عزبن عبدالسلام؛ فروشندهٔ پادشاهان

تاریخ اسلام هیچ‌گاه خالی از حضور علمایی نبوده که دست امت را در تاریکی‌ها و بحران‌ها گرفته و وظیفهٔ مقدس خود را در ادای امانت و نشر علوم و تصحیح انحرافات و رو در رویی با ستمگران، انجام داده‌اند. علمایی وارسته‌ای با احساس مسئولیت و بزرگداشت امانت و با درک بزرگی نقشی که بر عهده دارند این سنت نیک را عملی نموده‌اند.

«عز بن عبدالسلام» یکی از این پیشروان صادق است که تالیف و تحقیق و وظائفی که بر عهده داشت وی را از بیان کلمهٔ حق و آگاه نمودن مردم و مبارزه با بدعت‌ها و نصیحت حکام و شرکت در میدان‌های جهاد باز نداشت تا آنجا که تلاش‌های غیر علمی آن‌ها بر تلاش علمی‌شان چیره گشته و نام آن‌ها بیشتر با کارهایشان مشهور است نه با تالیفات آنان و تاریخ سیرت عطر آگین آن‌ها را که آکنده است از بزرگی حق و عظمت تلاش آنان به ما رسانده است، آنان که بی توجه به خشم حاکمان و تملق زیردستان تنها آنچه را حق می‌دانستند بدون در نظر گرفتن خشم و خشنودی دیگران به زبان می‌راندند.

تولد و رشد:

«عبدالعزیز بن عبدالسلام» معروف به «عز بن عبدالسلام» در سال ۵۷۷ هجری قمری (۱۱۸۱ میلادی) در دمشق دیده به جهان گشود.

دمشق از دوران امویان یکی از مراکز علمی جهان اسلام بود که علمای بسیاری را در خود داشت و حرکت علمی در آن موج می‌زد و دانشمندان از شرق و غرب جهان اسلام بدان روی می‌آوردند.

عز به مانند هم سن و سالان خود از کودکی در طلب علم بر نیامد و بلکه در سنی دیرهنگام روی به طلب علم آورد و بر حلقات علم التزام ورزید و با شوق و اشتیاق و همتی بلند توانست در مدتی کوتاه به مرتبه‌ای دست یابد که دیگران در سال‌های طولانی از به دست آوردن آن عاجز بودند. خداوند به او فهمی عمیق و هوشی خارق عطا کرده بود و اینگونه او توانست در فقه و اصول تفسیر و علوم قرآن مهارت یافته و حدیث و علوم آن و لغت و ادبیات و نحو و بلاغت را فرا گیرد.

مشهورترین شیوخ عز بن عبدالسلام آنگونه که «سُبکی» در طبقات خویش ذکر کرده است اینان هستند: در فقه، شیخ فخرالدین بن عساکر، در اصول شیخ سیف الدین الآمدی و در حدیث، حافظ ابومحمد قاسم بن عساکر.

مسئولیت‌ها:

عز بن عبدالسلام به تدریس در مساجد دمشق و در خانهٔ خود و همچنین در مدارس زیر نظر دولت مانند مدرسهٔ «شبلیة» و مدرسهٔ «غزالیه» دمشق روی آورد.

شیخ شوخ‌طبعی را دوست داشت و به ایراد نکته‌ها و لطائف و نوادر در دروس خود میل داشت تا بدینوسیله شاگردان خود را به شوق آورد. آنان شیفتهٔ روش ماهرانهٔ شیخ و علم وافر و اندیشهٔ او بودند و اینگونه شهرت او آفاق را در نوردید و طالبان علم از هر سو به او روی آوردند.

پس از مهاجرت او به مصر در مدرسهٔ «صالحیه» مشغول به تدریس شد و همچنین در مساجد درس‌های علم برگزار کرد و مردم نیز که او را به عنوان عالمی شجاع و معلمی ماهر شناخته بودند به گرد او جمع شدند.

خطیب جامع اموی:

تدریس، تنها عرصهٔ محبوب وی و تنها میدانی که افکار خود را در آن عرضه می‌نمود و با شاگردان خود دیدار می‌کرد نبود، بلکه عرصه‌ای وسیع‌تر نیز به عرصه‌هایی که در اختیار داشت افزود و آن بر عهده گرفتن وظیفهٔ خطابت در مسجد جامع اموی در دمشق به سال ۶۳۷ هجری (برابر با ۱۲۳۹ میلادی) بود.

او خطیبی چیره‌دست بود که با روش موثر و اخلاص عمیق خود قلب شنوندگان را در اختیار می‌گرفت. او به مانند دیگران خطیبان از سجع مکلف استفاده نمی‌کرد و با شمشیر چوبی بر منبر نمی‌کوبید و از پوشیدن لباس سیاه خودداری می‌کرد. سخن وی روان و آسان بود و از تکلف دوری می‌کرد و با سخن نیک قلب‌ها را هدف می‌گرفت و کاری می‌کرد که ده‌ها درس و موعظهٔ بی‌روح از انجام آن ناتوان بود.

اما ارادهٔ خداوند بر این بود که مسلمانان از خطبه‌های شیخ در مسجد جامع اموی محروم شوند؛ تنها یک سال پس از بر عهده گرفتن خطابت بود که به سبب شجاعت شیخ در انکار اقدام حاکم دمشق «صالح اسماعیل» که علیه برادر زادهٔ خود با صلیبی‌ها هم‌پیمان شده بود، از خطابت مسجد جامع برکنار شد. صالح اسماعیل، بر اساس این پیمان صیدا و شقیف و صفد را در اختیار صلیبی‌ها قرار داد و به این بسنده نکرد بلکه به آنان اجازه داد برای خرید سلاح به هدف مبارزه با مسلمانان در مصر، وارد دمشق شوند.

شیخ که نمی‌توانست از هیچ خطا و یا تجاوزی در حق امت چشم‌پوشی کند فتوا به حرمت فروش سلاح به فرنگیان داد به خصوص پس از آنکه ثابت شده بود آنها به هدف جنگ با مسلمانان این اسلحه را خریداری می‌کنند. او سپس خطبه‌ای آتشین در مسجد جامع اموی ایراد کرد و در آن خیانت و بی‌غیرتی و عدم یاری مسلمانان را تقبیح کرد و با بد دانستن کار سلطان از دعا برای او در خطبه دست کشید.

صالح اسماعیل پس از این خطبه شیخ را از خطابت و افتا عزل نمود و دستور به حبس وی داد اما پس از مدتی از ترس خشم مردم او را آزاد کرد و به حبس خانگی انداخت.

در قاهره:

شیخ عزبن عبدالسلام می‌دانست فعالیت با وجود حاکمی که در مورد حقوق دیگران ستم می‌کند و با آسودگی تمام به امت خود خیانت می‌ورزد، سخت است برای ادامهٔ دعوت خود راه هجرت را در پیش گرفت. او با وجود پیشنهاد برخی از عافیت‌طلبان که از او می‌خواستند با سلطان از در سازش در آید و خود را در برابر او کوچک کند به سوی قاهره حرکت کرد و بازگشت به دمشق را نپذیرفت و در پاسخ یکی از عافیت‌طلبان که در پی او آمده بود چنین گفت: «ای مسکین حتی اجازه نمی‌دهم که دستم را ببوسد چه رسد به آنکه دستش را ببوسم! ای قوم، شما در یک وادی و من در وادی دیگری هستم، سپاس خدای را که مرا از آنچه شما به آن مبتلایید عافیت داد».

شیخ در سال ۶۳۹ هجری (۱۲۴۱ میلادی) وارد قاهره شد و صالح ایوب، حاکم قاهره با کمال احترام و بزرگداشت از وی استقبال نمود و خطابت مسجد جامع عمرو بن عاص (رضی الله عنه) را به وی واگذار کرد و همچنین او را به منصب قاضی القضاة منصوب نموده و اشراف بر بازسازی مساجد متروک در مصر و قاهره را که هم اکنون بر عهدهٔ وزارت اوقاف است به او واگذار نمود. در آن دوران به سبب امانت قاضیان و جایگاه دینی و اجتماعی آنان این وظیفه بر عهدهٔ آن‌ها گذاشته می‌شد.

فروشندهٔ امیران

شیخ برای آن منصب «قاضی القضاة» را قبول کرد که کژی‌ها را راست کند و حق را بازگرداند و مظلومان را یاری دهد و در برابر انحرافات بایستد. او در پی جاه و شهرت نبود. وی در حالی که به وظیفهٔ قضاوت مشغول بود متوجه شد فرماندهانی که ملک صالح از آنان بهره می‌جوید همچنان برده هستند و آزاد نشده‌اند.

مشهور است که ملک صالح بردگان بسیاری را خریداری کرده بود و آنان را در جزیرهٔ روضه اسکان داده بود و از آنان در برقراری حکومت خود و در جنگ‌ها یاری می‌جست. همین بردگان در آینده بر دولت ایوبیان غلبه کرده و دولت خود را به نام «مملوکیان» (بردگان) تشکیل دادند.

از آنجایی که آنان هنوز برده بودند ولایتشان پذیرفته نبود و تا پیش از آزادی هیچ کدام از تصرفات آن‌ها شرعی به حساب نمی‌آمد. وی آنان را از این مساله آگاه ساخت و سپس تمام کارهای آن‌ها از جمله خرید و فروش و ازدواج و غیره را باطل اعلام کرد. نائب سلطان در میان این بردگان قرار داشت.

امیران سعی کردند یا شیخ کنار بیایند اما راه به جایی نبردند و شیخ همچنان بر فروش آن‌ها به سود بیت المال و سپس آزادی آن‌ها اصرار نمود تا پس از آزادی همهٔ تصرفات آنان از نظر شرعی معتبر شود. وی به آنان گفت: برای شما مجلسی برگزار شده و برای فروش شما به سود بیت المال ندا زده می‌شود و به صورت شرعی آزاد خواهید شد.

آنان راضی نشدند و قضیه را نزد سلطان صالح ایوب مطرح کردند. او از شیخ خواست در مورد تصمیم خود بازنگری کند اما او نپذیرفت. سلطان سخنی بر زبان راند که شیخ را خشمگین ساخت و از آن اینگونه برداشت نمود که قضیه به وی ربطی ندارد. شیخ نیز از منصب خود استعفا داد چون از نظر او احکام قاضی اگر اجرا نشود هیچ ارزشی نخواهد داشت.

همین که خبر استفعای شیخ منتشر شد مردم در پی شیخ که قصد ترک قاهره را داشت افتادند. سلطان که خطرناک بودن وضعیت را دانسته بود در طلب شیخ آمد و او را برای بازگشت به قاهره راضی کرد. شیخ با شرط قرار دادن فروش امرا و آزادی آن‌ها به قاهره بازگشت.

شیخ در اوج هیبت امیران را یکی یکی صدا می‌زد و قیمت آن‌ها را چنان بالا گرفت که تنها سلطان صالح ایوب توانست آن‌ها را خریداری کند و شیخ آن پول را در بیت المال قرار داد. این حادثه باعث شد شیخ عز بن عبدالسلام ملقب به «بائع الملوك» یا فروشندهٔ پادشاهان گردد!

با ظاهر بیبرس

همین مساله در هنگام بیعت با ظاهر بیبرس نیز رخ داد. هنگامی که وی امرا و مردم را برای بیعت با خود فرا خواند شیخ عز بن عبدالسلام که در آن بیعت حاضر بود ملک ظاهر و مردم را با سخن خود غافلگیر کرد و گفت: «ای رکن الدین، تا جایی که من می‌دانم تو بردهٔ بندقدار بودی» یعنی بر این اساس وی اهلیت بیعت را نداشت چون هنوز برده به حساب می‌آمد. ظاهر بیبرس مجبور شد برای اثبات اینکه بندقدار او را به مالک صالح بخشیده و او نیز وی را آزاد کرده است دلیل بیاورد. اینجا بود که شیخ با وی بیعت کرد.

تالیفات و تلاش علمی وی:

تلاش‌های علمی عز بن عبدالسلام مجال‌های مختلفی از جمله افتا و خطابت و قضاوت و تدریس و تالیف را در بر گرفته بود. ریاست مذهب شافعی در دوران او به وی رسید. تعداد تالیفات او بالغ بر سی کتاب است که نشان دهندهٔ نبوغ و توانایی بالای او در جمع نمودن میان تالیف و دیگر کارهای علمی و دعوی است که وقت زیادی از انسان می‌برد، اما این فضل خداوند است که به هر که بخواهد ارزانی می‌دارد.

نوشته‌های او شامل تفسیر و علوم قرآن و حدیث و سیرهٔ نبوی و علم توحید و فقه و اصل و فتوا می‌شود. از معروف‌ترین کتاب‌های او «قواعد الأحکام فی مصالح الأنام» و «الغاية في اختصار النهاية» در فقه شافعی، و «مختصر صحیح مسلم» و «بداية السول في تفضيل الرسول» و «الإشارة إلى الإيجاز في بعض أنواع المجاز» و «تفسير القرآن العظيم» و «مقاصد الصلاة» و «مقاصد الصوم» را می‌توان نام برد.

وفات علامه عز بن عبدالسلام:

عز بن عبدالسلام عمری طولانی یافت. او ۸۳ سال زندگی کرد که بیشتر آن را در جهاد با سخن و قلم و رای و مبارزه علیه فرنگیان متجاوز صرف نمود تا آنکه در تاریخ ۱۰ جمادی الاولی سال ۶۶۰ هجری قمری (۹ آوریل ۱۰۶۶ میلادی) جان به جان آفرین تسلیم و به دیار باقی شتافت.

نویسنده: احمد تمام (اسلام آن لاین) ـ ترجمه: عبدالله .م

عصر اسلام


منابع مقاله:

ابن شاكر الكتبي: فوات الوفيات – تحقيق إحسان عباس – دار صادر – بيروت – بدون تاريخ.

عبد الوهاب السبكي: طبقات الشافعية الكبرى – تحقيق محمود محمد الطناحي وعبد الفتاح الحلو – مطبعة عيسى البابي الحلبي – القاهرة – (۱۳۸۳ هـ =۱۹۶۴ م) وما بعدها.

محمود رزق سليم سليم: عصر سلاطين المماليك – مكتبة الآداب – القاهرة – (۱۳۸۴هـ = ۱۹۶۵م)

محمد الزحيلي: العز بن عبد السلام – دار القلم – دمشق – ۱۹۹۸م.