منطق لیبرال: کوتاهی عمر متاخرین و رابطهٔ آن با عقل

یکی از بزرگترین عبرت‌ها این است که الله سبحانه، عمر انسان را محدود ساخته و عقل وی نیز با فنای او از بین می‌رود و اگر عمر انسان طولانی بود امور فراوانی بر عقل او می‌گذشت و تجربه‌های فراوان کسب می‌کرد و عقل او رشد می‌کرد و قوی می‌شد و به سبب آن معارفی به دست می‌آورد و روزی‌هایی کسب می‌کرد که به ذهن کسی خطور نمی‌کند حال آن‌که خداوند امر کرده تا در کسب روزی میانه‌رو باشد و بسیار بودنش جنس بشری را تباه می‌سازد و او را سرکش می‌کند:

{وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ} [شوری: ۲۷]

(و اگر الله روزی را بر بندگانش فراخ گرداند مسلما در زمین سر به عصیان برمی‌دارند، اما آن‌چه را بخواهد به اندازه‌ای [که مصلحت است] فرو می‌فرستد. به راستی که او به [حال] بندگانش آگاه بیناست).

عجیب آن است که انسان از ترس این‌که دیگری شریک روزی‌اش شود از کشتنش ابا ندارد حتی اگر آن انسان، فرزندش و نزدیک‌ترین مردم به وی باشد:

{وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم} [اسراء: ۳۱]

(و از بیم تنگدستی فرزندان خود را مکشید، ماییم که به آن‌ها و شما روزی می‌بخشیم).

در صحیحین از عبدالله بن مسعود ـ رضی الله عنه ـ روایت است که می‌گوید: گفتم ای رسول خدا، کدام گناه نزد الله بزرگتر است؟ فرمود: «این‌که برای الله همتایی قرار دهی، در حالی که تو را آفریده است» گفتم: سپس چه چیزی؟ فرمود: «این‌که فرزندت را از ترس آن‌که همراه تو بخورد، بکشی».[۱]

دیده‌ام دوران‌هایی که روزی در آن فراوان‌تر است و نعمت و رفاه بیشتر، قتل و حق‌کشی نیز در آن بیشتر است و دوران‌هایی که رفاهش کمتر، قتل و ستم نیز کمتر می‌شود و تاریخ و شرایط حال، شاهدی است عادل بر این حقیقت.

عبدالرحمن بن زید بن اسلم می‌گوید: «عرب هرگاه دورهٔ باروری بود و روزی‌شان گسترده می‌شد، [یکدیگر را] به اسارت می‌گرفتند و می‌کشتند و تباهی روی می‌داد، و چون خشکسالی می‌شد به آن مشغول می‌شدند [و دست از تباهی می‌کشیدند]».[۲]

از این روی، نخستین پیروان پیامبران و بیشترشان، فقرا بودند و آخرین پیروان و کمترشان ثروتمندان بودند و خداوند با انسان عدالت ورزیده و عمر کوتاه را همراه با کمال عقل به او عطا کرده زیرا اگر عمر طولانی و کمال عقل را یکجا به او عطا کرده بود دچار تجاوزگری و ظلم و انحراف می‌شد و اگر برای او طول عمر را برگزیده بود، به همراه عمر طولانی لازم بود که عقل او ناقص می‌شد تا توازن جهان حفظ شود، اما اگر عقلش ناقص بود نمی‌توانست خطاب وحی را چنان‌که امر شده درک کند در نتیجه دینش دچار نقصان می‌شد، بنابراین دین و دنیا آباد نمی‌شود مگر با کمال عقل و کوتاهی عمر. گذشتگان عمری طولانی‌تر داشتند زیرا علمی که از گذشتگان به آنان رسیده بود کم بود چرا که بشریت نو بود و گذشتگانشان اندک، اما دربارهٔ متاخرین چون نیاکان بسیار داشته‌اند و علمی انبوه از آنان به ارث برده‌اند مناسب این بود که از عمر متاخران کم شود نه از عقلشان، تا توازن جهان برقرار بماند؛ چرا که صلاح دین با عقل است نه با عمر بلند. عمر طولانی نوح فایده‌ای برای قوم او نداشت و باعث نشد که حرفش را بفهمند و بپذیرند، بلکه عناد ورزیدند. قوانین بزرگ هستی برای تحقق هدفِ اولِ وجود جریان دارند:

{وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ} [ذاریات: ۵۶]

(و جن و انس را نیافریدم جز برای آن‌که مرا بپرستند).

ندیده‌ام که عمر طولانی در قرآن و سنت ستایش شود، مگر آن‌که همراهش عمل نیک باشد و مرگ کودک پیش از بلوغ ستوده شده زیرا کار بدی نکرده که برایش بازخواست شود.

هیچ اندیشه‌ای نیست که برای بشریت سودمند باشد مگر آن‌که اصل آن در قرآن آمده است و آن‌که حکمتی با ارزش و نیک در سخن اندیشمندی او را به شگفت آورده باید بر خودش حسرت بخورد که نسبت به جایگاه همان حکمت در قرآن جاهل است؛ الله تعالی می‌فرماید:

{وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ} [عنکبوت: ۴۳]

(و این مَثَل‌ها را برای مردم می‌زنیم و جز عالمان آن‌ها را درنیابند)

و می‌فرماید:

{أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا} [نساء: ۸۲]

(آیا در [معانی] قرآن نمی‌اندیشند [که] اگر از جانب غیر الله بود قطعا در آن اختلاف بسیاری می‌یافتند).

حقایق غیبی را باید به وحی عرضه کرد، و حقایق مربوط به ادارهٔ کشورها و ملت‌ها و منافع عمومی که به سبب طولانی بودن آن، درک حقیقت و نتایجش برای بشر ـ به سبب عمر کوتاهشان ـ ممکن نیست، توسط وحی خلاصه می‌شود و وحی الهی بر اساس صلاح بشر به آن امر می‌کند. آن‌چه از خیر و صلاح در حکومت‌ها و جوامع موجود است از بقایای نبوت در میان آنان است حتی اگر نام دیگری بر این ارزش‌ها بگذارند و آنان برخی از این ارزش‌ها را به شکل کامل و برخی دیگر را ناقص به کار می‌برند و برخی دیگر را با آن‌چه نباید می‌آمیزند و این همان چیزی است که قرآن به آن اشاره کرده و علما و فلاسفه و مورخان و کسانی که دربارهٔ تاریخ تمدن‌ها نوشته‌اند همانند مسعودی (متوفای ۳۴۶ هجری) در «مروج الذهب» به آن اشاره کرده است. او از آگاهان به مذاهب و احوال ملت‌هاست و همچنین ابوریحان بیرونی در مواضعی چند، مانند «تاریخ ما للهند» و ابن ازرق فارقی (متوفای ۵۷۸)؛ وی جهانگردی آگاه به اخبار سرزمین‌ها و عقاید و اوضاع مردم آن به ویژه سرزمین فارس (ایران) و عراق و شبه جزیره [عربستان] و ارمنستان و شام است. او به گرجستان هم رسیده و در تاریخ خود دربارهٔ آن‌جا چیزهایی را گزارش کرده که دیگران نکرده‌اند و همچنین ابن تیمیه (متوفای ۷۲۸ هجری) در مواضعی از کتاب‌هایش به آن پرداخته و ابن خلدون (متوفای ۸۰۸ هجری) در مقدمهٔ خود و در تاریخش بسیار به آن پرداخته است.

ابن تیمیه در «الصارم المسلول» می‌گوید: «بر روی زمین مملکت زنده‌ای نیست مگر آن‌که بر نبوت یا اثری از نبوت پابرجاست و هر خیری که در زمین هست از آثار پیامبری است و عاقل به سبب گروهی که آثار نبوت در میانشان مندرس شده مانند برهمائیان و صابئیان و مجوسیان، در این باره شک به دل راه نمی‌دهد».[۳]

ابن خلدون در تاریخ خود می‌گوید: «حکومت‌هایی که تسلط کامل دارند و بر قلمرویی بزرگ حکمرانی می‌کنند، اصل و اساسشان دین است، یا از نبوت یا از دعوتی به حق».[۴]

آرنولد توینبی مورخ (متوفای ۱۹۷۵ میلادی) می‌گوید: «تحول دینی در حقیقت سرآغاز هر چیزی در تاریخ انگلستان است».

هرگونه پنهان‌کاری عمدی انسان و فریب دادن عقل، راه رسیدن به حق را به روی او می‌بندد. خودفریبی از سخت‌ترین کارهاست که به اضطراب انسان منجر می‌شود در نتیجه هرگونه آرامش و آسایش را از او می‌گیرد و باعث می‌شود دلایلی که او را به شرم می‌آورد و توبیخش می‌کند و با آن‌چه پذیرفته و اندیشه‌اش در تناقض است را پنهان کند و به آن بی‌توجهی کند، بدون آن‌که بداند در حال لج‌بازی با خود است. انسان‌ها از میان علوم آن‌چه را دوست دارند می‌گیرند چنان‌که دست آن غذایی را از سفره برمی‌دارد که اشتهایش را دارد و چه بسیار است غذاها و خواسته‌هایی که انسان اشتهایش را می‌کند و مرگش در آن است. با این حال همواره غلبه با عقل و فطرت است که گاه به گاه لجام خود را برمی‌دارد و انسان همان دلایلی را که دور گذاشته و از آن گریخته، در زندگی و در برابر خود گشوده می‌بیند، دلایلی که عقل و نفسش را به چالش می‌کشد و در نتیجه ریشه‌های شک و تردید و احساس تقصیر و گناه را ـ ولو در خلوت یا در هنگام نگرانی و ترس ـ در وی زنده می‌کند و بسیاری اوقات این حقایق پنهان شده به هنگام از دست رفتن رفاه و آسایش رخ می‌نمایند:

{هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ} [یونس: ۲۲]

(او کسی است که شما را در خشکی و دریا می‌گرداند تا وقتی که در کشتی‌ها باشید و آن‌ها با بادی خوش آنان را ببرند و ایشان بدان شاد شوند [بناگاه] بادی سخت بر آن‌ها وزد و موج از هر طرف بر ایشان تازد و یقین کنند که در محاصره افتاده‌اند در آن حال الله را پاکدلانه می‌خوانند که اگر ما را از این [ورطه] برهانی قطعا از سپاس‌گزاران خواهیم شد).

قلبی که در مشاهدهٔ انواع تاثیر گذارها ـ ترس و آرامش، حب و بغض، شادی و غم ـ زیر و رو نشود [و این عوامل را تجربه نکرده باشد] به اندازهٔ نقصان این تاثیر گذارها در شناخت حقایق و وزن آن دچار اختلال می‌شود؛ زیرا ارزش هر چیز به اندازهٔ شناخت آثار آن و چشیدن آن است؛ اگر عاقبت یک چیز را ندانی چگونه ارزش آن را خواهی دانست؟!

چه بسیار پیش می‌آید که اندیشه‌ها هنگام نزول بلا یا رفع و هنگام نزول نعمت و از دست رفتنش دچار تغییر می‌شوند. عاقل نباید فریب محبت خالصانهٔ محتاج یا مضطر را بخورد و باعث شود به صاحب آن مایل شود.

بسیاری اوقات پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ عقاید فاسد را با مال و بخشش اصلاح می‌کرد و این‌گونه موانع [پذیرش حق] از دل‌ها برداشته می‌شد. ابن شهاب می‌گوید: سعید بن مسیب به نقل از صفوان بن امیه به من گفت: به الله سوگند، رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ در حالی به من می‌بخشید که منفورترین مردم نزد من بود، و آن‌قدر عطا کرد که محبوب‌ترین مردم نزد من شد.[۵]

ایشان آن روز به حکیم به حزام صد حیوان و سپس صد حیوان و سپس صد حیوان بخشید.

این چیزی است که همهٔ عاقلان آگاه به ضعف نفس بشری آن را می‌پذیرند و همین‌طور فلاسفه‌ای مانند افلاطون در مکالماتش به آن پرداخته و همچنین ارسطو در فصل ششم از کتاب فن شعر، و آن را «پاک شدن» از عواطف با برانگیختن آن به واسطهٔ تراژدی می‌نامند.

همان‌طور که علم مراتبی دارد، به همین صورت ندانستن معلومات نیز متفاوت است و خطرناکترین جهل، جهل نسبت به آن دسته از حقایق دین است که به مردم مربوط بوده و سبب وجود است. بسیاری از اهل عقل و معرفت دنیوی، بدن‌هایی آزاد و عقل‌هایی محبوس از درک حقایق وحی و شناخت مقاصد آن دارند. آن‌چه مانع آنان می‌شود این است که هر یک از آنان ذهن و اندیشهٔ خود را بدون هیچ قید و مانعی در یک باب از ابواب علوم مادی یا غیبی رها می‌سازند و در آن زمینه چنان پیش می‌روند که به خود مغرور می شوند و گمان می‌کنند که توانایی نظر در دیگر علوم را نیز دارند و این دربارهٔ اصول علوم درست نیست چه رسد به فروع و جزئیات آن؛ الله تعالی می‌فرماید:

{يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ} [روم: ۷]

(از زندگی دنیا تنها ظاهری را می‌شناسند و حال آن‌که از آخرت غافلند).

بنابراین ادراک مادیات و دقت در آن به معنای ادراک ماورای آن با همان هوش و عقل نیست.

از سوی دیگر عقل‌ها با محیط خود هماهنگ است نه با اصل علوم و مجموع همهٔ محیط‌ها. همهٔ نسل‌های پیشین با هوش خود بر اساس زندگی و دوران خود تعامل می‌کردند، تا جایی که حتی دوران‌های جاهلی و عقب مانده نیز نوابغی داشتند که نبوغشان مناسب طبیعت و زندگی‌شان بود و امور وحی و کلام الله را بر حسب همان هوش و نبوغ بررسی می‌کردند و اگر نوابغ هر دوران را با نوابغ دورانی دیگر مقایسه کنیم یکی از دو طرف احمق و چه بسا جاهل مرکب به نظر آید اما این مقایسه از اساس اشتباه است زیرا هر دوران فضا و طبیعت و خردمندان خودش را دارد.

این مقایسه دربارهٔ دو دوران از همین زندگی مادی است، پس چگونه است کسی که عقل و نبوغ خود را میزانی برای زندگی غیبی که زندگی دیگری است قرار می‌دهد و دربارهٔ تشریع ربانی که میزانی است برای دوران‌های پی در پی و قرون طولانی، به داوری عقل خود می‌برد. عاقل هر چه هم باهوش باشد نمی‌داند فردا چه به سرش می‌آید و چه بسیارند عقلایی که به سبب تجربهٔ چند سال زندگی، رای و اندیشه‌شان کاملا زیر و رو شده است، بنابراین چگونه به نزاع با آن پروردگار نازک‌بینِ آگاه دربارهٔ حکم او می‌پردازند؟ بسیاری اوقات انسان دربارهٔ امری که تجربه‌اش نکرده حکمی صادر می‌کند، اما همین که آن را تجربه کند نظرش هم عوض می‌شود و چه بسا این تغییر در عرض یک روز رخ دهد. همهٔ عقلای دوران‌ها در دوران خود مدعی شده‌اند که قوانینی که وضع کرده‌اند قانون نظم دهندهٔ زندگی بشریت است، حال آن‌که جز وحی صادق و کتاب ناطق، چیزی زندگی بشر را منظم و ضابطه‌مند نمی‌کند.

ابن عباس در تفسیر آیهٔ پیشین {يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ} [روم: ۷] می‌گوید: «آبادسازی دنیا را می‌دانند، اما در امر دین جاهلند».[۶]

حسن بصری می‌گوید: «مهارت یکی از آنان در امر دنیایش به جایی می‌رسد که درهم را با ناخنش جابجا می‌کند و وزنش را به تو می‌گوید، اما نمی‌تواند به خوبی نماز بگزارد».

شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی

[۱] به روایت بخاری (۴۴۷۷) و مسلم (۲۶۸).

[۲] به روایت طبری در تفسیرش (۱۷/ ۴۳۶).

[۳] الصارم المسلول (۱/ ۲۵۶).

[۴] تاریخ ابن خلدون (۱/ ۱۵۷).

[۵] به روایت مسلم (۲۳۱۳).

[۶] به روایت ابن جریر طبری در تفسیرش (۲۰/ ۷۶).