سخنان آراسته: هیچ‌کس حقیقت مطلق را در اختیار ندارد!

از مقوله‌های رایج نزد بسیاری این است که می‌گویند: حقیقت نسبی است، یا آن‌که: هیچ‌کس حقیقت مطلق را در اختیار ندارد، یا: حقیقت در احتکار هیچ‌کس نیست… و مانند این عبارات که نشان دهندهٔ نگاه سیال آنان است و به الغای معیاری ثابت برای تمییز حق از باطل یا درست از غلط می‌انجامد. بر این اساس آن‌چه نزد تو حق است الزاما برای دیگری حق نیست، نه آن‌که چیزی در ذات خود حق و حقیقت باشد و برعکس. بدین ترتیب مصادرهٔ آرای دیگران یا حکم قطعی بر خطا بودنش کار درستی نیست زیرا در پایان، حقیقت نسبی است و هر چه هست، مجموعه‌ای از آرای گوناگون است.

البته اشکال در مسائلی محدود یا قضایایی خاص که در چارچوب اجتهاد یا گمان قرار می‌گیرد نیست، زیرا قول به نسبی بودن حقیقت در این‌گونه امورِ ظنیِ اجتهادی ایرادی ندارد، چنان‌که امام شافعی می‌گوید: «قول من درست است و احتمال دارد اشتباه باشد و قول دیگری اشتباه است و احتمال دارد درست باشد». البته با اقرار به این‌که حق ذاتاً وجود دارد، و آن‌چه نسبی است، دست‌یابی مردم به آن است.

اِشکال اما در اظهار این سخن به شکل مطلق است که به از بین رفتن محکمات و قطعیات دینی می‌انجام و برخی از گویندگان این عبارت قصدشان دقیقا همین است و چه بسا این رویکرد به نفی قطعیت از همهٔ معارف بشری بینجامد.

شکی در این نیست که این نگاه سیال به حقیقت، مخالف نصوص محکم وحی و قطعیات شریعت است. شریعت به وضوح پاره‌ای از محکمات را ارائه کرده که هیچ‌گونه مخالفتی را نمی‌پذیرد و آن را حق مطلقی می‌داند که باید به آن باور داشت و در برابر آن، مبادی و باورهای مخالفش را باید باطل شمرد.

این مسئله‌ای است که در آیات بسیاری می‌توان مشاهده کرد، مانند این سخن پروردگار متعال که می‌فرماید:

{وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ} [آل عمران: ۸۵]

(و هر که جز اسلام دینی [دیگر] جوید هرگز از وی پذیرفته نشود و وی در آخرت از زیان‌کاران است)

و مانند این فرموده پروردگار:

{فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ} [نمل: ۷۹]

(پس بر الله توکل کن که تو واقعا بر حق آشکاری)

و این آیهٔ مبارکه:

{وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ} [فاطر: ۳۱]

(و آن‌چه از کتاب به سوی تو وحی کرده‌ایم خود حق [و] تصدیق کنندهٔ [کتاب‌های] پیش از آن است).

بنابراین، اسلام حق است و پیامبر حق است و قرآن حقیقت است و الله نیز آن حق مبین است:

{فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ} [یونس: ۳۲]

(و بعد از حقیقت جز گمراهی چیست؟ پس چگونه [از حق] بازگردانیده می‌شوید).

اما پذیرش نسبیت به شکل مطلق در حقیقت به مساوی شدن همهٔ مسائل شریعت و الحاق آن به مرتبهٔ ظنی بودن منجر می‌شود. این، وصفِ قطعی بودن را از ارکان ایمان و ارکان اسلام و اصول دین برداشته و همهٔ مسائل شریعت را به مسائلی اختلافی بدل می‌سازد که تنوع آرا در آن رواست و دیگر تفاوتی ندارد که ادلهٔ آن چه باشد یا در مورد آن اجماع قطعی باشد.

این بر خلاف چیزی است که شریعت در محکمات خود تقریر نموده، چرا که شریعت از انسان یقین بدون شک می‌خواهد. پروردگار متعال می‌فرماید:

{فَإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءكَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ} [یونس: ۹۴]

(پس اگر از آن‌چه به سوی تو نازل کرده‌ایم در تردیدی از کسانی که پیش از تو کتاب [آسمانی] می‌خواندند بپرس. قطعا حق از جانب پروردگارت به سوی تو آمده است پس زنهار از تردیدکنندگان مباش).

ادعای نسبی بودن مطلق همچنین با بدیهی بودن عقلی در تعارض است. زیرا انکار امر مطلق و ایمان به نسبی‌گرایی حتما به نفی صحیح و خطای موضوعی از وجود خواهد انجامید. زیرا چیزی که نزد یکی صواب است نزد دیگری خطاست و آن‌چه برای گروهی زیبا و نیکوست نزد گروهی دیگر زشت و ناصواب. بنابر قول به نسبیت ممکن است تجاوز در حق ضعیفان و ستم‌گری به آنان و کشتن کودکان و استفاده از اجساد آنان برای پخت و پز و هر چیز زشتی که در تصور آید، اموری زیبا باشد.

حال اگر کسی که به نسبی بودنِ مطلق باور دارد بگوید: اما این نزد من کاری زشت است… باز چیزی از زشتی این باور نمی‌کاهد، زیرا با باور به نسبیت نمی‌تواند این کار را به شکل مطلق در ذات خودش ناروا و زشت بداند، طوری که انگار با زبان حال می‌گوید: این‌که من می‌گویم این کار زشت است احتمال خطا دارد و سخن دیگری که آن را زیبا می‌داند احتمال دارد که درست باشد. چنان‌که می‌بینید چنین باوری شنیع و نارواست.

قول به نسبی بودن حقیقت علاوه بر مخالفت با عقل صریح و مقتضای فطرت، دروازهٔ سفسطه را باز می‌کند، چرا که نسبی دانستن ضروریات عقلی صحیح نیست. برای نمونه مبدأ سببیت عام که برای هر امرِ حادث سببی می‌شناسد، قاعده‌ای است مطلق که نسبیت به آن راه ندارد و لازمهٔ ادعای نسبی‌گرایی این است که حدوث یک شیء از لاشیء را ممکن بداند، که این سفسطه است و انکار بدیهیت عقلی. همین را می‌توان دربارهٔ مبدأ عدم تناقض گفت؛ برای مثال از نظر عقلی غیر ممکن است که جسم در یک آن متحرک و در همان لحظه ساکن باشد. کسی که این حقیقت را نسبی بداند لازمهٔ سخن‌اش این است که وقوع چنین چیزی را ممکن بداند که این سفسطهٔ آشکار است.

همچنین می‌توان قول کسانی که قائل به نسبی بودن حقیقت‌اند را با همین قاعده به آسانی باطل کرد؛ این‌طور که از او پرسید: آیا این قول شما حقیقت مطلق است یا یک قضیهٔ نسبی؟ اگر گفت حقیقت مطلق است که ادعای خودش را نقض کرده و اعتراف کرده که حقیقت همیشه نسبی نیست. و اگر گفت: نسبی است، باز ادعایش را نقض کرده است؛ اگر ادعای او نسبی است دیگر معنی ندارد که با آن مانند یک حقیقت مطلق رفتار کند.

برای توضیح بیشتر باید گفت: قائل به نسبیت از این دو حال خارج نیست:

اول: این‌که دروازهٔ نسبیت را کاملا باز بگذارد و هیچ ضابطه و مرزی برایش قائل نباشد که لازمهٔ سخنش این است که باطل نیز ممکن است حق باشد و رذیلت می‌تواند فضیلت باشد.

دوم: این‌که برای این نسبیت حد و ضابطه قائل باشد؛ در این صورت ادعایش که همه چیز مطلقا نسبی است، باطل می‌شود و اعتراف کرده که مرزها و عرصه‌هایی هست که نسبی دانستنش صحیح نیست.

اقرار به وجود ضوابط و مرزهایی برای نسبیت، به مثابهٔ اعلام برائت از تصور سیالِ از نسبی‌گرایی است که بسیار مهم است، و باید این را در نظر داشت که بسیاری از کسانی که از نسبی بودن حقیقت سخن می‌گویند ضرورتا حواسشان به لوازم فاسد چنین قولی نیست، تا چه رسد به آن‌که به شکل جدی طرفدار رویکرد شکاکانه باشند که معمولا در بحث نظریهٔ شناخت (معرفت‌شناسی) تحت پرسش یقینی بودن شناخت مطرح می‌شود.

بسیاری از کسانی که این مقوله را به کار می‌برند از آن در عرصه‌های خاصی بهره می‌برند که این مستوجب بررسی این عبارت و بیان وجه فساد آن و گرفتن این اعتراف از گویندهٔ آن است که آن را به شکل کامل قبول ندارد و گسترش آن به همهٔ مجال‌ها را نمی‌پذیرد و این بازگشتی است به یک زمینهٔ مشترک و اعتراف به ارزش‌های مطلق که این ما را توانا می‌سازد تا در این مساحت‌های مورد اختلاف به بحث و گفتگو بپردازیم، به دور از توهم فاسدی که این مقوله می‌تواند به جای بگذارد یعنی آن‌که: نیازی به وارد شدن مفصل به مسائلی نداریم که حق در آن نسبی است.

واضح شدن فساد این مقوله صاحب آن را ملزم می‌کند که به یک موضع عقلانی تغییر جهت دهد؛ موضعی که به وجود قطعیات و ضروریاتی که نمایندهٔ حقایق مطلق است اعتراف دارد و با بحث و جدل به آن پی می‌برد و همچنین شناخت معارف و علومی که می‌تواند نسبی باشد؛ همهٔ این‌ها در سایهٔ معیاری برتر که حق و باطل در پرتو آن مشخص شود.

شاید دربارهٔ طبیعت این «معیار حاکم» یا درستی رجوع به آن در داوری تصورات و اندیشه‌ها و تعیین مساحت اِحکام و تشابه اختلاف رخ دهد و مسئلهٔ تعیین درستی و نادرستی این‌جا طبیعتا به ادلهٔ هر موضوع و میزان سترگی و فراوانی آن و وجود معارض باز می‌گردد. از مجموع آن است که قطعیات نسبیت ناپذیر و آن‌چه نسبیت پذیر است مشخص می‌شود.

عبدالله العجیری ـ فهد العجلان ـ ترجمه: احمد معینی