دین، خواهان همزیستی است و دیگری را میپذیرد و آغوش آن باز است… و اوصاف دیگری که در معرض ستایش دین میگویند و مخلوطی است از احساسات مثبت در قبال دین. از نگاه آنان دین جایگاه آرامش و اعتماد است و هیچ موضع منفیای در قبال شرایط واقع یا دیگران ندارد، بلکه اهل تسامح با دیگران است، رأیی را مصادره نمیکند بلکه به صلح و همزیستی فرا میخواند.
این اوصاف معمولا در میانهٔ پاسخگویی به برخی از موضعگیریها و اجتهادات برخی مسلمانان گفته میشود تا گویندهاش ثابت کند که این اجتهادها نمایانگر تندروی و تنگ نظری است که منافی با دعوت دین به همزیستی و پذیرش دیگری و آغوش باز به روی همه است.
خوب، این که شخصی از دینش دفاع کند و باور خود را با افتخار اعلام کند و با آن به مخالفت برنخیزد و هرگونه انحراف از دین را مورد نقد قرار دهد و دین را از آن پاک بداند؛ همهٔ اینها انگیزههایی مثبت و کاری نیک است که مسلمان از آن امید پاداش دارد.
اما چیزی که اینجا میخواهیم مورد بررسی قرار دهیم و امیدواریم این نیتِ خوب در فهم صحیح این مقوله مشکلی ایجاد نکند، بررسی طبیعت و مضمون این سخن به دور از نیتِ خوب گویندهٔ آن است. معنی اینکه دین به همزیستی فرا میخواند و آغوشش باز است و دیگران را میپذیرد و دیگر اوصاف این چنینی چیست؟
این اوصاف در حقیقت سخنانی کلی و ناواضح است و اگر از گویندگانش منظورشان را بپرسی بیشک در فهم آن بسیار مختلفاند و پرده از تباین شدیدشان دربارهٔ مفهوم این مقوله و حدود آن برداشته خواهد شد.
این مهمترین قسمتی است که مسلمان معاصر باید در بررسی بسیری از مقولههای تأثیرگذار در انحراف فکری معاصر نسبت به آن هشیار باشد. هنگامی که کسی سخن مجملی را به زبان میآورد که احتمال چند معنی را دارد و فهم افراد در تفسیر آن گوناگون است سپس بنا بر فهم خاصی به این مقوله تمسک جوید و از آن دفاع کند؛ آنچه رخ میدهد این است که برخی از مفاهیم باطل با کمک این مقوله راه خود را باز میکنند. مفاهیمی که چه بسا گویندهٔ این مقوله با آن مخالف است اما این کلیگویی باعث شده نا آگاهانه از آن دفاع کند.
بنابراین، نخستین چیزی که یک مسلمان باید خود را به آن عادت دهد، تکیه نکردن بر مقولههای مجمل و سخنان کلی است. شایسته نیست که زرق و برق سخنان یا پرطرفدار بودن آن باعث شود آن را ناآگاهانه تکرار کند بلکه بهتر آن است که از این سخنان کلی دوری کند و از سخنان واضح بهره ببرد.
اِجمال در اینگونه مقولهها باعث میشود که این سخنان حالتی مهآلود به خود گیرد و در خود معنی حق و باطل را یکجا داشته باشد و در معرض تفسیراتی قرار گیرد که شاید درست یا نادرست باشد. در نتیجه چنین سخنانی وابسته به ارادهٔ شنونده است که آن را چگونه تفسیر کند؛ اگر آن را درست تفسیر کند معنای درستی خواهد داشت و اگر آن را به گونهای تفسیر کند که انحرافات فکریاش را در خود داشته باشد معنایش نیز باطل خواهد بود و امکان دارد برخی از مردم فکر خود را به شکل روشنی ارائه ندهد و سخنی گوید که احتمال معنی حق یا باطل داشته باشد.
شاید منظور گوینده از همزیستی، همزیستی با غیر مسلمانان بنابر حدود شریعت باشد به طوری که با اصول و فروع شریعت مخالفت نباشد یعنی همان چیزی که از سخن علما که مستند به نصوص شریعت است برمیآید، چه در سطح اجتماع یا سیاست و چه میان افراد یا گروهها. یعنی منظور گویندهاش این باشد که مسلمانان در طول قرنها حکومت اسلامی در کنار غیر مسلمانان زندگی کردهاند و در زندگی روزمره و خرید و فروش و حُسن جوار با غیر مسلمانان به نیکی رفتار میکردند و اسلام حقوق آنان را تضمین نموده و با آنها از روی عدل رفتار نموده است.
و شاید منظورش همزیستی لیبرال باشد که بر مرجعیتی مخالف وحی استوار است و همزیستی مورد نظرش بنابر مرجعیتی متفاوت است. همین معنی را میتوان دربارهٔ مفاهیم آغوش باز و پذیرش و دیگر مفاهمی گفت که میتوان از آن معنایی شرعی مقبول برداشت کرد و در همین حال میتوان در معنایی به کار رود که قطعا مخالف شریعت است.
مشکل چنین عبارات مبهمی این است که وسیلهای شده به دست هر کسی تا انحراف فکری خود را به واسطهٔ آن ارائه دهد. آنان مفاهیمی را که مخالف شریعت است با الفاظی کلی مطرح میکند، در نتیجه گروهی از مردم بنا بر اینکه حقی در آن است آن را میپذیرند و اینگونه عبارتها اثر خود را در ناخودآگاه مردم باقی میگذارند.
برای مثال، کسی که قصد دارد قاعدهٔ ولاء و براء را که ادلهٔ شرعی فراوانی دارد لغو کند نمیتواند به شکل مستقیم و واضح این کار را انجام دهد، بنابراین قصد خود را از به واسطهٔ این مقوله ارائه میکند که «دین به همزیستی فرا میخواند و دیگری را میپذیرد» و شاید در همین سیاق، احکام شرعی دیگری مانند امر به معروف و نهی از منکر و مجازات ارتداد را نیز زیر پوشش دعوت به همزیستی نفی کند.
کسی که به سهلانگاری دربارهٔ قطعیات شریعت و باز گذاشتن مجال «اجتهاد» در اصول و کلیات و جستن حق در غیر شرع فرا میخواند، این قصد را ضمن مقولهٔ «دین ما آغوشش باز است» مطرح میکند. اینگونه از سخنانی دوپهلو برای بیان انحراف خود بهره میبرند تا باعث حساسیت مردم نشود و این انحراف به آرامی و تحت پذیرش این مقولههای کلی پذیرفته شود.
برای همین راه حل رویارویی با اجمال موجود در این مقولهها به دو روش است:
امر نخست: اجتناب از اینگونه مقولهها و بهره نبردن از آن برای شروع بحث یا به عنوان قاعده. و اگر بنابر اعتباری خاص نیاز بود تا از چنین عباراتی استفاده شود باید آن را با توضیح و تفصیل به کار برد تا از هرگونه بدفهمی جلوگیری شود.
امر دوم: درخواست توضیح از اصحاب اینگونه مقولهها در صورت شک از عبور مفاهیم باطل، تا آنکه اجمال موجود پلی برای عبور مفاهیم نادرست نشود. توضیح خواهی باعث میشود معانی حق یا باطل موجود در مقوله آشکار شود.
این مقوله ایراد دیگری نیز دارد؛ دین اسلام در حقیقت بزرگتر از آن است که با اینگونه اصطلاحاتِ این زمانی که تحت تأثیر مدرنیسم غربی است محدود شود. اسلام دین پروردگار جهانیان است، دین رحمت و عدل و احسان و هدایت و نجات در دنیا و آخرت. کسی که گمان میکند اصطلاحاتی مانند همزیستی و تصالح و گشودگی ذهنی این دین را زیبا میکند از جایی که گمان نمیکند به آن بد گفته است، چرا که اسلام بزرگتر از آن است که با مفاهیم فرهنگی مبهم در چشمان اهل خود زیبا جلوه داده شود و احکام و نظامهای مربوط به آنچه همزیستی و انفتاح و صلحدوستی مینامند و در اسلام موجود است بزرگتر از آن است که به تعدادی عبارت تقلیل داده شود تا آنکه بگویند دین ما آغوشش باز است زیرا اینگونه اصطلاحات با ابهام و کلیگویی که در خود دارد شایستهٔ استقبال نیست بلکه لازم است برای ستایش از عباراتی استفاده کرد که خالص و واضح باشد و نتوان از آن برای نکوهش برخی از احکام و قطعیات دین بهره برد.
اگر به حال و روز بسیاری از کسانی که عبارت «همزیستی» را تکرار میکنند دقت کنی خواهی دید که در اوج شورِ دعوت به آن، قضایا و مفاهیم خاصی مانند «دعوت به برادری انسانی» را ترویج میکنند یا در برخی از مفاهیم شرعی مانند «ولاء و براء» و «تکفیر» ایراد وارد میسازند، به این بهانه که اینها در تصور او با آنچه همزیستی میداند در تضاد است و این همان مشکل بزرگی است که در واقع با بسیاری از دعوتهای به همزیستی رخ میدهد، چنانکه پیشتر بیان شد.
اینجا گوشهای از موضع شرعی دربارهٔ اینگونه مفاهیم و اینکه چگونه دعوت برخی برای همزیستی باعث نقض آشکار آن میشود را نشان میدهیم. طبیعتا این بررسی به اندازهای خواهد بود که ایراد این مقوله را نشان دهد وگرنه بحث مفصل و عرضهٔ همهٔ جوانب متعلق به این بحث به طول خواهد انجامید.
۱ـ ولاء و براء:
یکی از محکمات شریعت، دعوت اهل ایمان به این است که ساختار ولاء و براء را بر اساس دین خود شکل دهند. بنابراین، ولایت از نظر محبت و یاری برای اهل ایمان است و برائت باید از کافران باشد و این از معانی قطعی در وحی است که احکام آن در بسیاری از نصوص قرآنی و نبوی آمده تا آنکه یکی از محکمترین گرههای ایمان، محبت در راه الله و بغض در راه الله است.
برخی از محاسن این معنای شرعی بزرگ این است:
ـ محقق شدن تعظیم واجب در حق الله متعال و شریعت و دین او، چرا که اصل محبت بنده باید متوجه الله تعالی باشد زیرا اوست که به ذات مورد محبت است سپس دیگر محبتها مانند محبت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و محبت دینش و مؤمنان از همین محبت نشأت میگیرد و بغض و دشمن داشتن نیز از همین خاستگاه است، یعنی هر آنچه که خداوند دوستش ندارد از کردار و گفتار را بد میدارد و همینطور کسانی را که خداوند دوستشان ندارد.
ـ این باعث میشود که مسلمان به هویت ایمانی خود افتخار کند و خود را از منظر هدایت یافتگی خاص بداند و شبیه شدن به دیگران را نپذیرد یا از هر یک از عناصر دینش و هویتش کوتاه نیاید.
ـ این نوعی دیوار درونی است که او را از تاثیرگیری از کافران حفظ میکند. مسلمان همواره نعمت خداوند و منت او بر خودش را به یاد میآورد که وی را به اسلام هدایت کرد و کفر کافران را با حالت تحقیر مینگرد سپس لزوم این را درک میکند که محبتش باید برای الله تعالی باشد، بنابراین خداوند متعال هر که را دوست بدارد نزد او نیز محبوب است و هرکه را بد بدارد نزد او نیز مبغوض خواهد بود.
ـ این باعث ایجاد احساس دلسوزی نسبت به غیر مسلمانان میشود، در نتیجه برای بذل نصیحت و خیرخواهی آنان و دعوتشان به سوی دین خداوند تلاش خواهد کرد تا آنان را از عذاب آخرت نجات دهد.
شاید برخی از آنان این اصل شرعی را منافی همزیستی مطلوب بدانند و بگویند: چگونه با کسی که نسبت به او احساس برائت داریم و دوستشان نمیداریم همزیستی کنیم؟ و اینکه برائت و دوست نداشتن در شریعت بر محور کفر میچرخد نه شخص کافر و اینکه این امر مربوط به کافری است که دشمن ماست نه صرف اینکه کافر باشد.
پاسخ آن است که گفته شود: هیچکسی حق تغییر مناط احکام شرعی را ندارد و نصوص شرعی پرشماری دال بر این است که ولاء و براء متعلق به ایمان و کفر است، همینطور متعلق به کسی است که این اوصاف بر وی اقامه شده است، برخی از ادلهٔ قرآن که مبنی بر این است:
{لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ} [آل عمران: ۲۸]
(مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان به دوستی بگیرند و هر که چنین کند در هیچ چیز [او را] از [دوستی] الله [بهرهای] نیست مگر اینکه از [آزار و اذیت] آنان بترسید و الله شما را از [مجازات] خود میترساند و بازگشت [همه] به سوی الله است).
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ} [توبه: ۲۳]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهد [آنان را] به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد آنان همان ستمکارانند).
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ} [مائده: ۵۱]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید یهود و نصارا را دوستان [خود] مگیرید [که] بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند و هر کس از شما آنان را به دوستی گیرد از آنان خواهد بود. آری الله گروه ستمگران را هدایت نمیکند).
{قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءاؤا مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ} [ممتحنه: ۴]
(قطعا برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند الگویی نیکوست، آنگاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جای الله میپرستید بیزاریم؛ به شما کفر میورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینهٔ همیشگی پدیدار شده تا وقتی که تنها به الله ایمان آورید).
توجه کنید که چگونه وحی محور دوست نداشتن کافران را کفر آنان قرار داده و بیان داشته که این بغض در صورت ایمان آوردن آنان برداشته خواهد شد.
در حقیقت چنین تصوری که ولاء و براء متعلق به فعل است نه فاعل، تصوری است دور از طبیعت بشری و احساسات انسانی و تصوری است غیر واقعی که نشانگر قرائتی است رمانتیک از دنیای واقع که تلاش دارد فعل را از فاعل جدا کند و حب و بغض را متوجه یکی از این دو سازد. بر اساس چنین فهمی از مسائل حب و بغض، دوست نداشتن تجاوزگران و ستمگران و تحریک مردم علیه آنان و آلوده ساختن احساسات از دشمنی آنان نیز به هیچ عنوان درست نیست بلکه بغض را تنها با متوجه خود تجاوز و ظلم ساخت اما انجام دهندهاش شایستهٔ محبت و تقدیر است.
چنین تصوری سادهانگارانه و غیر واقعی است به ویژه اگر مسلمان این را به یاد آورد که الله متعال کافران را دوست ندارد و آنان را دشمن میداند، چنانکه میفرماید:
{فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ} [بقره: ۹۸]
(پس یقینا الله دشمن کافران است)
و میفرماید:
{فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ} [آل عمران: ۳۲]
(قطعا الله کافران را دوست ندارد)
و همچنین میفرماید:
{وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتًا} [فاطر: ۳۹]
(و کافران را کفرشان جز دشمنی نزد پروردگارشان نمیافزاید).
یادآوری این آیات، معنای عمیقی را در دل مسلمان برانگیخته میسازد که آنان را که الله دوستشان نمیدارد دوست ندارد زیرا دشمنی مسلمان در حقیقت تابعِ دشمنی الله تعالی است، بنابراین هر کس که دشمن الله باشد، دشمن مؤمنان است:
{إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوًّا مُّبِينًا} [نساء: ۱۰۱]
(کافران پیوسته برای شما دشمنی آشکارند).
و این معنایی آشکار از نظر عقلی است، چه رسد به آنکه با دلایل متواتر شرعی که مفهوم ولاء و براء را شکل داده است تقویت گردد. در این حالت این مسئله برای مؤمن تمام شده است.
تعلیق دوست داشتن و دوست نداشتن به کافرانی که اهل تجاوزند نه آنان که دست به تجاوز نزدهاند نیز صحیح نیست و اوامر شرعی در این زمینه متواتر است چرا که دوست نداشتن تجاوزکار یک معنای فطری و غریزی است که اساسا نمیتوان آن را کنترل کرد، بنابراین چگونه میتوان تصور کرد که این همه نص شرعی صرفا برای تقریر یک قضیهٔ بدیهی آمده باشد؛ چیزی که حتی در حیوانات نیز قابل مشاهده است چه رسد به انسان.
اگر در نصوص پیشین و دیگر نصوص پرشمار در قرآن و سنت تأمل کنی خواهی دید که بغض کافران در حقیقت به سبب کفرشان به الله متعال است نه تجاوزکاری آنان و شکی در این نیست که تجاوز باعث بیشتر شدن دشمنی آنان میشود اما این معنایی نیست که بتوان سبب دوست نداشتن را به آن محدود کرد نه به کفرشان، به ویژه برای کسی که مفهوم تجاوزگری را محدود میداند و آن را متوجه تجاوز جانی میداند… برای مسلمانی که باور دارد خداوند متعال دشمن کافران است و آنان را دوست ندارد خوشایند است که علنا بگوید: اما من تنها کسی را دوست نمیدارم که با من دشمنی ورزد یا علیه من سوء قصدی داشته باشد! و فراموش کند که کفر یکی از بدترین انواع ظلم و تجاوز است، زیرا این ظلم و تجاوز در حق پروردگار متعال و پیامبر و دین اوست و یکی از بزرگترین موجبات برائت از کافران است، چنانکه پروردگار متعال میفرماید:
{لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ} [مجادله: ۲۲]
(قومی را نیابی که به الله و روز آخرت ایمان داشته باشند [و سپس] کسانی را دوست بدارند که با الله و رسولش [دشمنی و] مخالفت کردهاند هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا عشیرهٔ آنان باشند).
البته نباید این تصور اشتباه را داشت که دشمنی با الله متعال تنها با اعلام جنگ است و در نتیجه بگوییم: منظور از دشمن در اینجا کسی است که به جنگ برخاسته، در حالی که دایرهٔ دشمنی در شریعت وسیعتر از این است، زیرا الله متعال دربارهٔ گروهی از این مخالفان میفرماید:
{يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ (۶۲) أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ} [توبه: ۶۲ ـ ۶۳]
(برای شما به الله سوگند یاد میکنند تا شما را خشنود گردانند، در صورتی که اگر مؤمن باشند [باید بدانند] سزاوارتر است که الله و پیامبرش را خنشود سازند (۶۲) آیا ندانستهاند که هر کس با الله و پیامبر او در افتد برای او آتش جهنم است).
این گروه در میان مؤمنان زندگی میکنند و با آنان به جنگ نپرداختهاند اما با این حال دشمن اویند، زیرا هر کافری مخالف و دشمن الله تعالی است.
شاید کسی بگوید: چگونه میتوان مبدأ دوست نداشتن کافران را پذیرفت حال آنکه شریعت ازدواج با زنان اهل کتاب را جایز دانسته، آیا ازدواج یکی از بزرگترین دریچههای محبت نیست؟
آنچه این ایراد را برطرف میسازد، درک تفاوت میان محبت طبیعی غریزی و محبت دینی شرعی است. تکلیف شرعی به نوع دوم مربوط است اما محبی که قلب انسان بر آن سرشته شده مانند محبت پدر و مادر یا محبت خویشاوندی و زناشویی یا محبت کسی که هدیهای به انسان داده یا در حق او خوبی کرده یا مشکلی را از او برطرف ساخته و دیگر محبتهای این چنینی، ممنوع نیست و در تعارض با آن دوست نداشتن شرعی قرار ندارد، زیرا جهت این دو از هم جداست. آن وجهی که موجب دوست نداشتن است با وجهی که موجب محبت است متفاوت است، مانند بیمار که تلخی دارو را دوست ندارد اما در عین حال خود دارو را دوست دارد زیرا باعث شفای اوست.
برای آنکه این مسئله به خوبی تصور شود میگوییم: انسان به طور غریزی مالدوست است، حال اگر بخشی نفیس از مال خود را صدقه دهد نوعی حس بد و خوب را یک آن تجربه خواهد کرد: محبت مال و نفرت برای از دست رفتن آن، اما از سوی دیگر آنچه خداوند دوست دارد را دوست میدارد، در نتیجه مال خود را از روی محبت الهی میبخشد:
{لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ} [آل عمران: ۹۲]
(هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید).
مسلمان همچنین مأمور است که برادر مسلمانش را دوست بدارد، حال اگر برادرش مرتکب ظلم و تَعَدّی شود، در قلب او کراهیت و بد داشتن وی واقع میشود، این کراهت طبیعی است و با بذل محبت دینیِ واجب تعارضی ندارد.
اینگونه، اشکال موجود رفع میشود. ما میدانیم که کنترل عواطف غریزی کاری سخت یا ناممکن است، و همین است که باعث شد پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ در دعایش بفرماید: «خداوندا این سهم من از آن چیزی است که مالک آنم، پس مرا در آنچه تو مالک آنی و مالکش نیستم سرزنش مکن». ابوداوود میگوید: یعنی قلب.
احساسات غریزی مورد بخشش است و محل بحث ما نیست، بلکه مورد بحث ما محبت دینی است که نوعی محبت اختیاری است که آثار آن را میشود هنگام تضاد آن با احساسات طبیعی ملاحظه کرد، پس اگر این محبت شرعی مستلزم بیان سخن یا انجام عملی باشد این سخن یا عمل باید در اولویت باشد حتی اگر از نظر طبع و غریزه برایش ناخوشایند باشد:
{كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ} [بقره: ۲۱۶]
(نبرد بر شما واجب شده است در حالی که برای شما ناخوشایند است و بسا چیزی را خوش نمیدارید و آن برای شما خوب است و بسا چیزی را دوست میدارید و آن برای شما بد است و الله میداند و شما نمیدانید).
اینجاست که میشود آنچه برای عمر رضی الله عنه رخ داد را درک کرد، آنجا که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ دست او را گرفت، پس خطاب به ایشان ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: ای رسول خدا، بیشک تو برای من از هر چیزی ـ جز خودم ـ محبوبتری. پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «نه، قسم به آنکه جانم به دست اوست، تا آنکه من نزد تو از خودت هم محبوبتر باشم». پس عمر خطاب به ایشان گفت: پس اکنون به الله سوگند شما برای من از خودم محبوبترید. آنگاه پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود «اکنون ای عمر».
ممکن است برخی بنابر تصور اینکه ممکن است تقریر این اصل باعث تعدی در حق کافران یا پایمال شدن حقوق آنان یا عدم بهره بردن از آنان و تبادل مثبت با آنان شود نسبت به این اصل احساس راحتی نکنند.
آنچه این توهم فاسد را از بین میبرد، به یاد آوردن آنچه شریعت در این باب امر نموده است:
ـ شریعت دست درازی و ظلم و تعدی در حق مخالفان را ممنوع کرده و عدل را واجب دانسته است. الله تعالی میفرماید:
{وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ} [مائده: ۲]
(و البته نباید کینهتوزی گروهی که شما را از مسجدالحرام باز داشتند شما را به تَعدّی وادارد)
و میفرماید:
{وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى} [مائده: ۸]
(و البته نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است).
و رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «آگاه باشید که هرکس در حق یک پیماندار ستم ورزد یا او را تحقیر کند یا بیش از توانش بر او تحمیل کند یا از او چیزی را بدون رضایتش بستاند من در قیامت دادستان او خواهم بود».
ـ همچنین مجال وسیعی را برای همکاری با همهٔ مردم در معروف و امر خیر و آنچه به مصلحت عموم است، باز گذاشته است. الله تعالی میفرماید:
{وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ} [مائده: ۲]
(و در نیکوکاری و تقوا با یکدیگر همکاری کنید و در گناه و تعدی دستیار هم نشوید).
و رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «در خانهٔ عبدالله بن جدعان در پیمانی حضور یافتم که دوست ندارم به جایش شترهای سرخ داشته باشم و اگر در اسلام به آن فرا خوانده شوم اجابت میکنم».
ـ همچنین بذل و احسان به آنان اگر از کافران متجاوز نباشند مشروع است. الله تعالی میفرماید:
{لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ} [ممتحنه: ۸]
(الله شما را از کسانی که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند باز نمیدارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا الله دادگران را دوست میدارد).
ـ و رعایت و رسیدگی به کافران صاحب حق را واجب دانسته است. پروردگار متعال میفرماید:
{وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا} [لقمان: ۱۵]
(و اگر تو را وادارند تا دربارهٔ چیزی که تو را بدان دانشی نیست به من شرک ورزی از آنان فرمان مبر و[لی] در دنیا به خوبی با آنان معاشرت کن).
بنابراین مبنای شریعت بر عدل و اعطای حقِ صاحبان حق است. مسلمان نیز همهٔ معانی شرعی را مورد توجه قرار میدهد نه آنکه یک معنا را به معنای دیگر بکوبد.
اما در حقیقت بسیاری از کسانی که به دلیل تأثیر گرفتن از گفتمان همزیستی، عقیدهٔ ولاء و براء را هضم و درک نمیکنند، در دنیای واقع از رفتارهایی که در مفهوم ولاء و براء قرار میگیرد دور نیستند، بلکه زمینهای که این ولاء و براء را باید بر اساس آن قرار داد نزد آنان متفاوت است. آنان در حقیقت از ممارست رفتارهایی خاص که زیر مفهوم ولاء و براء قرار میگیرد امتناع نمیورزد اما بنابر توجیهها و بهانههایی غیر دینی مانند قومگرایی و وطنپرستی و قبیلهگرایی و دیگر توجیهات.
بنابراین قضیه کنار گذاشتن کامل مفهموم ولاء و براء نیست، بلکه بازبینیاش و این مسئله است که چه کسی مستحق این ولاء و براء است و اینگونه حب و بغض از محوریت محبت و دشمنی در راه الله به یک محور جدید منتقل میشود که همان احساسات و رفتارها را در پی دارد اما بنابر دادههای این محور جدید.
همین صحنه در چندین پروندهٔ فکری داغ دیگر نیز رخ میدهد یعنی همان مفاهیمی که در تصور شرعی مورد انتقاد بود، در ذهن ناقد وجود دارد اما خود را در ظاهر دیگری نمایان میکند و در اندیشه و رفتار او به محور دیگری نقل مکان میکند.
برای مثال، نبرد مسلحانه که هنگام بررسی تصور شرعی از جهاد مورد انتقاد بود نه ذاتا بلکه انگیزهٔ آن مورد انتقاد است؛ چیزی که اکنون به منطقهای جدید (مثلا دفاع از میهن و ناسیونالیسم) نقل مکان کرده است.
همینطور حد مرتد که به شدت مورد انتقاد اوست، ایرادی ندارد اگر با دادهای جدید جایگزین شود.
همین را میتوان دربارهٔ قضیهٔ الزام و اجبار و آنچه باید واجب یا حرام (ممنوع) باشد گفت. ایراد گرفتنهای او در این زمینهها هنگامی شروع میشود که منبع الزام از شریعت باشد، اما اگر قضیه به خاستگاههایی برگردد که به آن باور دارد هیچ ایرادی را برانگیخته نمیسازد و همین دربارهٔ سلسلهای طولانی از قضایا صادق است.
این همان چیزی است که باعث میشود دربارهٔ بسیاری از درگیریهای فکری که برخی از اینها دربارهٔ مفاهیم شریعت به راه میاندازند تجدید نظر کنیم، چرا که قضیه چیزی نیست جز بازتولید همان مفاهیم اما بر اساس یک مرجعیت جدید؛ مرجعیتی که از خلال آن تعیین میشود چه چیز باید از این مفاهیم خارج یا به آن وارد شود، همراه با ادامهٔ صاحب این درگیری در اظهار نقد مطلقِ آن مفاهیم.
۲ـ دعوت به برادری انسانی:
از جمله مفاهیمی که بسیاری اوقات تحت عنوان همزیستی مطرح میشود، مفهوم برادری انسانی است. هدف از این مفهوم که بسیاری سعی در اشاعهاش و جا انداختن آن در عقل و ذهن مردم دارند چیست و موضع شرع دربارهٔ آن چیست؟
با ملاحظهٔ دادههای آتی میتوان دربارهٔ این مفهوم به کنکاش پرداخت:
معنای نخست: مفهوم «برادری» تنها در دو مورد آمده است: «برادری نسبی» و «برادری دینی».
از جمله استعمالات مفهوم برادری نسب و خون:
{وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالًا وَنِسَاء فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ} [نساء: ۱۷۶]
(و اگر [چند] خواهر و برادرند، پس نصیب مرد مانند نصیب دو زن است).
{وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا} [اعراف: ۶۵]
(و به سود عاد برادرشان هود را [فرستادیم]).
{وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا} [اعراف: ۷۳]
(و به سوی ثمود برادرشان صالح را [فرستادیم]).
{وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا} [اعراف: ۸۵]
(و به سوی [مردم] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم]).
این برادری نَسَبی میتواند دور و نزدیک باشد و همین مفهوم است که شرع جملهای از احکام از جمله صلهٔ رحم و نفقه و میراث و عاقله و دیگر احکام که در کتب فقه آمده را به آن مرتبط میسازد.
اما برادرای دینی: نوعی برادری وسیعتر است که همهٔ اهل ایمان را در برمیگیرد و پیروان را به سابقان متصل میسازد، چه از این امت باشند یا امتهای دیگر و محور آن انتساب همه به یک دین یعنی اسلام است، بنابراین هر مسلمانی برادر دینی مسلمان دیگر است. پروردگار متعال میفرماید:
{وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا} [آل عمران: ۱۰۳]
(و همگی به ریسمان الله چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت الله را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [هم] بودید پس میان دلهای شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید).
و رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «مسلمان، برادر مسلمان است. در حق او ستم نمیورزد و او را تسلیم نمیکند و آنکه در [راه برآورده ساختن] نیاز برادرش باشد الله نیز حاجتش را برآورده میسازد و آنکه سختیای از سختیها دنیا را از مسلمانی دور سازد خداوند یک سختی از سختیهای آخرت را از او برطرف میسازد و آنکه مسلمانی را بپوشاند خداوند در روز قیامت او را میپوشاند».
معنی دوم: مفهوم برادری انسانی یک مفهوم تازهساز است که در نصوص شرع نیامده و علمای مسلمان به کارش نبردهاند بلکه در سیاق تمدنی معاصر برساخته شده است. روش شرع در بررسی اینگونه اصطلاحات، تحلیل معانی درونیاش سپس بررسی این است که آیا حق و قابل پذیرش است یا باطل است و مردود، یا مخلوطی از این دو است که باید حق و باطلش را از هم جدا کرد.
شاید کسی بگوید: اشکال استفاده از این اصطلاح چیست، به ویژه آنکه همهٔ بشر به آدم علیه السلام برمیگردند، چرا که همه از آدمیم و آدم از خاک است؟
میگوییم: این ایراد تنها متوجه ترکیب و چینش کلمات نیست، و نه ساختن اصطلاحات که میتوان آن را در سایهٔ وسعت زبان عربی و تعدد استعمالات کلمهٔ برادر در فرهنگنامههای عربی توجیهش کرد، منظور ما اشاره به ایرادهای ناشی از اصل اصطلاح و اهدافی است که قرار است در دل این اصطلاح جا داده شود.
معنای سوم: با نگاه به تداول معاصر این مفهوم، آنچه برای ما آشکار میشود تباین و تضاد بسیار در معانی این واژه است؛ سؤالی که اینجا برای ما مهم است این است که، کدام معنا قرار است تحت پلاکارد «برادری انسانی» ترویج شود؟
اگر قرار است به بهانهٔ آنکه کافر و مسلمان در انسانیت برادرند تفاوت این دو از بین برده شود چرا همین را در حق مجرم و بیگناه و ظالم و مظلوم نمیگویند؟ آنها نیز در انسانیت شریکاند و زیر مفهوم برادری انسانی جا میشوند.
همین پرده از چالههایی برمیدارد که عملا در برابر این مفهوم قرار میگیرد و اینکه پارهای از انگیزههای به کار بردن این اصطلاح، بهره بردن از آن در عرصههای متناقض با محکمات شرع است، بدون آنکه همین مفهوم را به دیگر عرصههای انسانی بکشانند.
پیشتر بیان شد که یکی از محکمات شریعت، قطع معانی ولایت و محبت دینی میان مسلمان و کافر است، حتی اگر این کافر پدر یا برادر یا خویشاوند باشد:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ} [توبه: ۲۳]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهد [آنان را] به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد آنان همان ستمکارانند).
برادری دینی، معنایی است که مسلمان در حق برادر مسلمانش مبذول میدارد، همانطور که کافر این برادری را در حق برادر کافرش روا میدارد، در نتیجه این نوع از برادری صرفا میان مؤمنان نیست که خداوند دربارهٔ آن فرموده است: {همانا مؤمنان برادر یکدیگرند} [حجرات: ۱۰] بلکه غیر مسلمانان نیز برادر یکدیگرند، چنانکه پروردگار تعالی میفرماید:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ} [آل عمران: ۱۵۶]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید همچون کسانی نباشید که کفر ورزیدند و به برادرانشان گفتند…).
شاید بگویند: منظور از ذکر برادری انسانی، تأکید بر این است که همهٔ مردم باید گرامی داشته شوند و این از معانی انسانیت و برادری است.
این سخن دربارهٔ اصل خلقت انسانها صحیح است، زیرا انسان ذاتا یک مخلوق گرامی است. الله تعالی میفرماید:
{وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا} [اسراء: ۷۰]
(و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشکار دادیم).
اما پس از آن از نظر فضیلت و کرامت متفاوت میشود و این همان چیزی است که آیهٔ بعدی به آن اشاره دارد:
{يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (۷۱) وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا} [اسراء: ۷۱ ـ ۷۲]
(روزی که هر گروهی را با پیشوایشان فرا میخوانیم پس هر کس کارنامهاش را به دست راستش دهند آنان کارنامهٔ خود را میخوانند و به قدر نخک هستهٔ خرمایی به آنها ستم نمیشود (۷۱) و هر که در این [دنیا] کور [دل] باشد در آخرت [هم] کور [دل] و گمراهتر خواهد بود).
بنابراین تکریم ذکر شده در آیه چنانکه از سیاق آیات مشخص است یک تکریم مطلق نیست، بلکه تکریمِ آفرینش انسان در مقایسه با دیگر حیوانات است و در سیاق منتگذاری خداوند بر او آمده تا وی را برای تحقق بندگی تشویق کند، سپس به منزلت انسان در صورت کفر اشاره میکند و میفرماید:
{أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا} [فرقان: ۴۴]
(یا گمان داری که بیشترشان میشنوند یا میاندیشند؟ آنان جز مانند چارپایان نیستند بلکه گمراهترند).
و تکریم در هر حال شامل معانی فاسدی که ذکر شد از جمله برادری انسانی نیست.
غرض آنکه: اینجا ایراد اصلی در خود کلمهٔ «برادری انسانی» نیست بلکه در معانی پنهان در آن است از جمله دعوت به برداشتن احکام برادری ایمانی و گذاشتن آن بر روی برادری انسانی و یا نادیده گرفتن احکام برادری ایمانی که این در تناقض با اصول اسلام است که پارهای از معانی برادری را خاص اهل اسلام گردانده و کسی را در آن شریک نساخته است:
{مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ} [فتح: ۲۹]
(محمد فرستادهٔ الله است و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند).
۳ـ تکفیر:
از جملهٔ اصول شرعی مقرر در مباحث نامها و احکام در کتابهای عقایده، این است که مردم به دو گروه مؤمن و کافر تقسیم میشوند:
{هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ} [تغابن: ۲]
(اوست آنکس که شما را آفرید؛ برخی از شما کافرند و برخی مؤمن و الله به آنچه میکنید بیناست).
و این اوصاف، احکامی عقیدتی یا عملی را در پی دارد که به شکل مفصل در کتب عقیده و فقه آمده است. در این مجال قصد تحریر موارد مربوط به حقیقت کفر یا احکام آن نیستیم بلکه میخواهیم به تلاشهایی اشاره کنیم که گروهی برای تخفیف ایرادهایی که در اصطلاح «کفر» میبینند به آن روی میآورند و آن را با اصطلاحات سبکتری مانند «دیگری» عوض میکنند و در گمان خود این کار را برای محقق شدن صلح و همزیستی مناسبتر میدانند. اما نمیدانم اینها با این همه کاربرد متواتر از کلمههای کفر و کافر و کافران در قرآن چه میکنند؟! و چگونه قرار است مشکلشان را با سورهای که بیشتر مسلمانان از حفظش دارند و نامش «کافرون» است حل کنند؟! این امری است که پرده از خطر بلعیدن اصطلاحات گمراهکر و به کار بردن آن برای معالجهٔ شرایط واقع برمیدارد.
نسبت دادن وضف کفر بر تعدادی از باورها یا گفتارها یا کردارها مسئلهای است واضح در نصوص وحی که نیازی به دلیل آوری ندارد، چرا که تکفیر یک وصف شرعی و وابسته به شریعت است، یعنی شریعت تعیین میکند که چه چیزی کفر است و سپس بنابر میزان شرعی که نیازمند جمع شدن شروط و نبودن موانع است این وصف را به اشخاص نسبت میدهد و این هیچ ظلمی در حق شخص یا طائفهای نیست زیرا نامگذاری امور به نام آن است.
در حقیقت تفاوت گذاری میان ایمان و کفر یک امر بدیهی است و الغای این تفاوت، ایمان را به مادهای مهآلود تبدیل میکند که در یک آن یک چیز و نقیض آن را میپذیرد. به بیان دیگر، به مجرد آنکه معنای ایمان و آنچه در لفظ آن داخل است را مشخص کنی، به شکل خودکار حدود کفر را نیز تعیین کردهای و به وجودش معترف شدهای، بنابراین هر نحله یا دینی قطعا به این معتقد است که هر کس به باورهایش معتقد نباشد کافر است و در پرتو همین تصور است که گفتهاند: دینی که تکفیر ندارد دین نیست.
هیچ زیانی بر این حد از اعتراف [به وجود کفر] مترتب نمیشود، بلکه زیان وقتی پیش میآید که ظلمی حقیقی بر اساس این اوصاف رخ دهد… برای همین است که شریعت در موضوع تکفیر دو امر مهم را در نظر گرفته است:
امر نخست: عجله نکردن در نسبت دادن این وصف به کسی که مستحقش نیست و این به سبب سنگینی احکامی است که بر آن مرتبت میشود.
امر دوم: ترتیب آن دسته از احکام شرعی که مناسب این وصف است، آن را در دنیای واقع از ایمان متمایز میسازد و ترتیب این احکام از کمال عدل است، زیرا شریعت بر تفاوت گذاشتن میان متفاوتها بنا شده است و هیچ تفاوتی واضحتر از فرق میان کفر و ایمان نیست، برای همین مقتضای عدل است که حق ایمان و کفر داده شود و در این باره ایرادی وجود ندارد.
اینجا لازم است توضیح دهیم که منظور از آنچه گفته شد منع مطلقِ به کار بردن لفظی دیگر برای توصیف کافر نیست یا آنکه بنابر یک مصلحت شرعی از گفتن کلمهٔ کفر خودداری شود. بلکه منظور ما کنار گذاشتن یک مصطلح شرعی و جایگزینی عمدی آن با واژهای دیگر است.
۴ـ جهاد:
مفهوم سلبی «همزیستی» در دوران ما تا جایی گسترش یافته که به تحریف مفهوم جهاد در اسلام رسیده است، آنطور که مقتضای همزیستی وجود صلح میان ملتهاست که بر اساس توافقنامهای مشترک است که مانع از جنگ میشود و مجال را برای همهٔ روابط اقتصادی و تبادل تجاری میان کشورها باز میگذارد، اما قول به وجود جهاد در اسلام معنایش محدود کردن این صلح و اعلام جنگ با همه است.
این چالش بسیاری از معاصران را در موقعیت بدی قرار داده که به سبب آن مجبور شدهاند مفهوم جهاد در اسلام را که فراتر از دفاع در صورت تجاوز باشد رد کنند. از نظر آنان جهادی که هدفش اعلای کلمة الله و برپا داشتن نظامِ حاکم بر اساس شریعت باشد وجود ندارد و بنابراین نصوص شریعت و وقایع تاریخ اسلام از دوران پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و خلفای راشدین را چنان تأویل کردهاند که آن را صرفا یک دفاع محض در برابر تجاوزکاری دیگران نشان دهند.
اما در حقیقت قول به همزیستی و صلح نیازمند چنین تحریفی نیست و هیچ یک از علمای دوران ما قائل به جهاد طلب در این دوران نیست، بلکه هیچ عاقلی چنین چیزی نمیگوید زیرا این کار شامل زیان آشکار و فساد واضح است و از جمله قطعیاتی است است که بر عموم مسلمانان نیز پنهان نیست چه رسد به علمایشان.
با درک این خواهی دانست که مفهوم «جهاد طلب» تأثیری بر همزیستی صلحجویانهٔ معاصر ندارد و تحریف این مفهوم و نفی وجودش صرفا یک بحث جدید است که ربطی به نیاز معاصر برای همزیستی مسالمتجویانه ندارد، زیرا چنانکه گفتیم امروزه کسی به مفهوم جهاد طلب فرا نمیخواند و آن را تقریر نمیکند.
بنابراین چیزی که عملا رخ داده این است که آنان به نصوص شرعی مراجعه کردهاند و با تحریف مفاهیم وقایع تاریخ اسلام را به شکلی غیر واقعی عرضه کردهاند. یعنی آنکه مفهوم همزیستی آنقدر تأثیر روانی بر عدهای به جای گذاشته که باعث شده بدون نیازِ حقیقی دست به تحریف مفاهیم بزنند.
نفی وجود چنین جهادی در اسلام یا در تاریخ مسلمانان نوعی لجبازی فکری است زیرا دلایل وجود این جهاد آشکار و محکم است و کافی است وقایع جهاد در تاریخ خلفای راشدین را مرور کنی تا بدانی که این وقایع صرفا از قبیل جهاد دفاعی نبوده است.
پذیرش وجود چنین جهادی معنایش این نیست که قائل به مشروعیت این جهاد در این دوران باشیم یا به عدم پذیرش پیمانهای معاصر فرا بخوانیم، زیرا چنانکه گفتیم هیچ عالم و عاقلی چنین نمیگوید.
بلکه مقصد تأکید بر اهمیت محافظت بر محکمات شریعت از تحریف است، زیرا جهاد شرعی یک حکم محکم دینی است که به دلیل جایگاه والای آن در شرع و کثرت نصوص دال بر آن نمیتوان از آن گذشت یا تحریفش کرد و این امری است که نباید به سبب ایرادگیری برخی یا طعنه و عیبجوییشان از آن خجالت کشید.
اما پدیدهٔ تحریف هیچیک از این موارد را رعایت نمیکند و بنابر موضوعیت علمی با مسئله رفتار نمیکند بلکه به سبب گرایش به ارزشهای تمدن غالب گمان میکند کار خوبی انجام میدهد زیرا این کار را صیانت اسلام با نفی آنچه باطل میداند تصور میکند و نمیداند که با اعتراف به اینکه این نوع از جهاد کاری زیانبار و تجاوز و حرام است، عرصه را برای خصم باز میگذارد که بیشتر به ایراد گرفتن بپردازد زیرا ادلهٔ ثبوت این احکام قویتر است، بنابراین تا وقتی که اعتراف داری این جهاد کاری است باطل و به آبروی اسلام ضربه میزند عملا به وجود ایراد در اسلام اعتراف کردهای. اما کسی که حق را به شکل کامل مورد یاری قرار داده و شرایط حال و نیازهای کنونی را در نظر گرفته و در عین حال از مفاهیم شرعی محافظت کرده و دست به تحریف آن نزده، راه را بر ایرادگیران بسته است.
خلاصهٔ امر این است که همزیستی در کاربرد معاصرش یک اصطلاح کلی است که میتوان با بهره از آن مفاهیمی چند را که حامل مفاهیم فکری مخالف با برخی از احکام شرعی است، توجیه کرد و هنگامی که بررسی و تحلیل مفاهیم این واژه میپردازیم هدفمان دعوت به کنار گذاشتن معنای صحیح و معتبرش نیست، بلکه هدفمان ضرورت هشیاری دربارهٔ اشکالات همراه با این واژه است تا همراه با معانی صحیح آن به ذهن مسلمان نفوذ نکند.