پیروان علم کلام که تاویل را به ائمهی سلف نسبت دادهاند دچار سه اشتباه ساختاری شدهاند:
اشتباه اول:
پریدن از روی خاستگاهها و بیتوجهی به آن. به این معنی که کسی که تاویل را به ائمهی سلف نسبت میدهد از خاستگاههای تاثیرگذار در تاویل کلامی [خواسته یا ناخواسته] چشمپوشی کرده است. مشخص است که تاویل اهل کلام بر دو مقدمهی اساسی بنا شده است:
نخست: [بر اساس نظر متکلمان] قیام صفات ـ همهی صفات یا برخی از آن ـ به ذات الله ممتنع است، زیرا مستلزم نسبت دادن نقص به الله متعال است (یعنی مستلزم تجسیم و تشبیه است).
دوم: ظاهر این نصوص دربر دارندهی نسبت نقص (یعنی تجسیم و تشبیه) به الله تعالی است.
اما این دو مقدمه نزد امامان سلف که سخنانشان را نقل کردهاند معتبر نیست. زیرا آنان این نصوص را بر این اساس تاویل نکردهاند که قیام صفات به ذات الله ممتنع است یا دال بر نسبت نقص به الله متعال میباشد. البته اگر فرض را بر این بگیریم که کار آنان تاویل بوده است.
بلکه آنها معانی فوق را بر اساس اعتبارات دیگری تعیین کردهاند که یا متعلق به سیاق بوده یا بر اساس یک معنای فردی مجرد [خاص به همان موضع]. بنابراین کسی که میخواهد ثابت کند امامان سلف موافق تاویل کلامی هستند باید این را نیز اثبات نماید که آنها مقدمات کلامیشان را پذیرفته و به آن معترفند و در صورت عدم اثبات، سخنش ادعایی بیش نیست.
از مشهورتین مثالها برای این موضوع، قولی است که از شُریح دربارهی صفت «عُجب» (تعجب ـ شگفتی) وارد شده است. وی این صفت را به سبب این وهم که صفت فوق موجب نقص است، رد کرده است. از اعمش از ابی وائل شقیق بن سلمه روایت است که گفت: عبدالله [بن مسعود] رضی الله عنه این آیه را خواند که: {بل عجبتُ ويسخرون} (بلکه من در شگفت شدم و آنان مسخره میکنند…) پس شریح گفت: الله از چیزی در شگفت نمیشود زیرا تعجب از سوی کسی رخ میدهد که نمیداند. اعمش میگوید: این را به ابراهیم گفتم؛ او گفت: شریح از رای خودش راضی است، اما عبدالله از شریح داناتر است و عبدالله آن [آیه] را به این صورت میخواند: {بل عجبتُ ويسخرون}. [۱]
شریح اینجا صفت «عُجب» (در شگفت شدن ـ تعجب کردن) را انکار نموده اما این انکار بر اساس یک اصل کلامی کلی نبوده بلکه بنابر برداشت خاصی است که وی از صفت عجب داشته و گمان کرده صفت عُجب تنها در صورت جهل رخ میدهد، بنابراین صفت فوق را انکار کرده است.
اشتباه دوم:
خلط بین یک صفت و دلیل آن. به این معنی که: میان سخن گفتن از صفت و سخن گفتن دربارهی دلیل صفت تفاوت است. یعنی اگر کسی یکی از ادلهی متعلق به یک صفت را تاویل کند معنایش این نیست که خودِ آن صفت را [به طور کلی] تاویل کرده است. در واقع تاویل آن نص توسط او ممکن است راجع به این باشد که او آن را متعلق به صفتی که ثابتش دانسته، نمیداند. این مورد در صفات بسیار است. بخشی از نصوص هستند که بسیاری از مردم فکر میکنند متعلق به یک صفت است، در نتیجه کسی که آن نص را تفسیری مخالف اثبات آن صفت نموده تاویلگر میدانند و این اشتباهی واضح است.
ابن تیمیه در این مورد میگوید: «جایز بودن «قرب و نزدیکی» او مستلزم این نیست که هرجا ذکر «قرب» او آمده به معنای قرب و نزدیکی [الله] با ذاتش باشد، بلکه این [قرب] از امور جایز باقی میماند و در نص وارد شده نگریسته میشود؛ اگر دال بر آن باشد بر آن حمل میشود و اگر دال بر این باشد بر این، و این مانند لفظ إتیان و مجیء (آمدن) است. اگر در موضعی باشد که نزد آنان به معنای آمدن پروردگار باشد، در موضعی دیگر نیز دال بر آوردن عذاب توسط الله است [نه آمدن خود او با ذاتش]، مانند این کلام الله متعال که: {فَأَتَى اللّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ} [النحل: ۲۶] (پس الله بنیان آنان را از پایه زد) و این سخن پروردگار که: {فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا} [الحشر: ۲] (پس الله از آنجایی که تصور نمیکردند بر آنان درآمد).
بنابراین در این مورد باید دقت کرد، چرا که مردم در هنگام جدل نافیان و اثبات کنندگان در مورد یک صفت در این زمینه دچار اشتباه میشوند؛ اثبات کننده میخواهد همین لفظ را ـ هرجا که آمده ـ دال بر صفت بداند، در مقابل شخص نافی میگوید: اما آنجا این نص دال بر این صفت نیست پس اینجا نیز بر آن دلالت نمیکند. ممکن است اثبات کنندگان بگویند: اینجا دال بر این صفت است بنابراین جای دیگر هم دال بر همان صفت خواهد بود. اینها از آنجایی که دیدهاند برخی از نصوص دال بر صفتی است هر آیهای را که گمان کردهاند صفت مورد نظر را به الله اضافه نموده از آیات صفات دانستهاند، مانند آیهی {فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ} [زمر: ۵۶] (آنچه در جنب الله کوتاهی ورزیدم). این خطایی است که گروهی از مثبتان و نافیان صفات مرتکبش میشوند و از بزرگترین اشتباهات است زیرا دلالت [لفظ] در هر موضع بر حسب سیاق آن و قرائن لفظی و حالی است.
بنابراین، هرگاه دیدیم کسی از ائمهی سلف آیهی {فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ} [البقرة: ۱۱۵] (پس آنجا روی الله است) را به قبله تفسیر کردهاند معنایش این نیست که وی صفت «وجه» را تاویل میکند. همین سخن در مورد بسیاری از تفسیرات متعلق به مفردات نصوص صادق است. زیرا هر یک از ائمهای که این نوع تفسیر از آنان روایت شده قول دیگری نیز از وی نقل شده که در آن به وضوح همان صفت را که برخی گمان کردهاند نص پیشین متعلق به آن است، اثبات کرده است.
اشتباه سوم:
خلط بین قول یک مذهب، و قول یک شخص خاص از [امامان] اهل سنت و جماعت. به این معنی که: سخنانی هست که از برخی امامان سلف سر زده و مخصوص خود آنان است و دیگر ائمهی سلف این سخن را رد کرده و از اقوال معتبر نزد خود ندانستهاند. بنابراین صحیح نیست که این قول را یکی از اقوال معتبر در مذهب ائمهی سلف دانست بلکه نهایت امر این است که گفته شود این یک قول خاص از آن شخص است.
این مورد البته خاص به مسائل عقیده نیست بلکه شامل همهی مذاهب میشود، زیرا هیچ مذهبی نیست مگر آنکه در میان پیروان آن کسی قولی را برمیگزیند که با اصول کلی مذهبش هماهنگ نیست. در این حالت اصحاب مذهب ذکر شده قول او را در مذهب خود معتبر نمیدانند و بنابراین صحیح نیست که از آن سخن به عنوان یک قول معتبر در مذهب نام برده شود بلکه باید آن را خاص به همان شخص معین دانست.
بخشی از درس هشتم شرح عقیدهی سفارینیه
شیخ سلطان العمیری ـ ترجمه: احمد معینی
پانویس:
[۱] لفظ «عجبت» در این آیه هم به صورت «عجبتَ» و هم «عجبتُ» روایت شده که قرائت اهل مدینه و عاضم به فتح «ت» است و قرائت ابن مسعود و علی و دیگران به ضم «ت» میباشد. در صورت ضم ت (بل عجبتُ) صفت عُجب به الله نسبت داده میشود. (مترجم)