آیین و مسیر (۶) رسالت عالِم

مفهوم عالم

عالِمی که خداوند متعال در کتابش و همچنین در سنت پیامبرش ﷺ از او [و مقام والایش] یاد کرده، کسی است که به شرایع و احکامی که خداوند برای عمل بندگان نازل کرده، آگاه است. این احکام، هم شامل امور دینی و هم امور دنیوی می‌شود. بنابراین عالم کسی است که به این احکام احاطه دارد؛ یعنی خاص و عام، مطلق و مقید، و ناسخ و منسوخ و دیگر احکام شرعی مرتبط با آن‌ها را می‌شناسد؛ همان‌طور که مراتب شریعت، از جهت مهم و مهم‌تر، واجب و واجب‌تر، و مراتب آن‌ها و غیره را نیز می‌داند.

در سُنن و منابع دیگر آمده – و اصل آن در صحیح به صورت «معلق» آمده – است که پیامبر ﷺ فرمودند: «علما وارثان انبیا هستند. انبیا دینار و درهمی به ارث نگذاشتند، بلکه آنان علم را به ارث گذاشتند؛ پس هرکس آن را برگیرد، بهره‌ای فراوان برده است».[۱] پس علما بخشی از علم الهی را به ارث برده‌اند که به وسیلهٔ آن، احوال مردم در دین و دنیایشان تنظیم می‌شود. و خداوند با این سخن، جایگاه عالم را تبیین کرده و می‌فرماید: {شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ} [آل عمران: ۱۸] (الله گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهی می‌دهند که او برپا دارندهٔ عدالت است؛ معبودی جز او نیست که توانا و حکیم است). خداوند عالم را در کنار خود و فرشتگان ذکر کرده است، زیرا آنان رسالت الهی را تبلیغ می‌کنند و بر مردم گواه هستند.

در این باره همین بس که خداوند متعال روشن ساخته است که رفعت و جایگاه عالم، از جانب خداست، نه از جانب مردم. و کسی را که خدا بالا ببرد، هیچ‌کس نمی‌تواند او را پایین آورد؛ و این، عالم حقیقی است. اما عالم قلابی، کسی است که مردم و عوام او را بالا می‌برند، پس تا زمانی که مردم او را بالا ببرند، بالا می‌ماند و پس از زوال آن [جایگاه مردمی]، سقوط می‌کند.

به همین دلیل خداوند می‌فرماید: {یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ} [المجادلة: ۱۱] (الله کسانی را که ایمان آورده‌اند و کسانی را که دانش یافته‌اند، چندین درجه بلند می‌گرداند). و این همان چیزی است که در صحیح از حدیث عبدالله بن عمر آمده است که پیامبر ﷺ فرمودند: «همانا الله تبارک و تعالی علم را [مستقیماً] با ستاندن آن از [سینهٔ] مردم برنمی‌چیند، بلکه علم را با قبض روحِ علما برمی‌چیند. آنگاه که عالمی باقی نماند، مردم، رؤسای جاهلی را برمی‌گزینند. از آنان فتوا خواسته می‌شود و آنان بدون علم فتوا می‌دهند؛ در نتیجه، هم خود گمراه می‌شوند و هم دیگران را گمراه می‌کنند».[۲] یعنی این مردم هستند که آنان را به عنوان رهبر برگزیده‌اند و از آنان عالم و متخصص ساخته‌اند. پس عالم حقیقی کسی است که خداوند او را به واسطهٔ علم و اراده‌اش، رفعت بخشیده باشد.

اما عالِمی که مردم او را بالا می‌برند، تا زمانی که مردم او را بالا نگه‌دارند، بالا می‌ماند و با زوال آنان، جایگاهش زایل می‌شود. به همین دلیل، ائمهٔ گمراهی را می‌بینیم که با از بین رفتن حامیانشان، [نفوذشان] از بین می‌رود؛ مانند عامهٔ مردم یا حاکمان ستمگری که آنان را بالا برده‌اند. پس با زوالِ بالا برنده، [آن عالمِ] بالا برده شده نیز سقوط می‌کند. اما عالمی که خداوند او را رفعت بخشیده، جایگاهش ثابت است و زایل نمی‌شود؛ زیرا این خداوند متعال است که او را بر این امر [علم] اقامه کرده است.

امر اولی که به عالم مربوط می‌شود، علم است. علم، رشته‌هایی به هم پیوسته از اصول و فروع دارد. علم دارای مراتبی است؛ اگر انسان اولین [مرتبه] آن را درک نکند، حقیقتِ پایین‌ترین را نیز درک نخواهد کرد.

مثلاً «توحید» یک مرتبهٔ واحد نیست، بلکه دارای درجاتی است؛ کسی که آن را به طور اجمالی بشناسد و مراتبش را از جهت ترتیب نداند، دچار آشفتگی و خلط می‌شود. نماز نیز همین‌طور است؛ در آن، نماز فرض و نماز نفل (مستحب) وجود دارد. انفاق مالی نیز همین‌طور است؛ مراتبی مانند زکات و پایین‌تر از آن دارد.

همچنین اقوال و افعالی که انسان انجام می‌دهد، همگی دارای مراتب هستند. و انسان، با شناخت حقایق، مراتب آن‌ها و جمع‌بندی اینها، به معنای حقیقی کلمه، عالم می‌شود.

امر دوم: عالمِ حقیقی، کسی است که از خدا خَشیَت (ترس آگاهانه) داشته باشد. به همین دلیل خداوند متعال می‌فرماید: {إِنَّمَا یخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ} [المجادلة: ۱۱] (از میان بندگان الله، تنها دانشمندان از او می‌ترسند).

امام مالک در موطأ از مُعاذ بن جبل روایت کرده‌اند که رسول خدا ﷺ فرمودند: «همانا علم، خَشیَت است». و در «مسند» امام احمد از عبدالله بن مسعود آمده است: «علم، کثرت روایت نیست، بلکه علم، خَشیَت است».[۳]

یعنی اگر عالم، «علم» را داشته باشد اما «خشیت» را با خود حمل نکند، از علم خود پلی می‌سازد برای رسیدن به از طمع‌ها، هواهای نفسانی، و شهوات؛ زیرا خشیت او از خلق، بزرگتر از خشیت او از خداوند متعال است.

لذا در عالم باید دو وجه وجود داشته باشد، وگرنه تعادل او به هم می‌خورد: «علم به شریعت» و «خشیت از خداوند متعال». اگر [این تعادل به هم بخورد]، اضطراب رخ می‌دهد؛ چه با تحقق اهدافش در ذات خود، و چه با دنبال کردن اهداف دیگری که از او بیشتر از الله تعالی خَشیت و ترس دارد.

منزلت عالم

نصوص فراوانی در کتاب و سنت در مورد جایگاه عالم آمده است که شاید بارزترین آن‌ها این موارد باشد:

۱- منزلت والا: خداوند جایگاه عالم را همراه خود و ملائکه ذکر کرده است، چنانکه می‌فرماید: {شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ} [آل عمران: ۱۸] (الله گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز او نیست؛ و ملائکه و صاحبان دانش نیز گواهی می‌دهند که او برپا دارندهٔ عدالت است؛ معبودی جز او نیست که توانا و حكیم است).

۲- رفعت (بلندمرتبگی): خداوند علما را به رفعت و بلندمرتبگی مخصوص گردانده است، چنانکه می‌فرماید: {یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ} [المجادلة: ۱۱] (خداوند کسانی را که ایمان آورده‌اند و کسانی را که دانش یافته‌اند، چندین درجه بلند می‌گرداند).

۳- وراثت انبیا: خداوند متعال مردم را بر مراتبی قرار داد و اولینِ این مراتب را پس از انبیا، به علمایی اختصاص داد که علم را با عمل همراه کرده‌اند. اینان، علمای حقی هستند که خداوند به پیروی از آنان امر کرده است؛ آنان هدایتگران مردمند، مردم را راهنمایی می‌کنند و حق را از باطل تمیز می‌دهند.

از پیامبر ﷺ در مسند آمده است که فرمودند: «علما در زمین، مانند ستارگان در آسمان هستند که در تاریکی‌های خشکی و دریا به وسیلهٔ آنان راه جسته می‌شود؛ پس هرگاه ستارگان پنهان شوند، نزدیک است که راه‌جویان گمراه شوند».[۴] معنای آن این است که ستاره در آسمان ثابت است و مانند دیگر سیاره‌ها که حرکت می‌کنند، جابجا نمی‌شود. و اگر از دید انسان پنهان شوند، به جهتی دیگر نمی‌روند تا مردم آن را ببیند.

در تشبیه بلیغ پیامبر ﷺ [که علما را به ستاره تشبیه کردند]، نکته اینجاست که موضع ستاره ثابت است و از جایگاهش حرکت نمی‌کند زیرا دلیل هدایت است [و دلیل باید ثابت باشد].

۴- استغفار [موجودات] آسمان‌ها و زمین برای عالم؛ پیامبر ﷺ در این باره می‌فرمایند: «همانا برای عالم، هرآنکه در آسمان‌ها و زمین است، و حتی ماهیان در دل آب، طلب آمرزش می‌کنند».[۵] چنانکه در حدیث ابی‌درداء و غیر او در مسند و سنن و دیگر کتب آمده است.

۵- فرشتگان بال‌های خود را برای عالم پهن می‌کنند؛ پیامبر ﷺ در این باره می‌فرمایند: «همانا فرشتگان، به نشانهٔ رضایت از آنچه طالب علم انجام می‌دهد، بال‌های خود را برای او می‌گسترانند».[۶] و این منزلت والا به سبب فرود آمدن رحمت‌ها و برپاداشتن امور مردم در دین و دنیایشان است.

۶ – امان و امنیت امت: از سعید بن ابی بُرده از پدرش روایت است که گفت: نماز مغرب را با رسول خدا ﷺ خواندیم، سپس گفتیم: [کاش] می‌نشستیم تا نماز عشاء را [هم] با ایشان بخوانیم. [سعید] گفت: پس نشستیم. ایشان [پیامبر] نزد ما آمد و فرمود: «شما هنوز اینجایید؟» گفتیم: ای رسول خدا، نماز مغرب را با شما خواندیم، سپس گفتیم می‌نشستیم تا نماز عشاء را [هم] با شما بخوانیم. فرمود: «کار خوبی کردید» (یا: کار درستی کردید). [راوی] گفت: سپس سرش را به سوی آسمان بلند کرد – ایشان بسیار سر خود را به آسمان بلند می‌کرد – و فرمود: «ستارگان، امانِ آسمان هستند [یعنی تا هنگامی که سر جای خود هستند، آسمان پابرجاست]؛ هرگاه ستارگان بروند، آنچه به آسمان وعده داده شده، فرا می‌رسد. و من امانِ یارانم هستم؛ هرگاه من بروم، آنچه به یارانم وعده داده شده، فرا می‌رسد. و یارانم، امانِ امتِ من هستند؛ هرگاه یارانم بروند، آنچه به امتم وعده داده شده، فرا می‌رسد».[۷] منظور از این «امان»، عدم اضطراب و محافظت از ناآرامی‌هاست. برای همین از ابن شهاب زُهری نقل شده که: «نشر علم باعث ثبات دین و دنیاست، و از میان رفتن علم، از میان رفتنِ همهٔ اینهاست»؛[۸] با این اعتبار که خداوند متعال قواعد ضابطه‌مند ساختن دین و دنیا را در این کتاب (قرآن) قرار داده و آن را از جهت عبادات و معاملات میان مردم در سنت تفصیل بخشیده است.

۷ – کاستیِ حقیقیِ زمین، همان کاستیِ علم است؛ از این رو خداوند متعال می‌فرماید: {أَفَلَا یرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ} [انبیاء: ۴۴] (آیا نمی‌بینند که ما به سراغ زمین می‌آییم و از اطراف (و جوانب) آن می‌کاهیم؟ آیا باز هم آنان پیروزند؟). در تفسیر این کاستی، سفیان از منصور و او از مجاهد بن جبر روایت کرده است که گفت: «[منظور] مرگ فقیهان و عالمان است».[۹]

پس مراد از «کاستیِ زمین»، چنانکه از مفسرانی چند آمده، همان مرگ علما و فقهاست. وَکیع از طلحه بن عُمیر از عطاء بن ابی رباح روایت کرده که در مورد این سخنِ خداوند متعال: {أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ یحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ} [الرعد: ۴۱] (آیا ندیدند که ما [همواره] به سراغ این زمین می‌آییم و از اطراف آن می‌کاهیم؟ و الله حکم می‌کند و هیچ بازدارنده‌ای برای حکم او نیست؛ و او سریع‌الحساب است) گفت: «[منظور] رفتنِ فقیهان و نیکان آن است».[۱۰]

ابن عبد البر گفته است: «سخنِ عطاء در تأویل این آیه بسیار نیکوست و اهل علم آن را پذیرفته‌اند».[۱۱]

چرا که ارزش حقیقی هر سرزمینی به ارزش عالمانِ آن است؛ پس اگر عالم غایب شود و رسالتش محدود شود یا جاهلان برجسته شوند، باید دانست که این نشانه‌ای از «کاستی زمین» است. به همین دلیل از عبدالله بن مسعود آمده است: «هیچ سالی نیست مگر آنکه سالِ پس از آن، بدتر از آن است». ابن مسعود، در توضیح این سخن فرمود: «[منظورم این] نیست که سالی پرباران‌تر از سالی دیگر، یا سالی پربارتر از سالی دیگر، یا امیری بهتر از امیری دیگر باشد، بلکه [منظور] رفتنِ نیکان و عالمانِ شماست…»؛[۱۲] یعنی ارزش حقیقی به دارایی و ثروتِ کشورها نیست، بلکه به وجود عالمانی است که پیش انداخته می‌شوند، در صدر قرار می‌گیرند و سخنشان پذیرفته می‌شود.

رسالتِ عالم

خداوند متعال کتاب را نازل کرد و با آن «میزان» (ترازو) را نیز فرو فرستاد. از این رو متعال می‌فرماید: {لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ} [الحدید: ۲۵] (همانا ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو را فرو فرستادیم تا مردم به عدالت رفتار کنند).

و «میزان» همان عدالت در تعاملات است؛ [چه] در امور توحید و نماز و زکات و غیره، و [چه] در تعاملات از جهت قراردادها، ازدواج‌ها و میراث. و خداوند در این تعاملات مالی حکم کرده و آن را قطعی ساخته است. پس شمولیت در علم، اصلی از اصول است، و شریعت تنها به احکام دینی محدود نشده است. به همین دلیل است که هر کس در پیِ وضع ترازوهایی برای قضاوت، احکام و امور کیفری باشد، خود را به زحمت انداخته است؛ و از این غفلت کرده که علمِ احکام شریعت، در حقیقت، همان علمِ احوال شخصیه (حقوق خصوصی) و علمِ قوانین وضعی و علم سیاست و اقتصاد و غیره است.

بسیاری از مردم به احکام شریعت به عنوان احکامی صِرفاً تعبدی می‌نگرند، اما آن فراتر از عبادات، به تعاملات، قراردادها، ازدواج‌ها و غیره می‌رسد. به همین دلیل خداوند آن را «علم» نامید، و در کتاب کریمِ خود، مادهٔ «علم» و مشتقات آن را در بیش از هفتصد موضع ذکر کرده است، همچنان که از پیامبر ﷺ نیز احادیثی در بیان علم و جایگاه آن وارد شده است.

شریعت، اصول و شماری از فروع را در آنچه به امور دنیای مردم مربوط است، تنظیم کرده است؛ همچنان که قیاس‌هایی را که انسان به آنها نیاز دارد، ضابطه‌مند کرده است. چرا که نوازل و حوادث نوپدیدی برای امت پیش می‌آید که انسان در آنها به قیاس نیاز پیدا می‌کند.

خداوند متعال از زیاده‌روی یا کوتاهی در جوانبِ تعبّد برحذر داشته است؛ اما در مورد مادیات، انسان چنانکه می‌خواهد می‌پوشد و می‌نوشد و می‌گردد و در زمین گشت‌وگذار می‌کند اما خداوند برای آن ضوابطی قرار داده، چنانکه در حدیث پیامبر ﷺ آمده است: «بخور و بیاشام و بپوش و صدقه بده، اما نه با اسراف و نه با تکبر».[۱۳]

پس شریعت همهٔ اینها را ضابطه‌مند کرده و برای مردم در امور دنیایشان فضایی قرار داده تا [آزادانه] در آن حرکت کنند. و اما جانب دین را خداوند به‌طور کامل به سوی خود [منحصر] کرده است، پس هیچ‌کس حق ندارد چیزی بر آن بیفزاید یا از آن بکاهد. به همین دلیل ایشان ﷺ می‌فرماید: «هرکس در این امرِ ما [یعنی دین] چیزی را پدید آورد که از آن نیست، پس آن [کار] مردود است».[۱۴] همچنان که در حدیث عائشه رضی الله عنها آمده است. مراد از «امرِ ما» در اینجا، «امر دین» است و نه «امر مردم» یا امور دنیوی مانند خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها. پس اصل در آنها، مباح بودن و تنوع است، به شرطی که در آن اسراف و تکبری نباشد.

متولیان امر و علما

هنگامی که «ولی امر» (متولی امر) در کتاب خداوند متعال و کلام رسول خدا ﷺ به‌طور مطلق یاد می‌شود، [این عنوان] متوجه «عالمِ حاکم» می‌گردد. در این سخنِ خداوند متعال [آمده است]: {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنكُمْ} [النساء: ۵۹] (ای کسانی که ایمان آورده‌اید، الله را اطاعت کنید و از پیامبر و اولی‌الامر [صاحبان امر] خودتان اطاعت نمایید). مفسران متعددی آن را «علما» معنا کرده‌اند. عبدالله بن عباس، مجاهد، عطاء، حسن [بصری] و دیگران، «اولی‌الامر» را به «علما و فقیهانی» تفسیر کرده‌اند که نسبت به حکم خداوند متعال بینش و آگاهی دارند. این معنا، مُسَلَّم است و نزد آنان اختلافی در آن نیست.

بنابراین، اصل در شریعت این است که حاکم مسلمانان و ولی امر ایشان، باید به شرع خدا و احکامِ آن – چه در کلیات و چه در جزئیات – عالم باشد. زیرا شریعت بر این اصلِ واحد بنا شده که خداوند متعال، پیامبر ﷺ را ولی امر مسلمانان قرار داد و خلافتِ پس از ایشان نیز بر همین اساس شکل گرفت.

و ولی امر نمی‌تواند شایستگیِ کامل برای اجرای فرمان خدا را داشته باشد [و ولی امرِ تمام‌عیار تلقی شود]، مگر آنکه دو جنبه در او کامل باشد: نخست، داشتنِ «سلطه» (قدرتِ امر و نهی)، و دوم، «عالم» بودن.

به همین دلیل خداوند متعال می‌فرماید: {وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ} [النساء: ۸۳] (و هنگامی که خبری از ایمنی یا وحشت به آنان برسد، آن را شایع می‌سازند؛ و اگر آن را به پیامبر و اولی‌الامر (صاحبان امر) خود ارجاع می‌دادند، قطعاً کسانی از آنان که اهل درک و استنباطند، [حقیقت] آن را درمی‌یافتند) حال، اگر «اولی‌الامر» نتوانند [احکام را] استنباط کنند، چگونه می‌توانند در امور حلال و حرام و مجازات‌ها صاحب اختیار باشند؟… بنابراین، ولی امر الزاماً باید عالم باشد تا بتواند استنباط کند.

به همین جهت، ولایت امر (سرپرستی امور) در شریعت، پیش از آنکه متوجه دیگران باشد، متوجه علما است؛ زیرا بدیهی است که انسان نمی‌تواند متولی امری شود، مگر آنکه نسبت به آن عالم و آگاه باشد.

اما آنچه پس از دوران خلافت بر امت اسلام گذشت، نوعی جدایی [میان علم و سلطنت] رخ داد که پیامدهایی را به بار آورد. این پیامدها در هرمِ دولتِ اسلامی خلل ایجاد کرد و در نتیجه، بسیاری از جنبه‌های آن دچار اختلال شد.

در زمان پیامبر ﷺ ولایت (حاکمیت) با علم گره خورده بود؛ در عصر خلفای راشدین نیز چنین بود. اما اندک‌اندک، این امر تغییر کرد و صاحب سلطنت از صاحب علم جدا شد، تا جایی که این دو، هر یک در جهتی متفاوت، کاملاً از هم منفک شدند.

درحالی‌که در آغازِ کار، امر و نهی (حاکمیت) و علم در یک شخص تجسم یافته بود. هنگامی که این دو از هم جدا شدند، امت دچار ضعف و خواری گشت. همچنین، زمانی که عالم از امر و نهی کنار گذاشته شد و سلطان (حاکم) برای علم اهمیتی قائل نشد، امت ضعیف شد. البته برخی از [حاکمان] بودند که ورع و تقوا داشتند و به عالم رجوع می‌کردند تا پرتویی از دلایل و احکام را از او بگیرند؛ اما آنکه غیر از این بود، به همان رای و سیاستی که نزد خود داشت عمل می‌کرد و چه بسا ناآگاهانه با دلیل شرعی مخالفت می‌کرد.

این شکاف تا جایی گسترش یافت که حاکم به تنهایی تصمیم می‌گرفت و چنین می‌پنداشت که علم به او ربطی ندارد؛ از سوی دیگر، عالم نیز بر این باور بود که علمِ او، تنها شریعتی محدود به عبادات و راهنمایی معنوی مردم است و حکومت به او مربوط نیست. در نتیجه، این دو از هم جدا شدند و این جدایی پیامدهایی در پی داشت: حاکم بر اساس چیزی غیر از حکم خدا فرمان می‌داد و در امر و نهی خود با شرع مخالفت می‌کرد؛ عالم نیز دیگر راهنمایی مردم در مصالح عمومی را وظیفهٔ خود نمی‌دانست. این در حالی بود که اصل اقتضا می‌کرد آن دو (علم و قدرت) در یک فرد جمع باشند تا مردم به درستی راهبری شوند.

به همین دلیل، پیامبر ﷺ در حالی عموم مردم را مورد خطاب قرار می‌داد که خود، جامعِ امر و نهی (حاکمیت) بود و دشمنانش را نیز به اسلام و انفاق و مانند آن فرامی‌خواند.

زمانی که یک فرد، هم عالم باشد، هم دعوتگر به سوی خدا و هم صاحب امر و نهی (قدرت)، گفتمان او دقیقاً بر اساس مراد الهی شکل می‌گیرد. اما اگر حاکم از عالم جدا باشد، کار بر او دشوار می‌شود؛ زیرا اگر علم در وجود خودش نباشد، سخت است که بخواهد برای هر مسئلهٔ ریز و درشتی به عالم مراجعه کند و از او بپرسد، در حالی که در امور بسیاری به حضور و ملازمت علم نیاز پیدا می‌کند.

به همین جهت، از پیامبر ﷺ روایت شده است: «هرگاه در برابر [پذیرش] اسلام از رسول خدا ﷺ چیزی درخواست می‌شد، ایشان حتماً آن را عطا می‌کرد. [راوی] می‌گوید: مردی نزد ایشان آمد و ایشان [آنقدر] گوسفند به او بخشید که میان دو کوه را پر کرد. آن مرد به سوی قومش بازگشت و گفت: ای قوم من، مسلمان شوید، زیرا محمد ﷺ چنان بخششی می‌کند که گویی از فقر نمی‌ترسد».[۱۵] یعنی پیامبر ﷺ قصد جلب دل‌ها را داشت. خلفای پس از ایشان نیز به گفتگو با امیران و دعوت آنان به اسلام اهتمام داشتند.

اکنون در سرزمین‌های اسلامی، چه کسی حاکمان را به [پذیرش] دین خدای متعال دعوت می‌کند؟! این امر تقریباً از میان رفته است، زیرا پنداشته می‌شود که این کار تنها به دعوتگران مربوط است. اما باید بدانیم که این وظیفه بر عهدهٔ خودِ حاکم نیز هست. کوتاهی‌ای که در قرون اخیر در امت اسلام پدید آمده، ناشی از همین جدایی بوده است؛ در نتیجه، سلطان در یک سو و عالم در سویی دیگر قرار گرفت و بدین ترتیب، در ادای رسالت دین، کوتاهی، گسست و ضعف رخ داد.

و هنگامی که صاحب سلطنت از صاحب علم جدا شد، هر یک از آن دو خواست تا کمبود خود را با نوعی خوش‌خدمتی و سازش جبران کند. این یکی بر سرِ آنچه داشت با دیگری معامله می‌کرد و آن دیگری نیز بر سر آنچه داشت با این یکی معامله می‌کرد. در نتیجه، نوعی کوتاه آمدن و امتیازدهی رخ داد و در این میان، امت زیان دید.

بنابراین، بر حاکم و عالم واجب شد که برای تدبیر امور تودهٔ مردم و بازگرداندن کارها به [چارچوب] امر و نهی خداوند متعال، با هم همراه باشند. در اینجا، عالمِ ضعیف کسی است که تسلیمِ رأی حاکم می‌شود و در آن هنگام، ضرر متوجه امت می‌گردد.

در بابِ گماردن مسئولان، پیامبر ﷺ مُعاذ و ابوموسی را به یمن می‌فرستاد تا به مردم علم یاد دهند. عمر بن خطاب و دیگران صحابه نیز معلمانی را می‌فرستادند تا به مردم آموزش دهند. این از امور مهم، یعنی تعیین مسئولیت‌ها (ولایت‌ها) است.

صحابه رضوان الله علیهم هیچ‌کس را به ولایتی نمی‌گماردند، مگر عالمی که دارای خشیت (ترس آگاهانه از خدا) بود؛ زیرا او قضاوت و داوری می‌کرد و [این شرط برای آن بود] تا مبادا منافع شخصی خود را بر منافع دیگران مقدم بدارد.

پس اگر عالم، تنها از دریچهٔ نگاهِ خود و مصلحت شخصی‌اش بنگرد و امتِ بزرگ و گسترده را به حاشیه براند، ترازوی امت دچار اختلال می‌شود. و این، متأسفانه، در دوران اخیر و همچنین در زمان حال، به‌شدت افزایش یافته است.

تعیین مسئولیت‌ها از لوازم کمال امت است. امت به نهادهایی چون دستگاه قضا، دادگاه‌ها، هیئت‌ها، انجمن‌های رسمی و غیره نیاز دارد. اما شایسته نیست که این هیئت‌ها و نهادها به عنوان سرپوشی سیاسی یا برای خدمت به [منافع] شخصی و مانند آن استفاده شوند؛ بلکه باید خالصانه برای رضای خدای متعال و اعتلای کلمهٔ او باشند.

مناصب و مسئولیت‌ها از ضرورت‌های دوران متأخر هستند که باید به اندازهٔ [ضرورت] به آنها پرداخته شود تا بر رسالت اسلام تأثیر نگذارند. در روزگاران اخیر، مجامع فقهی و هیئت‌های علما به وجود آمده‌اند. این [عضویت] به معنای برتریِ آنان بر دیگران از جهتِ جایگاه علمی نیست. بلکه مقصود از تشکیل «هیئت کبار علما» و مسئولیت‌های فقهیِ مشابهی که در دوران اخیر پدید آمده، اِسقاط تکلیف (برداشتن بار مسئولیت واجب کفایی) از دوش امت است. شرط نیست که همهٔ علما در آن جمع باشند؛ همچنان که جایگاه عالم با بیرون آمدن از آن [هیئت] سقوط نمی‌کند یا با ورود به آن بالا نمی‌رود.

زیرا عالمِ حقیقی کسی است که خدای متعال او را رفعت می‌بخشد و هیچ‌کس نمی‌تواند او را پایین بیاورد.

به همین دلیل، این مفهومِ رایج، اشتباه است که هر کس در یک نهاد علمی باشد که علما در آن گرد آمده‌اند، تا زمانی که در آن مسئولیت است، از بزرگان علما محسوب می‌شود و اگر از آن عزل شد، دیگر عالم به شمار نمی‌آید!

این از امور اشتباه و نوپدید است؛ زیرا ولایت عالِم (جایگاه و اعتبار علمی او) را هیچ‌کس نمی‌تواند ساقط کند. چنانکه ابن حزم اندلسی می‌گوید: «هر ولایتی ساقط می‌شود، مگر ولایتِ عالم».

سیاسی شدنِ عالِم با مناصب

مناصب و پست‌ها ربطی به رسالتِ علم ندارند، بلکه مناصب تنها ابزاری برای رساندن حق و برداشتن تکلیف از دوش امت هستند.

در زمانهٔ ما چنین شده که برخی افراد را صرفاً به خاطر انتساب به یک جهت یا هیئتِ خاص، به صفت علم متصف می‌کنند و بر دیگران مقدم می‌دارند، در حالی که دیگران را به حاشیه می‌رانند. این از امورِ ناقصی است که در امت اختلال ایجاد کرده و نوعی «باج‌گیری علمی و فقهی» و همچنین باج‌گیری در زمینهٔ فتواست.

از این رو شایسته است که انسان نفسِ خود را از این مسائل پاک نگه دارد، به‌ویژه آنکه نفس‌ها چشم‌داشتِ نوعی جاه و مال را دارند. از پیامبر ﷺ روایت شده است: «دو گرگ گرسنه که در گلهٔ گوسفندی رها شوند، فسادشان برای آن گله بیشتر از حرصِ انسان بر مال و شرف برای دینش نیست».[۱۶] یعنی همان‌طور که گرگِ گرسنه اگر بر گوسفندان رها شود آنها را تباه می‌کند، مناصب نیز اگر به روی عالِم گشوده شوند، رسالتش را تباه می‌سازند.

بنابراین، باید موقوفاتی برای علما وجود داشته باشد تا مناصب، آنان را مشغول نکند و بر رسالتشان در رساندنِ حق تأثیر نگذارد. و [این استقلال مالی] آنان را از حاکم و محکوم بی‌نیاز سازد؛ چرا که چه بسا بر سرِ اموال یا مناصب با آنان معامله شود، و پذیرشِ چنین مناصبی باید بر اساس نگاه عالِم و سنجش او نسبت به جنبهٔ اصلاح باشد.

متأسفانه در تمام کشورهای جهان اسلام بدون استثنا مشاهده می‌شود که اگر عالِم کارمند باشد و طبق دیکتهٔ دولت فتوا دهد، شغلش حفظ می‌شود، و اگر با خواست دولت مخالفت کند، شغلش را از دست می‌دهد. پس شایسته است که رسالت عالِم حفظ شود و از چنین اموری مصون بماند.

علما قرن‌هاست که با اقوال شاذ (نظرات نادر و خلاف اجماع) مقابله می‌کنند و این موارد در گذشته نیز وجود داشته و به آنها پاسخ داده می‌شد. اما این زمان، زمانهٔ فضای باز است؛ انسان می‌بیند که فتوایی از شرق به غرب می‌رسد و مردم آن را می‌پذیرند، اما باید در این موارد به دلیل رجوع کرد. و چه بسا بسیاری از نهادهایی که متولیِ اِفتا و قضاوت هستند، از اقوال شاذ حمایت کنند و جلوی دیگر اقوالِ صحیح را بگیرند، و این نوعی «سیاسی‌کاری» است؛ و نظیر آن در امور اقتصادی، قراردادها، معاملات و غیره نیز رخ می‌دهد.

خطاهای عالِم

پیام اول در مورد خطاهای عالِم خطاب به مردم است:

عالِم مانند دیگر مردم نیست؛ اگر مردم میانِ [برخورد با] عالِم و شخص عادی برابری قائل شوند و حرمتی برای او نماند و درباره‌اش بدگویی شود، اثرِ این کار از شخصِ او فراتر رفته و به رسالت و تأثیرش در امت لطمه می‌زند. چرا که بزرگداشت مقام عالِم، تنها به خاطر عظمتِ رسالتی است که در سینه دارد.

اثرِ غیبت از شخصی به شخص دیگر متفاوت است؛ غیبتِ پدر با غیبت برادر فرق دارد، غیبتِ همسایه با غیبت غریبه متفاوت است و غیبتِ عالِم با غیبت دیگران تفاوت دارد، زیرا اثر آن فراگیر است. پس اینکه گفته می‌شود «گوشت علما مسموم است»[۱۷] – چنانکه ابن عساکر گفته – منظور این نیست که بدگویی از علما ممنوع و بدگویی از دیگران مباح باشد بلکه به خاطرِ رسالتی است که عالم برای اعتلای حق و اصلاح امت بر دوش می‌کشد.

عالِم قدسیت و عصمتِ ذاتی ندارد، بلکه جایگاه، منزلت و رفعتی دارد که خدای متعال برای آنان قرار داده است، چرا که بالابرنده اوست. به همین دلیل خداوند متعال می‌فرماید: {یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ} [المجادلة: ۱۱] (الله کسانی از شما را که ایمان آورده‌اند و کسانی را که به آنان علم داده شده، به درجات [عظیمی] بالا می‌برد؛ و الله به آنچه می‌کنید آگاه است).

پس باید حرمتِ عالِم به اندازه‌ای که خدا برایش قرار داده و بر حسب علمی که دارد، حفظ شود. و منظور این نیست که معصوم است یا دستورش دستور الهی است و یا اینکه قداست دارد و گوشتش مسموم است اما گوشت بقیه مسموم نیست؛ بلکه او محاسبه می‌شود و لغزشِ او بزرگتر از لغزشِ دیگران است، زیرا او صاحب ولایت (مسئولیت دینی) است و باید [در رفتارهایش] اهل انضباط باشد.

پیام دوم در مورد خطاهای عالِم، متوجه خودِ عالِم است:

شایسته است که عالِم با مردم فروتن، دلسوز، و مهربان باشد و متکبر نباشد. بلکه باید متواضع باشد و با مردم بیامیزد. او باید در رفتار، گفتار، کردار و آمد و شدش با مردم فروتنی کند و خود را با آنان برابر بداند و بر آنان تکبر نورزد؛ بر کوچک و بزرگ سلام کند، به مردم خدمت کند و کارهای شخصی‌اش را خودش انجام دهد، درست مانند بقیهٔ مردم.

پیامبر ﷺ با آنکه سرورِ فرزندان آدم و سرور اولین و آخرین بود، در سادگی و نرم‌خویی و یاری رساندن به نیازمند، با مردم فروتن بود. و به خودش خدمت می‌کرد، حتی در خانه‌اش؛ چنانکه در حدیث عایشه رضی الله عنها آمده است که: «در خدمتِ خانواده‌اش بود»؛[۱۸] یعنی به خانواده‌اش خدمت می‌کرد، چه بسا کفش و لباسش را می‌شست، حاجت مردم را برآورده می‌ساخت، مانع را از سر راه برمی‌داشت، نیازمند را یاری می‌کرد و بدون تکلف و ظاهرسازی، کارهای شخصی‌اش را انجام می‌داد.

اختلال در رسالتِ عالم

رسالتِ عالم، رسالتی دینی و دنیوی است. به همین دلیل خداوند متعال می‌فرماید: {لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ} [الحدید: ۲۵] (همانا ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو را فرو فرستادیم تا مردم به عدالت رفتار کنند).

خداوند متعال کتاب را نازل کرد و میزان (ترازو) را فرو فرستاد تا مردم به عدالت قیام کنند و دین و دنیا حفظ شود؛ نه اینکه عالم تنها به عبادت بپردازد و مظالم را رها کند و به یاری ستمدیده برنخیزد، که این نوعی ضعف در انجام رسالت است.

از همین رو، از انس بن مالک روایت شده است – چنانکه در بخاری آمده – که گفت: «کنیزی از کنیزان اهل مدینه دستِ رسول خدا ﷺ را می‌گرفت و او را به هر جا که می‌خواست می‌برد».[۱۹]

ضعف موجود در جوانب رسالتِ علما این است که آنان برای حفظ جنبهٔ عبادی تلاش می‌کنند، اما جوانب دیگر مانند ظلم در امور مالی، زندان‌ها، بازداشتگاه‌ها و غیره را رها می‌سازند.

و هنگامی که بَریره – که کنیز بود – نزد پیامبر ﷺ آمد، چنانکه از عائشه روایت شده است که گفت: «خواستم بریره را بخرم و آزادش کنم، اما صاحبانش شرط کردند که او را آزاد کنم ولی ولایت (حقِ میراث و ولای پس از آزادی) برای آنان باشد. من در این باره از رسول خدا ﷺ پرسیدم. ایشان فرمود: او را بخر و آزاد کن، همانا ولایت از آنِ کسی است که آزاد می‌کند. سپس [پیامبر] برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: چه شده است اقوامی را که شروطی می‌گذارند که در کتاب خدا نیست؟ هر کس شرطی بگذارد که در کتاب خدا نیست، برای او نخواهد بود، حتی اگر صد بار شرط کند؛ همانا ولایت از آنِ کسی است که آزاد می‌کند…».[۲۰]

پس پیامبر ﷺ بر فراز منبر به یاری آن کنیز برخاست. بلکه کنیز او را به هر جا که می‌خواست می‌برد. او را کجا می‌برد؟ و چرا؟ او را پیش آقای خود، به بازارها، یا نزد مردی که در راه متعرض او شده بود و مانند اینها می‌برد. پس رسالت پیامبر، یاریِ ستمدیده و یاری نیازمند بود. این همان امری است که نزد بسیاری از علما ضعیف شده است؛ آنان به جنبهٔ خاصی مانند شعایر عبادی اهتمام ورزیدند و پنداشتند که غیر از آن به آنان مربوط نیست.

زمانی که حاکم، قدرت و فرماندهی را به انحصار خود درآورد، مصلحت دید که عالم از جنبه‌های اصلاحِ سیاست و مال برکنار شود و اصلاح‌گری علما را تنها به جنبه‌های عبادی محدود کرد. پس اختلال در رسالتِ عالم از اینجا ناشی شد که آنان به حساب جنبهٔ دنیوی، به جنبهٔ دینی اهتمام ورزیدند. و اگر عالمی برای یاریِ مظلوم پایش را فراتر بگذارد، او را به سیاسی‌کاری (حَرَکی بودن و حزبی بودن) متصف می‌کنند. و این بی‌تردید نوعی ارعاب است تا عالم بزرگترین بخش از رسالتی را که خداوند متعال متوجه او کرده – یعنی قیامِ مردم به قسط و عدالت – را تعطیل کند و کنار بگذارد.

جامعیت رسالت عالِم

این اصطلاحات و تقسیم‌بندی‌های نوپدید است که نقش عالِم در اصلاح امت را کوچک، محدود و بی‌اثر کرده است؛ اصلاح‌گری او را صرفاً در جنبهٔ دین و عبادت قرار داده و همچنین دایرهٔ اصلاحش را در محدودهٔ ولایت (قلمرو جغرافیایی یا سیاسی) خودش محصور کرده، به طوری که با آن به شرق و غرب زمین روی نمی‌آورد.

بی‌تردید این از کوتاهی در رسالتِ عالم است؛ چرا که رسالتِ عالم، عام و جهانی است نه منطقه‌ای. اینکه او تحتِ یک ولایت (حکومت) خاص قرار دارد، به این معنا نیست که نباید با اصلاح‌گریِ خود متوجهِ شرق و غرب زمین شود؛ بلکه رسالتش عام است و بر اوست که برای یاریِ ستمدیده در تمامِ اقطار و نقاطِ زمین اقدام کند.

عالِم باید متولی امور مردم از جهت اموال، حقوق، و دادخواهی آنان در برابر غارت اموال باشد؛ همچنین حقوقشان در زمینهٔ فقر، زکات و نفقه از بیت‌المال مسلمانان. و نیز از جهتِ هدایتِ حاکمان به سوی اوامر و نواهی خداوند متعال، [مانند] وجوب زکات برای بیکاران، وجوب نفقه برای بیکاران، تقسیم هدایا و بخشش‌ها و عدمِ مقدم داشتنِ طبقه‌ای از امت بر طبقه‌ای دیگر و مانند آن. همهٔ اینها از امور مهمی است که عالم باید رعایت کند و رسالت خدا را در آنها، چنانکه خداوند دستور داده، ادا نماید.

امامت عالم و امامت دین و دنیا موروثی نیست. به همین دلیل خداوند متعال می‌فرماید: {إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیتِی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ} [البقرة: ۱۲۴] (من تو را امامِ مردم قرار دادم. گفت: و از دودمانم [نیز]؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد). این یعنی در نسل انسان، هر چقدر هم که به صلاح برسد، باز هم ناگزیر چیزی از ظلم و فساد وجود خواهد داشت؛ و اگر در نسل پیامبر چنین باشد، در نسلِ دیگران به طریق اولیٰ چنین است.

علم به ارث نمی‌رسد و به صرفِ اینکه پدران و اجدادشان از علما بوده‌اند، به فرزندان منتقل نمی‌شود؛ بلکه علم در ذاتِ خودِ انسان شکل می‌گیرد. همچنین است آنچه به امامتِ دنیا مربوط می‌شود. این امری است که خداوند در کتاب عظیم خود تفصیل داده و پیامبر ﷺ نیز آن را شرح داده است، و خلل در امت از همین ناحیه رخ می‌دهد.

جنبه‌ای وجود دارد که به رابطهٔ عالم و حاکم و ارتباط میان آن دو مربوط می‌شود. امت نیازمند اصلاحِ متقابلِ اجزای خود است؛ عالم نیازمند نوعی هدایت و ارشاد و [یادآوری] نقشی است که الله از جهتِ هدایتگری بر عهده‌اش گذاشته است.

حاکم نیز نیازمندِ هدایت است تا بداند خداوند متعال به چه چیزی دستور داده است. اگر حاکم در این امر تنها بماند و اطرافیانی داشته باشد که او را از مرادِ خدا منحرف کنند، در تشخیصِ صلاح دچار سردرگمی شده به چپ و راست می‌زند و در نتیجه، امت دچار ناآرامی و اضطراب می‌شود.

پس شایسته است که عالِم در فتوا دادن – هم در امور عمومی و هم در امور مربوط به سلطان – هوشیار باشد تا مبادا فتوایش مورد سوءاستفاده قرار گیرد و به هدفی غیر از آنچه می‌خواسته، برسد. از امام احمد بن حنبل استفتا می‌شد و خلیفه از او فتوا می‌خواست، اما او امتناع می‌کرد؛ و چون از علتِ آن پرسیده می‌شد، می‌گفت می‌ترسد که از آن فتوا اراده‌ای غیر از آنچه درباره‌اش سوال شده، بشود.

پس عالم باید از جهت فتوا هوشیار باشد؛ بدین معنا که جایگاه‌های دلیل (منابع استنباط)، موارد تعلیل (قیاس)، و همچنین موارد تنزیل (تطبیق حکم بر مصداق) را بشناسد. و نیز حالِ حاکم را از جهت میزانِ پیروی‌اش از دلیل بیازماید.

یعنی [ببیند] آیا این حاکم از کسانی است که علما را بزرگ می‌دارد و سخنِ آنان را در هر موردی می‌پذیرد؟ تا بر آن اساس فتوا دهد!

و اما فتوا دادنِ بدونِ هوشیاری و دقت، بی‌تردید کوتاهی در سیاست و ضعف در بینش است. به همین دلیل ابن مفلح رحمه الله گفته است: «اطاعت از والدین در طلاق دادنِ همسر واجب نیست. پس اگر پدرش به او دستور دهد که زنش را طلاق دهد، واجب نیست [که اطاعت کند]. این را اکثر اصحاب [مذهب] ذکر کرده‌اند. سِندی گفت: مردی از ابوعبدالله (امام احمد) پرسید: پدرم به من دستور می‌دهد که زنم را طلاق دهم. [امام] گفت: او را طلاق نده. [مرد] گفت: مگر عمر به پسرش عبدالله دستور نداد که زنش را طلاق دهد [و او اطاعت کرد]؟ [امام] گفت: هر وقت پدرت مثل عمر رضی الله عنه شد اطاعت کن».[۲۱]

ما در دوران متأخر رنج می‌بریم – دردی که در قرون گذشته نیز سابقه داشته و مختصِ امروز نیست – و شاهدیم که «ولایات» (نهادهای قدرت و حکومت) اندک‌اندک از چارچوب علم و دین شانه خالی کردند تا به وضعیت کنونی رسیدند. این [جداییِ قدرت از دانشِ دینی] ایجاب می‌کند که علما فتوا را از مقام اجرا و تطبیق جدا نکنند، چرا که در غیر این صورت [در ادارهٔ جامعه] خلل و کاستی پدید می‌آید.

فتوا امانتی است برای عالم، هم از جهتِ دلیل و هم از جهتِ تطبیق. باید در آن – آن‌گونه که شایسته است – از الله پروا کند. و باید بداند که اگر نقصِ حاکم به دلیلِ جهلِ او یا تسلطِ اطرافیانِ بد بر اوست، بر عالم واجب است که پنهانی و آشکارا به نصیحت و مداومت بر آن بپردازد تا کشتی به آنجا که خدا می‌خواهد برسد، نه به آنجا که نفس‌های طمع‌کاری می‌خواهند که [فقط] جلوی پای خود را می‌بینند؛ حال آنکه خداوند متعال با این [دین]، هدایت را می‌خواهد و گمراهی را نمی‌خواهد.

شیخ عبدالعزیز طریفی | ترجمه: عبدالله شیخ آبادی


[۱] به روایت احمد (۵/۱۹۶)، ابوداود (۳۶۴۱)، ترمذی (۲۶۸۲)، و ابن ماجه (۲۲۳) از حدیث ابی‌درداء رضی الله عنه.

[۲] رواه البخاری برقم (۹۸) (ج ۱ / ص ۱۷۶) ومسلم برقم (۴۸۲۸) (ج ۱۳ / ص ۱۶۰).

[۳] الدر المنثور: (۷/ ۲۰-۲۱).

[۴] به روایت احمد (۳/۱۵۷)، (شماره: ۱۲۶۲۱).

[۵] به روایت ترمذی (۴/۱۵۳)، صحیح ابن حبان (۱/۲۸۹)، سنن ابی داود (۲/۱۷۵)، سنن ابن ماجه (۱/۸۱)، سنن دارمی (۱/۹۸).

[۶] به روایت احمد (۴/۲۳۹) (شماره: ۲۴۰، ۲۴۱)، و ترمذی: الدعوات (۵/۵۱۹) (شماره: ۳۵۳۵، ۳۵۳۶)، و نسائی: الطهارة (۱/۱۰۵) (شماره: ۱۵۸).

[۷] مسلم آن را روایت کرده است (فضائل الصحابة ۵۱/ ص ۱۹۶۱).

[۸] ر.ک: حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء (۳/۳۶۹).

[۹] ر.ک: (۴۴۱/۱۶-نووی).

[۱۰] ر.ک: جامع البیان طبری (۴۰۸/۷).

[۱۱] ر.ک: جامع بيان العلم وفضله (۳۰۵/۱).

[۱۲] المدخل إلى السُّنَن الکبری بیهقی (۱۴۶).

[۱۳] احمد آن را روایت کرده است (۶۶۹۵) و (۶۷۰۸)، و بخاری آن را به‌صورت معلق آورده است (۱۰ / ۲۵۲ / فتح).

[۱۴] بخاری (شماره: ۲۶۹۷) و مسلم (شماره: ۱۷۱۸) آن را روایت کرده‌اند.

[۱۵] به روایت مسلم (۲۳۱۲) و احمد در مسند (۱۴۰۶۱).

[۱۶] به روایت ترمذی (۲۳۷۶) و دارمی (۲۷۳۰) و طبرانی در المعجم الکبیر (۱۵۵۳۸).

[۱۷] خوردن گوشت کنایه از غیبت است. «گوشت علما مسموم است» یعنی غیبت عالم زیان خیلی بیشتری دارد برای خود غیبت کننده و دیگران دارد. (مترجم)

[۱۸] به روایت بخاری (۶۰۳۹).

[۱۹] به روایت بخاری، کتاب الأدب، باب الکبر (۵۷۲۴).

[۲۰] به روایت بخاری، باب استعانة المکاتب وسؤاله الناس وأبواب أخری (۲۴۲۴) (۲ /۹۰۴). و مسلم، باب إنما الولاية لمن أعتق (۳۸۵۰) (۴/ ۲۱۳).

[۲۱] ن ک: ابن ملفح، الآداب الشرعیة (۱/ ۴۸۸).