یکی از باورهای رایج میان گروهی از مردم این است که دین را به مغز و پوسته تقسیم میکنند، سپس توجهی ویژه به آنچه مغز دین میپندارند نشان میدهند و آنچه را پوسته و ثانوی میدانند دور انداخته و به آن بیتوجهی میکنند. این امور ـ یعنی پوستهها ـ بر حسب حال شخص و بنابر بزرگداشت شریعت نزد او، ممکن است کم یا زیاد باشد… چه بسا حال و روز برخی از مردم به جایی میرسد که همهٔ احکام تشریعی را پوسته دانسته و در مقابل تنها آنچه را «مقاصد شریعت» میشمارند محترم میدانند، گروهی دیگر اما این سخن را از روی حسن نیت و برای توجه بیشتر به آنچه از نظر شریعت مهمتر است به زبان میآورند.
اما این مقوله دو اشکال محوری را در خود دارد: اشکال در لفظی که به کار میرود و اشکال در معنای آن.
اشکالی که در لفظ این ادعا وجود دارد، «پوسته» خواندن برخی از احکام شریعت است که نوعی معنای منفی را دربارهٔ این احکام به ذهن متبادر میکند یعنی آنکه این امور را میتوان ترک گفت [چنانکه پوست میوه را نمیخورند و دور میاندازند] و این طبیعیترین کاری است که با پوستهها میکنند.
شکی در این نیست که امر دین با همهٔ احکام تفصیلیاش گرامیتر و والاتر از آن است که اینگونه توصیف شود، زیرا احکام دین اگر چه از نظر رتبه یکسان نیستند، اما همهاش در جایگاه بزرگداشت و تقدیر است، زیرا مسلمان مامور به برگرفتن همهٔ اسلام است، چنانکه پروردگار متعال میفرماید:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً} [بقره: ۲۰۸]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید، کاملا به اسلام در آیید).
و رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «هرگاه شما را از چیزی نهی کردم از آن دوری کنید و اگر به چیزی امرتان کردم تا جایی که میتوانید انجامش دهید».[۱]
اما جالب توجه آن است که این نامگذاری غیر منصفانه در رابطه با شریعت یا برخی از احکام شرعی، جدید نیست بلکه در گذشته برخی از صوفی مسلکها علم شریعت را در مقابل آنچه علم حقیقت مینامیدند، قشر و پوسته میدانستند و علما نیز در برابر این نامگذاری ایستاده و ملاحظهٔ خود را در رابطه با توصیف احکام شریعت به این نام، ابراز داشتهاند. از عز بن عبدالسلام پرسیدند: آیا جایز است که شخص مکلف بگوید: شرع پوسته و ظاهری است که علمِ حقیقت، مغز آن؟ یا گفتن چنین سخنی جایز نیست؟ ایشان پاسخ دادند: «نام بردن از شریعت به این عنوان که پوسته است، با وجود منافع و خیر بسیارِ آن جایز نیست و چگونه میتوان امر به طاعت و ایمان را پوسته دانست؟ حال آنکه همین علمی که آن را علم حقیقت نامیدهاند بخشی از علم شریعت است؟! و جز احمق شقی و کم ادب کسی چنین القابی را صادر نمیکند! اگر به یکی از اینها بگویند: شیخ تو پوسته است، به شدت این سخن را انکار خواهد کرد، حال چگونه لفظ پوسته را به شریعت نسبت میدهند؟! در حالی که شریعت چیزی نیست جز کتاب خدا و سنت رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ و چنین جاهلی باید چنانکه سزاوار چنین گناهی است، تنبیه شود».[۲]
همچنین تقی الدین سبکی ضمن پاسخ به مسئلهای دربارهٔ سماع، به کار بردن چنین لفظی را مورد انکار قرار داده میگوید: «این که میگویند: اهل قشور، اگر منظورشان علم و معرفت احکام است که فقیهان میدانند، این از قشور نیست بلکه مغز است و کسی که آن را پوسته بنامد مستحق تنبیه است، چرا که شریعت همهاش مغز است».[۳]
این ملاحظه دربارهٔ به کار بردن این لفظ است، زیرا با وجود اقرار به یکسان نبودن مسائل شریعت از نظر مرتبه و اینکه قسمتهایی از شریعت همانند لایهای محافظ، قسمتهای دیگر را حفظ میکند، با این حال اطلاق چنین لفظی به سبب معنای فاسدی که از آن متبادر میشود جایز نیست، به ویژه آنکه بسیاری از کسانی که این لفظ را به کار میبرند ممکن است منظورشان امری واجب یا اصول شرعی بزرگ باشد.
اما مشکل معنوی این مقوله، کوچک شمردن برخی از شعائر دینی است و کسی که به هر یک از امور دین پایبند است درست نیست که با پوسته شمردنش آن را نامهم جلوه دهد و اینگونه با آن تعامل نماید چرا که این، در را برای کوچک شمردن خود دین باز میگذارد، چنانکه رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «دستاویزهای اسلام یکی یکی باز میشود، پس هر یک که باز شد مردم به بعدی چنگ میزنند، اولین آن حکمرانی است و آخرینش نماز».[۴]
شاید کسی بگوید: مغز همان واجبات و فرایض شریعت است و پوستهاش چیزهایی از جمله مستحبات و مندوبات.
در پاسخ میگوییم: شکی در این نیست که مستحبات در مرتبهای پایینتر از واجبات قرار دارند، اما معنایش این نیست که آن را پوسته بنامیم یا مورد بیتوجهی قرار دهیم، چرا که مستحبات از بزرگترین دروازههای تَقَرُّب به پروردگار و به دست آوردن محبت و خشنودی اوست. از ابوهریره ـ رضی الله عنه ـ روایت است که رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمودند: «الله تعالی میفرماید: هر کس با دوستی از دوستان من دشمنی ورزد با او اعلام جنگ کردهام و بندهام همواره با مستحبات به من نزدیکی میجوید تا آنکه او را دوست بدارم، پس هرگاه دوستش بدارم شنوایی او میشوم که با آن میشنود و بیناییاش میشوم که با آن میشنود و دستش که با آن میگیرد و پایش که با آن میرود و اگر از من بخواهد به او عطا میکنم و اگر به من پناه آورد پناهش دهم و در انجام چیزی دچار تردید نشدهام مانند تردیدم در گرفتن جان مومن؛ مرگ را بد میدارد و من بدی او را بد میدارم».[۵]
از سوی دیگر، مستحبات همچون لایهای محافظ برای واجبات عمل میکند زیرا کسانی که مستحبات را کوچک میشمرند به تدریج کوچک شمردن واجبات نیز به درونشان راه خواهد یافت، بنابراین پایبندی به مستحبات عامل حفظ واجبات است. از نعمان بن بشیر ـ رضی الله عنهما ـ روایت است که گفت: شنیدم رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرمود: «حلال آشکار و واضح است و حرام آشکار و واضح است و میان آن دو اموری است مُشتَبَه که بسیاری از مردم آن را نمیدانند، بنابراین هر که از شبهات دوری گزیند برای دین و آبروی خود پاکی خواسته است و آنکه در شبهات واقع شود در حرام واقع میشود، مانند چوپانی که اطراف منطقهٔ ممنوعه چرا میدهد و نزدیک است که گلهاش در آن چرا کند، بدانید که هر پادشاهی منطقهٔ ممنوعهای دارد، بدانید که منطقهٔ ممنوعهٔ الله حرامهای اوست، آگاه باشید که در بدن تکه گوشتی است که اگر به صلاح آمد همهٔ بدن به صلاح میآید و اگر تباه شد همهٔ بدن تباه میشود، بدانید که آن قلب است».[۶]
مستحبات همچنین کامل کنندهٔ نقص و تقصیری است که در انجام واجبات رخ میدهد. رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «نخستین عملی که بنده در روز قیامت دربارهاش مورد سوال قرار میگیرد نماز اوست، پس اگر نیک بود رستگار شده و پیروز و اگر تباه بود بیچاره شده و زیانکار، پس اگر از فریضهٔ او چیزی کم بود پروردگار عزوجل میفرماید: ببینید آیا بندهام از [نماز] تطوع چیزی دارد، پس با آن هر آنچه از فریضهاش ناقص بود را جبران میکنند سپس دیگر اعمالش بر همین اساس خواهد بود».[۷]
و بلکه پایبندی به این مستحبات نشان دهندهٔ آشکار بودن امر دین و والا بودن منزلت آن است که بدون شک امری مثبت و مطلوب است و شریعت خواهان آن، چنانکه ابوهریره ـ رضی الله عنه ـ روایت کرده که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمودند: «همواره دین آشکار و [سربلند] خواهد بود تا هنگامی که مردم در افطار شتاب ورزند چرا که یهودیان و نصرانیان آن را به تاخیر میاندازند».[۸]
گاهی نیز غیرت دینی باعث میشود برخی دلسوزان این عبارت را به عنوان نصیحت به کسانی بگویند که دربارهٔ برخی واجبات سهلانگاری میکنند و نسبت به برخی اعمال که از درجهٔ اهمیت کمتری برخوردارند توجه بیشتری نشان میدهند، مانند کسی که آنقدر به نماز شب اهمیت میدهد که نماز صبح را از دست میدهد. اینجاست که به او میگویند: مغز را فدای پوسته نکن.
به آنان گفته میشود: درمان این مشکل با تشویق به انجام واجبات است، نه بیارزش دانستن مستحبات. اشکالی ندارد انکار از طریق بیان اهمیت کاری که دربارهاش سهلانگاری شده صورت گیرد اما بدون استفاده از لفظی که اهمیت مستحب را کمتر از آنچه شارع حکیم برایش قرار داده نشان میدهد.
ما به این اقرار داریم که همهٔ مسائل دین در یک درجه از اهمیت قرار ندارند و بلکه میان آنها تفاوت بسیار است، چنانکه در حدیث پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ دربارهٔ شعبههای ایمان آمده است: «ایمان هفتاد و چند شعبه ـ یا شصت و چند شعبه ـ است، بهترین آن گفتن لا اله الا الله است و پایینترین آن برداشتن آزار و اذیت از راه، و حیا شعبهای از ایمان است».[۹] اما این معنایش آن نیست که برداشتن آزار و اذیت و مانع از راه مردم کار بیارزشی است، بلکه تا وقتی یکی از شعبههای ایمان است منزلت بسیار والایی دارد، اما در عظمت خود به مرتبهٔ شعبههای بالاتر ایمان نمیرسد.
این روش، نه شرعی است و نه موضوعی که به سود برخی از شعبههای ایمان، برخی دیگر را کم ارزش جلوه دهیم. لازم است رتبهٔ مسائل شرعی را در نظر داشت و با هر یک بر حسب منزلتِ شایستهاش رفتار کرد، نه آنکه با گناهان کوچک همچون گناهان بزرگ تعامل نمود، که این نباید به قیمت کوچک دانستن دوری از گناهان کوچک باشد.
در این سخن رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ بیندیش تا به خطر کوچک شمردن برخی از گناهان پی ببری: «شیطان از این نومید شده که در این سرزمین مورد پرستش قرار گیرد، اما به آنچه کوچک میشمارید راضی است».[۱۰] و از انس ـ رضی الله عنه ـ روایت است که گفت: «شما کارهایی انجام میدهید که در نظرتان از مو باریکتر است، اما ما در دوران پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ آن را از مهلکات میدانستیم».[۱۱]
عبدالله العجیری ـ فهد العجلان ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] به روایت بخاری.
[۲] الفتاوی، لإمام العز بن عبدالسلام (۷۱).
[۳] الکلام علی مسألة السماع لابن القیم، سخن سبکی ضمن فتاوای ضمیمه شده در پایان کتاب آمده است (۴۵۲).
[۴] به روایت احمد. آلبانی آن را صحیح میداند.
[۵] به روایت بخاری.
[۶] به روایت مسلم.
[۷] به روایت ترمذی و نسائی و ابن ماجه و احمد. ابن حجر سند آن را حسن دانسته و آلبانی صحیحش دانسته است.
[۸] به روایت ابوداوود و احمد. نووی آن را صحیح دانسته و آلبانی سندش را حسن دانسته است.
[۹] به روایت مسلم.
[۱۰] به روایت احمد. آلبانی آن را صحیح میداند.
[۱۱] به روایت بخاری.