یکی از مُسلّمات دربارهی اندیشه لیبرال این است که لیبرالیسم اندیشهای است تشکیل شده از مجموعهای غرایز و محرکها. اکثر و بلکه تقریبا همهی افکار ریشه در غریزه دارند و افکاری که بر یک اصل غریزی متکی نیستند غالبا استقرار نمییابند یا دوام نمیآورند؛ در نتیجه عمل به آن محدود میماند و سپس از بین میرود. اما محل خطا در [افکار] غریزی این است که اصل یک سخن یا عمل در فطرت ثابت باشد، اما در غیر محل خود قرار گیرد، مانند انحرافات جنسی و لواط و زنا و رابطهی جنسی زن و زن، یا گذر از حد تعیین شده در شرع طوری که با اصل غریزه موافق باشد مانند ازدواج با بیش از چهار زن، یا عوض کردن آن با چیزی دیگر مانند، مانند عوض کردن گوشت چهارپایان حلال گوشت و پرندگان و ماهیان با گوشت خوک و سگ و مردار و استفاده از ظرف طلا و نقره به جای دیگر ظروف و خوردن در آن. اصل اینها (رابطهی جنسی با جنس مخالف و خوردن) فطری است، برای همین شنوندهی ساده آن را موافق با اصل غریزهی خود میبیند و برای کامل کردن غریزهی گم شدهاش به آن مایل میشود. غریزهای که چه بسا با غریزهی دیگری متفاوت باشد و هر چه یک اندیشه به فطرت نزدیکتر باشد پیروانش بیشترند و قانع شدن مردم به آن و عمل به مقتضایش آسانتر است.
گاه ممکن است یک چیز از چند غریزهی فطری ترکیب شده باشد که در این حال تاثیرپذیری بر حسب قدرت این ترکیب و درستی آن و همینطور درستی عقل شخص خواهد بود.
اندیشهی لیبرالیستی میخواهد فرد بدون هیچ حد و ضابطهای و بدون تاثیر بیرونی بر وی یا تاثیرپذیری از کسی هرچه میخواهد بگوید و انجام دهد و برایش مهم نیست که دیگران چه انجام دهند و برای دیگران هم نباید مهم باشد که او چه میکند و نباید هیچ اندیشه یا اعتقاد دینی یا قبیلهای یا نژادی بر وی تاثیری داشته باشد و تنها لازم است از خاستگاه عقل و تحلیلی که بازتاب ماده و طبیعت است حرکت کند، زیرا تنها عقل انسان است که بر وی حاکم است. عقل همان خدایی است که بدون هیچ شریکی برای افراد قانون میگذارد. به همین سبب، عقل لیبرال به کارهای دیگران اهمیتی نمیدهد زیرا این ربطی به او ندارد و این نقص در لوازم کارها است؛ زیرا افکار منضبط نمیشود و صحیح از فاسدش شناخته نمیشود مگر با مجموع عملکرد صاحبان آن، چرا که یک شخص به تنهایی طاقت انجام هر آنچه صحیح و شایسته است را ندارد تا چه رسد به آنچه انجامش از سوی او شایسته و درست نیست، حال اگر به او گفته شود: کار دیگری به تو ربطی ندارد آنگاه از اندیشه چیزی جز آنچه خود انجام میدهد را نخواهد دانست و تحت همین است که عقلها از درک اندیشهها سرگشته میشوند و در نتیجه نخواهند توانست بر درستی یا نادرستی آن حکم کنند. این اندیشه در توافق با یکی از طبیعتهای انسانی است و آن «کنود» بودن انسان است. انسان کنود است، یعنی بدش میآید کسی او را زیر نظر داشته باشد تا چه رسد به محاسبه یا مشارکت با او. الله متعال میفرماید:
{إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ} [العادیات: ۶]
(همانا انسان قطعا نسبت به پروردگارش کنود است).
بیهقی در «شعب الإیمان» از قتاده و حسن روایت کرده که گفتند: «کنود یعنی: بسیار کفران کنندهی نعمت، بخیل نسبت به آنچه به او داده شده، که عطایش را از مستحقش باز میدارد و بردگانش را گرسنه میدارد و به تنهایی غذا میخورد و در تنگنای قومش کمکی به آنان نمیکند. شخص کنود نیست تا آنکه این خصلتها در وی جمع گردد».
این خصلتها در بهائم یکجا شده زیرا حیوان صرفا صاحب غریزه است و بر اساس غرایز خود حرکت میکند، بدون عقل و بدون هدفی که خواهان انجامش باشد. انسان نیز به همین صورت خواهان محقق شدن غرایز خود است اما با این تفاوت که در انجام آن عقل خود را به کار میبرد و به شکلی که لایق اوست انجامش میدهد. الله متعال میخواهد انسان را با اشباع غرایزش بر حسب نسخهای که خودش قرار داده بزرگوار و والا گرداند. نسخهای که سیستم همهی بشریت در همهی دورانها و مکانها به واسطهی آن کامل گردد، نه آنکه گروهی برای خود سیستمی جداگانه داشته باشد تا چه رسد به آنکه هر فرد برای خود نظامی خاص قرار دهد. الله متعال برای نفس هر انسانی ویژگیهایی قرار داده که در انتخاب سخنان و کارها منحصر به فرد است و این ویژگیها در شمار نمیآید و هر که ظاهر قرآن و سنت را بداند به این پی خواهد برد.
عقل لیبرال آنچه را خود انجام میدهد درک میکند اما غالبا از درک کاری دیگری عاجز است و بنا بر همین میخواهد اندیشه و اعتقادش صرفا بر اساس آنچه خود میگوید و انجام میدهد مورد حکم و کنکاش قرار گیرد، اما اعتقاد و درستی کار دیگران تا وقتی که خودش نگوید و انجامش ندهد به او ربطی ندارد، که این جهل در اصول اندیشهها و عقاید است و این بزرگترین مانعی است که میان آنان و فهم بنیانهایشان قرار داد، بنیانهایی که تحت آن مجموعهای از کارها و سخنان و عقاید قرار دارد، آنچه از دیگران صحیح میداند به یک اساس برمیگردد؛ همان بنیانی که کارها و سخنان خودشان را صحیح قرار داده است.
صحیح و فاسد و قوی و ضعیف اندیشهها را نمیتوان تشخیص داد مگر با مقایسهی آنها با یکدیگر، چرا که معانی با اقتران و مقایسه شناخته میشوند. از عجایب سنتهای جهانی پروردگار این است که اگر دو چیز همانند به یکدیگر کوبیده شوند هر دو شکسته میشوند، مانند کوبیدن دو شیشه و دو سنگ همسان، اما اگر استحکام یا شکل آن دو متفاوت باشد آنچه ضعیفتر است شکسته میشود و قویتر باقی میماند؛ عقاید و اندیشهها نیز چنین است. (۱)
بر این اساس اندیشهی لیبرال ضد قاعدهسازی و اصولسازی است. نتیجهاش نیز این است که هیچ نویسنده یا نظریهپرداز مقدس و بزرگی نزد آنان وجود ندارد که از چارچوب نظریهاش خارج نشوند. آنچه هست عقل فرد است و کارها و گفتهها حول محورش میچرخد و همین باعث شده که بسیاری از مردم لیبرالیسم را درک نکنند و در تفسیر آن به اشتباه بروند یا در پی تنها یک شکل از اشکال لیبرالیسم بروند و دیگر شکلهای آن را ترک گویند.
همین تزلزل مانعی است که باعث میشود لیبرالها از شناخت معیارِ درست و خطا ناتوان بمانند و شهوات و شبهات و خواستهها و منافع شخصی و ملیشان آنان را به هر سو ببرد و حتی برخی از آنان اصول جامع این اندیشه که همهی اجزایش تحت آن میگنجد را نمیدانند چرا که وی به هیچ چیزی معتقد نمیشود مگر با عقل خاص خود و مسالهی خارج از عقل ـ گویندهاش هر کس باشد ـ برایش اهمیتی ندارد و بلکه باطل است. آنان معتقد به رهایی از هر امر مقدسی هستند که صورت امر و نهی به خود گیرد ولو خفیف، تا جایی که برخی از آنان از آغاز سخن با «بسم الله الرحمن الرحیم» در کتابها و نامهها ابا دارند تا به زعم خود از کنترل امر مقدس بیرون آیند؛ بنابراین نام صحیح و مطابقِ لیبرالیسم همانی است که در قرآن آمده یعنی: «سُدَویسم» (بیهدفگرا) چنانکه میفرماید:
{أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى} [القیامة: ۳۶]
(آیا انسان گمان میکند که بیهدف رها میشود؟).
شافعی رحمه الله میگوید: «عالمان به قرآن تا جایی که من میدانم در این باره اخلافی ندارند که «بیهدف» کسی است که امر و نهی نمیشود».
مانند این را بیهقی از مجاهد بن جبر نقل کرده است. (۲)
چراکه آنان آزادی از هرگونه امر و هر امر کنندهای را اصل خود قرار دادهاند و جاهایی که نمیشود انکار کرد را تاویل میکنند یا از محتوا تهیاش ساخته ثمرهاش را الغا میکنند.
مردم غالبا به چیزی جز محقق ساختن اهداف شخصی خود فکر نمیکنند و به دیگر قضایایی که مردم زیر چتر لیبرالیسم خواهانش هستند توجهی نشان نمیدهند؛ زیرا عموم مردم اهل رفتارند نه اهل نظریهپردازی و اندیشه و اوج چیزی که هر یک از آنان میخواهد محقق شدن خواستهاش و اشباع غریزه و برگشت حق زیر پا گذاشته شدهاش میباشد، در این هنگام نمیتوانند با فهم مجموع نتایج لیبرالیسم به اصول آن پی ببرند بلکه تنها هر کس نیاز خود را [با تکیه بر لیبرالیسم] مطالبه میکند و میگیرد. این به یکی از فلسفههای منطق لیبرال برمیگردد که «تحلیل مادی عقلی امور ـ آزادی ـ مساوات ـ خوددوستی» است و نمیتوان عقاید و اندیشهها را فهمید مگر با فهم همهی مبانی و نتایج آن که از همین مبادی ترکیب یافته است. بسیاری اوقات انسان نیاز خود را میداند و همینطور مبانی و اصولی که باعث شد نیازش را محقق گرداند و در نتیجه برای این اصل و این اندیشه که او را برای رسیدن به نیازش یاری رسانده شاد میشود و از آن طرفداری میکند اما از این غافل میماند که شناخت مبانی و قواعد یک اندیشه صرفا از طریق مصلحت یک فرد به دست نمیآید و اگر چنین بود همهی سیستمها و قوانین و اصول قضایی در جهان و در همهی قرون بر اساس مصلحت فرد تشکیل شدهاند ولی این چه از منظر عقل و چه از نگاه شرع برای مشروعیت آن کافی نیست.
فطرت انسان مصلحت شخصی او را بزرگ میبیند و این مصلحت شخصی از دو حالت خارج نیست:
نخست: بازگرداندن نعمتی که چه به حق و چه به ناحق از وی سلب شده مانند سلب مال یا سلب آزادی عمل (گفتار یا کردار).
دوم: به دست آوردن نعمتی جدید، مانند مال و فرزند و دیگر دستاوردها.
بیشترین موردی که دل انسان را به خود مشغول میسازد و بر وی تاثیر میگذارد همین نوع اول است و در مورد هرکسی که نعمت سلب شدهاش را به وی بازگرداند در دل احساس منت میکند اگرچه از راه باطل باشد. همینطور اندیشهها و سیستمهایی که منادی این بازگرداندن هستند قلب انسان را با خود همراه میسازند و هنگام شنیدن چنین دعوتهایی جز دینار سلب شده و صدای گرفته شدهی خود به چیزی نمیاندیشد. دیدهام که انسان کسی را که دینار سلب شده از راه ظلم و اجبارش را به وی باز گرداند بیشتر از کسی دوست دارد که چند برابرش را به او هدیه دهد و اگر شخصی یک میلیون دینار داشته باشد و صدهزارش را از وی به زور بگیرند، دل و ذهنش بیش از حفظ و استفاده از نهصدهزار باقی مانده به صدهزار سلب شده مشغول میشود، زیرا غریزهی انسان بیشتر از نعمتها به مصیبتها میپردازد، برای همین الله متعال در قرآن وی را «کَنود» نامیده. ابن جریر از حسن بصری نقل کرده که دربارهی آیهی {إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ} [العادیات: ۶] گفت: «بسیار پروردگارش را سرزنش میکند، مصیبتها را میشمارد و نعمتها را از یاد میبرد». (۳)
به همین سبب اندیشههایی که به نعمتهای سلب شده میپردازد و دربارهی آن سخن میگوید در ذهن مردم به شکلی غیر متوازن پذیرفته میشود و باعث نوعی سرمستی و ناآگاهی و بیدقتی و عجله در فهم آنان میشود:
{خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ} [الأنبیاء: ۳۷]
(انسان از عجله آفریده شده؛ به زودی آیاتم را به شما نشان میدهم، پس [عذاب] را به شتاب از من نخواهید).
انسان دوست ندارد که چیزی از وی گرفته شود، و اگر چنین شود توازن خود را از دست میدهد. مثلا شاید یک انسان به اختیار خود بیش از یک ساعت یا دو ساعت در روز حرف نزند اما اگر حرف زدن او را محدود کنند که بیش از یک ساعت در روز سخن نگوید، این برایش از سخن نگفتن اختیاری چند سال هم دشوارتر خواهد بود.
اساس شکل گیری لیبرالیسم باز گرداندن همهی انواع غرایز سلب شده است؛ چه این غریزه درست باشد یا نادرست، صحیح باشد یا منحرف، در نتیجه لیبرالیسم از همه جهت با غریزه و از برخی جهات با اندیشه در توافق است. اندیشهها بر حسب موافقت خود با غرایز و تامین نیازهای آن در طول دورانها شکل میگیرند چه رسد به اینکه حکومتهایی قدرتمند پشتیبان یک اندیشه باشند و هرچه در توان دارند را از طریق ترغیب و تهدید برای نشر آن هزینه کنند، چیزی که در مورد لیبرالیسم صدق میکند.
لیبرالیسم یکی از اندیشههایی است که بدون هیچ چارچوبی شکل گرفته و نویسندگان و نظریهپردازان وابسته به آن بیهوده سعی میکنند برایش چارچوبی قرار دهند. این اندیشه همچنان در حال حرکت است و مرزی ندارد جز پایان غریزه و تسلیم در برابر وسوسهی نفس، برای همین است که خالق متعال چارچوبهایی برای نفس انسان قرار داده که باعث صلاح دین و دنیای اوست و پیامبرانی فرستاده تا عقلهای شاذ و منحرف را هدایت کنند.
نفس هر انسانی خواهان محقق شدن خواستهها و غرایز و نیازهای اوست اما موانعی از عقل و فطرت و دین و جامعه در برابر او قرار دارد؛ اساس لیبرالیسم از بین بردن این موانع است.
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی
[سلسلهی «منطق لیبرال» از کتاب «العقلیه اللیبرالیه، فی رصف العقل ووصف النقل» ترجمه شده است]
پانوشت:
۱ـ نگا: فصل «بقای لیبرالیسم» در همین کتاب.
۲ـ «السنن الکبری» (۱/ ۱۱۳ چاپ المعارف هند).
۳ـ به روایت ابن جریری طبری در تفسیر وی (۲۴/ ۵۶۷).