سخنان آراسته: این دین خواهان هم‌زیستی است

دین، خواهان هم‌زیستی است و دیگری را می‌پذیرد و آغوش آن باز است… و اوصاف ‏دیگری که در معرض ستایش دین می‌گویند و مخلوطی است از احساسات مثبت در قبال ‏دین. از نگاه آنان دین جایگاه آرامش و اعتماد است و هیچ موضع منفی‌ای در قبال شرایط ‏واقع یا دیگران ندارد، بلکه اهل تسامح با دیگران است، رأیی را مصادره نمی‌کند بلکه به ‏صلح و هم‌زیستی فرا می‌خواند.‏

این اوصاف معمولا در میانهٔ پاسخ‌گویی به برخی از موضع‌گیری‌ها و اجتهادات برخی ‏مسلمانان گفته می‌شود تا گوینده‌اش ثابت کند که این اجتهادها نمایان‌گر تندروی و تنگ ‏نظری است که منافی با دعوت دین به هم‌زیستی و پذیرش دیگری و آغوش باز به روی همه ‏است.‏

خوب، این که شخصی از دینش دفاع کند و باور خود را با افتخار اعلام کند و با آن به ‏مخالفت برنخیزد و هرگونه انحراف از دین را مورد نقد قرار دهد و دین را از آن پاک بداند؛ ‏همهٔ این‌ها انگیزه‌هایی مثبت و کاری نیک است که مسلمان از آن امید پاداش دارد.‏

اما چیزی که این‌جا می‌خواهیم مورد بررسی قرار دهیم و امیدواریم این نیتِ خوب در ‏فهم صحیح این مقوله مشکلی ایجاد نکند، بررسی طبیعت و مضمون این سخن به دور از ‏نیتِ خوب گویندهٔ آن است. معنی این‌که دین به هم‌زیستی فرا می‌خواند و آغوشش ‏باز است و دیگران را می‌پذیرد و دیگر اوصاف این چنینی چیست؟

این اوصاف در حقیقت سخنانی کلی و ناواضح است و اگر از گویندگانش منظورشان را ‏بپرسی بی‌شک در فهم آن بسیار مختلف‌اند و پرده از تباین شدیدشان دربارهٔ مفهوم این ‏مقوله و حدود آن برداشته خواهد شد.‏

این مهم‌ترین قسمتی است که مسلمان معاصر باید در بررسی بسیری از مقوله‌های ‏تأثیرگذار در انحراف فکری معاصر نسبت به آن هشیار باشد. هنگامی که کسی سخن ‏مجملی را به زبان می‌آورد که احتمال چند معنی را دارد و فهم افراد در تفسیر آن گوناگون ‏است سپس بنا بر فهم خاصی به این مقوله تمسک جوید و از آن دفاع کند؛ آن‌چه رخ ‏می‌دهد این است که برخی از مفاهیم باطل با کمک این مقوله راه خود را باز می‌کنند. ‏مفاهیمی که چه بسا گویندهٔ این مقوله با آن مخالف است اما این کلی‌گویی باعث شده نا ‏آگاهانه از آن دفاع کند.‏

بنابراین، نخستین چیزی که یک مسلمان باید خود را به آن عادت دهد، تکیه نکردن بر ‏مقوله‌های مجمل و سخنان کلی است. شایسته نیست که زرق و برق سخنان یا پرطرفدار ‏بودن آن باعث شود آن را ناآگاهانه تکرار کند بلکه بهتر آن است که از این سخنان کلی ‏دوری کند و از سخنان واضح بهره ببرد.‏

اِجمال در این‌گونه مقوله‌ها باعث می‌شود که این سخنان حالتی مه‌آلود به خود گیرد و ‏در خود معنی حق و باطل را یک‌جا داشته باشد و در معرض تفسیراتی قرار گیرد که شاید ‏درست یا نادرست باشد. در نتیجه چنین سخنانی وابسته به ارادهٔ شنونده است که آن را ‏چگونه تفسیر کند؛ اگر آن را درست تفسیر کند معنای درستی خواهد داشت و اگر آن را به ‏گونه‌ای تفسیر کند که انحرافات فکری‌اش را در خود داشته باشد معنایش نیز باطل خواهد ‏بود و امکان دارد برخی از مردم فکر خود را به شکل روشنی ارائه ندهد و سخنی گوید که ‏احتمال معنی حق یا باطل داشته باشد.‏

شاید منظور گوینده از هم‌زیستی، هم‌زیستی با غیر مسلمانان بنابر حدود شریعت باشد ‏به طوری که با اصول و فروع شریعت مخالفت نباشد یعنی همان چیزی که از سخن علما ‏که مستند به نصوص شریعت است برمی‌آید، چه در سطح اجتماع یا سیاست و چه میان ‏افراد یا گروه‌ها. یعنی منظور گوینده‌اش این باشد که مسلمانان در طول قرن‌ها حکومت ‏اسلامی در کنار غیر مسلمانان زندگی کرده‌اند و در زندگی روزمره و خرید و فروش و ‏حُسن جوار با غیر مسلمانان به نیکی رفتار می‌کردند و اسلام حقوق آنان را تضمین نموده ‏و با آن‌ها از روی عدل رفتار نموده است.‏

و شاید منظورش هم‌زیستی لیبرال باشد که بر مرجعیتی مخالف وحی استوار است و ‏هم‌زیستی مورد نظرش بنابر مرجعیتی متفاوت است. همین معنی را می‌توان دربارهٔ ‏مفاهیم آغوش باز و پذیرش و دیگر مفاهمی گفت که می‌توان از آن معنایی شرعی مقبول ‏برداشت کرد و در همین حال می‌توان در معنایی به کار رود که قطعا مخالف شریعت ‏است.‏

مشکل چنین عبارات مبهمی این است که وسیله‌ای شده به دست هر کسی تا انحراف ‏فکری خود را به واسطهٔ آن ارائه دهد. آنان مفاهیمی را که مخالف شریعت است با الفاظی ‏کلی مطرح می‌کند، در نتیجه گروهی از مردم بنا بر این‌که حقی در آن است آن را ‏می‌پذیرند و این‌گونه عبارت‌ها اثر خود را در ناخودآگاه مردم باقی می‌گذارند.‏

برای مثال، کسی که قصد دارد قاعدهٔ ولاء و براء را که ادلهٔ شرعی فراوانی دارد لغو کند ‏نمی‌تواند به شکل مستقیم و واضح این کار را انجام دهد، بنابراین قصد خود را از به ‏واسطهٔ این مقوله ارائه می‌کند که «دین به هم‌زیستی فرا می‌خواند و دیگری را می‌پذیرد» و ‏شاید در همین سیاق، احکام شرعی دیگری مانند امر به معروف و نهی از منکر و مجازات ‏ارتداد را نیز زیر پوشش دعوت به هم‌زیستی نفی کند.‏

کسی که به سهل‌انگاری دربارهٔ قطعیات شریعت و باز گذاشتن مجال «اجتهاد» در ‏اصول و کلیات و جستن حق در غیر شرع فرا می‌خواند، این قصد را ضمن مقولهٔ «دین ما ‏آغوشش باز است» مطرح می‌کند. این‌گونه از سخنانی دوپهلو برای بیان انحراف خود ‏بهره می‌برند تا باعث حساسیت مردم نشود و این انحراف به آرامی و تحت پذیرش این ‏مقوله‌های کلی پذیرفته شود.‏

برای همین راه حل رویارویی با اجمال موجود در این مقوله‌ها به دو روش ‏است:‏

امر نخست: اجتناب از این‌گونه مقوله‌ها و بهره نبردن از آن برای شروع بحث یا به ‏عنوان قاعده. و اگر بنابر اعتباری خاص نیاز بود تا از چنین عباراتی استفاده شود باید آن ‏را با توضیح و تفصیل به کار برد تا از هرگونه بدفهمی جلوگیری شود.‏

امر دوم: درخواست توضیح از اصحاب این‌گونه مقوله‌ها در صورت شک از عبور ‏مفاهیم باطل، تا آن‌که اجمال موجود پلی برای عبور مفاهیم نادرست نشود. توضیح ‏خواهی باعث می‌شود معانی حق یا باطل موجود در مقوله آشکار شود.‏

این مقوله ایراد دیگری نیز دارد؛ دین اسلام در حقیقت بزرگتر از آن است که با این‌گونه ‏اصطلاحاتِ این زمانی که تحت تأثیر مدرنیسم غربی است محدود شود. اسلام دین ‏پروردگار جهانیان است، دین رحمت و عدل و احسان و هدایت و نجات در دنیا و آخرت. ‏کسی که گمان می‌کند اصطلاحاتی مانند هم‌زیستی و تصالح و گشودگی ذهنی این دین را ‏زیبا می‌کند از جایی که گمان نمی‌کند به آن بد گفته است، چرا که اسلام بزرگتر از آن است ‏که با مفاهیم فرهنگی مبهم در چشمان اهل خود زیبا جلوه داده شود و احکام و نظام‌های ‏مربوط به آن‌چه هم‌زیستی و انفتاح و صلح‌دوستی می‌نامند و در اسلام موجود است ‏بزرگتر از آن است که به تعدادی عبارت تقلیل داده شود تا آن‌که بگویند دین ما آغوشش باز ‏است زیرا این‌گونه اصطلاحات با ابهام و کلی‌گویی که در خود دارد شایستهٔ استقبال نیست ‏بلکه لازم است برای ستایش از عباراتی استفاده کرد که خالص و واضح باشد و نتوان از ‏آن برای نکوهش برخی از احکام و قطعیات دین بهره برد.‏

اگر به حال و روز بسیاری از کسانی که عبارت «هم‌زیستی» را تکرار می‌کنند دقت کنی ‏خواهی دید که در اوج شورِ دعوت به آن، قضایا و مفاهیم خاصی مانند «دعوت به برادری ‏انسانی» را ترویج می‌کنند یا در برخی از مفاهیم شرعی مانند «ولاء و براء» و «تکفیر» ‏ایراد وارد می‌سازند، به این بهانه که این‌ها در تصور او با آن‌چه هم‌زیستی می‌داند در تضاد ‏است و این همان مشکل بزرگی است که در واقع با بسیاری از دعوت‌های به هم‌زیستی رخ ‏می‌دهد، چنان‌که پیش‌تر بیان شد.‏

این‌جا گوشه‌ای از موضع شرعی دربارهٔ این‌گونه مفاهیم و این‌که چگونه دعوت برخی ‏برای هم‌زیستی باعث نقض آشکار آن می‌شود را نشان می‌دهیم. طبیعتا این بررسی به ‏اندازه‌ای خواهد بود که ایراد این مقوله را نشان دهد وگرنه بحث مفصل و عرضهٔ همهٔ ‏جوانب متعلق به این بحث به طول خواهد انجامید.‏

‏۱ـ ولاء و براء:‏

یکی از محکمات شریعت، دعوت اهل ایمان به این است که ساختار ولاء و براء را بر ‏اساس دین خود شکل دهند. بنابراین، ولایت از نظر محبت و یاری برای اهل ایمان است و ‏برائت باید از کافران باشد و این از معانی قطعی در وحی است که احکام آن در بسیاری از ‏نصوص قرآنی و نبوی آمده تا آن‌که یکی از محکم‌ترین گره‌های ایمان، محبت در راه الله و ‏بغض در راه الله است.‏

برخی از محاسن این معنای شرعی بزرگ این است:‏

ـ محقق شدن تعظیم واجب در حق الله متعال و شریعت و دین او، چرا که اصل محبت ‏بنده باید متوجه الله تعالی باشد زیرا اوست که به ذات مورد محبت است سپس دیگر ‏محبت‌ها مانند محبت پیامبر ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ و محبت دینش و مؤمنان از همین محبت نشأت می‌گیرد و ‏بغض و دشمن داشتن نیز از همین خاستگاه است، یعنی هر آن‌چه که خداوند دوستش ‏ندارد از کردار و گفتار را بد می‌دارد و همین‌طور کسانی را که خداوند دوستشان ندارد.‏

ـ این باعث می‌شود که مسلمان به هویت ایمانی خود افتخار کند و خود را از منظر ‏هدایت یافتگی خاص بداند و شبیه شدن به دیگران را نپذیرد یا از هر یک از عناصر دینش و ‏هویتش کوتاه نیاید.‏

ـ این نوعی دیوار درونی است که او را از تاثیرگیری از کافران حفظ می‌کند. مسلمان ‏همواره نعمت خداوند و منت او بر خودش را به یاد می‌آورد که وی را به اسلام هدایت کرد ‏و کفر کافران را با حالت تحقیر می‌نگرد سپس لزوم این را درک می‌کند که محبتش باید ‏برای الله تعالی باشد، بنابراین خداوند متعال هر که را دوست بدارد نزد او نیز محبوب است ‏و هرکه را بد بدارد نزد او نیز مبغوض خواهد بود.‏

ـ این باعث ایجاد احساس دلسوزی نسبت به غیر مسلمانان می‌شود، در نتیجه برای بذل ‏نصیحت و خیرخواهی آنان و دعوتشان به سوی دین خداوند تلاش خواهد کرد تا آنان را از ‏عذاب آخرت نجات دهد.‏

شاید برخی از آنان این اصل شرعی را منافی هم‌زیستی مطلوب بدانند و ‏بگویند: چگونه با کسی که نسبت به او احساس برائت داریم و دوستشان ‏نمی‌داریم هم‌زیستی کنیم؟ و این‌که برائت و دوست نداشتن در شریعت بر محور ‏کفر می‌چرخد نه شخص کافر و این‌که این امر مربوط به کافری است که دشمن ‏ماست نه صرف این‌که کافر باشد.‏

پاسخ آن است که گفته شود: هیچ‌کسی حق تغییر مناط احکام شرعی را ندارد و ‏نصوص شرعی پرشماری دال بر این است که ولاء و براء متعلق به ایمان و کفر است، ‏همین‌طور متعلق به کسی است که این اوصاف بر وی اقامه شده است، برخی از ادلهٔ قرآن ‏که مبنی بر این است:‏

‏{‏لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ ‏اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ‏} [آل ‏عمران: ۲۸]‏

‏(مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان به دوستی بگیرند و هر که چنین کند در ‏هیچ چیز [او را] از [دوستی] الله [بهره‌ای] نیست مگر این‌که از [آزار و اذیت] آنان ‏بترسید و الله شما را از [مجازات] خود می‌ترساند و بازگشت [همه] به سوی الله ‏است).‏

‏{‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى ‏الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏} [توبه: ۲۳]‏

‏(ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهد ‏‏[آنان را] به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد آنان ‏همان ستمکارانند).‏

‏{‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن ‏يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ‏} [مائده: ۵۱]‏

‏(ای کسانی که ایمان آورده‌اید یهود و نصارا را دوستان [خود] مگیرید [که] بعضی ‏از آنان دوستان بعضی دیگرند و هر کس از شما آنان را به دوستی گیرد از آنان ‏خواهد بود. آری الله گروه ستمگران را هدایت نمی‌کند).‏

‏{‏قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءاؤا ‏مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ ‏وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ‏} [ممتحنه: ۴]‏

‏(قطعا برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند الگویی نیکوست، ‏آن‌گاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آن‌چه به جای الله می‌پرستید بیزاریم؛ ‏به شما کفر می‌ورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینهٔ همیشگی پدیدار شده تا وقتی ‏که تنها به الله ایمان آورید).‏

توجه کنید که چگونه وحی محور دوست نداشتن کافران را کفر آنان قرار داده و بیان ‏داشته که این بغض در صورت ایمان آوردن آنان برداشته خواهد شد.‏

در حقیقت چنین تصوری که ولاء و براء متعلق به فعل است نه فاعل، تصوری است دور ‏از طبیعت بشری و احساسات انسانی و تصوری است غیر واقعی که نشان‌گر قرائتی است ‏رمانتیک از دنیای واقع که تلاش دارد فعل را از فاعل جدا کند و حب و بغض را متوجه یکی ‏از این دو سازد. بر اساس چنین فهمی از مسائل حب و بغض، دوست نداشتن تجاوزگران و ‏ستمگران و تحریک مردم علیه آنان و آلوده ساختن احساسات از دشمنی آنان نیز به هیچ ‏عنوان درست نیست بلکه بغض را تنها با متوجه خود تجاوز و ظلم ساخت اما انجام ‏دهنده‌اش شایستهٔ محبت و تقدیر است.‏

چنین تصوری ساده‌انگارانه و غیر واقعی است به ویژه اگر مسلمان این را به یاد آورد ‏که الله متعال کافران را دوست ندارد و آنان را دشمن می‌داند، چنان‌که می‌فرماید:‏

‏{‏فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ‏} [بقره: ۹۸]‏

‏(پس یقینا الله دشمن کافران است)‏

و می‌فرماید:‏

‏{‏فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ‏} [آل عمران: ۳۲]‏

‏(قطعا الله کافران را دوست ندارد)‏

و همچنین می‌فرماید:‏

‏{‏وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتًا‏} [فاطر: ۳۹]‏

‏(و کافران را کفرشان جز دشمنی نزد پروردگارشان نمی‌افزاید).‏

یادآوری این آیات، معنای عمیقی را در دل مسلمان برانگیخته می‌سازد که آنان را که الله ‏دوستشان نمی‌دارد دوست ندارد زیرا دشمنی مسلمان در حقیقت تابعِ دشمنی الله تعالی ‏است، بنابراین هر کس که دشمن الله باشد، دشمن مؤمنان است:‏

‏{‏إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوًّا مُّبِينًا‏} [نساء: ۱۰۱]‏

‏(کافران پیوسته برای شما دشمنی آشکارند).‏

و این معنایی آشکار از نظر عقلی است، چه رسد به آن‌که با دلایل متواتر شرعی که ‏مفهوم ولاء و براء را شکل داده است تقویت گردد. در این حالت این مسئله برای مؤمن ‏تمام شده است.‏

تعلیق دوست داشتن و دوست نداشتن به کافرانی که اهل تجاوزند نه آنان که دست به ‏تجاوز نزده‌اند نیز صحیح نیست و اوامر شرعی در این زمینه متواتر است چرا که دوست ‏نداشتن تجاوزکار یک معنای فطری و غریزی است که اساسا نمی‌توان آن را کنترل کرد، ‏بنابراین چگونه می‌توان تصور کرد که این همه نص شرعی صرفا برای تقریر یک قضیهٔ ‏بدیهی آمده باشد؛ چیزی که حتی در حیوانات نیز قابل مشاهده است چه رسد به انسان.‏

اگر در نصوص پیشین و دیگر نصوص پرشمار در قرآن و سنت تأمل کنی خواهی دید که ‏بغض کافران در حقیقت به سبب کفرشان به الله متعال است نه تجاوزکاری آنان و شکی ‏در این نیست که تجاوز باعث بیشتر شدن دشمنی آنان می‌شود اما این معنایی نیست که ‏بتوان سبب دوست نداشتن را به آن محدود کرد نه به کفرشان، به ویژه برای کسی که ‏مفهوم تجاوزگری را محدود می‌داند و آن را متوجه تجاوز جانی می‌داند… برای مسلمانی ‏که باور دارد خداوند متعال دشمن کافران است و آنان را دوست ندارد خوشایند است که ‏علنا بگوید: اما من تنها کسی را دوست نمی‌دارم که با من دشمنی ورزد یا علیه من سوء ‏قصدی داشته باشد! و فراموش کند که کفر یکی از بدترین انواع ظلم و تجاوز است، زیرا ‏این ظلم و تجاوز در حق پروردگار متعال و پیامبر و دین اوست و یکی از بزرگترین ‏موجبات برائت از کافران است، چنان‌که پروردگار متعال می‌فرماید:‏

‏{‏لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا ‏آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ‏} [مجادله: ۲۲]‏

‏(قومی را نیابی که به الله و روز آخرت ایمان داشته باشند [و سپس] کسانی را ‏دوست بدارند که با الله و رسولش [دشمنی و] مخالفت کرده‌اند هر چند پدرانشان یا ‏پسرانشان یا عشیرهٔ آنان باشند).‏

البته نباید این تصور اشتباه را داشت که دشمنی با الله متعال تنها با اعلام جنگ است و ‏در نتیجه بگوییم: منظور از دشمن در این‌جا کسی است که به جنگ برخاسته، در حالی که ‏دایرهٔ دشمنی در شریعت وسیع‌تر از این است، زیرا الله متعال دربارهٔ گروهی از این ‏مخالفان می‌فرماید:‏

‏{‏يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ (۶۲) ‏أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ‏} [توبه: ۶۲ ـ ۶۳]‏

‏(برای شما به الله سوگند یاد می‌کنند تا شما را خشنود گردانند، در صورتی که اگر ‏مؤمن باشند [باید بدانند] سزاوارتر است که الله و پیامبرش را خنشود سازند (۶۲) ‏آیا ندانسته‌اند که هر کس با الله و پیامبر او در افتد برای او آتش جهنم است).‏

این گروه در میان مؤمنان زندگی می‌کنند و با آنان به جنگ نپرداخته‌اند اما با این حال ‏دشمن اویند، زیرا هر کافری مخالف و دشمن الله تعالی است.‏

شاید کسی بگوید: چگونه می‌توان مبدأ دوست نداشتن کافران را پذیرفت حال ‏آن‌که شریعت ازدواج با زنان اهل کتاب را جایز دانسته، آیا ازدواج یکی از بزرگترین ‏دریچه‌های محبت نیست؟

آن‌چه این ایراد را برطرف می‌سازد، درک تفاوت میان محبت طبیعی غریزی و محبت ‏دینی شرعی است. تکلیف شرعی به نوع دوم مربوط است اما محبی که قلب انسان بر آن ‏سرشته شده مانند محبت پدر و مادر یا محبت خویشاوندی و زناشویی یا محبت کسی که ‏هدیه‌ای به انسان داده یا در حق او خوبی کرده یا مشکلی را از او برطرف ساخته و دیگر ‏محبت‌های این چنینی، ممنوع نیست و در تعارض با آن دوست نداشتن شرعی قرار ندارد، ‏زیرا جهت این دو از هم جداست. آن وجهی که موجب دوست نداشتن است با وجهی که ‏موجب محبت است متفاوت است، مانند بیمار که تلخی دارو را دوست ندارد اما در عین حال ‏خود دارو را دوست دارد زیرا باعث شفای اوست.‏

برای آن‌که این مسئله به خوبی تصور شود می‌گوییم: انسان به طور غریزی مال‌دوست ‏است، حال اگر بخشی نفیس از مال خود را صدقه دهد نوعی حس بد و خوب را یک آن ‏تجربه خواهد کرد: محبت مال و نفرت برای از دست رفتن آن، اما از سوی دیگر آن‌چه ‏خداوند دوست دارد را دوست می‌دارد، در نتیجه مال خود را از روی محبت الهی می‌بخشد:‏

‏{‏لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ‏} [آل عمران: ۹۲]‏

‏(هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید تا از آن‌چه دوست دارید انفاق کنید).‏

مسلمان همچنین مأمور است که برادر مسلمانش را دوست بدارد، حال اگر برادرش ‏مرتکب ظلم و تَعَدّی شود، در قلب او کراهیت و بد داشتن وی واقع می‌شود، این کراهت ‏طبیعی است و با بذل محبت دینیِ واجب تعارضی ندارد.‏

این‌گونه، اشکال موجود رفع می‌شود. ما می‌دانیم که کنترل عواطف غریزی کاری ‏سخت یا ناممکن است، و همین است که باعث شد پیامبر ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ در دعایش بفرماید: «خداوندا ‏این سهم من از آن چیزی است که مالک آنم، پس مرا در آن‌چه تو مالک آنی و مالکش نیستم ‏سرزنش مکن».‏ ‏ ابوداوود می‌گوید: یعنی قلب.‏

احساسات غریزی مورد بخشش است و محل بحث ما نیست، بلکه مورد بحث ما محبت ‏دینی است که نوعی محبت اختیاری است که آثار آن را می‌شود هنگام تضاد آن با ‏احساسات طبیعی ملاحظه کرد، پس اگر این محبت شرعی مستلزم بیان سخن یا انجام ‏عملی باشد این سخن یا عمل باید در اولویت باشد حتی اگر از نظر طبع و غریزه برایش ‏ناخوشایند باشد:‏

‏{‏كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ ‏وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‏} [بقره: ۲۱۶]‏

‏(نبرد بر شما واجب شده است در حالی که برای شما ناخوشایند است و بسا چیزی ‏را خوش نمی‌دارید و آن برای شما خوب است و بسا چیزی را دوست می‌دارید و آن ‏برای شما بد است و الله می‌داند و شما نمی‌دانید).‏

این‌جاست که می‌شود آن‌چه برای عمر رضی الله عنه رخ داد را درک کرد، آن‌جا که پیامبر ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ دست ‏او را گرفت، پس خطاب به ایشان ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ فرمود: ای رسول خدا، بی‌شک تو برای من از هر ‏چیزی ـ جز خودم ـ محبوب‌تری. پیامبر ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ فرمود: «نه، قسم به آن‌که جانم به دست ‏اوست، تا آن‌که من نزد تو از خودت هم محبوب‌تر باشم». پس عمر خطاب به ایشان گفت: ‏پس اکنون به الله سوگند شما برای من از خودم محبوب‌ترید. آن‌گاه پیامبر ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ فرمود ‏‏«اکنون ای عمر».‏

ممکن است برخی بنابر تصور این‌که ممکن است تقریر این اصل باعث تعدی در حق ‏کافران یا پایمال شدن حقوق آنان یا عدم بهره بردن از آنان و تبادل مثبت با آنان شود ‏نسبت به این اصل احساس راحتی نکنند.‏

آن‌چه این توهم فاسد را از بین می‌برد، به یاد آوردن آن‌چه شریعت در این باب امر ‏نموده است:‏

ـ شریعت دست درازی و ظلم و تعدی در حق مخالفان را ممنوع کرده و عدل را ‏واجب دانسته است. الله تعالی می‌فرماید:‏

‏{‏وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ‏} [مائده: ۲]‏

‏(و البته نباید کینه‌توزی گروهی که شما را از مسجدالحرام باز داشتند شما را به ‏تَعدّی وادارد)‏

و می‌فرماید:‏

‏{‏وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى‏} [مائده: ۸]‏

‏(و البته نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که آن ‏به تقوا نزدیک‌تر است).‏

و رسول خدا ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ می‌فرماید: «آگاه باشید که هرکس در حق یک پیمان‌دار ستم ورزد یا او ‏را تحقیر کند یا بیش از توانش بر او تحمیل کند یا از او چیزی را بدون رضایتش بستاند من ‏در قیامت دادستان او خواهم بود».‏

ـ همچنین مجال وسیعی را برای همکاری با همهٔ مردم در معروف و امر خیر و ‏آن‌چه به مصلحت عموم است، باز گذاشته است. الله تعالی می‌فرماید:‏

‏{‏وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ‏} [مائده: ۲]‏

‏(و در نیکوکاری و تقوا با یکدیگر همکاری کنید و در گناه و تعدی دستیار هم ‏نشوید).‏

و رسول الله ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ می‌فرماید: «در خانهٔ عبدالله بن جدعان در پیمانی حضور یافتم که ‏دوست ندارم به جایش شترهای سرخ داشته باشم و اگر در اسلام به آن فرا خوانده شوم ‏اجابت می‌کنم».‏

ـ همچنین بذل و احسان به آنان اگر از کافران متجاوز نباشند مشروع است. ‏الله تعالی می‌فرماید:‏

‏{‏لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن ‏تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ‏} [ممتحنه: ۸]‏

‏(الله شما را از کسانی که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون ‏نکرده‌اند باز نمی‌دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا الله ‏دادگران را دوست می‌دارد).‏

ـ و رعایت و رسیدگی به کافران صاحب حق را واجب دانسته است. پروردگار ‏متعال می‌فرماید:‏

‏{‏وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي ‏الدُّنْيَا مَعْرُوفًا‏} [لقمان: ۱۵]‏

‏(و اگر تو را وادارند تا دربارهٔ چیزی که تو را بدان دانشی نیست به من شرک ورزی ‏از آنان فرمان مبر و[لی] در دنیا به خوبی با آنان معاشرت کن).‏

بنابراین مبنای شریعت بر عدل و اعطای حقِ صاحبان حق است. مسلمان نیز همهٔ ‏معانی شرعی را مورد توجه قرار می‌دهد نه آن‌که یک معنا را به معنای دیگر بکوبد.‏

اما در حقیقت بسیاری از کسانی که به دلیل تأثیر گرفتن از گفتمان هم‌زیستی، عقیدهٔ ‏ولاء و براء را هضم و درک نمی‌کنند، در دنیای واقع از رفتارهایی که در مفهوم ولاء و براء ‏قرار می‌گیرد دور نیستند، بلکه زمینه‌ای که این ولاء و براء را باید بر اساس آن قرار داد نزد ‏آنان متفاوت است. آنان در حقیقت از ممارست رفتارهایی خاص که زیر مفهوم ولاء و براء ‏قرار می‌گیرد امتناع نمی‌ورزد اما بنابر توجیه‌ها و بهانه‌هایی غیر دینی مانند قوم‌گرایی و ‏وطن‌پرستی و قبیله‌گرایی و دیگر توجیهات.‏

بنابراین قضیه کنار گذاشتن کامل مفهموم ولاء و براء نیست، بلکه بازبینی‌اش و این ‏مسئله است که چه کسی مستحق این ولاء و براء است و این‌گونه حب و بغض از محوریت ‏محبت و دشمنی در راه الله به یک محور جدید منتقل می‌شود که همان احساسات و ‏رفتارها را در پی دارد اما بنابر داده‌های این محور جدید.‏

همین صحنه در چندین پروندهٔ فکری داغ دیگر نیز رخ می‌دهد یعنی همان مفاهیمی که ‏در تصور شرعی مورد انتقاد بود، در ذهن ناقد وجود دارد اما خود را در ظاهر دیگری ‏نمایان می‌کند و در اندیشه و رفتار او به محور دیگری نقل مکان می‌کند.‏

برای مثال، نبرد مسلحانه که هنگام بررسی تصور شرعی از جهاد مورد انتقاد بود نه ‏ذاتا بلکه انگیزهٔ آن مورد انتقاد است؛ چیزی که اکنون به منطقه‌ای جدید (مثلا دفاع از ‏میهن و ناسیونالیسم) نقل مکان کرده است.‏

همین‌طور حد مرتد که به شدت مورد انتقاد اوست، ایرادی ندارد اگر با داده‌ای جدید ‏جایگزین شود.‏

همین را می‌توان دربارهٔ قضیهٔ الزام و اجبار و آن‌چه باید واجب یا حرام (ممنوع) باشد ‏گفت. ایراد گرفتن‌های او در این زمینه‌ها هنگامی شروع می‌شود که منبع الزام از شریعت ‏باشد، اما اگر قضیه به خاستگاه‌هایی برگردد که به آن باور دارد هیچ ایرادی را برانگیخته ‏نمی‌سازد و همین دربارهٔ سلسله‌ای طولانی از قضایا صادق است.‏

این همان چیزی است که باعث می‌شود دربارهٔ بسیاری از درگیری‌های فکری که برخی ‏از این‌ها دربارهٔ مفاهیم شریعت به راه می‌اندازند تجدید نظر کنیم، چرا که قضیه چیزی ‏نیست جز بازتولید همان مفاهیم اما بر اساس یک مرجعیت جدید؛ مرجعیتی که از خلال آن ‏تعیین می‌شود چه چیز باید از این مفاهیم خارج یا به آن وارد شود، همراه با ادامهٔ صاحب ‏این درگیری در اظهار نقد مطلقِ آن مفاهیم.‏

‏۲ـ دعوت به برادری انسانی:‏

از جمله مفاهیمی که بسیاری اوقات تحت عنوان هم‌زیستی مطرح می‌شود، مفهوم ‏برادری انسانی است. هدف از این مفهوم که بسیاری سعی در اشاعه‌اش و جا انداختن آن ‏در عقل و ذهن مردم دارند چیست و موضع شرع دربارهٔ آن چیست؟

با ملاحظهٔ داده‌های آتی می‌توان دربارهٔ این مفهوم به کنکاش پرداخت:‏

معنای نخست: مفهوم «برادری» تنها در دو مورد آمده است: «برادری نسبی» و ‏‏«برادری دینی».‏

از جمله استعمالات مفهوم برادری نسب و خون:‏

‏{‏وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالًا وَنِسَاء فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ‏} [نساء: ۱۷۶]‏

‏(و اگر [چند] خواهر و برادرند، پس نصیب مرد مانند نصیب دو زن است).‏

‏{‏وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا‏} [اعراف: ۶۵]‏

‏(و به سود عاد برادرشان هود را [فرستادیم]).‏

‏{‏وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا‏} [اعراف: ۷۳]‏

‏(و به سوی ثمود برادرشان صالح را [فرستادیم]).‏

‏{‏وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا‏} [اعراف: ۸۵]‏

‏(و به سوی [مردم] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم]).‏

این برادری نَسَبی می‌تواند دور و نزدیک باشد و همین مفهوم است که شرع جمله‌ای از ‏احکام از جمله صلهٔ رحم و نفقه و میراث و عاقله و دیگر احکام که در کتب فقه آمده را به ‏آن مرتبط می‌سازد.‏

اما برادرای دینی: نوعی برادری وسیع‌تر است که همهٔ اهل ایمان را در برمی‌گیرد و ‏پیروان را به سابقان متصل می‌سازد، چه از این امت باشند یا امت‌های دیگر و محور آن ‏انتساب همه به یک دین یعنی اسلام است، بنابراین هر مسلمانی برادر دینی مسلمان دیگر ‏است. پروردگار متعال می‌فرماید:‏

‏{‏وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ ‏أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا‏} [آل عمران: ۱۰۳]‏

‏(و همگی به ریسمان الله چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت الله را بر خود یاد ‏کنید آن‌گاه که دشمنان [هم] بودید پس میان دل‌های شما الفت انداخت تا به لطف ‏او برادران هم شدید).‏

و رسول الله ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ می‌فرماید: «مسلمان، برادر مسلمان است. در حق او ستم نمی‌ورزد و او ‏را تسلیم نمی‌کند و آن‌که در [راه برآورده ساختن] نیاز برادرش باشد الله نیز حاجتش را ‏برآورده می‌سازد و آن‌که سختی‌ای از سختی‌ها دنیا را از مسلمانی دور سازد خداوند یک ‏سختی از سختی‌های آخرت را از او برطرف می‌سازد و آن‌که مسلمانی را بپوشاند خداوند ‏در روز قیامت او را می‌پوشاند».‏

معنی دوم: مفهوم برادری انسانی یک مفهوم تازه‌ساز است که در نصوص شرع ‏نیامده و علمای مسلمان به کارش نبرده‌اند بلکه در سیاق تمدنی معاصر برساخته شده ‏است. روش شرع در بررسی این‌گونه اصطلاحات، تحلیل معانی درونی‌اش سپس بررسی ‏این است که آیا حق و قابل پذیرش است یا باطل است و مردود، یا مخلوطی از این دو است ‏که باید حق و باطلش را از هم جدا کرد.‏

شاید کسی بگوید: اشکال استفاده از این اصطلاح چیست، به ویژه آن‌که همهٔ بشر به ‏آدم علیه السلام برمی‌گردند، چرا که همه از آدمیم و آدم از خاک است؟

می‌گوییم: این ایراد تنها متوجه ترکیب و چینش کلمات نیست، و نه ساختن اصطلاحات ‏که می‌توان آن را در سایهٔ وسعت زبان عربی و تعدد استعمالات کلمهٔ برادر در ‏فرهنگ‌نامه‌های عربی توجیهش کرد، منظور ما اشاره به ایرادهای ناشی از اصل اصطلاح ‏و اهدافی است که قرار است در دل این اصطلاح جا داده شود.‏

معنای سوم: با نگاه به تداول معاصر این مفهوم، آن‌چه برای ما آشکار می‌شود تباین ‏و تضاد بسیار در معانی این واژه است؛ سؤالی که این‌جا برای ما مهم است این است که، ‏کدام معنا قرار است تحت پلاکارد «برادری انسانی» ترویج شود؟

اگر قرار است به بهانهٔ آن‌که کافر و مسلمان در انسانیت برادرند تفاوت این دو از بین ‏برده شود چرا همین را در حق مجرم و بی‌گناه و ظالم و مظلوم نمی‌گویند؟ آن‌ها نیز در ‏انسانیت شریک‌اند و زیر مفهوم برادری انسانی جا می‌شوند.‏

همین پرده از چاله‌هایی برمی‌دارد که عملا در برابر این مفهوم قرار می‌گیرد و این‌که ‏پاره‌ای از انگیزه‌های به کار بردن این اصطلاح، بهره بردن از آن در عرصه‌های متناقض با ‏محکمات شرع است، بدون آن‌که همین مفهوم را به دیگر عرصه‌های انسانی بکشانند.‏

پیش‌تر بیان شد که یکی از محکمات شریعت، قطع معانی ولایت و محبت دینی میان ‏مسلمان و کافر است، حتی اگر این کافر پدر یا برادر یا خویشاوند باشد:‏

‏{‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى ‏الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏} [توبه: ۲۳]‏

‏(ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهد ‏‏[آنان را] به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد آنان ‏همان ستمکارانند).‏

برادری دینی، معنایی است که مسلمان در حق برادر مسلمانش مبذول می‌دارد، ‏همان‌طور که کافر این برادری را در حق برادر کافرش روا می‌دارد، در نتیجه این نوع از ‏برادری صرفا میان مؤمنان نیست که خداوند دربارهٔ آن فرموده است: ‏{‏همانا مؤمنان برادر ‏یکدیگرند‏} [حجرات: ۱۰] بلکه غیر مسلمانان نیز برادر یکدیگرند، چنان‌که پروردگار تعالی ‏می‌فرماید:‏

‏{‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ‏} [آل عمران: ۱۵۶]‏

‏(ای کسانی که ایمان آورده‌اید همچون کسانی نباشید که کفر ورزیدند و به ‏برادرانشان گفتند…).‏

شاید بگویند: منظور از ذکر برادری انسانی، تأکید بر این است که همهٔ مردم ‏باید گرامی داشته شوند و این از معانی انسانیت و برادری است.‏

این سخن دربارهٔ اصل خلقت انسان‌ها صحیح است،‌ زیرا انسان ذاتا یک مخلوق گرامی ‏است. الله تعالی می‌فرماید:‏

‏{‏وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ ‏عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا‏} [اسراء: ۷۰]‏

‏(و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر ‏مرکب‌ها] برنشاندیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آن‌ها را بر ‏بسیاری از آفریده‌های خود برتری آشکار دادیم).‏

اما پس از آن از نظر فضیلت و کرامت متفاوت می‌شود و این همان چیزی است که آیهٔ ‏بعدی به آن اشاره دارد:‏

‏{‏يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ ‏يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (۷۱) وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا‏} ‏‏[اسراء: ۷۱ ـ ۷۲]‏

‏(روزی که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم پس هر کس کارنامه‌اش را به ‏دست راستش دهند آنان کارنامهٔ خود را می‌خوانند و به قدر نخک هستهٔ خرمایی به ‏آن‌ها ستم نمی‌شود (۷۱) و هر که در این [دنیا] کور [دل] باشد در آخرت [هم] کور ‏‏[دل] و گمراه‌تر خواهد بود).‏

بنابراین تکریم ذکر شده در آیه چنان‌که از سیاق آیات مشخص است یک تکریم مطلق ‏نیست، بلکه تکریمِ آفرینش انسان در مقایسه با دیگر حیوانات است و در سیاق منت‌گذاری ‏خداوند بر او آمده تا وی را برای تحقق بندگی تشویق کند، سپس به منزلت انسان در ‏صورت کفر اشاره می‌کند و می‌فرماید:‏

‏{‏أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ‏سَبِيلًا‏} [فرقان: ۴۴]‏

‏(یا گمان داری که بیشترشان می‌شنوند یا می‌اندیشند؟ آنان جز مانند چارپایان ‏نیستند بلکه گمراه‌ترند).‏

و تکریم در هر حال شامل معانی فاسدی که ذکر شد از جمله برادری انسانی نیست.‏

غرض آن‌که: این‌جا ایراد اصلی در خود کلمهٔ «برادری انسانی» نیست بلکه در معانی ‏پنهان در آن است از جمله دعوت به برداشتن احکام برادری ایمانی و گذاشتن آن بر روی ‏برادری انسانی و یا نادیده گرفتن احکام برادری ایمانی که این در تناقض با اصول اسلام ‏است که پاره‌ای از معانی برادری را خاص اهل اسلام گردانده و کسی را در آن شریک ‏نساخته است:‏

‏{‏مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ‏} [فتح: ۲۹]‏

‏(محمد فرستادهٔ الله است و کسانی که با اویند بر کافران سخت‌گیر [و] با همدیگر ‏مهربانند).‏

‏۳ـ تکفیر:‏

از جملهٔ اصول شرعی مقرر در مباحث نام‌ها و احکام در کتاب‌های عقایده، این است که ‏مردم به دو گروه مؤمن و کافر تقسیم می‌شوند:‏

‏{‏هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ‏} [تغابن: ‏‏۲]‏

‏(اوست آن‌کس که شما را آفرید؛ برخی از شما کافرند و برخی مؤمن و الله به آن‌چه ‏می‌کنید بیناست).‏

و این اوصاف، احکامی عقیدتی یا عملی را در پی دارد که به شکل مفصل در کتب عقیده ‏و فقه آمده است. در این مجال قصد تحریر موارد مربوط به حقیقت کفر یا احکام آن ‏نیستیم بلکه می‌خواهیم به تلاش‌هایی اشاره کنیم که گروهی برای تخفیف ایرادهایی که ‏در اصطلاح «کفر» می‌بینند به آن روی می‌آورند و آن را با اصطلاحات سبک‌تری مانند ‏‏«دیگری» عوض می‌کنند و در گمان خود این کار را برای محقق شدن صلح و هم‌زیستی ‏مناسب‌تر می‌دانند. اما نمی‌دانم این‌ها با این همه کاربرد متواتر از کلمه‌های کفر و کافر و ‏کافران در قرآن چه می‌کنند؟! و چگونه قرار است مشکل‌شان را با سوره‌ای که بیشتر ‏مسلمانان از حفظش دارند و نامش «کافرون» است حل کنند؟! این امری است که پرده از ‏خطر بلعیدن اصطلاحات گمراه‌کر و به کار بردن آن برای معالجهٔ شرایط واقع برمی‌دارد.‏

نسبت دادن وضف کفر بر تعدادی از باورها یا گفتارها یا کردارها مسئله‌ای است واضح ‏در نصوص وحی که نیازی به دلیل آوری ندارد، چرا که تکفیر یک وصف شرعی و وابسته ‏به شریعت است، یعنی شریعت تعیین می‌کند که چه چیزی کفر است و سپس بنابر میزان ‏شرعی که نیازمند جمع شدن شروط و نبودن موانع است این وصف را به اشخاص نسبت ‏می‌دهد و این هیچ ظلمی در حق شخص یا طائفه‌ای نیست زیرا نام‌گذاری امور به نام آن ‏است.‏

در حقیقت تفاوت گذاری میان ایمان و کفر یک امر بدیهی است و الغای این تفاوت، ‏ایمان را به ماده‌ای مه‌آلود تبدیل می‌کند که در یک آن یک چیز و نقیض آن را می‌پذیرد. به ‏بیان دیگر، به مجرد آن‌که معنای ایمان و آن‌چه در لفظ آن داخل است را مشخص کنی، به ‏شکل خودکار حدود کفر را نیز تعیین کرده‌ای و به وجودش معترف شده‌ای، بنابراین هر ‏نحله یا دینی قطعا به این معتقد است که هر کس به باورهایش معتقد نباشد کافر است و ‏در پرتو همین تصور است که گفته‌اند: دینی که تکفیر ندارد دین نیست.‏

هیچ زیانی بر این حد از اعتراف [به وجود کفر] مترتب نمی‌شود، بلکه زیان وقتی پیش ‏می‌آید که ظلمی حقیقی بر اساس این اوصاف رخ دهد… برای همین است که شریعت ‏در موضوع تکفیر دو امر مهم را در نظر گرفته است:‏

امر نخست: عجله نکردن در نسبت دادن این وصف به کسی که مستحقش نیست و این ‏به سبب سنگینی احکامی است که بر آن مرتبت می‌شود.‏

امر دوم: ترتیب آن دسته از احکام شرعی که مناسب این وصف است، آن را در دنیای ‏واقع از ایمان متمایز می‌سازد و ترتیب این احکام از کمال عدل است، زیرا شریعت بر تفاوت ‏گذاشتن میان متفاوت‌ها بنا شده است و هیچ تفاوتی واضح‌تر از فرق میان کفر و ایمان ‏نیست، برای همین مقتضای عدل است که حق ایمان و کفر داده شود و در این باره ایرادی ‏وجود ندارد.‏

این‌جا لازم است توضیح دهیم که منظور از آن‌چه گفته شد منع مطلقِ به کار بردن ‏لفظی دیگر برای توصیف کافر نیست یا آن‌که بنابر یک مصلحت شرعی از گفتن کلمهٔ کفر ‏خودداری شود. بلکه منظور ما کنار گذاشتن یک مصطلح شرعی و جایگزینی عمدی آن با ‏واژه‌ای دیگر است.‏

‏۴ـ جهاد:‏

مفهوم سلبی «هم‌زیستی» در دوران ما تا جایی گسترش یافته که به تحریف مفهوم ‏جهاد در اسلام رسیده است، آن‌طور که مقتضای هم‌زیستی وجود صلح میان ملت‌هاست ‏که بر اساس توافق‌نامه‌ای مشترک است که مانع از جنگ می‌شود و مجال را برای همهٔ ‏روابط اقتصادی و تبادل تجاری میان کشورها باز می‌گذارد، اما قول به وجود جهاد در ‏اسلام معنایش محدود کردن این صلح و اعلام جنگ با همه است.‏

این چالش بسیاری از معاصران را در موقعیت بدی قرار داده که به سبب آن مجبور ‏شده‌اند مفهوم جهاد در اسلام را که فراتر از دفاع در صورت تجاوز باشد رد کنند. از نظر ‏آنان جهادی که هدفش اعلای کلمة الله و برپا داشتن نظامِ حاکم بر اساس شریعت باشد ‏وجود ندارد و بنابراین نصوص شریعت و وقایع تاریخ اسلام از دوران پیامبر ‏‏ـ صلی الله علیه وسلم ـ‏‏ و خلفای ‏راشدین را چنان تأویل کرده‌اند که آن را صرفا یک دفاع محض در برابر تجاوزکاری ‏دیگران نشان دهند.‏

اما در حقیقت قول به هم‌زیستی و صلح نیازمند چنین تحریفی نیست و هیچ یک از ‏علمای دوران ما قائل به جهاد طلب در این دوران نیست، بلکه هیچ عاقلی چنین چیزی ‏نمی‌گوید زیرا این کار شامل زیان آشکار و فساد واضح است و از جمله قطعیاتی است است ‏که بر عموم مسلمانان نیز پنهان نیست چه رسد به علمایشان.‏

با درک این خواهی دانست که مفهوم «جهاد طلب» تأثیری بر هم‌زیستی صلح‌جویانهٔ ‏معاصر ندارد و تحریف این مفهوم و نفی وجودش صرفا یک بحث جدید است که ربطی به ‏نیاز معاصر برای هم‌زیستی مسالمت‌جویانه ندارد، زیرا چنان‌که گفتیم امروزه کسی به ‏مفهوم جهاد طلب فرا نمی‌خواند و آن را تقریر نمی‌کند.‏

بنابراین چیزی که عملا رخ داده این است که آنان به نصوص شرعی مراجعه کرده‌اند و ‏با تحریف مفاهیم وقایع تاریخ اسلام را به شکلی غیر واقعی عرضه کرده‌اند. یعنی آن‌که ‏مفهوم هم‌زیستی آن‌قدر تأثیر روانی بر عده‌ای به جای گذاشته که باعث شده بدون نیازِ ‏حقیقی دست به تحریف مفاهیم بزنند.‏

نفی وجود چنین جهادی در اسلام یا در تاریخ مسلمانان نوعی لج‌بازی فکری است زیرا ‏دلایل وجود این جهاد آشکار و محکم است و کافی است وقایع جهاد در تاریخ خلفای ‏راشدین را مرور کنی تا بدانی که این وقایع صرفا از قبیل جهاد دفاعی نبوده است.‏

پذیرش وجود چنین جهادی معنایش این نیست که قائل به مشروعیت این جهاد در این ‏دوران باشیم یا به عدم پذیرش پیمان‌های معاصر فرا بخوانیم، زیرا چنان‌که گفتیم هیچ ‏عالم و عاقلی چنین نمی‌گوید.‏

بلکه مقصد تأکید بر اهمیت محافظت بر محکمات شریعت از تحریف است، زیرا جهاد ‏شرعی یک حکم محکم دینی است که به دلیل جایگاه والای آن در شرع و کثرت نصوص ‏دال بر آن نمی‌توان از آن گذشت یا تحریفش کرد و این امری است که نباید به سبب ‏ایرادگیری برخی یا طعنه و عیب‌جویی‌شان از آن خجالت کشید.‏

اما پدیدهٔ تحریف هیچ‌یک از این موارد را رعایت نمی‌کند و بنابر موضوعیت علمی با ‏مسئله رفتار نمی‌کند بلکه به سبب گرایش به ارزش‌های تمدن غالب گمان می‌کند کار خوبی ‏انجام می‌دهد زیرا این کار را صیانت اسلام با نفی آن‌چه باطل می‌داند تصور می‌کند و ‏نمی‌داند که با اعتراف به این‌که این نوع از جهاد کاری زیان‌بار و تجاوز و حرام است، ‏عرصه را برای خصم باز می‌گذارد که بیشتر به ایراد گرفتن بپردازد زیرا ادلهٔ ثبوت این ‏احکام قوی‌تر است، بنابراین تا وقتی که اعتراف داری این جهاد کاری است باطل و به ‏آبروی اسلام ضربه می‌زند عملا به وجود ایراد در اسلام اعتراف کرده‌ای. اما کسی که حق ‏را به شکل کامل مورد یاری قرار داده و شرایط حال و نیازهای کنونی را در نظر گرفته و ‏در عین حال از مفاهیم شرعی محافظت کرده و دست به تحریف آن نزده، راه را بر ‏ایرادگیران بسته است.‏

خلاصهٔ امر این است که هم‌زیستی در کاربرد معاصرش یک اصطلاح کلی است که ‏می‌توان با بهره از آن مفاهیمی چند را که حامل مفاهیم فکری مخالف با برخی از احکام ‏شرعی است، توجیه کرد و هنگامی که بررسی و تحلیل مفاهیم این واژه می‌پردازیم ‏هدفمان دعوت به کنار گذاشتن معنای صحیح و معتبرش نیست، بلکه هدفمان ضرورت ‏هشیاری دربارهٔ اشکالات همراه با این واژه است تا همراه با معانی صحیح آن به ذهن ‏مسلمان نفوذ نکند.‏

فهد العجلان ـ عبدالله العجیری ـ ترجمه: احمد معینی