تلفیق ورشکسته: نقد گفتمان محمد شُحرور (۸)

منظومه‌های پنهان

شایسته نیست که خواننده به شکل مبالغه‌آمیز به روش و منهج اعلام شده نزد بسیاری از نویسندگان اعتماد کند، مانند سخن آنان از روش زبان‌شناسی‌سان[۱] یا قرائت معاصر از نص. زیرا برخی با گسترش تخصص‌های علمی گمان می‌کنند این نیز یکی از تخصص‌های فرعی است و برای خود دارای قواعد و ضوابطی است که دانشمندان و منتقدان بزرگی نسل به نسل به ما رسانده‌اند. با شوکی که مدرنیسم وارد کرده صرف سخن از «قرائت معاصر» در دل بسیاری از خوانندگان حالتی از هیبت و احترام برمی‌انگیزد یا می‌شود گفت هاله‌ای از عظمت که تخصص‌های آکادمیک را در بر می‌گیرد و آن را فراتر از جستجو و بازبینی قرار می‌دهد، تا چه رسد به پرسش‌گری و نقد.

اما چنان که به نظر می‌رسد روش‌مندی ظاهری چیزی نیست جز پرده‌ای برای پوشاندن چشم انتقادی و جلوگیری از دیدن منظومه‌های فکری پنهان. هنگام بررسی آن‌چه نویسنده دربارهٔ روش‌مندی مبتکرانهٔ خود گفته است، مشخص می‌شود که او چندان به آن پایبند نیست و حتی اگر بنابر آن عمل کند به تولید چیز مفیدی نمی‌انجامد چرا که در عمل تنها مجموعه شعارهایی است که از علوم و معارف، تنها اصطلاح آن ـ نه مضمون ـ را برگرفته که تنها تولیدی آن سر و صدا است، حال آن‌که حاکم و مرجع اصلی برای آرای نویسنده، منظومه‌ای است پنهان که وی در بیان روش خود اشاره‌ای به آن نکرده ، با این‌که تاثیر اصلی را از همین منظومهٔ پنهان گرفته است.

شُحرور بارها دربارهٔ روش خود در کتاب‌هایش سخن گفته و به ویژه در مباحث مربوط به زبان‌شناسی، اما در حقیقت کتاب‌هایش حاوی منطومه‌های پنهان است که حاکم اول در ترجیح و رسیدن به نتیجه است. با این حال این منظومه‌های پنهان در معرض تحریف و عدم وضوح است چرا که او آن‌ها را از منابع اصلی‌اش نقل نمی‌کند ـ و اصلا مشخص نیست این منابع را به درستی بشناسد ـ برای همین گاه به نقل از ویکی‌پدیا[۲] و یا یک مستند نشنال جئوگرافیک[۳] که دیده است می‌پردازد.

باور کردن سخن شحرور دربارهٔ روشی که پی در پی ادعایش را دارد، به ناتوانی در پیش‌بینی آن‌چه خواهد گفت می‌انجامد و این ناشی از قُصور در تفسیر چیزی است که از پیش گفته است اما در واقع وی به هیچ چارچوب منهجی آشکاری پای‌بند نیست و کار او چیزی نیست جز تلفیق چند منظومهٔ فکری گوناگون. در نظر گرفتن همین به تفسیر سخنان شحرور و در نتیجه پیش‌بینی نتایج او می‌انجامد.

غالبا سخن از یک منظومهٔ فکری پنهان است که در پس تاویل نص خاصی قرار دارد که این در صورت هماهنگی نویسنده با خود و تلاش برای عدم تناقض است، اما در حالت محمد شحرور، ما با مجموعه‌ای از منظومه‌های پراکنده طرفیم که تابع دیگران است نه ابتکار خود نویسنده اما شحرور سعی کرده برای تاویل معانی نصوص از آن بهره گیرد. او با اعتراف به این‌که کاملا دست از میراث اسلامی شسته و از صفر آغاز کرده و روش او معاصر و جدید است زحمتِ دیگران را برای اثبات این‌که سخنان او کاملا بیگانه است، کم کرده است.

اصطلاحات بسیاری در سخنان شحرور تکرار می‌شوند، از «صیرورت» تا سیرورت (سیر تکاملی) و منع ترادف و منع حشو و سیاق و مانند آن، اما در صورت تحقیق، این سخنان تنها کلماتی پر زرق و برق است برای جلب توجه خواننده نه آن‌که معانی آن تاثیری در رساندن مطلوب مورد نظر داشته باشد و پوششی است برای جا انداختن منظومه‌هایی است که قصد دارد به شکلی ناواضح به آن استناد کند.

این منظومه‌ها جوهر سخنان شحرور است و چیزهایی که شحرور به شکل علنی مطرح می‌کند از جمله قضایای زبان‌شناسی و غیره صرفا یک دکور است؛ برای همین مشغول شدن به جستجوی آن‌چه علنی می‌گوید، مشغول شدن به عَرَض از جوهر و حاشیه از متن است. اما این منظومه‌های پنهان چیست؟

داروینسیم، جَهمی‌گرایی و غیره

شحرور می‌گوید: «اما قرائت ما، بنابر این پیش‌فرض است که فهم قرآن ممکن نیست مگر در پرتو علوم و معارف معاصر»[۴] و بر اساس این باور، پیش از استدلال می‌گوید: «بشر، در خلال روندِ تکاملی خود از شبیهِ میمون که بر چهار دست و پا راه می‌رفت به صورت انسان کنونی، از مراحل مختلفی گذر کرده است»[۵] و بر همین اساس مراحل تکامل انسان را تقسیم‌بندی می‌کند. یعنی ما بشری داشته‌ایم که مخلوقی خاکی و گلی از عناصر زمین است و آدمی داریم که مخلوقی خاکی و ایستاده و عاقل و آگاه است و در پایان، انسان را داریم که مخلوقی خاکی و عاقل و مکلف و مجهز به زبانی است که ابزار اندیشه و ارتباط است».[۶]

بنابراین، «آدم» پیش از انسان و پس از بشر قرار دارد[۷] و آدم از نظر او یک شخص نیست؛ او نظر خود را چنین شرح می‌دهد:

«آدم واژه‌ای است که اشاره به مجموعه‌ای بشری دارد. مجوعه‌ای که شانه به شانه با دیگر مجوعه‌ها زندگی می‌کرده و سپس منقرض شده است».[۸]

«آدم، مرحله‌ای است میان انسان و بشر و یک شخص واحد نیست».[۹]

همین است که می‌گوید: «نوح اولین بشری است که به او وحی می‌شود… نخستین ارتباط با آسمان از طریق وحی مستقیم به جنس بشر [به واسطهٔ] نوح علیه السلام بوده و انسان جدید چنان‌که باور می‌رود در منطقهٔ خاورمیانه از طریق او آغاز می‌شود زیرا او ابزار زبان مجرد با آسان‌ترین شکل ممکن را دارا بود».[۱۰]

بنابراین، شحرور «آدم» را یک شخص نمی‌داند، حال آن‌که بر اساس قرآن، آدم یک شخص است و خداوند با او سخن گفت بنابراین یک پیامبر است. در نتیجه شحرور نبوت آدم را انکار می‌کند. الله تعالی می‌فرماید:

{فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ} [بقره: ۳۷]

(سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد پس [خداوند] بر او ببخشود. او توبه‌پذیر مهربان است).

این‌جا سوالی پیش می‌آید که صادق جلال العظم از امثال محمد شحرور می‌پرسد. او خود از طرفداران نظریهٔ تکامل است، با این تفاوت که با خودش روراست است. او می‌گوید: «اگر به سود یک نظریهٔ علمی دربارهٔ اصل انسان، از باور خود به آدم و حوا گذشتیم، چرا از اعتقاد به بهشت و دوزخ کوتاه نیاییم؟ با در نظر گرفتن این‌که اعتقادات تجزیه نشدنی و بخشی از کلام مُنزَل خداوند است».[۱۱]

شحرور در همین حد متوقف نمی‌ماند، بلکه می‌گوید:

«تاریخ انسان با جدا شدن او از قلمرو حیوانی آغاز می‌شود و تاریخ تجرید لغوی با انتقال از رابطهٔ طبیعی میان صدا و مدلول به رابطهٔ اصطلاحی آغاز می‌شود، زیرا انسان تا پیش از آن قادر به فهم نیست».[۱۲]

از آن‌جایی که نزد وی انسان پس از آدمی است، آدم نیز از قلمرو حیوانات به شمار می‌آید و از آن‌جایی که نوح دارای ابزار زبان مجرد ساده است، پس آدم نزد وی قادر به فهم نیست زیرا دارای زبان تجریدی نیست و این در تضاد با سخن پروردگار متعال دربارهٔ آدم و همسر اوست که می‌فرماید:

{قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ} [اعراف: ۲۳]

(گفتند: پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی بی‌شک از زیان‌کاران خواهیم بود).

شحرور همین زبان تجریدی را حد فاصل میان انسان و آدمی می‌داند. از نظر او انسان برخلاف آدمی مکلف است و این مخالف این سخن پروردگار متعال است که:

{وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (۱۲۱) ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى} [طه: ۱۲۱ ـ ۱۲۲]

(و [این‌گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بی‌راهه رفت (۱۲۱) سپس پروردگارش او را برگزید و او را ببخشود و هدایت کرد).

چرا که در این صورت امر و نهی او موردی ندارد و دیگر گناه و توبه معنا دارد مگر از سوی شخص مکلفی که خطاب خداوندی را می‌فهمد و پاسخ می‌دهد.

شحرور در شرح نگاهش به تکامل ادیان می‌گوید:

«هنگامی که انسان به ظواهر طبیعی اطراف خود مانند رعد و برق و ستارگان و باد نگریست و آن را به احساس‌های درونی‌اش مانند سیری و گرسنگی و لذت و درد و ترس ربط داد، بت‌پرستی طبیعی ظهور یافت، به این اعتبار که این ظواهر طبیعی خدایانی است که بر روی این احساس‌های درونی تاثیری سلبی یا ایجابی دارند».[۱۳]

او در ادامه می‌گوید:

«سپس با تکامل یافتن جوامع انسانی، ویژگی‌های خدایان نیز تکامل یافت و نام‌های گوناگونی گرفت، مانند ستارگان و… و با پیشرفت ابزار تولید، خدایان به شکل‌های گوناگون در آمدند».[۱۴]

او شرک را آغاز کار انسان‌ها دانسته است؛ بنابراین آگاهی او به این شکل بروز یافت و این نخستین نتیجه‌گیری انسان بود، اما توحید مربوط به یک مرحلهٔ متاخر و پس از تکامل اندیشهٔ انسان است، در نتیجه می‌گوید: «اسلام با نوح و با توحید آغاز شد»[۱۵] بنابراین آدم موحد نبوده و این تضاد صریح با قرآن است زیرا آدم بود که پروردگارش را به دعا خواند و از او آمرزش خواست و پروردگارش او را برگزید و او و همسرش بر توحید بودند، اما شحرور قضیه را برعکس می‌کند و شرک را اصل قرار می‌دهد به خلاف توحید که مرحله‌ای متاخر است. او در همان آغاز چیزی را فرض می‌کند و سپس سراغ قرآن می‌رود تا فرضیهٔ خود را به آن قالب کند.

آن‌چه شحرور می‌گوید صرفا بازیافت سخن داروین دربارهٔ ادیان است که می‌گوید: «… به محض آن‌که توانایی‌های مهمِ خاص به تخیل و تعجب و کنجکاوی ـ علاوه بر بخشی از قدرت اندیشه ـ به شکل جزئی آغاز به ظهور کرد، طبیعی بود که انسان نیاز ضروری به فهم آن‌چه در اطرافش می‌گذرد داشته باشد، برای همین لازم بود به شکلی مبهم دربارهٔ وجودِ خاص به خود، دست به دامان تخمین شود».[۱۶]

تا آن‌جا که می‌گوید: «همان نیروهای والا که انسان را در آغاز کار به ایمان به عوامل روحی نامرئی و سپس به تقدیس کورکورانه و تعدد خدایان و در پایان به ایمان به خدای یگانه هدایت کرد، می‌تواند به قطع ـ تا وقتی که نیروی او در سنجش امور همچنان ضعیف است ـ او را به خرافات و عادات عجیب گوناگون بکشاند».[۱۷]

بنابراین داروین معتقد است اندیشهٔ انسان که با ایمان به عوامل روحی آغاز شد به سوی ایدهٔ خدایان گوناگون و سپس ایمان به خدای یگانه تکامل یافت و این را از جنس خرافات و عادات عجیب و غریب می‌داند، برای همین امکان دارد که خرافات خود را در آینده تکرار کند.

این‌جا شاید برخی به این سخن داروین خرده بگیرند و بگویند که او در کتاب «اصل انواع» به وجود خالق اعتراف کرده است، آ‌ن‌جا که می‌گوید: «در این نگاه به زندگی با همهٔ نیروهایش، زیبایی و شکوهی است که خالق برای بار نخست در جلوه‌هایی چند یا یگانه در آن دمیده است».[۱۸]

اشکال فوق هنگامی برطرف می‌شود که بدانیم کتاب «نشات انسان» ـ که داروین در کتابش «اصل انواع» به آن اشاره کرده و در آن چنان‌که گذشت دربارهٔ تکامل ادیان به اعتبار محصول ذهن بشر و به عنوان خرافه سخن گفته است ـ دوازده سال پس از کتاب «اصل انواع» چاپ شده است،[۱۹] از همین روی، داروین در شرح حال خود می‌گوید: «مومن به وجود خداوند؛ این باور ـ به اندازه‌ای که بتوانم به یاد داشته باشم ـ در ذهنم قوی بود، هنگامی که در حال نوشتن «نشات انواع زنده» (اصل انواع) بودم، اما از آن وقت به شکلی بسیار تدریجی به ضعف گرایید… اما پس از آن شک سر بر آورد»[۲۰] و پس از آن ایمان را محض خرافه دانست.

شاید برخی بگویند: اما کار او به ندانم‌گرایی پایان یافت، یعنی او به وجود خداوند ایمان نداشت،[۲۱] اما این معنایش این نیست که وجودش را انکار می‌کرد.

می‌گوییم: ندانم‌گرا با منکر وجود خداوند در عدم ایمان به خداوند و نداشتن ایمان حقیقی به خداوند مشترک است، و گرنه مومن به حساب می‌آمد. اما داروین در پایان به این نقطه رسید که ایمان صرفا یک باور است که از افکار دیگری به تکامل رسیده اما آیا این وجود آفریدگاری دارد یا خیر؟ او پاسخی قاطع برای این پرسش ندارد و تنها از همین روی ندانم‌گرا (آگنوستیک) دانسته می‌شود.

با بازگشت به شحرور متوجه می‌شویم که مفهموم تکامل نزد وی مختلط و ناهماهنگ است. او با لهجه‌ای داروینی از تکامل سخن می‌گوید، اما ناگهان می‌گوید: «با تکامل ابزار تولید…» و ناگهان با زبانی شبیه به مارکسیسم سخن می‌گوید! با این‌که مارکسیسم و دارویسنیسم دو منظومهٔ متفاوت از یکدیگرند اما او، این دو را با هم تلفیق کرده است و این نشان می‌دهد که شحرور با سخن یا مذهب فلسفی خاصی هماهنگ نیست بلکه از این‌جا و آن‌جا چیزهایی را گرد هم می‌آورد و آن را بر کاغذ می‌آورد، انگار حاصل فکری خود اوست حال آن‌که نقش او جمع‌آوری بدون دقت است و این ربطی به تالیف ندارد.

تکامل دین نزد شحرور، تابعِ تکامل قدرت ذهن بر تجرید است. برای همین ابایی ندارد که برخی از عبادت‌های اسلامی را باقی‌ماندهٔ تکامل پیشین از بت‌پرستی بداند. او می‌گوید:

«بت‌ها نزد ما اصطلاحی است برای نشان دادن پدیدهٔ عبادت اشیا و مشخصات و این پدیده پیش از آن‌که اندیشهٔ انسانی به مرتبهٔ تجرید ترقی یابد در این اندیشه مسلط بود و هنگامی که رسالت بر قلب آن پیامبر عربی ـ صلی الله علیه وسلم ـ نازل شد، هنوز بسیاری از مردم در اعماق خود تشخیصی و تجسیدی بودند و جز به آن‌چه  دیده می‌شود و شنیده و لمس می‌شود ایمان نمی‌آوردند، از همین روی اسلام اجازه داد تعدادی از شعائر که دارای جنبهٔ تشخیصی بودند همانند طواف به گرد کعبه و بوسیدن حجر الاسود و رمی جمرات و حج و عمره باقی بمانند».[۲۲]

بنابراین، حج و عمره عبادت‌هایی تجسیدی نمادین هستند از باقی‌مانده‌های تکامل، وگرنه بشریت با رسیدن به درجهٔ تجرید از آن عبور کرده و اسلام ـ به ادعای شحرور ـ برای مراعات بسیاری از مردم که هنوز به جانب تجرید رشد نکرده‌اند آن را باقی گذاشته است. به این ترتیب، شحرور برخی از شعائر اسلام را وثنی ـ بت‌پرسانه می‌داند، با علم به این‌که هیچ‌یک از مسلمانان کعبه و حجر الاسود را نمی‌پرستند اما با این حال، این دو نزد او در زمرهٔ بت‌هاست.

یوسف سمرین ـ ترجمه: احمد معینی


[۱] نگا: القصص القرآني ‏(۱/ ۲۶۶، ۲۰۸)‏

[۲] نگا: القصص القرآني (۱/ ۲۴۳).

[۳] نگا: منبع پیشین.

[۴] القصص القرآني (۱/ ۲۴۲).

[۵] پیشین (۱/ ۲۵۵).

[۶] پیشین (۱/ ۲۵۷)

[۷] پیشین (۱/ ۲۷۵).

[۸] پیشین (۱/ ۲۵۸).

[۹] پیشین (۱/ ۲۸۳).

[۱۰]

[۱۱] نقدر الفکر الدیني، صادق جلال العظم، دار الطلیعة للطباعة والنشر، بیروت ـ لبنان، چاپ دوم: ۱۹۷۰ میلادی (۳۲).

[۱۲] الإسلام والإیمان (۳۵۲).

[۱۳] الإسلام والإیمان (۳۵۲).

[۱۴] پیشین.

[۱۵] پیشین.

[۱۶] نشأة الإنسان، چارلز داروین، ترجمه ومقدمه: مجدی محمود الملیجی، المجلس الأعلی للثقافة، القاهرة، ۲۰۰۵ میلادی (۱/ ۲۴۹).

[۱۷] نشأة الإنسان، چارلز داروین، ترجمه و مقدمه از: مجدی محمود الملیجی، المجلس الأعلی للثقافة، قاهره: ۲۰۰۵ میلادی (۱/ ۲۴۹).

[۱۸] پیشین (۱/ ۲۵۲، ۲۵۳).

[۱۹] نگا: مقدمة مجدي محمود الملیجي بر کتاب نشأة الإنسان (۱/ ۲۵).

[۲۰] نگا: قصة حیاة تشارلس داروین (۳۱۶).

[۲۱] نگا: پیشین.

[۲۲] القصص القرآني (۲/ ۱۵۷، ۱۵۸).