لیبرالیسم شرقی، لیبرالیسمی ناقص و ناکامل است و این به سبب اختلاف اسلام با دیگر ادیانی است که به نام عقل در برابرش قد علم کرده است، چرا که خالق ماده و فرستندهٔ دین که حفظ آن را تَکَفّل کرده یکی است و تعارضی با وحی صحیح صریح ندارد و بسیاری از مسلمانان که پس از مدتی همدم شدن با لیبرالیسم و استفاده از همان ابزار و اصطلاحات و معانی که غربیان با آن به رویارویی با دین خود برخاستهاند، به اسلام بازگشتهاند، خود را در برابر یک رویارویی متفاوت با دیگران میبینند، در نتیجه به سبب وضوح حکمتها و علتهای شرعی در بسیاری از احکام الهی به تدریج دست از برخی رفتارهای خود میکشند. همچنین تفاوتِ میان بسیاری از سیاستهای حکومتهای شرقی با دیگر حکومتها در اختلال منظومهٔ فکری لیبرالیسم مؤثر است. این حکومتها هر چیزی را که قدرت و ثروت آنها را به خطر بیندازد رد میکنند و هر آنچه غیر از آن است را میپذیرند، مانند پذیرش آزادیها در زندگی و رفتارهای اجتماعی مردم و این برای راضی نگه داشتن غربِ قدرتمند از طریق اجبار مردم به این اندیشه ـ ولو نصفه نیمه ـ است، و برای اثبات پیروی اجتماعی از غرب ولو به قیمت نقض اصول و فروع دین باشد تا به این ترتیب غرب از نظام سیاسی [غیر لیبرال] آنان چشم پوشی کند تا جایی که آزادیهای افراد در برخی از کشورهای اسلامی به حدی رسیده که از غرب فراتر رفته و مبارزه علیه اسلام با همهٔ انواع سرکوب دنبال میشود، در نتیجه لیبرالیسم شرقی برگهای است دارای دو صفحه؛ صفحهای آشفته و صفحهای درست و بسیاری از کسانی که تابع این اندیشهاند در حالتی از ناآرامی میان آنچه بدان باور دارند و مجال اندکی که اجازه داده شده تا عقل در آن حرکت کند در حیرت به سر میبرند. هر یک از این کشورها از نظر پذیرش این اندیشه با دیگری متفاوت است، اما با این حال در پذیرش آن ولو با تغییر تدریجی زندگی اجتماعی مردم، اتفاق نظر دارند و این به دو سبب است:
نخست: بسیاری از رفاهزدگان و صاحبان نفوذ و رؤسا در طول تاریخ اهل خوشگذرانی و غرایز بودهاند و هر کس بر صفت و اخلاقی باشد غالبا دوست دارد دیگران نیز همشکل او شوند حتی اگر در دل به اشتباه خود معترف باشد. دوست داشتنِ «مُشاکله»[۱] امری است فطری که بیشتر در امور خطا خودنمایی میکند، زیرا حسد باعث میشود بسیاری از مردم دوست نداشته باشند دیگران در یک امر سودمند همانند آنها باشند، اما در مورد شر قضیه برعکس است. الله تعالی میفرماید:
﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا﴾ [اسراء: ۱۶]
(و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا میداریم تا در آن به انحراف بپردازند و در نتیجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد و پس آن را زیر و رو کنیم).
دوم: آنها این را به عنوان راه حلی میانه در برابر آن دسته از حاکمانِ مستبد غرب میبینند که پذیرش این ایده را به اجبار بر مردم تحمیل میکنند، اگر چه این راه حل به روش تدریجی باشد؛ از نظر بسیاری از حاکمان سرزمینهای اسلامی و بنابر نگاه دنیابین آنها، در میان دو زیان، این زیان کمتری دارد و بهتر از پذیرش لیبرالیسم در امر سیاست و حکومت است، در نتیجه بسیاری از آنان حفظ قدرت و حکومت را بر حفظ دین ترجیح میدهند و این روش بسیاری از سلاطین زمین است که حق را میشناسند و و دانسته ترکش میگویند زیرا گمان میکنند که اعتراف به حق باعث زوال مُلکشان میشود، پس سلطانِ ماده را بر سلطانِ دین و حکم خداوند مقدم میدارند. این همان چیزی بود که باعث شد امپراتور روم از پیروی پیامبرمان محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ سر باز زند هرچند به پیامبری او باور داشت. بسیاری اوقات قدرتِ هوایِ نفسِ یک نفر بر بهرهٔ همهٔ خلق برتری مییابد و مستی جاه و مقام، انسان را از مراقبت الهی غافل میسازد و عقل را از داوری عادلانه و انصاف ورزی در حق دیگری باز میدارد. یکی از فرماندهان نظامی عرب که با استعمارگران آمریکایی در اشغال عراق همکاری کرده بود دربارهٔ حکم و سرنوشتش از من پرسید؛ او گزارشی را برای آمریکاییها آماده کرده بود که بر اساس آن محاصرهٔ اقتصادی عراق را [برای سقوط حکومت آن کشور] ناکافی دانسته بود زیرا عراق دارای نوعی خودکفایی از نظر غذا و آب و مایحتاجش بود، بنابراین [به این نتیجه رسیده بود که] جز با حملهٔ نظامی و اشغال از پای در نخواهد آمد. وی پس از رفتن مستی طمع و دنیاخواهی، میگفت: این همان چیزی است که خداوند به سببش مرا به دوزخ خواهد انداخت، مگر آنکه رحمتش شامل من شود.
با این حال هیچ گناهی برای الله آنقدر بزرگ نیست [که رحمتش را شامل آن نسازد] اما لازم است که اندازهٔ توبه، به اندازهٔ گناه باشد.
این همان کاری است که اندیشهٔ مادیگرا با حق و وجدان میکند؛ اندیشهای که افسار هوای نفس را در برابر سلطهٔ عقل، آزادی کامل میدهد و اگر این دروازه در زندگی مردم گشوده شود در یک حد متوقف نمیشود و اگر از سیاست آغاز کند ناگزیر به اقتصاد و زندگی مردم میرسد و اگر از زندگی مردم آغاز شود قطعا به سیاست و حکومتداری هم میرسد.
این لیبرالیسم ناقص الخلقه در سایهٔ سیاست شرقی بالید و رشد یافت و گفتمانهایی پدید آمد که برای لیبرالیسم اما به نامهایی دیگر و به نام شرع و کتاب و سنت پایه ریزی کرد و مکاتبی فکری ظهور یافت که به نام تجدید دین و مدرن سازی آن به «این زمانی سازی» اجتماعی فرا خواندند. سیاستهای حکومت نیز با اِبراز این اندیشه و محدود سازی دیگران به یاری این دعوت شتافتند، هر چند هر یک اهداف خود را در سر داشتند.
بسیاری از «شرقیها»یی که به لیبرالیسم فرا میخوانند نقدهای وارده به این مرام را میخوانند و سپس منتقدان را به عدم فهم لیبرالیسم متهم کرده میگویند: «این لیبرالیسم من نیست» که البته او با خودش صادق است زیرا وی آنچه را نیاز داشته از لیبرالیسم گرفته و باقیماندهاش را یا ندانسته یا خودش را به ندانستن زده و خودش را قانع کرده که همینی که به آن رسیده لیبرالیسم است و سپس به مبارزه با بسیاری از رفتارها و لوازم آن پرداخته، گاهی ـ اگر دیندار باشد ـ دین او را به سمت خود میکشد و اگر نگاهی قبیلهای داشته باشد، گاه قبیله او را به سمت خود میکشد و گاهی قوانین و دستورات قاطع پادشاهان و همچنین عُرف و عادت مردم، در نتیجه آنچه هوای نفس و دلخواهش به اضافهٔ آنچه حکومت مستبد به او اجازه داده و آن عرفها و سنتها و بخشهایی از دین که توانسته نادیده بگیرد را در ذهن خود [به عنوان لیبرالیسم] میپذیرد و باقیمانده را تا وقتی که میداند عملی نیست و با آن به مرادش نمیرسد، گوشهای میگذارد.
پذیرندگان لیبرالیسم با آن به مثابهٔ یک پیراهن گشاد رفتار میکنند، برخی کاملا آن را پوشیدهاند، برخی به وارد کردن دست خود در آستین این پیراهن اکتفا کردهاند و برخی آن را بر گردن خود انداختهاند و برخی آن را دور خود پیچیدهاند و اینها بر حسب پس زمینههای فکری و عقیدتی و همچنین موانع طبیعی و فضای فکری و موانع جامعه و سیاست است. برخی نیز این پیراهن را برعکس پوشیدهاند و همه ادعا میکنند آنچه [به هر شکل] پوشیدهاند پیراهن لیبرالیسم است و [آنچه میگویند] از نظر عقلی و تئوریک برگرفته از لیبرالیسم است و هر یک در گفتهٔ خود صادق است، اما در حقیقت به قسمتهایی از لیبرالیسم ایمان آورده و به قسمتهایی کفر ورزیدهاند و بزرگترین اشتباهی که ممکن است هر یک از آنان مرتکب شود این است که گمان کند روش او همان لیبرالیسم است و روش دیگران ربطی به او ندارد و بلکه ربطی به لیبرالیسم ندارد و هر کس نقدی را متوجه این اندیشه کند و با آن روبرو شود در حقیقت معنای لیبرالیسم را ندانسته و به درستی درکش نکردهاند و اینگونه اصول لیبرالیسم و نمونههای پیاده شدهٔ آن در طول قرنها و حدی که نظریه پردازان لیبرال بر آن اتفاق نظر دارند را نادیده میگیرد. کسی که از لیبرالیسم آن آزادی مورد نظر خودش را میگیرد و از دیگر رفتارهایی که لیبرالها بر آن اتفاق نظر دارند و بر اساس آن اصطلاح لیبرالیسم را ریشهسناسی میکنند برائت میجوید، مانند کسی است که از «اسلام» صرفا معنای سلامت و تسلیم را میگیرد و اسلام را بر اساس همان معنایی که گِرد این مفهوم میچرخد تفسیر میکند و دیگر قواعد و ثوابت و نصوص برایش مهم نیست و آن را بیگانه از اسلام میداند. یک شخص بر حسب فهم خود حق تفسیر اصطلاحات و حقایق و معانی آن را ندارد و تا وقتی که پیراهنی که نمیداند چپ و راست و داخل و بیرونش کجاست را به تن دارد حق ندارد به منتقدان یک مفهوم اعتراض کند.
منظور از لیبرالیسم آن چیزی است که مجموعهٔ نظریه پردازانش بر معانی آن اتفاق نظر دارند، و گرنه آنان به [مرجعی والا به عنوان] مُشَرِّع و مقدَّس باور ندارند و برخی از نظریه پردازیهای گروهی از آنان با گروهی دیگر متفاوت است، برای مثال برخی از تصورات جان استوارت میل با تصورات جان لاک و روسو متفاوت است.
بسیاری از لیبرالها نمیدانند چه مقدار از یک اندیشه را بر دوش گرفتهاند و لوازم گفتاری و رفتاری آنچه پذیرفتهاند چیست. دغدغهٔ آنان صرفا رسیدن به یک باور عریض و طویل است که فعل خاصی از آن به دست میآید، اما در آن لحظه حواسشان به لازمههای آن فکر نیست، مانند کسی که گنبدی عریض میسازد تا در یک گوشهٔ کوچک از آن بنشیند.
مانند این کسی است که یک پایه و اساس ثابت ندارد و در یک حال بر حسب مصلحت شخصی خود یک چیز و ضد آن را میپذیرد، مانند کار بسیاری از حکومتها و پادشاهان و سازمانها و رسانهها که برای خود هرگونه ستمگری و دروغگویی در حق مخالفان را روا میبینند حال آنکه این با قواعد و مبانی لیبرالیسم در تضاد است اما آنان از لیبرالیسم جز به اندازهٔ نیاز خود برنمیدارند، نه آنکه لیبرالیسم بخشی از خواستههای نفسانی آنان را که در توافق با آن نیست برداشته و منضبط سازد، و هرگاه یکی از آنان عبارتی بگوید که او را به لیبرالیسم نزدیک میسازد عبارتی دیگر نیز میگوید که او را به همان جای قبلی بازمیگرداند، زیرا کارهای آنان محدود به افکار و باورها و لوازمی است که نفس میخواهد.
سخن دربارهٔ لیبرالیسم، مستلزم نظر در حقیقت عقل است که آن را قانونگذار و داور میدانند و همچنین نگاه به نتایج آن در زندگی بشر. ما یک گونهٔ بشری خاص با عقل و ماده و طبیعتی استثنایی نیستیم، اما اینکه در جستجوی آنچه یک نفر میخواهد عقل دیگران را بجوییم هرگز به معنای ریشهیابی اندیشهها نیست بلکه دریایی است از شهوتها که ساحلی ندارد.
هرچند لیبرالیسم به عدم ریشهشناسی و قاعده سازی عقلی و ترسیخ آشوب فکری از طریق آزاد گذاشتن بیان و کردار و عقایدِ افراد فرا میخواند، با این حال وجود اندیشهای که نتوان برایش چارچوب و ضابطه ترسیم کرد قابل تصور نیست، اما ممکن است دایرهٔ این قاعدهگذاری و ضابطهگذاری آنقدر وسیع شود که بتوان تحت یک اندیشه، انواعی بیشمار قرار داد و هر خطای فکری ـ اعتقادی که در تاریخ رخ داده و خداوند به سوی صاحبانش پیامبری فرستاده و کتابی فرو فرستاده و به سبب آن مجازاتی نازل شده تحت دایرهٔ قانونگذاری عقلی لیبرال و زیر اصول آن طبقهبندی میشود و به مثابهٔ پلی است برای رسیدن به آن، و همهٔ احکام الهی که خداوند و پیامبرانش با آن به مقابلهٔ با این اندیشهها برخاستهاند از نگاه مادی لیبرال نوعی تندروی و سرکوب آزادیها است و کسی به غیر از این باور ندارد مگر آنکه نمیداند لیبرالیسم چیست.
آزادی جنسی همان چیزی بود که قوم لوط به آن باور داشتند و در این بنیانگذاری به اوج رسیدند و کامجویی مردان از مردان به عرف آنان تبدیل نشده بود مگر آنکه پیش از آن کام جویی از زنان و سکس مقعدی با آنان عادی شده باشد و این رفتار شاذ در بازارها علنی شده و دیگر مخفی نبود؛ الله تعالی میفرماید:
{أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ} [عنکبوت: ۲۹]
(آیا شما با مردها درمیآمیزید و راه [توالد و تناسل یا راه مسافران] را قطع میکنید و در محافل خود پلید کاری میکنید؟)
یعنی این فحشای شاذ و بیسابقه را علنی انجام میدهید، اما این پدیده آنقدر شایع و عادی شد که منکرانش یعنی خانوادهٔ لوط به گروهی اقلیت تبدیل شدند، از همین روی الله تعالی دربارهٔ حال دو گروه میفرماید:
{وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ} [اعراف: ۸۲]
(ولی پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: آنان را از شهرتان بیرون کنید، زیرا آنان کسانیاند که به پاکی تظاهر میکنند).
که چنین درخواستی ممکن نیست مگر از سوی یک گروه اکثریت دربارهٔ اقلیت.
همهٔ چیزی که اصحاب این میل امروزه خواهانش هستند این است که جامعه آنان را مجبور به مخفی کردن میلشان نکند و آنان را مردمی بدانند که از دایرهٔ عقل و عاداتِ روا خارج نشدهاند و میل آنان به این گرایش شاذ، همانند میل یک مرد به زنان سفید پوست یا سیاهپوست است.
آزادی اقتصادی نیز همان چیزی بود که قوم شعیب خواهانش بودند؛ اینکه هر فرد هر طور که دوست دارد با اموالش داد و ستد کند بدون آنکه از سوی دین یا حکومت مورد امر و نهی قرار گیرد؛ پروردگار متعال میفرماید:
{قَالُواْ يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ} [هود: ۸۷]
(گفتند: ای شعیب، آیا نماز تو به تو دستور میدهد که آنچه را پدران ما میپرستیدهاند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم؟ راستی که تو بردبار فرزانهای!)
یعنی: آنچه تو آوردهای محصول یک عقل صحیحِ کامل نیست، و این نوع از آزادی همان لیبرالیسم اقتصادی است که امروزه خواهان آنند، اگر چه اصطلاحات و شعارها و زمانه یکی نیست.
آزادی دینی همان چیزی بود که کفار قریش به پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ پیشنهاد کردند و آن هنگامی بود که از بازگشت او [به دین پدران] نومید شدند پس به او پیشنهاد کردند که باور آنان را به رسمیت بشناسد و به نشانهٔ تقریب بین دو عقیده، نصف سال آنان بر دین او باشند و نیمهٔ دیگر را او به دین آنان درآید. ابن جریر از داوود از عکرمه، از ابن عباس روایت کرده که قریشیان به رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ وعده دادند که به او آنچنان از اموال خود بدهند که ثروتمندترین مرد مکه شود و هر کدام از زنان را بخواهد به ازدواجش درآورند و پیرو او شوند و گفتند: این چیزی است که ما به تو میدهیم [در مقابل] دست از دشنام دادن خدایان ما بردار و از آنان به بدی یاد مکن و اگر چنین نکردی یک پیشنهاد به تو میدهیم که به سود ما و توست. فرمود: «آن چیست؟» گفتند: یک سال خدایان ما ـ لات و عُزّیٰ ـ را میپرستی و ما یک سال خدای تو را میپرستیم. فرمود: «تا ببینم که از نزد پروردگارم چه میآید». پس وحی از لوح محفوظ اینگونه نازل شد:
{قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ} [تا پایان سورهٔ کافرون]
و همچنین نازل شد که:
{قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ (۶۴) وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (۶۵) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُن مِّنْ الشَّاكِرِينَ} [زمر: ۶۴ ـ ۶۶]
(بگو ای نادانان آیا مرا وادار میکنید که جز الله را عبادت کنم؟ (۶۴) و قطعا به تو و کسانی که پیش از تو بودند وحی شده است که اگر شرک ورزی حتما اعمالت تباه و مسلما از زیانکاران خواهی شد (۶۵) بلکه الله را بپرست و از سپاسگزاران باش).[۲]
همهٔ عقاید و اندیشههایی که امتها [در برابر وحی] آوردهاند به تحلیل عقلی بازمیگردد، اگرچه پیامبران به مخالفت با آن برخاسته باشند، و سکولاریسم و لیبرالیسم این اندیشهها را بنیان مینهد و هرگونه صفت خطا بودن و غیر عادی بودن را از آن دور میسازد، چه رسد به آنکه برایش مجازات در نظر گیرد.
این چیزی است که همهٔ انواع لیبرالیسم مقرر میدارد، اما برخی از کسانی که به این ایده باور دارند، پیشتر عقاید و اندیشههایی داشتهاند که در درون آنان ریشه دوانده در نتیجه اثر آن اندیشههای پیشین بیآنکه احساس کنند بر لیبرالیسم آنان دیده میشود و هر عقیدهٔ پیشینی ـ اگرچه باطل باشد ـ تأثیری بر عقیدهٔ جدید خواهد گذاشت، چه این عقیده [جدید] درست باشد یا غلط و اثر آن در عقل شخص باقی میماند و به سادگی زائل نمیشود. چیزی که باعث شد پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ برخی از احکام صحیح را مطرح کند همین بود که برخی از صحابه همچنان چیزهایی از جاهلیت در عقلشان باقی مانده بود و نزع آن دشوار؛ از جمله این سخن ایشان ـ صلی الله علیه وسلم ـ خطاب به عایشه رضی الله عنها که: «ای عایشه، اگر چنین نبود که قوم تو به تازگی از جاهلیت بیرون آمدهاند، امر میکردم که کعبه را ویران کنند و قسمتهایی را که از آن کم کردهاند به آن بیفزایند و برایش دو دروازه قرار میدادم؛ دروازهای شرقی و دروازهای غربی، و به پایههایی که ابراهیم قرار داد میرسیدم».
آغازِ شخصیتِ تغییر یافته ضعیف و شکننده است و اگر قدرتی از خود نشان دهد قدرت عاطفه است نه عقیده، و عقیده ممکن نیست مگر با علم کامل و اگر انسان نسبت به آنچه باور کرده قانع باشد و به آن مایل باشد هنگام تلاش برای سکوت دربارهٔ مواضعی که در اعتقاد جدیدش آن را شاذ یا اشتباه میداند دچار آشفتگی میشود، یا به هنگام ستایش این باور جدید با عباراتی کلی و مبهم که خیر و شر به آن راه مییابد، و اگر دربارهٔ یک لفظ کلی از او بپرسند خواهد گفت که منظورش آن برداشت خوب بوده نه برداشت بدی که به ذهن میرسد و به این کلی گویی ادامه میدهد تا آنکه این معانی و مفاهیمِ خطا به ذهنهای غافل راه یابد و جا بیفتد، سپس دورهای میرسد که میتوان بدون کلی گویی و به طور خاص و مصداقی آن را مورد ثنا و ستایش قرار داد.
سبب این تردید و اضطراب، کم علمی و حاکم شدن عاطفه است.
و شاید اثر دینداری قبلی بر روی برخی از آنان برعکس باشد، به این صورت که از ترس تأثیر اندیشهها و عقاید پیشین در لیبرالیسم خود بیش از دیگران تند برود زیرا میترسد این تردید همیشگیاش در هر انتخاب به سبب پیشزمینهٔ فکری او و رسوبات باور پیشین است، برای همین همواره دورترین انتخاب [نسبت به باور پیشین] را برمیگزیند؛ از ترس آنکه دیگران او را اسیر تاریخِ فکریاش بدانند. قصد او خارج شدن از قید پیشین به عقل آزاد است، اما از عقل عبور کرده به باتلاق نفس میافتد، به همین سبب است که برخی از دیندارانِ سابق بیش از دیگر فاسقان به سمت فسق گرایش دارند، زیرا هر کس از اندیشهای برگردد غالبا دربارهٔ ضد آن زیادهروی میکند. پروردگار متعال میفرماید:
{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا} [نساء: ۱۳۷]
(کسانی که ایمان آوردند سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند سپس کافر شدند آنگاه به کفر خود افزودند…).
شدیدتر از این، کسی است که باور سابقش در برخی از اصول با لیبرالیسم همخواهی دارد؛ مانند مارکسیسم. این ایدهها هر دو بر بزرگداشت ماده متفقاند و بر این باورند که تنها ماده شایستهٔ تحلیل و بررسی است و هرگونه نتیجهگیری بر درستی یا نادرستی باید بر اساس نتیجهگیری عقل از ماده باشد. مارکسیسم باور دارد که ماده پیش از اندیشه به وجود آمده و اصل است و اندیشهها بر اثر تأثیرگیری از ماده به وجود آمدهاند و خدایی وجود ندارد، بلکه انسان به هنگام وارد شدن به عالم ماده، هنگامی که اشباحی مانند باران و رعد و برق و باران و صاعقه و شهابسنگها او را در بر گرفتند، مفهوم خدا را به وجود آورد؛ او خود را با باور به یک اداره کنندهٔ جهان فریب داد، کسی که بر هستی فرمان میراند و همین باعث از بین رفتن نگرانیها انسان شد. اما از یک سو باور دارند که ایمان به خدا باعث ضعیف شدن ماده و رشد عقلی میشود. از نگاه آنان این ایمان اعلام شکست عقل و کنار نهادن اسلحهٔ زندگی و تقدیم آن به قویتر و اعلام شکست پیش از آغاز نبرد است. به باور آنان ایمان به خدا و قیامت و حساب و کتاب اخروی باعث میشود مظلوم حق خود را از قوی نگیرد زیرا آن را در زندگی دیگر خواهد گرفت بنابراین به نبرد با ایمان برمیخیزند تا آنکه ارادهٔ ضعیفان را که ایمان ـ به زعم آنان ـ خرد کرده است، برای شورش و مطالبهٔ حق، قوی سازند.
بسیاری از کسانی که در پی سقط کشورهای کمونیست، ایدئولوژی مارکسیسم در درونشان ضعیف شد، سپس صعود لیبرال [سرمایهداری] را دیدند، آنچه در لیبرالیسم با باور پیشین آنان همسان بود، برتر دانستن ارزش عقل ـ حتی از وحی آفریدگار ـ بود.
سپس از آنجایی که عوامل تأثیرگذار و پس زمینههای فکری و عقایدی لیبرال یکسان نیست، پیادهسازی این ایده و ممارست آن توسط آنان نیز متفاوت است.
برای همین لیبرال مصری با لیبرال شامی و حجازی و نجدی بر حسب فضایی که در آن به سر میبرند یکسان نیستند؛ زیرا لیبرالیسم تو را به عقل خاص خودت بازمیگرداند، بدون آنکه خدا یا هر معبودی بر آن تاثیری داشته باشد، حال آنکه عقلها در ذات خود از نظر قدرت و تجربه و نافذ بودن یکی نیستند و همچنین در برابر عوامل تاثیرگذاری که بر آنها عرضه میشود که ممکن است ظریف باشد و صاحبش آن را احساس نکند، واکنشهای متفاوتی دارند و هر عقلی میخواهد صاحبش را به پیش ببرد نه آنکه دیگری او را حرکت دهد و عقل نمیتواند خود را از عوامل مؤثر رها کند؛ زیرا عقل همچون ظرفی است که هر چه به آن وارد شود، خارج نمیشود.
در این آشفتگی عقلی، خطاب من متوجه مجموع اندیشهٔ لیبرال است و بر نویسنده ملامتی نیست اگر صاحب یک روش در فهم روش خود و پیادهسازی آن کوتاهی کند یا صرفا قسمتی را برگزیند که برای یک دوران یا یک سرزمین مناسب باشد و بقیه را نادیده بگیرد یا آنچه را به ذات یک عقل منسوب است بپذیرد حال آنکه عقلی دیگر آن را نپذیرفته و برائت جسته است. خطاب من اینجا متوجه زمین وسیع و گله گشاد این اندیشه است؛ اینجا اگر هر گروهی گوشهای را بگیرند و از گوشهٔ دیگر برائت بجویند، مسئله دیگر مبنی بر منافع خاص یا تلاش برای هماهنگی میان افکار پیشین شخص و شرایط اجتماعی و سیاسی اوست، اما در پایان ـ هر چقدر طول بکشد ـ به یک هدف خواهند رسید و این از آشکارترین لازمههای یک اندیشه است که اگر یکی از صاحبان یک اندیشه امروز به آن هدف نرسید، فردا میرسد، و لیبرالیسم غربی با همهٔ گستردگیاش به سوی یک پایان مشخص در حرکت است و به پشت سر توجهی نمیکند. امکان ندارد که آنان قیدی را که باز کردهاند دوباره ببندند و عرصهای را که آزاد گذاشتهاند دوباره مقید سازند، بلکه قید باورها را باز گذاشتهاند تا به نهایتِ هر چه میشود کرد برسند، به طوری که اگر لیبرالهای امروز اخلاق لیبرالهای پیشین را بپذیرند، عقب مانده و مرتجع دانسته میشوند.
کسی که گمان میکند عادات [اجتماعی] و شرایطی که در آن زندگی میکند و سیاستها ـ با هر مذهبی و در هر سطحی از عدالت و ظلم ـ در او اثر ندارد، در حال مبارزه با خود است، اگرچه احساس نکند و اگر خواهان حقیقت است برهانهای اندیشهای که به آن باورمند است را بنویسد و جلوهها و مصادیق آن را در کتابی نوشتاری یا صوتی به تصویر بکشد سپس آن را بر کارهای خودش عرضه کند، آنگاه آن را بر فلاسفهٔ معانی و معقولات که به اصول آنان باور دارد عرضه کند تا ارزش خود را نزد آنان بداند و اگر چنین نکرد این را بداند که هنوز در حال گول زدن خود است و محبوس چیزی است که میبیند و درک میکند و نزد خودش تفسیر میکند و این تنها از نفس متکبر برمیآید و عادت چنین کسانی این است که تنها با کسانی هم نشینی میکنند که سخن آنان را بشنوند و اینگونه برای خود هیبتی ساختگی دست و پا میکنند و این بزرگترین مانعِ نظر صحیح است و این حال همهٔ کسانی است که به هنگام خطا، خطابین را از دست میدهند و به هنگام بدی، ملامتگری ندارند و به هنگامی کژی، کسی را ندارند که آنان را به راه آورد.
آنکه ذات خود را بزرگ میدارد دلش مملو از توهم میشود؛ توهمی که مانع از ورود حقیقت به درون او میشود، از همین روی متکبران کم فهمترین مردماند؛ زیرا دلهایشان مملو از وهم است و حق را اگر بر دلی که پر شده بریزند، از آن سرریز میشود. الله تعالی میفرماید:
{سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ} [اعراف: ۱۴۶]
(به زودی کسانی را که در زمین به ناحق تکبر میورزند از آیاتم رویگردان سازم).
به همین دلیل بیشتر پیروانِ پیامبران ضعیفانِ متواضع بودند، زیرا دلهایشان از توهم عظمت خالی بود.
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] اینکه شخصی دوست داشته باشد دیگران هم شکل و هم صفت او باشند (مترجم).
[۲] به روایت ابن جریر طبری در تفسیر (۲۴/ ۶۶۲).