اندلس، آن بهشتِ از دست رفته همچنان و در طول قرنها یاد زیبای خود را در دل مسلمانان حفظ کرده است. تمدن باشکوهی که به مرکز تقابل دنیای مسلمان و اروپای کوچک صلیبی تبدیل شد. با از دست رفتن اندلس، اسپانیا و پرتغال که به جای آن شکل گرفته بود حرکت «اکتشافات» و استعمار را آغاز کردند. قارهٔ آمریکا به سیطرهٔ اروپا در آمد و با دور زدن آفریقا و رسیدن به هند و جنوب شرق آسیا، مقدمات ضعف تدریجی عثمانی و فروپاشی امپراطوری مسلمان هند نیز فراهم شد. و همین آغاز تدریجی و آرام قدرت و سیطرهٔ غرب بر جهان بود، و آن اروپای کوچک دیگر کوچک نبود…
اما اندلس چگونه فتح شد؟ این سرزمین از چه مراحلی گذشت و چه کسانی بر آن حکم راندند؟ تمدن بزرگ اندلس چگونه و بر اثر چه عواملی به ضعف و قهقرا گرایید و در پایان، آن سقوط تلخ چگونه رخ داد؟
در سلسله مطالب «داستان اندلس» که ترجمهٔ مقالهای است از «محمد الهامی» پژوهشگر تاریخ، به طور کوتاه و مختصر مراحل تاریخی اندلس را مرور خواهیم کرد.
تاریخ اندلس را میتوان به هشت مرحله تقسیم نمود: فتح اسلامی، عصر والیان، عصر اموی، حکومت عامری، دوران ملوک الطوائف، حکومت مرابطین، حکومت موحدین، پادشاهی غرناطه و سقوط اندلس.
۱- مرحلهٔ نخست: فتح اسلامی
این مرحله از پایان قرن اول هجری و به طور دقیق از سال ۹۲ هجری آغاز میشود. ارتش اسلامی به فرماندهی طارق بن زیاد که اصالتا بربر بود و به دستور موسی بن نصیر ـ والی اموی شمال آفریقا ـ پس از درخواست گروهی از مردم این سرزمین به آنجا لشکر کشید. ستمگری به نام رودریگو (رودریک) که در منابع اسلامی از وی تحت نام «لوذریق» نام برده شده، در آنجا قدرت را به دست گرفته بود.
این نخستین ورود مسلمانان به اندلس بود. آنان توانستند در نبردی سنگین بر نیروهای رودریگو پیروز شوند و در پی آن دیگر شهرها نیز بدون مقاومت قابل ذکری تسلیم آنان شد. سپس این فتوحات به دست والیان اموی دیگری مانند سمح بن مالک خولانی، عنبسة بن سحیم کلبی و عبدالرحمن الغافقی ادامه یافت.
فتوحات اسلامی تا جنوب و مرکز فرانسه رسید و تنها در فاصلهٔ چند کیلومتری پاریس و در پی شکستی عجیب که هنوز از علت واقعی آن اطلاعی نداریم متوقف شد. دربارهٔ علت این شکست تنها روایت مورخان نصرانی موجود است که نمیتوان به آن اعتماد نمود و بر اساس آن نیروهای مسلمان در پواتیه (بلاط الشهداء) در سال ۱۱۴ هجری به دست نیروهای شارل مارتل شکست خوردند.
۲- مرحلهٔ دوم: عصر والیان
در این دوران، ادارهٔ ولایت اندلس را والیانی از سوی حکومت مرکزی اموی بر عهده داشتند. از مشهورترین و قدرتمندترین والیان این دوره میتوان سمح بن مالک و عنبسة بن سحیم و عبدالرحمن غافقی را نام برد. اما پس از آنان والیانی این مسئولیت را به عهده گرفتند که در حد و اندازهٔ چنین نقشی نبودند، در نتیجه درگیریهایی بر اساس تعصبات قبیلهای میان آنان رخ داد و مردم مورد ستم قرار گرفتند، در نتیجه و با استفاده از چنین شرایطی شورشها و انقلابهایی توسط خوارج و دیگران در اندلس رخ داد.
حکومت اموی علی رغم تلاشهایی که انجام داد، با وجود مشکلاتی که در اواخر عمر خود در مناطق شرقی خلافت با آن مواجه بود نتوانست بر این مشکلات فائق آید، در نتیجه مسلمانان همهٔ مناطق فتح شده در فرانسه را از دست دادند، و حتی گروهی از نیروهای نصرانی توانستند به مناطقی در شمال غرب اندلس دست یابند، چنانکه در نقشه به رنگ زرد و نارنجی مشخص است. همین منطقهٔ کوچک در طول تاریخ اندلس گسترش یافت و در نهایت به سقوط کامل اندلس انجامید.
۳- مرحلهٔ سوم: عصر اموی
پس از آنکه عباسیان توانستند طی یک انقلاب حکومت اموی در مشرق را سرنگون کنند جوانی کم سن و سال از بنی امیه که تنها بیست و یک سال داشت توانست از دست آنان نجات یابد. او که جوانی با اراده و قوی بود علی رغم تعقیب سایه به سایهٔ عباسیان به مغرب دور گریخت.
وی سپس با هم پیمانان امویان در اندلس ارتباط برقرار کرد و توانست حکومت اموی را که در مشرق منقرض شده بود در مغرب احیا کند و علاوه بر آن دولت اسلامی در اندلس را که دچار ضعف و پراکندگی شده بود نجات دهد.
«عبدالرحمن الداخل» معروف به «شاهین قریش» با وجود سن کمی که داشت حکومتی قدرتمند و باشکوه را در اندلس برقرار نمود و هر چند نتوانست مناطق از دست رفتهٔ شمال اندلس و جنوب و وسط فرانسه را باز ستاند، با این وجود کاری که انجام داد میلادی نوین برای تمدن شکوهمند اندلس بود.
عصر اموی در اندلس نزدیک به سه قرن به طول انجامید (از سال ۱۳۸ تا ۴۲۲ هجری) که قرن اول آن تا پایان دوران عبدالرحمن الاوسط (۲۳۸ هجری) دوران قدرت این حکومت بود. سپس به تدریج ضعف و سستی به ارکان این دولت راه یافت و شورشهایی در برخی مناطق رخ داد، این وضعیت همچنان ادامه داشت تا آنکه عبدالرحمن الناصر اموی قدرت را در سال ۳۰۰ هجری به دست گرفت. او نیز جوانی بیست ساله بود که توانست سیرت جدش عبدالرحمن الداخل را احیا نماید.
اندلس در دوران وی به اوج قدرت و قلهٔ عمران و تمدن خود رسید عبدالرحمن الناصر به مدت نیم قرن (۳۰۰ تا ۳۵۰ هجری) حکومت کرد. این دوران قدرت پس از وی نیز در دوران حکومت فرزندش المستنصر ادامه یافت. وی داناترین و خردمندترین کسی است که در اندلس حکومت کرد. المستنصر شیفتهٔ علم و کتاب بود و خود مورخ و نسبدانی بزرگ بود. پس از وفات وی فرزند خردسالش به حکوت رسید و اندلس وارد مرحلهٔ «دولت عامری» شد.
ناصر و مستنصر نقشهٔ اندلس را در همان حالی باقی گذاشتند که جدشان عبدالرحمن الداخل قرار داده بود. همهٔ ممالک مسیحی شمالی مطیع و تحت امر پادشاهی قرطبه بودند و بنابراین تغییری در حدود اندلس در این دوران مشاهده نمیکنیم.
۴- مرحلهٔ چهارم: دوران حکومت عامری
دوران عامری را میتوان بخشی از دوران حکومت اموی در اندلس دانست، زیرا سلطهٔ اسمی و رسمی در اختیار خلیفهٔ اموی قرار داشت، حال آنکه قدرت و حکومت عملا به دست ابوعامر، محمد بن ابی عامر معروف به حاجب منصور بود.
حاجب منصور از شخصیتی شگفتانگیز و عجیب برخوردار بود. وی انسانی دارای موهبتهای گوناگون، بسیار باهوش و با اراده بود که هر کاری را بر عهده میگرفت در آن زمینه حتی از خبرگانش ماهرتر عمل میکرد و در همهٔ عرصهها موفق بود: کتابت و قضا، ادراهٔ املاک خاص خلافت و دار السکه (وزارت مالیه)، شُرطهٔ وُسطا و علیا (پلیس)، مدیریت شهر قرطبه (شهرداری)، سفارت و وزارت و حجابت و فرماندهی لشکرهای خلافت… استعداد و نبوغی عجیب که در تاریخ اسلام برایش شبیهی نیافتهام.
پس از وی فرزندش مظفر حجابت را بر عهده گرفت. دوران وی را میتوان اوجِ اوج در تمدن اندلس دانست. مظفر تنها شش سال پس از به عهده گرفتن این منصب و در حالی که هنوز جوان بود درگذشت، سپس برادرش عبدالرحمن جانشین وی شد. او شخصیتی کم خرد و منفعل و کم بصیرت بود. دولت عامری به دست وی فرو پاشید و اندلس وارد دوران فتنه شد.
۵- مرحلهٔ پنجم: دوران ملوک الطوائف
پس از دوران حجابت الحاجب المنصور و پسرش المطفر، و در پی ضعف عبدالرحمن فرزند حاجب المنصور باری دیگر هرج و مرج در نواحی مختلف اندلس بالا گرفت و خلفای بعدی اموی نتوانستند این سرزمین را یکپارچه سازند. امویهای قدرتمند رفته بودند و لحظهٔ پایان دولت امویان اندلس فرا رسیده بود. خورشید امویان در سال ۴۲۲ هجری در اندلس غروب کرد و این سرزمین وارد دوران «ملوک الطوائف» شد.
در این دوران اندلس به بیش از ۲۰ ایالت تقسیم شد و هر قبیله در یکی از این ایالتها قدرت را قبضه کرد. بنوعباد در اشبیلیه (سویا)، بنوجهور در قرطبه (کوردوبا)، بنوافطس در بطلیوس (باداخوس)، بنوهود در سرقسطه (ساراگوسا) و بنو ذیالنون در طلیلطه (تولدو).
بدتر آنکه هر یک از این ایالتها به درگیری و کشمکش علیه یکدیگر مشغول شدند، آن هم در دورانی که ممالک نصرانی شمال به یکدیگر نزدیک میشدند و وحدت و قدرت خود را باز مییافتند و برای پروژهٔ طولانی «جنگهای بازستانی» آماده میشدند. این تفرقه باعث شد این طوائف در همان حالی که به روی یکدیگر شاخ و شانه میکشیدند وارد مرحلهٔ ضعف در برابر صلیبیها شوند.
هرچند ممالک نصرانی باری دیگر پس از مرگ فردیناند با یکدیگر درگیر شدند اما ممالک اسلامی هیچ بهرهای از این اختلافات نبردند، بلکه پادشاهی مسلمان طلیطله آلفونسو فرزند فردیناند را که از دست برادرش گریخته بود پناه داد تا آنکه وی با کمک طرفدارانش قدرت گرفت و پادشاهی را از برادرش پس گرفت و دوباره پروژهٔ پدرش یعنی جنگ علیه مسلمانان را ادامه داد!
بزرگترین اقدام وی پس از رسیدن به قدرت نیز تسخیر طلیطله بود! یعنی همان سرزمینی که قبلا به او پناه داده بود.
سقوط طلیطله بزرگترین ضربهای بود که پس از فتح اندلس به مسلمانان وارد شد. این سقوط آنقدر دردناک بود که ملوک الطوائف راهی پیش روی خود نیافتند جز یاری خواستن از دولت مرابطین در مغرب برای رویارویی با آلفونسو.
تکبر و غرور آلفونسو در دوران ضعف و تفرقهٔ ملوک الطوائف به جایی رسیده بود که هنگام محاصرهٔ اشبیلیه در نامهای به معتمد ابن عباد یکی از ملوک الطوائف از وی تقاضا کرد برای دور کردن مگسان برایش بادبزن بفرستد. قصد او اهانت و تحقیر ابن عباد بود. ابن عباد در پاسخ وی نوشت: «به خدا سوگند اگر باز نگردی برایت باد بزنهایی از مرابطین خواهم فرستاد». در نتیجهٔ این تهدید، آلفونسو که از آمدن نیروهای جنگاور مرابطین میترسید دست از حصار اشبیلیه برداشت.
اقدام ابن عباد برای کمک خواستن از مرابطین مورد انتقاد برخی از درباریان و فرزندان وی قرار گرفت. از نظر آنان ورود مرابطین به اندلس پادشاهی آنان را به خطر میانداخت. اما ابن عباد که تسلط عدهای مسلمان بر اندلس را بر قدرت گرفتن نیروهای نصرانی ترجیح میداد گفت: «به خدا سوگند ترجیح میدهم شتران سلطان مراکش را نگهداری کنم تا آنکه تابع پادشاه نصرانیان شوم و به او جزیه بدهم. شترداری برایم بهتر است تا چراندن خوکان».
هر چند ابن عباد نگران پادشاهی خود بود اما ترجیح میداد ملکش به دست عدهای مسلمان بیفتد تا به دست نصرانیان. این موضع او در مقایسه با دیگر ملوک الطوائف که علیه یکدیگر از نصرانیان کمک میگرفتند قابل ستایش است. رحمه الله.
با ورود مرابطین به اندلس دورهای دیگر از تاریخ این سرزمین آغاز شد. دوران مرابطین.
تلاشهای دلسوزانهٔ ابوالولید باجی در پایان دوران ملوک الطوائف اول
دوران ملوک الطوائف از تلخترین و در عین حال عبرت آموزترین دورههای تاریخ اندلس است. فرزندان فاتحان که به عیش و نوش و خوشگذرانی و راحت طلبی خو گرفته بودند هر یک در پی بهرهای بیشتر از ملک و شکوهِ این دنیا به کشمکش و رقابت با یکدیگر پرداختند. اما این کشمکش بیشتر به درگیریهای داخلی میان خود این طوائف انجامید و بسیاری از آنان حتی به قیمت هم پیمانی و اعطای امتیازات به ممالک مسیحی علیه برادران مسلمان خود اقدام به توطئه میکردند.
در این میان مصلحان و علمای بسیاری به پند و اندرز امرا و روشنگری در میان مردم میپرداختند. افق تاریکِ پیش رو باعث نشد این دلسوزان دست از خیرخواهی بردارند و به کنج عزلت پناه ببرند و زانوی نومیدی در بغل گیرند.
یکی از شخصیتهای موثر و دلسوزِ این دوران، عالم معروف مالکی مذهب، ابوالولید باجی است. از وی مولفات بسیاری به جای مانده اما متاسفانه بخش بزرگی از آن با سقوط اندلس از دست رفت. ابوالولید برای تحصیل علم سیزده سال به شرق اسلامی بار سفر بست و پس از بازگشت با اوضاع نابسامان سرزمینش روبرو شد.
او انسانی زاهد و زحمتکش بود که با تلاش خود نان میخورد، اما با این وجود سعی میکرد از امرا و امکانات آنان نیز استفاده کند، هرچند خود را وابسته یا به اصطلاح نمک گیر آنان نمیکرد. آنطور که شاگردان وی میگویند، آنان اثر جای چکش را بر دستان استادشان مشاهده میکردند.
ابوالولید باجی تصمیم گرفت خود برای اتحاد سرزمینهای چند پارهٔ اندلس دست به کار شود. برای این هدف باجی سفری طولانی را در سراسر اقلیم اندلس آغاز نمود؛ سفرهایی که سی سال به طول انجامید و مردم و حاکمان را به دوری از تعصبات قومی ـ قبیلهای و اتحاد فرا خواند. مورد قابل تامل در تحرکات باجی، هماهنگی وی با امرا بود. گو آنکه وی همچنان میخواست از قدرت و نفوذ آنان استفاده کند و آنچه برایش مهم بود جلوگیری از هم پاشیدن اندلس بود، بی توجه به اینکه این اقدام به نام کدام امیر تمام شود. وی در بسیاری از این سفرها از سوی یکی از همین امرای طوائف به دیگر بخشهای اندلس سفر میکرد.
محاصرهٔ طولانی و سپس کشتار مردم «بربشتر» توسط نیروهای نصرانی و سکوت و بیتفاوتی ملوک الطوائف نقطهٔ عطفی در حوادث این دوران بود. باجی و تعدادی از علما فراخوان جهاد دادند و بربشتر تنها یک سال پس از آن از وجود نصرانی آزاد شد.
آخرین تلاش باجی در سالهای پایان عمرش دعوت به یاری خواستن از مرابطین بود؛ گویا شرایط آن دوران و اختلافات ملوک الطوائف این حقیقت را در برابر ابوالولید الباجی و دیگر دلسوزان قرار داد که با این شرایط نمیتوان در برابر خطر نیروهای نصرانی دوام آورد.
خود باجی پیش از ورود مرابطین به اندلس و دیدن پیروزی در تاریخ نوزدهم رجب سال ۴۷۴ هجری (۱۰۸۱ میلادی) دیده از جهان فرو بست.
۶- مرحلهٔ ششم: دوران مرابطین
امیر یوسف بن تاشفین ندای یاریخواهی ملوک الطوائف و علما و مردم اندلس را لبیک گفت و با لشکر خود به اندلس آمد و یکی از باشکوهترین پیروزیهای تاریخ اسلام را در نبرد زلاقه رقم زد. این پیروزی وجود اسلامی در اندلس را حداقل یک قرن دیگر تمدید کرد. لشکرهای آلفونسوی ششم در هم شکسته شد و مرابطین در نبردهای دیگری نیز بر نیروهای نصرانی پیروز شدند.
اما همهٔ اینها برای عبرت گرفتن ملوک الطوائف و متحد شدن آنان کافی نبود. آنان دوباره به همان روش پیشین بازگشتند و با گرفتن مالیاتهای سنگین از مردم به هدف جلب حمایت آلفونسو به وی جزیه دادند!
اینجا بود که عمای اندلس طی فتوایی خواهان دخالت دوبارهٔ یوسف بن تاشفین و ساقط نمودن ملوک الطوائف شدند. این دعوت از سوی مرابطین پذیرفته شد و آنان توانستند اندلس و مغرب اسلامی را متحد نمایند و به دوران ملوک الطوائف پایان دهند. مرابطین پیش از این توانسته بودند مغرب را متحد و یک حکومت قوی تشکیل دهند.
اما دوران مرابطین در اندلس به طول نیانجامید. قدرت آنان چهل سال ادامه یافت سپس دعوتی جدید در مغرب شکل گرفت. این دعوت کم کم قدرت گرفت و پس از ساقط ساختن حکومت مرابطین در مغرب به اندلس گسترش یافت. این قدرت جدید، حکومت «موحدین» نام داشت.
مرحلهٔ هفتم: دوران موحدین
دعوت «موحدین» در مغرب و توسط «محمد بن تومرت» آغاز شد، سپس بعد از اندک مدتی توانست قبایل «المصموده» را به سوی خود مایل کند و کم کم مرابطین را در مغرب سرنگون نماید. اندلس نیز همانند مغرب به زیر سلطهٔ موحدین در آمد، اما نبردهای میان موحدین و مرابطین آثار بدی بر اندلس به جای گذاشت و برخی از شهرهای اندلس به دست صلیبیها افتاد.
موحدین در دوران یکی از خلفای خود به نام «یعقوب المنصور» در نبرد «ارک» به سال ۵۹۱ هجری شکست بزرگی را بر نیروهای آلفونسوی هشتم تحمیل کردند که کمتر از پیروزی مرابطین در نبرد زلاقه نبود، اما خود یعقوب المنصور سه سال پس از آن درگذشت و حکومتش وارد مرحلهٔ ضعف شد.
تنها هجده سال پس از نبرد بزرگ ارک، موحدین در نبرد عقاب (۶۰۹ هجری) متحمل شکستی بسیار سنگین شدند، به طوری که گفته میشد: پس از نبرد عقاب، جوانی که توانایی نبرد داشته باشد در اندلس یافت نمیشد.
در حالی که پس از سرنگونی مرابطین، موحدین جای آنان را گرفتند، با سرنگونی موحدین هیچ حکومت قدرتمندی در مغرب نبود که جای آنان را بگیرد و امرای موحدی اندلس نماد عشق به قدرت و سهلانگاری در امور حکومت و مردم بودند و تحت هر شرطی به صلیبیها پناه میبردند.
نتیجهٔ این ضعف و دنیادوستی، سقوط پی در پی و فاجعهبار شهرهای بزرگ اندلس بود. بیاسه (بائسا) در سال ۶۲۳ هجری، جزیرهٔ میورقه (مایورکا) و بطلیوس (باداخوس) در سال ۶۲۷، مارده (مریدا) در سال ۶۲۸، ابده (اوبدا) در سال ۶۳۰، استجه (اسیجا) و المدور (المدور دل ریو) در سال ۶۳۳ هجری سقوط کردند.
در همین سال (۶۳۳) قرطبه پایتخت باشکوه اسلام و مروارید شهرهای اروپای آن دوران نیز سقوط کرد. همینطور بلنسیه (والنسیا) در سال ۶۳۶ هجری، مرسیه (مورسیا) و شلب (سیلوس) در سال ۶۴۰ هجری، دانیه (دنیا) و لقنت (آلیکانته) در سال ۶۴۱، اریوله (اریهوئلا) و قرطاجنه (کارتاگنا) و جیان (خائن) در سال ۶۴۳ هجری، شاطبه در سال ۶۴۴، اشبیلیه (سویا) در سال ۶۴۶، شنتمریهٔ غربی در سال ۶۴۷ و شهرهای متوسط و کوچک دیگر پی در پی سقوط کردند و جز پادشاهی غرناطه چیزی از اندلس مسلمان باقی نماند.
مرحلهٔ هشتم: پادشاهی غرناطه
برخلاف توقع، پادشاهی کوچک غرناطه توانست حدود دو قرن و نیم تا سقوط نهایی مقاومت کند. محمد بن احمر توانست در شرایطی سخت و در عین حال با شروطی تحقیرآمیز در برابر پادشاهان نصرانی شمال، این پادشاهی را تاسیس نماید.
این بار نیز یک نیروی مسلمان از مغرب یعنی حکومت مرینیان به وی یاری رساندند. درست است که مرینیان همانند مرابطین و موحدین قدرتمند نبودند اما آنها نیز همانند دو نیروی قبلی توانستند در نبردی شبیه به زلاقه و ارک باعث ادامهٔ وجود مسلمانان در اندلس شوند این نبرد یعنی نبرد دونونیه به سال ۶۷۴ هجری به فرماندهی یعقوب بن منصور مرینی به پیروزی مسلمانان منجر شد. مرینیها حتی نیرویی دائمی را تحت تصرف پادشاه غرناطه در اندلس باقی گذاشتند.
درگیریها و کشمکشهای میان پادشاهیهای نصرانی نیز باعث طولانیتر شدن بقای پادشاهی غرناطه شد. اگر تقدیر بر این میشد که این درگیریها در دوران مرابطین یا موحدین میان نصرانیان رخ میداد چه بسا آنان میتوانستند سرزمینهای از دست رفتهٔ اندلس را باز پس گیرند.
اما در هر صورت با ضعف عمومی حاکم بر مغرب و غرناطه، پادشاهی قشتاله (کاستیل) توانست بر تنگهٔ غربی مستولی شده و به این ترتیب جلوی رسیدن نیروهای کمکی مغربی به غرناطه را بگیرد.
سپس به تدریج عرصه را بر این پادشاهی تنگ کرده و با اتحاد پادشاهی لئون و کاستیل در پی ازدواج فردیناند و ایزابلا، خورشید غرناطه نیز به تدریج رو به غروب نهاد.
غرناطه پس از یک سال و نیم محاصرهٔ شدید سقوط کرد تا بدین ترتیب دورانی روشن از تاریخ این سرزمین به پایان رسد، و مسلمانان فردوسی حقیقی را که در اندلس بنا نهاده بودند از دست دهند و اینگونه جهان با تمدنی باشکوه وداع نماید، تمدنی که شرق را به غرب متصل نمود و اروپا را از تاریکیها بیرون آورد.
محمد الهامی ـ ترجمه: برگهایی از تاریخ