چرایی مشهور شدن در غرب؛ یووال نوح هراری به عنوان نمونه

چه چیز باعث شده یک استاد تاریخ جوان اسرائیلی در عرض چهار سال به ستاره‌ای در جهان فرهنگ و اندیشه تبدیل شود؟ اگر بتوان این مطرح شدن سریع را در دیگر کشورها و عرصه‌ها امری عادی دانست اما این اصلا عادی نیست که کسی در فرانسه، سرزمین علوم انسانی و فلسفه و نقد به این سرعت تبدیل به یک مرجع و استاد اندیشه شود.

از زمان انتشار «انسان خردمند، مختصر تاریخ جنس بشری» کتاب نخست یووال نوح هراری که در سال ۲۰۱۷ به فرانسه منتشر شد تا کتاب دومش، «انسان خداگونه، مختصر تاریخ آینده» تا آخرین کتاب او «بیست و یک درس برای قرن بیست و یکم» که در سپتامبر گذشته منتشر شد، روزنامه‌ها و مجلات و شبکه‌های تلویزیونی فرانسه به شکل عجیبی به وی پرداخته‌اند، گویا او مهدی مورد انتظارشان بوده، اما با دقت در افکار مطرح شده در سه‌گانهٔ وی و به دور از تبلیغ پر زرق و برق او توسط رسانه‌ها، نمی‌توان به ابتکاری در حد و اندازهٔ این همه سر و صدا و چاپ‌های پر تعداد و فروش بالای نوشته‌های او در جهان و به ویژه فرانسه دست یافت.

به شکل خلاصه، آیا آن‌چه در این سه کتاب مطرح شده شایستهٔ این همه توجه و تمجید است؟ آن‌قدر که در تعدادی از روزنامه‌های مطرح جهان او مهم‌ترین و بزرگترین اندیشمند حال حاضر توصیف شده از جمله هفته‌نامهٔ لوبوان فرانسه که او را «برجسته‌ترین اندیشمند حال حاضر جهان» نامیده است.

از آن سو، ماهنامهٔ مشهور «ماگازین لیتر» در شمارهٔ ژانویه ۲۰۱۹ هراری را در فهرست تاثیرگذارترین ۳۵ اندیشمند جهان آورده است. فهرستی که در صفحهٔ اول این ماهنامهٔ تیتر شده است.

چگونه برای یک استاد تاریخِ ناشناس در اسرائیل که اساسا متخصص تاریخ قرون وسطای اروپاست این امکان فراهم شده تا «اندیشه‌هایش» دربارهٔ موضوع «ترا بشریت»[۱] و آیندهٔ نوع بشر و دیگر چالش‌های تکنوفناوری حال حاضر که فرا بشریت باورها در سیلیکون والی مطرح می‌سازند، چنین بازتابی داشته باشد؟ راز موفقیت نوشته‌های او که مملو از اشتباهات تاریخی و فلسفی است چیست؟

داستان‌سرایی یا تاریخ؟

کتاب نخست هراری «انسان خردمند» پیش از آن‌که در سال ۲۰۱۴ در بریتانیا منتشر شود، با پاسخ منفی ۲۵ ناشر در ایالات متحده روبرو شده بود. پس از آن بود که این کتاب در ایالات متحده نیز به موفقیت بزرگی دست یافت و سپس به حدود سی زبان ترجمه شد که موفقیتی بی‌سابقه بود چرا که کتاب‌های دارای موضوع تاریخی کمتر چنین موفقیت خارق العاده‌ای را رقم می‌زنند.

اما در حقیقت این موفقیت به سبب افزودن چیزی جدید به معرفت انسانی نبود، بلکه دلیلش پرداختن به این موضوع به شکلی است که خواننده گمان می‌کند همهٔ تاریخ بشر را در مشت خود گرفته است، افزون بر استفاده از روش داستان گونه‌ای که از هرگونه قید و بند علمی سفت و سختی رهاست. او به تعریف داستان تاریخ جنس بشری از دورهٔ شکار و چیدن میوه‌ها در عصر حجر تا دوران ورزش‌گاه‌ها در قرن بیست و یکم می‌پردازند. و نه تنها این، بلکه این «مورخ» به خود اجازه می‌دهد در موارد گوناگون در نقش فالگیر ظاهر شده و به پیش‌بینی تاریخ بشر و توضیح مفصل آن‌چه در آینده رخ می‌دهد بپردازد.

اگر چه نویسنده حجم بسیار زیادی از داده‌ها و اندیشه‌های گوناگون از تخصص‌های پرشماری مانند زیست شناسی و انسان‌شناسی و اقتصاد و تاریخ و… جمع‌آوری کرده، اما در دست‌یابی به یک ترکیب قانع کننده موفق نبوده بلکه نوشتهٔ او غالبا مجموعه‌ای است از داستان‌سرایی که هراری طی آن از موضوعی به موضوع دیگر می‌پرد که بسیاری اوقات کار خواننده در میان این جهش‌ها به سرگردانی می‌کشد.

فایدهٔ سیاه کردن این همه صفحه برای یادآوری بدیهیاتی مانند این‌که «انجام پژوهش‌های علمی معمولا هزینه‌بر است» چیست؟ و آیا برای آن‌که خواننده به کنترل انسان بر جهان پی ببرد نیازی به این دارد که بداند مجموع وزن حیوانات خانگی هفتصد میلیون تن است و این‌که هشتاد هزار زرافه و دویست هزار خرس خاکستری بر روی کرهٔ زمین زندگی می‌کنند؟

اما آن‌چه که بیشتر سوال برانگیز است، سهل‌انگاری عجیب نویسنده در منبع آوری و کمبود مصادر است. برای مثال هراری برای برخی ادعاهای خود بسیار سریع و سطحی و بدون ذکر هیچ منبعی یا مناقشهٔ آن استدلال می‌کند، مانند این ادعایش که «تکامل باعث شده انسان خردمند و به همراه آن همهٔ پستانداران اجتماعی مخلوقاتی بیگانه ستیز شوند»! او در پایان کتاب سعی کرده به قضایای چالش برانگیز توجه نشان دهد اما بدون توجه چندانی به پیش‌نیازهای پژوهش و حقیقت علمی.

اشتباهات فاحش

از کتاب «انسان خداگونه» به شدت بوی اگوست کنت، جامعه‌شناس فرانسوی به مشام می‌رسد. هراری دوباره به پختن همان نظریه‌ها با همهٔ ادویه‌جاتش پرداخته، اما بدون آن‌که نامی از وی ببرد. نظریه‌ای که تاریخ بشریت را به سه مرحلهٔ بزرگِ دینی، فلسفی و علمی تقسیم‌بندی می‌کند.

بنابر نظر هراری، تاریخ غربی به دوران لاهوتی ـ الهی که در آن اصول تعیین کنندهٔ اخلاق و معنای زندگی از سوی خداوند طرح می‌شد و دوران متافیزیکی ـ انسان‌گرایانه که توسط ژان ژاک روسو آغاز شد و در آن عقب‌نشینی خداوند و تلاش برای انتقال قدرت به انسان و ارادهٔ آزاد و حساسیت‌ها و «من» عمیق او، به بار می‌نشیند، تقسیم می‌شود.

به گفتهٔ او از انسان‌گرایی یا مذهب انسانی، سه امر سر بر می‌آورد: نخست، لیبرالیسم فردگرایانه و دوم سوسیالیسم که از نظر او با ولادیمیر لنین و مائو تسه‌تونگ به اوج خود می‌رسد! عجیب آن است که او میان سوسیالیسم و کمونیسم تفاوتی قائل نیست. و سوم، انسان‌گرایی تکاملی که در یک کلام و بدون ترس از تمسخر یا تحریکِ دلسوزی، اوج آن را «گرایش انسانی نازی» می‌داند! اما دورهٔ سوم، همان‌گونه که اگوست کنت بیان داشته، دوران علم وضعی است، اما با این تفاوت که هراری آن را در بیوتکنولوژی (زیست فناوری) و هوش مصنوعی متصور می‌بیند.

هراری نمونه‌ای جدید از اندیشمندانی است که برای همهٔ پرسش‌های خواننده پاسخ قاطع و ساده دارند

این واقعاً جای شگفتی است که مورخی که دیگر تبدیل به یک سلیبریتی شده نگاهی اشتباه و ساده‌انگارانه به تاریخ اروپای جدید داشته باشد. غم انگیز نیست ژان ژاک روسو را پدر انسان‌گرایی عصر روشنگری بدانی در حالی که وی از منتقدین رادیکال آن بوده است؟!

آیا این نیز عجیب نیست که یووال نوح هراری، مارکس و نیچه و فروید را نمایندگان انسان‌گرایی معرفی کند در حالی که این «فیلسوفان شک» کسانی بودند که پیش از دانشمندان زیست شناس و با توسعهٔ نقد ریشه‌ای ارادهٔ آزاد، بنیان‌های انسان‌گرایی را ویران ساختند. پس این علم جدید نیست که ثابت ساخته مفهوم «ارادهٔ آزاد» و «شخصیت» چیزی جز توهم نیست، بلکه تعارض میان حتمیت و آزادی اندیشه به اندازهٔ خود فلسفه قدیمی است و مارک آوریل و ابن رشد یا زیگموند فروید منتظر زیست شناسان جدید نماندند تا این چالش را مطرح کنند و به پیچیدگی آن اعتراف کنند و اساسا نمی‌توان این را از طریق علم حل کرد چرا که این یک مسئله متافیزیکی است نه تجریبی. آیا پنهان ماندن این مسئلهٔ بدیهی از ذهن اندیشمندی در این سطح بعید نیست؟

آیا این، ساده‌لوح فرض کردن خواننده نیست که آدولف هیتلر و مائو را به عنوان بالاترین نمادهای انسان‌گرایی مطرح کرد؟ آیا فهمیدن این دشوار است که نویسندهٔ مورخ ما به این درک برسد که این دو، نفی مطلق انسان‌گرایی هستند؟

هراری پیش بینی می‌کند که انسان نیز به لطف پیشرفت علمی و به ویژه پیشرفت در بیولوژی و فناوری اطلاعات و لگاریتم‌های الکترونیکی به زودی به همان سرنوشتی دچار می‌شود که خدا در اروپا به آن دچار شد. انسان وارد عصر «دیتاییسم» خواهد شد به معنای دسترسی و بررسی حجم عظیم از دیتایی که از هر فرایند مرور اینترنت به جا می‌ماند و باعث می‌شود سلطهٔ بر انسان‌ها که قبلا در دست خدا و سپس انسان بود به لگاریتم‌های غیر آگاهی برسد که انسان را بهتر از خودش می‌شناسد و کم کم او را از آزادی‌اش محروم خواهد کرد.

به نظر او هوش مصنوعی در حال حاضر بسیار قوی‌تر از هوش طبیعی یا بیولوژی است و در تشخیص و پیشنهاد درمان سرطان سرآمدتر از هر پزشک متخصصی است، اما چیزی که مورخ ماجراجو در عرصهٔ «فرا بشریت» متوجهش نیست، این است که معنای این از دست رفتن آزادی نیست بلکه همچنان در فرایند پزشکی و درمان، پزشک به عنوان عامل اصلی باقی می‌ماند چون اوست که از هوش مصنوعی به سود بیمار بهره می‌برد، البته تا وقتی که کار به هوش مصنوعی قوی دارای آگاهی (یعنی آگاه به ذات همچون انسان) نرسیده باشد.

شگفت‌آور است که یووال نوح هراری این فرضیهٔ مشهور رعب‌انگیز را ذکر می‌کند، فرضیه‌ای که بحث و جدل بسیاری را میان ترابشرگراها و محافظه‌کاران برانگیخته، بدون آن‌که بداند در سیلیکون ولی که از آن تعریف و تمجید به عمل می‌آورد میلیاردها دلار برای دسترسی به همین نوع هوش مصنوعی قوی که تا حدود سال ۲۰۴۵ میلادی سرانجام بر هوش طبیعی غالب شود و مستقل از انسان عمل کند در جریان است، البته اگر نظر «ری کرزویل» نویسندهٔ «چگونه یک ذهن بسازیم؟» را بپذیریم؛ کسی که توسط گوگل برای تحقق این رویا به کار گرفته شده است.

این همه استقبال پرشور برای چیست؟

هراری در ضیافت شام امانوئل ماکرون در الیزه

این خنده‌دار است که هراری در کتاب اخیرش «بیست درس برای قرن بیست و یکم» جوامع را برای محافظت از خود، تشویق می‌کند. گفتن این‌که انسانیت معاصر با چالش‌های فراوانی مواجه است که مهم‌ترین آن انفجار علمی فناوری و بحران محیط زیست است چیزی جز تحصیل حاصل و بازگویی بدیهیات نیست. پیش بینی دشواری‌هایی که ممکن است در سیستم لیبرال دمکراسی غربی و در سایهٔ برتری هوش مصنوعی برای بشر رخ دهد چیزی نیست جز کپی غیر مستقیم از رمان مشهور ۱۹۸۴ جورج اُروِل که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد.

این موفقیت فوری و توجه رسانه‌ها و سپس هجوم خوانندگان به کتاب «انسان خردمند» رخ نداد مگر پس از آن‌که مارک زاکربرگ مدیر اجرایی فیس‌بوک این کتاب را در فهرست کتاب‌های مورد علاقهٔ خود قرار داد و باراک اوباما رئیس جمهور سابق ایالات متحده به تمجید از آن پرداخت و همینطور امانوئل ماکرون رئیس جمهوری فرانسه که هراری را به مهمانی شام در کاخ الیزه دعوت کرد و سپس ستایش این کتاب توسط بیل گیتس موسس مایکروسافت در صفحهٔ نخست نیویورک تایمز و در ادامه تعریف و تمجید بسیاری دیگر از ستارگان.

غول‌های فناوری در سیلیکون والی و دانشمندان و مهندسان و ایده‌پردازان کسی را یافتند که به آنان می‌گوید اگر خواهان تغییر ریشه‌ای دنیا هستند همچنان قدرت در دستشان است و آنان را ـ ولو به شکل غیر مستقیم یا نا آگاهانه ـ توصیه می‌کند که از تغییر این رویای فناوری به کابوسی ترسناک که اولین بازندگان آن خواهند بود اجتناب کنند.

مورد دیگری که به موفقیت رویکرد هراری انجامیده، حکم‌های قاطع و نهایی او دربارهٔ رخدادها و پدیده‌های تاریخی و آینده و نتیجه‌گیری‌ها و تفسیرهای سریعی است که او ارائه می‌دهد و به مذاق خوانندهٔ عادی خوش است، برعکس کارهای سخت‌گیرانهٔ تاریخی آکادمیک که پیرو روش و منبع و اثبات است و به سبب همین دشواری و همچنین پیشنهاد ندادن راه حل‌های مستقیم و ساده برای چالش‌های موجود که خود به سبب اعتراف این دست نوشته‌ها به عدم فراگیری همهٔ داده‌ها و جوانب امور است، شوق این نوع از خواننده‌ها را برای پی‌گیری چنین نوشته‌هایی سرد می‌کند.

از همین روی، خوانندهٔ عادی در نوشته‌های هراری چیزی را خواهد یافت که نزد تاریخ‌دانان نیست: سادگی و آسانی و یقین. همان چیزی که تماشاگران پرتعداد بر روی چمن سبز استادیوم‌ها می‌یابند نه بر روی سن یک تئاتر معاصر.

در پایان آیا حق نداریم سوالی را مطرح کنیم که شاید دیگران از خود نپرسند و چه بسا برخی آن را بی‌جا بدانند: آیا این‌طور به نظر نمی‌آید که نوح یووال هراری از سه ویژگی جالب برای انسان طبقهٔ متوسط فرانسوی برخوردار است که همین در انتشار نوشته‌های او یاری رسان بوده است: این‌که او اسرائیلی است، همجنس گراست و بودایی؟

حمید زناز ـ ترجمه: احمد معینی


[۱] ترا بشریت یا فرا بشریت (Transhumanism).