در دورانی که فلسفههای مدرن به مردم مژدهٔ پیشرفت میدادند و قرار بود سرانجام علم بر بیماریها پیروز شود و غذا به شکل انبوه تولید شود و سیستمهای جدید اقتصادی بر فقر فائق آیند، امانوئل کانت با خوشبینی «صلح پایدار» را نوشت و هگل آینده را روشن دید؛ آیندهای که فلسفهها یکدست شدهاند تا فردایی بهتر را برای بشر فراهم آورند. فردایی که شلیک گلولههای جنگ اول جهانی آرامشاش را پریشان ساخت.
مارکسیسم از میان بقایای فلسفهٔ هگل، مشکل را در نظامهای مرتجعی میدید که در جنگ اول جهانی شرکت داشتند. کلمهٔ «مرتجع» بار خوشبینانهای دارد اگر فرض را بر این بگذاریم که آن نظامهای محکوم، بر خلاف نظامهایی است که قرار است مترقی باشند و پیشرفت علمی را تضمین کنند. در عمل نیز روسیهای که دیگر تزاری نبود و بلشویک شده بود با پرداخت تاوان سنگینی که در برابر بیرون آمدن از جنگ در عهدنامهٔ صلح «برست لیتوفسک» به آلمان پرداخت و برملا کردن پیمان «سایکس پیکو» میان بریتانیا و فرانسه و دعوت به صلح میان ملتها، نوید از طلوعی دوباره میداد.
اما این طلوع به جنگ دوم جهانی منتهی شد. جنگی که با گلوله آغاز و با بمب هستهای در سال ۱۹۴۵ به پایان رسید. اینحا بود که ژان فرانسوا لیوتار اعلام کرد فلسفههای مدرن در اردوگاه آشویتس[۱] به پایان رسیدهاند، سپس بنیان فلسفههای پست مدرن را نهاد.
با به قدرت رسیدن استالین کم کم شک به درون بسیاری از مارکسیستها راه یافت. این وضعیت شکاکانه و ویران شدن الگوها یا «فرا روایتها» توسط میشل فوکو مورد بحث قرار گرفته است، آنجا که معتقد است وظیفهٔ او ویران ساختن عقلِ جهان شمول است. به معنای دیگر: از رده خارج ساختن مطلقهای فلسفی، (عقل جهانشمول) یا تعمیمِ یک نمونهٔ فکری بر همهٔ جهان، یا معیارهای مطلق اخلاقی. هیچ صواب مطلقی وجود ندارد که همهٔ جهان آن را درست بدانند. این نگاه، تاریخ و شرایط هر جامعهای را جدا از دیگر جوامع بررسی میکند؛ بنابراین تو نمیتوانی دیگری را قضاوت کنی. تو اجازه داری چیزی که انجام شده را توصیف کنی، نه اینکه از نگاه خودت آن را داوری کنی. برای آنکه جهان دوباره گرفتار شبح ترسناک دیگری نشود، عقل جهان شمول نباید جایگاهی داشته باشد. چیزی که نازیسم کرد، یا در گولاگهای استالینی رخ داد. از این روی یکی از فلاسفه میگوید: کل: آن چیزی است که درست نیست.
نوعی گریز از تعمیم و نفرت از سخن گفتن از معیارهای جهانی شکل گرفت و بلکه حتی نگاه به علم نیز با نوعی شک همراه شد. این البته چیز عجیبی نبود. نمیتوان مخفی ساخت که جنگ جهانی دوم بر دوش دانشمندانی بنا شد که کشندهترین و شنیعترین سلاحها را در اختیار دولتهای خود قرار دادند. حتی پس از جنگ دوم جهانی، دانشمندان ژاپنی از مصونیت قضایی برخوردار شدند و به تهمت جنایت جنگی محاکمه نشدند، به شرط آنکه پژوهشهایی را که در دوران جنگ جهانی دوم انجام شده بود را در اختیار ایالات متحده بگذارند. (بخش قابل توجهی از این پژوهشها با آزمایش ویروسها و میکروبهای کشنده بر روی اسرای جنگی صورت گرفته بود). دانشمندان آلمانی نیز در مقابل خدمت به آمریکا از همین مصونیت برخوردار شدند. کسانی مانند ورنر فون براون که در برنامهٔ موشکی آلمان نازی کار میکرد، بعد از شرکت در برنامهٔ موشکی ایالات متحده مصونیت دریافت کرد.
با رخ نمودن شبح جنگ هستهای و هنگامی که در بحران کوبا، کار داشت به جاهای باریکی میکشید، مفهوم گسترش صلح به دلمشغولی اصلی فیلسوفان تبدیل شد. حتی افکار لیبرالی که سخن از احترام اندیشههای دیگران میگفت، در واقع بر ترس از جنگ با دیگری بنا شده بود نه بر احترام به افکار دیگری. این احترام بیشتر برای دوری از شری بود که میشد به نام آزادی اندیشه از آن جلوگیری کرد. آزادی اندیشه به سودِ آزادی بازار.
اما لیبرالیسم نیز برای همه جذاب نبود و بسیاری آن را غیر واقعی و بدلی میدیدند. وقتی از روی ترس، احترام کسی را به جای میآوری، آن را که از او ترسی نداری زیر پا له خواهی کرد. در حقیقت این لیبرالیسم تنها در رفتار با قدرتمندان است. از این رو هیچانگاری (نیهیلیسم) پا گرفت و میان فلاسفه و نویسندگان گسترش یافت. بسیاری به بازنشر این ایده پرداختند؛ سینماگران، اهالی تئاتر، نقاشان، مجسمهسازان و…
همهٔ الگوهایی که دورانی آن را راه نجات بشر میانگاشتند فرو پاشید و این دسته ایمان به هر باور و امید و هرگونه معیاری برای خیر و شر را از دست دادند.
با پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی هرگونه سخنی از «ارزشها» از باقیماندههای جنگ سرد به شمار میرفت. دیگر خطری در کار نبود و وقت آن بود که به هر فرهنگی احترام نهاده شود و کسی داوری نشود یا به عبارت دقیقتر: به هیچ فرهنگی احترام گزارده نشود و بشر نه به عنوان بشر بلکه به عنوان عدد دیده شوند. مهم، تراکم ثروت در این آسیابِ بازِ نبرد است، در بازار آزاد. در سایهٔ نظام سرمایهداری که در چارچوب فلسفهٔ منفعت حرکت میکند ارزش هر اندیشه را با نتایج قابل لمس آن میسنجند، نه اینکه در ذات خودش درست باشد.
در دنیایی که سخن از اخلاق هستیشمول و معیارهای همهگیر چیز عجیبی بود، ناگهان اخبار ویروس کورونا (کووید ۱۹) همه را غافلگیر کرد. کشورهای پیشرفته برای آنکه اقتصادشان آسیبی نبیند در نجات مردم خود دیر جنبیدند. بار دیگر سخن از اخلاقی جهان شمول و ضرورت همکاری ملتها و رفتارهای مهمی مانند نظافت و شستن دستان به میان آمد. این تنها یک فاجعهٔ پزشکی نبود بلکه موضوعاتی خارج از دنیای پزشکی مانند خوردن خفاش (فرهنگ غذایی) به میان آمد! پزشکی نمیتواند برای مردم فرهنگ غذایی تعیین کند، یا بگوید که خوردن چه چیزهایی باید ممنوع باشد. اینجا نیاز به معیارهایی اخلاقی بود.
هزینهٔ افکاری که به نام آزادی اندیشه و اعتقاد مورد حمایت بودند، آشکار شد. کلیسایی در کرهٔ جنوبی از همکاری با دستگاههای اجرایی سر باز زد که نتیجهٔ آن فاجعهبار بود. یا عادات خطرناکی مانند بوسیدن و لیسدن اضرحه و قبور و خوردن از یک قاشق در مراسم مذهبی برخی مسیحیان متعصب! میتوانی تصور کنی عواقب این رفتارها بر عموم جامعه چه خواهد بود.
باری دیگر سخن از افکار جهانشمول به میان آمد. بازبینی عادات و سنتها و ادیانی که میتواند برای همهٔ بشر فاجعه بار باشند. رفتارهایی که در آغاز اخلاقی به نظر میآیند و بسیاری به عواقب پزشکی آن توجه نمیکردند. میان این دو، مفاهیم اسلامی و فقه آن در چنین مشکلات معاصری منحصر به فرد است و در آن جایی برای چشم پوشی از باور و رفتار به قیمت سودِ بیشتر نیست. وضعیتی که امروز در آن به سر میبریم تاکیدی است بر مفهومی که در حدیث بخاری آمده است:
«مثال کسانی که حدود خداوندی را نگه میدارند و آنهایی که بدان تجاوز میکنند مانند گروهی است که در کشتیای قرعه کشیدند، پس گروهی بالا نشین شدند و گروهی پایین نشین، پایینیها هرگاه آب میخواستند باید از بالاییها میگذشتند، پس با خود گفتند: کاش در قسمت خودمان سوراخی ایجاد میکردیم و دیگر مزاحم بالاییها نمیشدیم. حال اگر [بالاییها] رهایشان میکردند که هر چه میخواهند بکنند همه هلاک میشدند و اگر جلوی آنان را میگرفتند همه نجات مییافتند».
از نگاه اسلام، معیارهای اخلاقی وضعیت فوق العاده نیست که هرگاه رفتارهای مردم به فاجعه انجامید، اعلام شود. اندیشههای باطل به بهانهٔ آزادی از مصونیت برخوردار نیستند، چرا که دیر یا زود سرنوشت همه را به بازی خواهند گرفت، حتی کسانی که به آن معتقد نیستند.
رویدادی مانند گسترش ویروس کورونای جدید بسیاری از مفاهمیم لیبرال را به میز نقد خواهد کشاند و از بحران زدگی آن پرده برخواهد داشت. چه از جنبهٔ منفعتزدگی و چه به سبب ضمانتی که برای بسیاری از اندیشههای خطرناک قائل است؛ اندیشههایی که در اولین بحران، بنزین آتش آن خواهند شد.
یوسف سمرین ـ ترجمه: احمد معینی
منبع: أثارة
[۱] آشوویتس اردوگاه بدنام نازیها بود که انسانهایی را به مجرد اختلاف نژادی بنابر نگاه نازیسم، به نابودی کشاند.