سکولاریسم اساسِ فلسفی لیبرالیسم است، و میشود گفت سکولاریسم پلی است که دیگر اندیشههای عقلگرا ـ حتی مارکسیسم ـ از آن عبور میکنند، بنابراین هر مارکسیستی ضرورتا سکولار است. به بیان دیگر لیبرالیسم یکی از تطبیقات سکولاریسم است و سکولاریسم فلسفهای است که پشت همهی سیستمهای جدا کننده دین از دنیا قرار دارد؛ سیستمهایی که دین را از دنیای مردم دور میسازند یا آن به طور کلی ملغی اعلام میکنند.
کلیسا از هنگام شکلگیری خود مردم را به دو دسته تقسیم کرده است:
دستهی اول: اکلیروس، یا رجال کهنوت یا رجال دین که رابطه و واسطهی بین بنده و پروردگارند. رجل کهنوت همان کسی است که اعتراف مردم را میشنود و شخص نصرانی در طول زندگیاش باید با او در ارتباط باشد. زیرا اصل دربارهی هر نوزادی که به دنیا میآید این است که تا انجام ندادن غسل تعمید از سوی کشیش به نصرانی بودنش اعتراف نمیشود و ازدواجش پذیرفته نمیشود مگر به واسطهی کشیش و اگر گناهی مرتکب شد باید نزد کشیش به همهی گناهانش اعتراف کند تا مورد بخشش قرار گیرد و سند بخشش گناه دریافت کند. هنگام مرگ نیز همان روحانی مراسم تکفین و دیگر امورش را انجام میدهد وگرنه بر دین نصرانی نمرده است.
هیچیک از این موارد در اسلام وجود ندارد. هیچکس میان بنده و پروردگارش نیست و هر واسطهای در عبادت شرک و کفر است؛ همانند عبادت بتها و بزرگان و حتی پیامبران و ملائکهی مقرب:
﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ [بینة: ۵]
(و فرمان نیافته بودند جز اینکه الله را بپرستند در حالی که دین [خود] را برای او خالص گردانند).
ازدواج مسلمان تنها با حضور دو شاهد عادل مسلمان انجام میشود حتی اگر آن دو شاهد بقال یا قصاب باشند و هیچ چیز آن را منعقد یا باطل نمیکند مگر حکم الله که در کتاب و سنت پیامبرش ﷺ آمده و برای توبهاش از گناه تنها اعتراف بین و او پروردگارش کافی است و بیان بیدلیل گناه خود گناهی دیگر است، چنانکه در حدیث آمده است: «همهی امتم معافند مگر کسانی که گناهشان را علنی میکنند» و همهی زمین برای او مسجد و پاک قرار داده شده که هر جا خواست نمازش را به جای میآورد و غسل میت مسلمان و تکفینش و نماز بر او توسط هر مسلمانی که نمازش صحیح است جایز است و این اوج آزادی عقلها و بدنها از هر بندگی و ذلتی است مگر برای خالقِ یگانه.
گروه دوم: کسانی که جزو دستهی اول قرار نمیگیرند یعنی عموم مردم، همهی کسانی که از گروه اول نباشند؛ تفاوتی ندارد که نام و ارزش اجتماعی و حرفهاش چه باشد، جاهل باشد یا دانش آموخته، فقیر یا غنی. در کل همهی کسانی که با پروردگارشان رابطهی مستقیم ندارند.
این مفهوم فلسفی برای تقسیمبندی جامعهی غربی از عصرهای نخست همان زمینهای بود که زندگی غربی معاصر بر اساس آن رشد کرد و قدرت رسانهای و نظامی غرب باعث شد که همین فلسفه به زندگی شرقی نیز راه یابد تا جایی که هیچ جامعهای در شرق از تاثیر آن در امان نمانده به طوری که هر کس به غربزدگان منتسب به اسلام نظر بیندازد میبیند آنان همین مفاهیم را در مقابله با اسلام مطرح میکنند بیآنکه تفاوت این دو را ببینند و یا حقیقت اسلام را بشناسند، حال آنکه بیشترشان به حقیقت اسلام ناآگاهند یا اهل هوایند و قصد بریدن از احکام این دین را دارند، در نتیجه ادعا میکنند مشکلشان با «رجال» دین است نه با مفاهیم و نص دینی. حال آنکه چنین مفهومی (رجال دین) در اسلام وجود ندارد. ما رجال دینی نداریم که در برابرش رجال دنیا قرار داشته باشد و آنچه هست علما و فقهایند که حق را چنانکه پیامبر ﷺ به مردم ابلاغ کرد به آنان میرسانند و نه مردم را تعمید میکنند و نه کسی نزد آنان اعتراف میکند. اهل رهبانیت نیستند و از مردم دوری نمیگزینند؛ ازدواج میکنند و خرید و فروش میکنند و همانند مردم کار میکنند، اما وارث پیامبرانند و حامل شریعت نه آنکه از نزد خود چیزی بیاورند و در برابر هر فهم ناصحیح که در پوشش شبهه و شهوت است میایستند و راه را بر آن میبندند.
در حدیث آمده که رسول الله ﷺ فرمودند: «این علم را از هر نسل اشخاص مورد اعتماد آن بر دوش میگیرند که تحریف اهل غلو و ادعایِ باطلگویان و تاویل جاهلان را از آن دور میسازند».
عالم دیگران را راهنمایی میکند و آنکه نمیداند نیازش را [در هر زمینهای، از آگاه آن زمینه] میپرسد، مانند حال بیمار با پزشک؛ زیرا عقل انسان اگرچه برای در بر گرفتن هر علمی توانایی دارد اما صاحبش آنقدر عمر و وقت ندارد که همهی آنچه نیاز دارد را بیاموزد، برای همین است که شافعی میگوید: «شایسته است انسان در سرزمینی زندگی نکند مگر آنکه در آن طبیبی باشد که او را دربارهی امور بدنش آگاه سازد و عالمی که او را از امر دینش آگاه سازد».
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی