سخنان آراسته: مسائل مهم‌تری هم هست!

از جمله عباراتی که برخی متوجه کسانی می‌کنند که امر به انجام برخی احکام شرعی یا نهی از برخی گناهان می‌کنند، این است که: کاری که تو می‌کنی بی‌توجهی به آن‌چه مهم‌تر، و اغراق در جزئیات به قیمت بی‌توجهی به کلیات و دور زدن در حاشیه به جای متن است.

این مقوله منکر توجه به موضوعاتی خاص مانند امر به حجاب و نهی از اختلاطِ حرام و تشویق به حضور در نماز جماعت و محافظت از سنت‌ها و انکار برخی از حرام‌هاست؛ به این دستاویز که همهٔ این‌ها مشغول شدن به جزئیات است و آن‌چه ضروری است، توجه به کلیات و اصول بزرگ است.

این‌جا باید بین دو موضع تفاوت قائل شویم:

موضع نخست: این‌که انکار متعلق به خود این احکام باشد، به این معنا که احکام مورد نظر صحیح نیست و گویندهٔ این عبارت اساسا به احکام شرعی معترف نیست و بنابراین واجب آن است که مناقشهٔ ما با او به بحث جزئیات و کلیات و حاشیه‌ای و اصلی کشیده نشود، بلکه او را به اصل موضوع برگردانیم و از او بخواهیم بیان کند که چرا احکام مورد نظرش معتبر نیست، تا آن‌که بحث در جایگاهِ درست خودش صورت گیرد و موضوع گفتگو اعتبار یا عدم اعتبار آن احکام و درستی یا نادرستی نظر او باشد.

موضع دوم: این‌که شخص گوینده، خودِ این احکام را انکار نکند، بلکه دربارهٔ وزن و اهمیت نسبی آن سخن بگوید و منکر توجه به برخی جزئیات و تفصیلیات و حاشیه‌ها باشد و تاکیدش بر توجه به اصول و کلیات باشد.

موضع دوم، معمولا منظور اصلی گویندگان این مقوله است. تفاوت بسیاری است میان کسی که این سخن را می‌گوید و اساساً به احکام شرعی اهمیتی نمی‌دهد و اعتباری برایش قائل نیست و کسی که به آن اهمیت می‌دهد و معتقد است که همهٔ این‌ها احکام شرع است اما خواهان عدم اغراق دربارهٔ آن است، چرا که این‌ها احکام جزئی است و در مقابل باید توجه بیشتر و تمرکز را متوجه اصول و کلیات نمود.

امکان دارد برخی از آن‌ها در حقیقت از تعیین یک موضع واضح در برابر این احکام غافل باشند و برای نشان دادن مخالفت خود نسبت به توجه به جزئیات از این عبارت بهره ببرند.

اما با دقت در این مقوله «مشغول شدن به آن‌چه مهم‌تر است» متوجه تاثیر منفی آن در کوچک شمردن هر حکم شرعی خواهیم بود که گوینده‌اش به آن میلی ندارد؛ زیرا هر توجهی به این حکم شرعی یا دعوت به آن یا انکاری که از آن حکم شرعی برآمده محل رد و ناخشنودی نزد گوینده‌اش خواهد بود، به این بهانه که این مسئله‌ای است حاشیه‌ای و همین سرانجام به تفریط و سهل‌انگاری در اصول خواهد انجامید. این مقوله در حقیقت متضمن مغالطه‌های بزرگی است که هنگام درک حقایقِ زیر آشکار می‌شود:

حقیقت نخست:

تقسیم احکام در این مقوله به جزئی و کلی و حاشیه و اصل، سببی موضوعی ندارد و به اعتبارات شرعی باز نمی‌گردد. این تقسیم از خود شریعت برگرفته نشده، تا بر اساس شریعت اصل از فرع و کلی از جزئی شناخته شود، بلکه تقسیماتی است سلیقه‌ای و مزاجی. برای مثال دعوت به توحید نزد برخی از مردم دعوت به جزئیات و حواشی است، حال آن‌که در میزان شرع اصلِ اصول است. نزد برخی دیگر توجه به عبادات و اعمال قلوب و آن‌چه عامل نجات در آخرت است، اموری حاشیه‌ای است، حال آن‌که اصول و کلیات از نظر آنان، تنها بخشی از مصالح مهم شرعی یعنی جانب مادی دنیوی است که مستقیما به منافع دنیوی آنان در ارتباط است.

بنابراین خود این تقسیم بندی بر یک اساس قرار داده نشده و وقتی وضع بدتر و بی‌ضابطه‌تر می‌شود که برخی از احکام شرعی معتبر را حاشیه می‌نامند. یعنی مشکل آنان تنها در همین حد متوقف نمی‌ماند بلکه به کوچک شمردن بدون سببِ برخی از احکام شرع و بی‌ارزش دانستن آن می‌رسد.

حقیقت دوم:

مشغول شدن به جزئیات، زیانی به توجه به کلیات وارد نمی‌کند. این‌که شخصی به تفصیلات احکام شرعی اهمیت می‌دهد معنی‌اش این نیست که کلیات را در نظر نمی‌گیرد، بلکه برعکس، آن‌که در جزئیات سهل‌انگاری می‌کند، سرانجام کلیات را ضایع خواهد ساخت. کسی که به عبادات نافله توجه نشان می‌دهد و از انجام حرام‌ها دوری می‌گزیند و حریص به پیروی از سنت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ است و امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، چنین کسی در حقیقت بر کلیات شرعی محافظت می‌کند و آن را تقویت می‌کند نه آن‌که از آن به چیز دیگر مشغول شود.

حقیقت سوم:

سهل‌انگاری دربارهٔ اصول و کلیات آن‌طور که صاحب این مقوله به تصویر می‌کشد ارتباطی با مشغول شدن به جزئیاتی خاص ندارد. برای مثال اگر صاحب این مقوله تصور می‌کند مردم دربارهٔ جوانب مهمی مانند اصلاح اداری یا مالی یا جلوگیری از ستم یا مبارزه با فساد و رشوه و حل مشکل فقر و بیکاری یا تقویت اخلاق فاضله و مانند آن کوتاه می‌کنند، راه حلش برانگیختن همت‌ها و هدایت کردنش به سوی این قضایای مهم است نه بی‌اهمیت جلوه دادن قضایای دیگر. کسی که منکری را از تو می‌بیند و دربارهٔ آن نصیحتت می‌کند به این سبب نسبت به مشکل فقر بی‌توجه نیست و این خیلی ساده‌انگارانه است که تصور کنی دعوت او به عدم انکار آن منکر به خصوص، سهمی در حل مشکل فقر خواهد داشت!

بامزه آن است که پیکان این قبیل دعوت‌ها متوجهِ کسانی است که به معروف امر می‌کنند یا از منکر باز می‌دارند و آن‌گاه است که اصول و کلیات و همهٔ مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را به آنان یادآور می‌شوند تا از موضع خود عقب نشینی کنند، حال آن‌که اگر طرف مقابل کاری به امر به معروف و نهی از منکرات نداشت، این مردم هم چیزی به او نمی‌گفتند!

بنابراین همهٔ این‌ها پرونده‌هایی شده که به هدف بی‌ارزش دانستن احکام شرعی مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرند نه آن‌که هدفی جدی و حقیقی برای اصلاح مسائل کلان و مهم در میان باشد. آن‌که قصد اصلاح دارد راهش دور کردن توجهات از این موضوعات نیست.

بر همین اساس روش درستِ برای کسی که قصد دارد توجه‌ها را به سمت موضوعی که آن را مهم و اساسی می‌داند جلب کند، تشویق مردم به سمتِ آن طرز فکر و نشر اندیشه‌ها و آغاز فعالیت‌هایی در جهت یاری آن است چرا که ضعیف شدن توجه مردم به یک موضوع، الزاما منجر به توجه آنان به سمت موضوعی دیگر نمی‌شود. انسان موجودی است تلاشگر و اندیشه‌ورز که هیچ‌گاه دست از تلاش و نظر نمی‌کشد. او روزانه کارهای بسیاری انجام می‌دهد و به موضوعات بسیاری می‌اندیشد و صرف این‌که به موضوعی اهمیت می‌دهد معنایش آن نیست که دست از اندیشیدن به موضوعات مهم‌تر و اساسی‌تر بکشد. بیان این حقیقت، به روشن‌تر شدن امر کمک می‌کند:

حقیقت چهارم:

مردم در حقیقت به چیزهای زیادی فکر می‌کنند و مشغول می‌شوند که خیلی کم اهمیت‌تر از این قضایاست. آنان به مباحات مشغول می‌شوند و اوقات زیادی را در سفر و تفریح و ورزش و دیدارها و مهمانی‌های طولانی مدت صرف می‌کنند. همین‌طور بسیاری از مردم وقت زیادی را با پی‌گیری برنامه‌های تلویزیون و فیلم دیدن و پی‌گیری ریز و درشت اخبار شخصیت‌های مشهور و شبکه‌های اجتماعی می‌گذرانند و این‌جا کسی نمی‌آید و لزوم «مشغول شدن به آن‌چه مهم‌تر است» را به آنان یادآوری کند.

این موردی عجیب و جالب توجه است، زیرا همین‌هایی که این عبارت را به سوی هر آمر به معروف و ناهی از منکر یا ناصحی پرتاب می‌کنند، هنگام مواجهه با مشغولیت‌ مردم به جزئیات بی‌ارزش و هدر رفتن وقت و تلاش آنان، این عبارت را به یاد نمی‌آورند اما همین‌که دعوت‌گر یا ناصحی را ببینند موتور انتقادشان به کار می‌افتد و متهکمانه سخن از ضرورت توجه به کلیات و اصول و هشدار از کم توجهی به آن به میان می‌آورند.

یا چه بسا همین منتقد نیز همانند دیگران تا گلو در همین امور مباح و اضافه و یا حتی حرام فرو رفته باشد اما این هشدار خشمناک را تنها متوجه کسی می‌کند که دربارهٔ برخی احکام شرعی تذکر می‌دهند.

همین نشان می‌دهد که این مقوله نه علمی است و نه صحیح و قضیه ربطی به مشغول شدن به جزئیات و کلیات ندارد؛ بلکه هدف به خدمت گرفتن اصول بزرگ و جایگاه آن برای کم ارزش جلوه دادن برخی احکام است.

حقیقت پنجم:

کسانی که «مشغول شدن به جزئیات» و کم توجهی به آن‌چه مهم‌تر است را مورد انتقاد قرار می‌دهند، خود نیز به جزئیاتِ دیگر مُنتهیٰ از جهت مخالف مشغولند. مثلا وقتی می‌بینند کسی به یک حکم شرعی تفصیلی خاص، مانند حرمت موسیقی می‌پردازد، می‌گویند: این پرداختن به جزئیات و هدر دادن عمر و تلف کردن وقت در غیر مسائلِ اصولی بزرگ است. اما اگر سخن از مباح بودن موسیقی به میان آید خوشحال می‌شوند و آن قول را برداشته و منتشر می‌کنند و به بیان اهمیت آن رای فقهی و نیاز به این‌گونه اجتهادها می‌پردازند.

بنابراین آن‌چه جزئی و حاشیه‌ای است نه خود مسئله بلکه حکمی است که دوست ندارند منتشر شود. اما اگر آن حکم به مذاقشان خوش آید اشکالی ندارد به آن حکم جزئی پرداخته شود.

با در نظر داشتن این حقایق، پی خواهی برد که مقولهٔ «مشغول شدن به آن‌چه مهم‌تر است» یک بهره‌کشی صرف برای دعواهای فکری و سوء استفاده از قضایای خاص برای کم ارزش جلوه دادن برخی احکام شرعی است که نزد آنان نامرغوب است و بر یک اساس صحیح قرار ندارد.

در نتیجه، موضوع محل اختلاف تاثیری در توجه یا بی‌توجهی به اصول بزرگ ندارد و مقدم داشتن اصول بزرگ بر مسائل کوچک‌تر و توجه به کلیات بیش از جزئیات، همه مقدمه‌هایی صحیح است و شکی در این نیست که «ضروری» مهم‌تر از «حاجی» است و مصلحت عمومی مقدم بر مصلحت خصوصی است و آن‌چه به عموم مردم مرتبط است مهم‌تر از مسئله‌ای است که تنها به تعدادی از آنان محدود، و این‌که مسائل قطعی مهم‌تر از مسائل اختلافی است، اما همهٔ این مقدمه‌ها هیچ ربطی به سیاقی ندارد که این مقوله در آن مورد بهره‌برداری قرار گرفته. این‌جا گوینده تلاش دارد از این معانی بهره‌کشی کند نه آن‌که تلاش‌ها را حفظ و به سوی محقق شدن این معانی سوق دهد. و این چیزی است که با ملاحظهٔ سیاقی که این عبارت در آن به کار رفته می‌توان آشکار می‌شود.

عبدالله العجیری ـ فهد العجلان ـ ترجمه: احمد معینی