کتاب «اسلام و اصول حکمرانی» را میتوان اولین کتابی دانست که رویکرد سکولار را در جهان اسلام پایهگذاری کرد. این کتاب در سال ۱۹۲۵ میلادی توسط شیخ و قاضی، علی عبدالرازق، پس از این که یک سال منصب قضاوت در خلافت عثمانی را برعهده داشت، منتشر شد و جنجالی فرهنگی و سیاسی به پا کرد.
ایدهٔ اصلی کتاب عبارت است از تفسیر دین اسلام بر اساس تصور و دیدگاه غرب در مورد دین؛ به این ترتیب، «رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، تنها رسالتی روحانی و معنوی بوده و فقط ابلاغ و اطلاع رسانی است چون آیات بسیاری وجود دارد که نشان میدهد رسالت آسمانی پیامبر از مرزهای ابلاغ فراتر نرفته و هیچگونه مفهوم سلطه و حکمرانی نداشته است».
پس رسالت پیامبر رسالتی است بدون سلطه و حکومت زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «رسولی بود با یک دعوت خالصانهٔ دینی که هیچگونه نزاعی بر سر پادشاهی نداشت یا دعوتی که آن را به حکومت آلوده نکرده بود» و دولت اسلام پس از ایشان توسط مسلمانان تاسیس شد و حکومتی که صحابه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برپا کردند حکومتی دنیوی بود که ارتباطی به احکام اسلام نداشت.
نابهنجاری و عجیب بودن این تفکر منجر به عکس العمل شدید و قاطعی در جهان اسلام شد و شورای بزرگان علمای مصر در بیانیهای با امضای بیست و چهار عالم دینی به بیان اشتباهات فاحش کتاب پرداختند و آن را به هفت اشتباه بارز تقسیم کردند.([۱]) سپس پاسخها و نقدهای دیگر از همه سو منتشر شد و «شیخ محمد الخضر حسین» کتاب «نقض اسلام و اصول حکمرانی» و «شیخ طاهر بن عاشور» کتاب «نقد علمی کتاب اسلام و اصول حکمرانی» و «شیخ محمد بخیت المطیعی» کتاب «حقیقت اسلام و اصول حکمرانی» را تالیف کردند و «دکتر محمد ضیاء الدین الریس» در کتاب «اسلام و خلافت» به بیان حواشی سیاسی انتشار این کتاب پرداخت و این پاسخها همراه با آثار علمی مختلف دیگر باعث سقوط سریع این کتاب از نظر علمی شد و اشتباهات و تصورات نادرست آن را به وضوح نشان داد، به این ترتیب اهمیت این کتاب به جنبهٔ تاریخی و حواشی خبری آن و نه ارزش علمیاش، محدود شد.
این حادثه به اینجا ختم نشد و پس از آن مبحث اسلام به عنوان «دین و دولت» به یکی از مباحث مرکزی در تفکر اسلامی معاصر تبدیل شد و پژوهشها و بررسیهای مختلف برای نهادینه سازی و تبیین این مفهوم منتشر شد و به تمامی اشکالات و شبهات مطرح شده توسط مدافعان تفکر سکولار پاسخ داد و متخصصین و علما از تخصصهای مختلف در آن مشارکت داشتند.
غالب پژوهشهای معاصر که به بررسی جنبهٔ سیاسی اسلام در هر کدام از زمینهها پرداختهاند، مانند پژوهشهای انجام شده در مورد نظام سیاسی اسلام یا قانون اساسی یا نظام حکومت یا خلافت و یا بیعت حتما به رد و نقد نظریه علی عبدالرازق به شکل مفصل پرداخته و با سخن گفتن به شکل گسترده در مورد مسائل سیاسی از نگاه شرع، این نقد را تقویت کردهاند.
این زحمات و تلاشهای علمی تاثیر بارزی در شکستن ستون فقرات سکولاریسم در جهان اسلام و مسدود کردن هر راهی برای زنده کردن این تفکر داشت تا جایی که بسیاری از سکولارها سعی می کردند خود را از انتساب به این تفکر دور سازند و نام علی عبدالرازق به خاطر سنت نادرستی که بر جای گذاشت به بدی یاد شده و انتقاد و اعتراض متفکرین را برمیانگیخت، کار به جایی رسید که برخی از متفکرین اسلامی که تحت تاثیر سکولاریسم قرار گرفته بودند توبهٔ خود را اعلام کرده و از این تفکر بازگشتند، از آن جمله «شیخ خالد محمد خالد» را میتوان نام برد که با انتشار کتاب «از اینجا آغاز می کنیم» در سال ۱۹۵۰ میلادی تفکر سکولاریسم را مورد تایید قرار داده بود و سپس در کتاب دیگری تحت عنوان «دولت در اسلام» تفکرات قبلی خود را رد کرد و اذعان داشت که در تصور خود از مفهوم دین، تحت تاثیر طبیعت نظامهای استبدادی اروپایی و اشتباهاتی که به برخی از اسلامگرایان منتسب میشد بوده است و این امر باعث گرویدن او به سکولاریسم شده بود.
او در کتاب دوم اعتراف میکند که اشتباهات برخی از اسلامگراها را به جای آنکه موضوع اندیشه قرار دهد، منبع اندیشه قرار داده و اینگونه مرتکب اشتباه شده و این ناراحتی درونی او را به دوری از حقیقت و پذیرفتن مقدمههای فکری غیر مستقل واداشته بود.([۲])
این جنبش علمی و مردمی تاثیر عمیقی در جهان اسلام گذاشت تا جایی که یکی از نویسندگان سکولار در این باره می گوید: «این هجوم به سکولاریسم به شکل کلی و به طه حسین و علی عبدالرازق به شکل خاص نتایج مختلفی به بار آورد که از این میان دو نتیجه اهمیت بالایی دارند: خاموش شدن تفکر اصلاح طلب اسلامی و توقف آن در لحظات ابتدایی و فرسایش و ریزش درونی در موضع گیریهای سکولارهای لیبرال مصری».([۳])
علی عبد الرازق پس از آن تا حدی بد نام شده بود که مولف مذکور از این موضوع رنجیده و با ناراحتی می گوید: «بلکه بعضی از طرفداران نظریهٔ دولت مدنی مجبور به ادای آئین محکوم کردن کتاب عبدالرازق شدند!»([۴])
تخریب و بدنام شدن تفکر سکولار، بسیاری از طرفداران سکولاریسم را واداشت تا به دنبال ریشه هایی اسلامی بگردند که بتوان مفاهیم سکولار را از آنها استخراج کرد و به این ترتیب سکولاریسم به عنوان یک تفکر اسلامی و دارای میراث فکری تاریخی معرفی شود تا از برخورد مستقیم با افکار عمومی پرهیز گردد. این تفکر میان برخی از متفکرین معاصر که بیاعتمادی و تنفر مردمی از سکولاریسم را درک کرده اند رایج است، همین امر باعث اعتراض برخی دیگر از سکولارها شد و چنین روشی را اعتراف به شکست در مقابل تفکر اسلامی و پشت کردن به اصول سکولاریسم دانستند؛ «خطرناکتر از همهٔ اینها و واضحترین دلیل برای عقب گرد تفکر سکولار در میان ما، تلاشهای مذبوحانهٔ برخی متفکرین سکولار برای استفاده از قرآن و سنت در دفاع از مواضع خویش است! آنان درک نمیکنند که با این روش بزرگترین امتیاز را به جنبشهای مخالف سکولاریسم داده اند».([۵])
این مباحث ما را به این سوال میرساند که آیا سکولارها امکان بازسازی و عرضهٔ مجدد دیدگاه و تئوری علی عبدالرازق را دارند؟ آیا این تئوری میتواند بار دیگر در سطح جوامع اسلامی مطرح و دیده شود؟ و آیا ممکن است بحثها و درگیریهای فرهنگی جدیدی رخ دهد و دوباره این تفکر را احیا کند؟
ممکن است با توجه به دیدگاهها و نوع نگاه هر فرد دهها پاسخ به این سوال داده شود. معتقدم میتوان تئوری عبدالرازق را به دو بخش تقسیم کرد؛
بخش اول: ارائهٔ تفسیری کاملا سکولار از اسلام و تبدیل آن به یک رسالت معنوی و روحانی که هیچ ارتباطی به امور دنیوی ندارد و رابطهٔ مسلمان با دینش را یک رابطهٔ خصوصی می داند و تمامی امور دنیوی را از مباحث دین جدا می کند؛ این دیدگاه و تفکر هیچ جایگاهی در میان مسلمانان ندارد و اگر به دنبال مطالب طرفدارانش بگردی جز در میان برخی سکولارها و متفکرینشان و در کتب و محافل آنان اثری از آن نمیبینی و شاید فقط برخی از آراء آنان میان مردم به عنوان انتقاد و اعتراض نقل شود.
بخش دوم: سکولارسازی نظام سیاسی اسلام و دور کردن احکام دینی از مباحث سیاسی، به شکلی که سیاست و مباحث آن موضوعی دنیوی و مصلحتاندیشانه باشد که در آن به احکام شرع استناد نشود؛ این تفکر، دین اسلام را از همهٔ جوانب و بخشهای زندگی دنیوی جدا نمی کند اما حضور دین در مباحث سیاسی را نمیپذیرد.
آیا ممکن است این دیدگاه بازسازی شده و مجددا مطرح گردد؟
برای پاسخ به این سوال ابتدا باید به سوال دیگری پاسخ داد که برای ورود به این مبحث مهم است؛ چرا سکولارها حضور دین در سیاست را نمی پذیرند؟
انگیزهٔ اصلی برای سکولارسازی حکومت مشکلاتی است که حضور دین در نظام سیاسی برای این افراد ایجاد میکند، به همین دلیل آنان مشکلی با حضور دین در زندگی خصوصی مردم ندارند و حتی در موضوعات دنیوی دیگر با دین مبارزه نمیکنند اما وجود و حضور دین در نظام سیاسی برایشان نکاتی منفی به همراه دارد که باعث شده است از تفکر سکولار پشتیبانی کنند.
تاثیر دین در نظام سیاسی و قانون گذاری در تفکر سکولار به دو دلیل پذیرفته نمیشود:
۱. آنان اساسا به یک تفکر دینی قطعی و صحیح باور ندارند و همهٔ ادیان و مکاتب دینی را اجتهادهایی نسبی و دیدگاههایی شخصی میدانند و به همین دلیل تحمیل دین را تحمیل دیدگاه خاص یک فرد میبینند که معنای آن استبداد به نام دین و تعدی به دیگران به خاطر فهم تنگ نظرانهٔ دین است، به همین دلیل آنان مرجعیت و مبادی متفاوتی را میپذیرند.
۲. دولت در مفهوم معاصر آن یک دولت مدنی است که بر پایهٔ عقل و تجربه و مهارت و کاملا مستقل از دین بنا شده است و دخالت دین در آن به نقض آزادیها و حقوق اقلیتها و زنان و مفاهیمی مانند برابری و دیگر مفاهیم دولت معاصر منجر خواهد شد و در این زمینه تجربیات گذشته و حال را مثال میزنند که به نظر آنان نتیجهٔ حکومت دینی است.
زمانی که این دو انگیزهٔ اصلی برای بردن نظام سیاسی به سمت سکولاریسم و دور کردن دین از آن را در نظر داشته باشیم، شاید سادهتر بتوان به این سوال پاسخ داد:
آیا این تفکر سکولار ممکن است در شرایط امروز شیوع پیدا کند و مقبول افتد؟
واقعیت به وضوح نشان میدهد که پاسخ مثبت است و آنچه احتمال شیوع و رواج آن را بالا میبرد این است که این نوع سکولاریسم به اندیشهٔ برخی از اسلام گرایان نفوذ کرده و مفهوم سکولار در بستهبندی اسلامی عرضه میشود و مدل سکولار به عنوان مدلی همسو با تفکر اسلامی و بدون تناقض با احکام شرع معرفی می شود، بلکه حتی نصوص و دلایل شرعی ارائه میگردد که این مفهوم را تایید و حمایت کرده است، همانگونه که در برخی پژوهشها و همایشها و سخنرانیهای معاصرین میبینیم.
آنچه حاصل شده این است که دو اشکال تفکر سکولار، یعنی «نفی وجود یک دیدگاه دینی صحیح و قطعی» که به معنای تحمیل دیدگاهی استبدادی از نظر آنان است و «طبیعت دولت مدرن که به دین تکیه نمی کند» و باعث اشکالات مختلفی می شود، به عقل و تفکر برخی از اسلامگرایان نفوذ کرده و این اشکالات در درجات و سطوح مختلفی در ذهنشان شکل گرفته است و اگرچه وجود آن در فکر آنان با تفکر سکولارها قابل مقایسه نیست و تفاوت آشکاری در دیدگاه و تصورشان وجود دارد اما اصل این اشکال تا حدی در ذهنشان به وجود آمده و با توجه به عوامل مختلف ممکن است تشدید شود یا کاهش یابد، این امر منجر به بازگشت تفکر سکولار در جنبهٔ سیاسی آن نزد برخی از اسلامگرایان شده است.
چگونه چنین چیزی صورت گرفته است؟
واقعیت این است که برخی از اسلامگرایان شروع به ارائهٔ دیدگاههایی نوگرایانه در تفکر اسلامی کردهاند که نظام سیاسی اسلامی را به شکلی نزدیک (اگر نگوییم کاملا مطابق) با نظام سیاسی سکولار تفسیر میکند و نتیجه نزد هر دو گروه یکی است، اگر چه راه رسیدن به آن متفاوت باشد.
ضمن اینکه انگیزهها و آسیبهایی که مردم را از نظام سیاسی اسلام می ترساند توسط سکولارها به شدت تبلیغ شده است و با به وجود آمدن دیدگاههایی جدید و نوگرایانه در میان منتسبین به اسلام، فرصت مهمی برای مفهوم «سکولارسازی نظام سیاسی» ایجاد شده است که در دورهٔ پیش رو به صحنه بیاید.
در مقاله ٔبعد به بررسی برخی از این دیدگاههای نوگرایانه که توسط برخی اسلامگرایان عرضه میشود خواهیم پرداخت و آن را با دیدگاه سکولار مقایسه خواهیم کرد تا زمینههای اختلاف و اتفاق آنها را شناسایی کنیم و سپس به بحث در مورد «داستان سکولاریسم اسلامی» و اینکه چگونه از «سکولاریسم پیش از اسلامی سازی» عبور کرده است خواهیم پرداخت.
فهد العجلان – ترجمه حمید ساجدی
([۱]) این اشتباهات عبارتند از: تبدیل کردن اسلام به رسالتی معنوی و روحانی که به حاکم و امور دنیوی ارتباطی ندارد، و وظیفه پیامبر را صرفا ابلاغ بدون حکومت و صلاحیت اجرایی دانستن، واینکه دین ابایی ندارد از اینکه جهاد پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم برای پادشاهی و حکومت بوده باشد، و اینکه نظام حکومت در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دارای ابهام و پیچیدگی بود، و رد اینکه قضاوت و دادگستری یک وظیفه شرعی است، و رد اجماع صحابه بر وجوب تعیین امام و حاکم برای امت اسلام، و اینکه حکومت ابوبکر رضی الله عنه یک حکومت غیر دینی بود. جکم شورای بزرگان علما، ص ۵-۶، چاپ کتابخانه سلفی مصر.