ارسطوگری
گفتمان محمد شحرور ـ از آنجایی که فاقد هرگونه نظم و هماهنگی است ـ منظومههای گوناگونی را در برمیگیرد. اگرچه برخی از این منظومهها جدید است، اما طرح او منظومههای قدیمی را نیز شامل میشود. اینجاست که نزد محمد شحرور اسلام به مثابهٔ دیواری است برای آویزان کردن این منظومههای گوناگون، هر چقدر این منظومهها از نظر تاریخ و محتوا با یکدیگر ناسازگار باشند. و همهٔ اینها به نام قرائت جدید صورت میگیرد.
یکی از این منظومهها، ارسطوگری است. او تلاش میکند این را به آیات قرآن بچسباند، از جمله آنجا که ادعا میکند ابراهیم ـ علیه السلام ـ به آنچه وی نتایج مهم مینامد رسیده است:
«الله دیده نمیشود، شنیده نمیشود و لمس نمیشود و نمیتوان به او شخصیت بخشید. هر چیزی در این هستی تغییر و حرکت میکند و تکامل مییابد، و تنها خداست که ثابت است».[۱]
او در این باره که خداوند قابل دیدن و شنیدن نیست، تابع جهمیه است که علما به تفصیل ادعای آنان را پاسخ گفتهاند و ریشهٔ این نگاه ایدهآل گرایانه به ارسطو و پیش از او، افلاطون بازمیگردد. او که مدعی است ضد ایدهآل گرایی است کاملا در آن غوطهور است. آنچه وی دربارهاش سخن میگوید که نه دیده میشود و نه شنویده و نه میتوان به آن شخصیت بخشید، و «لاشیء» است، چیزی نیست جز یک گمان عقلی که ادعا میشود در واقع موجود است. «از جمله ویژگیهای ایدهآل گرایی، تبدیل محصولات تجریدی (تصورات و اندیشهها) به جوهر هستی و مبدأ نخست آن است».[۲] آنچه به ابراهیم نسبت داده نیز دروغ محض است و هیچ دلیلی ندارد.
اما این سخن که ابراهیم به آنجا رسید که هر چیزی دچار تغییر میشود جز الله، صرفا بازتولید سخن ارسطو دربارهٔ مُحرِکِ نامُتَحرّک است. حرکت نزد او به معنای کمترین تغییر است نه صرف نقل مکان. این تصور پیش از ارسطو وجود داشته است. کزنوفانس پیش از ۲۵۰۰ سال خدا را اینگونه به تصویر کشیده که او «نه هرگز حركت میکند، و نه برای او شايسته است كه جایگاه خود را در زمانهای مختلف تغییر دهد».[۳] سپس ارسطو آمد و این را تقریر کرد و گسترش داد و هنگامی که بسیاری از مقالات ارسطو به عربی ترجمه شد، از میان آنها مقالهٔ «لام» که حاوی نظریهٔ ارسطو دربارهٔ «محرک نامتحرک» بود برجسته نمود. این مقاله را ابوبشر متیٰ با تفسیر اسکندر به عربی برگرداند. همچنین تفسیر ثامسطیوس بر این مقاله به عربی ترجمه شد.[۴]
از همین جا بود که برخی از فرقهها مانند جهمیه این نظریه را برگرفتند و بِشر مَریسی ـ یکی از داعیان جهمیگری ـ قیوم را که یکی از نامهای الله است اینگونه تفسیر کرد: «آنکه از جایش زایل نمیشود و حرکت نمیکند».[۵] عثمان دارمی در پاسخ او میگوید: «هر زندهای ناگزیر متحرک است و هر مردهای ناگزیر نامتحرک است».[۶]
این مقولهٔ ارسطو تاثیر خود را بر بسیاری از فرقهها بر جای گذاشت و تلاش شد تا میان آن و استدلال ابراهیم که در قرآن آمده «این همانی» شود. از همین رو ابن سینا دربارهٔ این سخن ابراهیم که: ﴿فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ [انعام: ۷۶] (پس چون غروب کرد گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم) میگوید: «اما خلیل ـ علیه السلام ـ پس الله تعالی به نقل از او در کتابش میفرماید که او به حصول تغییر در احوال ستارگان، بر حدوث آن استدلال نمود».[۷]
این همان ادعایی است که ابن تیمیه در پاسخش میگوید: «این خلاف اجماع اهل لغت و تفسیر و بلکه خلاف چیزی است که به ضرورت از دین و بر اساس نقل متواتر لغت و تفسیر دانسته میشود زیرا «افول» به معنای غایب شدن است. خورشید هنگامی که غایب شود میگویند: افول یافت و کسی نگفته که منظور از افول، تغییر است و اینگونه نیست که هرگاه رنگ خورشید عوض شود بگویند: افول یافت و نه هنگام حرکت آن در آسمان میگویند: افول یافت و نه دربارهٔ وزیدن باد میگویند که افول یافت و نه دربارهٔ آبِ جاری میگویند که آب افول یافت و نه دربارهٔ درخت به هنگام جنبش آن میگویند که افول یافت و نه دربارهٔ آدمیان هنگامی که سخن گویند یا راه بروند و کارهای خود را انجام دهند گویند که آنان افول یافتهاند و بلکه هیچکس نگفته که هرگاه کسی بیمار شد یا رویش زرد یا سرخ شد، افول یافته است.
بنابراین، این سخن از بزرگترین افتراها بر الله و بر خلیل الله و بر کلام الله و پیامبر او ـ صلی الله علیه وسلم ـ است که از سوی الله مبلغ این رسالت است و افترایی است بر همهٔ امت محمد و همهٔ اهل لغت و همهٔ کسانی که معانی قرآن را میدانند».[۸]
«استدلال به قرآن باید از طریق حمل آن بر لغت عرب باشد یعنی زبانی که قرآن به آن نازل شده و بلکه به لغت قریش نازل شده بنابراین کسی حق ندارد الفاظ قرآن را بر غیر آن از جمله عرف عام یا اصطلاح خاص حمل کند، بلکه صرفا باید بر همان لغت (لغت قریش) حمل شود».[۹]
اما او به هیچ چیز توجه نمیکند، گاه برای پرواز به سوی سکولاریسم اروپایی از پذیرش بازگشت به دوران نبوت برای فهم اسلام سرباز میزند و گاه به قبل از میلاد مسیح ـ نزد ارسطو و پیشینیان او ـ باز میگردد تا از طریق آنان قرآن را تفسیر کند، بدون آنکه به نظر آید به اصول آنچه میگوید آگاه است.
همین شخصی که میگفت: «با چشمانی معاصر به تنزیل حکیم مینگریم»[۱۰] همان شخصی است که میگوید: «ابراهیم طی سفری طولانی… به آن واحد احدی رسید که تغییر نمیپذیرد… و اینکه جهان با هرچه در آن است متحرک است».[۱۱] کجای این سخن معاصر است؟ خدای ارسطو از آنجایی که حرکت نمیکند اساسا خالق نیست و در نتیجه آن خدایی نیست که هیچ یک از صفات فعلی به او منتسب شود و حرکت دهی او از سوی او نیست، بلکه اشیا خود به سویش در حرکتاند همچون عاشق که به سوی معشوق جذب میشود، بیآنکه فعلی از سوی دومی رخ دهد. وارد ساختن چنین بحثی در میراث دینی از پیش شکست خورده، چه آنکه این طرز فکر مدت زمانی با کلیسا در ارتباط بوده یعنی از زمانی که توسط توماس آکویناس در آموزههای کلیسا حل شد. او میگوید: «واضح است که ممکن نیست خداوند حرکت کند».[۱۲] آنگاه قلمها در نقد او به حرکت افتادند که نیازی به بازگوییاش نیست.
روژه گارودی در وصف این تصور ارسطویی از خدا میگوید:
«خدای پیر ارسطویی، آن ثابتِ مُحرِک، آن خدای سرد، مرده است و من شک دارم که جوانان بخواهند در تشییع جنازهٔ او نقش نوحهخوان را ادا کنند».[۱۳] چه میشد اگر نوشتههایی کسی را میخواند که ادعا میکند آنچه مطرح میکند معاصر است، حال آنکه صرفا در فلک تصور ارسطو از خدا در حال گردش است؟
یوسف سمرین ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] الإسلام والإیمان.
[۲] الموسوعة الفلسفیة، تحت نظارت: روزنتال، یودین (۱۱۲).
[۳] در جستجوی یک جهان بهتر (۲۳۵).
[۴] نگا: الفهرست، محمد بن اسحاق الندیم، دار المعرفة، بیروت ـ لبنان (۳۵۲).
[۵] رد الدارمي عثمان بن سعید علیٰ بشر المریسي العنید (۲۰).
[۶] پیشین.
[۷] الإشارات والتنبیهات (۳/ ۱۰۳).
[۸] مجموع الفتاوی (۶/ ۲۸۴، ۲۸۵).
[۹] ابن تیمیة، بیان تلبیس الجمهمیة في تأسیس بدعهم الکلامية، مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشریف، ۱۴۲۶ هجری (۳/ ۱۹۲)، با کمی اختصار.
[۱۰] الإسلام والإیمان (۲۱).
[۱۱] القصص القرآني (۲/ ۱۰۹).
[۱۲] توما آکوینی، الخلاصة اللاهوتية، ترجمه از لاتین به عربی: بولس عواد، الطبعة الأدبیة، بیروت – لبنان، ۱۸۸۷ میلادی (۱/ ۹۵).
[۱۳] روژه گارودی، البدیل، ترجمه به عربی: طرابیشی، دار الآداب، بیروت ـ لبنان (۳۹).