پیش درآمد:
بیگمان علامه عبدالحمید بن بادیس نقشی اساسی در آزادی و استقلال الجزایر از استعمار فرانسه داشت. او طی ربع قرن پرچمدار هویت اسلامی عربی الجزایر در رویارویی با فرانسویان بود و برای نگهداشت ماهیت الجزایر از ذوب شدن در هویت فرانسویها سالها مبارزه کرد، تا جایی که نزدیک بود انقلابی مسلحانه علیه فرانسویان آغاز کند، اما عمرش وفا نکرد.
زمانی ما میتوانیم نقش علامه ابن بادیس در استقلال الجزایر را بهخوبی درک کنیم که تاریخ ۱۳۰ سالهٔ استعمار فرانسه در الجزایر را خوب درک کنیم؛ سالهایی که الجزایر و الجزایریها از حبس و کشتار و مصادرهٔ اموال و داراییها و زمینها و مبارزهٔ با اسلام و زبان عربی رنجهای بسیار بردند. استراتژی فرانسه این بود که الجزایر را بطور کلی به فرانسه ملحق کند و شهروندان فرانسوی را برای سکونت عازم الجزایر کند تا جایگزین مردم آنجا شوند، درست همانند سیاستی که رژیم صهیونیستی با ساخت شهرکها و اسکان شهرک نشینان یهودی در فلسطین انجام میدهد.
اما الجزایریها در مقابل این سیاستهای فرانسه دست بسته نماندند، بلکه فعالیت نظامی و مدنی علیه این استعمارگر را آغاز کردند. برای پی بردن به اوضاعی که دعوت ابن بادیس در آن رشد کرد، جریان اشغال فرانسه را بهتفصیل بیان خواهیم کرد.
اشغال الجزایر توسط فرانسه:
پس از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ میلادی این کشور با یک فروپاشی اقتصادی و قحطی فراگیر در نتیجهٔ محاصرهٔ کشورهای اروپایی مخالف انقلاب فرانسه روبرو شد. در این شرایط بحرانی فرانسه هیچ چاره ای جز خریداری گندم از الجزایر نیافت، اما دای حسین والی عثمانیان در الجزایر که مازاد محصولات حبوبات را در اختیار داشت آن را به ربع میلیون فرانک بطور قرضی به فرانسویها داد و فرانسویها برای انتقال این مقدار از حبوبات مسیر دریایی ویژهای تعیین کردند.
شرکتی که گندم الجزایر را به فرانسه منتقل میکرد متعلق به دو یهودی بود که آن را از الجزایر با قیمت ارزان میخریدند و با بهای گزاف و بهصورت مدتدار به فرانسویها میفروختند و همین سبب شد که فرانسه بهمرور زمان به الجزایر بدهکار شود و از پرداخت بدهیهای خود سرباز بزند.
در سال ۱۸۲۷ میلادی زمانی که سرکنسولهای خارجی به دیدار حاکم الجزایر دای حسین رفتند تا عید فطر را به او تبریک عرض کنند، میان او و «دوال» سرکنسول فرانسه گفتگویی پیش آمد و دای حسین از سرکنسول فرانسه خواست از کشورش بخواهد بدهیهای فرانسه به الجزایر را در اسرع وقت پرداخت کند، اما سرکنسول فرانسه پاسخی نامناسب به خواستهٔ دای حسین داد. دای حسین که پاسخ او را گستاخی تلقی میکرد بادبزنی که در دست داشت را محکم به صورت او کوبید. سرکنسول فرانسه داستان را برای کشورش نوشت و مدعی شد دای حسین سه مرتبه او را زده است.
فرانسه این حادثه را بهانهٔ خوبی برای فرار از بدهیهای خود به الجزایر و اشغال این کشور و سیطره بر خزینهٔ ۱۵۰ میلیون فرانکی الجزایر دید.
فرانسه بخشی از کشتیهای نظامی خود را به الجزایر فرستاد و از دای حسین خواست از سرکنسول فرانسوی عذرخواهی کند اما او زیر بار نرفت. فرانسویها سه سال الجزایر را محاصره کردند، در این مدت هزینههای هنگفتی کردند و تجارت آنها با زیانهای بسیاری روبرو شد اما دای حسین حاضر به عذرخواهی از آنان نبود.
در سال ۱۸۳۰ میلادی پادشاه فرانسه علیه الجزایر اعلام جنگ کرد و برای تحریک احساسات فرانسویها به این جنگ چهرهای دینی داد و آن را «نبرد مسیحیان علیه بربرهای مسلمان» نامید و آن را به سود کل مسیحیان جهان دانست.
آسیب ناوگان دریایی الجزایر پس از نبرد ناوارین در شبه جزیرهٔ مورهٔ یونان در سال ۱۸۲۷ میلادی این امکان را به فرانسویها داد که الجزایر را محاصره نموده و در پایان آن را اشغال کنند.
جنایتهای فرانسویهای اشغالگر در الجزایر:
کافیاست درنگی کوتاه بر جنایتهای فرانسویان در الجزایر داشته باشیم و آن را با گفتار خود فرانسویها بسنجیم. درست زمانی که فرانسویها در آغاز اشغال الجزایر اعلامیهای منتشر میکردند که در آن آمده بود: «ما فرانسویها دوستان شما الجزایریها هستیم و تلاش میکنیم ترکها را از سرزمین شما برانیم و این ترکها هستند که دشمن اصلی و حقیقی شما بهشمار میروند و سرزمین شما را اشغال کرده و داراییهای شما را چپاول میکنند. ما الجزایر را از آنها نمیگیریم تا خود بر آن مسلط شویم بلکه بهخون خود سوگند یاد میکنیم چنین کنیم اگر شما به ما بپیوندید. اگر ثابت کردید که سزاوار حمایت از ما هستید حکومت الجزایر مانند سابق در دست شما خواهد بود و سرزمینی مستقل خواهید داشت. فرانسویها با شما همانند مصریها برادرانه رفتار خواهند کرد. از سی سال گذشته که ما از مصر خارج شدهایم آنها همواره از خروج ما ابراز تأسف میکنند و فرزندان خود را به فرانسه میفرستند تا خواندن و نوشتن و هنر و صنعت بیاموزند و ما قول میدهیم مال و دارایی و دین مقدس شما را محترم بشماریم، چرا که پادشاه بزرگ فرانسه حامی کشور محبوب ما و حامی همهٔ ادیان است.
اگر به سخنان ما و توان سلاح ما اعتماد ندارد، از مسیر ما کنار بروید و با ترکهایی که دشمن ما و شما هستند نباشید. آرام باشید، فرانسویها برای اخراج ترکها از الجزایر نیازی به کمک کسی ندارند، آنها همچنان دوستان شما میمانند، پس بهسوی ما بیایید تا از شما استقبال کنیم. اگر برای ما غذا و گاو و گوسفند بیاورید قیمتش را به نرخ بازار پرداخت میکنیم. اگر از اسلحهٔ ما میهراسید مکانی را تعیین کنید تا سربازان ما بدون سلاح و همراه با پول بهنزدتان بیایند و هزینهٔ غذاهایتان را پرداخت کنند».
کافیاست این اعلامیه را با گزارش کمیتهٔ آفریقایی تعیین شده از سوی فرانسه برای تحقیق در مورد حوادث آفریقا که در سال ۱۸۳۳ میلادی به این کشور ارائه شد بسنجیم؛ در این گزارش آمده است:
«کلیهٔ مؤسسات دینی را ویران کردیم و مال و داراییهای ساکنان بومی این مناطق را بدون پرداخت هیچ تعویضی تصرف کردیم. انسانهایی که به آنان امان نامه داده بودیم را سر بریدیم. بر اشخاصی که در میان مردم مقدس شمرده میشدند حکومت کردیم… چرا که آنان شجاع بودند…».
آقای مونتایناک یکی از افسران فرانسوی میگوید: «این روش ما در مبارزه با عربهاست… کشتن مردها و اسیر کردن زنان و کودکان ارسال آنها با کشتی به جزایر مارکیز… خیلی خلاصه: از بین بردن تمام کسانی که مانند سگ به ما تعظیم نمیکنند و تسلیم ما نمیشوند. زنان و کودکانی که کشته شدند را سرشماری کردیم و متوجه شدیم دو هزار و سیصد زن و کودک کشته شدهاند، اما تعداد مجروحان قابل شمارش نبود که علتش هم واضح بود: ما هیچ مجروحی را زنده رها نمیکردیم».
سیمون دوبووار مینویسد: از سال ۱۹۵۴ میلادی همهٔ ما فرانسویها در کشتارهای گروهی که گاهی بنام سرکوب مخالفان و گاهی بنام انتشار صلح و آرامش انجام دادیم شریک هستیم. بیش از یک میلیون مرد و زن و کودک و پیرمرد سالخورده گاهی با شلیک تیر و گاهی با سوزانده شدن و گاهی با بریده شدن سرهایشان و دریده شدن شکمهایشان و شکنجه تا حد مرگ، جان خود را از دست دادند، قبایل زیادی بر اثر گرسنگی و سرمای شدید از بین رفتند و بیماریهای فراوانی میان مردم شیوع پیدا کرد تا جایی که بیش از ۵۰۰ هزار زن و مرد الجزایری بر اثر این بیماریها با مرگ دست و پنجه نرم میکردند».
میتوان انواع جنایتهای فرانسویها در الجزایر را چنین دستهبندی کرد:
۱- اسکان فرانسویها و اروپاییها در املاک الجزایریها پس از کشتار و راندن صاحبان اصلی آن زمینها و املاک، به صورتی که تعداد خارجیهای اسکان داده شده به میلیونها شخص رسید.
۲- گذاشتن مالیاتهای بسیار سنگین بر الجزایریها با وجود فقر و مستمندی مردم این سرزمین و مصادرهٔ اموال و داراییهای آنها.
۳- صدور قانون اهالی «اندیجینا» که آزادیهای ملت الجزایر را محدود میکرد.
۴- مصادرهٔ اوقاف و دادسراهای شرعی.
۵- جلوگیری از به کار بردن زبان عربی و تدریس آن حتی در خانهها.
۶- اسکان یهودیان در الجزایر و اعطای تابعیت فرانسوی به آنها تا جایی که تعداد این یهودیان به ۳۰ هزار نفر رسید.
مبارزهٔ اشغالگران فرانسوی با آموزش و حمایت از فرقههای صوفی:
فرانسویها تلاش کردند سیستم آموزشی الجزایر را نابود کنند، چرا که ملتی دانشآموخته، خاری در چشم استعمارگران و اشغالگران خواهد بود و در آن زمان سطح آموزشی الجزایریها بسیار بیشتر از فرانسویها بود. ژنرال فالز از فرماندهان نظامی فرانسه در سال ۱۸۳۴م میگوید: «همهٔ عربها (الجزایریها) خواندن و نوشتن میدانند و در هر روستایی دو مدرسه وجود دارد..». ویلهلم شیمبرا گردشگر معروف آلمانی هنگام بازدید از الجزایر در سال ۱۸۳۱م میگوید: از روی عمد بهدنبال یک عربی گشتم که خواندن و نوشتن نداند اما چنین کسی را نیافتم، در حالیکه در کشورهای جنوبی اروپا کمتر کسی را میبینید که خواندن و نوشتن بداند!».
در سال ۱۸۳۰ میلادی، الجزایر بیش از ۲۰۰۰ مدرسهٔ ابتدایی، راهنمایی و عالی داشت.
استعمارگران فرانسوی تلاش کردند با تمام نیرو علیه علم و دانش و معرفت در الجزایر مبارزه کنند. آنان هنگامی که وارد شهر قسنطینه در شمال آفریقا شدند همهٔ کتابها و نسخههای خطی که بهدستشان رسید را بربرانه در آتش سوزاندند.
آنها چنان علیه آموزش در الجزایر مبارزه کردند که یک قرن پس از استعمار، در سال ۱۹۱۴ میلادی تنها پنج درصد کودکان الجزایری قادر به خواندن و نوشتن بودند.
استعمارگران فرانسه برای نگهداشتن ملت الجزایر در جهل و نادانی از فرقههای صوفی حمایت میکردند و میدانستند مشایخ فرقههای صوفی حامی آنان خواهند بود چرا که تنها در جستجوی منافع مادی هستند و فرانسه به آسانی میتواند منافع آنان را تأمین کنند و آنها نیز در مقابل، ملت الجزایر را از قیام علیه استعمارگران باز میدارند.
برای همین فرقههای صوفی در الجزایر بطور وحشتناکی افزایش یافت تا جایی که در پایتخت الجزایر بیش از ۲۳ فرقهٔ تصوف و ۵۷ هزار شیخ و ۲۹۵ هزار مرید در ۳۴۹ خانقاه فعالیت داشتند! و بیش از ۷ میلیون فرانک کمک جمع آوری میکردند.
مالک بن نبی در خاطرات خود «خاطرات شاهد قرن» صفحهٔ ۱۸۱ مینویسد: مردم الجزایر هر ساله شاهد موکب پر ابهت «قادریه» بودند که به «افلو» میآمد، پرچمش در اهتزاز بود و فرزند شیخ طریقت لباسی سراسر سبز میپوشید و بر این باور بودند که این لباس بهشتیان است. خوب میدانستند چگونه از سادگی و نادانی مردم بهرهبرداری شیطانی کنند.
او در آن زمان یک نخلستان در «وادی سوف» داشت که بیش از ۱۰۰۰ نخل در آن ثمر میداد و این نخلستان بخشی از بخشش مردم سادهای بود که تصور میکردند با مشارکت در موکب او وارد بهشت میشوند».
شیخ طریقت و فرقهٔ تیجانی محمد الکبیر در گفتگویی که با کولونل یسکونی دارد رابطهٔ صوفیها با استعمارگران را اینگونه بیان میکند: «بر ما واجب است از عزیز دلمان فرانسه حمایت مادی، ادبی و سیاسی کنیم، اجداد من با پیوستن به فرانسویها چه کار نیکویی کردند! در سال ۱۸۳۸میلادی یکی از اجداد من در مبارزه با بزرگترین دشمن فرانسه «عبدالقادر الجزایری» از خود شجاعت بسیار نشان داد و در سال ۱۸۷۰ ضمن تشکر از فرانسویها و ابراز ارادت قلبی خود به این کشور، با خانم «اوریلی بیکار» ازدواج کرد تا نام خود را بهعنوان اولین مسلمان الجزایری که با یک خارجی توسط کاردینال «لاویگری» بر اساس آموزههای مسیحیت ازدواج میکند ثبت نماید». این گواهی آشکار در نوکری و خیانت نیازی به شرح و تفصیل ندارد.
لذا نخستین نبرد ابن بادیس با این فرقههای صوفی بود تا اینکه قبل از درگیری با فرانسویها صفوف الجزایریها را از وجود خائنین پاک کند.
جنبشهای مقاومت الجزایر علیه استعمارگران فرانسه
الجزایریها در مقابل اشغالگران فرانسوی بیتفاوت نماندند بلکه بارها علیه آنها ایستادند و مقاومت کردند و از مشهورترین مبارزات آنان علیه استعمارگران فرانسوی میتوان به جنبش امیر عبدالقادر جزایری که پانزده سال طول کشید (۱۸۴۷ – ۱۸۳۲میلادی) اشاره کرد. همزمان و پس از این جنبش حرکتهای دیگری شکل گرفت که نتوانست فرانسویها را از الجزایر براند هرچند خسارتهای بزرگی بر آنان وارد کرد.
پس از جنگ جهانی اول تلاشهای زیادی برای مقاومت علیه فرانسویها شکل گرفت که از آن میان میتوان به حرکت امیر خالد نوهٔ امیر عبدالقادر جزایری که در سال ۱۹۱۹ میلادی بنام «وحدت نمایندگان مسلمان» شکل گرفت و حرکت «ستارگان شمال آفریقا» که توسط کارگران مراکشی مهاجر به فرانسه در سال ۱۹۲۶میلادی راه اندازی شد و حرکت «اتحادیهٔ منتخبان مسلمان الجزایر» که در سال ۱۹۲۷ میلادی راهاندازی شد، اشاره کرد.
اصلاحات سلفی در الجزایر قبل از ابن بادیس:
اسلام توسط تابعین و بهرهبریت و فرماندهی ابوالمهاجر دینار وارد الجزایر شد، لذا این سرزمین در تاریخ خود شاهد شخصیتهای سلفی مختلفی بوده است مانند فقیه ابوالفضل نحوی از علمای قرن پنجم هجری و ابوالحسن زویلی متوفای سال ۷۱۹ هجری و شاگرد او ابن مروزق نوه و احمد زروق از علمای قرن دهم و شاگردش ابن علی خروبی و همچنین عبدالرحمن اخضری متوفای سال ۹۵۳ هجری قمری. در قرن یازدهم هجری شخصیتهای مانند شیخ عبدالکریم بن الفکون متوفای سال ۱۰۷۳ هجری و شیخ محمد بن عبدالله جلالی از هم عصران احمد تیجانی رهبر صوفیان الجزایر در الجزایر ظهور کردند.
بنابراین سلفیت برای الجزایر جنبشی جدید نبود بله مذهب مالکی که اکثر الجزایریها از آن پیروی میکنند همان سلفیت است، لذا وقتی دعوت امام محمد بن عبدالوهاب در شبه جزیرهٔ عربی شکل گرفت بسیاری از حاجیان الجزایری و مراکشی مانند مولی سلیمان پادشاه مراکش و سید محمد سنوسی بنیانگذار جنبش سنوسی و علامه ابورواس ناصر تاریخدان الجزایری از این دعوت پیروی کردند و ابورواس نخستین کسی بود که الجزایریها را با دعوت امام محمد بن عبدالوهاب آشنا کرد.
دانشجویان و دانش آموزانی که در دانشگاههای زیتونه یا قرویین مشغول بودند و از جنبش سنوسی تأثیر پذیرفته بودند نقش زیادی در انتشار دعوت اصلاحی سلفی داشتند مانند شیخ ابن موهوب و شیخ صالح بن مهنا و شیخ عبدالقادر الجاوی که از شاگردان وی میتوان شیخ حمدان الونیسی استاد علامه ابن بادیس را نام برد. همچنین شیخ مصطفی بن خوجه متوفای سال ۱۹۱۵میلادی، شیخ عمر بن قدور متوفای سال ۱۹۱۵م و از جمله دعوتگران سلفی این برهه میتوان استاد محمد بن ابوشنب متوفای سال ۱۹۲۹ و شیخ عبدالحلیم بن سمایه متوفای سال ۱۹۳۳ را یاد کرد.
نبایستی فراموش کرد مجلهٔ المنار که علامه رشید رضا آن را چاپ و نشر میکرد به الجزایر میرسید و محمد عبده در سال ۱۹۰۳ میلادی از الجزایر بازدید کرد و الجزایریها علاقهٔ زیادی به مجلهٔ المنار داشتند تا جایی که از رشید رضا خواستند علیه فرانسویها موضع گیری نکند تا آنها مانع نشر المنار در الجزایر نشوند!
میلاد ابن بادیس و رشد و ترقی وی:
عبدالحمید بن محمد المصطفی بن المکی ابن بادیس در سال ۱۳۰۸ هجری قمری برابر با ۱۸۸۹ میلادی در خانوادهای دیندار و شناخته شده به علم و دانش و حکومتداری در شهر قسنطینهٔ الجزایر دیده به جهان گشود. از مشهورترین افراد این خاندان میتوان به المعز لدین الله بن بادیس بنیانگذار دولت صنهاجی اشاره کرد که از تاریخ ۴۰۶ تا ۴۵۴ هجری ـ ۱۰۱۶ تا ۱۰۶۲ میلادی فرمانروایی کرد و مبارزات زیادی علیه بدعتگزاران انجام داد و مذهب اهل سنت و جماعت را مذهب رسمی دولت اعلام کرد.
از اجداد امام عبدالحمید بن بادیس میتوان شیخ برکات بن بادیس که در مسجد سیدی قموش در قسنطینه مدفون است و شیخ احمد بن بادیس امام قسنطینه از همعصران شیخ عبدالکریم الفکون در قرن یازدهم یاد کرد.
این خاندان از جمله خاندانی بود که همچنان در قدرت سیاسی مشارکتهای فعال داشتند. پدربزرگ پدری او المکی بن بادیس از قاضیان مشهور قسنطینه و عضو مجلس عمومی و مجلس شهرداری قسنطینه بود، عمویش احمیده بن بادیس نمایندهٔ شهر قسنطینه در اواخر قرن نوزده میلادی بود که همراه با سه نمایندهٔ دیگر در سال ۱۸۹۱ عریضهای در رابطه با فشارهای استعمارگران فرانسه علیه ملت الجزایر نوشتند.
در میان خانوادهٔ ابن بادیس کسانی بودند که در مبارزات امیر عبدالقادر جزائری نقش فعال داشتند و بعدها به اسارت استعمارگران فرانسوی در آمدند و در پاریس زندانی شدند و در سال ۱۸۵۲ میلادی همراه با امیر عبدالقادر جزائری آزاد شده و به شام تبعید شدند.
عبدالحمید بن بادیس مورد توجه و عنایت ویژهٔ پدرش بود که به او میگفت: «ای عبدالحمید… من امر دنیای تو را بر عهده میگیرم و هرچه بخواهی را در یک چشم بههم زدن برایت فراهم میکنم، اما تو آخرت مرا عهده دار باش، فرزند صالح و نیکوکاری باشد که در پیشگاه خداوند تو را مایهٔ مباهات خود بدانم».
امام عبدالحمید ابن بادیس هیچگاه این سخنان را از یاد نبرد و در مراسم ختم تفسیر قرآن در سال ۱۹۳۸میلادی در حضور انبوهی از جمعیت مردم آن را یادآور شد که سخنان او در مجلهٔ شهاب به چاپ رسید: «سبب چنین فضیلتی در وهلهٔ نخست باز میگردد به پدرم که مرا به نیکی تربیت نمود و مرا خوب راهنمایی کرد و مسیر علم و دانش را برای من مناسب دید و مرا مانند یک تیر مهیا نمود و از بدهیهای بزرگ و کوچک مصونم داشت و سختیهای زندگیام را بر دوش کشید. اگر از زبان خود و شما از او تشکر کنم باز هم کم است».
عبدالحمید بن بادیس از سیزده سالگی قرآن را حفظ نمود، سپس در محضر شیخ حمدان الونیسی علوم شرعی را فراگرفت، ایشان نصیحتی به ابن بادیس نمود که تا آخر عمرش آن را از یاد نبرد، خطاب به او گفت: «علم و دانش را برای علم و دانش فرا بگیر نه برای پست و مقام»، حتی از ابن بادیس تعهد گرفت هیچ مسئولیتی از سوی فرانسویها نپذیرد.
سپس در شوق کسب دانش بیشتر در سال ۱۳۲۷هجری قمری برابر با ۱۹۰۸ میلادی روانهٔ تونس شد و به دانشگاه زیتونه پیوست و چهار سال در این شهر ماند و از علمای این شهر و بویژه علامه محمد نخلی قیروانی، علامه محمد طاهر بن عاشور، شیخ الخضر حسین و تاریخ شناس مشهور تونس بشیر صفر و اصلاحگر معروف سعید الفیاض کسب علم کرد. او بهاندازی در کسب علم و دانش پشتکار داشت که هفت سال تحصیلی دانشگاه زیتونه را در سه سال به پایان رساند و پس از آن بمدت یکسال بطور داوطلبانه در دانشگاه زیتونه به تدریس پرداخت.
ابن بادیس در مدت بقای خود در تونس به دروس علمی دانشگاه زیتونه اکتفا نکرد، بلکه به جمعیهٔ خلدونیه میرفت و علومی چون ریاضیات، هندسه، جغرافیا، شیمی، زیست شناسی را از آنجا فراگرفت.
ایشان در سال ۱۹۱۳ میلادی در حالی که ۲۳ ساله بود به قسنطینه بازگشت تا با استفاده از نفوذ پدرش در میان فرانسویها تدریس در مسجد جامع این شهر را آغاز کند، اما غرض ورزان بیمار و هواپرست با او از در دشمنی در آمدند تا جایی که هنگام تدریس وی نورهای مسجد را خاموش میکردند. در همان سال ابن بادیس عازم بیت الله الحرام شد.
دیدار با بشیر الابراهیمی در مدینهٔ منوره
در مدینهٔ منوره ابن بادیس با علمای زیادی که در این شهر زندگی یا از آن بازدید میکردند دیدار نمود، که از مهمترین این افراد میتوان شیخ و استاد او شیخ حمدان الونیسی نام برد که از ابن بادیس خواست نزد او در مدینهٔ منوره بماند، اما این خواستهٔ حمدان الونیسی با مخالفت شدید شیخ حسین الهندی روبرو شد که از ابن بادیس میخواست به الجزایر بازگردد و در آنجا آموزههای اسلامی و عربی را منتشر سازد. ابن بادیس نصیحت شیخ حسین الهندی را پذیرفت و آن را منهج راهبردی خود قرار داد و همیشه میگفت: «ما مهاجرت نمیکنیم، ما پاسداران اسلام و زبان عربی در این سرزمین هستیم».
از مهمترین رویدادها برای ابن بادیس در مدینهٔ منوره آشنایی ایشان با رفیق عُمر و دوست مبارز و همسنگرش شیخ بشیر الابراهیمی بود که یک سال قبل از این دیدار همراه با پدرش در مدینهٔ منوره زندگی میکرد و تا سال ۱۹۲۰ میلادی در مدینهٔ منوره ماند سپس تصمیم گرفت به الجزایر باز گردد و مسیر دعوی خود را همراه با ابن بادیس ادامه دهد.
ابن بادیس و ابراهیمی به مدت سه ماه روزانه بعد از نماز عشاء تا نماز صبح اوضاع الجزایر را بررسی میکردند و پیرامون کیفیت اصلاحات و ادارهٔ نهضت دینی، علمی و سیاسی در این سرزمین با هم گفتگو میکردند. علامه بشیر الابراهیمی در رابطه با این دیدارها میگوید: خدا را گواه میگیرم که ما در آن دیدارها از سال ۱۹۱۳ پایههای نخست «جمعیت علمای مسلمان الجزایر» را گذاشتیم، جمعیتی که در سال ۱۹۳۱میلادی ابراز وجود کرد».
بازگشت به الجزایر:
ابن بادیس در مسیر بازگشت به الجزایر از سرزمین شام و مصر دیدار کرد و با نامآوران اندیشهٔ سلفی دیدار نمود و از الازهر مصر بازدید کرد و دیداری نیز با شیخ محمد بخیت المطیعی داشت و نامهای از سوی شیخ حمدان الونیسی تقدیم او کرد. شیخ محمد بخیت المطیعی از او به گرمی استقبال کرد و گواهی علمی دانشگاه الازهر مصر را به او داد. این سفر، ابن بادیس را به اوضاع جهان اسلام آشناتر کرد و تجاربی مهم به او عطا کرد و همچنین وی را با پرچمداران نهضت اصلاحی جهان اسلام آشنا نمود، لذا بعدها روابط او با اصلاحگران جهان اسلام نمود بیشتری یافت.
ابن بادیس بهمحض رسیدن به الجزایر برای پی بردن به مشکلات حقیقی جامعه به گشت و گذار در مناطق مختلف آن مشغول شد.
آغاز دعوت و جهاد فردی:
از آغاز بازگشت ابن بادیس به الجزایر در اواخر سال ۱۹۱۳ میلادی تا تاسیس جمعیت علمای مسلمان در سال ۱۹۳۰ میلادی، ایشان شعلهای از نشاط و فعالیت و تلاش و کوشش برای نهضت الجزایر و آزادی آن از طریق تربیت نسلی بود که این مسئولیت را بر دوش میکشند.
بهمحض بازگشت به الجزایر، تدریس در مسجد بزرگ قسنطینه را آغاز کرد، سپس به مسجد سبز منتقل شد و آنجا را مرکز فعالیتهای خود قرار داد، همچنین فعالیتهایی در مساجد سیدی قموش، سیدی عبدالمؤمن، سیدی بومعزه و سیدی فتح الله داشت، دروس وی ویژهٔ بزرگسالان نبود بلکه درسهایی برای کودکانی داشت که از مکتبخانه خارج میشدند و چنین چیزی در الجزایر بیسابقه بود.
درسهای ابن بادیس در طول شبانه روز برپا میشدز او در یک روز ده درس ایراد میکرد و در میان مساجد و مراکز اجتماع رفت و آمد میکرد، دانش آموزان و دانشجویان از همهجا گرد او جمع شدند تا جایی که تعداد آنها به هزار نفر رسید، ابن بادیس با توسل به خیراندیشان هزینهٔ این دانش آموزان را پرداخت میکرد.
همهٔ اینها او را بر این واداشت که مدرسهای ابتدایی در کنار مسجد بومعزه راهاندازی کند، سپس به ساختمان مؤسسهٔ خیریهای که در سال ۱۹۱۷ میلادی راهاندازی شده منتقل شود، مدرسهٔ او در سال ۱۹۳۰ بنام مدرسهٔ آموزش و پرورش شناخته شد و قانون این مرکز این بود: «این مرکز تلاش میکند اخلاق وارسته، معارف عربی و فرانسوی و صنایع دستی را از طریق تاسیس مدرسه میان دختران و پسران مسلمان منتشر سازد و پناهگاهی برای ایتام و محلی برای برگزاری کنفرانسها و سخنرانیها و کارگاهی برای صنایع دستی و مرزی برای ارسال دانش آموزان برای تحصیل به دانشکدههای مختلف و آموزش دیدن در کارگاههای بزرگ با هزینهٔ مؤسسه است».
از نشانههای وسعت دید ابن بادیس این بود که برای تشویق دختران به کسب علم و دانش، آموزش آنها را رایگان اعلام کرد در صورتیکه که از پسران هزینهای ـ هرچند ناچیزـ دریافت میکرد، لذا ابن بادیس در راهاندازی مدارس دخترانه و آموزش دختران بر همعصران خود پیشی گرفته بود، حتی از مدعیان سکولاریسم، اما امروز متاسفانه بسیاری از دوستداران ابن بادیس این میراث متمدنانه را نادیده میگیرند.
آری… اینگونه بود که در الجزایر نسلی متعهد به ارزشهای اسلامی و زبان و آداب آن تربیت شد، نسلی که سخنوری و شعر سرایی میدانست. ابن بادیس برخی از این دانش آموزان را برای کسب دانش بیشتر به دانشگاه زیتونه میفرستاد و برخی دیگر را به کارگاههای بزرگ برای آموزشهای فنی و حرفهای. بعدها ابن بادیس جمعیت علمای مسلمان الجزایر را با همکاری و همراهی این نسل راهاندازی نمود و پس از اینکه سالها آرام آرام دعوت خود را پیش برده بود با پشتیبانی این نسل با استعمارگران الجزایر مبارزه کرد. علاوه بر تدریس برای دانش آموزان او روزی را برای آموزش کارگران و روزی دیگر را برای آموزش زنان اختصاص داده بود.
پس از اینکه دروس ابن بادیس در مساجد منتشر شد و مدرسهٔ او نیز راهاندازی شد، او تصمیم گرفت اندیشههای خود را توسعه دهد لذا وارد دنیای روزنامه نگاری شد. وی در آغاز با روزنامهٔ «النجاج» که در سال ۱۹۱۹ میلادی تاسیس شده بود همکاری کرد و با اسامی مستعار«القسنطینی»، «العبسی» «الصنهاجی» در آن مقاله مینوشت، سپس دریافت که این روزنامه در سطح بلندپروازیهای او نیست، لذا تصمیم گرفت هفتهنامهٔ «المنتقد» را در سال ۱۹۲۵ میلادی راهاندازی کند و در این مجله علیه عقاید و باورهای فاسد جامعه مبارزه کند، هفتهنامهٔ «المنتقد» تا شمارهٔ ۱۸ چاپ و نشر شد اما پس از آن توسط استعمارگران فرانسه بسته شد.
هفتهنامهٔ «المنتقد» مرحلهٔ جدیدی از دعوت و جهاد ابن بادیس بود، او به این نتیجه رسیده بود که پس از ده سال تدریس و آموزش وقت آن رسیده است که با صوفیها و خرافاتشان مبارزه کند، لذا برای آن اسم «المنتقد» را برگزیده بود و در آن بطور مستقیم علیه صوفیان گمراه مقاله مینوشت و این قاعدهٔ صوفیان یعنی: «اعتراض نکن تا مبادا رانده شوی» که از آن برای جلوگیری از تعقل و اندیشه کردن و تقلید بیچون و چرای مشایخ تصوف استفاده میشد را به چالش کشید.
ابن بادیس پس از بسته شدن هفتهنامهٔ «المنتقد» آرام ننشست و پس از یک ماه، هفتهنامهٔ «الشهاب» را با شعار «شرایط میتواند ما را بترساند… اما نمیتواند ما را از بین ببرد» راهاندازی کرد و در سال ۱۹۲۹ میلادی در اثر فشارهای فرانسویها این هفتهنامه مبدل به ماهنامه شد و شعار آن «آخر این امت تغییر نمیکند مگر بر اساس آن چیزی که اول این امت با آن تغییر کرد» بود.
برای تضمین چاپ و نشر این هفتهنامه، علامه ابن بادیس در سال ۱۹۲۵ در الجزایر در شهر قسنطینه «چاپخانهٔ اسلامی الجزایر» را راهاندازی کرد تا از عواقب مصادرهٔ آن توسط چاپخانههای اجارهای بر اثر فشارهای فرانسویها جلوگیری کند.
در سال ۱۹۲۰ میلادی دوست و همراه و همسنگر او علامه بشیر الابراهیمی به الجزایر باز گشت تا همراه با هم در مسیر اصلاح جامعه همکاری کنند. آنها بطور هفتگی و یا ماهانه با هم دیدار میکردند، چرا که ابراهیمی شهر سطیف را مرکز فعالیتهای خود قرار داده بود و پس از تاسیس جمعیت علمای مسلمان الجزایر، رهبران حرکت اصلاحی این کشور در سه بخش مهم الجزایر به فعالیت مشغول شدند: ابن بادیس در قسنطینه، ابراهیمی در تلمسان پایتخت علمی غرب الجزایر و شیخ طیب العقبی در بخش مرکزی الجزایر.
آنچه در مسیر دعوی ابن بادیس بر همه پرواضح است تلاش او برای عدم تکرار اشتباهات مصلحان پیشین الجزایر بود. او نمیخواست دعوتش محدود به یک جغرافیای تنگ یا یک گروه مشخص و یا متعلق به شخص او باشد، لذا تصمیم گرفت کارهای مؤسساتی را آغاز کند: مدرسه ـ مجله ـ چاپخانه… و تلاش کرد در این مسیر از همفکران و همراهانش برای گسترش دعوت در مناطق دیگر الجزایر استفاده کند. او و همراهانش همیشه دور هم جمع میشدند و آخرین تحولات موجود را بررسی میکردند و بهترین و بهروزترین راهها را برای اصلاح انتخاب میکردند. ابن بادیس از مسجد به راهاندازی مؤسسه و مدرسه منتقل میشد سپس هیئتهایی را برای کسب علم و دانش به خارج میفرستاد، پس از آن، مجله را راهاندازی کرد و سپس چاپخانه.
مقدمات تاسیس جمعیت علمای مسلمان:
پیدایش و تاسیس «جمعیت علمای مسلمان» در سال ۱۹۳۱ میلادی مقدمات زیادی داشت، پس از مسیر طولانی ابن بادیس در جهاد فردی و آموزش و دعوت و فعالیتهای رسانهای او، نسلی از فرهیختگان مصلح بهوجود آمد که نشستهایی دورهای برای بررسی اوضاع الجزایر و استقلال طلبی از فرانسویها و بازگرداندن الجزایر به آغوش مسلمانان را برگزار میکردند. ابن بادیس در پاسخ به کسانی که از او در مورد استقلال الجزایر میپرسیدند با کمال وضوح و روشنی و با صراحت کامل میگفت: «آیا کسی که خانه میسازد آن را بدون سقف رها میکند؟ ما هدفی جز استقلال الجزایر نداریم».
از جملهٔ این مقدمات، تلاش ابن بادیس برای راهاندازی جمعیت «برادری علمی» در سال ۱۹۲۴ میلادی در شهر قسنطینه جهت جمع کردن علما و دانشجویان و تقویت روابط میان آنها و هماهنگ کردن فعالیتهایشان بود که این تلاش با شکست روبرو شد.
ابن بادیس از شیخ بشیر ابراهیمی خواسته بود اساسنامهای برای این جمعیت تهیه کند، گرچه این تجربه ناموفق بود اما ابن بادیس و ابراهیمی همواره آن را یک تجربهٔ نارس اما همراه با فواید یاد میکردند.
ابن بادیس بار دیگر به فعالیتهای رسانهای خود در جراید بازگشت و در مقالات خود از علما میخواست با یکدیگر متحد شوند و در رابطه با اصلاح اوضاع دینی، آموزشی، اجتماعی و سیاسی الجزایر برنامههایی مشترک تدارک ببینند. در مجلهٔ شهاب برای راهاندازی «جمعیت علمای مسلمان» مقدمهچینی کرده و میگوید: علمای بزرگوار سراسر الجزایر… شناخت نسبت به یکدیگر اساس همدلی است و اتحاد رمز پیروزی و موفقیت، بیایید با هم آشنا شویم و برای بنیان نهادن یک حزب دینی محض با هم متحد شویم».
در سال ۱۹۲۷ میلادی برخی همفکران ابن بادیس در پایتخت الجزایر «انجمن ترقی» را بههدف تقویت علمی، اقتصادی، اجتماعی مسلمانان الجزایر راهاندازی کردند و علامه ابن بادیس شخصا در مراسم افتتاح آن حضور یافت و از آنجایی که شیخ طیب العقبی رفیق و همراه ابن بادیس در الجزایر سکونت داشت از وی خواستند مدیریت انجمن را بر عهده بگیرد، این انجمن بعدها پایگاه نشست تأسیسی «جمعیت علمای مسلمان» شد.
در گامی دیگر، ابن بادیس در سال ۱۹۲۷ میلادی از دانشجویانی که در دانشگاه زیتونه و دانشگاههای مشرق عربی تحصیل کرده بودند خواست در دفتر او جمع شوند و اوضاع الجزایر را بررسی کنند. بشیر ابراهیمی، مبارک المیلی، العربی بن بلقاسم التبسی، محمد السعید الواهری و محمد خیر الدین از بارزترین حاضران در این نشست بودند، نتیجهٔ این نشست توافق بر نشر دعوت اصلاحی و استفاده از روزنامه و انجمنها و تأسیس گروههای پیشاهنگ اسلامی و تعیین محورهای اندیشههای اصلاحی در الجزایر بود و در واقع این نشست مقدمهای بود برای تأسیس و راهاندازی «جمعیت علمای مسلمان» که بر پایهٔ همین اصول بنا شد.
جرقهٔ تأسیس:
در سال ۱۹۳۰ میلادی فرانسه تصمیم گرفت بهمناسبت یکصدمین سالگرد اشغال الجزایر جشنهایی شش ماهه برگزار کند و برای برگزاری آن بیش از ۱۳۰ میلیون فرانک فرانسوی هزینه کرد. یکی از رهبران فرانسوی هدف از برگزاری این مراسم را چنین تبیین میکند: «ما امروز یکصدمین سالروز اشغال الجزایر را جشن نمیگیریم بلکه تشییع پیکر اسلام را جشن میگیریم!».
اما ابن بادیس و همفکرانش به مبارزه علیه این برنامهها پرداختند. بشیر ابراهیمی میگوید: «با دعوتهای پنهانی خود توانستیم بسیاری از برنامههای آنان را بههم بزنیم و جشنهایی که قرار بود شش ماه ادامه داشته باشد تنها دو ماه برگزار شد و با فراخوانهای علنی خود توانستیم ملت الجزایر را دور خود جمع کنیم».
پاسخ عملی به این جشنها، فراخوان مجلهٔ شهاب (۲/۱۹۳۱م) برای تأسیس و راهاندازی «جمعیت علما» بود، که این مهم در تاریخ ۵/۵/۱۹۳۱ میلادی محقق شد.
داستان میلاد جمعیت
«جمعیت علمای مسلمان» پس از نشستی که با حضور ۷۰ عالم و دانشمند از اقصی نقاط الجزایر و با گرایشهای مختلف: مالکی، اباضی، کارکنان دولتی و غیر کارکنان در مقر انجمن ترقی بهریاست شیخ ابویعلی زواوی برگزار شد تأسیس گردید و اعلام موجودیت کرد.
شیخ خیرالدین یکی از کسانی که در نشست عمومی جمعیت (انجمن) و بویژه نشست تأسیسی آن حضور داشته میگوید: «من و شیخ مبارک المیلی در دفتر ابن بادیس در قسنطینه بودیم که ایشان یکی از مصلحان الجزایر بنام محمد عبابسه الاخضری را فرا خواند و از وی خواست فراخوانی برای تاسیس جمعیت علمای مسلمان الجزایر در پایتخت تدارک ببیند و برخی از اعضای انجمن ترقی که اسامی آنها برای حکومت و صوفیان حساسیتزا نیست را انتخاب کند تا از علمای الجزایر بخواهند برای نشست تأسیسی حضور یابند و این نشست در کمال آرامش برگزار شده و نتایج و دستاوردهای مطلوب را در پی داشته باشد».
در روز نخست این نشستها ابن بادیس حضور نیافت تا شک و تردید برخی علمای رسمی و علمای صوفی را بر نیانگیزد و در روز دوم نشست حضور یافت و این خود نشان از دوراندیشی ایشان بود.
پیشنویس اساسنامهٔ جمعیت در این نشست مطرح شد و به تصویب عمومی رسید و از میان حاضران یک شورای اداری انتخاب شد و با وجود عدم حضور ابن بادیس در نشست روز نخست ایشان را بهعنوان رئیس جمعیت انتخاب کردند.
اینگونه بود که جمعیت علمای مسلمان با درایت ابن بادیس تأسیس شد، درست زمانی که او از برخورد مستقیم با اشغالگران و علمای وابسته به آنان و علمای صوفی خودداری کرد و برای آسوده خاطر کردن استعمارگران فرانسوی در اساسنامهٔ جمعیت نوشته شده بود که از فعالیتهای سیاسی پرهیز خواهد کرد، اما حقیقت آن چیزی بود که کارگزار فرانسویها در شهر مزاله در گزارش خود نوشته بود: «با وجود اینکه این جمعیت ادعا میکند فعالیتهای سیاسی نخواهد داشت، اما هستهٔ احزاب ملی است و پایهای که احساس ملیگرایی بر آن بنا میشود».
عدم غوطه ور شدن ابن بادیس در امور سیاسی از روی ترس و واهمه و بزدلی نبود، بلکه پس از مدتها تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیده بود، او میگوید: «ما برنامههای دینی را از روی علم و آگاهی انتخاب کردیم و راه نصح و ارشاد و خیرخواهی و پایداری و گام برداشتن در راه راست را برگزیدیم که با فطرت و تربیت ما سازگار است».
در پایان نخستین سال از فعالیتهای جمعیت، علمای وابسته به فرانسه و صوفیان تلاش کردند بر جمعیت مسلط شوند و آن را از مسیر اصلی خود منحرف کنند، اما با شکست روبرو شدند لذا از جمعیت خارج شده و خود، «جمعیت علمای اهل سنت» را به ریاست شیخ مولود حافظی پایه گذاشتند اما جمعیت آنان دیری نپایید که منحل شد و به تاریخ پیوست.
در سال ۱۹۳۶ میلادی برخی از رهبران جمعیت با ابن جلول رئیس کمیسیون نمایندگان قسطنینه ارتباط برقرار کردند و موفق شدند علاوه بر پایگاه اصلی جمعیت در پایتخت، پایگاه دیگر در قسطنینه راه اندازی کنند و انجمن صفا را پایه گذاری کنند که بعدها به انجمن رشاد تغییر نام یافت.
دومین سال فعالیت جمعیت علمای مسلمان الجزایر را میتواند میلاد حقیقی آن دانست، چرا که دیگر خبری از حضور علمای وابسته به فرانسه و صوفیان در آن نبود و تنها علمای اصلاحگر در آن حضور داشتند.
نظارت بر فعالیتهای جمعیت در پایتخت و حومهٔ آن را شیخ طیب العقبی، نظارت بر فعالیتهای جمعیت در غرب الجزایر و بویژه تلمسان را شیخ بشیر الابراهیمی و نظارت بر فعالیتهای جمعیت در قسنطینه و حومهٔ آن را خود ابن بادیس بر عهده داشت.
جمعیت و تأسیس و راهاندازی مدارس
پس از توسعهٔ فعالیتهای جمعیت تعداد نمایندگیهای آن در پنجمین سال فعالیتش در سال ۱۹۳۶ میلادی به ۳۳ نمایندگی و در سال ۱۹۳۸ میلادی به ۵۸ نمایندگی رسید و مردم الجزایر با وجود همهٔ فشارها و دست اندازهایی که از سوی استعمارگران به آنان تحمیل میشد به حضور در سمینارها و سخنرانیهایی که در نمایندگیهای جمعیت برگزار میشد روی آوردند.
علامه محمد بشیر الابراهیمی مهمترین فعالیتهای جمعیت را در هشت مورد خلاصه میکند:
۱- مبارزه با بدعتها و خرافات از طریق خطبهها و سخنرانیها و درسهای ارشادی در مساجد و انجمنها و اماکن عمومی و خصوصی و حتی در بازار و از طریق نوشتن مقالات در روزنامههای خصوصی که برای اصلاحگری راهاندازی شده بود.
۲- آموزش زبان عربی به کودکان در اماکنی که برایمان قابل دسترس بود و حتی در خانهها قبل از اینکه مدارس تاسیس شود.
۳- بهخدمت گرفتن دانشجویان فارغ التحصیل و فراخوان دادن به فارغ التحصیلان دانشگاه زیتونه برای همکاری جهت آموزش ملت.
۴- آموزش زبان عربی به جوانان طبق منهج و برنامهای که ابن بادیس تدارک دیده بود.
۵- درخواست از حکومت برای رها کردن مساجد و مراکزی که بر آن سیطره یافته تا از آن برای آموزش دین و زبان مردم الجزایر استفاده شود.
۶- درخواست از حکومت برای واگذار کردن اوقافی که مصادره کرده بود، تا اینکه درآمد آن در مسیری که برایش وقف شده بود هزینه شود (درآمد این اوقافها برابر با بودجهٔ یک حکومت متوسط بود).
۷- درخواست از حکومت برای استقلال قضاوت اسلامی و بهویژه در احوال شخصی.
۸- عدم دخالت حکومت در تعیین کارکنان دینی.
جمعیت علمای مسلمان تأسیس مدارس را آغاز کرد. پس از سه سال ۱۵۰ مدرسه زیر نظر جمعیت اداره میشد و بیش از ۵۰ هزار دانش آموز در این مدارس مشغول به تحصیل بودند.
ابن بادیس شیوهٔ آموزشی متداول در عصر خودش که تنها به برخی دروس دینی توجه داشت و با شیوههای خسته کننده ارائه میشد و تنها دانش آموزانی را تربیت میکرد که مانند طوطی برخی جملات را تکرار میکنند بدون اینکه معانی آن را بفهمند، را به باد انتقاد میگرد و در رابطه با تدریس قرآن به دانشآموزان میگفت: «بایستی قرآن از دانشآموزان ما مردانی مانند پیشینیان امت بسازد،امیدهای امت بر چنین شخصیتها قرآنی گره خورده و تلاشهای ما باید برای ساخت چنین انسانهایی باشد».
او برخی دروس غیر دینی را وارد برنامههای درسی مدارس جمعیت کرد و در این مدارس علاوه بر مواد درسی دینی، دروس ریاضیات، جغرافی، تاریخ، منطق و زبان فرانسوی تدریس میشد و از کتابهایی که دانشآموزان در این مدارس مطالعه میکردند مقدمهٔ ابن خلدون بود. ابن بادیس برنامههای درسی را بهگونهای متحول کرد که استعدادهای دانش آموزان شکوفا شود، لذا در میان شاگردان ایشان ادبا، شعرا، فقهاء و مصلحان زیادی یافت میشود. شیخ بشیر الابراهیمی میگوید: «شیوهای که در سال ۱۹۱۳ میلادی بر آن توافق کردیم عدم توسع در آموزش و اکتفا به تربیت جوانان بر اساس اندیشههای درست بود».
ابن بادیس عنایت ویژهای به تغییر واپسگرایی برخی مردم داشت. در مرثیهاش برای رشید رضا مینویسد: «اگر اندیشیدن برای هر انسانی در کلیهٔ امور زندگیاش لازم باشد برای دانشجویان و دانشآموزان ضروریتر است…» و میگوید: «ای دانشآموزان… اندیشه… اندیشه… مطالعهٔ بدون اندیشه شما را بهجایی نمیرساند بلکه شما را به دام تقلید میاندازد و با صخرهای سخت مواجه میکند».
ابن بادیس دانشآموزان مستعد و نخبه را برای ادامهٔ تحصیل به دانشگاه زیتونه میفرستاد و برای آنان ناظران و راهنمایانی تعیین میکرد. جمعیت، توجه به آموزش را مهمترین برنامهٔ خود میدانست و این عنایت روز به روز افزوده میشد تا جایی که در سال ۱۹۳۷ میلادی کنگرهای بزرگ برای اساتید زبان عربی راهاندازی کردند و در آن مشکلات آموزشی الجزایر را مورد بحث و بررسی قرار دادند.
جمعیت علمای مسلمان الجزایر توجه ویژهای به آموزش دختران داشت و برخلاف پسران که از آنها ـ به استثنای خانوادههای فقیرـ هزینه دریافت میکرد، از دختران هیچ هزینهای نمیگرفت. ابن بادیس تصمیم گرفته بود برخی دختران را همراه با یک سرپرست و راهنما برای ادامهٔ تحصیل به دمشق بفرستد اما به سبب جنگ جهانی این برنامه اجرا نشد.
جمعیت و راهاندازی روزنامه:
جمعیت علمای مسلمان الجزایر در آغاز پیداش خود برای نشر دعوت اصلاحیاش با برخی روزنامههای اصلاحی مانند شهاب که بهریاست ابن بادیس اداره میشد و روزنامههایی مانند «مرصاد» «جحیم» «لیالی» «دفاع ـ به زبان فرانسوی» همکاری میکرد. اما در سال ۱۹۳۳ میلادی نخستین هفتهنامهٔ خود را با نام «سنت نبوی» بهریاست عبدالحمید بن بادیس چاپ و نشر کرد تا اینکه مرجع رسمی جمعیت باشد. در این روزنامه بشدت علیه صوفیان و جمعیت آنان «جمعیت علمای اهل سنت» موضعگیری میشد، پس از چند ماه فعالیت، این هفتهنامه توسط استعمارگران فرانسوی توقیف شد.
یک هفته پس از توقیف هفتهنامهٔ سنت نبوی، جمعیت علما، هفتهنامهٔ دیگری با نام «شریعت محمدی» با مدیریت قبلی راهاندازی کرد، اما این مجله نیز پس از یک ماه و نیم توقیف شد.
پس از آن، جمعیت هفتهنامهٔ «الصراط السوی ـ راه راست» را منتشر کرد که این هفتهنامه بعد از ماهها فعالیت در آغاز سال ۱۹۳۴ میلادی توقیف شد.
بعد از دو سال جمعیت تصمیم گرفت هفتهنامهٔ «بصائر» را راهاندازی کند تا بلندگوی رسمی آن باشد، این هفتهنامه تا سال ۱۹۳۹ میلادی چاپ و نشر میشد اما در این سال خود جمعیت تصمیم گرفت آن را متوقف کند چرا که بگفتهٔ ابراهیمی: «تعطیل کردن بهتر از نشر اباطیل است»، چون جمعیت علمای مسلمان الجزایر حاضر نبود در جنگ جهانی دوم از فرانسویها حمایت کند.
نشریات جمعیت مانند نشریهٔ ابن بادیس به قضایای مختلف دینی و سیاسی در الجزایر و جهان اسلام میپرداخت و ضمن انتشار عقاید راستین اسلامی با بدعتها و خرافات مبارزه میکرد و تلاش مینمود اوضاع آموزشی الجزایر و تونس را اصلاح کند، کما اینکه توجه ویژهای به قضیهٔ فلسطین داشت.
جمعیت و مبارزه با صوفیان منحرف
ابن بادیس خوب میدانست که الجزایر با دو استعمار روبروست؛ یک استعمار مادی به سرکردگی فرانسه و یک استعمار معنوی بهرهبری صوفیان منحرف و این دو با هم علیه ملت الجزایر متحد شدهاند.
او مبارزه با صوفیان منحرف را بهترین راه برای مبارزه با استعمارگران فرانسوی میدانست.
این منهج و روش ابن بادیس به قبل از تاسیس جمعیت باز میگردد اما با تأسیس و راهاندازی جمعیت مبدل به یک منهج گروهی شد، چرا که صدها اساتید در مدارس جمعیت مشغول به تدریس به هزاران دانش آموز بودند.
ابن بادیس بشدت علیه صوفیان و بویژه فرقهٔ العلویه که علاوه بر انحرافات اعتقادی وابستگی شدیدی به فرانسویها داشتند مبارزه میکرد. در سال ۱۹۲۰ میلادی شیخ احمد بن علیوه پیر فرقهٔ العلویه و رئیس زاویهٔ مستغانم دیوان شعری خود را به نشر رساند و در یکی از قصایدش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم – را تهدید میکند که مبادا ابن علیوه از شوق او بمیرد:
اگر از روی شوق دیدار تو جان دهم، از سوی خدای جهان تیره روز شدهام
اگر در فراقم بمانی، با سخنی یاری خواهی شد
هیچ عذری در پیشگاه خدا تو را نجات نمیدهد اگر خواستههای ما را محقق نسازی!
او به عقاید وحدت الوجود نیز آلوده بود و میگفت:
خدایا تو را جستجو کردم و دریافتم روح من خداست!
فرقهٔ العلویه بهسبب انحرافهای اعتقادی و وابستگی شدید به استعمارگران فرانسوی مسیر اشغالگری را برای فرانسویان هموار میکرد، آن هم درست در زمانی که برخی صوفیان آزاده و شریف و علمای مصلح از آزار و اذیت استعمارگران فرانسوی بهشدت رنج میبردند.
در سال ۱۹۲۲ میلادی زمانی که از ابن بادیس در مورد دیوان ابن علیوه پرسیده شد، آن را با رسالهای موسوم به «جواب سوال علی سوء مقال» پاسخ داد و گستاخی ابن علیوه در رابطه با رسول الله صلی الله علیه وسلم و باورهای وحدت الوجودی مخالف با عقاید اسلامی را پاسخ داد، بهعلت اهمیت این رساله بسیاری از علمای مغرب، تونس و الجزایر مانند علامه طاهر بن عاشور، الخضر حسین، محمد النیفر بر آن مقدمه نوشتند و محب الدین خطیب در مجلهٔ «الفتح» بسیار از آن تمجید کرد.
ابن علیوه و پیروانش حقد و کینهٔ ابن بادیس را در دل گرفتند و در سال ۱۹۲۶ میلادی طرح ترور او را ریختند. شامگاه ۹ جمادی الاخر ۱۳۴۱ هجری قمری برابر با ۱۴ دسامبر ۱۹۲۶ میلادی قاتلی بسوی ابن بادیس حمله ور شد و ضربهای به سر او وارد کرد که شکافی ایجاد کرد، اما ابن بادیس او را نگه داشت و از مردم کمک خواست و اینگونه از این حادثه نجات پیدا کرد و آن شخص قاتل را هم بخشید چرا که او را بهخدمت گرفته بودند.
ابن بادیس به برنامههای خود در مبارزه با صوفیان منحرف ادامه داد. زمانی که جمعیت تأسیس شد مبارزه با تصوف از بندهای اساسی آن بود، در بند شانزدهم اساسنامهٔ جمعیت آمده است: «فرقههای تصوفِ بدعتی هستند که سلف و پیشینیان امت با آن بیگانه بودند و اساس این اندیشه غلو و افراط در شیخ طریقت و فرقه است…».
در آغاز تاسیس جمعیت، برای اینکه فرانسویها از اختلافات میان اصلاحیها و صوفیها بهرهبرداری نکنند ابن بادیس تصمیم گرفت با صوفیها سازش و حتی همکاری کنند به این شرط که بازیچهٔ دست استعمارگران نباشند.
اما زمانی که تعهدات خود را نقض کردند و با فرانسویها همراه شدند، حقیقت آنان بر همه برملا شد و مردم دانستند مشایخ فرقههای صوفی وابسته به فرانسویها و در پی منافع شخصی خود و مال و منصب هستند، لذا از آنان رویگردان شدن و نفوذ صوفیها در الجزایر بهگونهای کاهش یافت که دیگر تاثیری در جامعه نداشتند.
این قضیه به آزادسازی الجزایر کمک شایانی کرد، تا جایی که یکی از فرماندهان فرانسوی در سال ۱۹۵۵ میلادی به این قضیه اعتراف کرده و میگوید: «مشایخ فرقههای صوفی بهخاطر فعالیتهای جمعیت علمای مسلمان الجزایر دیگر قادر به متوقف کردن انقلاب مردم الجزایر علیه فرانسه نبودند، درحالیکه در مراکش، استعمار فرانسه از صوفیان برای متوقف کردن انقلاب مردمی استفاده کرد».
امروزه نیز دولت الجزایر برای تضعیف اسلامگراها بهشدت از گروههای صوفی حمایت میکند و سیستمهای سکولاریستی و سوسیالیستی بهجای درمان افراط گرایی با علم و دانش، رو به خرافات آوردهاند!
گشایش دفتر نمایندگی جمعیت در فرانسه:
هنگامی که هیئت کنگرهٔ اسلامی الجزایری در سال ۱۹۳۶ میلادی از فرانسه بازدید کرد و ابن بادیس، ابراهیمی و عقبی هم در میان آنها حضور داشتند، مهاجران الجزایری ساکن پاریس از ابن بادیس و یارانش خواستند که با آنها در ارتباط باشد و شاگردانش را برای آموزش آنان به پاریس بفرستد.
ابن بادیس پس از بازگشت به الجزایر، یکی از شاگردانش بنام فضیل الورتلانی ـ که بعدها همراه با حسن البنا نقش مهمی در انتشار دعوت اسلامی ایفا کرد ـ را به فرانسه فرستاد و رتلانی انجمن «تهذیب» را در پاریس راهاندازی کرد که نمایندگی جمعیت علمای مسلمان الجزایر در فرانسه محسوب میشد و برنامههای خود را از جمعیت دریافت میکرد. دیری نپایید که تعداد این نمایندگیها به شش نمایندگی در مناطق مختلف پاریس رسید و زمانی که این دفاتر در سال ۱۹۴۰ میلادی بهسبب اشغال فرانسه توسط آلمانهای نازی بسته شد، تعداد آنها ۱۱ دفتر بود.
راهاندازی دفاتر جدید جمعیت در پاریس نیازمند این بود که دانشجویان جدیدی از الجزایر برای آموزش مسلمانان مقیم پاریس عازم این شهر شوند و شاید بتوان آن را نخستین فعالیت مؤسساتی مسلمانان در اروپا دانست.
جمعیت علما و فرانسه:
عبدالحمید بن بادیس تلاش میکرد رویارویی مستقیم با فرانسویها را به تعویق بیندازد تا اینکه پایههایی محکم و استوار بسازد که بتواند بر آن تکیه کند، لذا سیاست او در برخورد با فرانسویها طی مراحل مختلف متفاوت بود.
در آغاز، از فرانسویها میخواست با الجزایریها عادلانه رفتار کنند و به شعارهایی که میدهند عمل کنند، اما همزمان تأکید میکرد روابط میان الجزایر و فرانسه ارتباط دو امت هست نه یک امت و خواستار برابری حقوق سیاسی بود.
او میخواست اینگونه، راهی برای مردم الجزایر جهت مشارکت آموزشی و سیاسی و بهرهمندی از خیرات کشور بجوید و این سیاست تا چند سال پس از تاسیس جمعیت ادامه داشت.
با وجود اینکه فرانسه از برنامههای ابن بادیس راضی نبود اما تلاش میکرد او را با پیشنهادهای وسوسهانگیز از جمله تصدی پست مفتی یا نامیده شدن به شیخ الاسلام بفریبد و وی را از پروژهای که آغاز کرده بود منصرف کند، اما هنگامی که دید او تسلیم این وسوسهها نمیشود فشار علیه خانوادهٔ او و فعالیتها و تجارتش را آغاز کرد، اما او باز هم تسلیم نشد.
ابن بادیس تلاش میکرد میان فعالیتهای شخصی خود علیه فرانسه و برنامههای جمعیت فاصلهای قرار دهد. با نام شخصی خود و در مجلهٔ شخصیاش علیه فرانسویها مبارزه میکرد، اما اجازه نمیداد جمعیت و مجلههای آن وارد این درگیری شوند تا اینکه آن را در معرض خطر قرار ندهد و این خود نشان از هوش سرشار و ذکاوت وی بود.
با وجود همهٔ احتیاطهای ابن بادیس، جمعیت با فشارهای زیادی از سوی فرانسویها روبرو شد، مجوز بسیاری از مدارس وابسته به آن ابطال و اعضایش بهشدت تحت کنترل و مجلاتش پیاپی تعطیل و علمایش از ورود به مناطق مختلف الجزایر بهویژه منطقهٔ صحراء منع شدند. فرانسه سفارش «جمعیت علمای اهل سنت» وابسته به فرقههای صوفی در منع کارکنان و علمای غیر رسمی از تدریس در مساجد را پذیرفت، اما این تصمیم دروازهٔ راهاندازی مساجد غیر دولتی را گشود و منافع زیادی از آن حاصل شد.
در سال ۱۹۳۳ میلادی فرانسویها، زبان عربی را در الجزایر زبانی بیگانه اعلام کردند و اعضای جمعیت در مبارزه با این تصمیم آنان با سختیهای زیادی روبرو شدند.
در سال ۱۹۳۶ میلادی زمانی که فرانسویها تصمیم گرفتند هویت الجزایر را بطور کامل محو نموده و آن را به فرانسه ملحق کرده و الجزایر را یکی از استانهای فرانسه اعلام کنند، سیاست ابن بادیس در برخورد با فرانسویها تغییر کرد و اعلام نمود حاضر به پذیرفتن تابعیت فرانسوی نیست و نسبت به آن دسته از رهبران الجزایری که مؤید این سیاست فرانسه بودند اعلام برائت کرد.
ابن بادیس خواستار نشست فوق العاده برای بررسی اوضاع شد و نخستین نشست اسلامی الجزایری در تاریخ ۷/۷/۱۹۳۶ میلادی در انجمن ترقی برگزار شد، و این نشست در واقع نقطهٔ عطفی در تاریخ الجزایر محسوب میشود، چرا که در آن تصمیم گرفته شد هیئتی از الجزایریها با فرانسویان دیدار نموده و دیدگاه مردم الجزایر را به آنان ابلاغ کنند. ابن بادیس و بشیر الابراهیمی از اعضای این هیئت بودند، هیئت توانست نمایندگان الجزایری را وادار کند به مصوبات نشست اسلامی الجزایری که نسبت به محافظت از هویت اسلامی عربی الجزایر تأکید میکرد گردن نهد.
از آن پس فعالیتهای علما علیه سیاستهای فرانسه وارد مرحلهٔ علنی شد و بر همه مشخص شد که آنان از حقوق شهروندی و همان دموکراسی که خود که فرانسویها مدعی آن هستند کوتاه نمیآیند و این خود تحولی مهم در سیاستهای ابن بادیس در تعامل با فرانسویها بهشمار میرفت. اگر تلاشهای طولانی پیشین او نبود که از وی قدرتی نیرومند ساخته بود ـ قدرتی که نمیشد آن را دست کم گرفت ـ او قادر به انجام چنین کاری نمیشد.
پس از بازگشت ابن بادیس و نمایندگان جمعیت از فرانسه، فرانسویها تصمیم گرفتند از آنها انتقام بگیرند لذا ایشان و یارانش را به قتل ابن مکحول، مفتی پایتخت متهم کنند و برای بدنام کردن جمعیت، این اتهام را به گردن شیخ طیب العقبی انداخته و او را بازداشت کردند. شیخ طیب العقبی بهناچار برای حفاظت از جمعیت در مقابل فشارهای فرانسویان در سال ۱۹۳۸ از عضویت در جمعیت استعفا داد و پس از آن فرانسویها برای جلوگیری از اجتماع مصلحان، انجمن ترقی را پلمپ کرده و صوفیان را تشویق کردند علیه ابن بادیس فعالیت کنند، تا جایی که او را «ابن ابلیس» میخواندند.
ابن بادیس و جمعیت پس از آن تصمیم گرفتند ارتباط با فرانسویها و مجالس وابسته به آنان را تحریم نموده و با حرکات اسلامی آزدایخواه در تونس و مغرب ارتباط برقرار کنند.
فرانسویها تصمیم گرفتند برای مبارزه با نشستهای مصلحان، انجمنها و قهوهخانهها را ورشکسته کنند لذا اعلام کردند هیچ قهوهخانهای حق فروش نوشیدنیها را ندارد مگر با اجازهٔ والی فرانسوی! دیری نپایید که راهاندازی مدارس را ممنوع اعلام کرده و بسیاری از مدارس جمعیت را تعطیل کردند.
در سال ۱۹۳۸ میلادی طبلهای جنگ جهانی دوم نواخته شد، فرانسه برای کسب رضایت الجزایریها و وادار کردن آنان به جنگ در صف فرانسه تصمیم گرفت با شیخ طیب العقبی که به اتهام قتل مفتی پایتخت محاکمه میشد وارد مذاکره شود و از او خواست حمایت جمعیت از فرانسه را اعلام کند و آزادی او در گرو این اعلام است.
فرانسویها اهداف مختلفی داشتند، آنها میپنداشتند اگر عقبی حمایت جمعیت از آنان را اعلام کند که دستاورد مهمی برای آنان است و از سوی دیگر میان رهبران جمعیت اختلاف ایجاد میشود و فرانسه از این اختلاف سود میبرد!
لذا محاکمهٔ عقبی یک قضیهٔ مهم و تاریخی بود؛ چرا که محاکمهٔ او بهخاطر جایگاهی که او در جمعیت داشت، محاکمهٔ جمعیت به شمار میرفت تا جایی که ابن بادیسی که درس خود را بخاطر وفات تنها پسرش که ۱۷ سال داشت قطع نکرده بود برای حضور در جلسهٔ محاکمهٔ عقبی درسش را برگزار نکرد.
ابن بادیس تصمیم گرفته بود در صورت نبرد ایتالیاییها علیه فرانسه، بهجای پذیرش مشارکت الجزایریها در صف فرانسه، علیه فرانسویها قیام کند.
با وجود این درگیریهای صریح و آشکار، ابن بادیس از اندیشیدن در رابطه با آیندهٔ الجزایر و ما بعد استعمار غافل نبود. او دیدگاه خود در مورد قانون اساسی آیندهٔ الجزایر مستقل را با عنوان «اصول ولایت در اسلام» در مجلهٔ شهاب بشمارهٔ ۱/۱۹۳۸ منتشر کرد و ۱۳ اصل برای آن بیان نمود که به برخی از آنها اشاره میشود:
اصل نخست: هیچ کسی حق ندارد رهبریت جامعه را بر عهده بگیرد مگر با انتخاب خود مردم، چرا که آنها صاحب حق و قدرت در عزل و نصب رهبران جامعه هستند…
اصل دوم: مسئولیتها را متخصصان جامعه بر عهده بگیرند نه خوش رفتاران آنها. اگر دو شخص با هم برابر بودند و یکی متخصصتر و دیگری دیندارتر، متخصص بایستی بر آن دیندار مقدم داشته شود.
اصل چهارم: جامعه حق دارد بر رهبریت کشور نظارت کند چرا که منبع قدرت و صاحب نظر در عزل و نصب آنان است.
اصل هفتم: جامعه حق دارد با رهبریت کشور رایزنی کند و او را بخاطر کردههایش بازخواست و مواخذه کند و وادارش کند به رأی آنها گردن بنهد، چرا که حرف آخر را مردم میزنند نه او.
اصل نهم: جامعه جز با قانونی که برخواسته از آرای مردم باشد اداره نمیشود و رهبران سیاسی کشور تنها وظیفهٔ اجرای آن قانون را دارند و بایستی تابع آن قانون از حیث قانون بودن باشند نه بخاطر اینکه از سوی فرد یا گروهی تحمیل شده باشد.
اصل دوازدهم: حفظ توازن میان بخشهای مختلف جامعه، حق مستمندان و ضعیفان از قدرتمندان و توانگران گرفته میشود بدون اینکه بر آنها ظلمی روا داشته شود و حق ضعیفان پرداخت شود بدون اینکه بهخاطر فقرشان ذلیل شوند.
با توجه به نقش جمعیت در الجزایر و تسلیم نشدن آن و شخص ابن بادیس در مقابل خواستههای فرانسه در بلعیدن این سرزمین و عدم ناامیدی ابن بادیس و جمعیت در مبارزه با فرانسویها، دولت فرانسه در تاریخ ۱۹۴۰ میلادی جمعیت را منحل اعلام نموده، ابن بادیس را در حبس خانگی قرار داد و بشیر الابراهیمی را به جنوب الجزایر تبعید کرد.
تأثیر ابن بادیس بر الجزایر:
تأثیر ابن بادیس در الجزایر بسیار زیاد بود، اما شاید بتوان تربیت یک نسل کامل و پرورش یک امت که بر مسلمان و عرب بودن خود افتخار کنند را از مهمترین دستاورد وی برشمرد. مبارزهٔ او با فرقههای صوفی خرافاتی و رسوا کردن نقشههای استعمارگران فرانسوی از دیگر دستاوردهای او بود، کما اینکه ایشان فعالیت دعوی مؤسساتی هدفدار و استفادهٔ بهینه از رسانه در خدمت به الجزایر را در این کشور نهادینه کرد.
درگذشت ابن بادیس:
در شامگاه روز سهشنبه ۸ ربیع الاول ۱۳۵۹ هجری قمری برابر با ۱۶ آوریل ۱۹۴۰ میلادی، تنها چند ماه پس از منحل شدن جمعیت علمای مسلمان، امام ابن بادیس در حالی که پنجاه سال داشت و در حصر خانگی خود به بیماریهای مختلفی مبتلا شده بود چشم از جهان فرو بست. بسیاری بر این باورند که مرگ ایشان طبیعی نبوده، بلکه توسط فرانسویها بهشهادت رسیده است. بیش از پنجاه هزار الجزایری که اقصی نقاط کشور در تشییع پیکر او شرکت کرده و وی را در مقبرهٔ آل بادیس در شهر قسنطینه به خاک سپردند.
جهت اطلاع بیشتر از شرح حال امام ابن بادیس – رحمه الله – مراجعه شود به:
* جهاد ابن باديس ضد الاستعمار الفرنسي في الجزائر (۱۹۱۳-۱۹۴۰)، تألیف: عبد الرشيد زروقة، چاپ انتشارات: دار الشهاب، بيروت، شماره چاپ: ۱، ۱۹۹۹.
* جمعية العلماء المسلمين الجزائريين ودورها في الحركة الوطنية الجزائرية، تألیف: مازن مطبقاني، چاپ انتشارات: دار القلم، دمشق، شماره چاپ: ۱، ۱۹۸۸.
* ابن باديس فارس الإصلاح والتنوير، تألیف: د.محمد بهي الدين سالم، چاپ انتشارات: دار الشروق، القاهرة، شماره چاپ: ۱، ۱۹۹۹.
* عبد الحميد بن باديس وآراؤه الفلسفية بين النظرية والتطبيق (۱۸۸۹-۱۹۴۰)، تألیف: د.عبد الحميد النساج، چاپ انتشارات: مكتبة الثقافة الدينية، القاهرة، شماره چاپ: ۱، ۲۰۱۰.
* نشاط جمعية العلماء الجزائريين في فرنسا (۱۹۳۶-۱۹۵۶)، تألیف: سعيد بورنان، چاپ انتشارات: دار هومه، الجزائر، شماره چاپ: ۲۰۱۱.
* مقدمة مجلة الشهاب، تألیف: عبدالرحمن شيبان، چاپ انتشارات: دار الغرب الإسلامي، بيروت شماره چاپ: ۱، ۲۰۰۰.
* آثار ابن باديس، تألیف: عمار الطالبي، چاپ انتشارات: دار ومكتبة الشركة الجزائرية، الجزائر، شماره چاپ: ۱، ۱۹۶۸.