آیا قرآن کریم برگرفته از کتب یهود و نصاراست؟ (۱) پیش درآمد – درس ناخوانده بودن پیامبر ﷺ

پیش‌درآمد

ستایش تنها از آنِ الله است… و درود و سلام بر آن‌که پیامبری پس از او نیست…

اما بعد،

کتابخانهٔ شرق‌شناسی و تبشیری، چه در شرق و چه در غرب، روزانه شاهد انبوهی از انتشارات جدید است. این آثار، نقدهایی را ارائه می‌دهند که هدفشان انکار ربانی بودن اسلام است. این نوشته‌ها می‌کوشند اسلام را پدیده‌ای زمینی – ریشه‌دار در فرهنگ قرن هفتم و برآمده از آرزوهای برتری‌جویانهٔ پیامبر اسلام ﷺ از طریق ادعای نبوت – معرفی کنند! هر کس در ادبیات مُبَلّغان مسیحی و خاورشناسان از دوران «یوحنای دمشقی»،[۱] تا «عادل تئودور خوری»،[۲] و «جیمز وایت»[۳] بنگرد، درمی‌یابد که نقض ربانی بودن قرآن کریم از برجسته‌ترین اهداف پروژه‌های فکری آنان با ابعاد دینی، سیاسی و اکتشافی آن بوده است. این نوشته‌ها – در مبحث قرآنی – حول دو مسئله می‌چرخد که بخش زیادی از دغدغهٔ آنان را در بر می‌گیرد: نفی حفظ شدن متن قرآن و بیان تحریف آن، و نفی ربانی بودن منشأ قرآن کریم از طریق اثبات ریشه‌های بشری آن در بخش داستان‌ها، عقاید و تشریع. ما قبلا در کتابی دیگر[۴] از طریق بررسی روایات تاریخی اسلامی اولیه و دست‌نوشته‌های قرآنی محفوظ‌مانده، به اعتراضات شرق‌شناسان و مُبَلّغان مسیحی در مورد حفظ متن قرآن پرداخته‌ایم و این کتاب را به مناقشه پیرامون ریشه‌های بشریِ خبر قرآنی اختصاص خواهیم داد.

اهمیت ادعای بشری بودن منابع قرآن کریم

ادعای اقتباس قرآن از اَسفار اهل کتاب، شبهه‌ای قدیمی اما باز‌مطرح‌شونده و اتهامی سطحی و تکراری است. این ادعا به یک ریشه بازمی‌گردد و یک هدف واحد را دنبال می‌کند؛ ریشهٔ آن این آگاهی است که تشابه میان قرآن کریم و کتاب مقدس، اگر این‌گونه تفسیر نشود که پیامبر ﷺ مستقیماً یا با واسطه از اَسفار اهل کتاب برگرفته، دلالت دیگری جز اقرار به ربانی بودن منشأ این تشابه نخواهد داشت..! هنگامی که برای این گروه [منتقدان]، مجالی برای پذیرش ربانی بودن قرآن وجود ندارد، چاره‌ای جز پناه بردن به همان ادعای اقتباس قرآنی [از کتب اهل کتاب] ندارند. هدف آنها انکار ربانی بودن قرآن و ادعای بشری بودن آن است. در حقیقت، نتیجه‌ای که به آن می‌رسند، همان پیش‌فرضی است که از ابتدا داشته‌اند.

کار به جایی رسید که همین ادعای اولیهٔ «یوحنای دمشقی» -که می‌گفت رسول خدا ﷺ صرفاً گفتگویی با یک راهب آریوسی[۵] داشته است – توجه کنید: گفتگو داشته نه حتی اینکه شاگردی او را کرده باشد و آریوسی، نه نسطوری – و همین رفته‌رفته به بخشی از تاریخ گذشته بدل شد. با این اتفاق، شبهه ابعاد وسیع‌تر، پیچیده‌تر و مبهم‌تری پیدا کرد، با وجود اینکه هدف [ظاهری] آن شفاف‌سازی بود. تا جایی که امروزه می‌بینیم [ادعاهای اقتباس] به منابع یهودی، نصرانی، مجوسی و حتی هندو و فرعونی هم کشیده شده است…[۶]

آثار متعددی به تمام زبان‌های اروپایی نوشته شد تا ریشه‌های این ادعا را با استدلال‌های ترکیبی تقویت کنند؛ بدون آنکه این «برهان» تحت بررسی دقیق و ارزیابی جدی قرار گیرد. این [روند]، ذهنیت فکری حاکم بر قرون وسطی را به یاد می‌آورد که «نورمن دانیال» آن را برای ما چنین خلاصه کرده است: «همهٔ نویسندگان [مسیحی در قرون وسطی] تمایل دارند به خرافات عجیب دربارهٔ اسلام و پیامبرش متوسل شوند… استفاده از دلیلی باطل برای مبارزه با اسلام، امری رایج در جهان بود».[۷]

تاریخچهٔ ادعای اقتباس

شکی نیست که شرق‌شناسی تبشیری سرچشمهٔ اصلی ادعای اقتباس قرآن از نوشته‌های اهل کتاب بود. این جریان بود که این ادعا را اختراع کرد و آن را مرحله به مرحله – از نطفه تا جنین و نوزاد – پروراند. همچنین این جریان بود که نوشته‌های خاورشناسی غیرکلیسایی (غیر دینی) را نیز در خدمت اهداف خود به کار گرفت. و این [جریان] است که امروزه این ادعا را به ‌شکلی گسترده و به تمامِ زبان‌های در دسترسِ خود – که بسیار هم زیاد هستند – ترویج می‌کند.

البته ادعای اقتباس قرآن از نوشته‌های گذشتگان، قرن‌هاست که مطرح بوده است و در قرون وسطی، بر همان شکلی که افرادی چون «پطرس مکرّم»[۸] و «پطرس طُلَیطِلی»[۹] ترسیم کرده بودند، تثبیت شد… اما این کتابِ «آبراهام گایگر»،[۱۰] شرق‌شناس یهودی آلمانی، با عنوان «محمد چه چیزی از یهودیت وام گرفت؟»[۱۱] (Was hat Mohammed aus dem Judenthume aufgenommen?) [۱۲] بود که راه را برای ورود این اتهام به مجامع آکادمیک و پژوهش‌های خاورشناسان برجسته باز کرد.[۱۳] به طوری که «نولدکه»[۱۴] (Nöldeke) -دوست صمیمی گایگر – جوهرهٔ این پژوهش را [در آثار خود] کپی کرد و افرادی چون «گولدزیهر»[۱۵] (Goldziher)، «گوستاو فایل»[۱۶] (Gustav Weil)، «جوزف هوروویتس»[۱۷] (Josef Horovitz) و «آبراهام کاتش»[۱۸] (Abraham Katsh)… [نیز] همان مسیری را که «گایگر» ترسیم کرده بود، ادامه دادند.

سپس «ویلیام سنت کلر تیسدال»[۱۹] (William St. Clair Tisdall) با کتاب خود «منابع اصلی قرآن» (The Original Sources of the Qur’ān) پا به میدان گذاشت؛ تا در را برای نسبت دادن داستان‌های قرآن به مسیحیت هرطقه آمیز (بدعت‌آمیز) کاملاً باز کند. کتاب او علی‌رغم آنکه یک پژوهش علمی نبود، بلکه – به تعبیر منتقد، «فرانسوا دوبلوا»[۲۰][۲۱] (François de Blois) – «ترکیبی بی‌ارزش از تبلیغات تبشیری» بود، با استقبال زیادی مواجه شد…

[امروزه] نیز پژوهش‌های کنونی که قائل به این اقتباس هستند، در زمینهٔ «اصول کتابی» (منابع یهودی و مسیحی)، تقریباً در حد همان منابعی که «گایگر» و «تیسدال» مشخص کرده بودند، متوقف مانده‌اند. در نتیجه، ریشه‌های این شبهه همچنان در دایرهٔ آثار این دو نفر باقی مانده است، البته با تغییراتی جزئی تا این‌طور به نظر برسد که پژوهش، تازه و قابل تأمل است.

از مهم‌ترین آثاری که بعدها منتشر شد و همان ادعا را ترویج کرد:

تأثیر قطعی یهودیت در شکل‌گیری قرآن:

Arent Jan Wensinck, Mohammeden de Joden te Medina (1908)

Ch. C. Torrey, The Jewish Foundation of Islam (1933)

تأثیر قطعی مسیحیت در شکل‌گیری قرآن:

  1. Wellhausen, Reste Arabischen Heidentums (1897)

Tor Andrae, Der Ursprung des Islams und das Christentum (1926)

Richard Bell, The Origin of Islam in its Christian Environment (1926)

Karl Ahrens, Muhammmmad als Religionsstifter (1935)[۲۲]

امروزه جریان دیگری ظهور کرده است که نه دیدگاه گروه اول [مبنی بر تأثیر یهودیت] و نه گروه دوم [مبنی بر تأثیر مسیحیت] را می‌پذیرد؛ زیرا معتقد است که نسبت دادن این «معرفت عمیق و آغشته به فرهنگ‌های اهل کتاب» و دیگر معارف پیچیده به پیامبر اسلام را نمی‌شود پذیرفت؛ به همین دلیل، آن‌ها [نگارش] قرآن را به نسل‌های بعدیِ پس از رسول‌الله ﷺ نسبت دادند(!)

از برجسته‌ترین مدافعان این دیدگاه، «جان وانسبرو»[۲۳] (John Wansbrough) در دو کتابش: «مطالعات قرآنی: منابع و روش‌های تفسیر متن مقدس» (Qur’anic Studies: Sources and Methods of Scriptural Interpretation) (۱۹۷۷م) و «محیط فرقه‌ای: محتوا و ترکیبِ تاریخ رستگاری اسلامی» (The Sectarian Milieu: Content and Composition of Islamic Salvation History) (۱۹۷۸م) است.

«وانسبرو» معتقد بود که قرآن در قرن دوم هجری تألیف شده و محصول «جدل‌های دینی اسلامی-یهودی» بوده است!

تعدادی از شاگردان او نیز این دیدگاه را پذیرفتند؛ مانند: «اندرو ریپین»[۲۴] (Andrew Rippin)، «نورمن کالدر»[۲۵] (Norman Calder)، و «جرالد هاوتینگ»[۲۶] (Gerald Hawting). این همان چیزی است که «کوک»[۲۷] (Cook) و «کرون»[۲۸] (Crone) نیز در کتاب مشهورشان: «هاجریسم: ساختن جهان اسلام»[۲۹] (The Hagarism: The Making of the Islamic World) (۱۹۷۷م) بیان کردند.

ادعای اقتباس در نوشته‌های غرب‌گرایانِ عرب

[این ادعا که] تألیف [قرآن] ریشه در اصول کتابی (یهودی و مسیحی) دارد، از مبانی گفتمان غرب‌گرایان عرب نیست؛ زیرا ادبیات آنان، اگرچه حول محور «تاریخ‌مندی متن قرآن» (تاريخانية النص القرآني) و ریشه‌یابی آن در محیط جزیرة‌العرب در قرن هفتم می‌چرخد، اما عموماً به سمت پیوند دادن قرآن به نوشته‌های اهل کتاب و میراث آنان نرفته است. شاید این امر به دلیل خامی و نسنجیدگی این ادعا، یا غفلت آنان از [بررسی] جزئیات آن در کتاب‌های مبلّغان مسیحی و مستشرقین باشد.

هرچند من گمان می‌کنم که مقدمات روش‌شناختی آنان در ارائهٔ یک قرائت نقادانه بر اساس «روش‌های نوین زبان‌شناسی» یا «فهم دیالکتیک مارکسیستی»،[۳۰] آن‌ها را به ورطه‌های شک‌گرایانهٔ دیگری می‌کشاند که مورد پسند مبلّغان کلیسا نیست.

کتاب «تاریخی بودن دعوت محمدی در مکه»[۳۱] (تاريخية الدعوة المحمدية في مكة)، نوشتهٔ نویسندهٔ تونسی، «هِشام جُعَیط» نمونه‌ای بارز در زمینهٔ نسبت دادن قرآن به فرهنگ کتابیِ [یهودی و مسیحی] زمان بعثت محسوب می‌شود. نویسنده ترجیح داده است که ادعای یکی از مستشرقین مبنی بر «سریانی بودن مَصْدَر قرآن» را پیگیری کند؛ او [هِشام جُعَیط] این ادعا را بر پایهٔ یک «گزارش دینی رایج» در کلیسای سریانی استوار ساخته است. این [نظریه]، یک پیش‌فرض خطرناک است که هم به دلیل «جسارتش» و هم به دلیل «ظرافت نقادانه‌اش»، نیازمند درنگ و بررسی جدی است؛ چرا که [در صورت پذیرش]، یک اصلِ ثابت تاریخی [دربارهٔ وحی] را از اساس ویران می‌سازد.

مطالعات اسلامی پیشین

علمای اسلام هنگام سخن گفتن از ربانی بودن قرآن، به نقضِ مَصْدَر بودن کتاب مقدس اهتمام ورزیده‌اند. این کار برای تأیید موضع خود قرآن در برابر این اتهام بود، آنجا که حق تعالی می‌فرماید: {وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا} [الفرقان: ۵] (و گفتند: [این] افسانه‌های پیشینیان است که امر کرده تا برایش بنویسند و صبح و شام بر او املا می‌شود).

با این حال، عمومِ این نوشته‌ها به مسئلهٔ اقتباس، به صورت مبسوط و با دربرگرفتن همهٔ جزئیاتِ آن نپرداختند؛ به‌ویژه به موضوع وجود یک ترجمهٔ عربیِ پیشین یا معاصر با زمان بعثت. [این نوشته‌ها] تنها به ذکر حقایق بزرگ تاریخی که برای نقض شبهه کافی بود، بسنده کردند.

نحوهٔ مواجهه با شبههٔ اقتباس، بر همان روشِ گذشتگان و بدون افزودنِ [مطلب] چندانی در این زمینه ادامه یافت. این [وضعیت] علی‌رغم ظهور یک کتابخانهٔ اسلامیِ رو به رشد (از نظر کمی و کیفی) در رصد کردن اعتراضات مستشرقین و پیگیری نقادانهٔ گفته‌های آنان بود.

شاید علت این امر، این بود که همان نقد کلیِ وارد بر این شبهه، کافی بود تا ناتوانیِ آن را در ارائهٔ یک تصویر تاریخی برای [توضیح] پیدایش قرآن، آشکار سازد؛ [تصویری] که اساس آن بر این [ادعا] استوار بود که پیامبر اسلام ﷺ آنچه در قرآن آمده را، یا از دهان اهل کتاب و یا از نوشته‌هایشان (که به‌آسانی در دسترس جویندگان بود) دریافت کرده است.

«مالک بن نبی» در کتاب خود «الظاهرة القرآنية» تلاش کرد تا مادهٔ جدیدی برای ردِ ادعای اقتباس بیفزاید؛ با این حال، او چندان به تفصیل عناوینی که مطرح کرده بود، نپرداخت.[۳۲] شاید به این دلیل که کتاب او اهداف متعددی داشت و همین موضوع، مانع پرداختن به جزئیاتِ مسئلهٔ مورد نظر ما شده است. در طول پژوهش‌هایم در کتابخانهٔ اسلامی، به تحقیقی برنخوردم که به تفصیل و بررسی همه‌جانبهٔ این موضوع پرداخته باشد. تنها استثنا، مطلبی است که علامه «محمد عبدالله دراز» در کتابش «درآمدی بر قرآن کریم: ارائهٔ تاریخی و تحلیل تطبیقی»[۳۳] (مدخل إلى القرآن الكريم عرض تاريخي وتحليل مقارن) نگاشته است. این کتاب در اصل به فرانسوی تألیف و سپس به عربی برگردانده شد. او این بحث را در باب سوم، تحت عنوان «منابع حقیقی قرآن»، مطرح کرده است. او در آنجا، احتمالاتِ [مربوط به] بشری بودن خَبَر قرآنی را پیگیری کرده، و سپس آن‌ها را نقض کرده است.[۳۴]

وضعیتِ کتابخانه‌های اسلامیِ انگلیسی‌زبان و فرانسوی‌زبان[۳۵] نیز در نادیده گرفتنِ بحث مبسوط دربارهٔ اقتباس قرآن از کتاب مقدس، نزدیک به وضعیت کتابخانهٔ عربی است.

اما در مورد پژوهش‌های اسلامی دربارهٔ اقتباس از میراث یهودی و نصرانی خارج از کتاب مقدس (یعنی منابع آپوکریفا، تلمود، و ادبیات شفاهی) که گسترده‌ترین زمینه برای جدل است، در این باره حتی یک پژوهش چاپ‌ شده هم نیافتم. کار به جایی رسید که مستشرق، «برنارد لوئیس» (Bernard Lewis) در توضیحی [کنایه‌آمیز] دربارهٔ بی‌توجهی علمای مسلمان به نوشته‌هایی که پیرامون «تأثیر یهودیت بر شکل‌گیری قرآن» وجود دارد گفت: «این ادعا که قرآن از نوشته‌های یهودیان متأثر است، خشم علمای اسلام را برنینگیخت؛ بلکه [صرفاً] ذهنِ آن دسته از منتقدان غیرمسلمان را به چالش کشید که معتقد بودند قرآن متأثر از مسیحیت است، نه یهودیت».[۳۶]

در کتابخانهٔ اسلامی، در این زمینه، اثر مشهوری جز مجموعه‌ای از مقالات منتشرشده به زبان انگلیسی در اینترنت (متعلق به گروهی از پژوهشگران مسلمان) یافت نمی‌شود؛ این مقالات، پژوهش‌هایی هستند که به‌خوبی تنظیم و مستندسازی شده‌اند.[۳۷]

منابع اقتباس

این پژوهش به ادعای اقتباس از «کتاب‌های یهود و نصاری» می‌پردازد. این [عنوان] بر برخی خوانندگان مُشتَبَه شده است که چرا ما در عنوان «کتاب‌های یهود و نصاری» را ذکر کردیم و نگفتیم «کتاب مقدس». آن‌ها گمان کردند که در عنوان خطایی رخ داده است.

اما حقیقت این است که منابعِ ادعاشده برای اقتباس، گسترده‌تر از کتاب مقدس و گسترده‌تر از «اسفار کتاب مقدس» است؛ زیرا [این منابع ادعایی] هم شامل کتاب مقدس و هم غیر آن می‌شود، و دربرگیرندهٔ اسفار مقدس و غیر مقدس است.

مرجع کلاسیک اول، کتاب مقدس (The Bible) است که دو بخش دارد؛ بخش اول آن «عهد قدیم» نام دارد. عهد قدیم مجموعه‌ای از «اَسفار است که برای یهودیان و مسیحیان مقدس شمرده می‌شود. مهم‌ترینِ این اَسفار، پنج کتابِ منسوب به موسی علیه‌السلام است که به نام «تورات» شناخته می‌شوند: «سِفر پیدایش»، «سِفر خروج»، «سِفر لاویان»، «سِفر اعداد» و «سِفر تثنیه». و بخش دوم، عهد جدید است. عهد جدید مجموعه‌ای از اسفار است که فقط مسیحیان آن را مقدس می‌شمارند و شامل ۲۷ سِفر (کتاب) است. مهم‌ترین آن‌ها، چهار انجیل منسوب به (مَتّی)، (مَرقُس)، (لوقا) و (یوحنا) است. اینها بخش‌هایی هستند که عمدهٔ گزارش تاریخی مسیح علیه‌السلام در کتاب مقدس را به خود اختصاص داده‌اند.

مرجع دوم، منابع یهودیِ خارج از عهد قدیم است. نمودِ اصلی این منابع را می‌توان در کتاب «فِرقی دِ ربی اِلیعازِر» (פרקי דרבי אליעזר) مشاهده کرد؛ این کتاب که به گونهٔ «شرح توراتی» (تفسیر داستان‌گونهٔ تورات) تعلق دارد، به‌ویژه در بخش داستان‌ها، شامل شباهت‌های گسترده‌ای با آن دسته از گزارش‌های قرآنی است که در تورات نیامده است. [این منابع همچنین شامل] «مِدراشات» (מדרש) می‌شوند؛ که نوشته‌هایی قدیمی از اخبار یهود هستند و سبک خاصی از تفسیر متون را در زمینهٔ داستان‌ها، احکام و اخلاق نمایندگی می‌کنند… و [علاوه بر اینها]، مادهٔ تاریخیِ گسترده‌ای برای «میراث شفاهی یهود» و «تَرگوم‌ها» (Targumim) تشکیل می‌دهند؛ «ترگوم‌ها» همان ترجمه‌های تفسیریِ آرامی از عهد قدیم هستند که به دلیل افول زبان عبریِ کتابی (کلاسیک) رواج یافتند. و همچنین «تلمود»؛ این [کتاب] مانند یک دانشنامهٔ بزرگ است که نظرات و بحث‌های علمای یهود (اَحبار) را در خود جمع کرده است. این نظرات شامل مسائل مربوط به احکام، اخلاق، تاریخ و هر موضوع دیگری است که به زندگی روزمره و باورهای یهودیان دربارهٔ دنیا و آخرت ارتباط دارد.

مرجع سوم، منابع مسیحی – خارج از عهد جدید – است. این [منابع]، اسناد تاریخی‌ای هستند که در مجموعه‌ای از «اناجیلِ به‌ رسمیت ‌شناخته ‌نشده» (آپوکریفا) و دیگر نوشته‌های دینی یافت می‌شوند؛ نوشته‌هایی که ادعای تاریخ‌نگاری (شرح وقایع) «خانوادهٔ مقدس» را دارند. مبلّغ مسیحی، «ویلیام تیسدال»، در کتابی که پیش‌تر به آن اشاره کردیم، این منابع را مشهور ساخت.

اهداف این پژوهش

این پژوهش در پیِ تحقق مجموعه‌ای از اهداف علمی است که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:

۱. ارائهٔ تصویری کلی به خوانندهٔ عرب از آنچه خاورشناسان و مبلّغان مسیحی دربارهٔ ادعای اقتباس قرآن از اَسفار اهل کتاب نوشته‌اند.

۲. پژوهش دربارهٔ سیرهٔ نبوی و محیط عربستان در قرن هفتم، و [بررسی] این‌که آن محیط تا چه اندازه امکان آگاهی یافتن از اخبار اهل کتاب (آن‌گونه که در قرآن آمده) را فراهم می‌کرده است.

۳. سنجیدن ادعای اقتباس با محک حقایق تاریخی؛ این کار از طریق روشن ساختن حقیقتِ این منابعِ ادعایی، و مقایسهٔ میان گزارش قرآنی و گزارش‌های موجود در آن اَسفار، انجام می‌شود.

۴. بررسی این ادعا که خود کتاب مقدس از اخبار گذشتگان اقتباس کرده است؛ یعنی از اخبار امت‌های بت‌پرست و تمدن یونان، و همچنین از آن اَسفار دینیِ مسیحی که کلیسای امروز، الهی بودن آن‌ها را انکار می‌کند.

منابع پژوهش

مادهٔ اساسی که این پژوهش به آن می‌پردازد، ماهیتی تاریخی دارد؛ به همین دلیل، نگاه کلی به ادعای اقتباس، با «کاوش تاریخی» در باب معرفی محیط عصر نبوت و منابع ادعاییِ اقتباس، پیوند خورده است.

به‌ روشنی ملاحظه می‌شود که عمومِ نوشته‌های استشراقی و تبشیری، اهتمامی به کاوش در پژوهش‌های انتقادی جدیدتر دربارهٔ منابع اقتباس ندارند؛ بلکه – در اغلب موارد – به پی‌گیری همان «روایت‌های رایج موروثی» در توصیف تاریخیِ [این منابع] بسنده می‌کنند. علاوه بر این، کتابخانهٔ علمیِ غرب – به‌ویژه در زبان انگلیسی – در زمینهٔ «پژوهش‌های آپوکریفایی» بسیار ضعیف است و بحث‌های کلی و سربسته دربارهٔ پیدایش، نگارش (تحریر) و تطور این اَسفار، بر آن فضا چیره است. این امر، ما را ناگزیر کرد تا برای به دست آوردنِ مادهٔ علمی‌ای که بخش‌های تاریک تاریخ قدیم را روشن کند، به سراغ پژوهش‌های علمی فرانسوی و پژوهش‌های انگلیسیِ چاپ نشده (مانند رساله‌های تخصصی دکترا) برویم.

حتی گاهی ناچار می‌شویم که برای شناخت ریشهٔ [این متون]، خودمان به جستجو در نسخه‌های خطی قدیمی بپردازیم؛ همان‌طور که در موردِ آنچه به «انجیل کودکی عربی» معروف است، این کار انجام شد. یا [ناچار می‌شویم] با منتقدان برجستهٔ غربی که در برخی موضوعاتِ مورد بحث ما تخصص دارند، ارتباط مستقیم بگیریم تا به جزئیات علمی‌ای دست یابیم که در انبوه مقالات علمی در مجلات داوری‌شده یا [جزئیاتی که] هنوز مکتوب نشده‌اند، مدفون مانده است.

محدودهٔ پژوهش

این پژوهش به پی‌گیری آن دسته از منابع بشریِ قرآن می‌پردازد که در نوشته‌های مستشرقین و مبلّغان مسیحی آمده است.

در نتیجه – و به همین دلیل – این پژوهش به سایر منابع ادعاشده‌ای که خارج از ادبیات این دو گروه (مستشرقین و مبلغان) باشد، نمی‌پردازد. همچنین، این پژوهش از محدودهٔ «اصول کتابی»[۳۸] ادعاشده (یعنی یهودی و مسیحی) خارج نمی‌شود.

به همین دلیل، به [بررسی] سایر منابعی که آوازهٔ آن‌ها در نوشته‌های مخالفان [اسلام] پیچیده است – مانند نوشته‌های زرتشتی و منابع سومری و هندی – نمی‌پردازد.

و پرداختن به «منابع غیر کتابی» (مانند منابع سومری، هندی و…)، نیازمند مقدمات روش‌شناختی و پژوهشی تاریخی است که از حوصلهٔ این بحث خارج است. به همین دلیل، شایسته نیست که منابع کتابی (یهودی و مسیحی) و غیر کتابی، در یک چارچوب تحلیلی واحد گردآوری شوند.

ساختار پژوهش

عناصر این پژوهش در سه باب (بخش) سازمان یافته‌اند، به‌گونه‌ای که مهم‌ترین اهداف بررسی این ادعای استشراقی/تبشیری را پوشش می‌دهند؛ همچنین به خوانندهٔ مسلمان در شناخت دیدگاه‌های مخالفان و شیوه‌های اقامهٔ استدلال با برهان علمی، یاری می‌رساند.

باب اول، به بررسی آن شیوه‌های محتملی می‌پردازد که پیامبر اسلام ﷺ می‌توانسته از طریق آن‌ها، اخبار اهل کتاب را برای بیان در آیات قرآن، «دریافت» کرده باشد.

این احتمالات، از این چند حالت خارج نیست: آموختن مستقیم اخبار اهل کتاب توسط ایشان از کتاب‌های مقدسشان و یا دریافتِ آن اخبار و اوامر و نواهی از دهان اهل کتاب، در صورتی که امکان مطالعهٔ مستقیم آنها وجود نداشته است.

[بررسی] احتمال مطالعهٔ مستقیم [کتب یهود و نصارا توسط پیامبر]، ایجاب می‌کند که [ابتدا] ادعای اُمی بودن رسول ‌الله ﷺ و [همچنین] مسئلهٔ وجود ترجمهٔ عربیِ کتاب مقدس مورد مُداقه قرار گیرد؛ چرا که اگر این اُمّی بودن ثابت شود، و یا وجود ترجمهٔ عربیِ در دسترس منتفی گردد، ادعای [امکان] آگاهی [مستقیم] از این اَسفار، نقض می‌شود. سپس، این پژوهش به تمامِ شیوه‌های محتملی می‌پردازد که پیامبر اسلام ﷺ می‌توانست اخبار گذشتگان را از اهل کتاب (که آن اخبار را در اختیار داشتند) دریافت کند؛ خواه در دوران مکه یا دوران مدینه.

باب دوم به بررسی اَسفار یهودی و مسیحی – خارج از کتاب مقدس – می‌پردازد؛ یعنی آن اَسفاری که در نوشته‌های مستشرقین و مبلّغان مسیحی شایع شده است که ریشهٔ عقاید، داستان‌ها و احکام قرآن هستند. این باب، ادعای اقتباس را از منظر امکان تاریخی آن بررسی می‌کند. این کار از طریق [این چند محور] انجام می‌شود: بررسی سبقت تاریخیِ اَسفار قدیمی، و [بررسی] حقیقت شباهت‌های ادعایی و [بررسی] اعتبار این شباهت‌ها برای نقض ربانی بودن قرآن.

اما باب پایانی، همین اعتراض [اقتباس] را متوجه خودِ کتاب مقدس نصرانی می‌کند. [این باب] با محک زدن آن، به بررسی تأثیرپذیری‌اش از منابع بشریِ مخالف با وحی الهی می‌پردازد و همزمان، تأثیرپذیری کلیسا و اَسفار مقدس آن از عقاید کهن بشری به‌ویژه عقاید بت‌پرستانه را مطالعه می‌کند.

امیدواریم با این کار توانسته باشیم حقِ این موضوع گسترده را، با اختصاص سهمی از توجه و تفصیل، ادا کنیم. تلاش ما این است که به جویندهٔ حقیقت، ابزاری ارائه دهیم که او را در زدودن بسیاری از اعتراضات علیه قرآن یاری رساند؛ اعتراضاتی که در طرح آن‌ها، احترام به حقیقت و پایبندی به انصاف، رعایت نشده است.

پروردگارا! سینه‌ام را برایم بگشا.. و کارم را برایم آسان گردان.. و گرهی از زبانم باز کن؛ تا سخنم را بفهمند! بارالها! ما را از پاداش این کتاب محروم مگردان، و آن را شفیعی در قبر و هنگام قیامت قرار بده..! پروردگارا! اگر بهره‌ای از نفس و خودپسندی در این کار داشتم، آن را بر من ببخشای!

باب اول: اخبار پیشینیان، میان علم و آموختن

دانش جز با آموختن به دست نمی‌آید. راه آگاهی از اخبار (گزارش‌های تاریخی) نیز یا بررسی مکتوبات آن‌هاست، و یا دریافت آن از دهان صاحبان آن اخبار یا آگاهان به آن. فراتر از این [راه‌های بشری]، چیزی جز علم الهی – با صورت‌های گوناگونش – که در قلب نقش می‌بندد، باقی نمی‌ماند.

با بررسی ریشه‌های شبههٔ مبلّغان مسیحی و خاورشناسان دربارهٔ «اقتباس از اخبار گذشتگان» و لوازم آن، پژوهشگر حقیقت درمی‌یابد که این [شبهه] بر چند ادعای اساسی استوار است که هر یک از آن‌ها نیازمند مطالعه و تحلیل جداگانه است. این ادعاها عبارتند از:

  • محمد ﷺ می‌توانست بخواند؛ بلکه فراتر از آن، او مطالعات دینیِ گسترده‌ای داشت!
  • محمد ﷺ بر اَسفار مقدسهٔ اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) آگاهی کامل داشت!
  • محمد ﷺ از کتاب‌های مقدسِ «آپوکریفایی»[۳۹] (Apocryphal) نیز آگاهی داشت؛ یعنی همان کتاب‌هایی که فرقه‌های بزرگ یهودی و مسیحی آن‌ها را به رسمیت نمی‌شناسند. او همچنین شناختی عمیق از آن دسته کتاب‌های دینی داشت که از نظر قداست در رتبه‌ای پایین‌تر از کتاب مقدس قرار دارند، هرچند نزد پیروان خودشان معتبر و دارای حجیت هستند!
  • سرزمین عرب، در آن زمان دارای یک فرهنگ کتابیِ (یهودی-مسیحی) شکوفا بود!
  • محمد ﷺ از سران فرقه‌های دینیِ دوران خود بهره برد، و بسیاری از معارف دینیِ دقیق را از آنان فرا گرفت!
  • محمد ﷺ به بازبینیِ اَسفار اهل کتاب همت گماشت؛ به این صورت که خطاهایشان را حذف، و کاستی‌هایشان را جبران می‌کرد!
  • محمد ﷺ در عین حال، اهتمامِ جدی داشت که اعجاز در نظم قرآنی را هم رعایت کند!
  • محمد ﷺ با این دانش شخصیِ خود، هم عرب‌های بت‌پرست و هم اهل کتاب را به یکسان به چالش می‌کشید!
  • محمد ﷺ – از نزد خود و با استفاده از دانش خود – با توانمندی و چیره‌دستی به پرسش‌ها و آزمون‌های اهل کتاب، پاسخ می‌داد!

مستشرقین و مبلّغان مسیحی حتی یک دلیلِ صحیح برای اثبات این ادعاها در دست نداشتند، هرچند که بر پایهٔ آن‌ها، ادعاهای دور و درازی را بنا کرده‌اند.

با این حال، ما همهٔ این ادعاها را، پس از بازگرداندن آن‌ها به سه ریشهٔ اصلی‌شان، بررسی خواهیم کرد:

  • انکارِ اُمّی بودن (درس‌ناخواندگی) محمد ﷺ.
  • اَسفار (کتاب‌های) مسیحی برای نقل [مطلب]، در دسترس محمد ﷺ بودند.
  • مکه، کانونی پیشرفته برای مطالعات تطبیقی ادیان بود.

فصل اول: امی بودن پیامبر ﷺ

ادعای مورد بحثِ اقتباس قرآن از کتب یهود و نصارا، بر چند عنصر اساسی استوار است که برای تکمیل شروط [لازم جهت] اثبات این اتهام، ضروری هستند. این ادعا بر این فرض بنا شده که رسول‌الله ﷺ مستقیماً از اَسفار اهل کتاب برگرفته است. مهم‌ترین این عناصر، این است که محمد ﷺ ابزارهای علمی اکتسابی لازم برای مطالعهٔ مستقیم اَسفار مورد ادعا را در اختیار داشته باشد.

تأکید اسلامی بر «اُمی بودن» (درس‌ناخواندگی) رسول‌الله ﷺ، مانع بزرگی بر سر راهِ ادعاهای مبلّغان مسیحی و عموم خاورشناسان محسوب می‌شود. این ادعا هرگز نمی‌تواند به مرحلهٔ اثبات برسد، مگر آنکه ابتدا این «اُمی بودن» نقض شود.

نخستین چیزی که مبلّغان مسیحی و مستشرقین در این مورد با آن روبرو هستند، این است که نوشته‌های حدیثی و سیرت – علاوه بر قرآن کریم – تنها منابع تاریخیِ معتبر برای گزارشِ [زندگی] محمد ﷺ در تمامِ امور او هستند. [و این در حالی است که] مبلّغان مسیحی و مستشرقین، نه هیچ راه ورودِ دیگری به این موضوع دارند و نه هیچ ابزارِ عینی و قاطعِ دیگری برای پژوهش در آن.

هر کسی که در روشِ این مخالفان بنگرد، به‌وضوح می‌بیند که آنان آگاهانه به سراغ نقل‌قول‌های ضعیف، یا گفته‌های متشابه (چندپهلو)، یا احتمالات دور از ذهنی می‌روند که هیچ متنی آن‌ها را تأیید نمی‌کند… و در مقابل، متن‌های صریح، صحیح، مُحکم و مستقیم را رها می‌کنند.

به نظر می‌رسد که دلایلِ این رویکرد دو چیز است: نخست: تمایل ریشه‌دار برای رسیدن به نتیجهٔ دلخواه [و از پیش ‌تعیین‌شده]، که همان محکوم کردن محمد ﷺ و انکار ربانی بودن قرآن کریم است.

دوم: تأثیرپذیری از روش‌های غربی در نقد متون دینی؛ به‌طوری‌که پژوهشگر، اصلِ متون دینی را – چه در معنای ظاهری (منطوق) و چه در معنای درونی (مفهوم) آن – کنار می‌گذارد و به حاشیه‌های تاریخی و زبانی متوسل می‌شود و تمامِ فهم خود از امرِ دینی و تاریخی را بر پایهٔ همان بنا می‌کند.

اگرچه منتقد غربی در به‌کارگیریِ این روش [انتقادی] نسبت به اَسفار تا حدودی معذور است [اما این عذر صرفاً به دلیلِ ماهیت همان اَسفار است] که بی‌اعتباری تاریخی‌شان ثابت شده، وابسته به ظرف [زمانی و محیطی] خود هستند و آنچنان آغشته به ایرادات علمی و ادبی‌اند که نشانه‌های وحی در پسِ پردهٔ انبوهی از تحریفات، پنهان شده است. [در مقابل]، اَسفار اسلامی (قرآن و سنت) هیچ‌یک از آن آلودگی‌ها را با خود حمل نمی‌کنند، بلکه در بسترِ تاریخیِ خود، درخشان و زلال هستند…

وصفِ «اُمّی بودن» (درس‌ناخواندگی) برای رسول خدا ﷺ، بارها در قرآن و سنت ذکر شده است. مبلّغان مسیحی و مستشرقانی که از آنان پیروی می‌کنند، در مواجهه با این نصوص، آگاهانه به یکی از این دو رویکرد روی می‌آورند:

الف) رد کردنِ این متون و اعتقاد به اینکه توسط مسلمانان جعل شده و حقیقت تاریخی ندارند. این آسان‌ترین موضع‌گیری است؛ چون دیگر مجبور نیستند [زحمت بکشند] و منابع [متفاوت] را با هم بچینند و هماهنگ کنند، اما در عین حال، از نظر علمی بودنِ روش و اعتبار منابع، دشوارترین [و سست‌ترین] موضع است.

ب) پذیرش کلیت متون تاریخی (اسلامی)، اما همزمان، رد کردنِ معنای مستقیم آن‌ها؛ و در عوض، استنطاق  آن متون در خارج از چارچوب معنایی نبوی و [خارج از] چارچوب روایی عمومی.[۴۰]

از آنجا که نقطهٔ اختلاف ما با مبلّغان مسیحی و بسیاری از مستشرقین، بر سر فهم عبارتِ «اُمی بودن» است؛ بر ما لازم است که این اصطلاح را ابتدا در معنای لغوی مفردِ آن، و سپس در بافت قرآنی و نبوی‌اش تفسیر کنیم؛ تا بدین وسیله، به‌حق و با عدالت، تنها مرجع علمی در این خصوص را به سخن آورده باشیم.

مطلب نخست: گواهی لغت

تعریف لغوی یک واژهٔ عربی، تا زمانی که به اهل لغت بازنگردیم، از خطا مصون نمی‌ماند. باید به سراغ کسانی برویم که کاربردهای واژگان نزد عرب‌ها را پیگیری کرده‌اند تا معنای آن‌ها را روشن سازند؛ و تا نقش معناییِ آن [واژه] را در ذهن جمعی زمان آن گفتمان، استخراج کنند.

هر کس که برای تفسیر یک واژهٔ عربی، آن را از بافت بومیِ آن در میان اهلِ زبانش جدا کند و [به جای آن] از همان ابتدا[۴۱] به سراغ معادل «کتابی» (یهودی/مسیحی) آن برود، هم در ارائهٔ مطلب به بیراهه رفته و هم دچار استدلالی متکلفانه شده است. چنین کسی تفاوت‌های آشکار معنایی را نادیده می‌گیرد؛ چه «معنای اصطلاحی» [واژه] در صورت وجود، و چه [تفاوت‌های] ریشه‌ای آن در میراث مشترک سامی (که نیازمند مقایسه با سریانی و عبری است)، آن هم در حالتی که یک تمایز معنایی آشکار [میان این زبان‌ها] وجود دارد.[۴۲]

در ارتباط با این بحث، ملاحظه می‌کنیم که نوشته‌های استشراقی/ تبشیری میان واژهٔ قرآنیِ «اُمّی» و واژهٔ کتابی «اُممی» پیوند برقرار می‌کنند؛ به این صورت که آن‌ها اغلب، این واژهٔ عربیِ قرآنی را به اصطلاح یهودی عبری «گوییم» (Goyim – גוים) بازمی‌گردانند؛ «گوییم» که مفرد آن «گوی» (Goy – גוי) است، به معنای «اُمَم» (ملت‌ها) در مقابل بنی‌اسرائیل به کار می‌رود؛ یعنی «اُمَّتِ غیر یهودی». آشکار است که استفاده از این لفظ، در مقابل غیراسرائیلی‌ها بارِ معنایی منفی دارد، زیرا آنها «امت‌هایی» در برابر یک «امت» هستند. اما ما این معنا را نه در توصیفی که رسول خدا ﷺ از خود ارائه داده و نه در توصیفی که قرآن از او دارد، نمی‌یابیم؛ بلکه [برعکس] «اُمّیّین» (جمع اُمّی) را برای توصیف عرب‌ها به کار برده است، از آن جهت که آنان اُمّتی بودند که «حق و هدایت» را نمی‌شناختند:

{هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ} [الجمعة: ۲] (او ذاتی است که از میان امّی‌ها، پیامبری از میان خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها بخوانَد و آنان را پاک گردانَد و کتاب [= قرآن] و حکمت [= سنت] به آنان بیاموزاند؛ و به راستی که آنان پیش از این[که پیامبر به سویشان فرستاده شود]، در گمراهیِ آشکاری بودند.)

{فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ} [آل عمران: ۲۰] ([ای پیامبر] اگر [دربارۀ اسلام و توحید] با تو مجادله کردند، بگو: «من در برابر الله [و اوامر و احکامش] تسلیم شده‌ام و پیروانم [نیز چنین هستند]»؛ و به اهل کتاب [= یهود و نصاری] و مشرکان بگو: «آیا شما هم تسلیم شده‌اید؟» اگر تسلیم شوند، قطعاً هدایت یافته‌اند و اگر رویگردان شدند [و سرپیچی کردند، اندوه مدار؛ زیرا] تو وظیفه‌ای جز رساندن [وحی] نداری؛ و الله به [احوالِ بندگانش] بیناست.)

اینکه معنای قرآنیِ «اُمّی» و «اُمّیّین» را معادل «کسانی که از اُمّت (اسرائیلیان) نیستند» یعنی «اَغیار» قلمداد کنیم، چیزی نیست که از آیات قرآنی استنتاج شود؛ آیاتی که سیاق آن‌ها اجازه نمی‌دهد معنای این واژه را در چارچوب فرودستِ دینی یا نژادی محصور کرد. و این [موضوعی] است که «کیرلس گلاسی»[۴۳] (Cyril Glasse) در دانشنامهٔ خود: «دانشنامهٔ فشردهٔ اسلام» (The Concise Encyclopedia of Islam) در مدخل «أمي» بر آن تأکید کرده است، آنجا که می‌گوید: «[اُمّی] لقبی برای پیامبر است. اگرچه مسلمانان واژهٔ اُمّی را به این معنا فهمیده‌اند که پیامبر «درس‌ناخوانده» بود، اما برخی منتقدان غربی در ریشه‌شناسی این واژه مناقشه کرده‌اند، زیرا ادعا می‌کنند که این کلمه به معنای «Gentile» است. این [ادعای] آنان از طریق پیوند زدنِ واژهٔ «اُمّی» به واژهٔ «اُمَّت» (ملت) است؛ و می‌گویند دلیلش این است که محمد ﷺ، «جِنتایل‌ها» (gentiles) یا همان غیر یهودیان را به وحی ابراهیمی فراخواند. واژهٔ «اُمَّت» [در عربی] به معنای (nation)، آن‌گونه که در واژهٔ عبری «گوی» (Goy) [است]، نیست؛ و اسلام، برخلاف مسیحیت، دینی نشأت‌ گرفته از یهودیت نیست… و فهمِ مسلمانان از واژهٔ اُمّی، مانندِ فهم مستشرقین از آن نیست».[۴۴]

ناپذیرفتنی بودن این امر از دو جنبهٔ اتیمولوژیک[۴۵] و فیلولوژیک[۴۶] به این موارد بازمی‌گردد:

  • نادیده گرفتن آگاهانهٔ کاربرد رایج زبانی واژگان عربی.
  • متوسل شدن به زبان عبری برای یافتنِ معنای واژهٔ قرآنی؛ آن هم در حالی که گنجینهٔ زبانی عظیمی از شعر، خطابه و ضرب‌ المثل‌های عربیِ پیش از اسلام وجود دارد.
  • رویگردانی از تفسیر واژهٔ قرآنی بر اساسِ کاربرد رایج قرآنی و نبوی همان واژه!
  • نادیده گرفتن نگاه عرب‌ها به زبان عبری، به‌عنوان یک زبان بیگانه که صرفاً از طریق ترجمه با آن سروکار داشتند.

برای کاوش در «بیان عربی»، باید کاربردِ رایجِ زبان (عرف زبانی) در دوران جاهلیت را به‌دقت بررسی کرد؛ زیرا همین کاربرد، گنجینهٔ واژگانیِ قرن هفتم میلادی را شکل داده است. علمای لغت، میراث لغوی کهن را در فرهنگ‌نامه‌های خود گردآوری کرده‌اند. برای نمونه:

«ابن منظور» می‌گوید: «اُمّی، کسی است که به همان سرشتی که بر آن آفریده شده، منسوب است؛ یعنی نمی‌تواند بنویسد؛ زیرا نوشتن امری اکتسابی است؛ پس گویی او به همان حالتی منسوب است که مادرش او را بر آن حالت به دنیا آورده است».[۴۷]

و «ابوحیان» می‌گوید: «اُمّی کسی است که نه می‌نویسد و نه کتابی می‌خواند؛ [مانند] یهودیانی که تورات را می‌خوانند اما در محتوای آن تحقیق و دقت نمی‌کنند».[۴۸]

اما «ابن قُتَیبه»، این واژه را به اُمّت عرب منسوب می‌داند و می‌گوید: «به کسی که نمی‌تواند بنویسد «اُمّی» گفته شده؛ نه به این دلیل که به «اُمّ» (مادرش) منسوب است، بلکه چون به «اُمّتِ» عرب، یعنی به جماعت آنها منسوب است… [زیرا] در میانِ عرب، آنان که می‌توانستند بنویسند، بسیار اندک بودند؛ پس [فردِ درس‌ ناخوانده] به اُمّتِ منسوب شده است…».[۴۹]

یکی از گواهی‌های تاریخی زودهنگام دربارهٔ معنای واژهٔ اُمّی، سخن مورخ مشهور، «محمد بن اسحاق» (متوفای ۱۵۱ هجری)، صاحب «سیرهٔ نبوی»، است که می‌گوید: «عرب‌ها امیّ (درس‌ناخوانده) بودند؛ نه کتابی می‌خواندند و نه از پیامبران گذشته [چیزی] می‌دانستند».[۵۰]

همچنین سخن حافظ «یحیی بن مَعین» (متوفای ۲۲۳ هجری)، که می‌گوید: «جعفر بن بُرقان، اُمّی بود؛ نه می‌توانست بنویسد و نه بخواند». و [نیز] می‌گوید: «ابو عَوانه اُمّی بود؛ [و] از شخصی کمک می‌گرفت تا برایش بنویسد».[۵۱]

کلمهٔ «اُمّی» در میانِ اهل زبان عربی، مترادف با ناتوانی از خواندن و نوشتن بود؛ و عرب‌ها (اُمّیّین) نامیده می‌شدند، زیرا ناآگاهی به خواندن و نوشتن بر آنان چیره بود.

مطلب دوم: گواهی قرآن کریم

خداوند متعال می‌فرماید: {وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ} [العنكبوت: ۴۸] (و [ای پیامبر،] تو پیش از [نزول] این [قرآن]، هیچ نوشته‌ای را نمی‌خواندی و با دست خود [نوشته‌ای را] نمی‌نوشتی؛ که اگر چنین بود، باطل‌اندیشان قطعاً شک می‌کردند.)

این آیهٔ شریفه، آموختن اَسفار اهل کتاب توسط رسول خدا ﷺ را قاطعانه نفی می‌کند؛ همان‌طور که نسخه‌برداری از این کتاب‌ها و «در دست داشتنِ» (تداول) آن‌ها را – به دلالتِ ضمنی – نفی می‌کند.

[این آیه] تأیید می‌کند که محمد ﷺ از اَسفار اهل کتاب آگاهی نداشت؛ و سکوت مخالفان او [در برابر این حقیقت] دلیلی بر درستی این واقعیت و صحت این ادعاست… اما مبلّغان مسیحی و خاورشناسان امروز، اصرار دارند که دربارهٔ چیزی جدل کنند که حتی سرسخت‌ترین دشمنان معاصر آن پیامبر ﷺ، درباره‌اش جدلی نداشتند؛ [همان دشمنانی] که از تلاش برای ریختن خون او و لکه‌دار کردن آبرویش پروایی نداشتند!

آیاتِ دیگری نیز «آگاهی نداشتن» محمد ﷺ از اَسفار اهل کتاب، پیش از [بعثت] در مکه را تأیید می‌کنند؛ مانند گفتهٔ خداوند متعال: {مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ} [الشورى: ۵۲] (تو [پیش از این] نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان [کدام] است)، و گفتهٔ او: {فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ} [يونس: ۱۶] (به راستی که پیش از [نزول] آن، عمری را در میان شما گذرانده‌ام؛ آیا نمی‌اندیشید؟)

امام «نَحّاس» در مقابل انکار لجوجانهٔ مخالفان نسبت به معنای صریحِ این آیات، که اساسِ ادعاهایشان را باطل می‌کند، می‌گوید: «این، دلیلی بر نبوت اوست؛ زیرا نه می‌نوشت و نه با اهل کتاب معاشرت داشت؛ [اما] اخبار انبیا و امت‌ها را برایشان آورد و [بدین ترتیب] شک و تردید از میان رفت».[۵۲]

مطلب سوم: گواهی سنت

گواهی سیرت: رویدادها و حوادث قطعی فراوانی در سیره (زندگی‌نامهٔ پیامبر) وجود دارد که «اُمی بودن» (درس‌ناخواندگی) رسول خدا ﷺ را آشکار می‌سازد.

همچنین، هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که نشان دهد رسول خدا ﷺ به مجالس علم و نوشتن، رفت و آمد داشته، یا از کاغذ و قلم استفاده کرده باشد؛ [در حالی که] چنین موقعیت‌هایی (نوشتن و خواندن) نمی‌تواند از زندگیِ مردی که خواندن و نوشتن را نیک می‌داند، پنهان بماند؛ آن هم در محیطی که جهل، آن را فرا گرفته و «اُمی بودن» در آن ریشه دوانده بود.

[اتفاقاً] مرحلهٔ مدنی دعوت، به دلیل ظهور نامه‌نگاری با پادشاهان، سازماندهی سپاه و [تشکیل] دولت، نیاز ویژه‌ای به نوشتن داشت؛ تا جایی که رسول خدا ﷺ شصت و یک کاتب داشت.[۵۳] با این حال، در این مرحله نیز آن «آگاهی ادعایی» رسول خدا ﷺ به خواندن و نوشتن، آشکار نشد.

همچنین، دوران کودکی رسول خدا ﷺ در سطح بالایی از سختی و دشواری سپری شد؛ امری که مانع از آن می‌شد که او بتواند راه‌های دانش‌آموزی را پی بگیرد؛ [چرا که] این کار نیازمند فراغت و آسایش در زندگی بود که در آن محیط خشن و زندگی طاقت‌فرسا [وجود نداشت].

و آیا آموختن، بدون معلم امکان‌پذیر است؟ پس گزارش [زندگی] آن کسی که به رسول خدا ﷺ آموخته است، در اخباری که صحابه از پیامبرشان [نقل کرده‌اند]، کجاست؟ در حالی که می‌دانیم آنان تمام امور او را بزرگ می‌داشتند و هر کسی را که ارتباط نزدیکی با او داشت، تکریم می‌کردند. آیا «معلم» رسول خدا ﷺ، شایسته‌ترین مردم برای این بزرگداشت نبود؟!

موضوع همان‌گونه است که خاورشناس، «کارن آرمسترانگ»[۵۴] (Karen Armstrong) می‌گوید: «به نظر می‌رسد به چالش کشیدن میراث تفسیری اسلامی برای واژهٔ اُمّی، یک انحراف در رأی است. هیچ اشاره‌ای در منابع اولیه به اینکه محمد [ﷺ] خواندن یا نوشتن را [شخصاً] انجام داده باشد، وجود ندارد. محمد [ﷺ] هنگامی که می‌خواست نامه‌ای ارسال کند، سخنش را بر دیگران، مانند دانش‌آموخته‌ای چون علی، املا می‌کرد. اینکه محمد [ﷺ] تمامِ عمرش توانایی خواندن و نوشتنِ خود را پنهان کرده باشد، یک فریب بزرگ است. گذشته از آنکه چنین کاری (پنهان‌کاری) مرسوم نبوده، به نظر می‌رسد با توجه به نزدیکی شدید زندگیِ محمد [ﷺ] و قومش، پنهان نگه داشتن این فریب بسیار دشوار بوده است».[۵۵]

تعدادی از مستشرقین به «اُمی بودن» (درس‌ناخواندگی) رسول خدا ﷺ اقرار کرده‌اند؛ افرادی مانند: «مارتشی»[۵۶] (Marraci)، «پْرایدو»[۵۷] (Prideaux)، «آکْلی»[۵۸] (Ockley)، «جِروک»[۵۹] (Gerock)، «آرمان-پیِر کوسَن دو پِرسِوال»[۶۰] (Armand-Pierre Caussin de Perceval)، «ج. م. آرنولد»[۶۱] (J. M. Arnold)، و «پالْمِر»[۶۲] [۶۳] (Palmer).

گواهی رسول خدا : رسول الله ﷺ فرمودند: «ما امتی «اُمی» هستیم؛ نه می‌نویسیم و نه حساب می‌کنیم. ماه، این‌چنین و این‌چنین است» و در بار سوم، انگشت ابهام خود را بستند [یعنی ۲۹ روز] «و ماه، این‌چنین و این‌چنین است»، یعنی تمامِ سی [روز].[۶۴]

«مبارکفوری» می‌گوید: [اینکه پیامبر ﷺ فرمود:] «ما امتی «اُمی» هستیم؛ نه می‌نویسیم و نه حساب می‌کنیم»؛ می‌خواست بفرماید که آنان بر اصل آفرینش مادر خود هستند؛ نوشتن و حساب کردن را نیاموخته‌اند؛ و آنان بر همان سرشت نخستینِ خود هستند».[۶۵]

این شرحِ روشن و قاطع از معنای «اُمی بودن» که از زبان خود رسول خدا ﷺ آمده است، مانع از ورود به «جدل‌های تأویل‌گرایانه» می‌شود و هرگونه ابهام ناشی از اشتراک معنایی را دربارهٔ این واژه از بین می‌برد. اُمی بودنی که رسول خدا ﷺ بر آن حال بود، همان عدم مهارت در نوشتن و حساب کردن است…

به‌کارگیری کاتبان توسط رسول خدا برای ثبت وحی و امور دیگرشان: رسول خدا ﷺ کاتبان متعددی داشتند. کسانی چون «ابوبکر»، «عمر»، «عثمان»، «علی»، «زید»، و «معاویه» – رضی الله عنهم – از جملهٔ آنان بودند.

آنان وحی، عهدنامه‌ها، و نامه‌های ایشان به پادشاهان، رؤسای قبایل، کارگزاران، والیان و مأموران زکات را می‌نوشتند. [اما] تاریخ صادق، هرگز ذکر نکرده است که پیامبر ﷺ خودشان وحی را نوشته باشند، یا خود، عهده‌دارِ نوشتن هیچ‌یک از نامه‌هایش شده باشند.

اصطلاح اُمّی در محیط عربستانِ زمان بعثت نبوی: مورخ، «ابن خلدون» می‌گوید: «نوشتن در میانِ عرب، [پدیده‌ای] کمیاب‌تر از تخم عنقا بود، و بیشتر آنان درس‌ناخوانده بودند، به‌ویژه بادیه‌نشینان؛ زیرا این مهارت، تابعی از «تمدن» (عمران) است».[۶۶] به همین دلیل، عرب‌ها، به فردِ اُمی [برای اُمی بودنش] اشاره نمی‌کردند [چون این حالت عادی و پیش‌فرض بود]، بلکه به کسی که خواندن و نوشتن می‌دانست، به‌عنوان [فردی] صاحب علم در این زمینه، اشاره می‌کردند؛ زیرا دانشِ خواندن و نوشتن، در میان مردم استثنا بود نه اصل. سکوت متونِ وحی و نوشته‌های تاریخ اسلامی، دربارهٔ توصیف محمد ﷺ به عنوان فردی که خواندن و نوشتن می‌دانست، برای پژوهشگر کافی است تا این وضعیتِ پیش‌فرض را در آن زمان بپذیرد یعنی آنکه این پیامبر ﷺ نه می‌خواند و نه می‌نوشت.[۶۷]

میزان دانش لازم: اینکه درس‌ناخواندگی رسول خدا ﷺ را رد کنیم، در واقع هیچ کمکی به مبلّغان مسیحی و خاورشناسان نمی‌کند؛ زیرا صرفاً دانستنِ چگونگی نوشتنِ حروف و کنار هم چیدنِ کلمات، هیچ‌یک از ادعاهای اقتباس را ثابت نمی‌کند. زیرا اثبات آگاهی رسول خدا ﷺ از جزئیات دقیقِ اَسفار مقدس پیشین، تنها در صورتی امکان‌پذیر است که ثابت شود رسول خدا ﷺ، معرفتی دانشنامه‌ای و فراگیر از اَسفار اهل کتاب، عقایدشان، فرقه‌هایشان و زبان‌هایشان داشته است.

دکتر «عبدالرحمن بدوی» به‌ درستی می‌گوید: «برای اینکه صحت این ادعا را فرض بگیریم، ناچاریم [بپذیریم] که محمد ﷺ زبان‌های عبری، سریانی و یونانی را می‌دانسته است، و ناچاریم بپذیریم که او کتابخانهٔ بزرگی در اختیار داشته که شاملِ همهٔ متون تلمود، اناجیل مسیحی، کتاب‌های مختلفِ دعاها، مصوبات مجامعِ کلیسایی، و همچنین برخی آثار پدران [کلیسای] یونانی، نوشته‌های کلیساهای گوناگون، و مذاهب مسیحی بوده است»![۶۸]

[در حالی که] تاریخ به ما می‌گوید که در آن زمان، حتی یک نفر از خودِ اهل کتاب نیز شناخته نشده است که این همه دانشِ گسترده را، با تمامِ ویژگی‌ها، ظرافت و گوناگونی‌اش، یکجا در سینه داشته باشد!

مطلب چهارم: شبهه‌ای برگرفته شده از صلح حدیبیه

«بخاری» در داستان صلح حدیبیه از «براء بن عازب» رضی الله عنه روایت می‌کند که گفت:

«زمانی که پیامبر ﷺ در ذی‌القعده [برای] عمره آمدند، اهل مکه اجازه ندادند که ایشان وارد مکه شوند، تا اینکه [پیامبر ﷺ] با آنان بر سر اینکه سه روز در آنجا اقامت کنند، توافق کردند.

هنگامی که صلح‌نامه را می‌نوشتند، [کاتب] نوشت: «این چیزی است که محمد، رسول الله، بر آن مصالحه کرد.»

[مشرکان] گفتند: «ما به این [عنوان] برای تو اقرار نمی‌کنیم. اگر می‌دانستیم که تو رسول خدا هستی، جلوی تو را نمی‌گرفتیم، بلکه تو محمد بن عبدالله هستی!»

پیامبر ﷺ فرمودند: «من رسول الله هستم، و [همچنین] من محمد بن عبدالله هستم!»

سپس به علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه گفتند: «[عبارت] رسول الله را پاک کن!» علی گفت: «نه به خدا قسم، من هرگز [نام] تو را پاک نمی‌کنم.»

پس رسول خدا ﷺ نوشته را گرفتند، درحالی‌که نوشتن را نیک نمی‌دانستند، و نوشتند: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر آن مصالحه کرد؛ که با سلاحی جز شمشیر در غلاف، وارد مکه نشود».

پاسخ:

اولاً: واژهٔ «کَتَبَ» (نوشت) در این حدیث، دلالتِ قطعی بر این ندارد که رسول خدا ﷺ آن سخن را شخصاً نوشته باشند؛ زیرا عرب، کاری را که به دستور یک شخص انجام می‌شد، به خودِ او نسبت می‌دادند.

نمونهٔ آن، روایتی است که «انس بن مالک» رضی الله عنه نقل کرده است که پیامبر ﷺ «انگشتری از نقره برگرفتند که نقشِ آن محمد رسول الله بود»؛[۶۹] در حالی که معلوم است رسول خدا ﷺ شخصاً آن [کار] را انجام ندادند، بلکه شخص دیگری به درخواست ایشان ﷺ آن را انجام داد.

ثانياً: روایتی که از «براء» در «صحیح ابن حبان» آمده، صراحتاً بیان می‌کند که رسول خدا ﷺ «دستور دهندهٔ» نوشتن بودند، نه «انجام ‌دهندهٔ» آن. [در آن روایت آمده:] «پس رسول خدا ﷺ نوشته را گرفتند – درحالی‌که نوشتن را نیک نمی‌دانستند – پس دستور دادند [و کاتب] به جای “رسول الله”، “محمد” نوشت، و [سپس] نوشت: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر آن مصالحه کرد».

ثالثاً: این حدیث را «مِسوَر بن مَخرَمه»، «مَروان» و «اَنَس بن مالک» رضی الله عنهم أجمعین [نیز] روایت کرده‌اند، و همهٔ آن روایات بر «دستور دادنِ» پیامبر ﷺ به علی برای نوشتن، اتفاق نظر دارند.

چنان‌که بخاری از «مسور بن مخرمه» و «مروان» روایت کرده است که گفتند: «..پس پیامبر ﷺ فرمودند: به خدا قسم، من رسول خدا هستم، هرچند مرا تکذیب کنید. بنویس: محمد بن عبدالله».[۷۰] و همچنین «انس بن مالک» رضی الله عنه در «صحیح مسلم» روایتی دارد که متن آن چنین است: «پس پیامبر ﷺ فرمودند: بنویس: از محمد بن عبدالله».[۷۱]

اما در مورد روایت «براء» رضی الله عنه، ملاحظه می‌کنیم که راویانی که آن را نقل کرده‌اند، به برخی الفاظ بسنده کرده‌اند؛ و از همین‌جا، در این روایت لبس و ابهام پیش آمده است.[۷۲]

رابعاً: در روایتی از بخاری آمده است که رسول خدا ﷺ [خطاب به علی] فرمودند: «پس آن را به من نشان بده»؛ و این دلالت دارد بر اینکه ایشان خواندن نمی‌دانستند؛ حال چگونه ممکن است در نوشتن ماهر بوده باشندزیرا کسی که نمی‌خواند، نمی‌نویسد!

خامساً: در خود همان حدیثی که منکران اُمی بودن رسول خدا ﷺ به آن استناد می‌کنند، این گفتهٔ راوی نیز آمده است: «…وَلَيْسَ يُحْسِنُ يَكْتُبُ» (و نوشتن را نیک نمی‌دانست)؛ این خود،  با دلالتِ قطعی اُمی بودنِ رسول خدا ﷺ را ثابت می‌کند.

سادساً: اگر جدلاً این ادعا را بپذیریم که رسول خدا ﷺ در آن داستان، شخصاً نوشتن را انجام دادند، باز هم این، اُمی بودن را از ایشان برطرف نمی‌سازد؛ امام «عَینی» می‌گوید: «اُمی کسی است که نوشتن را «نیک نمی‌داند» (لا یُحسِن)، نه کسی که اصلاً نمی‌نویسد».[۷۳]

و امام «ابن حجر» می‌گوید: «بر فرض که آن را بر معنای ظاهری‌اش حمل کنیم (که خودشان نوشتند)، از اینکه ایشان نامِ شریف خود را در آن روز نوشته‌اند – درحالی‌که نوشتن را نیک نمی‌دانستند – لازم نمی‌آید که ایشان دانای به نوشتن شده و از «اُمی بودن» خارج شده باشند. چرا که بسیاری از کسانی که نوشتن را نیک نمی‌دانند، شکلِ برخی کلمات را می‌شناسند و می‌توانند آن‌ها را به‌خوبی-  به‌ویژه نام‌ها را – [در جای خود] قرار دهند، و با این کار، از اُمی بودن خارج نمی‌شوند؛ مانندِ بسیاری از پادشاهان [که چنین بودند]».[۷۴]

عموم احادیثِ دیگری که برای رد اُمی بودن رسول خدا ﷺ به آن‌ها استناد شده است، صحیح نیستند. امام «ابن حجر» پس از آوردنِ آن‌ها می‌گوید: «جمهور [علما] با [استناد به] ضعیف بودن این احادیث، [به آن‌ها] پاسخ داده‌اند».[۷۵]

مطلب پنجم: درنگ‌هایی بر ادعاهای «زویمر»

«ساموئل زویمر»[۷۶] (Samuel Zwemer)، یا آن‌گونه که به او لقب داده‌اند: «رسولِ اعزامی به سوی اسلام» (The Apostle to Islam)، یکی از ستون‌های «شرق‌شناسی تبشیری» محسوب می‌شود. او از مهم‌ترین کسانی بود که از طریق مجلهٔ مشهورش «جهان اسلام»، بر پیوند میان «فعالیتِ آکادمیک» و «فعالیتِ تبلیغی نصرانی» تأکید می‌ورزید؛ [همان] مجله‌ای که پیشوایان خاورشناسی را به عنوان گروه نویسندگان خود جذب کرده بود.

ما مقاله‌ای از او را در همین مجله با عنوان «پیامبر اُمّی، آیا محمد ﷺ قادر به خواندن و نوشتن بود؟» (The ‘Illiterate’ Prophet, Could Mohammed Read and Write?)، برای ارائه و نقد برگزیدیم؛

[این انتخاب] هم به دلیلِ جایگاه نویسنده‌اش در میان مبلّغان مسیحی بود، و هم به این دلیل که سبک نگارش او، نمایندهٔ همان خطِ «کلاسیک» و «کلیسایی» نوظهور در پرداختن به این موضوع است. علاوه بر این، این مقاله به دلیلِ بهره‌گیری از پژوهش‌های استشراقیِ پیشین و گِردآوری انبوهی از شواهد، متمایز است و مقاله‌ای بسیار پرمراجعه محسوب می‌شود و بلکه از مهم‌ترین نوشته‌ها در این موضوع است.

این مقاله در مجلهٔ «جهان اسلام» در سال ۱۹۲۱م منتشر شد و علی‌رغمِ قدیمی بودنش، خاورشناسان پس از آن چیز جدیدی در این موضوع ارائه نکرده‌اند جز همان سخنان تکراری و همان استدلال‌های کپی‌شدهٔ قدیمی و جدید.

«زویمر» مقالهٔ خود را – که بیست صفحه است – در یک مقدمه و چهار بخش ارائه کرده است. ما [در اینجا] خلاصه‌ای از عناصر مقالهٔ او را تقدیم می‌کنیم و سپس آن را بر ترازوی علم و تحقیق عرضه می‌داریم.

* * *

«زویمر» در مقدمه دربارهٔ اهمیت این موضوع صحبت کرده است. او به استدلال عمومی مسلمانان دربارهٔ اُمی بودن رسول خدا ﷺ برای پشتیبانی از اعجاز قرآن اشاره می‌کند. [او] متذکر می‌شود که اُمی بودن پیامبر اسلام ﷺ یک «موضوع اختلافی» میان خود مسلمانان است، و [می‌گوید] که او فقط بر گفتهٔ قائلین به اُمی بودن تمرکز خواهد کرد.

سپس [زویمر] ذکر می‌کند که «آگاه» است که منابع این موضوع – یعنی «میراث محمدی» – دیگر از منظر علمی «حُجّت» (معتبر) محسوب نمی‌شوند؛ [آن هم] پس از آنکه پژوهش‌های «کایتانی» (Caetani) و «پدر لامِنس» (Lammens) ثابت کردند که حتی مسائلی که گمان می‌رفت در این میراث از نظر نقل، عینی هستند، «ساختگی صِرف» بوده‌اند!

او سپس می‌افزاید که اگرچه این میراث، دانش ناچیز و اندکی ارائه می‌دهد، اما پژوهش‌های «وِلهاوزِن»، «وِستنفلد»، «شیخو»، «لامنس»، «هوار» و دیگران، ما را قادر ساخته است تا دربارهٔ وضعیت سرزمین‌های عربی و مکه، [اطلاعات] بیشتری بدانیم.

نقد:

اولاً: دیدگاه رایج نزد اهل سنت این است که رسول خدا ﷺ اُمی (درس‌ناخوانده) از دنیا رفت. آن [دسته] از اهل علم هم که [با این دیدگاه] مخالفت کرده‌اند (که گروهی بسیار اندک هستند)، چیزی را که عبارت «زویمر» القا می‌کند، اثبات نکرده‌اند. [زویمر القا می‌کند] که رسول خدا ﷺ از ابتدای امر، خواندن و نوشتن را به خوبی می‌دانست.

[در حالی که] آنان گفته‌اند که ایشان توانایی خواندن و نوشتن را در سال‌های پایانی عمر خود کسب کردند؛ و در این باره نیز دو دیدگاه داشتند: اول اینکه ایشان [خواندن و نوشتن] را از راه معمول بشری آموختند، و دوم اینکه آن را به صورت «خارق‌العاده» (معجزه‌آسا) و بدون تلاش برای آموختن، به دست آوردند.[۷۷]

دلیل اصلی طرفداران این دو دیدگاه، همان «حدیث حدیبیه» است؛ که ما پیش‌تر، این برداشت نادرست از آن حدیث را رد کردیم.

بنابراین، سخن این گروه [از مسلمانان] با ادعای مبلّغان مسیحی – که می‌گویند رسول خدا ﷺ خواندن و نوشتن را به‌قدری نیک می‌دانست که ایشان را قادر به مطالعهٔ سایر کتاب‌های دینی پیش از اعلام نبوتش کرده بود – متفاوت است. بنابراین، سخن این گروه با سخن آن گروه یکی نیست!

اما بر استدلال به «کتاب‌های حدیثی شیعه» علیه اهل سنت، ملاحظاتی علمی وارد است:

الف- بسیاری از علمای شیعه منکر آن هستند که [مانند اهل سنت] کتابی مستقل برای گردآوری احادیث «صحیح» داشته باشند؛ بلکه در تمام مجموعه‌های حدیثی آنان، روایاتی وجود دارد که خودشان (از نظر سند یا متن) آن را رد می‌کنند و هم روایاتی که می‌پذیرند.

به همین دلیل، کافی نیست که یک مستشرق، روایتی را از کتاب‌های حدیثی شیعه نقل کند تا [صرفاً با این نقل] بر صحت آن استدلال نماید؛ به‌ویژه آنکه «طوسی» – یکی از چهره‌های برجستهٔ شیعه – هیچ ابایی نداشته است که دربارهٔ روایات حدیثی این مذهب بگوید: «تقریباً هیچ خبری یافت نمی‌شود، مگر آنکه خبری در تضاد با آن وجود دارد؛ و هیچ حدیثی سالم نمی‌ماند، مگر آنکه در مقابلش، چیزی است که آن را نفی می‌کند».[۷۸]

ب- این روایت، نه گزارشی از رسول خدا ﷺ است و نه سخنی از کسی که معاصرِ ایشان بوده است؛ بلکه به مردی از اهل بیت منسوب است که رسول خدا ﷺ را ندیده بود؛ پس چگونه چنین [روایتی] می‌تواند بر اساسِ روش مستشرقین، صحیح قلمداد شود؟!

ت- متن اساسی که شیعه از روایات اهل بیت به آن استدلال می‌کند – و زویمر آن را در جای دیگری از مقاله‌اش نقل کرده – این است که «محمد بن علی الرضا» – رضی الله عنه و عن الآل والأصحاب – (۱۹۵هـ- ۲۲۰هـ) هنگامی که از او پرسیده شد: «ای فرزند رسول خدا، چرا پیامبر، «اُمّی» نامیده شد؟»، [ایشان] فرمودند: «مردم چه می‌گویند؟» هنگامی که به ایشان گفته شد: «گمان می‌کنند که پیامبر ﷺ اُمّی نامیده شد، چون نمی‌نوشت». [ایشان] فرمودند: «دروغ گفتند! لعنت خدا بر آنان باد! چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که خداوند تبارک و تعالی در کتابِ مُحکَم خود می‌فرماید: {هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ} [الجمعة: ۲] (و ذاتی است که از میان بی‌سوادان، پیامبری از میان خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها بخوانَد و آنان را پاک گردانَد و کتاب و حکمت به آنان بیاموزاند؛ و به راستی که آنان پیش از این[که پیامبر به سویشان فرستاده شود]، در گمراهی آشکاری بودند)؛ پس چگونه چیزی را که نیک نمی‌دانست، به آنان می‌آموخت؟! به خدا قسم، رسول خدا ﷺ به هفتاد و دو، یا فرمودند: هفتاد و سه زبان، می‌خواندند و می‌نوشتند. ایشان «اُمّی» نامیده شدند، فقط به این دلیل که از اهل «مکه» بودند، و مکه از «اُمَّهاتِ القُری» (مادرِ آبادی‌ها) است؛ و این همان گفتهٔ خدای تعالی است: {لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا}…».[۷۹] اما این متن:

  • یک روایتِ تاریخیِ مُسنَد (با سند متصل) به رسول خدا ﷺ نیست؛ بلکه صرفاً فهمِ شخصیِ کسی است که نزدیک به دو قرن پس از وفات رسول خدا ﷺ زندگی می‌کرده است.
  • این گزارش، حالتی هیجانی و بسیار متشنج دارد که شایستهٔ ماهیت این موضوع نیست: [جملهٔ] «دروغ گفتند! لعنت خدا بر آنان باد!»، با آنچه از اهل بیت مبنی بر پاک‌زبانی و اخلاق نیکو نقل شده است، سازگار نیست.
  • این گزارش می‌گوید که رسول خدا ﷺ ۷۲ یا ۷۳ زبان می‌دانستند! این‌ها چه زبان‌هایی هستند، آن هم برای مردی که به غیر از عربی صحبت نمی‌کرد؟ و آیا زویمر باور می‌کند که رسول خدا ﷺ واقعاً این زبان‌ها را می‌دانستند، زبان‌هایی که ما امروز حتی یک نفر از بشر را نمی‌شناسیم که بر آن‌ها مسلط باشد؟!
  • اثبات معنای (ُمّی به اینکه [یعنی] کسی که اهل «مکه، اُمّ القری» (مادرِ آبادی‌ها) است؛ [این ادعا] با قرآن کریم در تعارض است؛ آنجا که می‌فرماید: {أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ * وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ * أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ * وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ} [البقرة: ۷۵-۷۸] (آیا [شما ای مؤمنان] امید دارید که [این یهودیان] به [دین] شما ایمان بیاورند؟ در حالی ‌که گروهی از آنان سخنان الله [= تورات] را می‌شنیدند و پس از فهمیدنش، آگاهانه آن را تحریف می‌کردند. * و هنگامی که با مؤمنان دیدار می‌کنند، می‌گویند: «ایمان آوردیم»؛ و چون با یکدیگر خلوت می‌کنند، [به همدیگر] می‌گویند: «آیا از آنچه الله [در تورات دربارۀ پیامبر اسلام] بر شما گشوده است، با آنان سخن می‌گویید تا به [استناد] آن نزد پروردگارتان با شما احتجاج [و استدلال] کنند؟ آیا نمی‌اندیشید؟» * آیا نمی‌دانند که الله آنچه را پنهان می‌دارند و آنچه را آشکار می‌کنند، [همه را] می‌داند؟ * و برخی از آنان [= یهودیان] بی‌سوادانی هستند که از کتاب [تورات، چیزی] جز آرزوها[ی باطل] نمی‌دانند و تنها در پندار [و گمان] هستند). اینجا هیچ راهی برای پیوند زدنِ «اُمی بودن» به «سکونت در مکه، اُمّ القری» وجود ندارد؛ زیرا آیهٔ شریفه، گروهی از یهودیان را «اُمّیّون» توصیف می‌کند، برخلاف گروه دیگرِ یهودیان که به آنان «دانش» داده شده بود.[۸۰] همچنین، این آیه برای ردِ ادعای کسانی به کار می‌رود که می‌گویند «اُمّیّین» کسانی هستند که «از اُمّت اسرائیل نبودند».

آنچه خواننده را متعجب می‌کند این است که «زویمر» نقل می‌کند که شخص دیگری به نام «محمد بن محمد بن النعمان» – متوفای ۴۱۳ هـ – کتابی در ردِ اُمی بودن رسول خدا ﷺ نوشته است؛ بدون آنکه [زویمر] بداند که این نویسنده، یکی از بزرگان طایفهٔ شیعه است! این کار زویمر، این ابهام را ایجاد می‌کند که نویسندهٔ این کتاب سنی است زیرا زویمر پس از سخن دربارهٔ موضع شیعه‌ها دربارهٔ امی بودن پیامبر، در فقره‌ای دیگر به سخن دربارهٔ «محمد بن محمد بن النعمان» پرداخته است [که این ابهام را ایجاد می‌کند که او شیعه نیست]!

ثانیاً: «زویمر» بر نفی امی بودن رسول خدا  «شرط‌بندی» می‌کند، سپس مَرکَبی را که باید برای رسیدن به این ادعا سوارش شود، تلف می‌کند، در حالی که هیچ راهی برای شناخت سیرهٔ رسول خدا ﷺ جز از طریق همان کتاب‌های میراث اسلامی وجود ندارد!

ثالثاً: پژوهش‌های پدر متعصب، «لامِنس» و همفکران او، هیچ‌یک از حقایق ذکرشده خارج از کتاب‌های میراث اسلامی را ارائه نکرده‌اند؛ بلکه صرفاً دست به «قیچی کردن»، «تلفیق» و «گزینش غیرصادقانه» [در همان منابع اسلامی] زده‌اند. شگفت‌آورتر آنکه «زویمر» به پژوهش‌های پدر «لوئیس شیخو»[۸۱] استناد می‌کند؛ علی‌رغمِ آنکه این پژوهش‌ها «مرده‌زاده» بودند و از همان روز [انتشار] تا به امروز، هیچ مقبولیتی نیافته‌اند! نویسندهٔ آن‌ها تاریخ را چنان وارونه جلوه داده که جزیره العرب در پژوهش‌های این شخص دژ بزرگ مسیحیت به نظر می‌رسد! چنان‌که «ویلارد آکستوبی»[۸۲] (Willard Oxtoby) نیز به این [موضوع] اعتراف کرده است [و می‌گوید که کار شیخو] «به شکلی حاد در اروپا مورد انتقاد قرار گرفت».[۸۳] اما «وِلهاوزِن»؛ او چاره‌ای جز این نداشت که منابعِ جایگزینی برای کتاب‌های حدیث و سیره بیابد؛ و تنها ابزار او در این زمینه، مطالعات زبان‌های سامی بود؛ مطالعاتی که در این باب به «هیچ» نتیجه‌ای نمی‌رسد. اما «وِستنفلد» (Wüstenfeld)؛ او متخصص زبان‌های شرقی بود، و بیشتر تألیفاتش، تحقیق متون میراثی است و نظریهٔ برجسته‌ای در ارائهٔ جایگزین‌های جدید برای خوانش سیرت نداشته است! و اما در مورد «هوار» (Huart)، موضوع حتی عجیب‌تر است! او در این زمینه، چیزی ندارد جز پژوهشی دربارهٔ منبع جدید قرآن کریم (!) که به گمان او شعرِ «اُمیّة بن ابی‌الصَّلت» است![۸۴] ادعایی که حتی سرسخت‌ترین دشمنان عربِ رسول خدا ﷺ جرأت آن را به خود ندادند – بلکه حتی به ذهنشان هم خطور نکرد – و خود «اُمیّه» نیز چنین ادعایی نداشت!

وانگهی، این مستشرق انتساب مجموعه‌ای از اشعار را به «اُمیّة بن ابی‌الصَّلت» صحیح دانسته است؛ شاعری که مورخان اسلام چندان به او اهمیتی نمی‌دادند – هرچند همان‌ها اشعارش را نقل کرده‌اند – پس چگونه می‌توان آن گزارش‌های تاریخی را که خود این مورخان به‌دقت بررسی و پالایش کرده‌اند، رد کرد؟! مگر آنکه این [نپذیرفتن] تابع میل و قضاوت شخصی این مستشرق باشد!

***

  • به گفتهٔ «زویمر» میراث اسلامی ادعا دارد که «حَرب بن اُمَیّه» همان کسی است که «نوشتن» را حدود سال ۵۶۰م وارد مکه کرد. سپس روایات فراوانی را ذکر می‌کند که ثابت می‌کند اهل مکه نوشتن می‌دانستند؛ بیشتر این روایات دربارهٔ صحابه‌ای صحبت می‌کنند که نوشتن را در اواخر دوران مکی یا اوایل دوران مدنی می‌دانستند!
  • می‌گوید: «ظهور اسلام – بدون شک – به گسترش نوشتن کمک کرد، اما [خودِ اسلام] آن را ایجاد نکرد».[۸۵]
  • می‌گوید که رسول خدا ﷺ بازرگان بودند، و ادعا کرد که این دلیلی است بر اینکه ایشان خواندن و نوشتن می‌دانستند.
  • او حدیثِ «عبیدالله بن مسلم» را به صورت خلاصه ذکر می‌کند که: «ما دو غلام داشتیم که به زبان خودشان کتابی را می‌خواندند. پیامبر ﷺ از کنارِ آن‌ها می‌گذشتند و به آن‌ها گوش می‌دادند. پس مشرکان گفتند: [محمد] از این دو می‌آموزد. پس خداوند متعال در تکذیب آنان نازل فرمود و گفت: {لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ} [النحل: ۱۰۳] (زبان کسی‌ که [این آیات را] به او نسبت می‌دهند، غیر عربی است؛ حال آنکه اين [قرآن، به] زبان عربیِ روشن است)».
  • او سخن خود را با این گفته به پایان می‌برد: «شاید [پیامبر ﷺ] خواندن و نوشتن را از دو همسر خود [یعنی «عایشه» و «حفصه» خداوند از آنها و پدرانشان خشنود باشد] آموخته باشد».
  • پیش از آن [نیز] نتیجه گرفته بود که «میراث اسلامی در این خصوص، غیر قابل اعتماد است».[۸۶]

نقد:

اولاً: این گفته که «اولین کسی که نوشتن را به مکه وارد کرد، حرب بن امیه بود»، از سخنان اخباری‌هاست که در این مقام، [نقلِ] آنان قابل استناد نیست. نقل‌های دیگری نیز از اخباری‌ها در این باره روایت شده است، [اما] هیچ‌یک از آن‌ها سند استواری ندارد.

ثانياً: ما نمی‌توانیم با گفتهٔ «زویمر» مخالفت کنیم که می‌گوید: «ظهور اسلام – بدون شک – به گسترش دانشِ نوشتن کمک کرد، اما [خودِ اسلام] آن را ایجاد نکرد». اما این موافقت، چیزی را تغییر نمی‌دهد؛ زیرا ما مشخصاً دربارهٔ اُمی بودن خود رسول خدا ﷺ با او مخالفیم، و همچنین دربارهٔ شیوع امی بودن در میان اهل مکه در دوران جاهلیت.

ثالثاً: تمامِ آنچه «زویمر» نقل کرده است، نمی‌تواند این [اصل] را نقض کند که عرب‌ها، امتی اُمی (درس‌ناخوانده) بودند که نمی‌نوشتند؛ همان‌طور که این [اصل] دربارهٔ رسول خدا ﷺ ثابت است. پس اصل اُمی بودن عرب‌ها، با این [واقعیت] که برخی افراد [معدود] خواندن و نوشتن را نیک می‌دانستند، نقض نمی‌شود.

رابعاً: صرفِ آگاهیِ برخی مسلمانان اولیه از خواندن و نوشتن، این را ثابت نمی‌کند که دانشی را که مبلّغان مسیحی به رسول خدا ﷺ نسبت می‌دهند، داشته باشند. بنابراین، ادعای زویمر استدلال به چیزی است که دلیل معتبر نیست… این روایات، دربارهٔ افرادی صحبت می‌کنند که خواندن کلام و نسخه‌برداری آن را می‌دانستند، نه بیشتر… نه خواندن آثار طولانی و پیچیده و نه کاوش در اعماق کتاب‌های مرجع!

خامساً: چطور «میراث اسلامی محفوظ» به دلیل خبری که سند متصل ندارد و صحیح نیست، ساقط می‌شود؟!

و چگونه «میراث اسلامی محفوظ» به این دلیل که «میراث اسلامی محفوظ» برعکس چیزی را ادعا کرده که «میراث اسلامی محفوظ» اثبات کرده یعنی اینکه خواندن پیش از «حرب بن امیه» در مکه وجود داشته، ساقط می شود؟![۸۷]

سادساً: رسول خدا ﷺ تجارت را تنها برای مدتی کوتاه انجام دادند، و برای ما ثابت نشده است که تجارتی که ایشان انجام می‌دادند، نیازمندِ دانش خواندن و نوشتن بوده باشد. بلکه از نظر تاریخی نیز برای ما ثابت نشده است که تجارتی که اهل مکه در داخل و خارج [شهر] انجام می‌دادند، مستلزم یادگیری خواندن و نوشتن بوده باشد.

سابعاً: حدیثِ «عبیدالله بن مسلم»: «ما دو غلام داشتیم که به زبانِ= خودشان کتابی را می‌خواندند. پیامبر ﷺ از کنارِ آن‌ها می‌گذشتند و به [خواندنِ] آن‌ها گوش می‌دادند…» این حدیث حُجّت نیست؛ زیرا:

(۱) این حدیث از «عبیدالله بن مسلم حضرمی» روایت شده است، و او از کسانی است که در صحابی بودنشان اختلاف نظر وجود دارد؛ حافظ «مُغلطای» در کتابش «الإنابة إلى معرفة المختلف فيهم من الصحابة» می‌گوید: «عبیدالله حضرمی، تابعی است که از معاذ بن جبل روایت کرده است».[۸۸] پس حدیثِ «عبیدالله بن مسلم حضرمی» مُرسَل است و صحیح نیست!

(۲) کم بودن سن آن دو غلام[۸۹] و عربی نبودن زبانشان، نافی این است که پیامبر ﷺ چیزی از آن دو فراگرفته باشد یا تاثیری بر ایشان گذاشته باشند.

(۳) این روایت هیچ ارتباطی با اثبات دانش خواندن و نوشتنِ رسول خدا ﷺ ندارد.

ثامناً: هنگامی که رسول خدا ﷺ وفات یافتند، «عایشه» رضی الله عنها ۱۸ ساله بودند؛[۹۰] در این صورت پیامبر ﷺ چه زمانی از او آموختند؟ در حالی که نزول قرآن کریم پنج سال پیش از ولادت عایشه آغاز شده بود؟! و چه هنگام از «حفصه» رضی الله عنها آموختند؟ در حالی که ایشان ﷺ در سال سوم هجرت با او ازدواج کردند،[۹۱] و همچنین حفصه – رضوان الله علیها – هرگز چنین ادعایی نکرده است؛ و هیچ‌یک از مخالفان نیز چنین چیزی را به او نسبت نداده است در حالی که انگیزهٔ چنین ادعایی نزد مخالفان وجود داشت! با این حال چنین ادعایی در هیچ‌یک از روایات صحیح، ضعیف یا ساختگی نیز نیامده است!

* * *

  • «زویمر» می‌پرسد: اگر آنچه گذشت صحیح باشد پس دلیلی برای نسبت دادنِ اُمی بودن به محمد ﷺ وجود ندارد، مگر دو نکته: (۱) به کار رفتن واژهٔ اُمی در قرآن دربارهٔ ایشان، و (۲) حدیث آغاز وحی که در آن جبرئیل به رسول خدا ﷺ گفت: «بخوان!»، و ایشان پاسخ دادند: «من خواندن نمی‌دانم!» ما پیش‌تر دربارهٔ عبارت امی در قرآن پاسخ دادیم؛ و در بخشِ بعدی، ردی بر تشکیک [زویمر] در معنای واژهٔ «اقرأ» (بخوان) در حدیث آغاز وحی خواهد آمد؛ [همان] بخشی که «زویمر» در آن، وجه تشکیک خود در معنای این واژه را بیان کرده است.
  • «زویمر» ادعا کرد که اُمی بودن به معنای انتساب به غیر بنی‌اسرائیل است و [این واژه] معادل «گوییم» (Goyim) است، و [به گمانِ او] فرهنگ‌نویسان عرب گواه این [ادعا] هستند؛ در حالی که پیش‌تر، نقضِ این ادعا گذشت.
  • [زویمر] به آیهٔ {لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ} [الواقعة: ۷۹] ([قرآن را] جز پاکان لمس نمی‌کنند) و داستان اسلام آوردنِ «عمر» رضی الله عنه استدلال کرده است؛ [همان] داستانی که در آن آمده که خواهر «عمر» رضی الله عنهما، بخشی از قرآن را در صحیفه‌ای داشت؛ تا [زویمر] بگوید: «این قرآن مکتوب، شاید به خطِ محمد ﷺ بوده باشد!»

نقد:

اولاً: ما نمی‌گوییم که بخشی از قرآن کریم، مکتوب نبوده است؛ بلکه می‌گوییم همهٔ قرآن مکتوب نبوده است. با این حال، تعجب می‌کنیم که «زویمر» به چیزی استدلال می‌کند که دلیلی برای مکتوب بودن چیزی از قرآن کریم نیست! زیرا آیاتی که او [برای استدلال] آورده است، مربوط به فرشتگان و صُحُفی است که در دستان آنان است و ارتباطی با قرآنی که در دستان صحابه بود، ندارد.[۹۲] اما داستان مشهورِ اسلام آوردن «عمر» رضی الله عنه، که در آن آمده است او بر خواهر و شوهر خواهرش و یکی از اصحاب وارد شد و نزدِ آنان صحیفه‌ای بود که سورهٔ طه در آن [نوشته شده] بود، و [عمر] شوهر خواهرش را زد، سپس پشیمان شد و خواست آن صحیفه را بخواند، اما خواهرش مانع شد، چون او مشرک و نجس بود و [گفت] تا پاک نشود نمی‌تواند به آن دست بزند؛ و هنگامی که عمر پاک شد و آن را خواند، به سوی رسول خدا ﷺ رفت و اسلام آورد؛ سند این داستان ضعیف است و صحیح نیست.[۹۳]

ثانياً: از مواردِ منکری که «زويمر» هنگام نقل سخنِ مفسران دربارهٔ معنای واژهٔ اُمی مرتکب شده، آنجاست که می‌گوید: «در تفسیری به نام (الخازن) (the commentary called al-Khazin)، در تفسیر آیهٔ ۱۹ از سورهٔ آل عمران، چنین و چنان آمده است…»! می‌گویم: «الخازن» لقب صاحب تفسیر است که به آن مشهور شده است. این لقب به او داده شد زیرا «امین» کتابخانه‌ای در دمشق بود. نام حقیقی او «علاءالدین علی بن محمد بن ابراهیم بغدادی» است. اما نام خودِ تفسیر، «لباب التأويل في معاني التنزيل»[۹۴] است. نصی که او آورده از تفسیر آیهٔ ۱۵۷ سورهٔ اعراف[۹۵] است. نقل او حرف به حرف نیست، بلکه نقل به معناست، با این حال از «» استفاده کرده است!! با این حال آیا زویمر اصلا این تفسیر را دیده است؟!

*  *  *

  • «زویمر» اعتراف کرد که موضوع اُمی بودن رسول خدا ﷺ، میان خاورشناسان هم از نظر نفی و هم از نظر اثبات محل اختلاف است.
  • او از «نولدکه» خاورشناس این سخن را نقل کرده که می‌گوید: واژهٔ «اُمی» در قرآن، در مقابل اهل کتاب به کار رفته است (یعنی کسی که اهل کتاب نیست). با علم به اینکه خودِ «نولدکه» با ادعای اینکه روایات اسلامی در این باره متناقض است، نتوانسته در این باره نظر قطعی بدهد؛ پیش‌تر، رد این ادعا گذشت.
  • «زویمر» خلاصهٔ پژوهش «نولدکه» را چنین نقل کرده است: (۱) رسول خدا ﷺ قومِ خود را فریب می‌داد و به آنان القا می‌کرد که نه می‌خواند و نه می‌نویسد؛ بلکه برای همین هدف کاتبانش را امر می‌کرد تا نامه‌ها را برایش بخوانند! (۲) برای رسول خدا ﷺ امکان آگاهی یافتن از اَسفار مقدس مسیحیان فراهم نبود! (۳) رسول خدا ﷺ از میراث شفاهی یهودی-مسیحی رایج در میان قومِ خود استفاده کرد.
  • «زویمر» اتهامِ کافران به رسول خدا ﷺ را که در قرآن آمده، نقل کرده است: {وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْمًا وَزُورًا * وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا} [الفرقان: ۴-۵] (و کسانی ‌که کفر ورزیدند گفتند: «این [قرآن] چیزی جز دروغی نیست که آن را بربافته و گروهی دیگر او را بر این [کار] یاری داده‌اند». به راستی که آنان [با این سخن] مرتکب ظلم و دروغی [بزرگ] شدند * و گفتند: [این،] افسانه‌های پیشینیان است که او آنها را رونویس کرده است و بامداد و شامگاه بر او خوانده می‌شود.) و همچنین به سورهٔ نحل، آیهٔ (۱۰۵) اشاره کرد؛ هرچند به نظر می‌رسد منظورش آیهٔ (۱۰۳) بوده است: {وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ} [النحل: ۱۰۳] (و به یقین می‌دانیم که آنان [= مشرکان] می‌گویند: «جز این نیست که بشری [این آیات را] به او می‌آموزد». [چنین نیست؛ زیرا] زبان کسی‌ که [این آیات را] به او نسبت می‌دهند، غیر عربی است؛ حال آنکه این [قرآن، به] زبان عربی روشن [و شیوا] است) و در ادامهٔ آن گفته است: محمد ﷺ به هیچ‌یک از این دو اتهام، چنین پاسخ نداده که خواندن و نوشتن را نیک نمی‌داند.
  • [زویمر] به مجموعه‌ای از روایات استدلال کرد، [از جمله]:

– حدیث: «دوات را لیقه کن، قلم را بتراش، باء را استوار بنویس، سین را جدا [بنما]، و میم را کور مکن، الله را نیکو بنویس، الرحمن را و الرحیم را بکَش».

– حدیثی که «ابن ابی‌شیبه» روایت کرده است: «پیامبر از دنیا نرفت مگر آنکه [توانست] بنویسد و بخواند. شنیدم افرادی بر این [موضوع] تأکید می‌کردند»،[۹۶] و [زویمر] افزود که اگر این «اَثَر» صحیح باشد، باید اهمیت بسیاری به آن داد؛ زیرا «ابن ابی‌شیبه» در سال ۱۰۵ هـ وفات یافته است.

– آنچه مستشرق، «مویر» (Muir) به «واقدی» نسبت داده است، مبنی بر اینکه رسول خدا ﷺ در پایین صلح‌نامهٔ حدیبیه، سخنی از خود نوشتند.

– گفتهٔ رسول خدا ﷺ در بیماری‌ای که منجر به وفاتشان شد: «بیایید تا برای شما نوشته‌ای بنویسم که پس از آن گمراه نشوید».

– حدیث آغاز وحی و گفتهٔ جبرئیل به رسول خدا ﷺ: «بخوان!»، و پاسخ رسول خدا ﷺ که: «من خواندن نمی‌دانم!»؛ «زویمر» ادعا کرده که این متن، چیزی جز بازنویسی عربیِ سِفر پیدایش ۱۲: ۸، به همراه سِفر پیدایش ۲۶: ۴ نیست! همچنین [ادعا کرده] که «ابن اسحاق»، «بغوی»، «بیضاوی» و دیگران، این حادثه را صرفاً یک رؤیا دانسته‌اند! «زویمر» افزوده که گفتهٔ رسول خدا ﷺ: «من خواندن نمی‌دانم!» به این معنا نیست که ایشان خواندن را بلد نبودند، بلکه [صرفاً] یعنی: «من در حالِ حاضر نمی‌خوانم!».

  • [زویمر] به حادثهٔ صلح حدیبیه، و آنچه در حدیث آغاز وحی دربارهٔ نوشتن انجیل توسط «ورقة بن نوفل» آمده، استدلال کرده است؛ که ما پیش‌تر به هر دوی این شبهه‌ها پاسخ دادیم.
  • او تلاش کرده تا به خواننده چنین القا کند که واقعیت جزیرة‌العرب در آن دوران، ایجاب می‌کرده است که ترجمهٔ عربیِ کتاب مقدس وجود داشته باشد؛ [آن هم] به دلیل حضور مسیحیان در برخی مناطق آن. این ادعایی است که پاسخ تفصیلی آن، بعداً خواهد آمد.

نقد:

اولاً: این ادعا که رسول خدا ﷺ قوم خود را فریب می‌دادند و به آنان القا می‌کردند که اُمی هستند و خواندن و نوشتن را نیک نمی‌دانند، نه به هیچ دلیلِ نقلی استوار است و نه به هیچ شبههٔ عقلی تکیه دارد.

سؤال «جدی»: آیا در سیرهٔ پیامبر چیزی وجود دارد که این احتمال را [حتی] مطرح کند که رسول خدا ﷺ توانایی خواندن و نوشتنِ خود را از اصحابشان پنهان می‌کرده‌اند؟ پاسخ: چنین چیزی در سیرت نیست!

ثانياً: تمامِ آنچه «زویمر» به عنوان «دلیل» برای اثبات این ادعا که رسول خدا ﷺ خواندن و نوشتن را نیک می‌دانستند، و این کار [یعنی خواندن و نوشتن] را در حضور صحابه انجام می‌دادند چه فایده‌ای دارد اگر رسول خدا ﷺ «با این حال» توانایی خواندن و نوشتن را از صحابه پنهان می‌کردند؟!

ثالثاً: غالبِ کسانی که رسول خدا ﷺ را متهم کردند که قرآن را از پیش خود ساخته است، بعداً اسلام آوردند و سپس [بعد از وفات رسول الله] در فتح سرزمین‌ها شرکت کردند؛ چگونه ممکن است ایمانِ بعدی آنان، اتهام پیشین آنان به رسول خدا ﷺ را از بین نبرده باشد؟!

رابعاً: آیه‌ای که «زویمر» نقل کرده، خودش پاسخی به ادعای اوست: {وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْمًا وَزُورًا * وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا} [الفرقان: ۴-۵] (و کسانی ‌که کفر ورزیدند گفتند: «این [قرآن] چیزی جز دروغی نیست که آن را بربافته و گروهی دیگر او را بر این [کار] یاری داده‌اند». به راستی که آنان [با این سخن] مرتکب ظلم و دروغی [بزرگ] شدند. * و گفتند: [این] افسانه‌های پیشینیان است که او خواسته تا برایش رونویسی کنند و بامداد و شامگاه بر او خوانده می‌شود). این آیه، تسلط بر خواندن را به رسول خدا ﷺ نسبت نمی‌دهد، چه رسد به اینکه تسلط بر نوشتن را به ایشان نسبت دهد؛ زیرا آیه به ما خبر می‌دهد که مشرکان گفتند که رسول خدا ﷺ [آن افسانه‌ها را] «اکتِتاب» کرده است؛ یعنی آنچه را در قرائتش آورده است، او ننوشته، بلکه فقط دستور نوشتنِ آن را داده است. همچنین، آیهٔ سورهٔ نحل [که زویمر به آن اشاره کرد]، ارتباطی با اتهام آگاهی رسول خدا ﷺ از خواندن و نوشتن ندارد؛ زیرا اتهامی که در این آیه آمده بر این ادعا استوار است که پیامبر ﷺ تنها سخن یک غیر عرب را که به غیر عربی سخن می‌گفت می‌شنید یا به آن گوش می‌داد و در آن خواندن یا نوشتن به ایشان نسبت داده نشده است.

خامساً: کافران مکه، رسول خدا ﷺ را به صرفِ «خواندن کلمات» یا «کنار هم چیدن آن‌ها» متهم نمی‌کردند؛ بلکه [هدف اصلی] آنان این بود که ثابت کنند آگاهی ایشان [از داستان‌های قرآن]، «اکتسابی» بوده و از کتاب‌های مقدس پیشینیان گرفته شده است. به همین دلیل، پاسخ قاطع قرآن، متناسب با همین اتهام است: {وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ} [العنكبوت: ۴۸] (و [ای پیامبر] تو پیش از [نزول] این [قرآن]، هیچ نوشته‌ای را نمی‌خواندی و با دست خود [نوشته‌ای را] نمی‌نوشتی؛ که اگر چنین بود، باطل‌اندیشان قطعاً شک می‌کردند). پس [نتیجه می‌گیریم که] رسول خدا ﷺ کتاب‌های پیشینیان را نمی‌خواندند و مردم نیز هرگز ندیده بودند که ایشان با دست خود [چیزی] بنویسند؛ بنابراین، آنچه در قرآن از اخبار گذشتگان آمده است، چیزی جز وحی از جانب پروردگار جهانیان نیست!

سادساً: حدیث «دوات را لیقه کن، قلم را بتراش، باء را استوار بنویس، الله را نیکو بنویس، الرحمن و الرحیم را بکش (مدّ بده)»، ضعیف است؛ زیرا در سند آن، فردی وجود دارد که عدالتش تأیید نشده، و همچنین «ولید بن مسلم» در آن هست که مُدلِّس بوده، و نیز میان «مکحول» و «معاویه» رضی الله عنه در سند، انقطاع وجود دارد.

سابعاً: حدیث ابن ابی‌شیبه مبنی بر اینکه رسول خدا ﷺ از دنیا نرفتند مگر آنکه خواندند و نوشتند:

۱- ضعیف است؛ زیرا در سند آن «مُجالِد بن سعید بن عُمَیر هَمْدانی» هست که امامان علم رجال مانند «ابن مَعین» و «یحیی القَطّان» او را تضعیف کرده‌اند.[۹۷]

۲- ابن ابی‌شیبه در سال ۲۳۵ درگذشته، نه در سال ۱۰۵ هجری. او امامی مشهور از امامان حدیث بود و حتی به «امام الحُفّاظ» ملقب گشت.

۳- در این اثر این ابن ابی‌شیبه نیست که می‌گوید مردم به او تأکید کرده‌اند که رسول خدا ﷺ در حالی از دنیا رفتند که خواندن و نوشتن می‌دانستند؛ بلکه [گویندهٔ این سخن] در این روایت، «شَعبی» است. همان کسی که گفته می‌شود در سال ۱۰۴ هجری درگذشته است!

۴- حتی اگر فرض کنیم که سند این روایت تا شعبی صحیح است، باز هم به آن اعتنایی نمی‌شود؛ زیرا این، روایتی از افراد ناشناس است [یعنی مشخص نیست شعبی این ادعا را از چه کسانی نقل کرده است] و به همین دلیل، نزدِ علمای حدیث به اجماع ساقط و بی‌اعتبار است. «بیهقی» نیز این حدیث را نقل کرده و درباره‌اش گفته است: «این حدیثی مُنقَطِع (با سند گسسته) است و در راویانش، گروهی از افراد ضعیف و ناشناس وجود دارند».[۹۸]

ثامناً: «زویمر» به منبع روایت «واقدی» ارجاع نداده و تنها به این اشاره بسنده کرد که آنچه را «مویر» (Muir) در حاشیهٔ کتابش ذکر کرده، نقل نموده است؛ بدون آنکه نام کتاب یا صفحهٔ ارجاع را مشخص کند!

با بررسی نوشتهٔ «مویر»، مشخص شد که ارجاع او به جلد چهارم از مجموعهٔ «زندگی محمد» (The life of Mahomet and History of Islam to the era of the Hegira)، صفحهٔ ۳۴ است. [مویر] در آنجا ذکر کرده که از «منشی واقدی» (!) نقل می‌کند؛ که البته منظورش شاگرد و کاتب واقدی، یعنی «ابن سعد» بوده است. با مراجعه به کتاب «الطبقات» ابن سعد، دریافتیم که روایت [اصلاً] از واقدی نیست![۹۹] بنابراین، «زویمر» حتی ارجاعِ «مویر» را هم درست نفهمیده است؛ [چرا که] مویر، روایت را به «منشی» واقدی نسبت داده بود، نه به خودِ «واقدی»!

روایتِ ابن سعد چنین می‌گوید: «…و رسول خدا ﷺ در پایین نوشته نوشتند: و ما بر شما همان [حقی] را داریم که شما بر ما دارید…». اما استناد به این روایت از چند جهت مردود است:

۱- نسبت دادنِ نوشتن به رسول خدا ﷺ لزوماً به معنای انجام این نوشتن توسط شخصِ ایشان نیست.

۲- متن این حدیث با آنچه در احادیث صحیح آمده، مخالف است؛ [چرا که] شروط پیمان [حدیبیه]، حقوق یکسانی را برای مسلمانان و مشرکان مکه قائل نشده بود. زیرا ثابت شده است که مسلمانان باید کسانی را که از [مکه] به [مدینه] می‌آمدند، به قریش بازمی‌گرداندند، اما قریش ملزم نبود کسانی را که از [مدینه] به [مکه] می‌رفتند، بازگرداند.[۱۰۰]

۳- این حدیث از نظرِ سند، ضعیف است و صحیح نیست؛ زیرا مُرسَل از «عِکْرِمه»، وابستهٔ «ابن عباس» است.

از حرف‌های عجیب «زویمر» در مقدمه‌چینی برای این شبهه، این سخنِ اوست: «دربارهٔ توافقی که میان محمد و قریش در حدیبیه صورت گرفت و به نام «بیعت رضوان» (oath of Ridhwan) شناخته می‌شود…»![۱۰۱]

اما «بیعت رضوان» غیر از «صلح حدیبیه» است؛ آنچه میان رسول خدا ﷺ و قریش رخ داد، «صلح حدیبیه» بود. اما «بیعت رضوان»، [پیمانی بود که] میان رسول خدا ﷺ و صحابه برای جنگ با مشرکان بسته شد؛ آن هم پس از آنکه شایعهٔ کشته شدن «عثمان بن عفان» رضی الله عنه به آنان رسید. عثمان رضی الله عنه به مکه رفته بود تا به بزرگان آنجا خبر دهد که رسول خدا ﷺ قصد انجام عمره دارند.[۱۰۲]

تاسعاً: سخن رسول خدا ﷺ در بیماری‌ای که منجر به وفاتشان شد: «بیایید تا برای شما نوشته‌ای بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»، [حدیثی] صحیح است که در «صحیحین» (بخاری و مسلم) و دیگر [کتب حدیثی] آمده است. [اما] در خودِ همان حدیث آمده که رسول خدا ﷺ به دلیلِ سر و صدا و اختلاف صحابه – رضوان الله علیهم – در اطراف ایشان، چیزی ننوشتند. [جالب اینکه] خودِ «زویمر» بهترین پاسخ به این شبهه را با نقل قولی از خاورشناس، «نولدکه» آورده است؛ آنجا که [نولدکه] می‌گوید: «واژهٔ «کَتَبَ» (نوشت) نزد عرب‌ها، گاهی به معنای «املا کرد» (دیکته گفت) به کار می‌رود».[۱۰۳] بدون شک، با توجه به سیرهٔ پیامبر ﷺ، این [یعنی املا کردن] همان معنای صحیح است؛ زیرا ثابت شده است که ایشان به پادشاهان نامه نوشتند (کَتَبَ)، در حالی که خودِ مؤلفانِ سیرت ذکر کرده‌اند که رسول خدا ﷺ کاتبانی داشتند که نامه‌هایشان را برایشان می‌نوشتند.

عاشراً: [زویمر به این دو متن استناد می‌کند:] متن سِفر پیدایش ۱۲: ۸: «سپس از آنجا به کوهی که در شرق بیت‌ئیل بود، کوچ کرد و خیمهٔ خود را برپا نمود؛ بیت‌ئیل در غرب او بود و عای در شرقِ او. و در آنجا مذبحی برای خداوند بنا کرد و نام خداوند را خواند».

متنِ پیدایش ۴: ۲۶: «و برای شیث نیز پسری متولد شد، و او را اَنوش نامید. در آن زمان، به‌ خواندن‌ نام‌ یهوه‌ شروع‌ کردند».

(۱) هیچ ارتباط بافتی (سیاقی) میان این دو متن [از سفر پیدایش] و حادثهٔ آغاز وحی در غار حراء وجود ندارد؛ و این [موضوع] نیازی به اثبات ندارد؛ زیرا [اساساً] طرف مخالف، دلیلی بر [وجود] این ارتباط ارائه نکرده است؛ و «بارِ اثبات بر دوش مدعی است»!

(۲) «زویمر» – در پیروی از خاورشناس، «هِرشْفِلد» – به شباهت لفظی میان آنچه در سِفرِ پیدایش آمده و آنچه در متن حدیث آغاز وحی وجود دارد، چنگ زده است؛ بدون آنکه حتی وجهِ این شباهت را بیان کند!

روشن است که «هِرشْفِلد» به اصلِ عبری آنچه در سِفر پیدایش آمده، استناد می‌کرده است:

پیدایش ۱۲: ۸: «و نامِ خداوند را خواند»، اصلِ عبریِ آن: «וַיִּקְרָא בְּשֵׁם יְהוָה» (وَیِقْرا بِشِم یهوه).

پیدایش ۴: ۲۶: «خواندنِ نامِ خداوند [آغاز] گردید»، اصلِ عبریِ آن: «לִקְרֹא בְּשֵׁם יְהוָה» (لِقْرو بِشِم یهوه).

به نظر می‌رسد «پر کاهی» که «هِرشْفِلد» به آن آویخته، فعلِ «קרא» (قَرَا) است که او ادعا می‌کند همان [فعلِ] «إقرأ» (بخوان) در حادثهٔ آغاز وحی است. اما چنین نیست، و این «پر کاه»، چیزی جز سراب نیست؛ زیرا این کلمه در عبریِ کتابِ مقدس، تنها در مواردِ محدودی در عهد قدیم – مانندِ زبان عربی – به معنای «خواند» (قَرَأ) به کار رفته است؛ معنای رایج‌تر آن، «صدا زد» (نادیٰ) و «فرا خواند» (دَعیٰ)[۱۰۴] است؛ و همین معنای دوم [یعنی فرا خواندن/صدا زدن]، با توجه به بافت (سیاق) و گواهی همهٔ ترجمه‌ها، معنای مورد نظر در دو متن اشاره‌شده در سفر پیدایش است.

ارتباط بافتی و زبانی میان سفر پیدایش و حادثهٔ آغاز وحی کاملاً منتفی است؛ علاوه بر این، رسول خدا ﷺ سفر پیدایش را نه در شکل عبری آن خوانده بودند و نه حتی [در شکل] عربیِ آن. این [واقعیت]، چنین استدلالی را – به‌حق – به یکی از نمونه‌های بارز بی‌مایگی شرق‌شناسی تبدیل می‌کند!

یازدهم: تشکیکِ «زویمر» در اینکه حادثهٔ وحی در بیداری رخ داده، ادعایی بی‌دلیل است:

(۱) [استناد به] ابن اسحاق: روایتِ ابن اسحاق دربارهٔ داستان آغاز وحی مبنی بر اینکه در خواب بوده است، ضعیف است و صحیح نیست؛ زیرا [این روایت] از «عبدالملک بن عبدالله» از افراد ناشناس (مجاهیل) نقل شده است!

(۲) [استناد به] بغوی: بغوی حادثهٔ آغاز وحی را با سند خود از امام بخاری تا ام‌المؤمنین عایشه – رضوان الله علیها – در تفسیر آیات نخست سورهٔ «علق» چنین نقل کرده است: «عبدالواحد ملیحی به ما خبر داد، احمد بن عبدالله نعیمی به ما خبر داد، محمد بن یوسف به ما خبر داد، محمد بن اسماعیل (یعنی بخاری) به ما حدیث گفت، یحیی بن بکیر به ما حدیث گفت، لیث به ما حدیث گفت، از عقیل، از ابن شهاب، از عروة بن زبیر، از عایشه ام‌المؤمنین که گفت: اولین چیزی که وحی با آن بر رسول خدا ﷺ آغاز شد…» تا آخرِ حدیث؛[۱۰۵]

بنابراین چگونه ممکن است بغوی با آنچه در روایتِ بخاری آمده – روایتی که دیدن جبرئیل در بیداری را اثبات می‌کند – مخالفت کرده باشد، در حالی که خودش همان روایت را برای بیان سببِ نزول آیات قرآنی مربوط به آن حادثه نقل کرده است؟!

(۳) [استناد به] بیضاوی: بیضاوی در تفسیر خود برای سورهٔ علق، هیچ اشاره‌ای به این نکرده که این واقعه در خواب رخ داده باشد؛ و اساساً چنین قولی در تفسیر «کشّاف» زمخشری – که بیضاوی آن را خلاصه کرده – نیز وجود ندارد. و در هر صورت، اختلاف نظر ما با «زویمر» در اینجا، بر سر اثبات [صحت] روایات است، نه بر سر فهم آن‌ها.

دوازدهم: این گفته که پاسخ رسول خدا ﷺ به جبرئیل علیه‌السلام «ما أنا بقارئ»، به این معنا بوده که «من فعلاً قصدِ خواندن ندارم» (نه اینکه خواندن نمی‌دانم)، با توجه به سیاق آن گفتگو، ابداً معنایی ندارد؛ زیرا سیاق سخن، بهترین راه برای آشکار کردنِ معنای واژه است!

سیزدهم: از موارد عجیب آن است که «زویمر» گزارش مفصل صلح حدیبیه را به کتابِ «المواهب اللدنیة» اثرِ «طبری» نسبت داده است! حال آنکه «طبری» اصلا کتابی با این نام ندارد؛ بلکه صحیح آن است که این کتاب، اثر «قَسْطَلانی» است و عنوان کاملِ آن «المواهب اللدنیة بالمنح المحمدية» می‌باشد. این کتاب در زمینهٔ سیرت و شَمایل نبوی است و [نویسنده در آن] به تفصیل دربارهٔ نوشتنِ صلح‌نامهٔ حدیبیه و اُمی بودن رسول خدا ﷺ سخن گفته است.

*  *  *

«زویمر» به نامهٔ رسول خدا ﷺ به مُقَوقِس – که در یکی از دیرها یافت شده بود – استناد کرد تا بگوید که رسول خدا ﷺ آن را [شخصاً] نوشته‌اند.

نقد:

اولاً: این نامه هیچ نشانه‌ای در خود ندارد که نشان دهد از سوی شخصِ رسول خدا ﷺ نوشته شده باشد؛ نام نویسندهٔ این نامه نه به صورت صریح و نه به شکل ضمنی نیامده است!

ثانياً: امری که ثابت شده است – و خود «زویمر» نیز به آن اعتراف دارد – این است که رسول خدا ﷺ کسانی را داشتند که برایشان نامه‌ها را می‌نوشتند؛ چرا [زویمر] این نامه را از آن قاعده مُستثنیٰ کرده است؟!

ثالثاً: پژوهشگر محقق، دکتر «اکرم ضیاء العُمَری»، در کتابِ ارزشمندش در سیرهٔ نبوی – که آن را بر اساسِ روشِ محدثان در توثیقِ اخبار نگاشته است – می‌گوید: «بخاری در صحیح خود، متن نامهٔ رسول خدا ﷺ را که توسط «دِحیه» برای بزرگ بُصریٰ فرستاده شد و او آن را به هِرَقل داد، آورده است؛ این تنها متن از میان متون نامه‌های فرستاده شده برای پادشاهان و امیران است که صحت آن بر اساس شروط محدثان، ثابت شده است. سایر نامه‌ها باید پیش از اعتماد تاریخی به آن‌ها، هم از جهت متن و هم از جهت سند، مورد نقد قرار گیرند».[۱۰۶] پس این نامه [به مقوقس] از نظر توثیق تاریخی، صحیح نیست؛ امری که ارزش علمی آن نسخهٔ خطی را از بین می‌برد.

رابعاً: علی‌رغم اینکه «زویمر» از این دیدگاه دفاع کرده بود که کل میراث اسلامی در نقل تاریخ متقدم اسلام، غیر قابلِ اعتماد است، اما در اینجا می‌گوید: «شکی نیست که پیامبر ﷺ چنین نامه‌ای را برای مقوقس، حاکم اسکندریه، فرستاده است. در تمامِ کتاب‌های استاندارد سیرت ذکر شده است که او [یعنی مقوقس] از جمله پادشاهانی بود که چنین نامه‌هایی مربوط به دعوت به اسلام برایشان ارسال شد»…[۱۰۷]

این سخنِ «زویمر» – نیز – علمی نیست؛ زیرا چه بسیار مسائلی که ذکر آن‌ها در کتاب‌های استاندارد سیرت شایع و پرتکرار است، اما سند متواتر ندارند، بلکه حتی یک حدیث صحیح منفرد هم برایشان یافت نشده است.[۱۰۸] [صرف] تکرار نقل یک روایت در کتاب‌های سیرت، نزد دانشمندان مسلمان دلیلی بر صحت آن نقل نیست؛ زیرا آنان می‌دانند که «فقه روایت» (معیارهای پذیرش روایت) نزد نویسندگان سیرت، متفاوت از «فقه روایت» نزد محدثان است. (شروط پذیرش روایت در کتاب‌های سیرت، آسان‌گیرانه‌تر از شروط پذیرش روایت نزد محدثان است).

به همین دلیل، روایتی که در سیرت آمده است، باید پیش از آنکه «حُجّتی» در دین خدا باشد – که بتوان از آن عقاید را گرفت و احکام را استنباط کرد – از نظر متن و سند به‌دقت بررسی شود!

*  *  *

«زویمر» مقاله‌اش را با این گفته به پایان می‌برد: «با توجه به شواهدِ پیشتر ارائه‌‌شده؛ [همچنان] قدری تردید باقی می‌ماند که آیا محمد می‌توانسته بخواند و بنویسد».[۱۰۹] و این، اقراری از سوی اوست که پذیرش مقدمات او – علی‌رغمِ ضعفشان – به [نتیجهٔ] قطعی‌ای که او از این مقاله در نظر داشت، نمی‌انجامد.

نویسنده: سامی عامری | ترجمه: عبدالله شیخ آبادی


[۱] یوحنای دمشقی (۶۷۶ م – ۷۴۹ م): سوری، یکی از قدیسان کلیسا، راهب و کشیش بود، و دارای دانش‌های گوناگون (الهیات، فلسفه،…). نزد خلیفهٔ مسلمان خدمت کرد، مهم‌ترین شخصیت شرقی بود که در شکل‌گیری تصور ذهنی شرق‌شناسی از اسلام تأثیر گذاشت و این تأثیر تا قرون وسطی به غرب نیز کشیده شد.

[۲] عادل تئودور خوری (زادهٔ ۱۹۳۰ م): الهی‌دان کاتولیک لبنانی، رئیس بخش الهیات در دانشگاه مونستر آلمان، به گفتگوی اسلام و مسیحیت اهتمام دارد و به گرایش ضداسلامی در نوشته‌هایش معروف است.

[۳] جیمز وایت James White (۱۹۶۲ م): منتقد مسیحی آمریکایی که به پاسخ دادن به مسلمانان و مخالفان مذهب پروتستان اهتمام دارد، همچنان که مناظرات بسیاری با مبلغان مسلمان در غرب داشته است.

[۴] Hunting for the Word of God: the quest for the original text of the New Testament and the Qur’an in light of textual and historical criticism.

[۵] See Saint John of Damascus ‘the Fount of Knowledge,’ in The Fathers of the Church, St. John of (1) Damascus Writings, tr. Frederic H. Chase, CUA Press, 2000, p.153.

[۶] See Ibn Warraq, ed. What the Koran Really Says: Language, Text, and Commentary, NY: Prometheus (2) Books, 2002, pp.245- 318.

[۷] Norman Daniel, Islam and the West, Oxford: Oneworld, 1993, p.267.

[۸] پطرس مکرّم (Peter the Venerable) (۱۰۹۲م – ۱۱۵۶م): آخرین کسی بود که در اروپای قرون وسطی، به نقض و رد علمی اسلام تشویق کرد. او تلاش زیادی برای سازماندهی ترجمهٔ قرآن کریم به لاتین انجام داد. در کتابش «خلاصهٔ کامل بدعت سرّاسین‌ها» (Summa totius haeresis Saracenorum) و «نقض فرقه یا بدعت سرّاسین‌ها» (Liber contra sectam sive haeresim Saracenorum)، آنچه را که در ذهنیت قرون وسطایی اروپا تثبیت شده بود – مبنی بر اینکه قرآن چیزی جز مجموعه‌ای از بدعت‌ها نیست – حک کرد.

[۹] پطرس طلیطلی (Peter of Toledo) (قرن دوازدهم میلادی): یکی از مهم‌ترین افرادی بود که در آماده‌سازی اولین ترجمهٔ لاتین قرآن کریم مشارکت داشت. او همچنین مترجم مناظرهٔ «کِندی» با «هاشمی» و نویسندهٔ یکی از ردیه‌ها علیه اسلام بود؛ [اینها] آثاری بودند که موضع مسیحیتِ اروپاییِ لاتین‌زبان را در قبال اسلام در قرون وسطی شکل دادند.

[۱۰] آبراهام گایگر (۱۸۱۰م – ۱۸۷۴م): لاهوت‌شناس یهودی آلمانی، شاغل در جایگاه حِبر (دانشمند یهودی). از چهره‌های سرشناس یهودیت اصلاح‌طلب.

[۱۱] او ابتدا کتاب را به زبان لاتین با این عنوان نوشت: «جستجو در بابِ منابع قرآن یا شریعت محمد، آنهایی که از یهودیت نشأت گرفته‌اند» (Inquisitur in fontes Alcorani seu legis Mohammedicae eos, qui ex Judaismo derivandi sunt) و با این موضع‌گیری، در مسابقه‌ای در دانشکدهٔ فلسفهٔ بُن در سال ۱۸۳۲م شرکت کرد، این اثر سپس به آلمانی ترجمه شد تا در سال ۱۸۳۴م رسالهٔ دکترای او در ماربورگ باشد.

[۱۲] «آبراهام گایگر» سی سال پس از این تألیف، کتابی برای اثبات این نوشت که ریشه‌های مسیحیت به یهودیت فِریسی بازمی‌گردد. در حالی که کتابش علیه قرآن با استقبالی گرم در اروپا مواجه شد، کتابش دربارهٔ مسیحیت با واکنش‌هایی تند و خشن روبرو گشت. ببینید: سوزانا هِشِل، «آبراهام گایگر و عیسای یهودی» (Susannah Heschel, Abraham Geiger and the Jewish Jesus)، شیکاگو: انتشارات دانشگاه شیکاگو، ۱۹۸۸، ص ۵۲).

[۱۳] با این حال، کتاب [گایگر علیه قرآن] با مخالفت تعدادی از منتقدان نیز روبرو شد؛ مستشرق «هینریش لبرشت فلایشر» (Heinrich Leberecht Fleischer) به بی‌طرفی نویسندهٔ آن ایراد گرفت و معتقد بود که عقیدهٔ گایگر در نگارش کتاب، نقشی تعیین‌کننده داشته است. مستشرق «دوساسی» (De Sacy) نیز گفت: «نویسنده در ادعاهایش مبالغه کرده است؛ زیرا بسیاری از افکار مشترک میان اسلام و یهودیت که «گایگر» برشمرده است، مورد پذیرش اغلب ادیان جهان است». (ببینید: همان منبع پیشین، ص ۵۹).

[۱۴] تئودور نولدکه (۱۸۳۶م – ۱۹۳۰م): از چهره‌های برجستهٔ خاورشناسی آلمانی. به مطالعهٔ اسلام و زبان‌های سامی اهتمام داشت.

[۱۵] ایگناتس گولدزیهر (۱۸۵۰م – ۱۹۲۱م): مستشرق یهودی مَجار. از مهم‌ترین کسانی بود که در [اعتبار] سنت نبوی تشکیک وارد کرد و فقه اسلامی را به قانون رومی نسبت داد.

[۱۶] گوستاو فایل (۱۸۰۸م – ۱۸۸۹م): مستشرق یهودی آلمانی. آثاری در زمینهٔ قرآن، سیرت و تاریخ خلفا دارد.

[۱۷] جوزف هوروویتس (۱۸۷۴م – ۱۹۳۱م): حِبر (دانشمند) یهودی ارتدوکس. مستشرق آلمانی. بخش مطالعات شرقی در دانشگاه عبری قدس را تأسیس کرد و رئیس آن بود.

[۱۸] آبراهام کاتش (۱۹۰۸م – ۱۹۹۸م): یهودی. پدر و جدش از اَحبار (علمای یهود) بودند. متخصص در زبان عبری. تدریس زبان عبری نوین را وارد سرفصل‌های دانشگاه‌های آمریکا کرد.

[۱۹] ویلیام سنت کلر تیسدال (۱۸۵۹م – ۱۹۲۸م): مبلّغ مسیحی بریتانیایی، به زبان‌های شرقی اهتمام داشت.

[۲۰] François de Blois, “Review of Ibn Warraq’s The Origins Of The Koran: Classic Essays On Islam’s (5) Holy Book”, in Journal Of The Royal Asiatic Society, 2000, Volume 10, Part 11, p. 88 (Quoted by, M S M Saifullah & Imtiaz Damiel, Comments On Geiger & Tisdall’s Books On The ‘Sources’ Of The Qur’ān).

[۲۱] «هـ. شفارتسباوم» (H. Schwarzbaum) عناوین پژوهش‌هایی را که به موضوع اقتباس قرآن کریم از مصادر یهودی و نصرانی تا سال ۱۹۸۲م پرداخته‌اند، در یک کتاب‌شناسی گردآوری کرده است، ببینید:

  1. Schwarzbaum, Biblical and Extra-Biblical Legends in Islamic Folk Literature, Waldorf-Hessen: Verlagtur Orientkunke, 1982

[۲۲] See Oliver Leaman, The Qur’an, New York, Routledge, 2006, p.477

[۲۳] جان وانسبرو (۱۹۲۹م – ۲۰۰۲م): مورخ و مستشرق آمریکایی. در دانشگاه لندن تدریس می‌کرد.

[۲۴] اندرو ریپین: استاد تاریخ و رئیس یکی از دانشکده‌ها در دانشگاه ویکتوریا. متخصص در تاریخ متقدم اسلام و تفسیر (سنتی) قرآن کریم.

[۲۵] نورمن کالدر (۱۹۵۰م – ۱۹۹۸م): استاد مطالعات عربی و اسلامی در دانشگاه منچستر. دکترا را تحت اشراف «جان وانسبرو» گرفت. به دو جنبهٔ تشریعی و فقهی در اسلام اهتمام داشت.

[۲۶] جرالد هاوتینگ (متولد ۱۹۴۴م): مستشرق بریتانیایی. استاد بازنشستهٔ تاریخ شرق نزدیک و میانه در «مدرسهٔ مطالعات شرقی و آفریقایی».

[۲۷] مایکل کوک (متولد ۱۹۴۰م): مورخ و خاورشناس انگلیسی-اسکاتلندی. عضو آکادمی هنر و علوم آمریکا. از شاگردان خاورشناس شهیر، «برنارد لوئیس».

[۲۸] پاتریشیا کرون (متولد ۱۹۴۵م) در دانمارک: مورخ و خاورشناس علاقه‌مند به ریشه‌های اسلام و تاریخ متقدم آن. از مشهورترین ادعاهایش، گفتهٔ او در کتاب مشهورش «تجارت مکه و ظهور اسلام» (Meccan Trade and The Rise of Islam) است: «محمد [صلی الله علیه وسلم] در مکه‌ای که ما امروز می‌شناسیم زندگی نمی‌کرد، بلکه در منطقه‌ای دیگر که بیش از صد مایل با آن فاصله داشت!» خانم دکتر «آمال الروبی» -استاد همکار در بخش تاریخ یونان و روم- در کتابش «الرد علی کتاب باتریسیا کرون: (تجارة مكة وظهور الإسلام)» به او پاسخ داده است که ردی علمی و ارزشمند است.

[۲۹] Oliver Leaman, The Qur’an, p.477.

[۳۰] قرائت‌های مارکسیستی از متن قرآن و تاریخ آن (برای نمونه، [آثار] نصر حامد ابوزید) در دو دههٔ اخیر حضور کم‌رنگی داشته‌اند.

[۳۱] هِشام جُعَیط (۱۹۳۵م): مورخ، دکترای تاریخ اسلامی از دانشگاه پاریس. رئیس بیت‌الحکمه (مجمع علوم، ادبیات و هنرهای تونس) از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۵. «مؤسسهٔ عربی مطالعات و نشر» او را به عنوان «شخصیت فرهنگی عرب» سال ۲۰۱۶ برگزید. از تألیفات او «سه‌گانه‌ای در سیرهٔ نبوی» (ثلاثية في السيرة النبوية) است که به دلیل رویکرد تاریخ‌مند (التاریخاني) و گفته‌هایش، بحث‌برانگیز شد.

[۳۲] مالک بن نبی، «پدیدهٔ قرآنی» (الظاهرة القرآنية) (بیروت: دار الفکر، ۱۴۲۰هـ/۲۰۰۰م)، ص ۱۹۷ – ۲۶۶.

[۳۳] عنوان اصلیِ آن به فرانسوی: (Initiation au Coran).

[۳۴] محمد عبدالله دراز، «درآمدی بر قرآن کریم» (مدخل إلى القرآن الكريم)، عربی‌سازی: محمد عبدالعظیم علی (کویت: دار القلم، ۱۴۰۴هـ/۱۹۸۴م)، ص ۱۲۵ تا آخر کتاب. او این بحث را -به‌صورت فشرده- در کتاب ارزشمندِ خود «خبر بزرگ: نگاه‌هایی نو به قرآن» (النبأ العظيم، نظرات جديدة في القرآن) (دوحه: دار الثقافة، ۱۴۰۵هـ/۱۹۸۵م)، ص ۵۶ – ۶۷ ذکر کرده است.

[۳۵] از تألیفات به زبان انگلیسی:

 Hamza Mustafa Njozi, The Sources of the Qur’an, a critical review of the authorship theories, Riyadh: International Islamic Publishing House, 2005

[۳۶] Bernard Lewis, The Jews of Islam, New Jersey: Princeton University Press, 1984.

[۳۷] http://www.islamic-awareness.org/Quran/Sources

[۳۸] کتابی [در این مبحث] نسبت به اهل کتاب است، نه کتابت.

[۳۹] اَپوکریفا: از کلمهٔ یونانی «اَپوکریفوس» (ἀπόκρυφος) به معنای «مخفی». اصطلاحاً: به متون و اَسفار رد شده از سوی فرقه‌های مسیحی «ارتدوکس»؛ (اَپوکریفای مسیحی)، یا [فرقه‌های] یهودی؛ (اَپوکریفای یهودی) گفته می‌شود.

[۴۰] به بیان دیگر، این متون به عنوان سرنخ‌هایی برای فهم طرز فکر مسلمانان و راویان پذیرفته می‌شود نه آنکه معنای مستقیم آنها پذیرفته و یا مدنظر باشد. (مترجم)

[۴۱] زبان‌های سامی در فهمِ آن دسته از واژگان مبهم عربی که یا «وام‌واژه» (دَخیل) در زبان عربی هستند و یا ریشه در «میراث مشترک سامی» دارند، مفیدند. اما اگر معنای قاطع و روشنی برای آن واژه در «کاربرد بیانی زبان عربی»  و در همان «بافت زمانی مورد نظر» از طریق «تصریح» (بیان آشکار) یا «استقراء» (بررسی کامل) برای ما ثابت شود، دیگر [آن ریشه‌شناسی سامی] اعتباری نخواهد داشت.

[۴۲] شاید این «مُد»، این روزها در میان آثار استشراقی، نزدِ طرفداران «گزافه‌گویی‌های فکری» و «مُدهایِ نقدِ مدرن» رایج‌ترین [مبحث] باشد؛ حتی اگر پشتوانهٔ واقعیِ آن بسیار سست و ضعیف باشد. به همین دلیل، تعجبی ندارد که گفتهٔ «جبرئیل ساوما» (Gabriel Sawma) را در کتابش: «قرآن: سوءتفسیرشده، سوءترجمه‌شده و سوءخوانش‌شده: زبان آرامیِ قرآن» (The Qur’an: Misinterpreted, Mistranslated and Misread : the Aramaic Language of the Qur’an)، ص ۱۰۳، بخوانیم.  او «خوانندهٔ غربی» را خطاب قرار می‌دهد تا ثابت کند که قرآن، کتابی «سریانی از نظر لفظ و معنا» است (!): «امروزه، کسانی که به سریانی صحبت می‌کنند، توانایی بیشتری در فهمِ معانی قرآن دارند تا کسانی که به عربی صحبت می‌کنند؛ علی‌رغمِ آنکه بسیاری از واژگان قرآنی در طول چهارده قرن گذشته عربی‌سازی شده‌اند»!!

[۴۳] کیرلس گلاسی (متولد ۱۹۴۴م): مستشرق آمریکاییِ روس‌تبار. در جوانی به اسلام گروید. فارغ‌التحصیل کالج کلمبیا است. در سرزمین‌های متعددی (نیویورک، مسکو، لاهور و…) به تحصیل «مطالعات تطبیقی ادیان» پرداخت.

[۴۴] Cyril Glasse, The Concise Encyclopedia of Islam, San Francisco: Harper and Row, 1989, p.409

[۴۵] اتیمولوژی (Etymology): لغتاً: حاصل ادغام دو کلمهٔ یونانی است: «ἔτυμος» «اِتوموس» یعنی «حقیقت»، و «λόγος» «لوگوس» یعنی سخن، کلمه، گفتار… اصطلاحاً: یک رویکردِ علمیِ تاریخی در زبان‌شناسی برای مطالعهٔ ریشهٔ کلمات است، که اساساً بر مشاهدهٔ تطور آواییِ کلمات در زبان‌های مختلف و معانی آن‌ها استوار است.

[۴۶] فیلولوجیا (Philology): لغتاً: حاصلِ ادغام دو کلمهٔ یونانی است: «φίλος» «فیلوس» یعنی عشق، دوست داشتن… و «λόγος» «لوگوس»، یعنی خطاب، کلمه… اصطلاحاً: علمی است که به مطالعهٔ تاریخیِ زبان می‌پردازد؛ [این کار را] با اتکا به متونِ مکتوب و با توجه به «بیانِ زبانی» از نظرِ «شکل» و «محتوا» انجام می‌دهد. (این یکی از گسترده‌ترین تعریف‌های آن است).

[۴۷] ابن منظور، «لسان العرب»، بیروت: دار صادر، د.ت [بی‌تا]، ۱۲ / ۳۴.

[۴۸] أبو حیّان، «تفسیر البحر المحیط»، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۴۲۲هـ/۲۰۰۱م، ۱ / ۴۴۲.

[۴۹] ابن قُتَیبه، «غریب الحدیث»، ت/ عبدالله الجبوری، بغداد: مطبعة العاني، ۱۳۹۷هـ، ۱ / ۳۸۴.

[۵۰] ابن إسحاق، «سیرة ابن إسحاق»، ت/ محمد حمید الله، معهد الدراسات والأبحاث، د.ت [بی‌تا]، ۲ / ۶۲.

[۵۱] ابن مَعین، «تاریخ ابن معین»، روایة الدوری، دمشق: دار المأمون للتراث، ۱۴۰۰هـ، ۳ / ۴۱۹.

[۵۲] الشوکانی، «فتح القدیر»، بیروت: دار الفکر، د.ت [بی‌تا]، ۴ / ۲۰۷.

[۵۳] دکتر «محمد مصطفی اعظمی» موضوعِ این تعداد از کاتبان را در کتابش: «کاتبان پیامبر صلی الله علیه وسلم» (كتاب النبي صلى الله عليه وسلم) تحقیق کرده است (ببینید: محمد حمید الله، «مجموعهٔ اسناد سیاسی دوران نبوی و خلافت راشده»، بیروت: دار النفائس، چ۶، ۱۴۰۷هـ/۱۹۸۷م، ص أ).

[۵۴] کارن آرمسترانگ (متولد ۱۹۴۴م): نویسندهٔ بریتانیایی که به تمدن‌های شرقی و ادیان بزرگ اهتمام دارد. عمومِ کتاب‌هایش از پرفروش‌ترین تألیفات در غرب محسوب می‌شود.

[۵۵] Karen Armstrong, Muhammad: a biography of the prophet, New York: HarperCollins, 1993 , p.88.

[۵۶] لودُویکو مارتشی (۱۶۱۲م – ۱۷۰۰م): کشیش کاتولیک ایتالیایی. زبان عربی را در دانشگاه ساپینزا تدریس می‌کرد. قرآن کریم را به لاتین ترجمه کرد. او رویکردی خصمانه نسبت به اسلام داشت.

[۵۷] هِمفری پرایدو (۱۶۴۸م – ۱۷۲۴م): ناقد و کشیش. کتاب «زندگی محمد» (Life of Mahomet) را تألیف کرد. این تألیف، مملو از افترا و طعنه است.

[۵۸] سایمون آکلی (۱۶۷۸م – ۱۷۲۰م): مستشرق بریتانیایی. زبان عربی را در دانشگاه کمبریج تدریس می‌کرد. با کتابش «تاریخ امپراتوری‌های ساراسِن» (The History of the Saracen Empires) مشهور شد.

[۵۹] ل. ف. جِروک: خاورشناس. صاحب کتاب «تلاشی برای نمایش مسیح‌شناسی قرآن» (Versuch einer Darstellung der Christologie des Koran) در [موضوعِ] تصویری که قرآن از طبیعت مسیح ارائه می‌دهد.

[۶۰] آرمان-پیِر کوسَن دو پِرسِوال (۱۷۹۵م – ۱۸۷۱م): خاورشناس فرانسوی. زبان عربی را در «کلژ دو فرانس» تدریس می‌کرد. مشهورترین تألیف او: «جستاری در تاریخ عرب پیش از اسلام، در دوران محمد» (Essai sur l’histoire des Arabes avant l’Islamisme, pendant l’époque de Mahomet) است.

[۶۱] ج. م. آرنولد (متوفای ۱۸۸۲م): مبلّغِ اَنگلیکن.

[۶۲] إدوارد هنری پالْمِر (۱۸۴۰م – ۱۸۸۲م): مستشرق بریتانیایی. زبان عربی را در دانشگاه کمبریج تدریس می‌کرد. ترجمهٔ انگلیسی‌اش از قرآن، مشهورترینِ آثار اوست.

[۶۳] See Samuel Marinus Zwemer, The Muslim Doctrine of God: an essay on the character and attributes of Allah according to the Koran and Orthodox tradition, New York: Young People’s Missionary Movement, 1905, p.92.

[۶۴] به روایت بخاری، کتاب الصوم، باب قول النبي صلى الله عليه وسلم: لا نكتب ولا نحسب، ح/ (۱۹۱۳)، و«مسلم»، کتاب الصيام، باب وجوب صوم رمضان لرؤية الهلال والفطر لرؤية الهلال، ح/ (۱۰۸۰).

[۶۵] المباركفوري، «تحفة الأحوذي»، بيروت: دار الكتب العلمية، د.ت [بی‌تا]، ۸ / ۲۱۲.

[۶۶] أحمد بن حجر آل بوطامی البنعلی، «ردِ کامل و کافی بر کسی که اُمی بودنِ سرور اولین و آخرین را نفی کرد» (الرد الشافي الوافر على من نفى أُمّيّة سيد الأوائل والأواخر)، ضمنِ «مجموعهٔ [آثار] شیخ أحمد بن حجر آل بوطامی البنعلی رحمه الله»، قطر: وزارت اوقاف و شئون اسلامی، ۱۴۲۸هـ / ۲۰۰۷م، ۶ / ۲۴۸.

[۶۷] دربارهٔ موضوعِ «اُمی بودن» (بی‌سوادی) در امت‌های گذشته، ببینید: William Harris, Ancient Literacy, MA: Harvard University Press, 1989.

[۶۸] عبد الرحمن بدوی، «دفاع از قرآن در برابر منتقدانش»، ت/ کمال جاد الله، قاهره: الدار العالمية للکتب والنشر، ۱۹۹۹م، ص ۲۴.

[۶۹] به روایت بخاری، کتاب اللباس، باب نقش الخاتم، ح/ (۵۸۷۲)، و«مسلم»، کتاب اللباس والزينة، باب في اتخاذ النبي صلى الله عليه وسلم خاتمًا لما أراد أن يكتب إلى العجم، ح/ (۲۰۹۲).

[۷۰] به روایت بخاری، کتاب الشروط، باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع أهل الحرب وكتابة الشروط، ح/ (۲۷۳۱).

[۷۱] به روایت مسلم، کتاب الجهاد والسير، باب صلح الحديبية في الحديبية، ح/ (۱۷۸۴).

[۷۲] خالد کبیر علال، اباطیل و خرافات پیرامون قرآن کریم و پیامبر محمد صلی الله علیه وسلم، رد اباطیل عابد الجابری و خرافات هشام جعیط پیرامون قرآن و پیامبر اسلام، دار المحتسب، نسخهٔ الکترونیکی.

[۷۳] العیني، «عمدة القاري»، بیروت: دار إحیاء التراث العربي، ۱۷ / ۲۶۳.

[۷۴] ابن حجر، «فتح الباري»، ۷ / ۵۰۴.

[۷۵] ابن حجر، «فتح الباري»، ۷ / ۵۰۳ – ۵۰۴. احادیثِ [ضعیف] عبارتند از:

– رسول خدا صلی الله علیه وسلم از دنیا نرفت مگر آنکه [توانست] بنویسد و بخواند.

– پیامبر صلی الله علیه وسلم به معاویه دستور داد تا برای اقرع و عُیَینه [چیزی] بنویسد، عیینه گفت: آیا می‌خواهی من را با نامه‌ای مانند نامهٔ متلمّس بفرستی؟ پس رسول خدا صلی الله علیه وسلم نامه را گرفتند و در آن نگریستند و فرمودند: برای تو همانطور که دستور دادم، نوشته شده است.

– قلم را بر گوشَت بگذار، که [این کار] یادآورنده‌تر است.

– دوات را [آماده] کن، قلم را بتراش، “باء” را استوار بنویس، “سین” را جدا [بنما]، و “میم” را کور مکن.

– “بسم الله” را مَکِش (طولانی ننویس).

[۷۶] ساموئل زويمر (۱۸۶۷ – ۱۹۵۲م): مبلّغ مسیحی آمریکایی، مؤسسِ فعاليت تبلیغیِ پروتستانی در جهان اسلام، در شکلِ نوینِ آن. در تعدادی از کشورهای اسلامی در زمینهٔ تبلیغ مسیحیت (التنصير) فعالیت کرد. او مؤلفاتِ بسیاری -کتاب‌ها و مقالات- پیرامونِ اسلام و مسیحی کردن مسلمانان دارد. تاریخ ادیان را در (Princeton Theological Seminary) تدریس می‌کرد.

[۷۷] برای بررسیِ این دو دیدگاه، ببینید: قحطان الدوری، «اُمی بودنِ رسول، محمد صلی الله علیه وسلم» (أمية الرسول محمد صلى الله عليه وسلم)، بیروت: مؤسسة الرسالة، ۱۴۱۷هـ/۱۹۹۶م، ص ۳۳ – ۶۱.

[۷۸] الطوسی، «تهذیب الأحکام»، ۱ / ۲ (به نقل از: ناصر القفاری، «اصول مذهب شیعهٔ امامیهٔ اثناعشریه، عرضه و نقد»، ۱۴۱۵هـ/۱۹۹۴م، چ۲، ۱ / ۳۶۱).

[۷۹] الصفار، «بصائر الدرجات»، باب ۴ فی أن رسول الله كان يقرأ ويكتب بكل لسان (باب ۴: در اینکه رسول خدا ﷺ به هر زبانی می‌خواندند و می‌نوشتند).

[۸۰] الطاهر بن عاشور، «التحرير والتنوير»، تونس: دار سحنون للنشر والتوزيع، د.ت [بی‌تا]، ۱ / ۵۷۳.

[۸۱] لویس شیخو (۱۸۵۹م- ۱۹۲۷م): ادیب و لاهوت‌شناس کاتولیک، زادهٔ عراق. بخش زیادی از زندگی‌اش را در لبنان گذراند و به اروپا سفر کرد و در بریتانیا لاهوت خواند. اهتمامِ ویژه‌ای به مسیحیت عربیِ شرقی داشت. مهم‌ترین تألیفات او: «شاعران مسیحی پیش از اسلام» (شعراء النصرانية قبل الإسلام)، و «مسیحیت و ادبیات آن در میان عربِ جاهلیت» (النصرانية وآدابها بين عرب الجاهلية) است؛ [او] در این کتاب اخیر، شعرِ دورانِ جاهلیت را در کل، محصولِ شعر مسیحیان آن دوره می‌داند! برخی از هم دینی‌هایش به رد ادعاهای او پرداخته‌اند از جمله پدر «اُسْتاس الکِرْمِلی» در مجلة «لغة العرب» ۵: ۳۰۲، و پدر «کمیل حُشَیْمِه» یسوعی در کتابش «لویس شیخو و کتابش مسیحیت و ادبیاتِ آن در میانِ عرب جاهلیت».

[۸۲] ویلارد آکستوبی (متوفای ۲۰۰۳م): استاد ادیان تطبیقی در دانشگاه تورنتو.

[۸۳] Willard Gurdon Oxtoby, ‘Reviewed work: Louis Cheikho et Son Livre “Le Christianisme et la Littérature Chrétienne en Arabie avant l’Islam,” Étude Critique by Camille Hechaïmé,’ in Middle East Journal, Vol. 23, No. 1 (Winter, 1969), p. 98.

[۸۴] See Clément Huart, ‘Une Nouvelle Source du Coran,’ in Journal Asiatique, Juillet-aout, 1904, pp. 125-167.

[۸۵] Samuel Zwemer, ‘The ‘Illiterate’ Prophet, Could Mohammed Read and Write?,’ in The Moslem World, (1) V.11, October, 1921, No.4, p. 346.

[۸۶] Samuel Zwemer, ‘The ‘Illiterate’ Prophet, Could Mohammed Read and Write?,’ in The Moslem World, (1) V.11, October, 1921, No.4, p. 347.

[۸۷] اشارهٔ نویسنده به استفادهٔ گزینشی از میراث اسلامی، برای اسقاط میراث اسلامی توسط زویمر و دیگر خاورشناسان است. در ثانی روایت اخباریان هم بخشی از میراث است، اما همهٔ این میراث در یک سطح از صحت نیست و نمی‌توان با بخشی ضعیف و اثبات نشده، بخش‌های قوی‌تر را نفی کرد. (مترجم)

[۸۸] مُغلطای، «الإنابة إلى معرفة المختلف فيهم من الصحابة»، تحقیق محمد عوض المنقوش و همراهانش، ریاض: مکتبة الرشد، د.ت [بی‌تا]، ۴۴ / ۲.

[۸۹] در طریقی که طبری در تفسیرش از «عبیدالله بن مسلم حضرمی» روایت کرده بر این امر تصریح شده است: «دو برده از اهل عیر یمن داشتند که کودک بودند».

[۹۰] نگا: أبو نعيم الأصبهاني، «معرفة الصحابة»، ت/ محمد إسماعيل ومسعد السعدني، بیروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۲۲هـ، ۵ / ۲۰۵۱.

[۹۱] نگا: ابن عبد البر، «الاستيعاب في معرفة الأصحاب»، ت/ عادل مرشد، عمّان: دار الإعلام، ۱۴۲۳هـ/۲۰۰۲م، ص ۸۸۳.

[۹۲] نگا: ابن تيمية، «شرح العمدة في الفقه»، ت/ سعود المطیشان، الریاض: مکتبة العبیکان، ۱۴۱۳هـ، ۱ / ۳۸۴.

[۹۳] ضعف این روایت را «ابن حجر» بیان کرده و گفته است: «و آن روایتی بسیار منکر است!» (لسان المیزان، تحقیق: عبد الفتاح أبو غُدّة، بیروت: دار البشائر، ۱۴۲۳هـ-۲۰۰۲م، ۶/ ۳۷۶).

[۹۴] اگر می‌گفت: «تفسیر الخازن» یعنی تفسیر را به صاحبش منسوب می‌کرد، سخنش درست بود؛ اما خود تفسیر را به نام «الخازن» ذکر کرده، چون به گمانش این نام خود تفسیر است!

[۹۵] نگا: الخازن، «تفسیر الخازن» المسمى: «لباب التأویل في معاني التنزیل»، بیروت: دار الفکر، ۱۳۹۹هـ/۱۹۷۹م، ۲ / ۲۹۷.

[۹۶] اين روایت را چنانکه «ابن ابی شیبه» آورده نقل نکردم بلکه عبارت «زویمر» را ترجمه کردم. هدفم از این کار در ادامه مشخص خواهد شد.

[۹۷] نگا: ابن عدي، «الکامل في ضعفاء الرجال»، بیروت: دار الفکر، ۱۴۰۴هـ / ۱۹۸۴م، ۶ / ۲۴۱۴ – ۲۴۱۷.

[۹۸] البیهقي، «السنن الکبرى»، کتاب النکاح، باب لم یکن له أن یتعلم شعرًا ولا یکتب، ح/ (۱۳۲۹۰).

[۹۹] ابن سعد، «الطبقات الکبری»، ت/ علی محمد عمر، قاهره: مکتبة الخانجي، ۱۴۲۱هـ / ۲۰۰۱م، ۲ / ۹۷.

[۱۰۰] این [موضوع] در «صحیحین» ثابت شده است: البخاري، کتاب المغازي، باب غزوة الحديبية، ح/ (۴۱۸۰ – ۴۱۸۱)، ومسلم، کتاب الجهاد والسير، باب صلح الحديبية في الحديبية؛ ح/ (۱۷۸۴).

[۱۰۱] Samuel Zwemer, ‘The ‘Illiterate’ Prophet, Could Mohammed Read and Write?,’ in The Moslem World, V.11, October, 1921, No.4, p. 359.

[۱۰۲] نگا: ابن هشام، «السيرة النبوية»، ت / عمر عبد السلام تدمري، بیروت: دار الکتاب العربي، ۱۴۱۰هـ / ۱۹۹۰م، ط ۳ ، ۳ / ۲۶۲.

[۱۰۳] See Samuel Zwemer, ‘The ‘Illiterate’ Prophet, Could Mohammed Read and Write?,’ in The Moslem World, V.11, October, 1921, No.4, p. 355.

[۱۰۴] See William Gesenius, A Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, tr. Edward Robinson, (1) Boston: Crocker and Brewster, 1858, p.937-939.

[۱۰۵] در سندِ [آن آمده است]: «از برخی اهل علم»، [نقل شده در] ابن اسحاق، «سیرهٔ نبوی» (السيرة النبوية)، ت / احمد فرید المزیدی، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۴۲۴هـ، ۲۰۰۴ م، ص ۱۶۷.

[۱۰۶] اکرم ضیاء العمري، «السیرة النبویة الصحیحة: محاولة لتطبیق قواعد المحدثین في نقد روایات السیرة النبویة»، ۲ / ۴۵۶، مکتبة العلوم والحکم، المدینة المنورة، ط ۶ ، ۱۴۱۵هـ / ۱۹۹۴م. [نویسنده می‌گوید:] اینجا سخن دربارهٔ «محتوای» نامه‌هاست، و این، [اصل] نامه‌نگاری رسول صلی الله علیه وسلم با حاکمان سرزمین‌های همجوار را نفی نمی‌کند.

[۱۰۷] Samuel Zwemer, ‘The ‘Illiterate’ Prophet, Could Mohammed Read and Write?,’ in The Moslem World, V.11, October, 1921, No.4, p. 361.

[۱۰۸] برای نمونه‌هایی از این روایات، ببینید: محمد العوشن، «آنچه در سیرهٔ نبوی شایع شد اما ثابت نگشت» (ما شاع ولم يثبت في السيرة النبوية)، ریاض: دار طیبة، د. ت [بی‌تا].

[۱۰۹] Samuel Zwemer, ‘The ‘Illiterate’ Prophet, Could Mohammed Read and Write?,’ in The Moslem World, V.11, October, 1921, No.4, p. 363.