یهودیان بر این باورند که در بیتالمقدس و فلسطین حقی دارند؛ استدلال آنها این است که آنجا سرزمین مقدسی است که پیامبرانشان – ابراهیم، اسحاق و یعقوب – در آن زیستهاند، موسی و هارون و انبیای پس از آنان به آنجا کوچ کردهاند و عصر طلاییشان، یعنی دوران فرمانروایی دو پیامبر-پادشاه، داوود و سلیمان، در بیتالمقدس رقم خورده است. پس از مرگ این دو، پادشاهیشان به ضعف و تفرقه گرایید و سرانجام زیر ضربات پیاپی امپراتوریهای بابل، مصر و روم از هم پاشید و نابود شد. از آن زمان به بعد، یهودیان یا در این سرزمین با ستم و سرکوب روزگار میگذراندند یا از آنجا رانده شده و به اسیری و بردگی برده میشدند.
تلاشهای یهودیان برای بازگشت به بیتالمقدس
از سه هزار سال پیش، یهودیان همواره رؤیای بازگشت به سرزمین مقدس و برپایی دوبارهٔ دولت خود را در آنجا در سر داشتهاند. در گذر این تاریخ طولانی، تلاشهایی نیز از سوی آنان شکل گرفت که همگی ناکام ماندند و حتی امروزه تردیدهای جدی در مورد واقعیت و میزان جدیت این کوششها وجود دارد. یکی از برجستهترین این موارد، تلاش داوود (دیوید) رئوبینی در اوایل قرن شانزدهم میلادی (۱۵۲۳ م) بود؛ کوششی که در هالهای از ابهام قرار دارد و روایات مربوط به آن به افسانه شبیه است.[۱] نمونهٔ دیگر، تلاش یوسف (جوزف) ناسی، چهل سال بعد (۱۵۶۱ م) است. او یک یهودی بود که از دادگاههای تفتیش عقاید گریخت و به دربار سلطان عثمانی پناه برد. گفته میشود که او کوشید تا گروههایی از یهودیان را به شهر طبریه منتقل کند، در حالی که امتیاز اداره و آبادانی این شهر به او واگذار شده بود.[۲] با بررسی همهٔ شرایط و جزئیات، پذیرش اینکه چنین اقدامی یک برنامهٔ سازمانیافته برای بازگشت بوده، تقریباً ناممکن است. این کوشش، در بهترین حالت، تلاشی برای نجات یهودیان فراری از تفتیش عقاید و اسکان آنها در مکانی امن زیر نفوذ یک چهرهٔ یهودی ثروتمند و متصل به سلطان عثمانی بود.
به احتمال زیاد، اگر تأسیس اسرائیل، صهیونیستها و تاریخنگاران را بر آن نمیداشت که برای یافتن ریشههای قدیمی اینگونه تلاشها، به کاوش و بازخوانی عمیق تاریخ بپردازند، همهٔ این موارد به دست فراموشی سپرده میشد.
در همین راستا، سه سند از دوران عثمانی که در سالهای (۹۸۹ ه.ق = ۱۵۸۱ م)، (۹۹۱ ه.ق = ۱۵۸۳ م) و (۹۹۳ ه.ق = ۱۵۸۵ م) صادر شدهاند، نشان میدهند که مقامات عثمانی برای جلوگیری از اسکان یهودیان در منطقهٔ جبلالطور در شبهجزیرهٔ سینا تلاش میکردهاند.[۳]
با ضعف امپراتوری عثمانی و قدرتیابی همزمان دولتهای غربی، یهودیان نیز فرصت را برای بهرهبرداری از این آشفتگی سیاسی غنیمت شمردند و وارد صحنه شدند. شرایط در اروپا به گونهای دگرگون شده بود که یهودیان در مقایسه با قرون وسطی، از وضعیت بسیار بهتری برخوردار بودند. حتی فرقهٔ مسیحی جدیدی به نام پروتستانتیسم در اروپا ظهور کرد که توانست بر برخی کشورها مسلط شود و افکار جدیدی را با خود آورد که در نهایت به سود یهودیان تمام شد، که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. در نتیجهٔ این تحولات، امید به بازگشت به فلسطین در میان یهودیان دوباره جان گرفت. این امیدها خود را در قالب درخواستها، فراخوانها، اشعار، تألیفات و سرانجام در قالب جنبشهای عملی برای گردآوری دوبارهٔ یهودیان در فلسطین نشان داد.[۴]
در این میان، موضوع دیگری بر حساسیت و پیچیدگی این مسئله میافزاید: یهودیان معاصر بر این باورند که هیکل سلیمان، یعنی معبد بزرگشان که به کلی ویران شده، دقیقاً در مکان فعلی مسجدالاقصی قرار داشته است. این باور در عمل به آن معناست که بازسازی هیکل با ویرانی مسجدالاقصی برابر است؛ مسجدی که قبلهٔ نخست و سومین مکان مقدس در باور ما مسلمانان است. از این رو، ماهیت این درگیری یک نبرد عمیقاً دینی است و راهحلی برای آن متصور نیست مگر با پیروزی قاطع یکی از دو طرف بر دیگری، چرا که مقدسات، سازش یا تقسیم را برنمیتابند و هیچکس اختیار ندارد در مورد آنها معامله یا از آنها چشمپوشی کند.
صهیونیسم صلیبی
مسیحیان معتقدند که عیسی بن مریم در سرزمین فلسطین، در بیتلحم، زاده شد، در همین سرزمین به پیامبری مبعوث گشت، برای فدیهٔ گناهان بشریت به صلیب کشیده شد و مزارش نیز در همانجاست. به همین دلیل، آن را سرزمینی مقدس میدانند، به زیارتش میروند و وظیفهای ایمانی برای خود قائلاند که قبر مسیح را از دستان کفار (منظورشان مسلمانان است) آزاد سازند.
امپراتوری روم از دوران قیصر کنستانتین، یعنی سه قرن پس از وفات مسیح، آیین مسیحیت را پذیرفت. این امپراتوری بعدها به دو کلیسا و دو دولت تقسیم شد: یکی امپراتوری بیزانس (روم شرقی) با مرکزیت قسطنطنیه (استانبول کنونی) و کلیسای ایاصوفیه که زبانش یونانی و مذهبش ارتدوکس بود؛ و دیگری امپراتوری روم غربی با مرکزیت رُم و کلیسای واتیکان که زبانش لاتین بود.
شام و منطقهٔ بیتالمقدس عموماً در دست امپراتوری روم شرقی (بیزانس) باقی ماند، مگر در دورههای کوتاهی که تحت نفوذ ایران بود. این وضعیت تا زمان فتح شام و مصر توسط مسلمانان ادامه یافت و پس از آن، این سرزمینها برای دوازده قرن در اختیار مسلمانان قرار گرفت.
در میانهٔ این دوره، یک قرن وجود داشت که طی آن، کنترل بیتالمقدس به دست غربیهای کاتولیک و لاتینِ تابع واتیکان افتاد. این همان دوران جنگهای صلیبی است. این جنگها در منطقهٔ شام دو قرن به درازا کشید، اما صلیبیون تنها صد سال بیتالمقدس را در اختیار داشتند تا آنکه صلاحالدین ایوبی آنجا را آزاد کرد و سپس مملوکیان کار آزادسازی کامل شام از دست صلیبیون را به پایان رساندند.
این وضعیت تا صد سال پیش به همین شکل باقی بود، تا آنکه انگلیسیها در دسامبر ۱۹۱۷ میلادی بیتالمقدس را اشغال کردند. صبح آن روز، یک روزنامهٔ بریتانیایی نوشت: «اکنون جنگهای صلیبی به پایان رسید».
اما این ورود اخیر انگلیسیها نه توسط ارتدوکسها و نه کاتولیکها، بلکه به دست فرقهٔ جدیدی یعنی پروتستانها صورت گرفت. پروتستانتیسم انشعابی از کلیسای کاتولیک به رهبری کشیش آلمانی، مارتین لوتر (۱۴۸۳ – ۱۵۴۶ م) بود. این فرقه پس از فرازونشیبهای طولانی توانست بر قدرتمندترین دولتهای غربی، یعنی بریتانیا و سپس آمریکا، سیطره یابد.
این فرقهٔ جدید بدعتهای بسیاری را پایهگذاری کرد که آنچه اکنون برای ما اهمیت دارد، نگاه آنان به یهودیان است. کاتولیکها معتقد بودند که یهودیانِ پس از مسیح، قومی منحرف هستند که به مسیح ایمان نیاوردند و در نتیجه، امتداد طبیعی قوم مؤمن یهود که در تورات (عهد عتیق) از آنان یاد شده، به شمار نمیروند؛ بلکه این کلیسای کاتولیک است که وارث حقیقی آن مؤمنان و دربرگیرندهٔ همهٔ ایمانآورندگان به تورات، انجیل و مسیح است. از این منظر، هر آنچه در تورات دربارهٔ بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس آمده، یا امری است که در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده، یا منظور از آن، خودِ کلیسای کاتولیک به عنوان جانشین طبیعی مؤمنان است!
اما وقتی پروتستانها ظهور کردند، عقاید جدیدی را رواج دادند که بر اساس آن، یهودیان معاصر نه یک انحراف، بلکه امتداد همان قوم برگزیده هستند. در نتیجه، به آنها وعدهٔ بازگشت به سرزمین مقدس داده شده و این بازگشت، زمینهساز نزول دوبارهٔ مسیح به زمین است. از سوی دیگر، پروتستانها با این ایده که خواندن و تفسیر کتاب مقدس در انحصار کشیشان باشد، مبارزه کردند. یکی از اصول آنان این بود که کتاب مقدس به روی همگان باز است و هر فردی میتواند کلام خدا را شخصاً دریافت، درک و به آن عمل کند، بیآنکه به واسطهگری پدران روحانی و کشیشان نیاز داشته باشد. یکی از نتایج این تفکر، ترجمهٔ کتاب مقدس به زبانهای محلی اروپایی و سپس چاپ و توزیع گستردهٔ آن بود. این امر به احیای خاطرات یهودیان، تاریخ آنان و سرگذشت انبیای بنیاسرائیل در سرزمین مقدس منجر شد و این به قیمت به حاشیه رفتن تاریخ کلیسای کاتولیک، قدیسان و پدران روحانی آن تمام شد. وجدان جمعی اروپایی حتی به این کشف رسید که عیسی علیه السلام کسی نیست جز حلقهای از زنجیرهٔ پیامبران بنیاسرائیل! و اگرچه در مسیحیت، عیسی همان خداوند است، اما حقیقت تاریخی آن است که این «خداوند» یک یهودیزاده بوده است!
این افکار گوناگون بهتدریج با یکدیگر درآمیختند تا جایی که در ذهنیت اروپایی، بهویژه در مناطقی که پروتستانتیسم غالب بود (مهمتر از همه بریتانیا که به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل میشد)، این حافظهٔ تاریخی شکل گرفت که فلسطین، سرزمین یهودیان است، یهودیان همان فلسطینیهای آواره هستند و کتاب مقدس به آنها وعده و مژدهٔ بازگشت به این سرزمین مقدس را میدهد. از قرن هفدهم به بعد، کتابهایی که بر این معنا تأکید داشتند، یکی پس از دیگری پدیدار شدند.[۵]
از اینجا بود که مفهومی به نام «صهیونیسم غیر یهودی» یا «صهیونیسم صلیبی» شکل گرفت و بر اساس آن، دو باورِ صهیونیسم یهودی و صهیونیسم غیر یهودی بر سر یک هدف مشترک، یعنی ضرورت بازگرداندن یهودیان به فلسطین، با یکدیگر متحد شدند. نکتهٔ تأسفبار و خطرناک این است که این بُعد عمیق دینیِ درگیری، در جهان اسلام و سرزمینهای ما حضور پررنگی ندارد و این به دلیل حاکمیت دولتهای سکولار و محصولات رسانهای، آموزشی و فرهنگی آنهاست؛ محصولاتی که در آنها جنبهٔ سیاسی مسئله برجسته و بُعد دینی آن کمرنگ میشود. هر کس اندک مطالعهای در این زمینه داشته باشد، به آسانی درمییابد که صهیونیسم صلیبی، یک باور ریشهدار و قدرتمند در میان طیف وسیعی از نخبگان غربی (سیاسی، فرهنگی و اقتصادی) است و اینکه صهیونیسم، در واقع نسخهٔ جدیدی از همان جنگهای صلیبی قرون وسطی است.
این باورها – یعنی صهیونیسم صلیبی – در دنیای اندیشه و سیاست با یکدیگر تعامل کردند و با تحولات روزگار درهم آمیختند. مؤمنان به این عقیده میکوشیدند آن را پیادهسازی کنند و سیاستمداران را به پذیرش آن وادارند. در مقابل، سیاستمداران سکولار یا بیدینی که به آن باور نداشتند، آن را ابزاری برای تحقق اهداف سیاسی و توسعهطلبانهٔ خود و بهکارگیری افکار و نیروهای مختلف در این راه میدیدند. گروه سومی هم وجود داشت که از صهیونیسم پشتیبانی میکرد، چرا که آن را بهترین راه برای خلاص شدن از شر یهودیان و دور کردنشان از اروپا از طریق بازگرداندنشان به همانجایی که میخواستند، میدانست.[۶]
همهٔ این جریانات، در یکی از خطرناکترین مقاطع تاریخ اسلام، فرصت مناسبی برای ظهور یافتند: دوران اشغال شام به دست محمدعلی پاشا.
ده سال سرنوشتساز در احیای ایدهٔ «اسرائیل»
نقطهٔ آغاز تاریخنگاریِ ضعف و فروپاشی تمدن اسلامی در برابر غرب را میتوان لشکرکشی فرانسه به مصر و شام دانست. در این تهاجم، ناپلئون با ارتش فرانسه موفق شد مصر را اشغال کند و تا عکا در شام پیش برود. مملوکیان در مصر که تابع دولت عثمانی بودند، و همچنین فرمانروایان عثمانیشان، همگی از دفع ارتش بیگانه عاجز ماندند. این نخستین بار از زمان تأسیس قاهره بود که «کفار» موفق به اشغال آن میشدند و اولین بار پس از فتح اسلامی بود که پایتخت اسلامی مصر به اشغال درمیآمد. این رویداد، شوکی سهمگین برای همگان و سرآغاز دورهای جدید بود.
در مطبوعات فرانسه این خبر منتشر شد که ناپلئون – فردی سکولار و بیدین که تنها بر حسب منافع سیاسی تظاهر به ایمان میکرد – هنگام حرکت به سوی شام، از یهودیان خواسته است تا به سرزمین مقدس بازگردند.[۷] این خبر چه صحت داشته باشد و چه نه، اولین نشانه از تلاقی منافع یهودیان و غرب بود. شکست ناپلئون پشت دیوارهای عکا، باعث شد این پروژه تا مدتی به بایگانی سپرده شود.
ارتش فرانسه با اتحاد عثمانی و انگلیس از مصر بیرون رانده شد، اما فرانسویها به دنبال متحدی وفادار در مصر گشتند تا بتوانند با او روابطی مستحکم برقرار کنند. آنها گزینهٔ خود را در افسری خطرناک از همان ارتش عثمانی که بیرونشان کرده بود، یافتند؛ مردی به نام محمدعلی. این افسر، جوانی زیرک، فوقالعاده پرجنبوجوش و بهشدت شیفتهٔ ناپلئون و فرانسویها بود. دو طرف با هم متحد شدند تا اینکه محمدعلی با حمایت علما و اعیان مصر و تلاشهای سیاسی فرانسه در دربار عثمانی، فرمانروای مصر شد.[۸]
محمدعلی خطرناکترین مرد تاریخ مشرقزمین در دویست سال اخیر به شمار میرود. او در کاری که ناپلئون ناکام مانده بود، موفق شد. او فردی خونریز، ستمگر، خودکامه، و بهشدت زیرک و جاهطلب بود. نزدیک به نیم قرن بر مصر حکومت کرد و در پایان حکومتش، جامعهٔ اسلامی را در هم شکسته و دولتی مدرن و متمرکز به سبک غربی بنا نهاده بود. او از ناپلئون مستبدتر بود، آن هم در لباس یک مسلمان که ظاهراً خود را تابع عثمانی میدانست. محمدعلی در تمام جنگهایی که به آنها مجبور شد، یعنی نبرد با کفار، شکست خورد، اما در جنگهایش علیه مسلمانان همواره پیروز بود. کشتارهای تاریخی او در حجاز، سودان، مصر و شام زبانزد است. آنچه اکنون برای ما اهمیت دارد، مسئلهٔ شام است؛ محمدعلی با سپاهی که آن را از طریق به بردگی کشیدن و ربودنِ وحشیانهٔ مصریان گرد آورده بود، به شام لشکر کشید، آن را از قلمرو دولت عثمانی جدا کرد، ارتشهای عثمانی را در هم کوبید و چیزی نمانده بود که کل دولت را ساقط کرده و به پایتخت آن، قسطنطنیه، برسد. این پیشروی عواقب بینالمللی خطرناکی داشت که غرب برای رویارویی با آن آماده نبود. از این رو، انگلیسیها و روسها و سپس فرانسویها به میدان آمدند تا محمدعلی را از استانبول بازگردانند و در عوض، حاکمیت او بر مصر و شام را به رسمیت بشناسند. ده سال بعد و پس از رویدادهای گوناگون، حکومت محمدعلی از شام برچیده شد، البته به شرط آنکه مصر تحت فرمان او باقی بماند و حکومت پس از او به فرزندانش به ارث برسد.
این ده سالی که محمدعلی بر شام حکم راند و بیتالمقدس را در کنترل خود داشت، سالهایی سرنوشتساز و تعیینکننده در احیای ایدهٔ اسرائیل بود. سیاست محمدعلی در مصر و شام، یک سیاست اشغالگرانهٔ عریان و بیپرده بود که هیچ تفاوتی با اشغالگری انگلیس و فرانسه نداشت. حتی نام اسلامی و تبعیت ظاهریاش از دولت عثمانی، او را بیرحمتر و خطرناکتر ساخته و مقاومت در برابرش را دشوارتر و پیچیدهتر کرده بود. از میان سیاستهای متعدد او، آنچه اکنون به بحث ما مربوط میشود، رویکرد او در شام است. سیاست او را میتوان در این یک جمله خلاصه کرد: محمدعلی کاری کرد که بیگانگان بر شهروندان، و یهودیان و مسیحیان بر مسلمانان سلطهٔ کامل یابند.
محمدعلی مهاجرت یهودیان به مصر را تشویق کرد و از شمار زیادی از آنان در دستگاه اداری خود بهره گرفت.[۹] در این میان، سندی مبهم، متعلق به نُه سال پیش از اشغال شام به دست محمدعلی، وجود دارد. این سند که نامهای از یک یهودی شامی است، گزارشهایی از اوضاع شام، عراق و ایران را به محمدعلی منتقل میکند و وضعیت آیندهٔ شام را پیشبینی میکند؛[۱۰] امری که میتواند نشاندهندهٔ وجود یک تشکیلات یهودی فعال به نفع محمدعلی در این مناطق باشد.
به محض آنکه سپاهیان او وارد شام شدند، تمام مالیاتهایی را که از زائران مسیحی و یهودی در مسیر بیتالمقدس گرفته میشد، لغو کرد.[۱۱] او صومعههای راهبان رومی را بازسازی کرد، یک قرنطینهٔ بهداشتی برای زائران مسیحی ساخت و سپس درآمدهای حاصل از این زائران را در اختیار خود راهبان قرار داد؛[۱۲] این اقدام برای مردی انحصارگر که در حال ساختن یک دولت مدرن با تمرکز ثروت در دستان خود بود، قابل درک نیست. او از همان روزهای نخست، حتی پیش از آنکه اشغال شام توسط او تثبیت شود، شروع به بازسازی و ساخت کنیسههای جدید کرد.[۱۳] در دوران او نُه کنیسه برای یهودیان در قدس ساخته شد[۱۴] (علاوه بر کلیساها و صومعهها).[۱۵] کار به جایی رسید که میان خود یهودیان بر سر ساخت کنیسههای جدید یا ساخت مسکن برای اسکان مهاجران تازهوارد یهودی اختلاف درگرفت.[۱۶] در آن دوره، بیتالمقدس از ازدیاد جمعیت مهاجران یهودی و مسیحی در رنج بود.[۱۷] همچنین به مسیحیان این حق داده شد که برخلاف گذشته، کلیساهایشان را بدون کسب اجازه از مقامات عثمانی بازسازی کرده یا کلیسای جدیدی بنا کنند.[۱۸] به بیگانگان نیز اجازه داده شد تا تحت حفاظت نیروهای حکومتی وارد اماکن مقدس اسلامی شوند.[۱۹] به بازرگانان خارجی که پیش از این توسط عثمانیها ملزم به تجارت صرفاً در شهرهای ساحلی بودند، اجازه داده شد در سراسر شام به تجارت بپردازند. مالیات بر تجارت مسلمانان هفت برابر مالیات بر تجارت بیگانگان بود،[۲۰] نظارت دولتی از تجارت خارجی برداشته شد[۲۱] و به آنها اجازه داده شد تا در عمق خاک شام نفوذ کرده و وارد دمشق شوند.[۲۲] او حتی یک ورود «افسانهای» برای کنسول انگلیس به دمشق ترتیب داد![۲۳] کاری که عثمانیها از آن ممانعت میکردند، چرا که شام را یک سرزمین مقدس اسلامی میدانستند. در مقابل، کشتیهای عثمانی از تجارت در سواحل شام منع شدند.[۲۴]
همچنین به بیگانگان و یهودیان اجازهٔ تأسیس مدرسه در شام داده شد. یهودیان ثروتمند مدارسی مدرن ساختند با این هدف که نخبگانی از جوانان یهودی شرقی تربیت کنند تا برای دفاع از خود، دیگر نیازی به یهودیان غربی نداشته باشند و به خودکفایی برسند.[۲۵] یهودیان و مسیحیان در مناصب ارتشی و اداری گمارده شدند و درجات و القاب دریافت کردند.[۲۶] برای نخستین بار، یهودیان، مسیحیان، ارامنه و بیگانگان در مجلس شورای قدس، که مسئولیت ادارهٔ امور شهر مقدس را بر عهده داشت، منصوب شدند.[۲۷] به آنان مجوزهایی برای ایجاد پروژههای اقتصادی و تجاری داده شد که به آنها امکان میداد در زمینهای وقفی اسلامی و اراضی متعلق به سلطنت عثمانی دخل و تصرف کنند.[۲۸]
برای اولین بار در تاریخ بیتالمقدس، یک کنسولگری خارجی، یعنی کنسولگری انگلیس، در آنجا تأسیس شد (۱۸۳۹ م). این کنسولگری قرار بود نقش خطرناکی در حمایت از یهودیان و پروتستانها در بیتالمقدس و سراسر شام ایفا کند و به مرکزی برای نفوذ عظیم انگلیس و حتی پایگاهی برای ترویج مسیحیت تبدیل شود.[۲۹] در همان زمان، کنسول آمریکا که در یافا مستقر بود، درخواست تعیین یک نماینده در بیتالمقدس را مطرح کرد[۳۰] و فعالیتهای آمریکاییها در شهر مقدس از همان دوره آغاز شد.[۳۱]
در همان دوران سیاه بود که اولین تلاش یهودیان برای تصاحب بخشی از محوطهٔ دیوار بُراق (که آن را دیوار نُدبه مینامند) با کمک کنسول انگلیس صورت گرفت و حکومت مصری محمدعلی نیز با آن موافقت کرد.[۳۲]
یهودیان و مسیحیان از جایگاهی فراتر از قانون برخوردار بودند. سربازانی که به آنها – هرچند غیرعمدی – اهانتی میکردند، مجازات میشدند. حتی جنایتهای خطرناک قتل از سوی برخی از آنان، مانند حادثهٔ بادِیری، بخشیده میشد.[۳۳] اگر شورشی در شهری رخ میداد، حکومت مصر برای مجازات آن شهر به هر جنایت وحشیانهای دست میزد، اما یهودیان و مسیحیان را مستثنا میکرد. اگر شورشگران مسیحی بودند، با آنان در نهایت ملایمت رفتار میشد!![۳۴] این تناقض هیچ تفسیری ندارد جز شدت کفر، دشمنی و کینهای که محمدعلی و مردانش نسبت به اسلام و مسلمانان در دل داشتند!!
در نقطهٔ مقابل، برخی مساجد از مسلمانان گرفته و به اصطبل اسبها تبدیل شد. ستمی هولناک بر مسلمانان روا داشته شد که اینجا جای شرح آن نیست؛ ستمی که باعث شد برخی آن را پایان دولت اسلام بر روی زمین بپندارند.[۳۵] اوقاف اسلامی در معرض بدترین شکل از تخریب و چپاول قرار گرفت، در حالی که با اوقاف مسیحی و یهودی با مراقبت و توجه کامل رفتار میشد.[۳۶] کار به جایی رسید که بسیاری از بزرگان و اعیان مسلمان برای رهایی از تحقیر، سربازی اجباری و مالیاتهای کمرشکن، به دنبال کسب حمایت کنسولهای خارجی رفتند؛ حتی برای نجات خود، به حمایت مسیحیان و یهودیانی پناه میبردند که در کنسولگریها و شرکتهای خارجی کار میکردند و از مصونیت خارجی برخوردار بودند. به این ترتیب، آن شریف و بزرگواری که دیروز آقا بود، امروز برای نجات از ظلم حکومت محمدعلی، زیر دست خدمتکار سابق مسیحی یا یهودی خود کار میکرد.[۳۷] این جدای از کسانی بود که برای نجات جانشان از کشور گریختند.
مجموعهٔ این سیاستها به یک دگرگونی جمعیتی در بیتالمقدس انجامید: یهودیان به اکثریت تبدیل شدند، پس از آنها مسیحیان قرار داشتند و مسلمانان به یک اقلیت کوچک بدل گشتند.[۳۸] این وضعیت همچنین یک انقلاب در شرایط اجتماعی و اقتصادی ایجاد کرد؛ شأن و جایگاه مسلمانان به پایینترین سطح سقوط کرد و در مقابل، یهودیان و مسیحیانِ محلی بر آنان برتری یافتند و بالاتر از همگان، این بیگانگان بودند که آقایی میکردند!
این دگرگونی خطرناک در عرصهٔ سیاست، اقتصاد و جامعه، اشتیاق ثروتمند یهودی، موسی مونتفیوری، را برای سازماندهی یک پروژهٔ اسکان مجدد یهودیان در فلسطین برانگیخت. این پروژه، قدرتمندترین تلاش پیش از هرتسل به شمار میرفت و هدف آن خرید زمینهای وسیع با اختیارات ویژه در زمینهٔ کشاورزی و تجارت بود. این ثروتمند یهودی با استقبال گرم محمدعلی مواجه شد؛ محمدعلی حتی به او پیشنهاد داد که روستاهای خریداریشده از خودمختاری برخوردار باشند!![۳۹] مونتفیوری در عمل نیز به تأسیس شهرکهای کشاورزی و پروژههای صنعتی کمک کرد. او اولین محلهٔ یهودینشین را در خارج از دیوارهای شهر قدیم قدس بنا نهاد و برای یهودیان در شام و فلسطین وضعیتی با امتیازات ویژه پدید آورد. او با کمک کنسول انگلیس و فشارهای او، به تبدیل آنان به یک عنصر بیگانه، گسسته از منطقه و با قابلیت ویژه برای بدل شدن به یک «گروه کارکردی-استيطانى» کمک کرد.[۴۰]
خلاصه آنکه، نتیجهٔ نهایی این سیاستها در آن سالها، تولد ایدهٔ اخراج یهودیان از اروپا و تأسیس یک دولت برای آنان در فلسطین بود. به این ترتیب، رؤیاهای یهودیان از اشعار درویشان، دعاهای خاخامها و کنیسههای متدینان، به جلسات سیاسی، صفحات روزنامهها و مقالات اندیشمندان و روشنفکران راه یافت و در نتیجه، به افکار پادشاهان، وزیران و سیاستمداران تبدیل شد. نمونههایی از این موارد عبارتند از:
۱- اندیشمند سوسیالیست، شارل فوریه که از یهودیان متنفر بود و آنها را سرچشمهٔ شرارتهای جهان میدانست، در کتابش «صنعت فریبکار» (۱۸۳۵ – ۱۸۳۶ م)، پیشنهاد داد که با بیرون راندن یهودیان از اروپا و اسکان دادنشان در شام، از شر مسئلهٔ یهود خلاص شوند.[۴۱]
۲- شافتسبری در سال (۱۸۳۹ م) در مجلهٔ معتبر آن زمان، «کوارترلی ریویو»، نقدی بر کتاب یک جهانگرد که از فلسطین دیدن کرده بود منتشر کرد و از آن نتیجه گرفت که فلسطین سرزمینی مناسب برای یهودیان است تا به عنوان نیروی کار و تحت نظارت کنسول انگلیس در قدس، به آنجا بروند. دو سال بعد، او این ایده را در سندی به پالمرستون (۲۵ سپتامبر ۱۸۴۰ م) ارائه داد و در آن به تفصیل به فواید این پروژه برای بریتانیا پرداخت.[۴۲]
۳- روزنامهٔ «تایمز» نوشت که این مسئله به یک موضوع واقعی در سطح سیاسی تبدیل شده است. روزنامهٔ لندنی «گلوب» (نزدیک به وزارت خارجه) نیز در سال ۱۸۳۹ مجموعهای از مقالات را در تأیید اسکان شمار زیادی از یهودیان در شام منتشر کرد که مورد موافقت لرد پالمرستون قرار گرفت. در همان سال، پالمرستون در نامهای به سفیر انگلیس در آستانه (استانبول)، پیشنهاد تأسیس یک دولت یهودی را برای محافظت از دولت عثمانی در برابر محمدعلی مطرح کرد.[۴۳]
۴- کولونل چرچیل در سال (۱۸۴۱ م) در یادداشتی به موسی مونتفیوری، پیشنهاد تأسیس یک جنبش سیاسی برای حمایت از بازپسگیری فلسطین توسط یهودیان را ارائه داد.[۴۴]
خلاصهٔ کلام آنکه در آن دوران، اندیشیدن به تأسیس یک دولت یهودی بدون سیاستهایی که محمدعلی در شام زمینهٔ آن را فراهم کرد، ممکن نبود. به همین دلیل، او بیشک زمینهساز اول، و حتی میتوان گفت مؤسس اول اسرائیل به شمار میرود. اگر شرایط سیاست بینالملل – به دلایلی خارج از ارادهٔ او – قویتر از او نبود، اسرائیل دستکم پنجاه سال زودتر از موعد خود تأسیس شده بود!![۴۵]
مقاومت عثمانی در برابر دولت یهودی
اگرچه تلاشهای محمدعلی برای حفظ شام ناکام ماند، اما آثاری قدرتمند از خود به جای گذاشت که آنهایی که بعد از او آمدند بر اساس آن ادامه دادند. دولت عثمانی پس از بازپسگیری کنترل شام، دیگر نتوانست اوضاع را به حالت سابق بازگرداند، چرا که یک وضعیت جدید با ریشهها و بذرهایش – مانند جمعیت رو به رشد یهودیان، پروژههای اقتصادی و سفارت انگلیس – شکل گرفته بود. علاوه بر این، بازگشت حاکمیت عثمانی بر شام نه با قدرت مطلق خود، که با کمک انگلیسیها ممکن شد و همین امر حضور بیگانگان، بهویژه انگلیسیها، را تثبیت کرد.
از سوی دیگر، اگرچه تلاشهای محمدعلی به پایان رسید، اما کوششهای یهودیان متوقف نشد. در فاصلهٔ زمانی میان خروج محمدعلی از شام و ظهور هرتسل و صهیونیسم، چندین تلاش دیگر از سوی یهودیان صورت گرفت، از جمله: تلاش جهانگرد یهودی، لورنس اولیفانت (۱۸۸۰ م) که در کتابش «سرزمین گلعاد» به تفصیل شرح داده شده است؛[۴۶] تلاش ساموئل مونتاگو، بانکدار یهودی-بریتانیایی، عضو پارلمان انگلیس و رئیس «انجمن دوستداران صهیون»، نزد سلطان عبدالحمید دوم برای کسب اجازه جهت استعمار شرق اردن (۱۸۹۳ م)؛ و طرح مشابهی در همان سال توسط صهیونیست آلمانی، بوهلندروف، برای آوردن گروههای صهیونیست به شرق اردن و تلاش برای بیرون راندن بادیهنشینان از آن منطقه.[۴۷] در همین دوره، چندین انجمن و هیئت یهودی در کشورهای اروپایی و روسیه تأسیس شد که هدفشان تسهیل مهاجرت به فلسطین و حمایت از اقلیت یهودی در آنجا، چه با پول نقد و چه با ایجاد پروژههای کشاورزی و صنعتی بود.[۴۸]
علاوه بر این، تلاشهای یهودیان در لفافهٔ نفوذ بیگانگان و با تکیه بر آن پیش میرفت. این نفوذ خارجی را میتوان در دو مسیر اصلی مشاهده کرد: سیاستمداران و تصمیمگیران قدرتمند در پایتختهای اروپایی، و کنسولهای خارجی که نمایندهٔ همین پایتختها در شام بودند:
۱- سیاستمداران و تصمیمگیران بانفوذ، میکوشیدند تا منافع امپراتوری استعماری خود را با هدف بازگرداندن یهودیان به فلسطین، ادغام کنند. از برجستهترین این افراد میتوان به ارنست لاهاران، منشی مخصوص ناپلئون سوم، که کتابی در این زمینه نوشت،[۴۹] و لرد پالمرستون، که ابتدا وزیر خارجه و سپس نخستوزیر بریتانیا بود و تلاشهای گستردهای برای گرفتن موافقت سلطان عثمانی جهت ایجاد یک وطن برای یهودیان در فلسطین انجام داد،[۵۰] اشاره کرد.[۵۱] برخی از آنان، مانند لوید جورج،[۵۲] تحصیلات و تربیتی عمیقاً پروتستانی داشتند. لوید جورج دربارهٔ خودش گفته است که روستاهای فلسطین را که در عهد عتیق ذکر شده، بهتر از اماکن اروپا میشناسد و نام پادشاهان و انبیای بنیاسرائیل را بهتر از پادشاهان بریتانیا از حفظ است![۵۳] به طور کلی، اغلب این کشورهای اروپایی، «وعدههای بالفورگونه» یا شبیه به آن را صادر کردند.[۵۴] آمریکا نیز وارد این خط شد و بهویژه پس از کشتار یهودیان در روسیه از سال ۱۸۸۱ م به بعد، فشار بر عثمانیها را افزایش داد.[۵۵]
۲- و اما کنسولهای خارجی، آنان نیز هر زمان که فرصتی دست میداد، برای خرید زمین در فلسطین دست به کار میشدند. آنها این کار را بر اساس قوانین موجود در دولت عثمانی برای تملک بیگانگان – که قوانینی شبیه به هر دولت دیگری در آن زمان و حتی امروز است – انجام میدادند. به عبارت دیگر، این نوعی بهرهبرداری از شرایط بود؛ شرایطی که برخی از آنها مانند قوانین تملک بیگانگان، طبیعی بود و برخی دیگر، وضعیتی غیرعادی بود که از میراث دوران محمدعلی و ضعف دولت عثمانی نشأت میگرفت. این ضعف، خود را در بحران مالی دولت عثمانی و انباشت بدهیهای عظیم نشان میداد. نیاز به پول گاهی دولت را وادار میکرد تا برخی اراضی را در مزایدهٔ عمومی به فروش بگذارد. علاوه بر این، کنسولهای خارجی در چارچوب «امتیازات بیگانه»، یهودیان را تحت حمایت خود قرار دادند و از نفوذ کنسولی برای تثبیت حضور و توانمندسازی آنان استفاده کردند. فراتر از همهٔ اینها، بسیاری از کنسولها برای دور زدن و نقض قوانین عثمانی نیز تلاش میکردند.[۵۶]
بیشک، این نفوذ از طریق مهرههای فاسد در دستگاه حاکمیت عثمانی نیز راه خود را باز میکرد؛ فرقی نمیکرد که این افراد فاسد، غربزدگانی با تمایلات خارجی باشند یا بردگان پول و شهوت.[۵۷]
به همین دلیل، سخن گفتن از مقاومت دولت عثمانی در برابر دولت یهودی، صرفاً به موضعگیری سلطان عبدالحمید دوم در برابر هرتسل، که انشاءالله بعداً به آن خواهیم پرداخت، محدود نمیشود؛ بلکه به پیش از ظهور هرتسل و صهیونیسم نیز بازمیگردد. چنانکه پیشتر نیز اشاره کردیم، حتی در دوران اقتدار دولت عثمانی، سلاطین فرامینی برای مبارزه با اسکان یهودیان در سینا، یعنی سه قرن پیش از این دوره، صادر کرده بودند.
از برجستهترین این اقداماتِ مقابلهای توسط سلاطین متأخر عثمانی، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- شکست پروژهٔ استيطانى گستردهٔ مونتفیوری پس از بازگشت حاکمیت عثمانی بر شام، در حالی که محمدعلی با آن موافقت کرده بود. «این ضربه دقیقاً به قلب پروژههایی که مونتفیوری برای به ثمر رساندنشان جان میکَند، وارد شد و آنها را از پا درآورد و تکهتکه کرد».[۵۸]
۲- در یک سند عثمانی به تاریخ ۶ ربیعالثانی ۱۲۶۲ ه.ق (برابر با ۳ آوریل ۱۸۴۶ م)،[۵۹] فرمانی از سلطان عبدالمجید به حاکم قدس صادر شد که در آن دستور داده شده بود زمینی که یک یهودی بریتانیایی خریداری کرده، پس گرفته و به یکی از اتباع دولت عثمانی فروخته شود. این سند فاش میسازد که تملک یهودیان خارجی در سرزمین فلسطین به موجب یک قانون قدیمیتر ممنوع بوده است.[۶۰]
۳- ناکامی تلاشهای مصرانهٔ پالمرستون، وزیر خارجه و سپس نخستوزیر انگلیس، برای کسب موافقت عثمانی جهت واگذاری قطعهای از خاک فلسطین به یهودیان،[۶۱] که به دلیل سرسختی و مقاومت «باب عالی» (دولت عثمانی) به نتیجه نرسید.[۶۲]
۴- در ۱۸ رجب ۱۲۸۷ ه.ق (۱۳ اکتبر ۱۸۷۰ م)، سلطان عبدالعزیز «ارادهٔ سَنیه» (فرمان شاهانه) صادر کرد که به موجب آن، اراضی فلسطین «اراضی امیریه» (متعلق به دولت) اعلام شد تا از اسکان یهودیان جلوگیری شود. تنها ۲۰٪ از این اراضی به عنوان املاک خصوصی باقی ماند.
۵- در سال ۱۸۷۴ میلادی، وضعیت اداری قدس به «متصرفیه» تغییر یافت و مستقیماً زیر نظر پایتخت، استانبول، قرار گرفت. ساختار اداری آن نیز توسعه یافت تا به یکی از مراکز ولایات بزرگ تبدیل شود. به این ترتیب، جایگاه اداری آن ارتقا یافت و نظارت بر آن به جای والیان و مدیران محلی، مستقیماً از پایتخت صورت میگرفت.
۶- لورنس اولیفانت، شکست پروژهٔ خود (۱۸۸۰ م) را به این دلیل دانست که اولویت عبدالحمید دوم و مردانش در فعالیت سیاسی، «مقاومت در برابر بیگانه در هر چیزی» بود.[۶۳]
۷- شکست تلاشهای سفرای پیدرپی آمریکا نزد سلطان عبدالحمید دوم برای باز کردن دروازههای فلسطین به روی یهودیان فراری از کشتارهای روسیه و سپس محکومیت رسمی اقدامات عثمانی توسط آمریکا؛ هیچیک از اینها سودی نبخشید.[۶۴]
۸- در جمادیالاول ۱۲۹۹ ه.ق (آوریل ۱۸۸۲ م)، زمانی که مهاجرت یهودیان از روسیه به دلیل آزارهای وارده بر آنان آغاز شد، سلطان عبدالحمید دوم بیانیهای صادر کرد و به یهودیانی که قصد مهاجرت به دولت عثمانی را داشتند، اطلاع داد که به آنان اجازهٔ استقرار در فلسطین داده نخواهد شد، اما میتوانند به دیگر ولایات عثمانی مهاجرت کرده و به شرط پذیرش تابعیت عثمانی در آنجا ساکن شوند. دو ماه بعد (رجب ۱۲۹۹ ه.ق / ژوئن ۱۸۸۲ م)، تلگرافی از سوی سلطان به حاکم قدس رسید که دستور میداد از پیاده شدن مهاجران یهودی روس در بنادر فلسطین جلوگیری شود و کشتیها موظفند آنان را به هر بندر عثمانی دیگری منتقل کنند. سپس دستوراتی مبنی بر اخراج تمام کسانی که در قدس ساکن شده بودند صادر شد و پس از آن، اوامر مشابهی برای تمام ولایت شام جهت ممانعت از اسکان یا نفوذ یهودیان به فلسطین ارسال گشت. دو سال بعد (۱۸۸۴ م)، دولت عثمانی قانونی وضع کرد که مدت اقامت یهودیان در فلسطین را به یک ماه محدود میکرد؛ هرچند تحت فشار خارجی، این مدت را در سال ۱۸۸۷ م به سه ماه افزایش داد. فشار بیگانگان از یک سو و مقاومت و تدابیر عثمانی از سوی دیگر ادامه یافت. به طور کلی، دههٔ هشتاد قرن نوزدهم شاهد یک فعالیت و بیداری از سوی عثمانیها برای مقابله با تلاشهای یهودیان – بهویژه مهاجران روسیه و مناطق اطراف آن – برای استقرار در فلسطین بود.
۹- همچنین، اوایل دههٔ نود قرن نوزدهم نیز شاهد صدور چندین تصمیم پیدرپی بود. در اسناد عثمانی این درک از ماهیت طرح صهیونیستی برای اسکان یهودیان در فلسطین به وضوح دیده میشود. برای نمونه، در ۲۵ ربیعالثانی ۱۳۰۸ ه.ق (۷ دسامبر ۱۸۹۰ م)، سلطان عبدالحمید دوم فرمان دیگری صادر کرد تا راههای قانونیای را که برخی یهودیان برای خرید اراضی خصوصی از آن استفاده میکردند، مسدود کند. او همچنین تلاش کرد تا با استفاده از خزانهٔ شخصی خود، هر مقدار از اراضی فلسطین را که میتواند خریداری کند تا راه را بر خریداران یهودی ببندد.
در ۲۱ ذیالقعده ۱۳۰۸ ه.ق (۲۸ ژوئن ۱۸۹۱ م)، سلطان به کابینهٔ خود دستور داد تا از پذیرش مهاجران یهودی راندهشده از اروپا در سرزمینهای عثمانی خودداری کنند، چرا که این امر در آینده به تشکیل یک «حکومت موسوی» منجر خواهد شد و در این مسئله «دسیسههای فراوانی» نهفته است.
در ۲۸ ذیالقعده ۱۳۰۸ ه.ق (۵ ژوئیه ۱۸۹۱ م)، عبدالحمید دوم در نامهای به کمیتهٔ نظامی بر این تصمیم تأکید کرد و تصریح نمود که پذیرش این «موسویان» و اسکان دادن یا اعطای حق شهروندی به آنان، امری «بسیار زیانبار» است، زیرا ممکن است در آینده «مسئلهٔ حکومت موسوی» از آن زاده شود.
در ۲۹ ذیالقعده ۱۳۰۸ ه.ق (۶ ژوئیه ۱۸۹۱ م)، عبدالحمید برای دومین بار بر تصمیمات خود تأکید و موضع کشورهایی را که این تصمیم را محکوم کرده بودند، رد کرد. او در این فرمان تصریح میکند که این «موسویان» در هر کجای امپراتوری عثمانی که ساکن شوند، هرچقدر هم که تدابیر بازدارنده اتخاذ شود، ذرهذره به فلسطین نفوذ خواهند کرد و با تشویق و حمایت دولتهای اروپایی، برای تشکیل یک حکومت موسوی تلاش خواهند نمود.
در سال ۱۸۹۶ میلادی، شرکتهای یهودی از تملک اراضی منع شدند و تنها به یهودیانی که پیش از سال ۱۸۹۳ م ساکن شده بودند، اجازهٔ تملک املاک ثابت داده شد.[۶۵]
باید توجه داشت که تمام این اقدامات، پیش از ظهور هرتسل و تأسیس جنبش صهیونیسم صورت گرفته است.
همهٔ اینها به آن معنا نیست که نتیجهٔ مطلوب به طور کامل به دست آمد؛ بلکه به دلیل ضعف دولت عثمانی، قدرت نفوذ بیگانگان، فساد اداری و عوامل دیگر، نفوذها و شکافهایی نیز رخ داد.[۶۶] اما مقصود در اینجا این است که رویکرد ثابت دولت عثمانی، حفاظت از فلسطین و مقاومت در برابر ایجاد دولت یهودی بود. این مسئلهای است که نیازی به این همه تفصیل و اثبات نداشت، زیرا طبیعت و غریزهٔ هر دولتی، حفظ سرزمین خود و حساسیت نسبت به ایجاد موجودیتهای مستقل در داخل آن است. اما ما به دو دلیل ناچار شدیم به این موضوع بپردازیم:
نخست: کثرت اتهاماتی که در دنیای معاصر ما مبنی بر خیانت دولت عثمانی به عربها و کوتاهی در مسئلهٔ فلسطین رواج یافته است؛ تا جایی که این اتهام برای نسلهای پیاپی به یک حقیقت بدل شده است. این روایتی است که در دورهٔ کنونی برای تخریب هرچه بیشتر ترکیه و سیاستهایش در دوران اردوغان، ترویج و تقویت میشود.
دوم: مفهوم «ملیگرایی» و «وطنپرستی» که سیاستهای خائنانهٔ رژیمهای معاصر عربی آن را ترویج کردهاند. این مفهوم، مسئلهٔ کوتاهی در قبال فلسطین و بیتالمقدس را در نظر بسیاری از مردم عادیسازی کرده است. در نتیجه، بسیاری از مردم احساس میکنند که حاکمان کشورهای عربی و اسلامی مسئولیتی در قبال آزادسازی فلسطین، نبرد با صهیونیستها یا مقدس شمردن مسجدالاقصی و خیزش برای آن ندارند، بلکه این اقدامات را نوعی لطف یا حتی امری مستحب میدانند. این طرز فکر، نتیجهٔ همان مفهوم نفرتانگیز «وطنپرستی» است که با اسلام در تضاد قرار دارد و حاکمان را تنها مسئول مرزهایی میداند که اساساً توسط استعمار برایشان تعیین شده است!! یکی از پیامدهای این احساس، این است که قداست بیتالمقدس و مسجدالاقصی در وجدان بسیاری از مردم کمرنگ شده و این ایده را میپذیرند که عثمانیها نیز ممکن است بر اساس منافع سیاسی و مالی، در مورد آن کوتاهی کرده باشند؛ باوری که تأکید بر نادرستی آن کاملاً ضروری است! چرا که سلطنت عثمانی این سرزمینهای شامی را مقدس میشمرد، شام را «شام شریف» مینامید و در قلب آن، بیتالمقدس قرار داشت.
نویسنده: محمد الهامی
ترجمه شده توسط هوش مصنوعی. پرامپت، بازبینی و مطابقت با متن اصلی: عبدالله شیخ آبادی
[۱] ر.ک: دیوید راوبینی، یومیات دیوید راوبینی، ترجمه و پژوهش: دکتر مصطفی وجیه، چ ۱ (استانبول: دارالاصول العلمیه، ۲۰۲۱ م)، و همچنین به مقدمهٔ محقق و ویراستار روزنوشتها مراجعه شود.
[۲] Stanford J. Shaw, The Jews of the Ottoman Empire and the Turkish Republic, (Hampshire: Macillan Press LTD, 1991), (89).
عصام سخنینی، طبریة تاریخ موسوعی، چ ۱ (بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، ۲۰۰۹ م)، (۲۵۲ به بعد).
[۳] برای مشاهدهٔ متون اسناد و تفسیر آنها ر.ک: ابراهیم عبداللطیف، «من وثائق التاریخ العربی»، مجلهٔ جامعة القاهرة بالخرطوم، شمارهٔ ۲، ۱۹۷۱ م، (۹۴ به بعد).
[۴] رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة: جذورها فی التاریخ الغربی، ترجمهٔ احمد عبدالله عبدالعزیز، سلسلة عالم المعرفة ۹۶ (کویت: المجلس الوطنی للثقافة، دسامبر ۱۹۸۵ م)، (۳۹ به بعد، ۵۹، ۶۰، ۶۴ به بعد)؛ عبدالوهاب الکیالی (ویراستار)، الموسوعة السیاسیة (بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، بیتا)، (۳/۶۵۹).
[۵] دربارهٔ کتابهایی که توسط مسیحیان برای بازگشت یهودیان به فلسطین نوشته شده، ر.ک: رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة، (۳۰، ۳۱، ۴۲ به بعد، ۵۵ به بعد).
[۶] برای مطالعهٔ بیشتر در این زمینه ر.ک: رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة؛ المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، چ ۱ (قاهره: دارالشروق، ۱۹۹۹ م)، (۶/۱۳۶ به بعد). این دایرةالمعارف دو فصل را به صهیونیسم غیریهودی اختصاص داده است: فصلی دربارهٔ «صهیونیسم مسیحی غیریهودی» و فصلی دربارهٔ «صهیونیسم سکولار غیریهودی».
[۷] رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة، (۷۳ به بعد).
[۸] الیاس الایوبی، تاریخ مصر فی عهد الخدیوی اسماعیل، چ ۲ (قاهره: مکتبة مدبولی، ۱۹۹۶ م)، (۱/۳۲۸ به بعد). وی این مطلب را از خاطرات فردیناند دولسپس، پسر کنسول فرانسه و صاحب امتیاز کانال سوئز، نقل میکند.
[۹] میخائیل فنتر، «علاقات الیهود مع السلطات و المجتمع غیر الیهودی»، در: یعقوب لانداو (ویراستار)، تاریخ یهود مصر فی الفترة العثمانیة، ترجمهٔ جمال الرفاعی و احمد حماد، قاهره: مرکز القومی للترجمة (۲۰۰۰ م)، (۵۲۲)؛
Stanford J. Shaw, The Jews of the Ottoman Empire, p. 158.
[۱۰] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة: بیان بوثائق الشام و ما یساعد علی فهمها و یوضح مقاصد محمد علی الکبیر (بیروت: الجامعة الأمریکیة، ۱۹۴۰ م)، (۱/۴۴، ۴۵).
[۱۱] قسطنطین بازیلی، سوریة و فلسطین تحت الحکم العثمانی، ترجمهٔ طارق معصرانی (مسکو: دار التقدم، ۱۹۸۹م)، (۱۱۴، ۱۱۶)؛ داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم (قاهره: مؤسسة هنداوی ۲۰۱۴م)، (۳۵).
[۱۲] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۳/۱۳۴).
[۱۳] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۱/۱۳۶).
[۱۴] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۴/۲۹۶ به بعد).
[۱۵] لطیفة سالم، الحکم المصری فی الشام، چ ۲ (قاهره: مکتبة مدبولی، ۱۹۹۰م)، (۲۴۸، ۲۵۰ به بعد).
[۱۶] کارین آرمسترانگ، القدس: مدینة واحدة عقائد ثلاث، ترجمهٔ دکتر فاطمة نصر و دکتر محمد عنانی (قاهره: سطور ۱۹۹۸م)، (۵۶۴).
[۱۷] قسطنطین بازیلی، سوریة و فلسطین تحت الحکم العثمانی، (۱۱۷)؛ مجهول، مذکرات تاریخیة، (۶۹، ۷۰).
[۱۸] قسطنطین بازیلی، سوریة و فلسطین تحت الحکم العثمانی، (۱۶۲).
[۱۹] قسطنطین بازیلی، سوریة و فلسطین تحت الحکم العثمانی، (۱۶۵).
[۲۰] داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم، (۱۳۳، ۱۴۳).
[۲۱] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۳/۱۳۵).
[۲۲] داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم، (۱۳۲).
[۲۳] ناشناس، مذکرات تاریخیة، (۲۵، ۶۸، ۶۹)؛ داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم، (۱۸۹).
[۲۴] محمد فرید، البهجة التوفیقیة فی تاریخ مؤسس العائلة الخدیویة، تحقیق: دکتر احمد زکریا الشلق، چ ۲ (قاهره: دارالکتب و الوثائق القومیة، ۲۰۰۵ م)، (۱۶۵).
[۲۵] داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم، (۱۸۹)؛
Stanford J. Shaw, The Jews of the Ottoman Empire, (158); Jonathan Frankel, The Damascus Affair: ‘Ritual Murder’, Politics, and the Jews in 1840, (Cambridge: Cambridge University Press, 1997), p.376.
[۲۶] داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم، (۱۸۹).
[۲۷] اسد رستم، الأصول العربیة لتاریخ سوریة فی عهد محمد علی باشا، (بیروت: منشورات کلیة العلوم و الآداب الجامعة الأمریکیة)، (۵/۲۲۴، ۲۲۶)؛ مصطفی عبدالغنی، الأوقاف علی القدس، چ ۱ (قاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب، ۲۰۰۷ م)، (۱۲۰، ۱۲۳).
[۲۸] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۲/۳۲۶، ۳/۶۵، ۶۶).
[۲۹] کارین آرمسترانگ، القدس، (۵۶۵، ۵۶۶)؛ داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم، (۱۴۳)؛ عبدالعزیز عوض، «هجرة الیهود إلی فلسطین و موقف الدولة العثمانیة منها»، مجلة کلیة الآداب جامعة الریاض، ۱۹۷۴ م، (۳/۱۵۵).
[۳۰] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۲/۳۴۹).
[۳۱] مصطفی عبدالغنی، الأوقاف علی القدس، (۶۹).
[۳۲] اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۴/۲۹۴ به بعد)؛ مصطفی عبدالغنی، الأوقاف علی القدس، (۱۲۵).
[۳۳] مجهول، مذکرات تاریخیة، (۸۰، ۸۱، ۱۱۷، ۱۲۱، ۱۲۲)؛ ایلی لیفی ابوعسل، یقظة العالم الیهودی (قاهره: مطبعة النظام، ۱۹۳۴ م)، (۱۵۴).
[۳۴] مجهول، مذکرات تاریخیة، (۷۸)؛ اسد رستم، المحفوظات الملکیة المصریة، (۴/۳۵۶).
[۳۵] قسطنطین بازیلی، سوریة و فلسطین تحت الحکم العثمانی، (۱۶۵)؛ مجهول، مذکرات تاریخیة عن حملة إبراهیم باشا علی سوریا، تحقیق و تقدیم: احمد غسان سبانو، (نسخهٔ الکترونیکی)، (۵۹، ۶۰، ۶۶)؛ داود برکات، البطل الفاتح إبراهیم، (۱۳۹).
[۳۶] برای مطالعهٔ بیشتر ر.ک: محمد الهامی، فی أروقة التاریخ، چ ۱ (استانبول: دارالاصول العلمیة، ۲۰۲۲م)، (۳/۱۷۱ به بعد)، بحثی با عنوان: «سیاسة محمد علی باشا تجاه أوقاف بیت المقدس».
[۳۷] قسطنطین بازیلی، سوریة و فلسطین تحت الحکم العثمانی، (۱۶۲).
[۳۸] کارین آرمسترانگ، القدس، (۵۶۷).
[۳۹] برای مطالعهٔ بیشتر ر.ک: ایلی لیفی ابوعسل، یقظة العالم الیهودی، (۱۴۴ به بعد، ۱۵۰، ۱۵۱، ۱۷۱)؛ ملف وثائق فلسطین (قاهره: وزارة الارشاد القومی، ۱۹۶۹ م)، (۱/۴۵)؛
Ben Halpern and Jehuda Reinharz, Zionism and the Creation of a New Society, (Oxford: Oxford University Press, 1998), (43); Jonathan Frankel, The Damascus Affair, p.376.
[۴۰] المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، چ ۱ (قاهره: دارالشروق، ۱۹۹۹ م)، (۶/۱۷۷).
[۴۱] المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، (۳/۱۶۷).
[۴۲] ملف وثائق فلسطین، (۱/۴۷)؛ رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة، (۶۲)؛ المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، (۶/۱۶۱).
[۴۳] رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة، (۸۳، ۸۵، ۹۱)؛ رفیق شاکر النتشة، السلطان عبدالحمید الثانی و فلسطین، چ ۳ (بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، ۱۹۹۱م)، (۸۳)؛ دیوید فرومکین، سلام ما بعده سلام: ولادة الشرق الأوسط، ترجمهٔ کمال الیاس، چ ۱ (لندن: ریاض الریس للکتب، دسامبر ۱۹۹۲م)، (۳۰۱)؛ المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، (۶/۱۵۳ به بعد).
[۴۴] المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، (۶/۱۵۴).
[۴۵] در این مبحث، به طور خاص، تلاش کردهام هر اطلاعاتی را به منابعش مستند کنم. تقریباً تمام منابع به اسناد یا شاهدان عینی بازمیگردند و این به دلیل اهمیت و خطیر بودن این مطالب است، و همچنین به دلیل اینکه برای اکثر پژوهشگران این دوره ناشناخته است.
[۴۶] لورنس اولیفانت، أرض جلعاد: رحلات فی لبنان و سوریة و الأردن و فلسطین ۱۸۸۰م، ترجمهٔ احمد عویدی العبادی، چ ۱ (عمان: دار مجدلاوی، ۲۰۰۴م).
[۴۷] تئودور هرتسل، یومیات هرتزل، ترجمهٔ هلدا شعبان الصایغ، سری کتابهای فلسطینی، شمارهٔ ۱۰، ۱ (بیروت: مرکز ابحاث منظمة التحریر الفلسطینیة، ۱۹۶۸م)، (۵۴۲، پیوست)؛ امین عبدالله، مشاريع الاستيطان اليهودي منذ قيام الثورة الفرنسية حتى نهاية الحرب العالمية الأولى، سری عالم المعرفة ۷۴ (کویت: المجلس الأعلی للثقافة، فوریه ۱۹۸۴م)، (۱۴۵)؛ عبدالوهاب المسیری، موسوعة اليهود واليهودية والصهيونية، (۶/۳۱۳).
[۴۸] عبدالعزیز عوض، «نشأة الاستیطان الصهیونی فی فلسطین»، المجلة التاریخیة المصریة، شمارهٔ ۲۱، (۲۵۶ به بعد).
[۴۹] رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة، (۷۷)؛ المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، (۶/۱۵۳).
[۵۰] پیشتر در پاورقی به این موضوع اشاره کردیم، همچنین ر.ک: رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة، (۸۰ به بعد).
[۵۱] ر.ک: ایلی لیفی ابوعسل، یقظة العالم الیهودی، (۱۷۹، ۱۸۰).
[۵۲] لوید جورج، نخستوزیر بریتانیا بود که وزیر خارجهاش (بالفور) وعدهٔ مشهور خود را صادر کرد. با اینکه او از بالفور بسیار مهمتر بود، اما شهرت وعده، نام بالفور را بلند کرد و نام نخستوزیرش را در سایه قرار داد.
[۵۳] جورج آنتونیوس، یقظة العرب: تاریخ حرکة العرب القومیة، ترجمهٔ ناصرالدین الاسد و احسان عباس، چ ۱۰ (بیروت: دارالعلم للملایین، ژانویه ۱۹۸۷م)، (۳۷۲)؛ رژینا الشریف، الصهیونیة غیر الیهودیة، (۱۰۹)؛ دیوید فرومکین، سلام ما بعده سلام، (۳۰۰).
[۵۴] المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیة و الصهیونیة، (۶/۱۵۴).
[۵۵] دربارهٔ داستان صهیونیسم در آمریکا و تحول آن، ر.ک: مایکل اورن، القوة و الإیمان و الخیال: أمریکا فی الشرق الأوسط منذ ۱۷۷۶ حتی الیوم، ترجمهٔ اسر حطیبة، (لندن: مؤسسة هنداوی، ۲۰۰۹م)، (۳۰۵ به بعد).
[۵۶] به عنوان مثال ر.ک: امین عبدالله، مشاريع الاستيطان اليهودي، (۳۳ به بعد)؛ عیسی القدومی، «الأرشیف العثمانی و کنوز تاریخ القدس»، سلسلة بیت المقدس للدراسات، شمارهٔ پنجم، زمستان ۲۰۰۸م. وسیعترین تحقیقی که در این موضوع دیدهام و آن را در اسناد پیگیری کرده است: نائلة الوعری، دور القنصليات الأجنبية في الهجرة والاستيطان اليهودي في فلسطين: ۱۸۴۰ – ۱۹۱۴م، چ ۱ (عمان: دار الشروق، ۲۰۰۷م).
[۵۷] به عنوان مثال ر.ک: لورنس اولیفانت، أرض جلعاد، (۴۳۰، ۴۶۱ به بعد، ۴۸۴)؛ یومیات هرتزل، (۳۵۶ به بعد).
[۵۸] ایلی لیفی ابوعسل، یقظة العالم الیهودی، (۱۷۱).
[۵۹] در منبع، تاریخ میلادی ۴ مارس ذکر شده است، اما با مراجعه به تقویمها مشخص شد که این تاریخ هجری با تاریخ میلادی که در متن آوردیم، مطابقت دارد.
[۶۰] عیسی القدومی، «الأرشیف العثمانی و کنوز تاریخ القدس»، سلسلة بیت المقدس للدراسات، شمارهٔ پنجم، زمستان ۲۰۰۸م.
[۶۱] متن دو سند را در ملف وثائق فلسطین، (۱/۴۷ به بعد) ببینید.
[۶۲] Harold Temperley, England and the Near East, (London: Longmans green & co, 1936), p.444.
[۶۳] لورنس اولیفانت، أرض جلعاد، (۴۶۴).
[۶۴] مایکل اورن، القوة و الإیمان و الخیال، (۳۱۱).
[۶۵] برای مطالعهٔ بیشتر در این زمینه ر.ک: احمد آقکوندوز، الدولة العثمانیة المجهولة، چ ۱ (استانبول: وقف البحوث العثمانیة، ۲۰۰۸م)، (۴۴۸ به بعد)؛ عبدالعزیز عوض، «هجرة الیهود إلی فلسطین و موقف الدولة العثمانیة منها»، مجلة کلیة الآداب، دانشگاه ریاض، ۱۹۴۷م، (۳/۱۶۰ به بعد)؛ اورخان محمد علی، السلطان عبدالحمید الثانی، چ ۱ (قاهره: دارالنیل، ۲۰۰۸م)، (۲۱۴ به بعد)؛ نائلة الوعری، دور القنصلیات الأجنبیة، (۱۹۲ به بعد)؛ مروان ابوشمالة، الاستراتیجیة الصهیونیة تجاه مدینة القدس، رسالهٔ کارشناسی ارشد (غزه: دانشگاه اسلامی – دانشکدهٔ ادبیات، ۲۰۱۲م)، (۱۰۸ به بعد)؛ محمد شعبان صوان، السلطان و التاریخ: لماذا نقرأ التاریخ العثمانی، چ ۱ (الجزائر – بیروت: ابن الندیم روافد، ۲۰۱۶م)، (۲۸۹ به بعد). با وجود اختلافات جزئی در منابع در مورد تاریخ دقیق. از کتابهایی که به طور اختصاصی به این موضوع پرداختهاند میتوان به کتاب دکتر حسان حلاق، موقف الدولة العثمانیة من الحرکة الصهیونیة اشاره کرد.
[۶۶] برای مطالعهٔ بیشتر در این باره، ببینید: أورخان محمد علي، السلطان عبد الحميد، (٢١٥، ٢١٦)؛ نائلة الوعري، دور القنصليات الأجنبية، (١٩٥ به بعد).