زندگی دنیا جز با مادیات، و زندگی آخرت جز با عقیده و عبادت پا نمیگیرد و همانطور که ماده را به صورت طلا و نقره و پول جعل میکنند و در ظاهر چنان به اصلش شبیه میسازند که اگر پولشناسان و جواهرشناسان ماهر نبودند زندگی مردم رو به ویرانی میرفت، عقاید و افکار و اخلاق نیز به همین صورت است. چه بسا شخص چنان برای خود ثروت جعلی چنان جمعآوری کند که مردم او را از بزرگان و ثروتمندان بدانند، اما با بیان تقلبی بودن آنچه دارد ورشکست میشود.
سختترین وضعیت برای نفس بشری، تغییر مسیر یا روش جعلی است که مدتی طولانی به آن ادامه داده و خو گرفته، چرا که درون انسان تغییر و تحول از حالی به حال دیگر را به سختی و مشقت میپذیرد و بلکه در برابر تغییر تکبر و عناد میورزد، مگر درونِ پاک و هشیار که کمیاب است. نفس انسان اگر بر خطا خو گیرد و مدتی طولانی بر این حال بماند سفت و غیر منعطف میشود آنقدر که در برابر تحول سختتر از سنگ میگردد، چنانکه الله تعالی دربارهی بنیاسرائیل میفرماید:
{فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ} [حدید: ۱۶]
(پس [زمانه و عمر و] انتظار بر آنان به درازا کشید و دلهایشان سخت شد و بسیاری از آنان فاسقند).
و آنکه دلش سخت شود حق را به یاد نمیآورد مگر وقتی که وعید را به چشم ببیند:
{فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاء يَوْمِكُمْ هَذَا} [سجده: ۱۴]
(پس به [سزای] آنکه دیدار این روزتان را از یاد بردید [عذاب را] بچشید).
و همانطور که صفات حرص و طمع و بخل در مورد مال وجود دارد، در مورد عقیده و فکر نیز مصداق دارند و عقل زیر سایهی طمع به قتلگاه خود میرود. الله تعالی دربارهی رسوخ بخل در نفس بشری میفرماید:
{وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ} [نساء: ۱۲۸]
(و بخل در نفوس حضور دارد).
ابن جریر طبری از علی از ابن عباس روایت کرده که گفت: «شُح یعنی خواستن چیزی که به آن حرص داشته باشد». [۱]
نگاه مادی به زندگی همان آبی است که حرص و طمع را رشد میدهد، برای همین است که الله متعال هرگاه در کتاب خود سخن از حقوق مردم بر یکدیگر به میان میآورد بسیاری اوقات پس از آن به عبادت امر میفرماید، زیرا عبادت باعث یادآوری دنیای دیگر و خالقی میشود که انسان را برای عفو و گذشت گرامی میدارد و این باعث توازن میان طبع فطری (بخل) و وحی میگردد و در نتیجه دو کفهی ترازوی زندگی برابر میشود. الله متعال دربارهی حقوق زن و شوهر میفرماید:
{وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدْرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ (۲۳۶) وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إَلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلاَ تَنسَوُاْ الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۲۳۷) حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ} [بقره: ۲۳۶ ـ ۲۳۷]
(و آنان را به طور پسندیده بهرهمند کنید، توانگر به اندازهی [توانایی] خود و تنگدست به اندازهی [وسع] خود [این کار] شایستهی نیکوکاران است (۲۳۶) و اگر پیش از آنکه با آنان نزدیکی کنید طلاقشان دادید در حالی که برای آنان مهریهای معین کردهاید پس نصف آنچه را تعیین نمودهاید [به آنان بدهید] مگر آنکه خود ببخشند یا کسی که پیوند نکاح به دست اوست ببخشید، و گذشت کردن شما به تقوا نزدیکتر است و در میان یکدیگر بزرگواری را فراموش نکنید زیرا الله به آنچه میکنید بیناست (۲۳۷) بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید و خاضعانه برای الله به پا خیزید).
این همان چیزی است که اندیشههایی مادی مانند لیبرالیسم و غیره به آن معترف نیستند؛ اندیشههایی که [در مورد حقوق] با محاسبه و مطالبه آغاز و با آن به پایان میرسند.
یکی دیگر از نمونههای جعل حقایق این است که هرگاه یکی از دو مدعی در اظهار سخن خود قویتر باشد پیروانش نیز بیشترند اگر چه بر اشتباه باشد و هرگاه صدایش ضعیف شود پیروانش نیز پراکنده میشوند، و عاقبت آنچه صحیح است میماند زیرا قدرت حق در باطن آن است و حقیقت و جوهرش ثابت است و آنچه ضعیف بوده و تغییر یافته صرفا چهرهی آن بوده که در معرض زشت نمایی و تخریب قرار گرفته و آن زشتی نیز با زوال زشتنمایان از بین میرود و جوهر و حقیقتش ثابتند و بالاخره روزی نمایان خواهند شد.
اما باطل برعکس است و بطلانش در باطن و جوهرش نهفته و ثابت است و تغییر متوجه چهره و صورت آن است که با جعل و تقلب زیبا نشان داده میشود. این چهرهی آرایش شده با زوال آرایشگرش زایل شده و از بین خواهد رفت.
برخی از مردم در ظاهر به حق ایمان میآورند زیرا نخستین چیزی است که بر وی عرضه شده یا برای آنکه صدای حق از باطل قویتر بوده، اما همینکه باطل قویتر شود و آشکار گردد وی نیز عقبگرد کرده به سوی باطل برمیگردد و گمان میکند از باطلی پنهان به حقی آشکار گراییده حال آنکه وی فریب چهرهی بزک شده [باطل] و تخریب شده [حق] را خورده و از ظاهری ضعیف به ظاهری قوی بازگشته است بی آنکه به حقیقت توجه کند و به آن دقت نماید.
افکار منحرف و مفاهیم غلط و عقاید فاسد وقتی خطرناکتر میشود که سیاست یک دولت آن را بپذیرد و ترویج دهد. قدرت حاملان یک اندیشه و جایگاه اجتماعی آنان چنان موثر است که توازن عقل را برای تشخیص صحیح و خطا چنانکه هست دچار اختلال میکند. سلاطین و پادشاهان و صاحب منصبان در دل مردم عادی هیبت و جایگاهی دارند که دلها را دچار سستی میکند و در نتیجه اندیشهای که در واقع ضعیف بوده [وقتی از سوی قدرتمندان مطرح شود] وارد قلب آنان شده استقرار مییابد. برای همین است که عمر رضی الله عنه میفرماید: «خداوند با سلطان از چیزی باز میدارد که با قرآن باز نمیدارد». [۲]
سخنان و اندیشههای قدرتمندان از چنان هیبتی برخوردار است که دژهای مستحکم عقل و دروازههای سترگ آن را ویران کرده به آن نفوذ میکند، اما همهی این سخنان و اندیشهها با مرگ آنان زوال مییابد مگر آنکه قدرتمندی مانند خودشان جایگزین آنان شود.
برخی از حکام چنان قدرتی در تاثیرگذاری بر مردم دارند که برای جا افتادن آنچه میخواهند بدون بهره گرفتن از تهدید و وعید صرفا به مدح موافقان آن اندیشه و بزرگداشت آنان اکتفا میکنند تا دیگران نیز برای دست یافتن به این بزرگداشت از اندیشهی وی پیروی کنند. از علی رضی الله عنه روایت شده که فرمود: «بدکار را با پاداشِ نیکوکار تنبیه کن».
نقشهی اندیشهها به این صورت در ذهن مردم رسم میگردد و سخنان و اندیشهها بدون قرارداد خرید و فروش میشود.
چه بسا برای تقریر یک سخن یا کردار و رسمیت یافتن همین کافی باشد که حاکم آن کار را در برابر مردم انجام دهد و در نقش توجیه آن ظاهر شود؛ مردم نیز به تقلید از کار او پیروی میکنند چرا که کارهای پادشاهان و بزرگان از بزرگترین اسباب انتشار خطاها و اشتباهات است و به همین سبب الله متعال در بیان عذرخواهی جهنمیان و حجتشان میفرماید:
{وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا} [احزاب: ۶۷]
(گفتند: پروردگارا ما از رؤسا و بزرگان خویش اطاعت کردیم پس ما را از راه به در کردند).
و برای همین است که انکارِ اشتباهات آنان از بزرگترین انواع جهاد است، همانطور که در حدیث آمده است: «بهترین جهاد سخن حق نزد سلطان ستمگر است». [۳]
پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ نیز به تاثیر کار علنی بزرگان بر مردم واقف بود، و در چندین مورد از این تاثیر بهره برد؛ از جمله آنکه ابوسعید خدری رضی الله عنه میگوید: پیامبر صلی الله علیه وسلم در یک روز تابستانی در حالی که مردم روزه و با پای پیاده بودند به حوضی از آب باران رسید. ایشان خود سوار بر قاطرش بود پس فرمود: «ای مردم بنوشید» اما مردم چنین نکردند، پس فرمود: «من مانند شما نیستم، کار من از شما آسانتر است، من سواره هستم» اما باز نپذیرفتند. پس پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ خم شد و فرو آمد و نوشید. مردم نیز در پی وی نوشیدند حال آنکه وی نمیخواست بنوشد. [۴]
به همین صورت تشریع و تقریر هر کاری با کردارِ بزرگان قویتر از گفتار آنان است و اگر یک عالمِ الگو با وجود توان تاثیرگذاری عملی صرفا به گفتن و نوشتن اکتفا نماید، کارش نوعی کوتاهی در بلاغ و عدم پیروی از روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ است.
برعکس آن نیز صحیح است، یعنی ضعف اندیشه به سبب ضعف جایگاه و مقام و منزلت اهل آن. این مقیاس اگرچه صحیح نیست اما چنان قوی و تاثیرگذار است که باعث اختلال عقل و ناتوانی آن در تشخیص حق میشود و به همین سبب یعنی ضعف انبیاء و پیروانشان اکثریت مردم از آنان پیروی نمیکردند، و هر که در تاریخ نظر بیندازد خواهد دید که صحیحترین مردم از نظر خرد و پختهترین آنان از منظر اندیشه ضعیفان و انسانهای ساده هستند.
نفس انسانی تقلید اکثریت را دوست دارد چرا که صدای اکثریت بلندتر است، و همچنین به گمان اینکه اکثریت از اشتباه به دورند. برای همین الله تعالی در بیان مخالفت جنیان از امر وی و اقتدای آنان به دیگران از روی تقلید میفرماید:
{وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا} [جن: ۵]
(و ما پنداشته بودیم که انس و جن هرگز بر الله دروغ نمیبندند).
و قوم نوح در بیان اینکه چرا به او ایمان نمیآورند گفتند:
{أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ} [شعراء: ۱۱۱]
(آیا به تو ایمان بیاوریم حال آنکه فرومایگان از تو پیروی کردهاند؟).
و الله متعال سخن فرعون دربارهی موسی و پیروان او را چنین نقل کرده است:
{إِنَّ هَؤُلَاء لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ} [شعراء: ۵۴]
(اینها عدهای ناچیزند)
اندیشهی فقرا و عقاید آنان نزد کسانی که قلبی فقیر دارند فقیر به شمار میآید!
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی
پانویسها:
۱ـ تفسیر طبری (۹/ ۲۸۲).
۲ـ به روایت خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» از عمر رضی الله عنه (۴/ ۱۰۷).
۳ـ به روایت نسائی (۴۲۰۹).
۴ـ به روایت احمد در «مسند» با سند صحیح (۱۸/ ۱۸).