منطق لیبرال: اصول لیبرالیسم

اندیشهٔ لیبرال، اندیشه‌ای است شناور مبنی بر حق فرد در انتخاب آن‌چه می‌خواهد؛ بر این اساس، فرد خالق افعال خود است از این روی به وجود یک مقدس خاص سامان‌بخش اعتراف نمی‌کند؛ چه این امر سامان‌دهنده پروردگار باشد یا کتاب آسمانی یا پیامبر و یا هر فرد اندیشمندی و دیگران، و نه قانونی اساسی‌ای که تغییر پذیر نباشد. این اندیشه را نمی‌توان به شکلی دقیق ثبت و ضبط نمود حتی برای یک فرد مگر برای یک لحظه؛ زیرا ممکن است لحظه‌ای دیگر از همهٔ باورهای خود بازگردد، و بر اساس لیبرالیسم این حق اوست، بنابراین ضبط اصول و فروع اندیشهٔ او نیز دچار تغییر می‌شود.

بنابر لیبرالیسم، خود انسان کارهای خود را انجام می‌دهد و اوست که از ابتدا اراده‌اش می‌کند بی‌آن‌که قبلا بر وی مقدر شده باشد، یعنی: در علم پروردگار گذشته باشد. لیبرال‌ها تفسیر سببی کارهای افراد را رد می‌کنند، به این دلیل که اگر تفسیر حتمی‌اندیشانهٔ کارها درست باشد مسئولیت فرد در برابر کارهایش از بین خواهد رفت. عجیب این است که آنان با وجود ایمان به «قانون سببیت» که طبیعت را منضبط می‌کند، انسان را از این قانون مستثنیٰ می‌کنند و شرقی‌های تأثیر گرفته از اندیشهٔ لیبرال با وجود پذیرش این امر کمتر درباره‌اش سخن می‌گویند، چرا که هم‌سو با باور معتزلیان قَدَری[۱] است که تقدیر را رد می‌کردند و علم خداوند به حوادث آینده که از انسان سر می‌زند را نمی‌پذیرفتند، مگر هنگام رخ دادن آن.

اما حقیقتی که قرآن و سنت گواه آن است و امت بر آن یک رأی هستند این است که کارهای بندگان توسط الله آفریده و ایجاد شده و توسط بنده انجام گرفته و کسب شده است. بندگان انجام دهندهٔ کارهای خود هستند و این نافی تقدیر و علم خداوند نسبت به آن نیست؛ الله تعالی می‌فرماید:

{وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ} [صافات: ۹۶]

(الله شما را و آن‌چه را که انجام می‌دهید آفریده است).

الله متعال عمل را به بندگان نسبت داده و چون کار بنده از روی ارادهٔ خداوند و تقدیر و قدرت او رخ داده، او خالق آن است و هر کس بگوید انسان کارهای خود را بدون خالق متعال انجام می‌دهد قائل به وجود دو خالق در هستی است که این عقیدهٔ مجوسیان است.

روال اندیشهٔ لیبرال نپرداختن به امور غیبی و الهی، و محدود شدن به ماده و پایین‌تر از آن است، از این رو بیشترشان تمایلی به سخن گفتن دربارهٔ پروردگار متعال یا امور آخرت و دین ندارند.

علی‌رغم چند شاخه بودن اندیشه لیبرال و پراکندگی آن، اما یکی از مبادی‌اش این است که اصل در رفتارها امکان انضباط است، حتی دربارهٔ رفتار حیوانات. همهٔ حیوانات غیر عاقل دارای رفتاری هستند که می‌توان آن را منضبط دانست. این در مواضع پرشماری از قرآن وجود دارد، از جمله در این سخن الله متعال به نقل از مورچه که گفت:

{قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ} [نمل: ۱۸]

(مورچه‌ای گفت: ای مورچگان به خانه‌هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال کنند).

یعنی این‌جا فرمانده و فرمان‌پذیر، و ساکن و مسکون، و نطق و منطق و حدی برای سمع و طاعت وجود دارد. بسیاری از فلاسفه و نویسندگان دربارهٔ رفتار حیوانات و کارهای منظم آن نوشته‌اند و هر کس در کتاب «الحیوان» ابوعثمان جاحظ (۲۵۵ هجری) و «حیاة الحیوان الکبری» ابوالبقاء دمیری (۸۰۸ هجری) و «رفتار حیوانات» اثر جان پل اسکات نگاه انداخته باشد این را می‌داند.

انسان عاقل نیز هر چقدر بی‌بندوبار باشد می‌توان رفتارهایش را نظام‌مند ساخت، حتی در یک دایرهٔ بسیار وسیع. اندیشهٔ لیبرالیستی نیز این‌گونه است و از این بنیان‌گذاری خارج نیست و با نظر به مجموع فلسفه‌های عقل لیبرال و رفتارهایش، اصولی را که لیبرالیسم به آن بازمی‌گردد با همهٔ اجراهایش از چهار مورد که بیان خواهیم کرد، خارج نیست.

بسیاری از لیبرال‌های شرقی نمی‌توانند به خوبی افکار پراکنده و سخنان و افعال فرعی خود و لوازم آن را به اصول درستی بازگردانند سپس آن را به داوری عقل صحیح و نقل صریح ببرند و به شناخت حدودی که به سود یا زیان آنان است برسند. برخی نیز یک یا دو اصل آن را می‌دانند و برخی دیگر تعدادی از رفتارهای هر اصل را که نیازمندش هستند می‌شناسند و هنگام پرداختن به اصطلاح، مفهوم لیبرال را به همان شکل غربی که با لیبرالیسم به سان یک اصل واحد که آغاز و پایانش عقل است برمی‌گیرند، حال آن‌که از بدیهیات عقلی است که هرکس تحلیل نکند، ترکیب نیز برایش سخت یا ناممکن است، زیرا تحلیل افکار باعث آسان شدن فهم آن‌ها می‌شود و صاحبان عمیق‌ترین شناخت در زمینهٔ مادیات و معارف آن‌هایند که یک چیز را با تحلیل اجزای آن سپس ترکیب دوباره‌اش شناخته‌اند. اندیشهٔ لیبرال نیز اندیشه‌ای است گشاد و وسیع که به جزئیاتی پرشمار تبدیل و در ذهن باورمندانش پراکنده شده است، که هر یک با هر جزء آن به تنهایی [به دور از تصویر کامل آن] رفتار می‌کنند و اگر به درستی رفتار کنند آن را به اصل کلی لیبرال آن ارجاع می‌دهند. برای همین است که در تقریر ایمان به الله و عبادت او به یگانگی و در رابطه با دیگران و دربارهٔ افعال ذات، دچار تناقضات بسیار بزرگی می‌شوند، زیرا آن جزئیات تحت یک اصل به هم مرتبط نیستند و هر اصل در توازی با اصل دیگری قرار دارد که زیر هر یک جزئیاتی پرشمار است، از این رو یک لیبرال را می‌بینی که خودکشی را درست می‌داند و لیبرال دیگری آن را جایز نمی‌شمارد و دیگری نظام پادشاهی را می‌پذیرد و بلکه در قانون‌گذاری آن مشارکت می‌کند و دیگری به مبارزه با آن برمی‌خیزد و دیگری سرکوب مخالفان فکری و زندان کردنشان را درست می‌داند زیرا آزادی او با آزادی خودش در تقاطع است و دیگری این کار را دیکتاتوری می‌داند. یکی زنا را مشروع می‌داند و دیگری نادرست، و این از بزرگترین جنبه‌های خطا در زمینهٔ لیبرالیسم است که آن را نامنضبط ساخته است.

شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی


[۱] قَدَریه: کسانی که به تقدیر باور ندارند و انسان را خالق کارهایش می‌دانند. از این رو که تقدیر را نفی کردند به تقدیر منسوب شدند. (مترجم)