آنان خانواده و قبیله و نسب و حق پدر و مادر را به حاشیه بردند؛ زیرا همهٔ اینها بر اختیار فرد تاثیر محدود کننده دارد و بر همین اساس طلاق در میان آنان منتشر است زیرا زندگی هیچکس به دیگری مربوط نیست و حتی دخالت پدر و برادر و مادر فضولی به شمار میرود چه رسد به دیگران.
بر همین اساس، آنان آزادی و حد و حدود زن با همسرش را همانند آزادی او با همسایه و دیگر مردان میدانند!
بزرگترین وظیفهٔ مدرسهٔ لیبرال، فراهم ساختن محیط مناسب و اسباب لازم برای آزادی کامل افراد و مبارزه با هرگونه عامل تاثیرگذار دیگر ـ ولو عوامل با ارزش ـ بود.
این اندیشه به چیزی که در عقل و شرایع آسمانی «وجدان» یا «فطرت» نامیده میشود باور ندارد زیرا اینها قابل حس و قابل درک نیست بنابراین نتایج آن نیز صحیح نیست و توجه به آن توجه به توهم است. حیا و عفت و حشمت و کَرَم و دیگر موارد نیز وجود ندارد. با برداشتن این موارد فطری و لغو آن، نظام عقل در فهم وحی خداوند نیز دچار اختلال شد، زیرا وحی در توازن و هماهنگی با طبیعتی نازل شده که در فطرت انسان کاشته شده است. آنان حتی برای از بین بردن موارد فطری از هنگام تولد نوزاد برنامه و نظام خاصی دارند و کسانی که در این سیستم بزرگ شدهاند فطرت خود را از دست داده و در فهم پیامهای خداوند و پیامبرانش دچار مشکل میشوند.
بدینترتیب به تدریج اخلاق و عقلها و ارزشها از آنچه فطرت راهنمایی کرده و شریعت ترسیم نموده منحرف گشت، وگرنه غرب از آغاز اینگونه در باب اخلاق بیبند و بار نبود بلکه تا دورانی نه چندان دور به قسمتی از فطرت انسانی پایبند بود. تا دورهای که در انگلستان به نام دورهٔ ویکتوریایی شناخته میشود (تا سال ۱۹۰۱ میلادی) همچنان در اخلاق غرب بهرهٔ نسبتا مناسبی از فطرت وجود داشت. آنقدر که وقتی دیوید لورنس داستان «معشوق لیدی چترلی» را نوشت، از فروش و نشر این کتاب جلوگیری شد و به طور کامل به فروش نرفت و لیبرالیسم اجتماعی در دربار ویکتوریا حضور نداشت مگر با فرا رسیدن سال ۱۹۶۰ میلادی.
بنابراین، لیبرالیسم اصل و ریشهای ندارد که طرفدارانش برای ساختارمندی آن تلاش کنند زیرا اصل و نظم ضد بیبند و باری است و هرگونه اصلسازی و ساختارمند نمودن باعث محدودیت آن میشود و از آنجایی که رغبتها و ادراکهای عقل محدود نیست نباید با اصل و قانون محدود شود.
همچنین در غرب لیبرالیسم اجتماعی شکل گرفت که به معنای آزادی رابطهٔ مردم با یکدیگر است و تقریری است بر آزادی فرد در کارها و گفتارها و عقیده و لباس و رابطهٔ او با دیگران چنانکه خود او میخواهد ـ نه دیگری ـ حتی اگر آن دیگری خالق متعال باشد. حتی نصوص وحی برای هیچیک از آنها مهم نیست چه رسد به دخالت حکومت یا جامعه و به همین هدف کنفرانسهایی برای تقریر آزادی اعتقاد و ابطال حد ارتداد و اعتراف به آزادی زنا و لواط برگزار شد و پا را از این فراتر نهاده حتی حکومتهایی که مخالف این نوع آزادیها هستند را مورد مجازات یا سرزنش قرار میدهند چه رسد به گذاشتن مانع در برابر محقق ساختن این آزادیها مانند تحریم خلوت مرد و زن نامحرم و تحریم اختلاط و وجوب حجاب و پوشش و دعوت به پاکدامنی و امر به معروف و نهی از منکر و خشیت الهی به این اعتبار که همهٔ این موارد به معنای سرکوب و هراسافکنی و مانعی در برابر آزادی کامل است.
آنچه مهم است نگاه مادی مجرد است و هرگونه حلالسازی و حرامسازی یا علتیابی غیبی برای پدیدهها ارزشی ندارد؛ از همین روی هنگامی که قرصهای ضدبارداری در اروپا و آمریکا عرضه شد، زنا نیز قانونی و بیایراد شد زیرا تنها مفسدهٔ مادی حسی زنا، باردار شدن ناخواسته بود و این مفسده با ایجاد مانع (ضد بارداری) از بین رفت در نتیجه با رضایت طرفین اشکالی ندارد.
برای محقق ساختن این مبادی هرگونه ابزاری که راه را برای آن هموار سازد به کار گرفته شد؛ ابزاری مانند حاکم مستبد که امر و نهی کند و همهٔ مخالفان این مبادی را به زندان افکند یا فقهایی که به برانگیختن قضایای خاصی بپردازند و بنا بر خواستهٔ آنها به ترویج این مبادی بپردازد. آنها به نام اعتدال و میانهروی به مطرح ساختن و تبلیغ این شخصیتها میپردازند و او را به راهی بیپایان برای کامل ساختن این منظومه میکشانند و از این طریق دیگر کسانی که این افکار خود را مخفی نگه داشتهاند تشویق میکنند تا آرای خود را ساخته و دیگر موارد جنجالی که به این پروژه یاری میرساند را مطرح سازند اگرچه این آرا بر اساس یک نظر فقهی شاذ باشد تا آنکه مجموعهٔ این آرا و نظرات شاذ به نام اسلام نظامی را شکل دهد که هیچ ربطی به اسلام و فطرت ندارد.
لیبرالیسم سیاسی نیز شکل گرفت که به معنای حاکم شدن افراد در امور حکومت و نظامهای سیاسی آنان است و از طریق شکلگیری احزاب و نمایندگی پارلمان امکانپذیر است به این شکل که اشخاصی گروهها و رویکردها را نمایندگی میکنند. اعتراف به دموکراسی بخشی از لیبرالیسم سیاسی است و از آنجایی که افراد در این سیستم مالیات میپردازند در تنظیم حکومت نیز دارای حق هستند و از اینجا بود که اندیشهٔ «بدون نمایندگی در پارلمان مالیات هم نخواهیم داد» شکل گرفت.
و لیبرالیسم اقتصادی که به معنای عدم دخالت دولت در اقتصاد و رها ساختن آن به دست قانون بازار است. دولت نه در تولید و نه در توزیع دخالت نمیکند بلکه قواعدی را گذشته و سپس خود صحنه را ترک میکند.
اما به سبب عدم انضباط عقل و تباین آن از مکانی به مکان دیگر و از سرزمین و طبع مردمی تا سرزمین و مردمی که طبع متفاوت دارند، خود لیبرالیسم در پیادهسازی یکدست و هماهنگ نیست اگر چه همه تقریبا بر یک اصل متفق هستند و آن «عدم دخالت حکومت و دین» در امور آنهاست.
این در حالی بود که بسیاری از جوامع شرقی در حالتی از ستم و جهل از سوی حکومتها و شرایطی زندگی میکردند که در آن حکم خداوند زیر پا نهاده میشد و حدود الهی در زمینهٔ انصاف در حق مردم پایمال میشد. برخی از علما نیز در مورد انصاف و بیان حق از روی حکمت و نرمش، ضعف نشان دادند. در چنین شرایطی صدای لیبرالیسم افسار گسیخته از غرب به گوش مردم شرق رسید و این در حالی بود که مردم شرق جز حقوق پایمال شدهٔ خود چیزی در ذهن نداشتند در نتیجه لیبرالیسم را به معنای رسیدن به همین حقوق از دست رفته دانستند بدون آنکه ماورای لیبرالیسم و مراحل اندیشهٔ غربی و فرجام آن را در نظر بگیرند. بسیاری از مردم تنها این را میدیدند که این اندیشه نوعی از ستم را از دوش آنان برخواهد داشت یا حقوق ستانده شده را به آنان باز خواهد گرداند و به چیزی جز این فکر نمیکردند. رسانه نیز از طریق کانالهای خود تنها همین را ترویج میکرد و آن را به سان یک اندیشهٔ کامل در بهترین شکل به تصویر میکشید که این در حقیقت حقی بود به هدف باطل!
گروهی دیگر چشم و گوششان از این مفاهیم پر شد و رسانههای غربی و عربیِ همسو درهای عقل آنان را با چنین دادههایی گشودند با این عنوان که بسیاری از رفتارهای موجود در جوامع آنان که با آن زندگی کردهاند مانند رابطهٔ دختر و پسر با پدر خود و رعایت احترام و اطاعت امر پدر بدون آنکه در منکر و فساد باشد نوعی از قهر و سرکوب است و همینطور رابطهٔ زن و شوهر و حاکم و مردم. رسانه این را جا انداخت که رابطهٔ شخص غیر عالمی که خواهان حق است با عالم و فقیه مانند رابطهٔ اکلیروس و «مردان دین» با عوام [در نصرانیت] است و اینگونه اشغال عقلها و تازیانه زدن آن عملی شد تا لیبرالیسم را باور کنند و سپس کم کم ـ حتی به زور ـ از نظر ذهنی با این نظام هماهنگ شوند. مانند اینکه فرض کنیم ده نفر پشت سر هم یک نفر را دربارهٔ اندامش و ظاهرش به شک اندازند؛ یکی صبح بیاید و دیگری بعد از او به شکلی که به نظر نرسد با یکدیگر همدست هستند و هر یک به روشی متفاوت یک معنا را ـ یعنی زشت بودن او را ـ یادآوری کنند؛ او بالاخره روزی حرف آنان را باور خواهد کرد، چه رسد به رسانههایی که با انواع گوناگون تصویری و صوتی و کتبی و تجسمی شب روز عقلی معتدل و فطرتی سالم را مورد حمله قرار میدهند، آیا نخواهند توانست بنای عقل را از نو ترسیم کنند؟! حال آنکه رسانه در این وظیفه ماهر و هنرمند است و عقلهای ساده به سادگی فریب میخورند.
از همین روی بسیاری از جوامع و همینطور افراد به سمت این فکر گرایش یافتند و از آنجایی که انسان ذاتا به عجله گرایش دارد، عقل نمیتواند بپذیرد سرابی که روبرویش قرار دارد آب نیست مگر آنکه به سراب برسد و چیزی نیابد. برخی نیز گمان بردند لیبرالیسم صرفا یک اندیشهٔ عقلگرا است که با دیگر روشهای عقلی که میتوان از طریق آن به حق دست یافت و تعارضی با قرآن و سنت کامل ندارد، تفاوتی ندارد. برخی نیز در این اندیشه مطالعه نموده و تعمق کردهاند و سپس اسلام و جامعه را از دریچهٔ همین اندیشه میبینند و تعالیم و مصطلحات آن را بر اسلام پیاده میسازند و سعی میکنند با همان مفهوم غربی رابطهٔ دین تحریف شده با انسانها، به اسلام ورود یابند.
این تعالیم اما با نصوص شرعی محکم و اجماعهای فراوان بدون آنکه قابل نزاع و تاویل باشد در تضاد است و از سوی دیگر در لیبرالیسم اوهام و نصوص و نقل قولهای متضادِ کشیشهای بشری آنقدر بسیار است که باعث شده لیبرالهای شرقی ناگزیر یکی از این دو راه را در پیش گیرند: یا آنکه از لیبرالیسم برگشته و تسلیم اسلام و وضوح آن شوند و یا آنکه این اندیشه را به هر صورت به پیش برند، اگرچه با بیوجدانی و عدم حسن نیت و تدلیس و تلبیس و فریب و دروغ و برساختن نمادهای اسلامی جدیدی باشد که پیشقروال این نبرد باشند و این زیر پردهٔ «اختلاف فقهی» و «سنت اختلاف» و «اختلاف رحمت است» و «تغییر فتوا بنابر تغییر زمانه» و «دین آسان است» انجام میشود.
اما راه سوم یعنی رویارویی با اسلام به اسم صریح آن، امکانپذیر نیست و تاریخ شاهد نابودی اندیشههایی است که در برابر اسلام قرار گرفتهاند، برای همین اصطلاحی جا افتاد تحت عنوان «اسلام قابل تغییر نیست مگر با تغییر قرائت از آن» هرچند قضای الهی بر این رفته که اسلام نه تبدیل میشود و نه قابل کنار گذاشتن است:
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ [حجر: ۹]
(بیشک ما این قرآن را نازل کردهایم و قطعا ما نگهبان آن خواهیم بود)
و رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید:
«این امر (یعنی دین) تا جایی خواهد رسید که شب و روز میرسد»[۱] و هر کس به خوبی در سنت جاری پروردگار و کتب فرق و مذاهب نظر اندازد هزاران گروه و فرقه را خواهد یافت که با اسلام به مبارزه برخاستند و خواهد دید امروزه هر چه فکر به ظاهر جدید وجود دارد حتما اساس آن در میان طوایف و فرقههای گذشته موجود است و امروزیها گمان میکنند چیز جدیدی عرضه میکنند اما در حقیقت همان اندیشههای کهنه بازیابی شده تا جدید به نظر آید. آن اندیشههای کهن رخت از جهان بربست و مدت زمانی طولانی دوام نیاورد چنانکه میشل عفلق (موسس حزب بعث) در پایان نبرد فکریاش در برابر اسلام میگوید: «از رویارویی با اسلام پشیمان هستم و آرزو میکنم که ای کاش با آن رویارو نشده بودم. نیمی از پیروانم را در این نبرد از دست دادم و دوباره به سویش بازگشتند».
همسان دانستن اسلام با دیگر ادیان اشتباهی بزرگ و در نتیجهٔ جهل به حقیقت اسلام است و ندانستن رابطهٔ اسلام با فطرت صحیح و قضای الهی است که عهد بسته آن را تا قیام قیامت حفظ کند. اما اسلام از عرصهای به عرصهٔ دیگر و از حاملانی به حاملانی دیگر و از ساحتی به ساحتی دیگر منتقل میشود که این برحسب تغییر درونی حاملان اسلام و عوض شدن نیتهایشان و دست کشیدن خود آنان از اسلام است.
به سبب قدرت ارتباط و تداخل دین و دنیا در اسلام، این دو بُعد یکی دانسته میشود و نصوص آن واضح و محکم است که تنها منکِر لجوج آن را انکار میکند و این دلیل نشات گرفتن این شکل از لیبرالیسم ناهماهنگ و ناقص است. بسیاری از مسلمانان سوار بر مرکب لیبرالیسم شدند اما نصوص محکم کتاب و سنت در تعقیب آنان بود؛ نصوصی که بیبند و باری لیبرالیسم را افسار مینهد و این باعث شد برخی به سبب نیت درستی که داشتند و واضح شدن حق در دلهایشان از این راه برگردند و برخی دیگر به سبب عناد درونی و تکبر عقلی علیرغم وضوح نص به راهشان ادامه دادند و گروهی نیز در میانهٔ لیبرالیسم خالص و اسلام ماندهاند؛ گاه به راست مینگرند و چیزهایی را میپسندند و گاه به چپ نگریسته و چیزهایی را زیبا میبینند که سبب آن کوتاهی یکی از جنبههای درک و تلقی است. این گروه در تلاش هستند تا برای آنچه بر آن هستند قانونگذاری کنند و گاه به حق باز میگردند و گاه از آن برمیگردند و در نا آرامی و سرگردانی به سر میبرند. نشانهٔ بسیاری از آنان سکوت است و حیرت شدید که باعث ضعف دینداری در میان دینداران آنها میشود و سلوک و رفتار برخی از آنان را بدون آنکه چیزی بگویند دچار تغییر میکند. این نور ایمان است که در نبرد با تاریکی نفاق به سر میبرد؛ گاه به راست مینگرد و قدرت نص و متانت آن را میبیند و گاه به چپ نگاهی میاندازد و قدرت فلسفهٔ مادی و منطق عقل و صدای بلند و تفنن آن در زیبا جلوه دادن و فریبکاری، در نتیجه بسیاری از آنان با حسن نیت برای تصحیح لیبرالیسم و بهره بردن از آن تلاش میکنند و این کار خود را بنابر یک اصل صحیح انجام میدهند که «اسلام در حقیقت با هیچ اندیشهٔ درستی مخالف نیست». در نتیجه آنان با درونی کاملا مایل به سمت این اندیشه در راه تقنین و تحریر آن میکوشند و در اساسگذاری جملهای از قضایای لیبرالیسم از روی عجله و درونی شکستخورده بیآنکه درک کنند به نتایجی ضعیف از نگاه علمی دست مییابند. بدین ترتیب ضعف چیرگی بر دلایل شرع و نگاه قاصر و قرار دادن قرائن به جای ادله و بلکه رویارو ساختن قطعیات با قرائن و استدلال دشوار به نصوصِ بعید برای موافقت با نتیجهٔ مورد نظر و بیتوجهی و عدم تامل در نصوصِ دیگر وحی و بسیاری از این موارد از آنان دیده میشود.
آنچه باعث میشود آنان در این شرایط صبر پیشه کنند این است که در برابر دروازهٔ فهم و عقل خود رفتار برخی از علمای مجتهد را قرار دادهاند که در قضایای معینی دچار خطا شدهاند. در هر مسئلهای آنان همین رفتار اشتباه برخی از مجتهدین را همچون تابلویی در برابر دروازهٔ عقل میگذارند که هر سخن و تحلیل و نتیجهای از کنار آن بگذرد و در نتیجه بر حکمشان اثر میگذارد و میترسند همانند آنان شوند. رسانه نیز این رفتارها را همراه با بزرگنمایی به نمایش میگذارد تا از حقیقت شایستهٔ آن در دریای علم آن عالم بزرگتر دیده شود، حال آنکه خطا از هر بشری سر میزند جز معصوم، و مجتهد میان یک اجر [در صورت خطا] و دو اجر [در صورت رای صحیح] قرار دارد.
بسیاری اوقات تحلیلهای مادی و منطق عقلی که فرد به آن میرسد با ظاهر نص مخالف است و کسی که به دقت در سورهٔ توبه و آیات نفاق در دیگر سورهها دقت کند خواهد دید که نبرد نفاق و ایمان در حقیقت نبرد جانب مادی با جانب ایمانی ـ غیبی است. مادهگرا بیشتر به شرایط واقع و تاریخ و تغییرات و نتایج آن وابسته است تا نص. حال اگر انسان ثبوت ایمانش به خداوند و کتابهای الهی و پیامبران را هماندازهٔ ایمانش به مادیات و روش آن در تحلیل قرار دهد هیبت کلام پروردگار در دلش خاموش میشود و اثر آن در سخنان و اعمالش رو به افول میگذارد. این در حالی است که بیتوجهی کامل به منطق و عقل و ماده و نتایج آن که نصوص محکم را تغییر نمیدهد و قضای الهی را به حاشیه نمیبرد از روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ نیست و این همان چیزی است که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ در دعایش در نمازهای شب مورد نظر داشت که: «اللَّهمَّ ربَّ جبريلَ وميكائيلَ وإسرافيلَ فاطرَ السَّمواتِ والأرضِ عالِمَ الغيبِ والشَّهادةِ أنتَ تحكُمُ بينَ عبادِكَ فيما كانوا فيهِ يختلِفونَ اهدِني لما اختُلِفَ فيهِ منَ الحقِّ بإذنِكَ إنَّكَ تهدي من تشاءُ إلى صِراطٍ مستقيمٍ»[۲] (خداوندا ای پروردگار جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، ای پدید آورندهٔ آسمانها و زمین، ای دانندهٔ نهان و آشکار، تویی که میان بندگانت دربارهٔ آنچه اختلاف کردهاند داوری میکنی، مرا به اذن خودت دربارهٔ آنچه اختلاف کردهاند راهنمایی کن، همانا تو هرکه را بخواهی به راه راست هدایت میکنی). زیرا اختلاف در مورد پیاده ساختن نص بر حوادث رخ میدهد نه دربارهٔ اهلیت نص برای امت از جهت ثبات و تغییرِ آن. بسیاری اوقات هوای نفس جسارت یافته و نص را به بهانهٔ قضایای اشخاص کنار میگذارد به این صورت که قضایای افراد عینی (اشخاص خاص) را یکی یکی به نص میکوبد تا آنکه اصول به این شکل از وجود ساقط شود و این اساس کاری بود که علمای بنیاسرائیل به واسطهٔ آن احکام پروردگار را کنار نهادند و در قضایای اشخاص و غالب ساختن آن بر نصوص زیادهروی کردند تا آنکه بر تضعیف اصول و تغییر آن جسور شدند.
حال آنکه حمایت عقاید بر حمایت از فرد اولویت دارد و یاری عقاید با یاری افراد امکانپذیر نیست زیرا عقیده اگر با یاری فرد یاری شود با زوال او نیز زایل میشود.
نتایج جهاد در اسلام ـ چه جهاد کلمه و چه جهاد عملی ـ الزاما در زندگی فرد مجاهد دیده نمیشود مگر پیامبران یاریشده، اما پیروان او چه بسا یکی از آنان شکست بخورد و نتایج جهادش دیده نشود. بلکه نتایج جهاد با مجموع تلاشهای او و دیگر مجاهدان آشکار میشود. چه بسیار بودند اصحابی که در آغاز اسلام از دنیا رفتند و تمکین و قدرت را ندیدند؛ همانند حمزه بن عبدالمطلب و خدیجه و دیگران. یا چه بسا دعوتگر و صاحب عقیده و مؤسس [یک جنبش] از دنیا برود و خود پیروزی و تمکین را نبیند و ثمرهٔ آن را کسانی ببینند که جهاد نکردهاند؛ زیرا نصرت الهی نه برای افراد بلکه برای عقیده است و کسانی که در سرزمینهای اسلامی این را نمیدانند دچار سستی و آشفتگی میشوند و به عقب بازگشته و برای پیروزی زودهنگام در جاهای دیگری در پی ابزار بهتر میروند و بیش از درستی گفتار و کردار و پیادهسازی آن به دور از هوای نفس در پی هدف موعود میافتند و فراموش میکنند که پیروزی موعود برای افراد خاص نیست مگر خود پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ. این نصرت وعده داده شده برای اسلام است؛ همان اسلامی که به سویش فرا خوانده میشود و تفاوتی ندارد که دعوتگر به سوی این اسلام فرد باشد یا گروه. الله تعالی دربارهٔ مقام نبوت میفرماید:
﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ [توبه: ۴۰]
(اگر او (پیامبر) را یاری نکنید قطعا الله او را یاری کرد)
و میفرماید:
﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾ [مجادله: ۲۱]
(الله مقرر ساخته که حتما من و پیامبرانم چیره خواهیم شد)
و پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ دربارهٔ پیروانش میفرماید: «همواره گروهی از امت من آشکارا بر حق ثابت خواهند ماند»[۳] یعنی آنها گروهی هستند که آشکارا و سربلند بر حق باقی میمانند و ثبات حق وابسته به جمع است نه فرد.
هرگاه سستی به درون دعوتگر راه یابد در پی نزدیکترین فکر یا سخنی میرود که صدای بلندی دارد و سعی در تلفیق آن با اندیشهٔ خود میکند. او در هنگام ضعف و سستی در پی قدرت است و این ـ یعنی ایستادن در میانهٔ دو روش غالب و مغلوب ـ بلا استثنا در هر نسلی یافت میشود؛ همانند مارکسیسم و ناسیونالیسم و لیبرالیسم در ترکیب با یکدیگر یا در ترکیب با اسلام و این از یک سرزمین تا سرزمینی دیگر و دورانی تا دوران دیگر متفاوت است و این تغییرات و زیر و رو شدن بسیاری از مردم و سردمداران عقاید و افکار را توضیح میدهد.
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] به روایت احمد در مسند (۲۸/ ۱۵۵).
[۲] به روایت مسلم (۱/ ۵۳۴).
[۳] به روایت مسلم (۳/ ۱۵۲۳).