مشهور این است که سند همچون مَرکَبی احادیث و سخنان با ارزش را به این سو و آن سو میبرد، اما این همهٔ ماجرا نیست… صحنههای عملی نیز به هیمن شکل است، پسینیان آن را از پیشینیان میگیرند و عمل نیز با همهٔ سکوت و فضایی که به همراه دارد، به واسطهٔ سند جا به جا میشود. چقدر به خودم افتخار میکردم وقتی دانستم نماز ابن زبیر تنها یک قسمت از سلسله قسمتهای خشوع و آرامش بوده است. علما این را بیان کردهاند، برای مثال امام احمد در مسند خود میگوید:
«عبدالرزاق به ما چنین حدیث گفت که اهل مکه میگویند: «ابن جُریج نمازش را از عطاء گرفته و عطاء نمازش را ابن زبیر برگرفته و ابن زبیر آن را از ابوبکر و ابوبکر از پیامبر صلی الله علیه وسلم». عبدالرزاق میگوید: کسی را نیکو نمازتر از ابن جُریج ندیدم».[۱]
نمیدانم با کدامیک از زیباییهای این سند شروع کنم؟! چقدر به این فکر کردم که آیا میتوان این سند را در عالم واقع پیاده کرد و تجسم داد؟ آنان یک حدیث قولی را از یکدیگر روایت نمیکنند… و از یکدیگر یک ویژگی عملی خاص را حکایت نمیکنند… سخن از رفتار است، رفتاری که یک شاگرد در سکوت از معلم خود در محرابش میبیند و همین کار را در سکوت به شاگردش منتقل میکند… اینجا دیگر راوی یک کلمه را از راوی قبلی نقل نمیکنند، بلکه از راوی پیشینِ خود تزکیه ـ خودسازی ـ را میگیرد تا پایینتر از خود را تزکیه کند… بنابراین با چراغ خضوع، از پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ آغاز میکند و سپس از ابوبکر میگذرد؛ آنجا خواننده به یاد حدیث بخاری دربارهٔ او میافتد که وقتی قریش عرصه را بر او تنگ کردند تصمیم گرفت به حبشه هجرت کند، پس ابن دَغِنه که یکی از بزرگان عرب بود او را دید و گفت:
«ای ابابکر، قصد کجا را داری؟ ابوبکر گفت: قوم من مرا بیرون کردهاند، من نیز قصد کردهام که در زمین سیاحت کنم و به عبادت پروردگارم بپردازم. ابن دَغنِه گفت: مانند تو بیرون نمیرود و بیرون رانده نمیشود و من پناه تواَم، پس برگرد و پروردگارت را در شهر خودت عبادت کن. پس قریش پناهِ ابن دغنه را پذیرفت و ابوبکر را در امان داشتند و به ابن دغنه گفتند: به ابوبکر بگو تا پروردگارش را در خانه عبادت کند و هرچه میخواهد نماز بگزارد و قرآن بخواند و ما را با این کار اذیت نکند، پس ابوبکر همواره پروردگارش را در خانه عبادت میکرد و نماز و قرآن خواندنش را در غیر خانهاش علنی نمیکرد، سپس به نظر ابوبکر آمد که در حیاط خانهاش مسجدی (محلی عبادتی) بسازد و در معرض دید باشد، پس در آنجا نماز میگزارد و قرآن میخواند و زنان و فرزندان مشرکان برای دیدن او جمع میشدند و از دیدن او به شگفت میآمدند و ابوبکر مردی گریان بود که هنگام خواندن قرآن نمیتوانست جلوی گریهٔ خود را بگیرد».[۲]
همین صحنهٔ نماز گزاردن ابوبکر و خواندن آیات قرآن در حیاط خانهاش یک پدیدهٔ دعوی بود که باعث شد خانوادههای قریش از این رو به آن رو شوند، آنطور که مخفیانه نماز او را تماشا میکردند و به شگفت میآمدند…
در صحیح بخاری همچنین اشارهای هست به اوج توجه ابوبکر به نمازش و آرامش او در حال نماز، آنجا که میگوید: «ابوبکر در نمازش به این سو و آن سو توجه نمیکرد».[۳]
کسی که روحانیت نماز و آرامش آن را از ابوبکر دریافت کرد، ابن زبیر است که داستان او گذشت، چنانکه در حدیث پیشین مجاهد به آن اشاره شده است «ابن زبیر رضی الله عنه هرگاه به نماز میایستاد گویا تکه چوبی بود و میگفت که ابوبکر چنین بوده. [راوی] میگوید: میگفتند: همین خشوع در نماز است».[۴] ابن حجر در فتح الباری میگوید: «سندش صحیح است». پس مشخص میشود که این سکونِ بسیارِ ابن زبیر در حال نماز که گویا تکه چوبی بود را وی از ابوبکر گرفته بود…
اما عطاء بن ابی رَباح که این رفتار در نماز را از ابن زبیر فرا گرفته بود و ابن جُریج که آن را از عطاء فرا گرفته بود، از هر کدام داستانهایی نقل شده که حاوی شگفتیهایی دربارهٔ نماز آنها و کیفیت تأثیرگیری شاگرد از استاد است:
«عطاء پس از آنکه پیر و ضعیف شد به نماز برمیخاست و دویست آیه از سورهٔ بقره را در حالی که ایستاده بود میخواند و هیچ حرکتی نمیکرد».[۵]
چه اندوه و حسرتی با خواندن این خبر به جانم میافتد… این مرد پس از آنکه به پیری رسیده و استخوانهایش سست شده دویست آیه از سورهٔ بقره را در یک رکعت میخواند، حال آنکه دویست آیه از بقره سی صفحه از مُصحَف را در بر میگیرد… یعنی دقیقا یک جزء و نیم در یک رکعت… و این در حالی است که ساکن و بیحرکت است… آن هم در پیری! با این تفصیل، عطاء در جوانی چگونه نمازش را ادا میکرده؟!
آنچه توجهم را در این خبر جلب کرد، اشارهٔ ابن جُریج به سکون و بیحرکتی عطاء در نمازش بوده است: «در حالی که ایستاده بود و هیچ حرکتی نمیکرد» و این همان حالی است که شیخ او ابن زبیر از نماز ابوبکر روایت کرده است.
نماز خود ابن جُرَیج نیز به همین شکل بوده است و در نتیجه همین خشوع را از او دیده و نقل کردهاند. شاگرد وی امامِ حافظ، عبدالرزاق میگوید:
«نیکونمازتر از ابن جُریج ندیدم. در حالی که بیرون میرفتیم نماز میگزارد، پس چنان دیده میشد که گویا ستون است و به راست و چپ توجه نمیکرد».[۶]
خدایا… این همان تشبیهی است که سکون و آرامشِ نمازِ شیوخِ وی را در سلسلهٔ نماز به تصویر کشیده است…
عبارتی کوتاه دربارهٔ این نماز چنان در من اثر گذاشت که انگار اشک بود نه جمله… این را ابن جریج ـ رحمه الله ـ به زبان آورد، هنگامی که برخی از نماز او به شگفت آمدند، پس سخنی گفت که حاصل دردِ یادآوریِ خاطراتِ شیخ وی عطاء بن رباح بود… همان الگویی که نماز را از او گرفته بود… ابن عُیینه میگوید: «به ابن جُریج گفتم: نمازگزاری چون تو ندیدهام. گفت: اگر عطاء را میدیدی [چه میگفتی]؟!».[۷]
نمیدانم چرا حس میکنم از این سخن ابن جُریج که: «اگر عطاء را میدیدی؟» چیزی بیش از آنچه باید میفهمیدم را دانستم… هنگام خواندن این عبارت نتوانستم این احساس عمیق را از خودم دور کنم که ابن جریج این جمله را همراه با آه درون گفته است.
منبع این احساس که هنگام خواندن عبارت امام ابن جریج بر من مستولی شد، نوع رابطهای بود که میان آن دو وجود داشت زیرا ابن جُریج چنانکه در شرح حال وی[۸] آمده است دیرهنگام آغاز به طلب علم کرد چنانکه خود وی میگوید: «من پیگیر اشعار غریب و اَنساب بودم، پس به من گفتند: چه میشد اگر ملازمت عطاء را میکردی؟ پس هجده یا نوزده سال ـ چند ماه کمتر ـ ملازمت وی را کردم».[۹] به سبب همین ملازمتِ نزدیکِ وی با شیخش عطاء بن ابی رباح است که ابن مدینی میگوید: «بر روی زمین کسی نبود که از ابن جُریج به عطاء آگاهتر باشد». این رابطهٔ علمی ـ عبادی که پس از آن تشنگی رخ داد بعید است که صرفا یک رابطهٔ سرد باشد… از همین روی احساس میکردم که ابن عُیینه هنگامی که به این جُریج گفت: «نمازگزاری چون تو ندیدهایم» و او این پاسخ کوتاه را داد که: «اگر عطاء را میدیدی؟!»، احساس میکردم که این پاسخ ابن جریج مملو از اندوهِ خاطرهٔ شیخ او و عبادتش و یاد نماز زیبا و بلند و آرام اوست…
این سند رفتاری که آرامش نماز را از ابن جریج تا ابوبکر صدیق روایت میکند، از رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ گرفته شده، و مثالهای آرامش و خشوع نماز رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ بسیار زیاد است… بلکه همهٔ ویژگیهای نماز او همچون تابلویی است که به یک سمت اشاره دارد: خشوع و فروتنی برای الله… اینجا به نمایش یکی از صحنههای نماز رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ یعنی داستان «اَنبِجانیه» خواهیم پرداخت…
یکی از مردان قریش به نام «ابوجهم بن حُذیفه» از بنی عدی، پیری نسبدان بود که در روز فتح مکه اسلام آورد و هدیهای را تقدیم پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ کرد که یک «خَمیصَه» بود. خمیصه نوعی کسا (عبا) است که در جزیره العرب از لباسهای اشراف است و بر روی آن نقش و نگارهایی است که معمولا به رنگی متفاوت از پارچهٔ لباس است. بنابراین خمیصه لباسی بود شایستهٔ هدیه دادن. هنگامی که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ این لباس را پوشیدند و برای نماز تکبیر گفتند، نگاهشان به نقش و نگارهای گوشههای آن عبا افتاد، بنابراین پس از پایان نماز در حالی که ناراحت بودند به نزد خانوادهٔ خود آمده و خواستند که آن خمیصه را به ابوجهم باز گردانند و برای آنکه از برگشت هدیه ناراحت نشود از او عبایی دیگر که یک «اَنبِجانیه» بود را بگیرند. اَنبِجانیه نوعی عبای سادهٔ بینقش و نگار است و نزد عرب کمارزشتر و ارزانتر از خمیصه است. بخاری این داستان را به نقل از عایشه ـ رضی الله عنها ـ چنین روایت کرده است:
پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ در خمیصهای نقش و نگاردار نماز گزارد پس نگاهی به نقش آن انداخت. پس از پایان نماز فرمود: «این خمیصهٔ مرا برای ابوجهم ببرید و اَنبِجانیهٔ او را برایم بیاورید، زیرا اکنون مرا در نمازم به خود مشغول ساخت». هشام بن عُروه به نقل از پدرش به نقل از عایشه ـ رضی الله عنها ـ میگوید: پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «در نمازم به نقش آن نظر دوختم، بنابراین میترسم که مرا به فتنه اندازد».[۱۰]
ببین که پیامبر ما ـ صلی الله علیه وسلم ـ چقدر به صفای درون و خالی بودن ذهن در هنگام نماز اهمیت قائل است… آنقدر که برای یک «نگاه» ساده به نقش و نگارِ لباسش آن را از ملکیت خود خارج ساخت و به صاحبش برگرداند… حال چه میگویند کسانی که نگاهی به لباس اصلا در دلشان مشکلی ایجاد نمیکند… بلکه از لحظهٔ تکبیر احرام دلهایشان به سفری سیاحتی در همهٔ دشت و درههای زمین میرود…
این داستان خمیصهٔ ابوجهم و نقشهای آن شبیه داستان دیگری است که باز بخاری دربارهٔ «قِرام» عایشه روایت کرده است. قِرام نوعی پارچه است که به عنوان پرده در خانهها مورد استفاده قرار میگرفت. بخاری از انس روایت کرده است که گفت: «عایشه قِرامی داشت که با آن قسمتی از خانهاش را پوشانده بود. پس پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ خطاب به او فرمود: «این قِرام را از ما دور کن، زیرا تصاویر آن همواره در نماز به چشم من میآید».[۱۱]
همهٔ زندگیشان، از لباس گرفته تا وسایل خانه تحت کنترل نیازمندیهای خشوع بود…
هنگام مطالعهٔ این سلسله سند خشوع و خضوع و آرامش، از ابن جُریج تا رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ فکرم به سوی محاسبهٔ فاصلهای رفت که میان نماز ما و نماز آنان افتاده است… بسیار از خودم و خیلی از دوستانی که اطرافم بودند حرکتهایی را در نماز دیدم که بیشتر مناسب لم دادن بر یک مبل راحتی بود تا ایستادن در برابر کسی که کلیدهای آسمانها و زمین به دست اوست…
کم نیستند در میان ما، نمازگزارانی که تارهای پراکندهٔ سبیل را با دندانهایشان شکار میکنند و سپس رهایش میسازند… یا جوانی که موهای افتاده بر پیشانی را با حرکت سر به پشت سر میاندازد… و دیگری که اضافههای ناخن را یا با انگشتانش برمیدارد و یا با دندان از جا میکند… یا دیگری که در حین نماز به بررسی حجم شکمش میپردازد و پس از بررسی کامل، خودش را راضی میکند که شکمش در حال آب شدن است!
یا اگر میخواهی مطمئن شوی که ما معمولا در حین نماز بیشتر مشغول خودمان میشویم تا دیگر اوقات، ببین حال شخص به هنگام نشستن در جایی یا در محل کار یا یک مناسبت چگونه است و این را مقایسه کن با وقتی که به نماز ایستاده است… در نماز متوجه لکهای پنهان در لباس خود میشود که خارج از نماز اصلا متوجهش نشده بود… چشمان غافل ما در حال نماز به جای آنکه به سجده گاه باشد در حال طواف در لباس و دور و بر است تا چیزی را برای سرگرم شدن بیابد…
کم نیستند کسانی از ما که در هنگام نماز بارها ساعت دیواری مسجد را چِک میکنند و وقت تقریبی پایان نماز تا رسیدن به کاری که برایش نقشه کشیدهاند را حساب میکنند… این همه حرکت و مشغولیت در برابر کسی که آسمانها و زمین در برابر کبریایش سر فرو آوردهاند…
یا کم نیستند کسانی که با نگرانی، باقیماندهٔ حقوق خود را با روزهای باقیماندهٔ ماه مقایسه میکنند، حال آنکه در برابر رزاق ـ سبحانه و تعالی ـ ایستادهاند… آنکه بینیازی به دست اوست…
برخی نیز در حالی تکبیر میگویند که آستینهایی که برای وضو بالا کشیدهاند را پس از تکبیر و نه پیش از آن مرتب میکنند… تعدادی دیگر احساس میکنند هر چند دقیقه یک بار باید جییبهایشان را بررسی کنند که کیف پول و کلیدها و دیگر وسائل شخصیشان سر جایش هست یا نه…
حتی برخی موبایل را از جیب بیرون میآورند تا با تظاهر به اینکه میخواهند گوشی را «سایلنت» کنند، دزدکی نگاهی به «نوتیف»ها بیندازند که آیا پیام جدیدی دریافت کردهاند یا نه… یا نکند نام کسی که منتظر تماسش هستند در میان تماسهای از دست رفته باشد… برای بغل دستی تظاهر به خشوع میکنند و از نگاه پروردگار غافلند… آیا از این بیم نداریم که این کارمان مصداق این سخن پروردگار متعال باشد که:
{يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ} [نساء: ۱۰۸]
([کارهای بد خود را] از مردم پنهان میدارند و از الله پنهان نمیدارند)
و آنجا که میفرماید:
{أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ} [توبه: ۱۳]
(آیا از آنان میترسید با اینکه سزاوارتر است که از الله بترسید)
و این فرمودهٔ الهی که:
{لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ} [حشر: ۱۳]
(شما در دلهای آنان بیش از الله مایهٔ هراسید).
این صحنههای اجتماعی را وقتی در خودم و بسیاری از برادرانم که در اطرافم بودند میدیدم، آن را با چیزی مقایسه میکردم که در سلسلهٔ خشوع از ابن جریج تا پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ مطالعه کرده بودم… این توصیفها در برابرم رژه میرفتند که: مانند چوبی فرو رفته در زمین هیچ حرکتی نمیکرد… گویا تکه چوبی بود… گویا تکه پارچهای بود… انگار ستون بود… و احساسی از شرمساری دیدگانم را به زمین میدوخت… با خود میگفتم چه میشد اگر آنان نماز ما را میدیدند… اگر نماز ما را دیده بودند چگونه توصیفش میکردند؟ چه توصیفی به ذهنشان میرسید؟
علما هنگام سخن از «آرامش» و تأنی در نماز، این سخن الله متعال را یادآوری میکنند که:
{قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (۱) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ} [مؤمنون: ۱-۲]
(به راستی که مؤمنان رستگار شدند (۱) همانان که در نمازشان خاشعند)
و این سخن پروردگار متعال که:
{وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ} [بقره: ۴۵]
(از صبر و نماز یاری جویید و به راستی این [کار] گران است مگر بر خاشعان).
و نصوصی مانند این.
اما «خشوع» ذکر شده در این آیات به چه معناست؟ بسیاری از اهل علم در کتب تفسیر و سلوک، هرگاه میخواهند کلمهٔ «خشوع» را در این دسته از آیات قرآنی تفسیر کنند، در جستجوی معنای آن به کتب لغت عرب مراجعه میکنند که این یک روش علمی معتبر و روندی آشناست.
اما دریای علم، ابوالعباس ابن تیمیه روش دیگری دارد که حضوری پررنگ در تفسیر او از الفاظ نصوص دارد و میتوان آن را «اصل اکتفای ذاتی نص» نامید… خلاصهٔ این اصل این است که به نظر ابن تیمیه، شناخت معنای الفاظ در نصوص شرعی نیازمند رجوع به کتب غریب لغت و شعر و لغتنامهها و مانند آن نیست، بلکه خود نصوص و آثار، تفسیر خود را در خود دارند و اینگونه استدلال میکند که نص الهی خودش، خودش را روشن و قابل فهم میکند.
این اصل معرفتشناختی که ابن تیمیه بر اساس آن رفتار میکند، چنانکه خودش بارها بیان کرده چنین است که «پیامبر الفاظ و معانی قرآن را تبلیغ کرده است نه تنها الفاظ آن را».[۱۲] ابن تیمیه دربارهٔ ثبوت و دلالت نص بحث کرده است و دربارهٔ ثبوت لفظ میگوید: «لغتی که از شعر و غریب الفاظ برگرفته میشود و آحاد آن را نقل میکنند کمتر و در درجهای پایینتر از آن چیزی است که از نقل اهل حدیث به دست میآید…»[۱۳] و دربارهٔ دلالت و معنای الفاظ میگوید: «سپس اگر نقل از یک شخصِ عربیِ اهل شعر یا اهل نثر به ثبوت برسد و دانسته شود که وی از آن لفظ معنای مورد نظر را در نظر داشته این لغت او خواهد بود که از آن لفظ خواسته است، در نتیجه اثبات لغت به مجرد این استعمال برتر و اولی از اثبات آن با استعمال نقل شده در حدیث و آثار نیست»[۱۴]. بلکه وی این اصل را به درجهٔ بالاتر رسانده میگوید: «با وجود بیان پیامبر که الله او را با قرآن مبعوث ساخته است، نیازی به شناختن لغتِ پیش از نزول قرآن نداریم… و علم به معانی قرآن موقوف به چیزی از آن (یعنی لغت پیشین عرب) نیست، بلکه صحابه معانی قرآن را نیز همانند الفاظ آن [به ما] رساندهاند».[۱۵]
گروهی از علمای لغتِ معاصر ابن تیمیه در این رأی به مخالفت با او برخاستند، از جمله عالم بزرگ، ابوحیان اندلسی در مقدمهٔ تفسیرش[۱۶]. این مسئله دنبالهها و قیدها و نکات بسیار خواندنی دارد که این مجال برای نقل آن مناسب نیست.
به هر حال… بنابر این اصل یعنی تفسیر نص با نص، یا تفسیر ذاتی نص، یا اصل اکتفای ذاتی نص، ابن تیمیه «خشوع» وارد شده در آیات پیشین را چگونه تفسیر کرده است؟
یعنی اگر همان آغاز کار به نصوص عربی نقل شدهٔ کهن از شعر و نثر دربارهٔ معنای «خشوع» بازنگشتیم و در خود نصوص شرعی به جستجوی معنای «خشوع» پرداختیم، این خشوع چه معنایی خواهد داشت و چگونه به این تفسیر خواهیم رسید؟
ابن تیمیه اینجا اصل خود را به روشی استنباطی و مرکب از دو عنصر، پیاده ساخته است: عنصر مشهور «وجوه و نظائر»[۱۷] یعنی پیگیری اماکن ورود این لفظ در خود نص از نظر اشتراک و تواطُؤ[۱۸] و همچنین عنصر «تعریف از طریق مقایسه». مثلا هنگام رسیدن به این سخن الله متعال که فرموده است:
{الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ} [مؤمنون: ۲]
(آنان که در نمازشان خاشعند)
آن را با آیهای دیگر مقایسه میکند که الله متعال در آن میفرماید:
{وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً} [فصلت: ۳۹]
(و از نشانههای او این است که تو زمین را خاشع مییابی…).
اما آیهٔ دوم از چه نظر به خشوع دلالت دارد؟ رابطهٔ «خشوع زمین» در آیهٔ دوم با «خشوع در نماز» که در آیهٔ نخست آمده و در حال تفسیر آن هستیم چیست؟
ببینیم ابن تیمیه چگونه از آیهٔ دوم، معنای خشوع را [در آیهٔ نخست] استنباط کرده است. ابوالعباس ـ که رحمت الله بر او باد ـ در رسالهٔ مشهورش به نام «القواعد النورانیة» میگوید:
«خشوع در برگیرندهٔ آرامش و تواضع به صورت یکجا است… الله تعالی میفرماید: {از نشانههای اوست که تو زمین را خاشع مییابی، پس همین که آب را بر آن فرو میریزیم به جنبش درآید و برآید}، اینجا ما را آگاه ساخته که زمین پس از آن «خشوع» به «جنبش» میآید و «برمیآید» که برآمدن به معنای ارتفاع یافتن است، بنابراین از اینجا میدانیم که خشوع شامل آرامش و فرو آمدن است».[۱۹]
ابن تیمیه اینجا میگوید که وقتی این آیه از خشوع زمین یاد کرده است، سپس حالتی را که مخالف این خشوع است یعنی دو وصف جنبش و برآمدن را ذکر نموده است و جنبش همان حرکت است و برآمدن به معنای ارتفاع یافتن است، دانستیم که خشوع ضد آن است یعنی باید دو وصف متضاد که همان سکون و بیحرکتی و انخفاض و عدم ارتفاع است را در خود داشته باشد.
ابن تیمیه این بحث را ادامه میدهد و پنج نص دیگر را ذکر میکند و معنای «خشوع» را از آنها استنباط میکند بدون آنکه نیازمند رجوع به معاجم لغت باشد، چنانکه در روش رایج تفسیر، معمول است.
اما اینجا میخواهم سؤالی بپرسم: آیا هنگام خواندن استنباط معنای خشوع نماز از خشوع زمین، در گلویت احساس شیرینی نکردی؟
اینجا دوست دارم یادآور شوم که اساس تفرد ابن تیمیه نه در معتبر دانستن اصلِ تفسیر نصی ذاتی، بلکه توجهِ بسیار او به این روش و به کارگیری و پیاده ساختن آن در مباحث عقیده و فروع و اصرار پی در پی ایشان در استفاده و یادآوری این قاعده است زیرا امامان ممکن است دربارهٔ اساس عمل به یک قاعدهٔ شرعی متفق القول باشند اما در سطح به کارگیری آن با یکدیگر تفاوت داشته باشند، مانند حضور پررنگ قاعدهٔ سد ذرائع در فقه مالک و حضور پررنگتر قول صحابی در مدرسهٔ اهل حدیث و حضور قوی قیاس در مدرسهٔ اهل عراق و مانند آن، هرچند همهٔ این اصول نزد مخالفانشان نیز موجود است.
خیلی خوب… این همان حالتی است که خداوند از ما در نمازمان میخواهد: اینکه در آرامش باشیم و دست و پایمان به هر سو نرود و نجنبد و در حال نماز کارهای بیهوده نکنیم و در حال نماز سر به زیر اندازیم و فروتنانه برای کسی که در برابرش ایستادهایم نگاهمان را به زمین بدوزیم… این دو وصف از گرامیترین معانی خشوع است که قرآن را گرامی داشته و خوشبختی را به آن مرتبط دانسته است… در حقیقت هر دو وصف «سکون ـ آرامش» و «سر به زیر انداختن» در صحیحین، در بحث نماز به آن اشارهٔ صریح شده است…
دربارهٔ آرامش در صحیح مسلم از جابر بن سَمُره از پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ روایت شده که ایشان فرمودند: «در نماز، آرام بگیرید».[۲۰]
اما دربارهٔ فروتنی با فرو آوردن سر و نگاه در نماز، در صحیح بخاری از انس بن مالک روایت است که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «چه شده اقوامی را که در نماز نگاهشان را به آسمان بالا میبرند؟!» و در این باره به تندی سخن گفت تا آنجا که فرمود: «دست از این کار میکشند یا آنکه بیشک بیناییشان ربوده میشود».[۲۱]
بسیاری از مردم وقتی دربارهٔ آرامش و خشوع نماز میشنوند، تنها چیزی که به ذهنشان میآید خشوع در هنگام قیام و حرکت نکردن است و از باشکوهترین جلوههای خشوع در نماز غفلت میورزند… همان چیزی که هالهای ایمانی را گرد نمازگزار شکل میدهد و شامل چنان ادبی در برابر خداوند است که دلها بدان آرام میگیرد و آن «لحظات انتقال بین ارکان نماز» است. برخاستن و پایین آمدن با آرامش و وقار… بسیاری اوقات نمازگزارانی را میبینی که به سجده هجوم میآورند، انگار از خستگی به زمین افتاده و پریشان از سجده میپرند و میایستند، همچون شتری که عِقال از زانویش باز شده باشد و همچون عقابی که شکارش را میرباید با عجله به رکوع میروند…
از جمله هیئتهای خشوع و آرامشِ نماز که بسیاری از نمازگزاران از آن غفلت میورزند، لحظات «بالا بردن دستان برای تکبیر و فرو آوردن آن» است… میبینی که در رفع یدین برای تکبیر و پایین آوردنش عجله میکند و آن را رها میکند و دقت نمیکند که دستانش تا گوشها یا شانههایش بالا بیاید و سپس آن را به آرامی به روی سینه نمیآورد. آنچه نماز را بزرگ میدارد همین است که آرامش تکبیر عظمتی دارد که نفسها را در سینه حبس میکند… شاید به یادت مانده باشد که بَزّار چگونه نماز ابن تیمیه را وصف نمود، آنجا که گفت: «و هرگاه برای نماز [تکبیرهٔ] احرام میگفت نزدیک بود که دلها از هیبت تکبیرهٔ احرامش از جا بیرون آید»…
این شیوهٔ سریع عجولانه در انتقال بین حرکات نماز و رفع یدین را پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به گونهای تشبیه نموده که نمازهای ما را از آن شرم میآید؛ نمازهایی که شخص در آن با خودش مسابقه میدهد… بلکه در حقیقت این تشبیه ترسناک است، زیرا پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ این را یکی از ویژگیهای «نماز منافق» دانسته است…
چه نتیجهٔ ناامید کنندهای است که انسان ناگهان این را کشف کند که سالهاست نمازی میگزارد که شبیه به نماز منافق است! نماز «نوک زدن»… در صحیح مسلم آمده که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمودند: «آن نماز منافق است، مینشیند و خورشید را در نظر میگیرد تا آنکه بین دو شاخ شیطان قرار گرفت [و به غروب نزدیک شد] برمیخیزد و چهار [رکعت] نوک میزند و الله را در آن یاد نمیکند مگر اندکی»[۲۲]…
باور میکنی اگر بگویم از شدت شرم متوجه شدم که انگار ناخودآگاه به خودم دروغ میگویم… در دل به خودم میگفتم شاید پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ این وصف نماز را تنها برای به تأخیر انداختن نماز تا آخر وقتش به کار بردهاند… گویا هنگام خواندن «چهار [رکعت] نوک میزند» عجله کرده بودم… انگار داشتم از رویارویی با حقیقت میگریختم… سپس این سخن ابن تیمیه را یافتم که گویا مرا نیشگون میگرفت و میگفت: «بنابراین پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ در این حدیث بیان نمودهاند که نماز منافق شامل این موارد است: تأخیر از وقتی که امر شده [نماز را] در آن انجام دهد، و نوک زدنی که الله را در آن یاد نمیکند مگر اندکی».[۲۳]
هنگامی که این حدیث و شرح ابن تیمیه را میخواندم، نمازهای خودم به یادم آمد و فورا به یاد سخن فضیل بن عیاض افتادم که نالان و گریان با پروردگارش چنین مناجات میکرد: «با شرم خود از تو چه کنم… حتی اگر عفو کنی!»[۲۴].
آری ای ابوعلی… چه کنیم با این شرم حتی اگر پروردگارمان ما را ببخشاید… با کدام ستون اسلام به محضر او خواهیم رفت؟! چه فایده از رواق و طناب، اگر عمود خیمه از داخل پوسیده باشد؟
ادامه دارد
ابراهیم السکران ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] مسند امام احمد (۷۳).
[۲] بخاری (۲۲۹۸).
[۳] بخاری (۶۸۴).
[۴] بیهقی، سنن کبری (۳۵۲۲).
[۵] ابونعیم، حلیة الأولیاء، تحقیق سامی جاهین، دار الحدیث (۳/ ۸۰).
[۶] بیهقی، شعب الإیمان (۲۸۸۴).
[۷] ابونعیم، حلیة الأولیاء، تحقیق سامی جاهین، دار الحدیث (۳/ ۸۱).
[۸] ذهبی، العبر فی خبر من غبر، تحقیق محمد زغلول، دار الکتب العلمیة (۱/ ۱۶۳).
[۹] ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، نشرة مجلس دائرة المعارف العثمانیة (۵/ ۳۵۶). در «العبر» ذهبی آمده است: «الأشعار والعربية» (اشعار و عربی) و در نسخههای دیگر «الأشعار العربية» (اشعار عربی) که به نظر میرسد در این نسخههای تصحیف (خطای نوشتاری) رخ داده و نص سوم بسیار بعید است و گمان میکنم عبارت «العبر» درستترین عبارت باشد، والله اعلم.
[۱۰] صحیح بخاری (۳۷۳۷) و صحیح مسلم (۵۵۶).
[۱۱] صحیح بخاری (۳۷۴).
[۱۲] نگا: ابن تیمیه، مجموع الفتاوی (۱۳/ ۴۰۲).
[۱۳] ابن تیمیه، جواب الاعتراضات المصریة، تحقیق: محمد عزیز شمس، انتشارات مجمع الفقه الإسلامي (۱۰).
[۱۴] پیشین.
[۱۵] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی (۷/ ۱۲۴).
[۱۶] ابوحیان، البحر المحیط، تحقیق عادل عبدالموجود ودیگران، دار الکتب العلمیة (۱/ ۱۰۴).
[۱۷] منظور از اصطلاح «وجوه و نظائر» این است که یک کلمه در مواضعی چند از قرآن با یک لفظ و حرکت آمده باشد اما در هر مکان به معنایی متفاوت از جای دیگر آمده باشد. اینجا نظائر اشاره به نام الفاظ دارد و وجوه اشارهای است به نام معانی. برای مثال لفظ «آیة» و «آیات» در قرآن به معانی گوناگونی آمده است: آیات قرآن، معجزه، رخ دادن حوادث بزرگ مانند نشانههای قیامت، عبرت و امر و نهی الهی. (نگا: أحمد عبدالوهاب علی، الوجوه والنظائر في القرآن الکریم، شبکة الألوکة). مترجم.
[۱۸] منظور از اشتراک لفظی، عبارتهایی است که لفظ آن یکی است اما معانیاش گوناگون، مانند عین که در عربی برای اشاره به ذات (عین آن انسان، عین آن حیوان) یا به معنای چشم یا به معنای چشمه به کار میرود که اینجا لفظ یکی است و معانیاش گوناگون [و دور از یکدیگر]. اما تواطُؤ آن است که یک لفظ با بسیاری از معانی خود اتفاق داشته باشد، مانند لفظ انسان که همهٔ جنس بشری را در بر میگیرد اما این انسان میتواند مرد باشد یا زن، کوچک باشد یا بزرگ، عاقل باشد یا دیوانه. با این حال معانی لفظ انسان به هم نزدیک است. (نگا: ناصر العقل، شرح التدمریة، ج (۱۸) ص (۱۰)، المکتبة الشاملة الحدیثة). مترجم
[۱۹] ابن تیمیة، القواعد النورانیة، تحقیق: احمد الخلیل، دار ابن الجوزي، ص (۷۴).
[۲۰] صحیح مسلم (۴۳۰).
[۲۱] صحیح بخاری (۷۵۰).
[۲۲] صحیح مسلم (۶۲۲).
[۲۳] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ص (۲۳۵) ج (۱۵).
[۲۴] شعب الإیمان بیهقی (۳۸۹۷).