عقل قاطعانه بر این حکم میکند که هر چه اساسش بر رهاشدگی باشد، باید با آن از دروازهٔ تقیید و منع وارد شد نه آنکه راه را برایش باز گذاشت و همهٔ جادهها را در برابرش صاف کرد که به مسیرش ادامه دهد؛ زیرا نیازی به آن ندارد و خود حریصتر به رهایی است چرا که اساسا بر همین سرشته شده است، مانند سیل که نیازی به برداشتن موانع از برابر آن نیست بلکه نیازمند کنترل و هدایت است تا آنکه سودمند شود و این سیاستی است مبنی بر فطرت که همهٔ سنتهای این جهانی (قوانین هستی) و شریعتهای آسمانی بر اساس آن پیش رفتهاند و این همان تعاملی است که شرایع آسمانی با عقل دارند؛ همان چیزی که سکولاریسم و نتایج آن مانند لیبرالیسم برعکس کردهاند در نتیجه بسیاری از آثار اشتباهات عقل نمایان شده و به حدی رسیده که انسان در آن با بهایم یکی شده است؛ زیرا عقل، رهاشده آفریده شده است و راه را برای انفلات بیشترش مهیا کردهاند.
این اصلی است که لیبرالیسم در فهم آن دچار آشفتگی است و لیبرالها در فهم تفاوت اینکه اصل در ذات عقل و انسان، رهاشدگی و آزادی است و سیاستِ تعامل با آن دچار اختلاط شدهاند؛ آیا اصل در تعامل با عقل، مقید ساختن آن با ضوابط است یا رها کردن و اختیار دادن به آن یا فراهم ساختن هر آنچه میخواهد و توجیه آن؟ توجیه، چیزی است بیش از رها سازی و اختیاردهی، و لیبرالیسم بین دومی و سومی در نوسان است، گاه به سمت رها کردن عقل میرود و گاه به سمت توجیهِ آن که این تحصیل حاصل است.
قاعدهٔ این جهانی این است که هر آنچه اصل و ذاتش بر ثبات باشد، برای نقل و حرکت آن ضابطهگذاری میشود و آنچه اصلش بر انفلات و رهاشدگی است، برای ثابت سازی آن ضابطهگذای میشود. مثلا در مورد محصولات کشاورزی و میوهها و خانهها و معادن بر حسب مصلحت برای نقل آن ضابطهگذاری میشود نه آنکه ثباتش را پذیرفته برایش قاعدهگذاری شود زیرا اصل آن بر ثبات است. اما آنچه اصل و ذاتش بر انفلات و رهاشدگی است مانند سیل و باد و بسیاری از موجودات زنده، برای ثابتسازی آن ضابطهگذاری میشود و همینطور عقل، اصل ترکیب آن که آیا ثابت است یا رها شده، یک چیز است و تعامل با آن یک چیز دیگر.
همانطور که اوضاع و معیشت مردم هنگام آشفتگی در برعکس شدن این قاعده تباه میشود، همچنین افکار و عقاید و اخلاق آنان در صورت برعکس شدن قاعدهٔ عقل و تعامل با عقل، به تباهی میرود.
اندیشهٔ لیبرال مشغول هموار ساختن راهِ عقل شد تا هر چه خواست انجام دهد و به آن باورمند شود، به جای آنکه عقل را اداره کند و بر اساس آنچه خداوند خواسته منضبطش گرداند، و همچنین بر حسب کردار و گفتار بد و آثارش، در حدی که حکم خداوندی را باطل نسازد.
حواس انسان مانند شنوایی و بینایی مسیر عقل را باز میکنند و برای حرکتش هموار میسازند. این حواس خود چیزی را درک نمیکنند بلکه ابزار جستجویی در خدمت عقلاند، برای همین کسی که دچار مرگ مغزی شده حتی اگر اعضای بدنش کاملا سالم باشند از این حواس سودی نمیبرد و خداوند ترکیب انسان را متناقض آفریده تا او ضعف خود را احساس کند، از همین روی عقل او را وسیعتر از نیروی بدنیاش قرار داده است بنابراین انسان چیزهایی را میبیند و میشنود و در آن تأمل میکند که با دست و پایش به آن نخواهد رسید تا آنکه خود به ضعفش پی ببرد. شنوایی و بینایی او چیزهایی را برای او نمایان میسازند که با بدن نمیتواند به آن دست یابد چرا که نفس طمع دارد به چیزی که میبیند برسد و بدن از دستیابی به آن ناتوان است و حواس او هر روز چیز جدیدی برای او به نمایش میگذارند تا هر روزه عجز خود را به تماشا بنشیند، برای همین است که از جملهٔ سیاست ورزی با عقل آن است که آن را کنترل کرد تا به توازن برسد نه آنکه آن را رها ساخت تا به ماواری شنوایی و بینایی برود؛ چیزهایی مانند امور غیبی که خداوند از آن خبر داده که آنچه واجب است، ایمان به این موارد است زیرا او از دسترسی و تحلیل مادیاتی که از او دورند و آنها را میبیند ناتوان است و چه بسا آن را تحلیل کند و به نتیجهای اشتباه برسد، چه رسد به تحلیل آنچه ندیده است.
اگر خداوند چنین قرار داده بود که هر آنچه عقل با حواس خود مانند شنوایی و بینایی درک میکند برای دست و پا هم قابل رسیدن بود، یعنی از گسترهٔ عقل کم کرده بود تا به توانایی دست و پا نزدیک شود یا بر قدرت دست و پا افزوده بود تا با عقل برابر شوند، افراد زیادی به عبودیت خداوند اقرار نمیکردند، زیرا عقل در این حالِ آشفتگی و عجز کفر میورزد، چه رسد به وقتی که احساس کند قدرتش برای دستیابی به هر چه میخواهد کامل است؟
عقل را از آنجایی «عقل» نامیدهاند که نفس را مقید میسازد و از گمراهیاش جلوگیری میکند، بنابراین عقل را بر اساس درستیِ تقییداتش عقل گویند نه بر اساس انفلات و رها شدگیاش. اسلام نیز با این تقییدات اندکش از طریق نهی و امرِ عقل، این نام را برای عقل محقق ساخته است نه آنکه آن را نامی بدون مسمیٰ بگرداند، لیبرالیسم نیز یا باید با مقید ساختن عقل از طریق امر و نهی ـ بنا بر تعلیل صحیح ـ نام عقل را برایش اثبات کند، یا برایش در جستجوی نامی دیگر باشد.
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی