صحنههای فراونی که از سرپیچی و طغیان قوم موسی علیه السلام در قرآن به ثبت رسیده گاهی این تصور را در انسان به وجود میآورد که در آنها هیچ خیر و خوبی وجود نداشته است. حقیقت این است که وجود داشته اما به نسبت اکثریت کم بوده است. حتی در قوم موسی گروهی بودهاند که به سوی حق دعوت کرده و به آن عمل مینمودهاند. چنانچه الله تعالی میفرماید:
{وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ} [أعراف: ۱۵۹]
(در میان قوم موسی گروهی بودند که به سوی حق رهنمود میکردند و به حق دادگری مینمودند)
ظاهرا این گروه در زمان موسی علیه السلام اندک بوده و در میان اکثریت قوم ضعیف بودهاند و به همین سبب در حوادثی که پیش میآمده کسی به سخنان آنها گوش نمیکرده. همانگونه که سخن هارون علیه السلام در مورد گوساله شنیده نشد. در میان این گروه چنانچه قول صحیح مفسرین میگوید دو شخص برخواسته و قوم را موعظه میکنند همانگونه که الله عزوجل به ما خبر داده است:
{قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ} [مائده: ۲۳]
(دو نفر از مردان خداترس که خداوند بدیشان نعمت (عقل و ایمان و شهامت) داده بود، گفتند: شما از دروازه بر آنان وارد شوید. اگر وارد دروازه شوید شما پیروز خواهید شد. اگر مؤمن هستید بر خدا توکّل کنید).
همچنین از میان مؤمنان قوم موسی جوانی بود که بر اساس گفتهٔ اکثریت مفسرین یوشع بن نون نام داشت.
با وجود این گروه مبارک، عناد و لجبازی اکثریت قوم و خصومتشان با خدا و پیامبران بسیار زیاد بود تا جایی که با وجود پیامبرانی که در میانشان بوده و تلاش میکردند آنها را اصلاح کرده و به موعظه و ترساندن آنها میپرداختند؛ آنهمه گناه را مرتکب میشدند.
در این قضیه عبرتهایی وجود دارد که از جملهٔ آنها میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
۱- گروه مؤمن اگر چه اندک باشند باید تلاششان را برای اصلاح اکثریت انجام دهند، دست آنها را گرفته و به سوی رضایت الله راهنماییشان کنند، و این طریقه و روش پیامبران خدا ـ علیهم السلام ـ بوده است.
۲- زمانی که مؤمنان تا حد امکان تلاششان را کردند ولی به سخن آنها اهمیتی داده نشد بلکه بر قومشان عقوبت نازل شد باز هم نباید مأیوس شده و اندوهگین شوند زیرا هیچ پاداشی از کف ندادهاند و آنچه را که در تلاششان برای هدایت مردم به کار بردهاند برایشان نزد خداوند متعال ذخیره شده است، اگر نیتشان خالص بوده است.
ببین چگونه خداوند از قوم موسی آن هنگام که از ورود به شهر خودداری کرده و با آن سخنان زشت پاسخش را گفتند، سخن گفته و می فرماید:
{قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ} [مائده: ۲۶]
(گفت: این سرزمین تا چهل سال بر آنان ممنوع است (و بدان پای نخواهند گذاشت، و) در سرزمین (خشک بیابان) سرگردان (بدین سو و آن سو) میگردند (و راه به جایی نمیبرند) پس قوم ستمپیشه و نافرمان غمگین مباش.
۳- از جمله عبرتهای مهم و حساسی که باید به آن پرداخت این است که باید میان موسی، هارون و آن دو مرد و دیگر مؤمنان همراهشان با بقیهٔ قوم موسی که ترسو بوده و حاضر نشدند وارد شهر شوند تفاوت قائل شد…
ما میدانیم هیچ کس وارد شهر نشد، نه موسی و مؤمنان صادق همراهش و نه قوم فاسق و عصیانگرش. و زمانی که آنها از فرمان سرباز زده و به موسی گفتند :
{فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ} [مائده: ۲۴]
(پس (دست از سر ما بردار و) تو و پروردگارت بروید و بجنگید؛ ما در اینجا نشستهایم).
با این وجود موسی علیه السلام و همراهان صادقش به جنگ با اهل شهر نپرداخته و وارد آن نشدند و این در حالی است که موسی علیه السلام به قومش گفته بود:
{یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ} [مائده: ۲۱]
(ای قوم من! به سرزمین مقدّسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدّر کرده است، و پشت مکنید، تا زیانکارانه برنگردید).
زیرا چنانچه مفسرین میگویند خداوند در دل ستمگرانی که در آن شهر بودند نسبت به قوم موسی ترس انداخته بود.
این امر به ما میگوید که عمل به اسباب حتمی است، به همین دلیل خداوند متعال زمین مقدس را بدون اینکه وارد آن شوند به آنها نداد. از جمله چیزهایی که به ما میگوید گرفتن اسباب موجود واجب است، عدم ورود موسی علیه السلام و تعداد اندک مؤمنی که همراه او بودند به درون شهر پس از سرباز زدن اکثریت میباشد.
این مساله برایمان آشکار میسازد، آنهایی که تعداد اندک مؤمنان را وارد عرصههایی میکنند که هنوز از نظر اسباب به حد کفایت نرسیدهاند کارشان اشتباه است. همچنین برایمان آشکار میشود امتی که واجباتش را در برابر دستورات خداوند ترک میکند شایستهٔ پیروزی و تسلط نیست بلکه باید سرگردان و گمراه بماند و پیروزی زمانی به دست میآید که امت آمادگی آن را داشته و شایستهٔ آن باشد.
این درس بزرگی است که امت باید به نحو شایسته آن را فرا گیرد تا عقلها از فهم هدف دور نشوند.
مردم بر سه دستهاند:
اول: گروهی که امت را وادار به رویاروییهایی میکنند که برای آن آمادگی ندارند و این کارشان قابل نکوهش است.
دوم: کسانی که مجبور به ورود در عرصههایی می شوند که برای آن آمادگی نداشته و هدف دشمنان از این کار نابود کردن آنها و گروه مؤمن میباشد، چنین شخصی شایسته است در برابر این امر مقاومت نموده و جهاد کند زیرا دفاع از جان و دین واجب است و چنین شخصی به خاطر تلاش و مقاومتی که انجام میدهد قابل ستایش است و سنت خداوند همواره یاری مستضعفین و غلبه بر طغیانگران و ظالمان بوده است.
سوم: کسی که با وجود کمی امکانات سختیهای مبارزه را هر چه که باشد به تنهایی به دوش میکشد ولی دیگران را در سختی نمیاندازد و سبب فسادی بزرگتر از مصلحتی که به دنبال آن است نمیشود. این شخص کارش جای اجتهاد دارد تا مشخص شود که چه کاری صحیحتر است و باید میان مصالح و مفاسد معتبر شرعی موازنه انجام دهد و شایسته نیست که مخالف خود را ملامت کند زیرا مسئله، اجتهادی است و الله عزوجل اگر نیت خالص باشد از اشتباه در میگذرد؛ بلکه پاداش شخص مجتهد نزد الله بالاست.
و تنها از او میخواهیم که راه صحیح را برای فعالان اسلامی آشکار بنماید.
ناصر العمر ـ ترجمه: ابوعمر انصاری