در طول این سالهای سرد و خشک مادی که زندگی ما را در نوردیده، هیچگاه تصویر آن پیرمرد از صفحهٔ ذهنم پاک نمیشود… تصویر «ابوعایض» ـ خدا رحمتش کند ـ که پاهای سنگین از بار پیری را به دنبال میکشید، گویا عقربههای زمان بود که بر دوش داشت. یادم است چگونه گامهای سرزندهٔ نوجوانی را سرکوب میکردم که از او جلو نزنم، در حالی که دانههای شبنم زمستانی بر دوش او میدرخشید، تا نماز صبح را به جماعت در مسجد محله ادا کند. و صدای تق و توق باران بر سایهبانهای فلزی که بر دو سوی مسیر خم شده بودند با صدای تسبیح گفتن او، در هم میآمیخت.
در چنین فضایی که «نماز جماعت» اهمیت بسیاری داشت، بزرگ شدم… این طرز تربیت در محیطی بود که آگاهی آن پسر در آن شکل گرفت و گامهای لرزان کودکی برای نخستین بار در آن به زمین نشست…
در هر لحظهٔ روز دستی نبود که گوشم را بادلیل یا بیدلیل نگیرد و اهمیت نماز جماعت را یادآور نشود، تا جایی که در ذهنم میان «نماز» و «نماز جماعت» نوعی هم معنایی به وجود آمده بود… به هر صورت، کلمهٔ «نماز» تنها تصویر نمازگزارانی را تداعی میکرد که در مسجد به صف شدهاند…
هنگامی که اولین فرصتِ آشنایی با کتب فقه ـ یا به شکل دقیقتر، شرح کتابهای احادیث احکام ـ حاصل شد و دلایل وجوب نماز جماعت را دیدم، میزان عنایت الهی را دیدم که چگونه نسل ما را در بر گرفته بود… نسلی که بر اساس آنچه کاملتر است بزرگ شده بود…
همهٔ اینها هیچ سوالی را بر نیانگیخت، چرا که پرسشها در خلا به وجود نمیآیند و هیچ پرسشی در هوا معلق نیست، بلکه آرد پرسش هنگامی برانگیخته میشود که آسیاب مقایسه به حرکت افتد.
در آن روزها همراه ما در مسجدمان افرادی گوناگون از مهاجران آسیاییتبار نماز میگزاردند… البته همهشان همانند اهل محله شوق حضور در نماز جماعت نداشتند، اما آنها به شکلی دیگر با ما متفاوت بودند… تفاوتی که شعلهٔ پرسش را در ذهنم برانگیخت…
صادقانه و رُک بگویم: آنها در نمازشان آرامش بیشتری داشتند و حرکات نماز را با حالتی از بزرگداشت انجام میدادند…
چقدر ذهنم مشغول این مقایسه بود…
در آن روزها و در دوران کمسوادی فقهی، علما و دعوتگران تلاش بسیاری برای جلب توجه به موضوع «اهمیت طلب علم شرعی» مبذول میداشتند… در نتیجه جوانانی که همهٔ فکر و ذکرشان به فوتبال در خیابانهای وسیع شهرمان مشغول بود، به ستونهای مسجد هجوم آوردند تا نکات فقهی را زیر نظر مشایخ در دفترهایشان یادداشت کنند…
هنوز به یاد دارم وقتی بچه بودم در حالی که داشتم برای پدرم و عموهایم قهوه میگرداندم، داشتند با تعجب از جوانانی سخن میگفتند که از زمین فوتبال رو به مسجد آوردهاند و لباسهایشان تا نیمهٔ ساق پا کوتاه شده است…
در مسجدی دیگر که نزدیک خانهٔ ما بود، یکی از علمای حدیث، سنن ترمذی را شرح میداد و هر گاه دربارهٔ مسئلهای از او میپرسیدند ناگهان سندها و علل ظریف حدیثی را چنان بیان میکرد که گویا آن را به تازگی حفظ کرده باشد… البته که آن به تازگی حفظ نکرده بود، اما چه میشود کرد با خودپسندی پنهان در وجود آدمی که به دنبال کمترین ایراد در امتیازات دیگران است تا بلکه کمی از فاصلهٔ خود با آنان را کم کند! این شیخ در دلم جای گرفت و جلال او چشمانم را پر کرد… از کتابفروشی المؤید سنن ترمذی را با شرح احمد شاکر خریدم و به سوی مسجد رفتم و به آن درس پیوستم… گوشه و کنار مسجد با یاد «بندار» و «قتیبه بن سعید» و «محمود بن غیلان» و «احمد بن منیع» و دیگر شیوخ امام ترمذی که در «جامع» خود بسیار از آنان یاد کرده آشنا میشد… و با نامهای دیگر رجال حدیث که کنیهها و القابشان با «حدثنا» و «أخبرنا» از هم جدا میشد… کلماتی که برای اهل فن شیرینی خود را دارد… شیخ جملهٔ آشنای خود را بارها تکرار میکرد که «ذکر این شخص بارها تکرار شده است» و «حدیث فلانی به سه بخش تقسیم میشود»… شیخ ما علاقهٔ خاصی به تقسیم احوال راویان داشت… درس به همین شکل ادامه مییافت تا آنکه به جملهٔ آشنای او در پایان هر درس میرسیدیم «فکر میکنم تا همین جا کافی باشد»…
پیش از آغاز هر درس، شیخ ما دو رکعت نافلهٔ بعدیه را در انتهای مسجد میخواند… هر چه در دست داشتم را کنار میگذاشتم و به دقت نمازش را زیر نظر میگرفتم… چیزی را دیدم که پیش از این ندیده بودم… آرامش دستان او را که برای گفتن تکبیر بالا میرفت… و آرامش او در رفتن به حرکتهای بعدی نماز… و رکوع طولانی او، چیزی که مردم سریع انجامش میدادند…
نگاهم را به او دوخته بودم در حالی که میان دستان بسته شدهاش بر روی سینه و محاسنش هیچ حرکتی دیده نمیشد جز تراتیل قرآنی که به آرامی میخواند… یکی از شگفتآورترین صحنههایی که میتوان هنگام نماز خاشعان دید هالهای ایمانی است که انگار دور آنان را فرا گرفته… احساسی که به درونت هجوم میآورد، آنقدر که اطرافیان از بلند کردن صدا در حضور آنان شرم میکنند… انگار این خشوع نمازگزار است که پیام «انصات» را در فضا پخش میکند…
تب مقایسه باری دیگر درونم را آشفته کرده بود… باز سوالات هجوم آورده بودند… آیا آنچه در جامعهٔ طبیعی خودمان ـ یعنی غالب مردم ـ میبینم وضعیت طبیعی است؟ این همه حرکت بیهوده در نماز و انجام حرکات نماز بدون آرامش که عادت کردهام از بسیاری از نمازگزاران ببینم، آنقدر که ناآگاهانه آن را حالت طبیعی بدانم؟ آیا بیآنکه اصلا متوجه شویم اینجا ایرادی وجود دارد؟ آیا داریم به بیراهه میرویم؟
نمازگزاری که «شِماغ» خود را به سمت راست میکشاند تا دو طرف آن برابر شود، بعد احساس میکند که هنوز متوازن نیست و باز آن را کمی به سمت چپ میکشد… نمازگزار دیگری دستش را از روی ساعتش برمیدارد و سپس عقربهاش را با ساعت دیواری تنظیم میکند و باز هر دو ساعت را نگاه میکند که مطمئن شود به هم نزدیک است… دیگری هنگام سجده با انگشتش بر روی موکت دایره میکشد و پاکش میکند… یکی دیگر که کنار دستت نماز میخواند ناگهان به بلبلان چهچهه زن باغی آباد تبدیل میشود و با زبانش بقایای غذا را از لای دندانهایش بیرون میکشد و با صداهایی که از فاصلهٔ بین دندانهایش تولید میشود کیف میکند…
اما از انتقال بین حرکات نماز چه بگویم… بسیاری از مردم در حقیقت برای رفتن به حرکت بعدی هجوم میآورند و نزول به سجده و بلند شدن برای قیام را بدون آرامش انجام میدهند…
این تنها مثالهایی بود از مظاهر بسیاری که کم کم به آن توجه نشان میدادم، اگر چه قبلا توجهی به آن نداشتم، بلکه آن را طبیعی میدیدم و اصلا حواسم را جمع نمیکرد… حتی اگر با خوانندهام رو رواست باشم باید بگویم متاسفانه بسیاری از این رفتارها به من هم منتقل شده بود و به آن عادت کرده بودم، سپس بعدها بسیار تلاش کردم که بسیاری از این رفتارها را از خودم دور کنم و هنوز با باقیماندهٔ آن دست و پنجه نرم میکنم… که البته هنوز هم نتوانستهام…
با آن طوفان علمی که در منطقهٔ ما وزیدن گرفته بود، ستارهٔ شیخ الاسلام ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم به شکلی فراگیر و بیسابقه فروزان شد… آنقدر که بسیار از زبان جوانانِ دعوت این را میشنیدی که «انتخاب ابن تیمیه چنین است…» و «ابن قیم در الجواب الکافی چنین میگوید» و چه بسا این بخشی از به صدق رسیدن حدس شیخ شهاب الدین ابن مُرّی باشد… او ـ که خدای رحمتش کند ـ از برخی خطاهای صوفیان تاثیر گرفته بود… سپس با نزدیک شدن به ابن تیمیه دروازهٔ حقیقت به رویش گشوده شد… و مجذوب شیخ الاسلام شد و در قاهره دربارهٔ مسائل استغاثه و توسل و زیارت به بیان حق پرداخت که در نتیجه مانند شیخش مورد ابتلا قرار گرفت، زندان شد و شلاق را تحمل کرد و سپس از مصر به شام تبعید شد…
هنگامی که شیخش ابن تیمیه در زندان قلعه دیده از جهان فرو بست، شاگرد دردمند از فقدانِ شیخ، بقیهٔ برادران و دوستانش را به اهتمام به نوشتههای شیخشان ابن تیمیه و نسخهبرداری از آن فرا خواند و سوگند تاریخیاش را چنین یاد کرد: «از اینکه دلهای نزدیک و دور تحت تاثیر سخن شیخمان قرار بگیرند نومید نشوید… به الله سوگند که ان شاء الله، خداوند کسانی را برای یاری این سخن و نشر و تدوین و فهم آن و استخراج مقاصد و استحسان عجایب و غرایبش برخواهد انگیخت که تاکنون در پشت پدران خود هستند».[۱]
اگر به این بیندیشی که خداوند چگونه ابن قاسم را برانگیخت تا در زمین به جستجو بپردازد و فتاوای ابن تیمیه را از کتابخانهها جمع آوری کند و سپس به این بیداری جدید و سیل رسالههای دانشگاهی و پژوهشهای علمی که از علم شیخ الاسلام بهره بردهاند… کسی که همهٔ اینها را ببیند اطمینانش بیشتر میشود که خداوند ابن مری را گرامی داشته و قسم او را درست گردانده است.
مراد آنکه، هر کس علم را دوست بدارد مشتاق شرح حال نمادها و شخصیتهای اصلی در محیط آن علم میشود… برای همین هر آنچه در شرح حال شیخ السلام ابن تیمیه مییافتم مطالعهاش میکردم… هم شرح حالهای مختصر و هم آنچه در ضمن دیگر کتب مییافتم، اما تاکنون شیرینتر از شرح حالی که بزار برای شیخ خود ابن تیمیه نگاشته نیافتهام… در این نوشته وقایع و شهادتهایی زنده به روایت بزار آمده که گمان میکنی با شیخ نشستهای و او را میبینی… در یک سال بارها این شرح حال را خواندم و بارها از آن نقل کردم…
بزار در روایت یکی از صحنههای زندگی شیخ الاسلام به نقل نماز او میپردازد و هنگام سخن از چگونگی تکبیرِ آغاز نماز سخنی میگوید که نفس را در سینه حبس میکند… او دربارهٔ شیخ خود ابن تیمیه میگوید:
«هرگاه برای نماز تکبیر احرام میگفت، نزدیک بود که دل از هیبت آن تکبیر از جا کنده شود و همینکه وارد نماز میشد اعضای بدنش میلرزید، آنقدر که به راست و چپ میجنبید».[۲]
به یاد ندارم چند بار در برابر این کلمات ایستادم و آن «تکبیر» را تصور کردم… تکبیری که خشوع و آرامش آن قلب مومنان را به لرزه میآورد… و به یاد ندارم که چند بار و در چند مجلس احساس خود را دربارهٔ این سخن بزار و «تکبیر» ابن تیمیه بیان کردهام…
این صحنهٔ نماز ابن تیمیه دوباره دفتر خاطرات را در ذهنم گشود و به صفحهٔ همان پرسشی رسید که همیشه به آن فکر کردهام… این پرسش که آنچه در وجود خودم و در بسیاری از نمازگزاران اطرافم میبینم و این همه حرکت و نا آرامی در نماز و انتقال نا آرام از حرکتی به حرکت دیگر چقدر درست است؟
ذهبی نیز بسیار در شرح حال ابن تیمیه نوشته که در کتابهای وی پراکنده است اما وی شرح حال مفصلی نیز دربارهٔ شیخ الاسلام نوشته است که پیشتر در میان کتب وی ندیده بودیم اما مورخانی که پس از ذهبی آمدهاند از آن نقل کردهاند، سپس این رساله در سال ۱۴۲۵ هجری قمری چاپ شد. در این نوشته نصی را از امام ذهبی یافتم که دربارهٔ امامت نمازِ ابن تیمیه گفته بود: «برای مردم نمازی میگزارد که طولانیتر از رکوع و سجدهٔ آن وجود نداشت».[۳]
اما دربارهٔ ابن قیم، گمان میکنم بیشترین کسی که دربارهٔ جزئیات طلب علمِ وی نوشته باشد قاضی صلاح الدین صفدی است، اما هم دورهای وی علامه ابن کثیر نیز در وصف احوال ابن قیم عبارات شگفتانگیزی به قلم آورده است. کمی به اوضاع آن دوران و علما و عابدان و مجاهدانی که در آن میزیستهاند را تصور کن و سپس سخن ابن کثیر را دربارهٔ ابن قیم به دقت بخوان:
«من از کسانی بودم که بیش از همه هم صحبتی او را نمودم و مرا بیش از همه دوست داشت و کسی را از اهل علم در دوران ما نمیشناسم که بیش از وی اهل عبادت باشد. او روش خاصی در نماز داشت و آن را بسیار طولانی ادا میکرد و رکوع و سجودش را طولانی مینمود و گاهی اوقات بسیاری از اصحاب وی در این باره وی را ملامت میکردند اما دست از این کار نمیکشید. رحمه الله».[۴]
وقتی برای اولین بار این متن را خواندم، آن را با سخن خود ابن قیم مقایسه کردم که در رسالهٔ مشهور به «نماز و حکم تارک آن» به شرح احساسات نمازگزار خاشع پرداخته است. ابن قیم در به تصویر کشیدن اینکه چگونه نمازگزار در فضای هر حرکت و ذکر نماز لحظه به لحظه زندگی میکند به تفصیل سخن گفته است:
«پس آنگاه که در برابر پروردگارش میایستد با قلب خود قیمومیت او را مشاهده میکند و چون «الله اکبر» میگوید کبریایش را میبیند و چون «سبحانك اللهم وبحمدك تبارك اسمك وتعالی جدك ولا إله غیرك» میگوید با دیدهٔ دل پروردگاری پاک از هر عیب و ستوده شده به هرگونه ستایش را میبیند و چون «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بگوید به پناهگاهی محکم پناهنده شده و از دشمنی که خواهان جدایی او از پروردگارش است به حول و نیروی الهی پناه میآورد، پس چون {الحَمدُ للهِ ربِّ العالَمین} میگوید اندکی توقف میکند و منتظر پاسخ پروردگارش میشود که میفرماید: «بندهام مرا حمد گفت»…».[۵]
سپس ابن قیم به همین ترتیب هر هیئت از هیئتهای نماز و هر کدام از اذکار آن را از قیام و تکبیرهٔ احرام تا سلام و پایان نماز به تصویر میکشاند و در حدود ده صفحه به شرح این میپردازد که چگونه نمازگزار با دل و روح آن را زندگی میکند، سپس سخن را اینگونه به پایان میرساند:
«نماز به این شکل و به این ترتیب قرار داده شده و نمیتوان به مقاصدی که ذکر کردیم و تنها بخشی کوچک از ارزش و حقیقت نماز است دست یافت مگر با کامل و آرام انجام دادن آن چنانکه رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ انجام میداد».[۶]
هنگام خواندن این متن که از مواضع مهم ابن قیم است عملا دیدم که چگونه هیئتها و حرکات نماز از حرکتی بدنی به هالهای از عبودیت تبدیل میشود و چگونه اذکار نماز از الفاظ لغوی به معانیای تغییر مییابد که نمازگزار را با خود به ملکوت اعلی میبرد…
اما چرا با خواندن این بخش از سخن ابن کثیر دربارهٔ ابن قیم که «او روش خاصی در نماز داشت و آن را بسیار طولانی ادا میکرد و رکوع و سجودش را طولانی مینمود و گاهی اوقات بسیاری از اصحاب وی در این باره وی را ملامت میکردند اما دست از این کار نمیکشید…» سپس آن را با توصیف ابن قیم از چگونگی زندگی کردن در لحظات نماز مقایسه میکردم؟
آیا در آن روزها و در اوج جوانی در توهم خود به کشف یک راز دست یافته بودم که ابن کثیر از آن به شگفت آمده بود و ابن قیم در آن یک نمونهٔ عجیب بود؟ و آیا نمیدانستند که این مرد که او را برای نماز طولانیاش ملامت میکردند خود در موضعی دیگر چگونه زندگی کردن با نماز را شرح داده است؟
یا چه میدانم، شاید در برابر تفاوتی که میان ما و امامان علم و ایمان هست، به تامل ایستاده بودم؟ او ابن قیم است، کسی که ده صفحه را برای شرح چگونه گذراندن حرکات و اذکار نماز سیاه کرده اما در مقابل، شصت سال از عمر خود را به شرح عملی نماز گذرانده است…
آری ای ابن قیم، تو ما را یک چهلم عملت نصیحت میکنی و ما مردم را با قرض و بدهی پند میدهیم، با آنچه نداریم… اعتبار ما خیلی کمتر از نصایح ماست و از همین روی است که خداوند در زکات برکت میاندازد اما از آن سو پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ بر بدهکار نماز نمیگزارد…
این مقايسهها و به ویژه توصیف بزار از نماز ابن تیمیه و وصف نماز ابن قیم توسط ابن کثیر، باعث شد موضوع برایم اهمیت یابد و به جستجوی آن در کتب سلوک و تراجم بپردازم و چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که علما هنگام سخن در این موضوع توجه ویژهای به نماز «ابن زبیر» نشان دادهاند. در آغاز درکی از پس زمینهٔ چنین توجهی نداشتم. آنان اخبار نماز ابن زبیر را از علمای نسل او نقل کردهاند، از جمله:
تابعی جلیل، محدث زاهد بصره، ابومحمد ثابت بنانی (متوفای ۱۲۳ هجری) میگوید: «از کنار ابن زبیر میگذشتم در حالی که پشت مقام نماز میگزارد، همچون چوبی که در زمین فرو کرده باشند حرکتی نداشت».[۷]
تابعی جلیل، امام تفسیر، مجاهد بن جبر میگوید: «هنگامی که ابن زبیر به نماز برمیخاست، از شدت خشوع انگار چوبی بود».[۸]
در نگاهی دیگر، مجاهد شدت آرامش ابن زبیر در نماز را اینگونه وصف کرده است: «ابن زبیر بهترین مردم در نماز بود، انگار تکه پارچهای بود».[۹]
تابعی جلیل، مفتی مناسک، عطاء بن ابی رباح میگوید: «ابن زبیر هنگامی که نماز میگزارد راست ایستاده و ثابت بود».[۱۰]
ابومهَل عروة بن قشیر از صغار تابعین است که ابوزرعه و دیگران او را ثقه دانستهاند؛ وی به امامت ابن زبیر نماز میگزارد و نماز او را زیر نظر میگرفت و میگفت: «روزی ابن زبیر نزد مقام ابراهیم برای ما نماز میگزارد، پس از پایان نماز فریضه، زیر میزاب نماز میگزارد؛ طوری که هیچ تکانی نمیخورد».[۱۱]
هنگامی که حجاج بن یوسف مکه را محاصره کرد و بر کوه ابوقبیس منجنیق گذاشت و ابن زبیر و سربازان او را زیر بارش سنگ و آتش گرفت، با این حال ابن زبیر پشت مقام ابراهیم به نماز میایستاد و هنگام نماز از اطراف خود بیخبر میشد و همین صحنه توجه تابعین را که از ابن زبیر آموخته بودند به خود جلب کرد. از جمله آنچه تابعی عابد فرزانه، محمد بن منکدر که او را سرور قاریان مینامند ذکر کرده، آنجا که میگوید: «اگر ابن زبیر را در حال نماز میدیدی میگفتی شاخهٔ درختی است که باد او را تازیانه میزند، حال آنکه منجنیق به این سو و آن سو اصابت میکرد و او توجهی نمیکرد».[۱۲]
این گوشهای از اخباری است که علمای سلوک و شرح حال نویسان دربارهٔ نماز ابن زبیر و شگفتی تابعین از آن نقل کردهاند. بیپرده بگویم اولین بار که این اخبار را خواندم و توجه اهل علم به نماز ابن زبیر و استثنایی دانستن این خشوع و آرامش توسط آنان را دیدم با قضیه چنان برخورد کردم که انگار امری بدیهی است. گمان میکردم این اخبار صرفا مشاهداتی ثبت شده دربارهٔ شخصیت ابن زبیر به سبب شگفتی آنان از نماز اوست، مانند دیگر اخبار و وقایع، و هنوز ریسمانی را کشف نکرده بودم که این مورد را به قضیهای بزرگتر مرتبط میساخت…
سپس برایم روشن شد که امامان تابعین و پیروانشان در آن دوران پرشکوه، نماز ابن زبیر را مرواریدی در یک گردنبند بزرگتر میدیدند و آن را نه به اعتبار یک داستان تک و تنها، بلکه به عنوان صحنهای متصل به قسمتهایی قبل و بعد از خود میدیدند…
ادامه دارد
ابراهیم السکران ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] ابن مري، قطعة من مکتوب الشیخ الزاهد شهاب الدین بن مري، تحقیق: محمد الشیباني، مکتبة ابن تیمیة، ۱۴۰۹ ه، (۱۸).
[۲] البزار، الأعلام العلیة، تحقیق: صلاح الدین المنجد، دار الکتب الجدید (۳۷).
[۳] الذهبي، ترجمة ابن تیمیة، منشور ضمن تراث ابن تیمیة، تحقیق: حسین عکاشة، دار الفاروق (۲۴۴).
[۴] ابن کثیر، البداية والنهاية، تحقیق: دکتر عبدالله الترکي، دار هجر (۱۸/ ۵۲۳).
[۵] ابن قیم، الصلاة وحکم تارکها، تحقیق المنشاوي، مکتبة الإیمان (۱۱۱).
[۶] پیشین (۱۲۲).
[۷] البغوي، معجم الصحابة، تحقیق محمد الأمین الجکني، مکتبة دار البیان (۳/ ۵۱۷).
[۸] مصنف ابن أبي شیبة، تحقیق محمد عوامة، دار القبلة، حدیث شماره (۷۳۲۲).
[۹] الفاکهي، أخبار مکة، تحقیق ابن دهیش، دار خضر (۲/ ۳۱۸).
[۱۰] مصنف عبدالرزاق (۳۳۰۴).
[۱۱] ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، تحقیق د. علي عمر، مکتبة الخانجي (۶/ ۴۴۸۲).
[۱۲] ابونعیم، حلیة الأولیاء، تحقیق سامي جاهین، دار الحدیث (/ ۴۰۶).