مقایسهی این دو تصویر متفاوت، حالتی از شگفتی را ایجاد میکند:
تصویر اول: سعید بن المسیب، شعبی، سفیان ثوری، اوزاعی، احمد، مالک، شافعی، ابوحنیفه و دیگر بزرگان علمای اسلام را نشان میدهد که از شبهات میترسند و مردم را از آنها پرهیز میدهند و از آثار آن بیم دارند. صحنهای عظیم که میراثی عمیق از گفتارها و موضع گیریها بر جا نهاده، که شاید تفاوتهایی داشته باشند، اما همه بر اصل «هشدار دادن در مورد شبهات و پرهیز از آنها» اتفاق دارند.
تصویر دوم: بسیاری از متفکرین معاصر را به تصویر میکشد، که یکدیگر را به پژوهش و غور در کتابها و برنامهها و گفتگوهای تخصصی در مورد شبهات و زیر سوال بردن مسلمات توصیه میکنند، و از این حالت متمایز و استقبال از فرهنگها و دیدگاههای مختلف احساس راحتی میکنند. بسیاری از آنان قرآن را حفظ نیستند، نصوص سنت نبوی را به درستی نخواندهاند، و اطلاعاتشان از علوم شرعی محدود است، و شاید برخی از علوم شرعی که کسب کردهاند از مباحث تخصصی مربوط به شبهات به دست آمده باشد.
چه تفاوتی! پیشوای متبحر در اصول و فروع شریعت از شبهات میترسد و از آنها نهی میکند، و جوان کم اطلاع از علوم شریعت به سوی شبهات رفته، از آنها توشه میگیرد و علت ترس از شبهات را درک نمیکند، به ویژه با توجه به توانایی که در تشخیص و انتخاب حق دارد.
گمان نمیکنم نیازی به ترجیح میان این دو تصویر داشته باشیم، اما آنچه میخواهیم مورد بررسی و تامل قرار دهیم این سوال است که چرا پیشوایان سلف از شبهات پرهیز میکردند؟ راز این همه احتیاط و فرار از شبهات و صاحبان و منابع آن چیست؟
با کمترین مطالعه و بررسی در یکی از دایره المعارفهای سخنان سلف میتوان علتهای مختلفی برای این موضعگیری آن بزرگواران مشاهده نمود، که نشان میدهد این ترس و احتیاط آنان بر اساس درک عمیق و فهم و پرهیزی آگاهانه بوده است، نه پرهیز محض.
اولین علتی که ابتدا باید اینجا رد شده و کنار گذاشته شود «ضعف آنان در مواجهه با شبهات» یا «ناتوانی از تفکیک پیچیدگیهای آنها» یا «عدم توانایی آنان به سبب جدید بودن این شبهات» یا «به خاطر طبیعت عصر آنان و داده های محدودی که در اختیار داشتند» است. همهی اینها گزافه گویی و مهملسرایی است، و کسی که زندگی و افکار آنان را بررسی کرده باشد نمیتواند چنین ادعاهایی را بپذیرد، زیرا همین پیشوایان و علما زمانی که مصلحت دیدند به پاسخگویی این شبهات برخیزند توانایی و نبوغ خود را در فهم و تفکیک شبهه و منقلب ساختن دلایل علیه صاحبان آن شبهات نشان دادند. میتوان به قیام امام دارمی علیه جهمیه در کتاب «نقض عثمان بن سعید» و «الرد علی الجهمیه» یا استدلالهای حیرتآور امام احمد بن حنبل در رد بر جهمیه و زنادقه اشاره کرد، یا کتاب محمد بن نصر المروزی «تعظیم قدر الصلاة» و دیگر نمونهها را ملاحظه نمود.
پس چرا با این حال از شبهات میترسیدند و از پرداختن به آنها نهی کرده، در مقابل شبههافکنان موضع میگرفتند؟
اولا: به سبب اهمیتی که برای کلام خدا و رسولش قائل بودند، و به همین دلیل از هر کلام و نظری که بر الله متعال و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم پیشی بگیرد گریزان بودند، و گویا الله عزوجل را میشنیدند که میفرماید:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّـهِ وَرَسُولِهِ} [حجرات: ۱]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید! بر الله و پیغمبرش پیشدستی مکنید).
این امام دار الهجره، مالک بن انس است که حدیثی از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند، و فردی معترض میگوید: آیا ممکن است چنین یا چنان باشد؟! و امام مالک در پاسخ کلام الله را تلاوت میکند:
{فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ} [نور: ۶۳]
(آنان که با فرمان او مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلائی گریبانگیرشان گردد، یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود).
و سپس می گوید: آیا هر گاه کسی که در جدال از دیگران تواناتر است سخن بگوید باید آنچه جبریل بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده است را کنار بگذاریم؟!([۱])
زمانی که بعضی از مردم از شنیدن شبهات خشنود میشوند یا در مجالس صاحبان آن شبهات حاضر میشوند فضیل بن عیاض آن را تمسخر و طعن در آیات الله میداند، و می گوید: «با اهل جدل و خصومت بحث نکنید، زیرا آنان آیات خداوند را به مسخره می گیرند!»([۲]) شاید این آیهی کریمه را در نظر می آورد:
{وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ} [انعام: ۶۸]
(هرگاه دیدی کسانی به تمسخر و طعن در آیات ما میپردازند، از آنان روی بگردان تا زمانی که به سخن دیگری بپردازند).
ثانیا: به خاطر یقین راسخ و اطمینان از اینکه با پیروی از روش کتاب و سنت که از علما و بزرگان و صحابهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرفتهاند بر حق و در مسیر صحیح هستند. راه پیش رویشان واضح است، و امکان ندارد صحابه و تابعین و علمای پس از آنان همگی در امور مربوط به ایمان و اعتقاد به خطا بروند، و سپس فردی گمنام که قرنها پس از آنان آمده است مسیر حق را بیابد.
مردی نزد امام حسن بصری آمد و گفت: میخواهم با تو مجادله کنم. پاسخ داد: از من دور شو، زیرا من بر دین خود ثابت قدم هستم، و کسی با تو مجادله میکند که در دینش شک دارد.([۳])
این جملهی ایشان تفسیری عمیق از حقیقت حال بسیاری از مبتلایان به شبهات است. ضعف آنان در یقین به اصول و مبادی اعتقادیشان آنان را وا میدارد به جستجوی پاسخهایی بپردازند که یقین را در قلبهایشان نگه دارد، و به همین خاطر همیشه با شور و اشتیاق به دنبال اطلاع از افکار و دیدگاههای دیگران هستند که شاید چیزی بهتر نزد دیگران بیابند، و به این ترتیب همیشه در حالتی از شک و حیرت به سر خواهند برد، زیرا هر چیزی ممکن است با بهتر از خود مواجه شود. همین نکته است که ارتباطی عمیق میان «دنبال کردن بحثها و مجادلات» و «تحول و دگرگونی» ایجاد میکند، و علمای سلف در مورد آن هشدار دادهاند. عمر بن عبدالعزیز میگوید: هر کس دین خود را در معرض بحث و جدل قرار دهد بسیار منقلب و دگرگون میشود.([۴])
عمرو بن قیس میگوید: به حکم بن عتیبه گفتم: چه باعث شد مردم وارد این هوا و هوسها (بدعتها) شوند؟ گفت: بحث و جدل.([۵])
ثالثا: زیرا آنان حقیقت شبهات را درک میکردند. شبهات مجموعهای از دادهها نیستند که انسان از آنان آگاهی یافته، و سپس اگر بخواهد آن را پذیرفته یا رد کند! بلکه ممکن است در قلب انسان رخنه کرده، و به مرور او را به گمراهی و هلاکت بکشانند. از مجاهد روایت شده است که به عبدالله بن عمر گفتند: نجده چنین و چنان می گوید… و ابن عمر از شنیدن آن پرهیز میکرد از ترس اینکه آن امور در قلب او جا گیرد. ([۶])
و در روایتی دیگر دو مرد از اهل بدعت بر محمد بن سیرین وارد شدند و گفتند: ای ابوبکر، حدیثی برایت بگوییم؟ گفت: نه. گفتند: پس آیهای از کتاب خدا برایت بخوانیم؟ گفت: از پیش من برمی خیزید یا برخیزم؟ وقتی خارج شدند حاضران به ابن سیرین گفتند: نمیشد اجازه دهی آیهای برایت بخوانند؟ پاسخ داد: ترسیدم آیهای بخوانند و سپس معنای آن را تحریف کنند و این تحریف در قلبم باقی بماند.([۷])
عبدالرزاق صنعانی میگوید: به راستی قلب ضعیف است، و مطمئنا دین [صحیح] متعلق به آن کسی نیست که [در بحث و جدل] غالب میشود.([۸])
و از ابن طاووس روایت شده است که وقتی کلام یکی از اهل بدعت را شنید انگشتش را در گوشش فرو کرد و به پسرش گفت: انگشتت را در گوشت فرو کن و فشارش بده تا هیچ از کلامش نشنوی. معمر بن راشد میگوید: مقصودش این بود که قلب ضعیف است.([۹])
پس میبینیم که موضوع شبهات مانند یک معادلهی ریاضی نیست که به توان انسان در حل یا عدم حل آن بازگردد، بلکه ارتباطی عمیق با میزان خضوع و احترام و پیروی از شرع در قلب انسان مسلمان دارد، و به همین دلیل الله متعال در قرآن کریم بارها نعمت هدایت را به ما یادآوری کرده است:
{وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا} [نور: ۲۱]
(اگر فضل و مرحمت الهی شامل شما نمیشد هرگز فردی از شما پاک نمیگردید).
درک این معنا باعث میشود انسان مسلمان به الله پناه برده از او بخواهد که قلبش را ثابت نگه داشته، او را حفظ کند، و در کنار آن با شبهات مانند دادههایی برخورد نکند که میتواند به آنها پاسخ دهد! درک عمیق محمد بن نضر الحارثی را در این زمینه ببینید آنجا که میگوید: هر که گوش خود را به صاحب بدعتی بسپارد در حالی که میداند او اهل بدعت است حفظ [خداوند] از او گرفته شده، به خودش واگذار میشود.([۱۰])
از جمله فقه و فهم آن بزرگواران این است که شبهه اگر وارد قلب شد، فرد مبتلا از آن باز نمیگردد، زیرا آن را حق و صراط مستقیم میداند، و به همین سبب سفیان ثوری میگوید: از بدعت نمی توان توبه کرد.([۱۱])
رابعا: زیرا آنان ناصح و دلسوز بودند و خیر امت را می خواستند، و از هر چه به دین و دنیای مردم ضرر میرساند اکراه داشتند، و میدانستند بیشتر مردم توانایی تشخیص شبهات را ندارند، و امانت و مسئولیت ایجاب میکند که به عنوان حاملان دین و شریعت هشدار دهند و پند گویند. قتاده بن دعامه میگوید: وقتی شخصی بدعتی را وارد دین میکند باید نصیحت شود، شاید دست بردارد.([۱۲])
به ویژه که صاحبان بدعت و هوا و هوس به قرآن بسیار استناد میکنند، و «قرآن هیبت بسیاری دارد، و اگر منافقی از آن برای جدل و اثبات باطل استفاده برد آن باطل را به حق تبدیل میکند، و گمان خواهند برد که بر اساس تاویل وی از آن حکم باید پیروی کنند»([۱۳]) و به همین خاطر از برخی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که از بحث با منافقین با استفاده از قرآن نهی میکردند.
خامسا: زیرا آنان اهل جدیت و تلاش در زندگی بودند، و به دنبال کار و طاعت و عبادت و منفعت دین و دنیا میگشتند، اما کلامی که فایده و ثمرهای ندارد نزد آنان مذموم و بیارزش بود. جعفر بن محمد صادق میگوید: از بحث و جدل در دین بر حذر باشید، زیرا قلب را مشغول ساخته، باعث نفاق می شود.([۱۴])
و مالک بن انس میگوید: کلام در دین را دوست ندارم، و هیچ کلامی را نمیپسندم مگر اینکه با عمل همراه باشد.([۱۵])
این تلاشی بود برای استخراج برخی از فوائد و معانی عمیق این موضعگیری علمای سلف، اگر چه اعتراف میکنم که هنوز از رسیدن به اعماق این درک و فهم آنان ناتوان هستم.
طبعا پیش از اینکه این سخنان به پایان رسد اعتراض همیشگی مخالفان را خواهیم شنید که میگویند: این دعوت به جمود و بستن راههای آموختن است، و به این طریق انسان خود را از شناختن معارف و دانشهای جدید و استفاده از انقلاب اطلاعاتی عظیمی که شاهدش هستیم محروم میکند، ضمن اینکه اینگونه جمودی در عصر حاضر غیر ممکن است.
هرگز مقصود این نیست! انسان مسلمان میتواند ذهن خود را گشوده و از زمینههای مختلف علم مانند اقتصاد و سیاست و مدیریت و تربیت و فرهنگ و قانون و تاریخ و ادب استفاده ببرد، اما نیازی نیست که قلب خود را به سوی شبهات گشوده و آن را تاریک و فاسد سازد، ضمن اینکه این گشودن ذهن نباید الزاما منجر به شکستن احترام و افتخار به اصول و مبادی اسلام و هویت اسلامی شود.
دکتر فهد العجلان، معرکه النص ـ ترجمه: حمید ساجدی
([۱]) شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة (۱/۱۶۸).
([۱۳]) الموافقات شاطبی (۲/۲۸۳).