در گفتگوهای داخلی، موضوع ضرورت بازخوانی «ولاء و براء»، قضایای دشمنی با کافر، همسر اهل کتاب و مانند آن بسیار مطرح شده است. همهٔ این خوانشها و بازنگریها البته زیر بار امواج آزادی لیبرالِ غالب است بنابراین خوانشی علمی و شناختی نیست که در پی اثبات باشد، بلکه خوانشی است که آشکارا هدفش کم کردن از محتوای ولاء و براء است تا به نظریهٔ «آزادی لیبرال» نزدیک شود. ولاء و براء در قرآن، نظام روابط را بر اساس عقیده استوار میکند در حالی که آزادی لیبرال، روابط را بر پایههای مادی قرار میدهد.
جالب اینجاست که وقتی به سخنانشان اندیشیدم، متوجه شدم که ذرهای از اصل ولاء و براء را کنار نگذاشته و هیچ چیز دربارهٔ وجود ولاء و براء نزدشان تغییر نکرده است بلکه تنها چیزی که تغییر کرده، «زمینهٔ ولاء و براء» یا توجیهاتی است که ولاء و براء سزاوارش است.
قبلاً میگفتند انسان باید با هرکس که به خدا کافر است، دشمنیای دینی داشته باشد. اکنون این کار را ناپسند میشمارند اما اگر به ایشان بگویی: من کسانی که با کشورم دشمنی میکنند را دوست دارم، حرفت را ناپسند میدانند. اگر به ایشان بگویی: من دشمنان کشورم را یاری میکنم یا با آنان دست میدهم، این کار را نشانهٔ تندروی و عقبافتادگی میدانند.
به نظر میرسد قضیه، دست برداشتن از ولاء و براء نیست بلکه تعریفی دوباره از این است که چه کسی سزاوار ولاء و براء است. قبلاً میگفتند فقط «خدا» سزاوار این است که ولاء و براء بر اساس دوری و نزدیکی به او باشد اما اکنون میگویند فقط «کشورشان» سزاوار این است که ولاء و براء بر اساس دوری و نزدیکی به آن باشد.
این، همهٔ قضیه، با توجه به مطالعهٔ من دربارهٔ این نظریات است. پس ولاء و براء لحظهای هم رها نشده، بلکه اساس ولاء و براء از «خدا» به «خاک» تغییر کرده است چنان که خداوند متعال اشاره کرده و فرموده است: {وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ} (ولی او به سوی زمین (و دنیا) مایل شد (و به پستی گرایید) و از هوای خویش پیروی کرد.)([۱]) خداوند متعال میفرماید: {اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ} (به زمین میچسبید.)([۲])
گروهی از مردم در عصر پیامبر صلّی الله علیه و سلّم به خاطر زمین و خاک، نه بر مبنای عقیده، جهاد میکردند. آنان از جنگ امتناع نکردند بلکه جنگ را بر اساس زمین موجه میدیدند نه عقیده، چنان که در تحلیل عقلی خود از جهاد پیامبر صلّی الله علیه و سلّم گفتند: {وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا} (و (نیز) هنگامی که گروهی از آنان گفتند: «ای اهل یثرب! اینجا جای ماندن شما نیست، پس (به خانههای خود) برگردید».)([۳])
این صحنهای است که تکرار میشود اما با درد تکرار میشود. وقتی خاک در جان ما از خدا گرانبهاتر باشد، ولاء و براء و کینه و دشمنی بر اساس خاک قابل قبول و حتی نوعی پیشرفت فکری خواهد بود اما ولاء و براء و کینه و دشمنی بر اساس دوری و نزدیکی به خدا، همهٔ اینها ارتجاع و تنگخوانی برخی از نصوص است!
موضوع اصلاً نیازی به این همه هیاهو ندارد اما چون عقیده در جانها از هم فروپاشیده و دلها به خاک وابسته شده، برخی هراسان به چشمان زنان اهل کتاب خیره شدند که چه بسا در میان احساسات او بهانهای برای انتقال ولاء و براءشان از «الله» جلّ جلاله به «خاک» بیابند. به طور بسیار خلاصه، اگر حقیقت را میخواهند، هر کافری به مجرد کفرش دشمن خداست چنان که حق تعالی میفرماید: {فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ} (پس به درستی که الله دشمن کافران است.)([۴]) و خبر داده که کافران را دوست ندارد: {فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ} (قطعاً الله کافران را دوست نمیدارد)([۵]) و خبر داده که بر کافران خشم میگیرد: {وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتًا} (و (نیز) کافران را کفرشان جز زیان (چیزی) نمیافزاید)([۶]) و فرموده که دشمنی با مؤمن پیروِ دشمنی با خداست؛ {إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُّبِينًا} (زیرا کافران، برای شما دشمن آشکاری هستند.)([۷])
هر مؤمنی باید در دلش، «دشمنی قلبی دینی» با دشمن خالقش ایجاد کند. اگر این دشمنی قلبی دینی را نسبت به دشمنان پروردگارش نیافت، باید بر ایمان خود بگرید. اگر محبت خدا در دلش کامل باشد، محال است که خالقش و دشمن خالقش را همزمان دوست بدارد مگر اینکه مؤمن جرأت کند و بگوید که دشمنان خدا، دوستان او هستند که این بحث دیگری است یا شخص بگوید: «اگر کافر با ما نجنگد، دشمن خدا نیست اما اگر با ما بجنگد، دشمن خداست» و بدین ترتیب، کرامت خودش را از کرامت خدا بزرگتر بداند. آیا انسان عاقل چنین چیزی میگوید؟
چه مبارزهطلبیای علیه خدا از این بالاتر که اقرار کنیم خداوند دشمن همهٔ کافران است و خدا هیچ کافری را دوست ندارد، سپس پروردگار متعال را به مبارزه بطلبیم و بگوییم: اما ما برخی از کفار را دوست داریم؟!
با من به آنچه خداوند متعال میفرماید بیاندیش: {هَا أَنتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ} (هان! شما کسانی هستید که آنها را دوست میدارید، در حالی که آنها شما را دوست ندارند و شما به همهٔ کتاب(های آسمانی) ایمان دارید (و آنها به کتاب شما ایمان ندارند). و چون با شما ملاقات میکنند میگویند: «ایمان آوردهایم». و هنگامی که تنها میشوند، از شدت خشم بر شما، سر انگشتان خود را به دندان میگزند.)([۸])
اینها گروهی به ظاهر صلحطلب هستند، بلکه تظاهر به نهایت صلحطلبی میکنند تا جایی که وقتی مؤمنان را ملاقات میکنند، میگویند ایمان آوردیم. با این وجود، خداوند مؤمنان را به خاطر دوست داشتنشان سرزنش میکند و جایز ندانسته که آنان را مطابق ظاهرشان دوست داشته باشند.
سپس با من بیاندیش که چگونه آیات براء و دشمنی با کفار بر اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و سلّم منعکس شده است؟! از جملهٔ آن، اسما بنت عمیس که به حبشه مهاجرت کرده است؛ همان گونه که در صحیح بخاری آمده، میگوید: «در سرزمین دورانِ دشمن، در حبشه بودیم».([۹])
به سخن این صحابی بزرگوار بنگر! مردم حبشه اهل صلح و مسالمت بودند، بلکه در زمان بحران با قریش، با پناهندگی سیاسی به اصحاب پیامبر سود رساندند اما آنان را «دشمنان» نامیده است، چرا؟
زیرا این صحابیهٔ بزرگوار درس قرآن را به خوبی آموخته بود، اینکه هر کافری قطعاً دشمن خدا و مورد بغض اوست، هرچند از نظر نظامی صلحطلب باشد.
هنگامی که پیامبر خدا صلّی الله علیه و سلّم، عبدالله بن رواحه را برای برآورد میوهها نزد یهودیان فرستاد، ترسیدند که به آنان ظلم کند. وی به آنان، چنانکه احمد با سند صحیح روایت میکند، گفت: «ای قوم یهود! شما منفورترین مردم نزد من هستید، اما نفرتم نسبت به شما باعث نمیشود به شما ظلم کنم».([۱۰])
این کفار صلحطلب بودند، نه جنگجو، اما ایشان رضی الله عنه نفرت خود نسبت بدانان را اعلام میدارند.
نمونههای کینه نسبت به کفار حتی اگر صلحطلب باشند، در زندگی اصحاب رسولالله صلّی الله علیه و سلّم بسیار است. جالب است که عدهای برای رهایی از این اصل بزرگ شرعی، راهبرد الحاق احکام براء به «وهابیت» را در پیش گرفته و مدعیاند که ما اسیر اندیشهٔ وهابی شدهایم و مسئلهٔ کینه نسبت به کفار، تماماً یک اندیشهٔ وهابی است و… که این ترفندی سادهلوحانه برای خلاصی از قاعدهای شرعی است.
در واقع قاعدهٔ «کینهٔ عقیدتی نسبت به کافر» قاعدهای است که مذاهب چهارگانهٔ اهل سنت و جماعت با آن مطابقت دارد و اختراع «الدرر السنية» نیست؛ سرخسی حنفی میگوید: «شایستهٔ هر مسلمان است که در دشمنی با یهود چنین باشد»([۱۱]). قرافی مالکی برخی از اوامر شرعی را بیان داشته است و میگوید: «دوست داشتن مؤمنان، دشمنی با کفار، بزرگداشت ربالعالمین و دیگر دستورات»([۱۲]). ابنالحاج مالکی میگوید: «بر هر مسلمان واجب است که به خاطر خدا بر هرکس که به خدا کافر است کینه بگیرد»([۱۳]). شیخ علیش مالکی میگوید: «برای مسلمانان مقدر شده که از کافران نفرت داشته باشد»([۱۴]). در مشهورترین متن شوافع آمده است: «مودت و دوستی با کفار حرام است»([۱۵]). عز بن عبدالسلام شافعی میگوید: «جنایتی که او (یعنی کافر) با کفر بر خودش روا داشته او را عقب انداخته و کینهٔ او را واجب گردانده است»([۱۶]).
این ابن سعدی است که برخی سعی در تحریف تصویرش دارند و ایشان را فقیهی غربزده به تصویر میکشند. وی نیز رابطهٔ ایمان به خدا و نفرت از کافر را توضیح میدهد و میگوید: «ایمان، محبت مؤمنان و وفاداری نسبت به آنان و کینه و دشمنی کفار را میطلبد».([۱۷])
مقصود این است که نصوص فقهای مذاهب چهارگانهٔ اهل سنت در نهی از محبت کافر بسیار است. چگونه برخی میتوانند ادعا کنند که «وجوب دشمنی با کفار، اندیشهای است که در درعيه زاده شده و با کنفرانسهای بین ادیان پایان یافته است؟» یا ائمهٔ مذاهب چهارگانه در قرون نخستین، در کودکی «کشف الشبهات» را حفظ کردهاند؟ یا نسخههایی از «الدرر السنية» برایشان ارسال شده است؟ کسانی که به دنبال لیبرالسازی ولاء و براء هستند، به برخی تأویلات نصوص و مفاهیم شرعی متوسل میشوند که به برخی از آنها خواهم پرداخت.
میگویند: «قبول داریم که خداوند به دشمنی با دشمنان خود دستور داده است مثل این آیه: {لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ} (دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید)([۱۸]) اما این دربارهٔ تعدی کننده است و همهٔ کفار دشمن خدا نیستند».
آیا کسی که کتاب خدا را خوانده است چنین میگوید؟ هر کافری اساساً دشمن خداست چنان که حق تعالی میفرماید: {فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ} (پس به درستی که الله دشمن کافران است)([۱۹]). خداوند متعال میفرماید: {إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُّبِينًا} (زیرا کافران، برای شما دشمن آشکاری هستند.)([۲۰])
میگویند: «تصدیق میکنیم که خداوند از موالات کفار نهی کرده است اما آیات نهی از موالات کفار، مستلزم نهی از محبت و امر به دشمنی با آنها نیست زیرا موالات قدر زائدی بر صرف محبت و دشمنی دارد که همان «نصرت» است».
پاسخ این است که «موالات» یک لفظ عام و شامل محبت و نصرت است. محبت، موالات است و نصرت نیز موالات است. نهی از عام، شامل همهٔ زیرمجموعههایش میشود.
هرکس گمان کند که موالات (دوستی) تنها زمانی حاصل میشود که هر دوی این معانی (محبت و نصرت) وجود داشته باشد، با نصی که محبت کفار را منع کرده، مخالفت کرده است آنجا که میفرماید: {هَا أَنتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ} (هان! شما کسانی هستید که آنها را دوست میدارید در حالی که آنها شما را دوست ندارند.)([۲۱]) که این درمورد کفار صلحطلب است. او همچنین با اجماع فقها مبنی بر نهی از محبت و مودت کافر مخالفت کرده. علاوه بر مخالفتش با آنچه فقهای محقق بیان داشتهاند، مانند آنچه ابنتیمیه فرموده: «اصل موالات، محبت است، همان گونه که اصل معادات، کینه است».([۲۲])
میگویند: «قبول داریم که خداوند از دوستی کسی که با خدا و رسولش دشمنی دارد، نهی کرده، اما دشمن، کافر حربی است».
این نوعی تحریف قرآن است. خداوند عزّوجلّ میفرماید: {يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ * أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ} ((منافقان) برای شما به الله سوگند یاد میکنند تا شما را خشنود سازند در حالی که اگر ایمان داشتند، شایستهتر (این) است که الله و رسولش را خشنود سازند. آیا نمیدانند، بیگمان هرکس با الله و رسولش مخالفت (و دشمنی) کند، پس مسلماً برای او آتش جهنم است)([۲۳]). کسانی که برای رسولالله قسم خوردند، محارب نبودند، ولی خداوند آنها را دشمن میخواند. هنگامی که خداوند حدود الهی را در ابتدای سورهٔ مجادله ذکر میکند، میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ﴾ (همانا کسانی که با الله و رسولش دشمنی میکنند.)([۲۴]) مشخص است که تجاوز به حدود خدا، محاربه نیست ولی خداوند آن را دشمنی با خودش دانسته است.
اگر این افراد «دشمنی» را همان «محاربه» بدانند، نظرشان باطل است زیرا خداوند در کتاب خود، کمتر از محاربه را دشمنی نامیده و اگر دشمنی را هر حرف و عملی بدانند که موجب آزار خدا، کتاب، پیامبر و شریعتش میشود، کمتر کافر معاصری یافت خواهد شد که احکام خدا را در تعدد زوجات، قوامت، حجاب، خانهنشینی، جهاد و… نقض نکند.
این افراد به ما میگویند: آن مودتی که نهی شده، ویژهٔ دشمنی است. اگر به آنها بگوییم: این خاورشناسان، سیاستمداران، اندیشمندان و عامهٔ مردم در جوامع کافر که احکام شرعی را تخطئه میکنند اما صلحطلب هستند نه جنگجو، آیا دوست داشتن اینان جایز است؟ مخالفت کرده و با تناقض میگویند: آری، جایز است زیرا محارب نیستند و دلیل اول خود که دشمنی به معنای تخطئه است را رها میکنند.
مقصود ما در اینجا، ترادف معنایی بین کفر و محادّه (دشمنی) نیست. بیگمان محاده (دشمنی) فراتر از صرف کفر است چنانکه ابنتیمیه در «الصارم المسلول» بیان کرده است. بلکه مقصود بیان این است که محاده (دشمنی) گستردهتر از محاربه است.
اما استنادشان به اجازهٔ شارع در ازدواج با اهل کتاب است و اینکه این امر با تمام آیات، احادیث، آثار و عملکرد مذاهب چهارگانه منافات دارد، گویندهٔ این سخن، مشکلش تنها یک مسئله نیست بلکه مشکلی روششناختی دارد که عبارت است از ترک اصول ظاهر و تبدیل استثنا و احتمال به قاعده.
در پاسخ به این استدلالشان که «خداوند ازدواج با اهل کتاب را مباح دانسته و ازدواج موجب محبت میشود» باید بگوییم: محبتی که از طریق ازدواج با زن اهل کتاب حاصل میشود، امری وجودی ـ قدری است، در حالی که دستور خداوند به کینه از کافر، امری شرعی ـ دینی است. اوامر شرعی خداوند با اوامر وجودی، مورد اعتراض قرار نمیگیرد. کسی که به این موضوع استدلال میکند، مانند کسی است که میگوید: خداوند مخلوقات را متفاوت با هم آفریده و هنوز نیز چنین است، پس نیازی به دستور به جماعت و ائتلاف نیست. این گونه امر شرعی خدا را با امری وجودی باطل نموده است یا مانند کسی که میگوید: خداوند برای بندگان مقرر فرموده که از آنان نافرمانی سر بزند و خبر داده که بنیآدم گناهکار و خطاکارند پس نیازی به نهی مردم از گناه نیست. پس امر خداوند مبنی بر عدم ارتکاب معصیت را بنا بر امر وجودی وقوع معاصی، ابطال کرده است. چگونه بر امر خدا مبنی بر دشمنی با کفار، با امری وجودی و قدری که عبارت است از علاقهٔ شوهر به همسرش، اعتراض میکند؟!
از جهتی، غیرممکن نیست که میان زن و شوهر، دشمنی دینی وجود داشته باشد چنان که حق تعالی میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ} (ای کسانی که ایمان آوردهاید! به راستی (بعضی) از همسرانتان و فرزندانتان دشمنان شما هستند، پس از آنها برحذر باشید.)([۲۵]) پس خداوند متعال امکان وجود دشمنی دینی بین زن و شوهر را ثابت کرده، اما نمیدانم چرا فقط این آیه را مد نظر قرار میدهند: {خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً} (همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا به آنها آرام گیرید و در میانتان مودت و رحمت قرار داد)([۲۶]) که دربارهٔ مودت وجودی و قدری صحبت میکند اما آیهٔ ۱۴ سورهٔ تغابن را همراه آن نمیآورند که احتمال عداوت دینی را اثبات میکند.
علاوه بر این، مودتی که خداوند بین همسران ذکر کرده، لزوماً همیشه بهمعنای محبت نیست، بلکه ممکن است مراد از آن، ارتباط و احسان به یکدیگر باشد چنان که خداوند عزوجل میفرماید: ﴿قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ﴾ (بگو: من بر (رساندن) آن هیچ پاداشی از شما در خواست نمیکنم، جز مودت خویشاوندی، (که بهجای آورید))([۲۷])
پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم از کفار قریش درخواست دوستی نمیکند بلکه همان گونه که در صحیح بخاری آمده، ابنعباس میگوید: «هیچ تیرهای از قریش نبود، مگر اینکه با رسولالله صلّی الله علیه و سلّم نسبت خویشاوندی داشت. پس رسولالله صلی الله علیه وسلم فرمود: از شما چیزی جز ادا کردن حق خویشاوندی که میان من و شما است، نمیخواهم».([۲۸])
علاوه بر این، انسان، دوستی و محبتی که به پدر و برادرش در خود مییابد، بیشتر از دوستی و محبتی هست که نسبت به همسرش مییابد. با این حال، خداوند دوستی با پدر کافر صلحطلب و برادر کافر صلحطلب را رد میکند چنان که خداوند عزّوجلّ میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ} (ای کسانی که ایمان آوردهاید! پدران خود و برادران خود را دوستان (و اولیای) خود قرار ندهید اگر کفر را بر ایمان ترجیح دادند.)([۲۹])
علاوه بر این، علما تصریح کردهاند که منشأ این دو امر، از ریشه با هم متفاوت است. کینهٔ کافر صلحجو و دشمنی قلبی با او، عداوتی دینی و قلبی است اما مودتی که بین زن و شوهر شکل میگیرد، مودتی غریزی و فطری است. پس وجود همزمان این دو در یک شخص، محال نیست.
میگویند: «محال است محبت و بغض همزمان در یک شخص وجود داشته باشد، از این رو، تا زمانی که محبت همسر اهل کتاب جایز است، دشمنی دینی از وی منتفی است».
این استدلال بسیار ضعیفی است. در دارو نیز حب و بغض هم زمان وجود دارد؛ از جهتی محبوب و از جهت دیگر منفور است. این مثالی است که علما بسیار از آن استفاده میکنند تا نشان دهند که چگونه محبت و نفرت در یک شخص با هم جمع میشود.
مانند این مورد در امور شرعی، این است که جنگ در راه خدا هم در خود نفرتی طبیعی دارد به دلیل آسیبی که به شخص میرسد و هم محبتی شرعی، به دلیل ثواب بزرگی که در آن است، همان طور که خداوند متعال درمورد نفرت طبیعی جنگ میفرماید: {كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ} (جهاد (در راه خدا) بر شما واجب شده است در حالی که برای شما ناگوارا است)([۳۰]). درمورد محبت شرعی جنگ میفرماید: {وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَّأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ} (و نه بر کسانی که وقتی نزد تو آمدند که آنها را (بر مرکبی) سوار کنی، گفتی: «چیزی که شما را برآن سوار کنم، نمییابم» آنها بازگشتند، در حالی که از اندوه چشمانشان اشکریزان بود.)([۳۱])
بنگر که چگونه میفرماید از جنگ بیزارند سپس اگر فرصت جنگ را از دست بدهند، به خاطر محبت شرعی و دینی جنگ، چشمانشان پر از اشک میشود.
هرکس منکر نفرت طبیعی از جنگ شود، لجاجت کرده و هرکس که محبت شرعی به جنگ را انکار کند، هنوز معنای ایمان را ندانسته است. اگر وجود همزمانش در یک جا را اثبات کند، چگونه میتواند وجود همزمانش در یک شخص که همان همسر کافر است را انکار کند؟
به همین ترتیب، هرکس در درون خود تنفری طبیعی نسبت به زندان دارد اما وقتی برای یوسف علیه السلام مصلحتی شرعی وجود داشت، از نظر شرعی زندان نزد وی دوستداشتنیتر شد اگرچه به صورت طبیعی از آن تنفر داشت، همان گونه که خداوند متعال دربارهٔ یوسف میفرماید: {قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ} (پروردگارا! زندان نزد من از آنچه (اینها) مرا به سوی آن میخوانند، محبوبتر است.)([۳۲])
همچنین وقتی انسان با ارزشترین مالش را صدقه میدهد، در این کار هم حب وجود دارد و هم بغض. از لحاظ طبیعی مالش را دوست دارد اما از نظر شرعی نیز دوست دارد آن را رها کرده و صدقه بدهد چنان که خداوند عزوجل میفرماید: {لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ} (هرگز به نیکوکاری نمیرسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید.)([۳۳]) خداوند متعال میفرماید: {وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ} (و مال (خود) را با وجود دوست داشتنش بدهد.)([۳۴]) خداوند متعال میفرماید: {وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ} (و غذا را با اینکه ( به آن نیاز و) دوستش دارند میبخشند.)([۳۵])
اما اینکه برخی از این افراد میگویند: «حب و بغض کار قلب است که بدون اینکه گریزی از آن باشد به قلب وارد میشود، در نتیجه دوست داشتن کفار بخشیده میشود».
منظور سخن این افراد، خارج کردن حب و بغض از اصل تکلیف است. در نتیجه همهٔ احکام حب و بغض که الله و رسولش بدان دستور دادهاند، باطل میشود. پس فرمان خدا به دوست داشتن او، دوست داشتن رسولش، دوست داشتن انصار، دوست داشتن اهل بیت و احکام دیگر، همه بیهوده و عبث و بیارزش خواهد بود زیرا دوست داشتن و نفرت، عملی قلبی است که بدون اینکه گریزی از آن باشد، به قلب وارد میشود. معروف است که یکی از بزرگترین ویژگیهای ایمان، همان چیزی است که پیامبر صلّی الله علیه و سلّم بدان آگاه ساخته است: «لا يؤمن أحدكم حتى أكون أحب إليه من والده وولده»([۳۶]) (هیچیک از شما ایمان ندارد مگر اینکه من نزد وی از پدر و فرزندش عزیزتر باشم.)
اگر کسی بیاید و بگوید دوست داشتن و نفرت، عملی قلبی است که بدون اینکه گریزی از آن باشد، به قلب وارد میشود و من در خود محبت پیامبر را بیشتر از پدر و فرزندم نمیبینم. آیا این گفته قابل قبول است؟
از این رو وقتی عمر آمد و آنچه در دلش بود را به پیامبر صلّی الله علیه و سلّم گفت، پیامبر این سخنان را نپذیرفت و این برداشت را برایش اصلاح کرد تا اینکه ایمان عمر افزایش یافت چنان که در بخاری آمده است: «ای رسولالله، تو نزد من از همه چیز جز خودم عزیزتر هستی! پیامبر صلّی الله علیه و سلّم فرمود: نه، قسم به کسی که جان من در دست اوست، تا زمانی که نزد تو از خودت عزیزتر باشم. عمر گفت: اکنون به خدا قسم، تو برایم از خودم عزیزتر هستی. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: حالا شد ای عمر».([۳۷])
عمر رضی الله عنه وقتی گفت «اکنون تو برایم از خودم عزیزتر هستی» ثواب محبت را دانسته بود و با نفسش مبارزه کرد. بنابراین حب و بغض با مجاهدت به دست میآید.
لذا وقتی عدهای نسبت به برخی از احکام شریعت بغض دینی داشتند، خداوند آن را نوعی ارتداد و خروج از اسلام معرفی کرده و نفرمود که حب و بغض احساسی است که بدون اینکه گریزی از آن باشد به قلب وارد میشود چنانکه خداوند جلّ جلاله میفرماید: {ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ } (این بدان سبب است که آنان آنچه را که الله نازل کرده است ناپسند داشتند، پس الله اعمالشان را تباه کرد.)([۳۸])
اما اینکه برخی از این افراد میگویند: «برخی از کفار به ما نیکی میکنند، چگونه از آنان متنفر باشیم در حالی که به ما نیکی میکنند؟ هیچ انسان سالمی نیست مگر اینکه کسی که به او نیکی میکند را دوست دارد و این را در خود ضروری مییابد».
کسانی که به این امر اعتراض میکنند، نفهمیدهاند که دوست داشتن، نتیجهٔ کارهای دوستداشتنی و نفرت نتیجهٔ کارهای منفور است. این کافر هرچند با پول یا هدیه یا لبخندی به تو نیکی کرده اما با کفر، پروردگارت را آزرده است در حالی که پروردگارت نزد تو از خودت ارزشمندتر است. بنابراین، بدرفتاریاش با تو، چند برابر بیشتر از نیکی مادیاش به توست، مگر اینکه خودت را ارزشمندتر از پروردگار و خالقت بدانی و فکر کنی هرکس به تو بدی کرد سزاوار نفرت و هرکس به تو خوبی و به خالقت بدی کرد، سزاوار محبت است. گویندهٔ این سخن، خود را بزرگتر از خدا دانسته است. سُبکی در «فتاوای» خود، اشارهٔ بسیار زیبایی به این معنا داشته است: «چیزی که مشخص است، این است که نفوس پاک و سالم، با هیچ کس جز به دلیل، بغض و دشمنی ندارند، یا مستقیماً مربوط به خودش، یا مربوط به کسی که شخص او را دوست دارد یا او شخص را دوست دارد. دشمنی ما با کفار نیز از این روست؛ به دلیل تعرضشان به کسی که نزد ما از خودمان عزیزتر است».([۳۹])
پس هرکس اعتراض کند و بگوید «نفرت از کافری که به من نیکی کرده، ناجوانمردانه است»، به او گفته میشود: بلکه ناجوانمردانه این است که کافری را دوست داشته باشی که به خالقت بدی کرده، آن هم تنها به خاطر اندک رشوهٔ دنیویای که به تو داده است. خالقت چندین برابر بهتر از آنچه این کافر به تو عرضه میکند، در حق تو نیکی کرده، بلکه نعمتهایی که خداوند به تو ارزانی داشته با آن مادیاتی که این کافر به تو داده، قابل مقایسه نیست.
به هر حال، هرکس بداند که کافر با انکار خداوندی الله یا نبوت محمد صلّی الله علیه و سلّم، خدا را آزرده اما بغض او در قلبش وارد نگشته، این یعنی دلش مرده است، پس باید به حال دل خود بگرید زیرا دل زنده نمیپذیرد که خالق و مولایش را بیازارند، مگر اینکه کفر را دیدگاهی شخصی بداند که خدا را خشمگین نمیسازد!
میگویند: «چگونه از او متنفر بوده یا دوستش نداشته باشم در حالی که شاید در حقیقت برخلاف ظاهرش باشد؟ یعنی شاید گمان کنم او کافر است اما در واقع مسلمان باشد».
در پاسخ گفته میشود: حب و بغض از احکام شرعی و احکام شرعی مربوط به ظاهر است. بنابراین تطبیق این حکم درمورد اشخاص، مسئلهای اجتهادی است که ممکن است شخص در آن راه درست را برود یا اشتباهی مرتکب شود که بخشیده میشود، برای همین ابنتیمیه میگوید: «مردم در حب و بغض و موالات و معادات، اجتهاد میکنند که گاهی راه درست را میپیمایند و گاهی به خطا میروند».([۴۰])
پیش از این نیز امام محمد بن الحنفیه چنان که لالکائی از او روایت میکند، بدین نکته اشاره کرده و فرموده است: «کسی که بغض شخصی که ظلمی از او سر زده را داشته باشد در حالی که او (مبغوض) در نزد خدا از اهل بهشت باشد، خداوند چنان به او (شخصی که بغض گرفته) پاداش میدهد که گویی او (مبغوض) از اهل جهنم است».([۴۱])
میگویند: «کفار با هم فرق دارند، چگونه آنان را در بغض و دشمنی قلبی، یکسان بدانیم؟!»
این درست نیست و هیچ کس از اهلسنت، فتوا نداده که کفار در بغض و کینه یکساناند. کفر فی ذاته متفاوت است همان گونه که ایمان متفاوت است. پس همان گونه که در میان اهل خیر، ائمهای برای ایمان وجود دارد چنانکه خداوند عزوجل میفرماید: {وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا} (و ما را برای پرهیزگاران پیشوا قرار بده)([۴۲])، در میان کفار نیز ائمهای وجود دارد چنانکه خداوند متعال میفرماید: {فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ} (پس با پیشوایان کفر جنگ کنید.)([۴۳]) همان گونه که محبت اهل ایمان بر حسب رسوخ و امامتشان در ایمان متفاوت است، دشمنی و بغض کفار نیز بر حسب رسوخ و امامتشان در کفر متفاوت است.
میگویند: «تغییر حکم شرعی درمورد دشمنی با کفار، در ترویج و تبلیغ اسلام نقش خواهد داشت».
گویندهٔ این سخن، نتیجه را کاملاً برعکس کرده، بلکه تحریف نصوص شرعی در موضوع دشمنی با کفار، بزرگترین دستاویز برای بدنام کردن علما و داعیان اسلام است که آنان دروغگو و فریبکارانیاند که به خاطر منافع جنبشی، با نصوص شریعتشان بازی میکنند.
هیچچیز مانند علم صحیح صادق در خدمت زیبا نشان دادن چهرهٔ اسلام نیست. آری، ممکن است عالم یا مبلغی دربارهٔ برخی از احکام تدرج روا دارد و مرحلهای عمل کند، اما تحریف احکام شرعی کاریست که از عالم صادق به هر مصلحت واهیای که باشد، سر نمیزند. تفاوت زیادی میان تدرج و تحریف وجود دارد. برخی از هواپرستان به افعال پیامبر صلّی الله علیه و سلّم و عمر بن عبدالعزیز در تدرج، برای تحریف استناد میکنند و این دو را به هم میآمیزند.
فرض کن توانستیم با عمل زیبایی ولاء و براء را لیبرالیزه و نصوص «بغض کفار» را تحریف کنیم. با این فرمودهٔ الهی چه کنیم که دربارهٔ کفار میفرماید: {إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ} (آنها همچون چهارپایانی بیش نیستند)([۴۴])؟ و این آیه که میفرماید: {إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا} (یقیناً بدترین جنبندگان نزد الله، کسانی هستند که کافر شدند.)([۴۵]) و این آیه که میفرماید: {كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا} (همچون خری است که کتابهایی را حمل میکند)([۴۶]) و این آیه که میفرماید: {إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ} (بیگمان مشرکان پلیدند.)([۴۷]) و این آیه که میفرماید: {َأَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ} (و همانا الله خوار و رسواکنندهٔ کافران است.)([۴۸]) و این آیه که میفرماید: {وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ} (و الله میخواست با سخنان خویش حق را پایدار (و استوار) کند و ریشهٔ کافران را قطع کند.)([۴۹]) و این آیه که میفرماید: {أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ} (در برابر کافران سرسخت و گردان فراز هستند.)([۵۰]) و این آیه: {فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ ۖ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ} (پس اگر آنها را (زنانی) مؤمن یافتید، آنها را به سوی کفار باز نگردانید، نه آنها برای آنان (کافران) حلالند و نه آنها (کافران) برای اینها)([۵۱]) و مانند این آیات. آیا برای ترویج و تبلیغ اسلام، همهٔ این آیات و امثال آنها را تحریف کنیم؟
پروندههای زیادی وجود دارد که فقیه نمایان فرهنگِ غالبِ غربی میخواهند آنها را دستکاری کنند، اما آخرین چیزی که میتوانند تحریف کنند، نگرش قرآن نسبت به کافر است. قرآن کریم کافر را در نهایت ذلت، حقارت، ناچیزی و انحطاطی که عقل بشری میتواند تصور کند، قرار داده و از تمامی عبارات ممکن برای نشان دادن پلیدیاش استفاده کرده است. پس چه تأویلی میتواند این آیات قرآنی را دستکاری کند؟
آیا میدانید اصل مشکل در سخنان کسانی که میخواهند عقیده را غربیسازی و ولاء و براء را لیبرالیزه کنند چیست؟ بازداشتن مسلمانان از محکمترین دستگیرهٔ ایمان؛ همان چیزی که پیامبرمان در موردش میفرمایند: «محکم ترين دستگیرهٔ ايمان این است که برای خدا دوستی و برای خدا دشمنی کنی».([۵۲])
رفتارهای فقیهنماهای فرهنگ غالب در لیبرال کردن ولاء و براء، از واضحترین الگوها و کاربردها در تقدیم متشابه بر محکم و تبدیل استثنا به اصل و اصل به استثنا است. خداوند به دشمنی با کفار دستور داده اما ازدواج با زنان اهل کتاب را جایز دانسته است، پس استثنا را گرفته و با آن، اصل را ویران کردند. آیا این کار جز از هواپرستان برمیآید؟
خدا به شما رحم کند، از هرس و قیچیکاری اسلام برای لبخند در همایشهای ساختگیای که حضار با آن پیش از اینکه دیگران را فریب دهند، خود را فریب میدهند، دست بردارید.
ابراهیم السکران ـ ترجمه: بینش
[۱]– الأعراف: ١٧٦.
[۲]– التوبة: ۳۸.
[۳]– الأحزاب: ۱۳.
[۴]– البقرة: ٩٨.
[۵]– آل عمران: ٣٢.
[۶]– فاطر: ٣٩.
[۷]– النساء: ۱۰۱.
[۸]– آل عمران: ۱۱۹..
[۹]– أخرجه: البخاري (٤٢٣٠) از حديث أبي موسي الأشعري.
[۱۰]– أخرجه: أحمد، المسند، (۳/۳۶۷/۱۴۹۵۳) از حديث جابر.
[۱۱]– السرخسي، المبسوط، دار المعرقة، بيروت، ١٤١٤هـ، (۲۳/۷).
[۱۲]– القرافي، الفروق، تحقيق: عمر القيام، مؤسسة الرسالة، الطبعة الأولي، ١٤٢٤هـ، (۱/۴۱۹).
[۱۳]– ابن الحاج، المدخل، دار التراث، (۲/۴۷).
[۱۴]– عليش، منح الجليل شرح مختصر خليل، ضبطه: عبد الجليل عبد السلام، دار الكتب العلمية، الطبعة الأولي، ١٤٢٤هـ، (۳/۹۸).
[۱۵]– الشربيني، الإقناع في حل ألفاظ أبي شجاع، تحقيق: علي معوض، وعادل عبد الموجود، دار الكتب العلمية، الطبعة الثالثة، ١٤٢٥هـ، (۲/۵۴۲).
[۱۶]– العز بن عبدالسلام، قواعد الأحكام، تحقيق: نزيه حماد، وعثمان ضميرية، دار القلم، دمشق، الطبعة الأولي، ١٤٢١هـ، (۱/۱۰۳).
[۱۷]– ابن سعدي، تيسير الكريم الرحمن، تحقيق: عبد الرحمن اللويحق، دار السلام، الرياض، الطبعة الثانية، ١٤٢٢هـ، (ص: ۲۲۸).
[۱۸]– الممتحنة: ١.
[۱۹]– البقرة: ٩٨.
[۲۰]– النساء: ۱۰۱.
[۲۱]– آل عمران: ۱۱۹.
[۲۲] ابن تيمية، جامع الرسائل، تحقيق: محمد رشاد سالم، دار المدني للنشر، الطبعة الثانية، ١٤٠٥هـ، (۲/۳۸۴).
[۲۳]– التوبة: ۶۲-۶۳.
[۲۴]– المجادلة: ۵.
[۲۵]– التغابن: ۱۴.
[۲۶]– الروم: ۲۱.
[۲۷]– الشوري: ۲۳.
[۲۸]– أخرجه: البخاري (۴۸۱۸).
[۲۹]– التوبة: ۲۳.
[۳۰]– البقرة: ۲۱۶.
[۳۱]– التوبة: ۹۲.
[۳۲]– يوسف: ۳۳.
[۳۳]– آل عمران: ٩٢.
[۳۴]– البقرة: ١٧٧.
[۳۵]– الإنسان: ۸.
[۳۶]– أخرجه: البخاري (١٤) از حديث أبي هريرة.
[۳۷]– أخرجه: البخاري (٦٦٢٣) از حديث عبد الله بن هشام.
[۳۸]– محمد: ۹.
[۳۹]– ر.ک: فتاوي السبكي، دارالمعرفة، بيروت، (۲/۴۷۶).
[۴۰]– ابن تيمية، مجموع الفتاوي، (۱۱/۱۵).
[۴۱]– أخرجه: اللالكائي، شرح اعتقاد أهل السنة، (١٢٧٧)، تحقيق: أحمد سعد حمدان، دار طيبة، ١٤٠٢هـ، (۴/۶۹۰).
[۴۲]– الفرقان: ٧٤.
[۴۳]– التوبة: ١٢.
[۴۴]– الفرفان: ٤٤.
[۴۵]– الانفال: ۵۵.
[۴۶]– الجمعه: ۵.
[۴۷]– التوبة: ۲۸.
[۴۸]– التوبة: ۲.
[۴۹]– الأنفال: ٧.
[۵۰]– المائدة: ۵۴.
[۵۱]– الممتحنة: ۱۰.
[۵۲]– أخرجه: أحمد، المسند، (۴/۲۸۶/۱۸۵۲۴) از حديث البراء بن عازب.