علما، همانگونه که در احادیث نبوی معروف است، وارثان پیامبران هستند. آنها نخبگانی هستند که دین و دنیا، جامعه و دولت و جماعت و امت را صیانت میکنند. آنان نگهبانان شریعت و پاسداران برپایی عدل و حق هستند. نامهای آنان در میراث اسلامی ما و در میادین مختلف معرفتی، قابل شمارش نیست. تاریخ، تعداد زیادی از علمایی را در حافظه دارد که در ایجاد تغییر مسیر امت به سوی پایهگذاری و حفظ تمدن ما، نقش داشتهاند. در این مقاله، نمونههایی از این علما را در ادوار معینی از تاریخمان ذکر میکنیم که سیرهی آنان به نهضت فعلی و بیداری عملی انجامیده است.
عبدالله بن یاسین و تاسیس دولت مرابطین
دولت مرابطین از طریق یک مرد در عرصهی تاریخ ظهور کرد. این مرد، فقیهی مالکی به نام عبدالله بن یاسین جزولی بود که از شاگردان شیخ وجاج بن زلو لمطی، در منطقهی سوس در جنوب مغرب دور بود. استادش، وی را برای همراهی یحیی بن ابراهیم جدالی که در جستجوی شیخی داعی بود، انتخاب کرد تا به قبایل صنهاجی در صحرای شنقیط، اسلام صحیح را آموزش دهد و در راستای نهضت آنان عمل کند.
پس از آنکه بقیهی طلاب، از پذیرش این مسئولیت خودداری کردند، عبدالله بن یاسین، این کار را به عهده گرفت. وی، یحیی بن ابراهیم را به سوی صحرا همراهی کرد و تلاش بسیاری در تعلیم مردم و باروری همتها مبذول داشت. به مشکلاتی که در آغاز، سد راه او شدند، توجهی نکرد و موفق شد در سال ۴۴۵ ه / ۱۰۵۲ م، از قبیلهی صنهاجی، نیرویی نظامی تحت عنوان مرابطین بسازد. [۱] وی توانست به وسیلهی آنان به سمت جنوب مغرب دور پیشروی کند. در آنجا با قبایل زناتی روبرو شدند و توانستند که بر امرایشان غلبه کنند و همچنین علیه قبایل وثنی، شیعه و خوارج جهاد کردند. سپس با حکومت محلی برغواطی که خارج از اسلام بودند روبرو شدند. آنها توانستند نیروهای مرابطین را شکست دهند و عبدالله بن یاسین در این جنگ (۴۵۱ ه / ۱۰۵۹ م) به شهادت رسید.
و بدین ترتیب، شیخ عبدالله بن یاسین، جنبش مرابطین را تاسیس کرد و قبایل صنهاجی بواسطهی آن توانستند در غرب صحرای بزرگ، محاصرهای را بشکنند که در جهت شمال تحت سیطرهی قبایل زناتی بود و سپس رهسپار جنوب شدند که دروازهی ورودی افریقای مرکزی بود. [۲] و بدین ترتیب از این جنبش، مردان بزرگی سر بر آوردند که بر منهج ابن یاسین حرکت کردند، بطوری که ابوبکر بن عمر (فرمانده مرابطین پس از وفات ابن یاسین) به سوی جنوب حرکت کرد و عملیات فتح اسلامی در غرب افریقا را فرماندهی کرد و سپس یوسف بن تاشفین در شمال، حرکت مرابطین را تبدیل به دولتی بزرگ، دارای حکم اسلامی رشید، در مغرب و اندلس، کرد.
ابو الولید الباجی و ابن حزم و مواجهه آنان با فتنهی ملوک الطوائف
از جمله بزرگترین فجایع دردناک تاریخی اندلس، دوران ملوک الطوائف در قرن پنجم هجری است که به کثرت تفرقهی میان مسلمانان و درگیریهای محلی آنان و موالات امرای آنها با نیروهای مسیحی که در داخل اراضی اسلامی پیشروی کرده بودند، معروف است. آن عصر، دورهای از ضعف شدید در اندلس اسلامی بود که دولتهای طائفهای، آن را پاره پاره کرده بودند؛ حکومتهایی که پادشاهان آن برای حفظ تاج تخت خویش رقابت میکردند، هر چند که این رقابت به نفع نصاری و به ضرر مصلحت عامهی مسلمانان پایان مییافت. از سویی دیگر، در این دوره علمایی ظهور کردند که از سکوت در مقابل این فتنهی بزرگ که سرزمین و بندگان را تهدید میکرد، خودداری کردند و در رأس آنها، فقیه کمنظیر، ابو الولید الباجی و عالم بزرگ، ابن حزم الظاهری قرار داشتند.
فقیه و عالم بزرگ، ابو الولید الباجی پس از اینکه در سال ۴۴۰ هجری، از مشرق به اندلس بازگشت و تشدید اختلافات بین مسلمین در اندلس را مشاهده کرد، مستقیما به وحدت دعوت کرد. در نتیجه شروع به گشت و گذار در همهی مناطق اندلس، اعم از شهرها و روستاها کرد و به سوی اتحاد و دوری از تفرق فرا خواند و از عواقب استمرار این اوضاع بر سرنوشت مسلمانان هشدار داد. در همهی مناطق، به خاطر هدف ارزشمندش و تحقق وحدت اسلامی و مواجهه با دشمنی روزافزون نصرانیان، مورد استقبال قرار گرفت و حتی حکام نیز از وی استقبال کردند و هر کدام از آنها ادعا میکرد که برای تحقق این هدف، تلاش میکند، در حالی که خود آنها، دلیل اصلی رنج اندلس در آن زمان بودند.
دعوت باجی، تاثیر بزرگی بر نفوس مسلمانان در اندلس نهاد، به طوری که شعار وجوب اتحاد و اعتصام به ریسمان وحدت و دوری از تفرق و دشمنی، بسیار متداول گشت. ندای این عالم، نزدیک به ۳۰ سال تداوم یافت تا اینکه در سال ۴۷۴ هجری در شهر المریه، وفات یافت؛ آن هم هنگامی که مسلمانان در حال پیریزی نقشههایی جدی برای نجات اوضاع رو به وخامت اندلس بودند. در آن هنگام، صلیبیها در شمال پیشروی کرده بودند و درگیری بین ملوک الطوائف نیز افزایش یافته بود. این تلاشها، سرانجام به کمک خواهی از مرابطین که در حال توسعهی حکومتشان در مغرب بودند، منتهی شد.
اما بر عکس باجی، که روش دعوت و نصیحت را پیش گرفته بود، عالم دیگری ظهور کرد که رویکرد دیگری را برگزید. وی، ابو علی بن حزم اندلسی، صاحب تالیفات مشهور در علم عقیده و کلام هست. او دشمنیاش را با اوضاع طائفی اندلس، آشکارا اعلان کرد و پادشاهان را بشدت مورد انتقاد قرار داد، به طوری که در صراحت گویی پیرامون خیانتها و گناهان و دوستی آنان با دشمنان دین، هیچ تردیدی به خود راه نداد و همین مساله، موجب تبعید و در تنگنا قرار گرفتن وی شد. وی دربارهی این موضوع، سخن مشهور زیر را گفته است:
«به خداوند سوگند، اگر به آنها بگویند که در عبادت صلیب، صلاح امورشان هست، به سوی آن میشتابند. با چشمان خود میبینیم که از نصرانیان کمک میگیرند و آنها را بر حرمتهای مسلمانان و فرزندانشان، مسلط میگردانند و چه بسا که شهرها و قلعهها را به راحتی به نصاری واگذار کنند و در نتیجه آن شهرها را از اسلام خالی کنند و با ناقوس کلیساها، آباد گردانند. لعنت خداوند بر همگی آنها باد و شمشیری از شمشیرهایش را بر آنان مسلط گرداند». [۳]
در این عبارت، دیدگاه تیزبین امام ابن حزم، برایمان آشکار میگردد، بگونهای که وی میبیند که ملوک الطوائف، برای حفظ پادشاهیشان، در حال برگرفتن عادات مسیحی هستند و این قضیه در مواقع بسیاری از تاریخ اندلس، در واقع اتفاق افتاده است، به طوری که میبینیم ابن حزم از الله تعالی میخواهد یکی از شمشیرهایش را بر ملوک الطوائف، مسلط گرداند و گویی که یوسف بن تاشفین (کسی که به حکومت ملوک الطوائف پایان داد) همان شمشیری است که ابن حزم در دعایش، خواستار آن بود.
ابن حزم و ابو الولید الباجی، نقش موثری در آماده سازی فضای اندلس برای استقبال از مرابطین در این سرزمین داشتند، آن هم در زمانی که اندلس پس از اشغال طلیلطه توسط نیروهای نصرانی در سال ۴۷۸ هجری در خطر سقوط کامل قرار داشت. این تلاشها نهایتا بدین انجامید که اندلس، تحت سلطهی حکومت مرابطین قرار بگیرد و موجب ادامهی اندلس اسلامی تا چهار قرن دیگر شود.
هروی و ابن الخشاب و دعوت آنها به سوی جهاد با مهاجمان صلیبی
در اواخر قرن پنجم هجری / یازدهم میلادی، دنیای اسلام با هجوم صلیبی اول به مشرق زمین روبرو گردید و در نتیجهی آن، صلیبیها توانستند سرزمینهای اسلامی را از آناتولی تا فلسطین اشغال کنند، چرا که به ضعفی شدید در آن جزء از سرزمین پی برده بودند. این ضعف ناشی از جداییها و اختلافات جاری در دولت بزرگ سلاجقه که پاسدار خلافت عباسی محسوب میشد و همچنین درگیری آنها با دولت فاطمی عبیدی مصر بود و همین ضعف، به اروپاییهای صلیبی این امکان را داد تا سرزمین شام را اشغال کنند و امارتهای مسیحی را در آن تاسیس کنند.
خبر کشتار فجیعی که صلیبیها در هنگام اشغال بیت المقدس در سال ۴۹۲ ه / ۱۰۹۹ م مرتکب شدند و کشتار همهی مسلمانان این شهر، موجب خشم علمای شام و انتقاد شدید آنها از ناامیدی فرماندهان اسلامی و بازنشتن آنها از جهاد شد. از جمله بارزترین این علما، قاضی دمشق، زین الدین الهروی بود که پس از شنیدن خبر اقدامات اروپاییها بلافاصله به بغداد، پایتخت خلافت عباسی رفت و در آنجا به بیتفاوتی مردم، اعتراض کرد و همچنین در مقابل خلیفه ایستاد و وجوب لشکرکشی برای بیرون راندن صلیبیها را به وی گوشزد کرد. [۴]
هروی، تنها عالم شام نبود که برای این هدف به تکاپو درآمد، بلکه ابن الخشاب، فقیه اهل حلب نیز در این عرصه ظهور کرد و تعامل امیر حلب، رضوان بن تتش، با صلیبیها و سازش با آنها هنگام محاصرهی شهر را محکوم کرد. وی فتوای عام وجوب جهاد با اروپاییهای متجاوز را صادر کرد و همچنین به بغداد سفر کرد. وی و همراهانش تبدیل به اهرم فشاری علیه خلیفهی عباسی و سلطان سلجوقی شدند، آن هنگام که «حلبیها، لشکرهای اسلامی بغداد را به فریاد خواندند و منبرها را شکستند»، [۵] و این منجر به آن شد که سلطان محمد بن ملکشاه، به اتابک موصل مودود بن التونتکین، دستور تجهیز لشکر و حرکت به سمت شام را صادر کند.
و بدین ترتیب، دعوت دو شیخ گرانقدر هروی و ابن الخشاب، پس از سقوط قدس توسط صلیبیها تاثیر بزرگی در تحریک مردم و آماده سازی آنان برای جهاد با اروپاییهای اشغالگر داشت. این دو نفر توانستند سلطان سلجوقی را در تنگنا قرار بدهند و در نتیجه، با وجود اینکه سلطان از ناآرامیهای داخلی در خراسان رنج میبرد، اما این مساله عزم بر جهاد را سست نکرد و موجب خروج لشکر مودود و سپس ظهور خانوادهی زنگی شد که در آن، عماد الدین و پسرش نورالدین محمود برای یکپارچهسازی جبههی اسلامی و نابودی لشکرهای نصرانی، تلاش کردند و سپس صلاح الدین، فرمانده ایوبیان و فاتح قدس، ظهور کرد و این سلسله حوادث، نهایتا به ممالیک ختم شد، که توانستند بطور کامل شام را در نیمه دوم قرن هفتم هجری / سیزدهم میلادی، از صلیبیها آزاد کنند.
عز بن عبدالسلام و ابن تیمیه
سخن حق در مقابل سلطان و فریاد خواهی برای مقابله با مغول
دنیای اسلام در نیمهی قرن هفتم هجری، وارد تحولاتی شد که ناشی از حملات مغولی و صلیبی بود. حملهی مغول که از جانب شرق به بغداد رسیده و آن را نابود کرده بود و همچنین همزمان با آن، حملات صلیبی بر دنیای اسلام ادامه داشت. دولت ایوبیان سقوط کرده بود و دولت ممالیک به جای آنها در مقابل حملهی مغول ایستادگی میکرد. در اثنای این تغییر و تحولات، عز بن عبدالسلام معروف به سلطان العلماء ظهور کرد. او کسی بود که تاثیر بسیار زیادی بر روند اتفاقات در آن دوره داشت.
ایوبیان در اواخر حکومتشان، به امرایی که بر مصر و شام حکومت میکردند، تقسیم شده بودند و میان آنها درگیریهایی وجود داشت که موجب استعانت و یاری جستن آنها از دشمن صلیبی شده بود. حاکم دمشق، صالح اسماعیل با اروپاییها هم پیمان شد و به آنها اسلحه فروخت. به همین سبب عز بن عبدالسلام از منبر جامع اموی بالا رفت و بشدت از این مسئله انتقاد کرد، طوری که صالح اسماعیل وی را بازداشت کرد و سپس به دلیل فشار مردمی مجبور شد که وی را آزاد کند. عز بن عبدالسلام از شام خارج شد و به مصر رفت و این بدان دلیل بود که وی حاضر نشد از مواضعش کوتاه بیاید، حتی پس از آنکه حاکم ایوبی دمشق، خواست که رضایت وی را به دست آورد.
در سال ۶۳۹ هجری، در قاهره به گرمی از وی استقبال کردند و از جانب سلطان ایوبی، نجم الدین ایوب مورد اکرام قرار گرفت. اما این مساله مانع امر به معروف و نهی از منکر وی نشد، حتی پس از آنکه منصب قضاوت را به عهده گرفت. به گونهای که هنگام مشاهدهی منکرات در برخی از مناطق، بر سلطان ایراد میگرفت. همچنین وی در مقابل امارت ممالیک، موضع بسیار قاطعی داشت به گونهای که فتوا داد که بایستی آنها همچون بردگان، خرید و فروش شوند، تا جایی که به «فروشندهی امراء» ملقب شد. [۶]
پس از سقوط دولت ایوبی و قیام دولت ممالیک، بطور همزمان دولت عباسی نیز نابود شد و بغداد در سال ۶۵۶ هجری در آتش سوخت، و مغولها توانستند که به شام برسند و طبل جنگ، پشت دروازههای مصر در حال نواختن بود. در این هنگام مقرر کرده بودند که برای تامین مخارج نظامی از مردم مالیات بگیرند. اما شیخ، به شدت با آن مخالفت کرد و اصرار نمود که مالیات پیش از دیگران بایستی از طرف امرا پرداخت گردد. این امر شیخ مورد استقبال سیف الدین قطز، فرمانده ممالیک قرار گرفت، کسی که در جنگ عین جالوت در سال ۶۵۸ ه / ۱۲۶۰ م، توانست مغولها را شکست دهد و این با پشتیبانی کامل از جانب عز بن عبدالسلام بود. این پیروزی بسیار چشمگیری برای مسلمانان بود، چرا که اسطورهی شکست ناپذیری مغولها را نابود کردند. عز بن عبدالسلام، دو سال پس از آن، در سال ۶۶۰ ه / ۱۲۶۲ م، وفات یافت.
اما دیری نپایید که در آن عصر، عالم شامی دیگری به نام ابن تیمیه، ملقب به شیخ الاسلام و فقیه مجدد، ظهور کرد که صاحب تالیفات بسیاری در رد بر فرق باطنیه، زنادقه و رافضه است. این همزمان با وقتی بود که در دورهی ممالیک و در اواخر قرن هفتم هجری، خطر حملهی مجدد مغول بر بلاد شام سایه افکنده بود. ابن تیمیه، بزرگترین عالم مشوق جهاد علیه مغول بود. «شیخ تقی الدین ابن تیمیه همراه با همراهان مجاهد خود، وارد سرزمین شام شدند، مردم خوشحال گردیدند و برایش دعا کردند و خیری را که خداوند بر دستانش میسر نموده بود تبریک گفتند، زیرا وی لشکر شام را تشویق کرد تا به سوی سلطان بروند و وی را برای رفتن به دمشق، ترغیب نمایند»، [۷] این مسالهی اخیر با فشاری از جانب علما و در راس آنان ابن تیمیه، لشکر را مجبور به رویاری با مغولان نمود. کسی که در جنگ سرنوشت ساز شقحب، در صفوف اول قرار داشت و این جنگ با پیروزی مسلمانان علیه مغول در سال ۷۰۲ هجری پایان یافت.
ابن تیمیه به اینها اکتفا نکرد، بلکه وی مواضع قاطعانهای در مخالفت با سیاست دولت مملوکی در آن عصر داشت. و همین مساله موجب رنج و محنت وی در پایان عمرش گردید، بگونهای که دستگیر شد و در سال ۷۲۸ ه / ۱۳۲۸ م، در زندان وفات یافت، اما پس از خود، میراث عظیمی به جای گذاشت.
اینها نمونههایی از علمای گرانقدر بودند که تنها به عنوان مثال نه حصر بیان شدهاند، کسانی که تغییراتی گسترده ایجاد کردند و تاثیراتی شگرف بر جای گذاشتند. کما اینکه تاریخ ما مملو از علمایی است که زمام اصلاحگری را به دست گرفتند و برای بنای بیداری، قیام نمودند. پس با علم و سلاحشان، در راه کلمة الله و دین استوار، مبارزه کردند. بر عکس بسیاری از علمای عصر ما، که فتاوای آمادهشان را در خدمت به نیروهای استبداد و اشغالگر بکار گرفتهاند، تا جایی که صرفا تبدیل به بلندگوهایی شرعی برای برخی حکام خائن شدهاند. تاریخ، همانند آنها را در قبل از این دوران، به خود ندیده است.
پانویسها:
۱- حسين مؤنس، معالم في تاريخ المغرب و الأندلس، دار الرشاد، ص ۱۸۵.
۲- نفس المرجع، ص ۱۸۵-۱۸۶.
۳- رسائل ابن حزم، تحقيق إحسان عباس، ج ۳، المؤسسة العربية للدراسات، ۱۹۸۷ م، ص ۱۷۴.
۴- فايد عاشور، جهاد المسلمين في الحروب الصليبية، مؤسسة الرسالة، بيروت، ص ۱۲۸.
۵- ابن العديم الحلبي، زبدة الحلب من تاريخ حلب، تحقيق خليل المنصور، ط ۱، دار الكتب العلمية، بيروت، ۱۴۱۷ه/۱۹۹۶م، ص ۲۵۳.
۶- محمد الزحيلي، العز بن عبد السلام، ط ۱، دار القلم، دمشق، ۱۴۱۲ه/۱۹۹۲م، ص ۱۸۰-۱۸۱.
۷- ابن كثير، البداية و النهاية، تحقيق عبد الله التركي، ج ۱۸، ط ۱، دار هجر، ۱۴۱۹ه/۱۹۹۸م، ص ۲۷.