با ترک مذهب سلف، چه چیز را از دست دادیم؟

سه قرن نخست پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه وسلم دوران سیادت عقیده و فقه سلف رضوان الله علیهم بود. پس از آن بود که مذاهب بدعی از این سو و آن سو سر بر آوردند تا آنکه قرن پنجم هجری فرا رسید، آنجا که حکومت سلجوقی در دوران آخرین پادشاهان قدرتمندش آلپ ارسلان و فرزندش ملک شاه و وزیرشان خواجه نظام الملک (متوفای ۴۸۵ هجری) فرا رسید.

در آن دوران توجه به علوم شرعی بسیار بالا بود و مدارس بسیاری در این دولت بزرگ که از چین در شرق تا فلسطین در غرب امتداد داشت ساخته شد، جز آنکه این نهضت علمی با محدود شدن و انحسار عقیده سلف همراه بود، به طوری که بدعت در برخی قضایای مهم از جمله صفات الله متعال و قضا و قدر و توحید عبادت آشکار گردید، چرا که خواجه نظام الملک وزیر با همه‌ی فضل و علم و بزرگواری‌اش یک اشعری متعصب بود و همین باعث شد مذهب اشعری را در این مدارس و قصر اجباری کند و وظیفه‌ی تدریس را در این مدارس به اشاعره بسپارد و این به دو مساله‌ی خطرناک انجامید:

نخست: محدود شدن و دور افتادن مذهب سلف و انتشار عقیده‌ی اهل کلام از جمله اشاعره و ماتریدیه و معرفی خود به عنوان اهل سنت و ملقب ساختن پیروان سلف به «حشوی‌ها».

دوم: پذیرش عقاید اشاعره توسط علما منجر به باز شدن مجال برای ورود خرافات صوفیه و شرکیات قبوریه شد تا جایی که نفوذ آنان به مساجد و «خلوت‌» ها رسید و اضرحه و اصحاب طرق و درویش‌گرایی رو به کثرت نهاد و زشتی بدعت از میان رفت و جایگاه اهل علم و عقل و پیروی از کتاب و سنت محدود گردید و جایگاه والا و تقدیر و بزرگداشت متوجه اصحاب خِرَق (جمع خرقه) و احوال و خوارق عادات شد، و این زیان بزرگی بود اما نه فقط از جهت پایبندی صحیح به عقاید و سلوک اسلامی، بلکه حتی علوم فلک و صنعت و شیمی و فیزیک و طب نیز رو به ضعف نهاد چرا که مشرق اسلامی در مجال این علوم دیگر مانند سه قرن نخست نبود… اما محدود شدن و ترک سلفیت در مصر و برقه و طرابلس و قیروان و اطراف آن زودتر اتفاق افتاد و غلبه‌ی بدعت در آن روی خشن‌تری به خود گرفت و این به سبب قدرت دولت بنی میمون قداح معروف به فاطمیان در آن مناطق بود. آنان همچنین در سقوط امارت مسلمانان در صقلیه (سیسیل) و جنوب ایتالیا و جزیره‌ی کرت به اروپاییان یاری رساندند.

قدرت علوم و صنعت و اینگونه معارف نیز مدتی طولانی در مغرب اسلامی و به ویژه اندلس دوام نیاورد، چرا که علما به پذیرش عقیده‌ی اشعری مجبور گردیدند و دولت «موحدین» به مبارزه با عقاید سلف پرداخت. این حکومت بیش از دولت‌های مشرق اسلامی در باتلاق خرافه فرو رفته بود.

سال‌هایی اندک از بالا رفتن پرچم بدعت نگذشت که ستاره‌ی اختلاف میان مسلمانان به بدترین شیوه‌ی ممکن تابیدن گرفت و دولت سلجوقیان تکه تکه شد و مردم در عقیده‌ی جبر ذوب شدند؛ گروهی از رحمت پروردگار نومید گشته و گروهی دیگر همراه با اصحاب طُرُق ره خرافات پیمودند و در امور دنیا وا دادند.

این شرایط بود که به لشکرهای صلیبی اجازه داد از وسط فرانسه و اروپا به این سو سرازیر شوند اما هنوز از دیوارهای انطاکیه نگذشته شهرهای ساحل شام یکی پس از دیگری زیر پای اسبانشان سقوط کرد. آنان قدس را در ۲۲ شعبان سال ۴۹۲ هجری یعنی هفت سال پس از درگذشت خواجه نظام الملک رحمه الله اشغال کردند، حال آنکه دولت سلجوقی در دوران وی از سواحل فلسطین تا ایالت کاشغر در چین کنونی، قوی و یکدست بود، اما مشکل آنان سهل‌انگاری در امر عقیده‌ی امت برای منافع سیاسی بود ـ هرچند در توهم‌شان گمان می‌کردند این به سود حکومتشان خواهد بود. ولی در حقیقت سنت الله متعال بر این است که شاید کسانی را که با منافع دنیا تجارت می‌کنند باقی بگذارد، اما آنهایی را که با عقاید خود معامله می‌کنند هرچند بزگوار و فاضل باشند باقی نمی‌گذارد. و خواجه نظام الملک و ملک شاه و پدرش آلپ ارسلان به عنوان نمونه کافی هستند.

پس از این دورسازی عقیده‌ی سلف و عقب‌گردهای سیاسی و نظامی و اجتماعی و دینی و اخلاقی ناشی از آن علوم دیگر شرعی از فقه و حدیث و اصول به سبب مدارس و اوقاف در نظر گرفته شده همچنان قوی و بلکه باعث باشکوه باقی ماندند، جز آنکه انحراف در عقاید و سلوک روز به روز در حال افزایش بود و هر چند فرصت‌هایی برای اصلاح پیش آمد اما متاسفانه از آن استفاده نشد، از جمله دوران سلطان عمادالدین زنگی (متوفای ۵۴۱) و دوران سلطان صلاح الدین ایوبی (متوفای ۵۸۹). این دو مرد رفتند اما نتوانستند اصلاح عقیدتی خود را تکمیل کنند. آنچه این دو توانستند بدان دست یابند بازگرداندن امت به سوی جهاد و پیروزی بر صلیبی‌ها و اسقاط حکومت باطنیان (فاطمیان) در مصر بود که این اصلاحات شایسته‌ی ادامه و بازگرداندن امت به کتاب الله و سنت پیامبرش صلی الله علیه وسلم و دور ساختن امت از بدعت‌ها و خرافاتی بود که گرفتارش شده بود، اما اینها اتفاق نیفتاد و عاقبت آن فروپاشی سلطنت سلاجقه و ایوبیان در کمتر از عمر یک انسان عادی بود تا در پی آن شری بزرگ و بلایی آشکار در سال‌هایی اندک رخ دهد و آن اشغال سرزمین‌های اسلامی توسط مغولان بود.

بی‌شک تسلط این قوم غریب بر ملت‌های مسلمان آن هم با این سرعت عجیب ممکن نبود مگر به سبب عقب‌گرد عقیده‌ی سلف و متفرق شدن دلهای مردم بر مشارب و اهواء و اعتقادات باطل به اموات و تعلق به صالحان زنده به ادعای ولایتشان و دارا بودن قدرت‌های خفیه بر مردم و دیگر ادعاها، که باعث عقب‌ماندگی و انحطاط امت گردید. آنانی هم که چنین ادعاها و عقاید باطلی نداشتند یا علمایی بودند منزوی از مردم و دوری گرفته از آرا و سلوک آنان و یا عوامی مشغول دنیا که وارد چنین لفاظی‌هایی نمی‌شدند، یا کسانی که اساسا به اهل دین به دید خشنودی نمی‌نگریستند.

خواننده وقتی به دیوان‌های تاریخ مصر و شام در آن دوره نگاه می‌اندازد و در نام‌های فرماندهان و امیران و نویسندگان دولت نظر می‌اندازد و در آن به جستجوی خود اهل شام و مصر می‌پردازد جز اندک افرادی چیزی نمی‌بیند، و بیشترشان لشکریان و نظامیانی هستند از ممالیک و ترکان و کردها. سایر مردم هم دیندارانشان به سبب بدعت‌ها و اندیشه‌ی صوفی زمین‌گیر شده بودند و از رسیدن به چنین مراتبی ناتوان، و غیر دینداران چنان بود که پیش‌تر بیان کردم.

هنگامی که خداوند مملوکیان را در نبرد عین جالوت (۶۵۸ هجری) پیروز گرداند و وعده‌اش را مبنی بر هلاک نشدن امت محمد صلی الله علیه وسلم با یک بلای عام محقق گرداند، آن هم فرصتی مناسب برای علما بود تا امت را به سوی عقیده‌ی سلف راهنمایی کنند و حرکت اصلاح دینی آغاز شود، اما اینجا نیز کمی تاخیر رخ داد تا آنکه ابن تیمیه دعوت اصلاحی‌اش را شاید بیست سال پس از عین جالوت (۷۲۸ هجری) آغاز کرد، آنگونه که توانست عقیده‌ی سلف را باری دیگر مطرح سازد و به مردم بیاموزد، اما نتوانست حکومت را به برگرفتن این عقیده راضی کند، به همین سبب خرافه و بدعت همچنان بر عقل مردم مسلط ماند و غرق شدن مسلمانان در آن باعث شد شکاف و دوگانگی خطرناکی در میان آنان رخ دهد به طوری که زندگی‌شان میان تعالیم قرآن و حدیث و فقه از سویی، و انحرافات و بدعت‌هایی که نه در کتاب بود و نه در سنت و فقه از سوی دیگر دو پاره گردد.

حکومت عثمانی در آغاز کار خود توانست به پیروزی‌های نظامی و سیاسی چشمگیری دست یابد، اما آنان نیز غرق در انحرافات عقیدتی بودند و این از آشکارترین عوامل شیوع جهل و عقب‌ماندگی علمی در دیگر ممالک اسلامی تحت حکومت عثمانی بود تا جایی که در پایان به خود آمدند و دیدند اسلحه‌ی خود را از همسایگان اروپایی‌شان که زمانی خود سرور آنان بودند می‌خرند تا با خودشان بجنگدند.

گمراهی عقیدتی و ایمان به جبر و سر سپردگی به شیوخ طریقت و یاری جستن از مردگان تنها بخشی از غل و زنجیرهایی بود که امت اسلامی را به خود مشغول داشت و طولی نکشید که صلیبی‌ها از نو بازگشتند، اما این بار تنها سواحل شام نبود که به اشغال آنان درمی‌آمد بلکه توانستند همه‌ی سرزمین‌های اسلامی را از چین تا طنجه در مراکش طی سریع‌ترین عملیات اشغال در طول تاریخ به تسلط خود درآورند. امت به سبب غربت از دین قابلیت پذیرش بردگی را یفته بود و جز قسمت‌هایی اندک، جایی باقی نماند که پای استعمارگران به آن نرسد.

محمد السعیدی ـ ترجمه: احمد معینی