تعریف
هرگاه اصطلاح انسانیت مطرح میشود مجموعهای از معانی شامل نیکی در حق انسانها و بالا بردن کرامت انسانی و به شکل کلی توجه به انسانها به ذهن متبادر میشود که این معانی در این حد تقریبا میان همهٔ انسانها به عنوان اندیشهای نیک پذیرفته شده است. اما اصطلاح «انسانگرایی» یا «اومانیسم» یک چیز دیگر است و آنهایی که امروزه به زیر پرچم انسانگرایی در آمدهاند معمولا در پی چیز مشخصتری هستند و نگاهی ویژه به جهان دارند که قطعا همه آن را نمیپذیرند.[۱]
مصطلح انسانگرایی (Humanism) به صیغهٔ مصدر برای بار نخست در آغازین سالهای قرن نوزدهم در فرهنگ غربی نمایان شد، یعنی در سال ۱۸۰۸ میلادی؛ هرچند مفهوم این کلمه از مدتها پیش موجود بود و توسط فردریک نیثامر[۲] استفاده شده است. منظور وی ـ در آغاز ـ اشاره به یک نظام آموزشی و تربیتی جدید پیشنهاد شده از سوی او بود با هدف تربیت کودکان به واسطهٔ فرهنگ و آداب کهن به ویژه آداب لاتین و یونان برای بالا بردن ارزش انسان و جایگاه وی.
اما ریشهٔ لاتین این کلمه پیشتر و در سیاقهای دیگر رایج بود.[۳] صفت انسانی یا انسی (Humanist) از قرن شانزدهم و دقیقا در سال ۱۵۳۹ در زبانهای اروپایی برگرفته شد.[۴] کلمهٔ انسان (Human) از نظر لغوی به کلمهٔ (Humus) به معنای زمین (Earth) یا خاک (Soil) برمیگردد. منظور انسانِ ایستاده بر زمین است.[۵]
اما انسانگرایی (Humanism) به کار رفته در سیاق و چارچوب جدید بر حسب دانشنامهٔ Mariam-Webster اینگونه تعریف شده است: «باور؛ مجموعهای از رفتارها یا روش زندگی که حول توجهات انسان یا ارزشهای او تمرکز یافته است که به عنوان یک فلسفه آنچه مافوق طبیعت است را نمیپذیرد و انسان را به سان یک موضوع طبیعی میشناسد و بر کرامت اساسی و ارزش انسانی و توان او بر اثبات خود به واسطهٔ عقل و روش علمی [تجربی] تاکید دارد». انسانگرایی همچنین اینگونه تعریف شده است: «رویکردی عقلی که انسان را مرکز همهٔ اهتمامات قرار میدهد».[۶]
انسانیت، انسانگرایی، گرایش انسانی، مذهب انسانیت، دین انسانی، اومانیسم، همه اصطلاحاتی هستند فربه از معانی بسیار مُتشَعب[۷] آنقدر که برخی «گرایش انسانی» را از پیچیدهترین و ملتَبَسترین اصطلاحات در فرهنگ غرب جدید دانستهاند.[۸] چرا که «هیچ تعریف دقیقی برای مذهب انسانیت وجود ندارد».[۹] اما این اصطلاحات در ترادف یکدیگر، بسیار برای اشاره به یک معنا به کار میروند ـ اگرچه برخی آنها را متفاوت میدانند ـ و منظور از این «خانوادهٔ اصطلاحات» به شکل کلی بالا بردن ارزش انسان ـ و گاه به خدایی رساندن او ـ و قرار دادنش در مرکز هستی است.
اینجا برای اشاره به این گرایش از واژهٔ «انسانگرایی» استفاده کردهام نه «انسانیت»؛ که اشاره به مبالغه و غلو در این مذهب به شیوهٔ غربی آن است.[۱۰] اما واژهٔ انسانیت به تنهایی دال بر «انسانگرایی» یا گرایش انسانی نیست بلکه تنها بخشی از معنای آن را در خود دارد، چرا که پسوند (Ism) در انگلیسی یا (Isme) در فرانسه به معنای مذهب یا نظریه اشاره دارد.
مادهٔ انسانیت و گرایش به آن در فرهنگ اصطلاحی ـ انتقادی لالاند چند سطح مختلف از معنی را در بر میگیرد:
۱ـ معنای تاریخی دال بر جنبش فکری شکل یافته در میان انسانگراهای دوران رنسانس در اروپا. کسانی مانند فرانچسکو پترارک (۱۳۰۴ ـ ۱۳۷۴ میلادی)، کولوچیو سالوتاتی (۱۳۳۱ ـ ۱۴۰۶ میلادی)، جووانی پیکو دلا میراندولا (۱۴۶۳ ـ ۱۴۹۴ میلادی)،[۱۱] اراسموس (۱۴۶۶ ـ ۱۵۳۶ میلادی) و گیوم بوده (۱۴۶۷ ـ ۱۵۴۰ میلادی).
این جنبش با تلاشهای خود توانست ارزش اندیشهٔ انسانی را بالا برده و میان فرهنگ جدید و قدیم از خلال قرون وسطی و دورانهای تابع آن ارتباط ایجاد کند. ذیل مدخل «انسانیت» در در فرهنگنامهٔ بزرگ زبان فرانسه آمده است: «یک جنبش فکری گسترش یافته در قرنهای پانزدهم و شانزدهم در اروپا که در خلال بازگشت به ریشههای گذشته، بازگرداندن اندیشهٔ نقدی و تامل ذاتی و شکلدهی تصوری جدید از زیبایی و هنر را هدف قرار داده بود». در اروپا پژوهشهای غیر لاهوتی را پژوهشهای انسانی میخواندند.[۱۲]
۲ـ معنای فلسفی. بنابر فرهنگ لالاند: «معنای انسانیت به تصوری کلی از زندگی سیاسی و اقتصادی و اخلاقی اشاره دارد که اساس آن بر باور به رهایی انسان به واسطهٔ نیروهای انسانی شکل یافته است. این باور به شکلی جدی با مسیحیت در تعارض است؛ زیرا بر اساس مسیحیت رهایی انسان تنها متوقف بر حقوق خداوند و نیروی ایمان بود».[۱۳] [۱۴]
والتر لیپمن (۱۸۸۹ ـ ۱۹۷۴ میلادی) در مقدمهای بر اخلاق (A preface to Morals) معنای انسانیت را اینگونه توصیف کرده: مذهبی که مردم زیر سایهٔ آن به این باور زندگی میکنند «که وظیفهٔ انسان آن است که ارادهٔ خود را نه مطابق با ارادهٔ خداوند بلکه برای بهترین شناخت از شروط خوشبختی بشری تطابق دهد».[۱۵]
مارتین هایدگر (۱۸۸۹ ـ ۱۹۷۶ میلادی) گرایش انسانی را اینگونه تعریف میکند: «… آن توضیحِ فلسفیِ انسان، که کلیت موجود را بنابر خاستگاه انسان و در سمت و سوی انسان تفسیر و ارزشگذاری میکند». وی در جایی دیگر آن را فلسفهای میداند که انسان را از روی قصد و آگاهانه در مرکز هستی قرار میدهد و از خلال تاویلات متافیزیکی مشخصی برای وجود، باورمند به امکان آزادسازی تواناییهای او و تامین زندگی او و اطمینان از سرنوشت اوست. به اختصار: «در گرایش انسانی… همه چیز بر گرد انسان میچرخد… در مدارهایی که به استمرار در حال گسترش است».[۱۶]
کالین ویلسون (۱۹۳۱ ـ ۲۰۱۳ میلادی) میگوید: «وظیفهٔ انسانگرایی (جنبش فرهنگی که به این نام شهره است) این است که تلاش کند نگاه بدبینانه را هر جا که هست از بین ببرد».[۱۷]
گرایش انسانی در تشویق به رفاهخواهی و لذت بردن و روی آوردن به زندگی و شگفتزدگی در برابر هنر و خلاقیت در معماری نمود مییابد. مظاهر بریدگی این گرایش از معارف قرون وسطی و روشهای آن به روشنی آشکار است.[۱۸]
اجمالا، مبادی نظم دهنده به گرایش انسانی اینهاست:
ـ توجه مطلق به انسان و بریدن از تشریع الهی.
ـ تکیهٔ مطلق بر عقل و بریدن از راهنمایی وحی.
ـ تعلق مطلق به زندگی دنیا و بریدن از هرگونه دلالت و معنی اخروی.[۱۹]
[۱] استیون لو، انسانگرایی: یک مقدمهٔ بسیار کوتاه (۹).
[۲] فردریک نیثامر (Friedrich Niethammer) از متخصصان آلمانی علم تربیت (۱۷۶۶ ـ ۱۸۴۸میلادی).
[۳] عبدالرزاق الداوي. موت الإنسان في الخطاب الفلسفي المعاصر (۱۸۹) و نگا: النزعة الإنسانية في الفکر العربي. تحریر: عاطف أحمد (۱۱).
[۴] رسول محمد رسول. جذور النزعة الإنسیة في القرن الأول الهجري. برگرفته از: الإنسیة العربية المعاصرة. (۲۱).
[۵] Humanism & Muslim Culture: Historical Heritage & Contemporary Challenges. P. 93.
[۶] Ian Crofton. Big Ideas in Brief. P. 18.
همچنین نگا: مصطفی حنفی. النزعة الإنسانية وإرث الأنوار. (۵۷).
[۷] نگا: زهیر المدنیني. إنية الإنسان ومنزلة الآخر. (۲۴).
[۸] مصطفی حنفی. النزعة الإنسانية وإرث الأنوار. (۱۱).
[۹] رالف بارتون بری. إنسانية الإنسان (۹).
[۱۰] در ترجمهٔ فارسی برای لفظ الإنسانویة از واژهٔ انسانگرایی و برای لفظ الإنسانیة از واژهٔ انسانیت بهره بردهام (مترجم).
[۱۱] See: Irina Bokova, A New Humanism for the 21 st Century, p.2.
[۱۲] ژاک گودي. سرقت تاریخ. (۳۵۲).
[۱۳] مصطفی حنفي، النزعة الإنسانیة وإرث الأنوار. (۱۳ ـ ۱۶).
[۱۴] ژاک گودی. سرقت تاریخ. (۳۵۵ ـ ۳۵۶).
[۱۵] آندره لالالند. فرهنگ فلسفی لالاند (۵۶۸).
[۱۶] عبدالرزاق الدواي. موت الإنسان في الخطاب الفلسفي المعاصر. (۴۳).
[۱۷] ملحم قربان. الحقوق الإنسانیة رهنا بالتباعدیة (۲۵۲ ـ ۲۵۳).
[۱۸] عبدالله السید ولد أباه. الفکر الأوروبي الحدیث والمعاصر. ضمن: مدخل لتکوين طالب العلم في العلوم الإنسانية. (۱۱۷).
[۱۹] عبدالرزاق بلعقروز. قوة القداسة: تصدع الدنیوية واستعادة الدیني لدوره. (۷۹).