بسیاری از مردم این مقوله را به زبان میآورند و معنای درستی را در نظر دارند و آن مناقشهٔ افکار و نقد آن و بیان ضعف و قدرت آن و پاسخ به اندیشه با اندیشهای قویتر است. به بیان دیگر: نگاه صحیح را باید عرضه کرد و دلایل و براهین را برای تایید آن آورد تا آنکه اندیشههای منحرف از پایه ویران گردد. اینگونه میتوان بر تصورات مردم تاثیر مثبت گذاشت و بسیاری از مفاهیم اشتباه را تصحیح کرد.
این معنایی است صحیح که نمایانگر اهمیت رویارویی افکار باطل با اندیشهٔ صحیح و ضرورت عرضهٔ گفتمانی قانع کننده و مؤثر است که بر پایهٔ دلیل و برهان استوار است زیرا ممکن است بسیاری از مفاهیم باطل به سبب قالب فریبندهاش توجه برخی از جوانان را به خود جلب کند. کم نبوده باورهای باطلی که به سبب زیبایی ظاهرش و بیان آن در عبارتهای زیبا در میان مردم رواج یافته، بدون آنکه دلایل کافی در تاییدش باشد؛ اینجاست که تفکر نقادانه پرده از بیاساس بودن آن برمیدارد و چهرهٔ بزک شدهاش را با آب حقیقت میشوید.
اما چیزی که باید نسبت به آن هشیار بود این است که این عبارت گاه برای معنای دیگری به کار میرود و انحصار موجود در جمله برای هدفی خاص به کار میرود؛ اینجا گوینده به رویارویی فکری با یک اندیشه فرا میخواند و هرگونه الزام یا منعی را در برابر آن رد میکند. وی هنگامی که میگوید: اندیشه را باید با اندیشه پاسخ گفت، پیامی را به این مضمون میرساند که: در دنیای اندیشه، الزام یا باز داشتن تأثیری ندارد و تنها راه حل گفتگو و مناقشه است نه منع و الزام.
این مقوله مثلا هنگام ممنوعیت آنچه مخالفت علنی با شریعت اسلامی است یا ممنوعیت ارتداد و یا منع تشویق به فحشا و منکرات و یا جلوگیری از نشر مذاهب باطل که با اصول اسلام مشکل دارند یا ترویج کتابهای منحرف به میان میآید. اینجاست که میگویند: اندیشه را تنها باید با اندیشه پاسخ گفت و فقط پولِ اصلی است که میتواند پول تقلبی را از میدان خارج کند، بنابراین بگذارید اندیشهها رویارو شوند، در پایان این اندیشهٔ درستتر است که پیروز میشود، بدون آنکه بخواهیم مسئلهٔ منع و الزام و مصادره را وارد بحث کنیم، چرا که اینها فایدهای ندارد، بلکه نتیجهٔ عکس میدهد. این طرز فکر باعث شده که برخی از طرفداران آن به نتیجهٔ دیگری برسند و آن منع هرگونه قوانین الزام آور بر اساس یک استدلال دینی است.
این مقوله از خاستگاه درستی آمده، اما دچار نوعی افراط نکوهیده شده است. اصل این گفته که با اندیشه باید به مصاف اندیشه رفت صحیح است، اما اینکه تنها راه رویارویی با اندیشههای باطل را گفتگو و جدل فکری بدانیم، افراط است. گفتگو و مناقشهٔ برخی از اندیشهها مهم و ضروری است و از سوی دیگر منع و محدود ساختن حضور آن برای تأثیر نگرفتن برخی از مردم نیز راه حل مهم و مفیدی است و تضادی بین این دو نیست، زیرا یکی برای برخی از مردم مفید است و دیگری برای گروهی دیگر.
این مسئله در ذهن انسانها یک مسئلهٔ بدیهی. مردم میدانند که محدود ساختن برخی از اندیشههای زیانبار، بسیار مفید است. برای مثال با نگاه به اندیشهای که دعوت به خشونت و تجاوز در حق مردم یا تعطیل منافع آنان و یا به خطر انداختن امنیتشان میدهد، خواهی دید که همهٔ مردم جلوگیری از نشر و گسترش چنین اندیشهای را ضروری میدانند تا دایرهٔ کسانی که از آنان تأثیر میگیرند وسیعتر نشود و زیان بیشتری متوجه جامه نشود. اینجا دیگر کسی را نخواهی دید که بگوید: اندیشه را باید با اندیشه پاسخ گفت! زیرا همه میدانند که منع، بخشی اساسی از راه حل است که با گفتگو و مناقشه و بیان ادله کامل میشود و میان این دو تعارضی نمیبینند.
مشکل این است که چنین اعتراضی تنها هنگامی مطرح میشود که نوع خاصی از تصورات و اندیشهها بر روی میز باشد، یعنی اندیشههایی که با تصورات شرعی زاویه داشته باشد. در چنین حالتی این مقوله نیز بیشتر مورد بهرهبرداری قرار میگیرد و بر زبان مردم میآید اما سبب اصلی معمولا پنهان است و عامل تاثیرگذار، ارزشهای لیبرال است که برای دین هیچ جایگاهی از نظر قانونی و سیاسی قائل نیست، بنابراین جلوگیری از هر نظری ـ هر نظری که باشد ـ به سبب یک باور دینی معنایی ندارد.
اما سبب اصلی که اینجا در پس پرده پنهان است، این است که: آیا شایسته است که دین سببی برای منع یا الزام باشد؟ نه باور درونی به اینکه اندیشه را تنها باید با اندیشه پاسخ گفت که اگر چنین بود این قاعده را دربارهٔ تمام اندیشههای دنیا به کار میبردند، اما محدود ساختن آن به یک عرصهٔ خاص فکری، پرده از وجود عاملی دیگر برمیدارد که فشار حقیقی را بر صاحبش وارد میسازد تا چنین تصوری را بپذیرد و سپس ممکن است دچار این توهم شود که انگیزهاش امری معین مانند این مقوله است اما در حقیقت محرک فعال در پذیرش چنین رویکردی امری بیگانه است که ربطی به این مقوله ندارد… بنابراین، برای کسی که چنین رویکردی را پذیرفته لازم است تا از دروازهٔ اصلی وارد این بحث شود و به مناقشهٔ اصل ایراد و انگیزهٔ واقعی بپردازد، نه مقولههایی غیر موضوعی.
میگویند: هر ممنوعی مرغوب است، بنابراین اگر چیزی را ممنوع اعلام کردی، آن را پرطرفدارتر خواهی کرد.
این عبارت نیز ممکن است در بسیاری حالات صحیح باشد، مانند منع ناصحیح یا به اعتبار سیاقهایی خاص، اما نمیتواند دربارهٔ هر منعی و در هر حالی درست باشد. با اقرار به اینکه برخی از انواع منع به این نتیجه منجر میشود، تصور اینکه این قانونی است همیشگی نیز درست نیست و منع همیشه باعث ایجاد رغبت در مردم نمیشود. این مسئلهای است واضح که مردم آن را میفهمند و هر نظامی در دوران ما لیستی بلند از ممنوعات را در جانب اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و امنیتی دارد و هر جامعهای نیز مجموعهای از عادات و سنتها را دارد که هر فرد از زیر پا نهادنش خودداری میکند و همهٔ اینها در تنگتر کردن عرصه بر این ممنوعات و کم کردن حضور و نفرت مردمی از آن مؤثر است و هرگز به فکر کسی نرسیده که این منع باعث محبوبتر شدن این ممنوعات میشود یا از این بهانه برای جلوگیری از این ممنوعیتها استفاده کند.
عاقلی نیست که بگوید: گذاشتن چراغ راهنمایی، مردم را برای عبور از چراغ قرمز تشویق میکند و وضع مجازات برای جرم باعث تقویت میل به ارتکاب جرم میشود یا آنکه ممنوعیت مواد مخدر و سموم و غذاهای فاسد باعث روی آوردن بیشتر مردم به آن میشود. اینها همه از بدیهیاتی است که بر کسی پوشیده نیست.
بنابراین عبارت «فکر را باید با فکر پاسخ گفت» مقولهای است محبوب و جذاب که مردم بدون سبک و سنگین کردنش به زبان میآورند و اگرچه در برخی جوانب ـ مثلا دربارهٔ برخی از ممنوعیتها ـ که منع در آن سببی واقعی ندارد یا به روشی نادرست انجام شده، ممکن است باعث بیشتر شدن رغبت نزد بسیاری از مردم شود، اما تعمیم آن دربارهٔ هر ممنوعی یا حکم بر اینکه اصل در منع همین قانون است، نوعی جدل بیهوده دربارهٔ امری محسوس است که از عاقل سر نمیزند.
بر این اساس، هنگامی که برای حفظ اصول دین خود، آزادی ایراد وارد کردن در آن یا ارتداد را ممنوع میکنیم یا از گسترش فحشا در جامعهٔ مسلمان جلوگیری میکنیم، همهٔ این کارها باعث تنگ شدن عرصه بر این عوامل و محدود شدن عرصهٔ آن و زشت دانستنش توسط جامعهٔ مسلمان میشود نه آنکه سببی برای محبوبیت بیشتر آن شود و چنین چیزی به ذهن هیچ عاقلی نمیآید و آنکه برای کوچک جلوه دادن منع شرعی از این عبارت استفاده میکند از دو جهت مرتکب خطا شده:
جهت نخست: استفادهٔ ناخودآگاه از قاعدهای که آشکارا از نظر عقل و واقع اشتباه است.
جهت دوم: کوچک شمردن پارهای از احکام شرعی.
برای همین، نمیتوان دربارهٔ دیگر ممنوعاتی که به حفظ امنیت یا حفظ اموال و امنیت اقتصادی یا تحصیل یا هر چیز دیگری که به زندگی مردم مربوط است از این قاعده استفاده برد و برای کسی که به الله و پیامبرش ـ صلی الله علیه وسلم ـ ایمان دارد شایسته نیست که مقام حفظ دین نزد او آنقدر ضعیف باشد و مسئلهٔ منع را دربارهٔ هر سبب دنیوی ـ هر چند کوچک ـ درک کند اما منعی را که مبنی بر اصول شریعت است باعث بیشتر شدن طرفداران فساد بداند!
میگویند: اما اندیشهٔ صحیح خود به خود اندیشهٔ اشتباه را کنار میزند.
این سخن تا حدی درست است؛ ایدهای که با ادلهٔ درست پشتیبانی شود و به روشی موضوعی و صحیح ارائه شود تاثیرش نیز قویتر از اندیشهٔ باطلی خواهد بود که دلیلی ندارد و این تاکیدی است بر آنچه بیان شد، یعنی ضرورت توجه به دلیل و برهان برای گسترش حق و رد باطل.
اما باری دیگر میگوییم: این مقولهٔ درستی است که برخی از آن معنای باطلی را میخواهند یعنی: رد هر گونه الزام که مستندی دینی دارد. او برای هدفی باطل به سخنی درست استناد میجوید؛ اینکه اندیشهٔ درست، اندیشهٔ باطل را کنار میزند به معنای الغای عوامل مهم دیگر برای حفظ دین مردم و جلوگیری از آنچه برایشان زیانبار است، نیست.
اینجا تاکید بر این مهم ضروری است که فکر کردن به روش «اندیشهٔ درست، اندیشهٔ غلط را کنار میزند» نوعی مقایسه است که خالی از سادهنگری و سطحیبینی دربارهٔ تاثیر آشکار اندیشهها در جوامع نیست. حضور اندیشهها در هر جامعهای صرفا به دلیل درست بودن آن نیست. به بیان دیگر اینگونه نیست که یک اندیشه هرچه درستتر و زیباتر و واضحتر باشد الزاما رواج بیشتری نیز خواهد یافت. این تصوری است تجریدی و خیالی به دور از درک طبیعتِ جهانِ واقع و اسباب تاثیرپذیری از اندیشهها. هر اندیشهای بر اساس عواملی گوناگون گسترش مییابد که پارهای از این عوامل ربطی به فضای فکری و معرفتی ندارد. اندیشههایی که ابزار رسانهای بهتری در اختیار داشته باشند بیشتر از اندیشههایی که از این عوامل بهره نمیبرند رشد میکنند، هرچقدر این اندیشهها ذاتا درستتر و قویتر و مستدلتر و عقلانیتر باشند. همینطور افکاری که از پشتیبانی مالی یا سیاسی برخوردار باشند چند برابر مؤثرتر از افکاری خواهند بود که از این امتیازها بیبهرهاند. در نظر گرفتن طبیعت نفس بشری و عوامل شکل دهندهٔ آگاهی و تصور و هویت فکری و فرهنگی او بر پیچیدگی قضیه میافزاید و پرده از سادهلوح بودن این گمان برمیدارد؛ برای نمونه، تعصبات قومی و ملی و تکبّر و حسادت و محبت پول و جایگاه و اعتبار اجتماعی و دیگر عوامل ـ بدون در نظر گرفتن میزان حق و باطل ـ تاثیر فراوانی در پذیرش یک اندیشه و رد آن دارد.
بنابر آنچه گفته شد، این توهم که گسترش افکار بر اساس کشمکشی عقلانی میان اندیشهٔ درست و غلط است، و اینکه اندیشهٔ درست به شکل مطلق ذاتا قادر به کنار زدن اندیشهٔ غلط و دور کردن آن از صحنه است، نوعی اندیشهورزی در خلأ و سادهانگارانه در فهم اندیشهها و کیفیت گسترش آن است و به نادیده گرفتن ابزارهای مؤثر در گسترش حق یا جلوگیری از باطل میانجامد.
از دیگر سخنان تابعِ این مقوله که به هدف کوچک شمردن هرگونه نظام مبتنی بر دین به کار میرود این است: تربیت در فضای آزاد، تربیتی قویتر است. بنابراین کسی که در محیطی آزاد که همهٔ انتخابها را در اختیار دارد دیندار میشود و با وجود دسترسی به همهٔ چیز به دین خود پایبند است، دینداریاش قویتر و عمیقتر از کسی است که بدون وجود دیگر انتخابها دیندار شده است زیرا تدین او به خلاف اولی بیشتر یک نوع دینداری اجباری است.
هدف از این طرز فکر، تعطیل هرگونه منع یا الزامِ دینی است تا آنکه دینداری شخص در فضای کاملا آزاد باشد و وضعیت او و میزان دینداریاش کاملا واضح باشد. بدون شک منظور آنان از این آزادی، آزادی به سبک لیبرال است که شریعت را در نظر نمیگیرد، زیرا تنها این تفسیر از آزادی است که همهٔ انتخابها برای ارتکاب حرام را فراهم میسازد تا شخص تنها برای خداوند آن را ترک گوید.
خُب، بیاییم پیش از پذیرش ناآگاهانهٔ این مقوله، اثر آن را در عمل امتحان کنیم.
آیا دینداری در جوامع «آزاد» قویتر است؟
واقعیت این جوامع، این مقوله را تکذیب میکند. هر عاقلی خیلی بدیهی این را میداند که فراهم ساختن اسباب فساد و انتشار الکل و تحریک غرایز و فراهم ساختن منکرات در همه جا، دینداری را در هر جامعهای تضعیف میکند و به نشر فساد و فجور و کم شدن پایبندی به طاعات میانجامد. این نتیجهای بدیهی است که نیاز به پیگیری آمار و ارقام ندارد. آیا جوامعِ چند قرن پیشِ مسلمان در دینداری ضعیفتر از بسیاری از جوامع کنونی مسلمان است که به شرع پروردگار حکم نمیکنند؟
واقع شاهد بر این است که باز گذاشتن بادبانهای آزادیِ رفتار و بیبند و باریِ اخلاقی باعث ضعیف شدن دینداری و ویران شدن اخلاق ملتها و تباه شدن دین آنان میشود، در حالی که، آنچه دینداری آنان را قویتر میسازد امر به معروف و نهی از منکر است.
پس این توهم که تربیت در محیطهای آزاد بهتر است از کجا آمده؟
شاید یکی از دلایل این توهم، دیدن اقلیتی از پایبندان به دین در این جوامع است که با وجود همهٔ عوامل و انگیزههای ترک دین و سهلانگاری در احکام شرع بر دین خود پایبند ماندهاند. بیشک پایبندی آنان به دین در چنین محیطی نشانهٔ تدین قوی آنان است و نشان میدهد که دینداری چنین کسی قویتر از شخصی است که در محیطی مناسب زندگی میکند و با عوامل وسوسهگر کمتری سروکار دارد. اما این گروهِ اقلیت در مقایسه با اکثریتی که از این محیط بیبند و بار تاثیر بد گرفتهاند بسیار اندکاند و برای همین نمیتوان این استثنای ناچیز را معیاری برای مقایسه قرار داد، بلکه برعکس، همین کم بودن آنان دلیلی است برعکس این مدعا. همین که آنان کم هستند و دینداری برایشان دشوار است و در راه حفظ آن هزینهٔ بسیار میدهند، همهٔ اینها دلیل بر این است که دینداری در چنین محیطی از آزادی مطلق تقویت نمیشود.
امکان ندارد که تدین در محیطی که با آن دشمنی میشود یا به نفرت از دین و دینداران دعوت میدهد و شک را تقویت میکند قوی شود. از سوی دیگر هر چه در یک محیط، دینداری مورد تشویق قرار گیرد و به پیروی از دین دعوت شود و از مخالفت با آن نهی شود، دینداری نیز برای مردم آسان میشود و گسترش مییابد و اگر دربارهٔ آن شکاندازی شود یا مردم را از دین و دینداران بترسانند و به ترک آن فرا خوانند، یا انگیزههای مخالفت با دین بیشتر شود، دینداری نیز سختتر و پرهزینهتر میشود و همین به ضعف آن در جامعه میانجامد.
آیا این عاقلانه و از نظر تربیتی درست است که پدری همهٔ شهوتهای حرام را به فرزندش عرضه کند و دروازهٔ همهٔ بدیها را کاملا در برابرش باز بگذارد و او را در انتخاب همه چیز آزاد بگذارد و سپس توقع داشته باشد که این کارش تاثیر مثبتی بر دینداری فرزندش بگذارد و ایمان او را قویتر و عمیقتر بگرداند؟!
از همین روی شریعت قاعدهٔ امر به معروف و نهی از منکر را آورده که تشویقی است برای گسترش خیر تا آنکه پذیرش آن آسان شود و مردم بر انجامش توانا شوند و تشویق به ترک منکر و نصیحت مرتکب آن و منع آن نموده تا مجال منکر اندک شود و ترکش آسان شود و انگیزههایش ضعیفتر شود. آیا عاقلی تصور میکند که شریعت به آنچه باعث تضعیف تدین است فرا بخواند و در توهم خود گمان کند که دینداری در صورت عدم پیادهسازی اسلام قویتر و آسانتر خواهد شد و در صورت پیاده ساختن اسلام، تدین جامعه نیز ضعیف میشود؟!
این نتیجهای است که ممکن نیست مسلمانی آن را به زبان آورد، اما معنای حقیقی چنین مقولهای همین است، زیرا بیان میدارد که دینداری در فضای آزادِ مخالفِ شریعت، قویتر است. چه بسا گویندهٔ این سخن متوجه این حقیقت نیست اما این باعث نمیشود مسئول پیامدهای سخنی که گفته نباشد و دربارهٔ مقولههایی که به زبان میآورد دقت نکند و تنها زمانی سخنی را بگوید که به معنای حقیقیاش پی برده باشد.
پس اینجا دستهای از مقولهها داشتیم: «فقط با اندیشه باید به رویارویی اندیشه رفت» و «ممنوع مرغوب است» و «اندیشهٔ درست، اندیشهٔ نادرست را کنار میزند» و «دینداری در محیط آزاد، قویتر است». در همهٔ این مقولهها، گوینده برای توجیهِ نپذیرفتن مبدأ منع یا الزام دربارهٔ هر حکمی که مبنای دینی دارد، به آن استناد جسته است. با وجود آنکه میشود برخی از این مقولهها را به نحو درستی فهمید، اما امکان دارد که از آن برای عبور معانی اشتباه و مفاهیم باطل بهره برد و سبب حقیقی پنهان در پس این عبارتها که نیازمند کشف است، رد الزامی شدن احکام شریعت توسط برخی از مردم است.
این فرض از آنجایی مطرح شده که فرهنگ سکولار معاصر از پذیرش الزام [با مبدأ دینی] سرباز میزند و برای همین لازم است که گویندهٔ اینگونه عبارتها مسئلهٔ خود را چنانکه هست یعنی از جهت عدم لزوم احکام شریعت مطرح کند، نه آنکه در پس سخنانی مُجمَل و کلی پنهان شود و این توهم را پدید آورد که نقطهٔ «الف» مورد بحث است در حالی که ایراد اصلی در نقطهٔ «ج» است.
فهد العجلان ـ عبدالله العجیری ـ ترجمه: احمد معینی