروغش او را تصدیق مینماید.» (ابوعمر ابن عبدالبر (ت ۴۶۳ هـ) در التمهید (۲۱/۲۸۶)).
جایگاه حاکم در رفع اختلاف
مسئلهٔ «رفع اختلاف توسط حاکم» را باید از چند جهت بررسی کرد: جهت اول اینکه حاکم، توانایی انتخاب قول راجح از دیدگاه شرع را داشته باشد و دلیل برایش واضح و روشن باشد. جهت دوم، مربوط به نحوهٔ پیادهسازی و اجرای آن (اِعمال قاعده بر مصادیق آن) حکم است. این دو، بخشهای جداییناپذیر این مسئله هستند که باید مورد توجه قرار گیرند.
اصل بر این است که حاکمی که اختلاف را رفع میکند، باید «عالم» باشد. اگر عالم باشد، میتواند در مسائل مورد نظر، فصل خصومت کند. اما اگر «جاهل» باشد، در اقوال علما به طور کلی آمده است که باید قول یک عالمِ «متجرد» (وارسته و بیطرف) را برگزیند. ولی اگر عالمی که حاکم قول او را برمیگزیند، متجرد نباشد، برای حاکم جایز نیست که به قول او عمل کند.
صفت «تجرد» (وارستگی) در عالمی که خود حاکم او را به مقامی منصوب کرده، یافت نمیشود؛ زیرا حاکم قدرت نزدیک کردن و دور کردن او را دارد، و در نتیجه ممکن است آن عالم، فتوایی بر خلاف نظر دیگر علما برایش صادر کند.
حکم حاکم در چنین حالتی، اختلاف را رفع نمیکند؛ بهویژه اگر خود حاکم، عالم به مواضع ترجیح، ادله، وجوه برتری و شرایط اجرا نباشد. زیرا در این صورت، شائبه و ناخالصی در انتخاب حق و استدلال برای آن وجود دارد.
شیخ عبدالعزیز طریفی | ترجمه: عبدالله شیخ آبادی