این عبارت بر حسب حالت تنفر جامعه از سکولاریسم گاه به گاه آشکار و سپس پنهان میشود؛ هرگاه جامعهای معین به دلیل گسترش آگاهی از حقیقت سکولاریسم و دشمنی آن با دین، بدبینی به سکولاریسم گسترش مییابد این عبارت نیز از عرصهٔ عمومی ناپدید میشود و با کم شدن نفرت از سکولاریسم دوباره به سطح میآید.
عقبنشینی این عبارت از عرصهٔ عمومی به سبب دینداری جامعه و رد آن به معنی عدم وجود آن نیست، اما باعث میشود پراکنده شده و در نقاب سخنانی دیگر که همین معنا را میرسانند ظاهر شود هرچند این عبارتهای جایگزین به حِدّت و وضوع عبارت نخست نباشد. عباراتی که مفاهیم سکولار را به سان طوق نجاتی به جوامع مسلمان عرضه میدارد، اگرچه به صراحت از لفظ سکولاریسم استفاده نمیکند.
با بررسی دقیق این مقوله و طرح این پرسش که: سکولاریسم راه حل چه چیزی است؟ میتوان به پاسخهایی چند رسید که هر پاسخ، مقولهای نیازمند به بررسی است:
مقولهٔ نخست: سکولاریسم راه حل رهایی از استبداد است:
شکی در این نیست که درونهای سالم استبداد و سرکشی حاکمان را بد میدارد. کیست که زندگی در سایهٔ استبداد و سرکشی و فساد حاکمان را تاب بیاورد؟ این امری است فطری که همه بر آن اتفاق نظر دارند و همه خواهان جامعهای هستند که عدالت و حفظ حقوق و آزادیها بر آن حکمفرما باشد و ستم و تجاوز در آن رخ نمیدهد. اینجا این مقوله از عاطفهٔ انسانیِ خواهان حقوق و عدالت و آزادی بهره میبرد تا اندیشهٔ سکولاریسم را قابل پذیرش سازد. بر اساس این ادعا، سکولاریسم تنها راه حل رسیدن به این بهشت موعود است.
اما پرسش دشواری که نیازمند پاسخ است این است که: رهایی از سیستمهای مستبد چه ربطی به سکولاریسم دارد؟
اینجاست که ایراد اینگونه تقلیل و سطحیسازیها آشکار میشود و با پاسخهایی روبرو میشویم که به اساسی موضوعی و درست تکیه ندارد؛ در نتیجه این مقوله به شدت ضعیف نمایان میشود، زیرا عدالت و آزادی و کرامت به صرف سر دادن شعار و سخنان پرطمطراق محقق نمیشود بلکه نیازمند یک سیستم متکامل و فرهنگ عمومی و مؤسساتی قدرتمند است… همهٔ اینها سالهای نوری با این اندیشهٔ ساده که سکولاریسم راه حل است یا نیست، فاصله دارد. در حقیقت چنین سخنی از قبیل سرگرمیهای فکری است که از جستجو در اسباب واقعی علاج مشکلات روی برتافته و مشکلی جدید میسازد که هیچ ربطی به هیچ درمانی ندارد.
اینجا گفته میشود: پس نظام سکولار غرب که توانسته نمونهای قوی برای حفظ حقوق و آزادیها باشد چه؟
پاسخ به این مقوله به دور از مناقشهٔ جزئیاتی که زیر مفهوم آزادی و حفظ حقوق قرار میگیرد ـ که آیا در تصور شرعی مورد پذیرش است یا خیر ـ این است که: موفقیت یک تجربهٔ سکولار خاص در مکان یا زمانی خاص معنایش این نیست که سکولاریسم راه حل جادویی برای موفقیت در هر زمان و مکانی است. سکولاریسم در فرهنگ غربی به یک تجربهٔ تاریخی طولانی مملو از روابط پیچیده و در هم تنیده میان عقاید دینی و حکومتهای دنیوی آنان است و از پی این تجربهٔ خسته کننده، این انتخاب (سکولاریسم) سر بر آورده است که مؤسسات و حکومتهای خود را بر آن بنا کردند. بنابراین این انتخاب ویژگی خودش را دارد و موفقیت تجربهٔ سکولار برای فراهم آمدن برخی از مظاهر عدالت و آزادی در یک سیاق خاص معنایش آن نیست که این تجربه در همهٔ سیاقهای دیگر موفق خواهد بود. از سوی دیگر همینطور که برخی سیستمهای سکولار در حفظ حقوق آزادیها در سطح بالایی قرار دارند، سیستمهای سکولار دیگری نیز در سرکوب انسانها و ویرانسازی جوامع و زیر پا نهادن حقوق پروندهٔ سیاهی دارند. بنابراین اندیشهٔ حفظ حقوق از دریچهٔ سکولاریسم نوعی سادهاندیشی فکری و تاریخی است.
بر این اساس، کپی کردن این انتخاب و تعمیم آن بر همهٔ مردم یک نوع تنبلی فکری است که به تعطیلی عقل میانجامد، آنطور که جز با عینک دیگران نمیبیند و بلکه نشانگر نوعی شکست درونی است که به از کار افتادن دستگاه ایمنی ذاتی انسان منجر میشود، آنطور که گمان میکند راهی برای رهایی نیست جز تقلید جای پای دیگران.
اما اگر اساسهای سکولاریسم را تفکیک کرده و به آن دقت کنیم و به شرایط تولد این اندیشه که چگونه به نزع قدسیت از هر چیز و خالی شدن جوانب گوناگون زندگی از ارزش و اخلاق انجامید و انسان را به یک کالا و ابزار مصرفی تبدیل کرد و دیگر ایرادهای این ایده، به سطحی بودن این دست شعارها که چنین راه حلهایی را برای شرایط پیچیده واقع پیشنهاد میکند، پی میبرد.
بنابراین، رهایی از استبداد و طغیان و جستجوی حقوق و آزادیها انگیزهای مهم و ضروری است، اما این تصور که سکولاریسم راه حل است، یک توهم بزرگ و حالتی روانی است که تاثیر گرفتگان از سکولاریسم را آرام میکند، چون سکولاریسم را میخواهند!
مقولهٔ دوم: سکولاریسم راه حل اختلافات عقیدتی و دینی است
اینجا حرف از اختلافات عقیدتی بزرگِ میان مردم پیش میآید. گوینده نیز با طول و تفصیل دربارهٔ اختلافات دور و دراز میان ادیان و درونِ یک دین سخن میگوید که چگونه در عالم واقع مذاهب به جان هم میافتند و تکفیر و جنگ و درگیری به سبب اختلاف در دین و اعتقاد رخ میدهد و این چیزی است که با بررسی تاریخ و حال قابل مشاهده است، بنابراین تنها راه حل سکولاریسم است؛ چیزی که همهٔ این افکار و عقاید را به گوشه برده و دیگر هیچ تاثیر بدی بر زندگی مردم و روابطشان نخواهد گذاشت.
بدون شک اختلاف در دین و عقیده یکی از اسباب دشمنی شدید میان مردم است و چه بسا به سبب آن ستمها رخ دهد و به حریم مردم تجاوزها شود. فرهنگ غرب اما به سبب تجربهٔ تاریخی آنان با دین، سکولاریسم را راهی برای حل این خلافات دانسته است، چنانکه مفهوم دین در تاریخ آنان رو به ضعف نهاد و دشمنیها بر سر آن شدت گرفت و از سوی دیگر دچار تحریف شد، بنابراین راهی جز یک نظام جایگزین نبود.
مشکل اما در عبور از این تجربه و پیاده ساختن آن بر تاریخ اسلام است که نشانگر خطایی است بس بزرگ و قصور در درک حجم تفاوتها میان یک سیاق تمدنی و سیاق تمدنیِ کاملا متفاوت با آن است؛ در تاریخ اسلام و در طول سیزده قرن، سلطه از آن شریعت بوده است و در این مدت زمان دولتهای گوناگونی در سرزمینها و دورانهای متفاوت قدرت را به دست داشتهاند و کسی در طول این مدت به این نتیجه نرسیده بود که مشکل در خود دین است، بلکه اسباب ستم و دشمنیها را به اموری دیگر ارجاع میدادند، اما خود دین محل اتفاق همه بود اگرچه در برخی از احکام و پیادهسازیهای آن با هم اختلاف داشتند. در حقیقت بازگشت به دین ضمانتی است برای احقاق حقوق و داوری در اختلافات و بستن راه دشمنی، اما الغای آن دروازه را برای اختلافات و درگیریهای بیشتری باز خواهد گذاشت.
اسلام، همان دینی است که اقامهٔ عدل را میان مردم تضمین میکند، در نتیجه کسی که محدود ساختن دین را از طریق سکولاریسم و الغای سلطهٔ اسلام در عرصهٔ عمومی یا سیاست را مطالبه میکند به زبان حال و مقال میگوید که اسلام دین حق نیست و حاکم ساختن آن و پیاده کردنش، هدایتی که بشر امیدش را دارد برآورده نمیسازد و ضمانتهای لازم را برای حاکم ساختن عدالت مطلوب در خود ندارد. ما از اینکه یک غیر مسلمان چنین سخنی را بر زبان آورد تعجب نمیکنیم و آن را پیشبینی میکنیم و در چنین حالتی با وی دربارهٔ درستی دین اسلام و محاسن و فضایل آن سخن میگوییم، اما تعجب از مسلمانی است که به درستی این دین باور دارد و سپس چنین چیزی میگوید، زیرا اعتراف به درستی دین اسلام و خدایی بودن آن، موجب این است که باورمند به این دین همهٔ هدایت و عدل را در محقق ساختن و حاکم ساختن آن بداند.
در حقیقت چنین ادعایی بر اندیشهای سادهانگارانه بنا شده است، و آن این است که چون میان مسلمانان دربارهٔ برخی از جزئیات حکومتداری در اسلام اختلاف نظر هست، باید اسلام را به طور کلی از شما مسلمانان دور ساخت و نظامی را که کاملا مخالف دین شماست و به آن راضی نیستید و به درستیاش باور ندارید به زور بر شما حاکم ساخت، زیرا این تنها راه حل است!
اما این نظریه در حقیقت هیچ راه حل درستی را در خود ندارد و پیاده ساختن قوانین سکولار بر مردم با استفاده از آتش و آهن و دور ساختن زورکی شریعت معنیاش این نیست که راه حل را ارائه دادهای بلکه این به معنای استبداد است و با استبداد میتوان بر اساس هر نظامی ـ سکولار یا غیر سکولار ـ حکومت کرد و این معنایش آن نیست که راه حلی را مطرح کردهای. حقیقت راه حل سکولار نیز یعنی پشتیبانی از تغییر جبارانه و دور ساختن شریعت با استفاده از زور و سپس قانع ساختن مردم به اینکه این همان راه حل است، زیرا شما ـ به دلیل آنکه قدرت در دستان ماست ـ راه حل دیگری ندارید و هر راه حل دیگری بر اساس منطق قدرت ـ نه قدرت منطق ـ مردود است!
اینجا یک معنای محوری نیز باید در ذهن خواننده حاضر باشد و آن این است که سیستمهای سیاسی در واقعیت بر اساس قناعت همهٔ مردم شکل نمیگیرد، طوری که یک سیستم برای همهٔ مردم پذیرفتنی و قانع کننده باشد. این یک تصور ایدهآل است که در واقع بشری وجود نداشته و ندارد. همهٔ سیستمها با استفاده از قدرت خود را حاکم میسازند و سپس در راه قانع کردن ملت تلاش میکنند و قضیهٔ خود را عادلانه و نظام خود را زیبا معرفی میکنند و در عین حال میدانند که هرچقدر از قدرت اقناع بالایی برخوردار باشند و هر قدر به نیکی عدالت را برپا سازند باز هم قشری از مردم از این سیستم راضی نخواهند بود، اما این مانع از برپایی سیستمها نیست.
این را برای آن میگوییم که وقتی مشروعیت حاکمیت شریعت را تقریر میکنیم این را به خوبی میدانیم که قانع ساختن همهٔ کسانی که قرار است تحت حاکمیت اسلام زندگی کنند ممکن نیست، به ویژه اگر به اسلام باور نداشته باشند. این بر کسی پوشیده نیست که غیر مسلمان ترجیح میدهد بر اساس دین و باور خودش بر وی حکومت شود، اما درست نیست که این حقیقت سببی برای الغای حکم اسلامی شود که به آن باور داریم و مسلمانان را از پذیرش حکم پروردگار محروم کنیم و سرزمینهای مسلمان را از نظامی که قرنهای متمادی بر آنان حکومت کرده دور سازیم. نمیشود همهٔ اینها را به مجرد قانع ساختن همهٔ مردم الغا کرد، زیرا این شدنی نیست و برای هیچ نظامی رخ نداده و نخواهد داد، اما آنچه واجب است، این است که این سیستم برای همه عدالت را تضمین میکند، نه آنکه همه قانع شوند که این نظام از دیگر نظامها بهتر است.
این حال همهٔ سیستمهاست، برای مثال نظام لیبرال میداند که اقشار متفاوتی از مردم مخالف این انتخاباند، اما از تلاش برای قانع کردن مردم به برحق بودن خودش دست نمیکشد و به جستجوی انتخابهای جایگزین که برای مردم بهتر باشد نخواهد پرداخت بلکه سعی خواهد کرد از خلال پیاده ساختن این سیستم به دیگران ثابت کند که این بهترین انتخابِ پیش روی آنان است.
با این یادآوری به سطحی بودن این اندیشه پی خواهی برد که به مجرد وجود گروهی از مردم که حکم شریعت را نمیپسندند سعی در جایگزین کردن سکولاریسم با نظام اسلامی است. خندهدار آن است که برای راضی کردن یک گروه اقلیت سعی در حاکم ساختن زورکی نظامی را دارند که اکثریت آن را نمیپذیرند!
مقولهٔ سوم: سکولاریسم راه حلی برای فهم بهتر از دین است
در نگاه صاحبان این مقوله، سکولاریسم در ذات خود دشمن دین نیست و هیچ مخالفتی با دین ندارد. آنان سکولاریسم را به عنوان راه حلی ایدهآل برای فهم صحیح و عقلانی از دین در برابر برداشتهای تنگ نظرانه و تفسیرهای افراطی میدانند.
بر اساس این نگاه، سکولاریسم دین را به جایگاه طبیعیاش یعنی ارتباط میان بنده و پروردگار بازمیگرداند. رابطهای روحانی و صادقانه به دور از هرگونه قید و بند بیرونی یا اجبار. از نگاه آنان این فهم سکولار از دین، همان فهم صحیح است.
اما این در حقیقت فهمِ دین بر اساس یک معیار بیگانه از آن است نه فهم آن از داخل. شخص سکولار، دین را بر اساس مبانی و اصول و احکامش نمیشناسد بلکه مبانی سکولار را بر آن حاکم میگرداند. اینگونه، دین محکوم به مرجعیت سکولار و ابزارهای فهم آن خواهد بود. بطلان این سخن از سوی کسی که به حقیقت دین و طبیعت آن آشناست، نیاز به مناقشهای طولانی ندارد و هر مسلمانی اشتباه این نگاه را به شکلی بدیهی میداند. زیرا اسلامی که به آن باور دارند و قرآنی که هر روز میخوانند و سنت پیامبرشان ـ صلی الله علیه وسلم ـ که میشناسند، کاملا مخالف این تصویر است. برای مسلمانی که از ایمانی درست برخوردار است امکان ندارد که چنین سخنی را بپذیرد یا باور کند. او میداند که اسلام صرفا یک رابطهٔ محدود در دایرهای تنگ نیست که بنده از طریق آن با پروردگارش ارتباط بگیرد و این رابطه اگر چه بخشی از دین است اما همهٔ دین نیست، همانطور که میداند اسلام مقید به حدودی معین و محدود به آزادی فردی نیست که در برابر آزادیهای متضاد دیگر قرار میگیرد، بلکه در عمل از این وسیعتر میشود تا آنکه بر زندگی مردم و جزئیات گوناگون آن حاکم شود.
فهم صحیح دین در سکولاریسم این است که دین را برداشته و بنابر حد و مرز سکولار تفسیر میکنند، بدون آنکه در خود دین و نصوص و اصول و پیادهسازیهای آن و هیچ چیز دیگری نگاه کنند، و سپس لازم است که این تفسیر را بپذیریم و برایش از آنان تشکر کنیم و پیروشان شویم، زیرا این منطق عقل و آزادی اندیشه است!
مقولهٔ چهارم: سکولاریسم راه حلی برای جلوگیری از سوء استفادهٔ از دین در اختلافات سیاسی است
ذیل این مقوله داستانها و رویدادهای پرشماری را ـ راست یا دروغ ـ نقل میکنند تا مثالی باشد برای بهرهبرداری از دین در عرصهٔ سیاست، چه در این دوران و یا از تاریخ دورانهای نخست اسلام یا از فرهنگها و ملتهای دیگر. هدف چیزی نیست جز بازی با احساسات مردم که اساسا سوء استفاده از دین را دوست ندارند تا در نتیجه به سکولاریسم راضی شوند.
اما هنگامی که انسان خردمند عاطفه را گوشهای میگذارد و به شکل موضوعی و درست به این مقوله میاندیشد متوجه میشود که در واقع بهرهبرداریهای سیاسی از دین نباید به چنین نتیجهای برسد که سکولاریسم غربی به آن رسیده است، یعنی وجوب دور ساختن دین از فضای سیاسی. همهٔ معانی زیبا و نازیبا را میتوان مورد بهرهبرداری یا سوء استفاده قرار داد؛ برای نمونه: آزادی و انسانیت و حقوق بشر و امنیت و عدالت و میهندوستی و دیگر مفاهیم، همه مورد بهرهبرداری سیاسی قرار گرفته و به نام آن بدترین جنایتها و بزرگترین تجاوزها در حق بشر صورت گرفته، پس چرا خواستار الغای این مفاهیم نمیشویم تا مورد سوء استفاده قرار نگیرند؟!
کسی چنین پیشنهادی نمیکند. تنها دین است که اینگونه خندهدار دربارهاش فکر میکنند که چون برخی از آن سوء استفاده میکنند باید آن را الغا کرد، گویا حکم بر اساس دین باید از سوی خود پروردگار جهانیان انجام شود که هیچ سهو و اشتباه و خطا و ذرهای ظلم از سوی اجرا کنندگانش رخ ندهد و در غیر این صورت باید آن را به طور کلی از وجود کنار زد. بدون شک چنین طرز فکری اوج افراط است.
کسی که قصد اصلاح این امر را دارد، راه حل آن وضع ضمانتهایی است که از این بهرهبرداری اشتباه از دین یا سوء استفاده از آن برای ارتکاب آنچه خلاف دین است جلوگیری کند. چنین ضمانتهایی از سوی سازمانها و ابزارهای لازم و فرهنگ عمیق و آگاهی است که باید در عالم واقع رخ دهد و در خرد جامعه جای گیرد تا هر شخص یا گروه یا سیستمی را که قصد بهرهبرداری از دین برای توجیه انحراف خود دارد، متوقف سازند. اما الغای دین برای جلوگیری از سوء استفاده طرز فکری اشتباه و در عین حال غیر عملی است؛ زیرا مردم به مجرد اینکه تو دین را ترک کردهای آن را ترک نمیگویند بلکه همواره کسانی خواهند بود که صادقانه خواهان پیاده ساختن دین هستند و همینطور کسانی که قصد سوء استفاده از آن را دارند، و چنین روشی عملا هیچ ثمرهای نخواهد داشت جز به بازی گرفتن دین شخص و انداختن آن در باتلاق شبهات.
بنابراین، سکولاریسم راه حل هیچ چیز نیست، بلکه یک کپی ناشیانه از مشکلی فرهنگی در تاریخ غرب و نوع رابطهٔ آنان با دین تحریف شدهشان است که به سبب تنبلی فکری به سرزمینهای اسلامی ما آورده شده تا تصور مردم را آشفته سازد، بدون آنکه نتیجهای واقعی در حفظ حقوق مردم و برپایی عدالت داشته باشد و بلکه تبدیل به بزرگترین مانع در برابر هر دعوت واقعی به سوی عدالت و حقوق شود.