فلسفهٔ تاریخ چیست؟

در یادداشت گذشته دربارهٔ این بحث کردیم که آیا تاریخ «علم» است یا «فن»؛ و گفتیم که این دسته‌بندی در مقام عمل فایدهٔ چندانی ندارد. اما آنچه واقعاً باید بر آن درنگ و تأمل کنیم، موضوع این مقاله است: فلسفهٔ تاریخ.

تاریخ، چه علم باشد و چه فن، مجموعه‌ای از اطلاعات است که می‌توان آن‌ها را به شیوه‌های مختلفی فهم و تفسیر کرد. از همین رو، تاریخ به یک تصور و دیدگاه کلی نیاز دارد تا این اطلاعات را معنا کند و اجزای پراکنده‌اش را در یک نظام هماهنگ کنار هم بچیند تا تصویری روشن و معنایی مفید به دست دهد. این ویژگی مختص تاریخ نیست و تمام دانش‌ها، حتی علوم کاربردی،[۱] به چنین نگاهی نیاز دارند که به آن «فلسفهٔ علم» می‌گویند. برای روشن شدن موضوع، دو مثال می‌زنیم:

مثال اول: اقتصاد مدرن بر پایهٔ اصل کمیابی بنا شده است: «منابع محدود و نیازها نامحدود است». این اصل، نتیجهٔ طبیعی جهان‌بینی مادی و سکولارِ غرب است که رشد جمعیت را می‌بیند اما در مقابل، افزایشی در منابع طبیعی نمی‌بیند. در نتیجه، وظیفهٔ اقتصاد را «مدیریت منابع محدود برای ارضای نیازهای نامحدود» تعریف می‌کند.

با تکیه بر این اصل، این علم می‌تواند نظریاتی تولید کند که مشوق جنگ، نسل‌کشی و سلطهٔ ظالمانه بر منابع ملت‌های ضعیف باشد؛ یا با ترویج عقیم‌سازی، تأخیر در ازدواج و فقر عمدی کارگران، به دنبال کاهش جمعیت برود. جالب اینجاست که تمام این موارد رخ داده و این نظریات همچنان در قالب دانش اقتصاد تدریس می‌شوند.[۲]

در مقابل، اقتصاد اسلامی بر اصلی کاملاً متفاوت استوار است: خداوند حکیم و دانا این جهان را آفریده و هر چیزی را به دقت و نیکویی اندازه گرفته است: {إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ} [قمر: ۴۹] (ما هر چیزی را به اندازه و سنجیده آفریده‌ایم).

از این منظر، منابعی که خدا آفریده برای پاسخ به همهٔ نیازها کافی است و اگر فقر و فسادی پدید می‌آید، ریشه در ستم و طغیان انسان دارد: {ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا} [روم: ۴۱] (به سبب کارهای مردم، فساد در خشکی و دریا آشکار شد تا [خدا] کیفر بخشی از اعمالشان را به آنان بچشاند).

راه حل نیز بازگشت به مسیر حق است: {لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ} [احقاف: ۲۷] (باشد که [به سوی حق] بازگردند).

بخشش الهی پایان‌ناپذیر است و برکاتش را بر پویندگان راه هدایت فرو می‌فرستد: {وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ} [اعراف: ۹۶] (و اگر مردم شهرها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، قطعاً برکات آسمان و زمین را به رویشان می‌گشودیم).

بنابراین، فلسفهٔ اقتصاد اسلامی بر فراوانی منابع و امکان رشد آن‌ها به‌ فضل الهی تأکید دارد، مشروط بر اینکه ایمان و تقوا با کار و کوشش همراه شود.

مثال دوم: علوم محض و کاربردی؛ علومی مانند مهندسی، شیمی و فیزیک به خودی خود پیشرفت نمی‌کنند، بلکه تحت فشار «نیاز» جلو می‌روند؛ و این نیاز را همان جهان‌بینی و فلسفهٔ حاکم تعیین می‌کند. همان‌طور که می‌توان برای مقابله با بیماری‌ها واکسن ساخت، می‌توان سلاح‌های شیمیایی ویرانگر نیز تولید کرد. انرژی هسته‌ای هم می‌تواند شهرها را روشن کند و هم می‌تواند آن‌ها را با خاک یکسان کند.

این هدف است که مسیر پیشرفت علمی را تعیین می‌کند و اخلاق است که ضوابط استفاده از علم را مشخص می‌سازد. موضوعِ هدف و اخلاق، علمی نیست؛ بلکه یک موضع دینی، فکری و فلسفی است. در نگاه سکولار که به خدا باور ندارد، خیر و شر معنای مادی ندارند و انسان تنها مجموعه‌ای از واکنش‌های شیمیایی فاقد کرامت است. وقتی کرامتِ ذاتی انسان حذف شود، کشتن میلیون‌ها نفر با کار روی یک قطعه چوب یا آهن تفاوتی نخواهد داشت و کارایی علمی تنها با «تحقق هدف مادی با کمترین هزینه» سنجیده می‌شود.

سکولاریسم مدرن از اسطوره‌ای باستانی الهام گرفته که می‌گوید: خدایان علم را از انسان پنهان کرده‌اند چون علم مایهٔ قدرت است و سفر بشر، تلاشی است برای «سرقت» این دانش! گویی هر کشف علمی، از سهم خدا کم و به سهم انسان اضافه می‌کند تا روزی که انسان با کشف تمام قوانین، خود به خدای حاکم بر جهان تبدیل شود. این نگاه، تضاد کامل با دیدگاه اسلامی دارد؛ دیدگاهی که علم را نعمتی الهی می‌داند که بنده باید در برابر آن شکرگزار باشد و از آن برای آبادانی زمین، برپایی عدالت و رفع ظلم استفاده کند و بداند که در پیشگاه الهی پاسخگوی نحوهٔ استفاده از این دانش خواهد بود.[۳]

اگر این منطق را در تاریخ پیاده کنیم، می‌بینیم که تاریخ دریایی از اطلاعات است که نظریه‌های مختلف، هر کدام روایت خود را از آن دارند. هر نظریه، در واقع یک «جهش ذهنی» برای ایجاد نظم میان داده‌هاست:

نظریهٔ ملی‌گرایانه (ناسیونالیستی): تاریخ را میدان نژادهای برتر و پست و نبرد میان قومیت‌ها می‌بیند.

نظریهٔ مارکسیستی: تاریخ را بر اساس تضاد طبقاتی و روابط اقتصادی تفسیر می‌کند.

در اینجا رابطهٔ تنگاتنگ تاریخ و هویت آشکار می‌شود. هر هویتی، خوانشِ خاص خود را از تاریخ دارد. انسان نمی‌تواند بدون هویت زندگی کند؛ اگر خودش آگاهانه هویتی را انتخاب نکند، جامعه برایش هویتی می‌سازد. ابن‌قیم در این باره می‌گوید:

«تفاوت گذاشتن (فرقان) برای انسان یک ضرورت است. کسی که معیار تفاوتش قرآنی و محمدی نباشد، ناچار است قانون دیگری برای خود برگزیند: یا سیاست حاکمی بر او، یا ذوق و سلیقهٔ شخصی، یا نظر دیگران؛ و یا اینکه مانند حیوانات، صرفاً بر اساس شهوت و غرض لحظه‌ای‌اش میان امور فرق بگذارد؛ در هر صورت، او گریزی از داشتن یک معیار برای تمایز ندارد».[۴]

ما مسلمانان، روشِ تفسیر خود را از وحی (قرآن و سنت) می‌گیریم. در پرتو این هدایت، تاریخ را می‌خوانیم و می‌فهمیم. این کار ما را از آشفتگی ناشی از فلسفه‌های متناقض بشری مصون می‌دارد و عمر ما را در جدال‌های بی‌پایان برای یافتن حقایق ثابت تلف نمی‌کند. استناد به وحی، خوانش ما از تاریخ را به یک حرکت سازنده و هدایت کاربردی تبدیل می‌کند؛ چراکه در دین ما، علم برای عمل فراگرفته می‌شود، نه برای جدل.

حال که این زیربنا روشن شد، یک پرسش مهم باقی می‌ماند: تفاوت میان تاریخ و تمدن چیست و این تفاوت چه تأثیری در درک ما از گذشته دارد؟ در مقالهٔ آینده به این موضوع خواهیم پرداخت.

محمد الهامی، پژوهشگر تاریخ و تمدن


[۱] بنگرید به: اسد رستم، مصطلح التاریخ، (۱۵۴) و پس از آن.

[۲] بنگرید به نمونه‌هایی در: ویل دورانت، تاریخ تمدن (ترجمهٔ عربی)، (۲۵/ ۴۲) و پس از آن، (۳۸۱/ ۴۲) و پس از آن؛ رونالد استرومبرگ، تاريخ الفكر الأوروبي الحديث (تاریخ اندیشهٔ مدرن در اروپا)، (۳۳۸)؛ رشید الحمد و محمدسعید صبارینی، البيئة ومشكلاتها (محیط ‌زیست و مشکلات آن)، (۱۱۲)؛ ژان ماری پلت، عودة الوفاق بين الإنسان والطبيعة (بازگشت آشتی میان انسان و طبیعت)، (۲۷).

[۳] برای مطالعهٔ بیشتر بنگرید به: ویل دورانت، تاریخ تمدن، (۱۸۸/ ۶)؛ المسیری، سفر فکری من، (۵۰۳)؛ محمد قطب، واقعنا المعاصر، (واقعیت معاصر ما)، (۸۹)؛ محمد الهامی، نحو تأصيل إسلامي لعلم الاستغراب، (به سوی بومی‌سازی اسلامیِ دانش غرب‌شناسی)، (۶۲) و پس از آن.

[۴] ابن‌قیم، مدارج السالکین، (۱/ ۱۸۰).