پیش در آمد:
اگر امروز بسیاری از مسلمانان نسبت به شخصیت مجاهد قهرمان، عزالدین قسام، آشنایی ندارند به این دلیل است که او شرح حال خود را به رشتهٔ تحریر در نیاورد بلکه از خود منهجی بر جای گذاشت که نسلهای آیندهٔ امت به آن اقتدا کنند.
عجیب این است که دو گروه به شرح حال و زندگی قسام پرداختهاند و بیشتر کسانی که در رابطه با قسام نوشته اند، چپیهای فلسطینی امثال عبدالقادر یاسین هستند که تلاش میکنند از قسام به عنوان یک مبارز سوسیالیست که از دل تودهٔ مردم برای پیکار علیه بورژوازی و نظام سرمایهداری برخاسته بود تا دولتی بر پایهٔ نظام سوسیالیستی بنا کند یاد کنند! و اسلام و دین را بهطور کلی در منهج قسام نادیده گیرند.
در مقابل، گروهی دیگر از اسلامگرایی قسام و سلفی بودن او در دایرهای بسیار محدود دفاع میکنند و قسام و جهادش را در قالبی تنگ بر اساس دیدگاه سیاسی خود تفسیر میکنند. برای مثال استاد محمد محمد حسن شراب بر این باور است که شیخ کامل قصاب مهرهٔ نفوذی انگلیس بوده و قسام از روی ناچاری با او همکاری میکرده است و مشارکت قسام با او در نوشتن کتاب «النقد والبیان» صرفا نمادین است و روابط میان قسام و حاج امین حسینی به خاطر تذبذب حسینی در ملیگراییاش تیره بود! در حالیکه چنین تفاسیری صحت ندارد و سبب این آراء و اندیشههای نادرست تحلیل رویدادهای سیاسی بر اساس چشم انداز مایل به حزب التحریر است وگرنه کسانی همانند شیخ علی طنطاوی و شیخ زهیر شاویش که از همعصران قصاب و حسینی بودهاند دیدگاهی کاملا متفاوت در رابطه با ملیگرایی این دو شخصیت دارند.
به دلیل نبودِ منابع اصیل در رابطه با زندگی قسام است.، ذکر این ملاحظه را لازم دیدم.
میلاد و رشد او
نامش عزالدین عبدالقادر مصطفی یوسف محمد القسام است. پیرامون سال تولد او اختلافات زیادی وجود دارد اما قول راجح این است که ایشان در سال ۱۳۰۰ هجری قمری برابر با ۱۸۸۳ میلادی در شهر جبله، واقع در استان لاذقیهٔ سوریه به دنیا آمد.
پدرش عبدالقادر بن محمود القسام و پدربزرگش از شیوخ صوفی طریقت قادریه بودند. پدربزرگش از عراق به جبله مهاجرت کرده بود، بنابراین برخی مریدان فرقهٔ قادریه در عراق قبر پدر و پدربزرگش در جبله را زیارت میکردند.
قسام در خانوادهای دیندار با گرایش تصوف رشد کرد. قرائت قرآن، خواندن، نوشتن و حساب را نزد پدرش فرا گرفت و سپس نزد شیخ سلیم طیاره و شیخ احمد الاورادی علوم شرعی را آموخت. در سال ۱۸۹۶ میلادی، زمانی که پدرش متوجه شوق و علاقهاش شد، او را در حالیکه ۱۴ سال سن داشت برای ادامهٔ تحصیل به دانشگاه الازهر مصر فرستاد. این تنها اطلاعاتی است که ما از کودکی قسام داریم.
در دانشگاه الازهر
تاریخنویسان در مورد مدت اقامت قسام در مصر اختلاف دارند، اما آنچه مشخص است، این مدت میان هفت تا ده سال بوده است. مورخان در مورد تفاصیل زندگی او در مصر یا علمایی که با آنها دیدار داشته و یا از آنان کسب علم کرده است، چیزی ننوشتهاند اما او زمانی به الازهر پیوست که شیخ آن محمد عبده بود و اصلاحاتی را در الازهر آغاز کرده بود.
مصر در آن دوره شاهد درگیریهای شدیدی میان اسلامگراها به رهبری جمالالدین افغانی، محمد عبده، محمد رشید رضا و سکولارهای وابسته به اشغالگران بیگانه مانند فرح انطون و لطفی السید بود و پس از شکست انقلاب احمد عرابی در سال ۱۸۸۲میلادی و واگذاری رهبری مبارزه با اشغالگران به مصطفی کامل، درگیریهای سیاسی با انگلیسیها به اوج رسیده بود.
تنها داستانی که از دوران تحصیل قسام در الازهر برای ما مانده است قصهٔ قطع شدن هزینههای تحصیل او و دوستش عزالدین تنوخی از سوی خانوادههایشان است که در نتیجه قسام به دوستش پیشنهاد میکند هریسه (حلیم ـ هلیم) بپزند و به دانشجویان بفروشند. تنوخی به او میگوید من خجالت میکشم برای جلب مشتری داد بزنم! قسام میگوید من داد میزنم و مشتری جذب میکنم! او اینگونه توانست تحصیلش را در الازهر به پایان برساند.
روزی از روزها پدر تنوخی به قاهره آمد و دید پسرش در کنار قسام هلیم میفروشد. پرسید این چیست؟ تنوخی در گوش پدرش گفت پیشنهاد قسام بوده و او به من هلیم فروختن آموخته است. تنوخی وقتی پاسخ پدرش را شنید غافلگیر شد، پدرش به او گفت قسام به تو زندگی کردن یاد داده است. این داستان نشان از شخصیت قسام در مبارزه با چالشها و یافتن راه حل برای بحرانها دارد و همین روحیه بعدها سبب شد نخستین گروه نظامی جهادی را در فلسطین تشکیل دهد.
بازگشت از الازهر
با توجه به اختلافی که در مورد مدت اقامت قسام در مصر وجود دارد، تاریخنویسان در مورد بازگشت او از الازهر نیز اختلاف دارند. برخی بر این باورند او در سال ۱۹۰۳ به جبله بازگشته است و برخی دیگر سال ۱۹۰۶ میلادی را سال بازگشتش میدانند، اما آنچه مهم است تأثیری است که الازهر بر روی این جوان گذاشته بود.
قسام هنگام ورود به جبله، آنچنان که در میان مردم مرسوم بود، به زیارت قصر افندی حاکم در آن منطقه نرفت و اعلام کرد که شخص مسافر و میهمان سزاوار زیارت هست نه شخصی که در شهر اقامت داشته است و پدرش را دلجویی داد که به سبب قدرتِ علم و ایمانی که من با خود دارم افندی نمیتواند به تو گزندی برساند. این نشان از عمق آگاهی و بیداری این جوان دانشآموخته در رویارویی با متنفذان دارد.
پس از آن قسام به استانبول سفر کرد و از مساجد آنجا بازدید نمود و با شیوههای تدریس و خطبهٔ جمعه در آنجا آگاه شد و سپس به شهر خود بازگشت و آموزش و تدریس در مساجد و مدارس و محل تجمع کارگران و همه جا را آغاز کرد.
در رابطه با تلاشهای قسام میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ـ آموزش، خطابت و امامت
قسام در زاویهٔ پدرش به تدریس مشغول شد. او به آموزش کودکان بسنده نمیکرد و حتی به بزرگسالان و کارگران و دختران آموزش میداد و نه تنها قرآن، بلکه خواندن و نوشتن و علوم اولیه را نیز به آنها میآموخت.
وی پس از مدتی در مسجد جامع سلطان به تدریس مشغول شد و در مسجد جامع منصوری با شیوهای متفاوت از خطبههای سنتی رایج به خطبه پرداخت. دعوت او منتشر شد و موجی از بیداری در میان مردم برای آموزش علم و دانش و ادای فرایض شرعی به وجود آمد.
قسام تا آخر عمرش به تدریس مشغول بود و قبل از اینکه در سال ۱۹۱۲ میلادی مدرسهٔ جبله راهاندازی شود، در شهرهای بانیاس و لاذقیه تدریس میکرد.
در سال ۱۹۲۰ میلادی زمانی که به فلسطین مهاجرت کرد، باز هم تدریس را رها نکرد و در مدرسهٔ اسلامی دختران و مدرسهٔ اسلامی برج ویژهٔ پسران که وابسته به جمعیت اسلامی در شهر حیفا بودند به تدریس پرداخت. او توجه ویژهای به دانشآموزانش داشت و آنها را برای استفادهٔ بهتر از توانمندیهایشان برای ساخت آیندهشان تشویق میکرد.
قسام پس از مهاجرت به فلسطین مسئولیت امامت و خطابت و تدریس در مسجد استقلال حیفا را بر عهده گرفت که بعدها منارهٔ علم و بیدارگری در حیفا و اطراف آن شد. خطبهها و دروس او شامل همهٔ امور دینی و دنیوی میشد و در آن به ضرورت علم، جنبش و جهاد و محافظت مسلمان از ایمان و زندگیاش در مقابل اطماع بریتانیاییهای اشغالگر و یهودیان تأکید میکرد. او در یکی از خطبههایش سلاحی که در زیر لباسش پنهان کرده بود را بیرون آورد و گفت: «هر کس از شما که به خدا و روز قیامت ایمان دارد مثل این برای خودش تهیه کند». او پس از این خطبه بلافاصله راهی زندان شد، مردم برای آزادی او تظاهرات کردند و اعتصاب عمومی راه انداختند.
یوسف الشایب که شنوندهٔ آخرین خطبهٔ جمعهٔ قسام بود نقل میکند که او در خطبهٔ خود گفت: «ای مردم!… امر دین را به شما یاد دادم تا جایی که هر کدام از شما به خوبی به آن آگاه شدید و امور کشورتان را برای شما بیان کردم تا جایی که جهاد را برای همه واجب دانستم، آیا گواه هستید؟ خدایا تو گواه من باش! بشتابید به سوی جهاد ای مسلمانان!»
قسام در شهر حیفا مدرسهای برای سوادآموزی به کارگران تأسیس کرد و از آنها رهبرانی ساخت که سالها پس از او پرچم مبارزه در فلسطین را حمل کردند.
قسام مسئولیت ثبت ازدواج مردم را بر عهده گرفت تا بهتر بتواند میان آنها رفت و آمد کند و زمینههای آموزش و تدریس را افزایش دهد. کسانی که به مسجد نمیآمدند به ناچار هنگام ازدواج نزد قسام میرفتند و او از مراسم عروسی، برای نشر دعوت و آموزش و ارتباط با مردم استفاده میکرد.
در سال ۱۹۲۸ میلادی زمانی که نمایندگیهای جمعیت جوانان مسلمان که یک سال قبل اساس آن در مصر توسط نخبههای سلفی مانند محبالدین خطیب و احمد تیمور پاشا گذاشته شده بود، در فلسطین راهاندازی شد، عزالدین قسام به عنوان رئیس نمایندگی حیفا تعیین شد. در سال ۱۹۳۲ میلادی قسام به عنوان رئیس موقت کنگرهٔ عمومی نمایندگیهای جمعیت جوانان مسلمان در فلسطین تعیین شد. او از برنامههای جمعیت برای نشر علم و دعوت و جهاد در فلسطین و آماده کردن جوانان برای جهاد از طریق برنامههای پیشاهنگی تابع این جمعیت استفاده کرد.
مسیر طولانی تعلیم و بیدارگری و توجه به بخشهای مختلف جامعه و پیوستن به جمعیتها و مؤسسات مختلف، تأکیدی است بر ارتباط میان قسام و شیخ رشید رضا؛ چه ارتباط مستقیم و چه ارتباط غیر مستقیم، با پیگیری مجلهٔ «المنار» که اساس اندیشههای قسام در طول زندگیاش بود.
۲ـ سلفیت قسام
قسام که در آغاز همانند پدر و پدربزرگش بر منهج تصوف قادریه بود، پس از بازگشت از مصر، پایبند به قرآن و سنت و منهج صحابه شد. این نشان از تأثیرپذیری او از فضای اصلاحی سلفی مصر در آن زمان دارد. او مانع زیارت قبر پدر و پدربزرگش توسط قادریهای عراق میشد زیرا سفر بهقصد زیارت قبور از امور مخالف شریعت اسلامی است.
او با بسیاری از خرافات و بدعتهایی که در آن زمان میان مردم رواج داشت مبارزه کرد از جمله:
ـ زیارت زنان از مزار خضر بر فراز کوه کرمل و قربانی کردن حیوانات نزد آن مزار.
ـ بدعتهایی که پس از اذان و نماز انجام میشد.
ـ خواندن مولودی همراه با موسیقی و بیان مطالبی از سیرت پیامبر صلی الله علیه وسلم که به ثبوت نرسیده؛ او از مردم میخواست به شمایل پیامبر صلی الله علیه وسلم توجه داشته باشند و به سنت عملی او پایبند باشند و از سیرت او برای خود الگو بگیرند.
ـ او مبارزات زیادی علیه بهاییها و قادیانیهایی که در حیفا و عکا بودند داشت و علیه کسانی که در تشییع جنازهٔ عباس بهایی حضور داشتند موضعگیری کرد.
ـ با صدای بلند «لا اله الا الله» و «الله اکبر» گفتن هنگام تشییع جنازه از جمله بدعتهایی بود که در آن دوره رواج داشت. این بدعت تا جایی برای او سنگین بود که همراه با دوستش شیخ کامل القصاب تنها کتابش «النقد والبيان في دفع أوهام خزيران، والدفاع عن سنة خير الأنام فيما يتعلق بالسنة، والبدعة، والمولد، وآداب قراءة القرآن، والصياح والنياح في الجنائز، والمآتم والمقابر» را نوشت.
سطوری از این کتاب که سلفی بودن این دو شخصیت را اثبات میکند:
ـ در رابطه با کتاب «الاعتصام» شاطبی میگویند: «دوست داشتیم استاد جزار و شاگردش را به استفاده از این کتاب که در نوع خود همتایی ندارد راهنمایی میکردیم، اما ترسیدیم مؤلفش را به وهابیت متهم کنند که تنها حجت انسان درماندهای است که در ترویج باطل خود و تباه کردن دین ناتوان مانده است. فاصلهٔ زمانی پانصد ساله میان امام شاطبی و محمد بن عبدالوهاب توجیهی ندارد جز اینکه آنها بگویند شاطبیِ متقدم، از محمد بن عبدالوهاب متأخر آموخته است.
ـ و میگویند: مشخص است که آن بیسواد عمل به سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم را انحراف میداند و پناه بر خداوند.
ـ در رابطه با پیرویشان از سنت نبوی میگویند: «بزرگترین دلیل بر تمسک ما به سنت پیامبرمان و سنت شیخین پس از او، نهی ما از مخالفت با سنت خلفای راشدین در صدا بلند کردن هنگام تشییع جنازه است».
از دیگر دلایل سلفی بودن قسام همکاری او با شیخ کامل قصاب در انقلاب سوریه و انقلاب فلسطین است. شیخ کامل قصاب از رهبران سلفی در شام و از جمله شخصیتهایی است که ملک عبدالعزیز آل سعود، بنیانگذار عربستان سعودی، تأسیس ادارهٔ معارف مکه را به او سپرد.
یکی دیگر از دلایل سلفی بودن او، تأیید و مدح و ثنای علمای بزرگ سلفی آن عصر از او و شیخ کامل قصاب برای کتاب «النقد والبیان» است. این نشان میدهد که میان او و دیگر علما روابط نزدیکی وجود داشته است، چه این روابط مستقیم بوده و یا از طریق شیخ کامل قصاب، از بین آن مشایخ میتوان به شیخ محمد بهجت البیطار، شیخ عبدالقادر بدران، شیخ محمد جمیل الشطی در شام، علامه محمد بهجت الاثری در عراق و علامه محمد بخت المطیعی مفتی وقت مصر اشاره کرد.
از نشانههای مهم تلاش قسام برای ترسیخ سلفیت در میان شاگردانش داستانی است که استاد زهیر شاویش از التزام یکی از شاگردان قسام و فرماندهٔ گردان او یعنی ابوابراهیم الصغیر برای حضور در دروس شیخ آلبانی نقل میکند. جالب اینجاست که شیخ آلبانی همراه با برخی اساتید مجمع علمی شام، مانند عزالدین تنوخی، رفیق حلیم فروش قسام در الازهر، در درس شیخ محمد بهجت البیطار حضور مییافتند و کتاب «الحماسه» تألیف ابوتمام را از او فرامیگرفتند.
۳ـ مشارکتهای جهادی قسام در لیبی و سوریه
بسیاری از مردم تصور میکنند قسام تنها در فلسطین علیه انگلیسیها و صهیونیستها جهاد میکرده، در حالیکه چنین نیست؛ نخستین مشارکت جهادی او در سال ۱۹۱۱ میلادی بود که مردم را برای قیام علیه ایتالیاییها در طرابلس لیبی فراخواند. او در شهرش جبله یک تظاهرات برگزار کرد و در آن تظاهرات فریاد میزد: «ای رحیم و ای رحمان، نصرت بده مولای ما سلطان، وایتالیاییهای دشمن ما را نابود کن».
قسام طی هماهنگی با امپراتوری عثمانی ۲۵۰ داوطلب برای جهاد علیه ایتالیاییها انتخاب کرد و برای آنها کمک مالی جمعآوری نمود. او از آنها خواست به اسکندرونه بیایند تا از آنجا روانهٔ طرابلس لیبی شوند، اما آنها ۴۰ روز بیفایده در اسکندرونه ماندند و سپس از آنها خواست که بازگردند. گفته شده است اموالی که قسام برای ارسال مجاهدین جمعآوری کرده بود را از طریق افراد قابل اعتماد به طرابلس فرستاد و همچنین گفته شده قسام به طور مخفیانه به لیبی سفر نمود و در دیداری که با شیخ مجاهدین عمر المختار داشت، این اموال را به او سپرد و نیز گفته شده با آن، مدرسهای در جبله بنا کرد.
زمانی که فرانسه بر اساس توافقنامهٔ سایکس پیکو سوریه را به اشغال خود در آورد، قسام از نخستین مخالفان و مجاهدان علیه آن در شمال سوریه بود. او بود که در کوههای صهیون انقلاب علیه فرانسویها را مدیریت میکرد و در این زمینه با شیخ عمر البیطار همکاری مینمود. پس از اینکه مساجد و مدارس مملو از داوطلبانی شد که میخواستند علیه فرانسه قیام کنند قسام خانهاش را فروخت تا با پول آن برای جهاد، اسلحه بخرد. قسام با توجه به تجربهٔ نظامی خود که از دورهٔ پیوستن به ارتش عثمانی، در زمان جنگ جهانی اول به دست آورده بود، شیوهٔ استفاده از سلاح را به مردم آموزش میداد.
به سبب نقش مرکزی قسام در جهاد، فرانسویها یکی از نزدیکان و خویشاوندان او را برای مذاکره نزدش فرستادند و به او وعدهٔ پست قضاوت دادند. زمانی که قسام این پیشنهاد را رد کرد از دیوان عرفی علویها (نُصیریها) که خود آن را راهاندازی کرده بودند، خواستند حکم اعدام او را صادر کند و این یکی از رسواییهای علویها در تاریخ و نشان از همکاری آنها با اشغالگران علیه هموطنانشان است.
پس از ناتوانی انقلاب سوریه از رویارویی با فرانسویها در شمال و حکم اعدام صادر شده در حق قسام، او تصمیم گرفت همراه با برخی از دوستان و همراهانش سوریه را به قصد فلسطین ترک کند. او ابتدا به دمشق نزد دوست قدیمیاش عزالدین تنوخی رفت و با او در نبرد میسلون مشارکت نمود و سپس مخفیانه به عکا رفت و پس از آن در حیفا مستقر شد.
۴ـ جهاد قسام در فلسطین
قسام و یارانش در سال ۱۹۲۱ میلادی در حالی وارد فلسطین شدند که جهاد علیه صهیونیستها و انگلیس جدا از برنامههای او نبود. او شاگرد رشید رضا بود، نخستین کسی که نسبت به مهاجرت یهودیها و برنامههای آنان هشدار داده بود. قسام تصمیم گرفت خود را به کارگران و فقرا نزدیک کند زیرا بر این باور بود که آنها به خاطر سرشت پاکشان و به خدمت گرفته نشدنشان توسط اشغالگران، هستهٔ جهاد را تشکیل میدهند، بنابراین تصمیم گرفت آنها را آموزش دهد و عقیدهٔ جهاد را در دل آنها زنده نماید و از آنها مجاهدانی ساخت که طی سالهای طولانی و حتی پس از شهادت او پرچمدار جهاد در فلسطین بودند.
دیدگاه قسام نسبت به خطر صهیونیستها برگرفته از شناخت عمیق و زودهنگامی بود که از نوشتههای رشید رضا به آن دست یافته بود. او پس از تجربهٔ مبارزه با فرانسویها به بیهوده بودن مبارزهٔ مسالمتآمیز علیه اشغالگران معتقد بود. قسام جهاد را تنها راه حل مبارزه علیه صهیونیستها میدانست و از فلسطینیها میخواست قبل از اینکه یهودیان بیشتری موفق به مهاجرت و اسکان در فلسطین شوند، جهاد را آغاز کنند.
تاریخنگاران بر این باورند که شاگردان قسام آغازگر جهاد در فلسطین بودند. در سال ۱۹۲۹ میلادی در پاسخ به تعدی یهویان به دیوار بُراق، انقلابی رخ داد که به «انقلاب بُراق» مشهور شد. در این خیزش تعداد زیادی از مردم شهید و زخمی شدند و سه قهرمان مشهور، «فؤاد حجازی»، «عطار الزیر» و «محمد جمجوم» را به پای میز محاکمه کشانده و حکم اعدامشان را صادر کردند.
در روز اعدام آنها قسام در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر بود، خطبهای آتشین ایراد کرد و گفت: «ای مردم حیفا!… ای مسلمانان!… آیا فؤاد حجازی را میشناسید؟ مگر فؤاد حجازی و عطا الزیر و محمد جمجوم برادران شما نبودند؟ مگر همراه شما در دروس مسجد استقلال شرکت نمیکردند؟ آنها اکنون بر چوبههای دار آویزان هستند».
از میان شاگردان قسام که در انقلاب براق شرکت کردند میتوان به عبدالله الاصبح از منطقهٔ صفد و شیخ فرحان السعدی از منطقهٔ جنین اشاره کرد.
شاگردان قسام طی سالهای ۱۹۳۱ ـ ۱۹۳۵ میلادی عملیاتهای جهادی متعددی را مدیریت کردند، از جمله حمله به مستعمرهٔ یاجور در نزدیکی یافا و حمله به مستعمرات بلغوریا، کفار هاسیدیم، عتلیت، العفوله، نهلال و…
انگلیسیها فعالیتهای جهادی عزالدین قسان را زیر نظر داشتند، بنابراین زمانی که حملات علیه انگلیسیها در شمال فلسطین شدت یافت، قسام را به رهبری این حملات متهم کردند و او را برای بازجویی خواستند اما به سبب زیرکی قسام و تبحر او در مدیریت سری فعالیتهایش نتوانستند تهمتی علیه او ثابت کنند، اما قسام تصمیم گرفت برای مدتی حملاتش را متوقف کند.
گروه جهادی قسام
جهاد قسام بیهدف و بیبرنامه نبود، بلکه جهاد او نتیجهٔ برنامهریزیهای دقیق و فعالیتهای مستمر و وقتگیر بود. او عناصر خود را از میان کسانی که در دروس و خطبههایش حضور داشتند، انتخاب میکرد و جز کسانی که در وجودشان اخلاص و جدیت و فداکاری و رازنگهداری میدید، برای عملیات انتخاب نمیکرد. پس از انتخاب افراد، یک گروه سری پنج نفره تشکیل میداد و آنها را از لحاظ علمی، معنوی، و نظامی برای جهاد آماده میکرد.
قسام موفق شد ۱۲ گروه تشکیل دهد که هیچکدام از آنها نسبت به گروه دیگر اطلاعی نداشتند، سپس افراد هر گروه را به نه نفر افزایش داد.
او هیچ بخشی از جامعه را در گروهش مورد استثنا قرار نمیداد، تا جایی که حتی برخی دزدان و خرابکارانی که در وجودشان جرأت و شهامت میدید را برمیگزید و بر این باور بود که اگر در مسیر جهاد قدم بگذارند، اصلاح میشوند. قسام رفقای زیادی داشت از جمله حسن البایر که داستان خود را اینگونه تعریف میکند: «من از روستای برقین در حومهٔ جنین بودم، قبلا دزدی و خرابکاری میکردم و مرتکب کارهای حرام میشدم. عزالدین قسام دست مرا گرفت و به من نماز خواندن آموخت و به پرهیز از کارهای خلاف شرع و انجام اوامر الهی تشویق کرد. او مرا به یکی از کوههای برقین برد و در آنجا یک تفنگ به من داد، گفتم این چیست؟ گفت برای اینکه تمرین کنی و همراه با برادرانت در راه خدا جهاد کنی».
اینگونه بود که رهبری گروه شکل گرفت. همهٔ اعضای گروه، ماهیانه مبلغ اندکی برای فعالیتهای گروه میپرداختند. گروه قسام در ۱۳ شهر و منطقهٔ فلسطین فعالیت میکرد و کمیتههای مختلفی داشت از جمله: کمیتهٔ خریداری سلاح، کمیتهٔ تجسس در میان دشمنان، کمیتهٔ آموزش نظامی، کمیتهٔ ارتباطات سیاسی، کمیتهٔ مالی.
از آنجایی که قسام نامی بر گروه خود ننهاده بود، پس از شهادتش این گروه به قسامیها مشهور شدند. در مورد تعداد اعضای این گروه در هنگام شهادت قسام اختلاف وجود دارد، برخی این عده را حصر بر فعالان حلقهها میدانند و برخی دیگر معتقدند این تعداد ۱۰۰۰ قسامی بوده اند.
قسام با پیشنهاد برخی یارانش برای خیزش عمومی و فراگیر مخالف بود و اصرار داشت که خیزش عمومی تا کسب آمادگیهای لازم و ذخیرهٔ اسلحه به اندازهٔ کافی و تربیت افراد مورد نیاز به تأخیر انداخته شود. او خود را برای یک خیزش جهادی فراگیر و نه یک عملیات محدود آماده میکرد زیرا به خوبی از برنامههای صهیونیستها آگاه بود و میدانست فعالیتهای جهادی محدود نتیجهٔ چندانی نخواهد داشت.
با افزایش اعضای گروه و شدت گرفتن مهاجرت یهودیان و وقوع انقلاب براق و افزایش بدبینی انگلیسیها به فعالیتهای قسام و کشف قاچاق اسلحه توسط یهودیان از طریق دریا، عزالدین قسام به برنامههای خود سرعت بخشید و طی آخرین خطبهای که ایراد کرد، فعالیتهای جهادی خود را علنی نمود و بلافاصله از حیفا خارج شد، وقتی سربازان انگلیسی برای بازداشت او آمدند او را نیافتند.
قسام در آغاز تصمیم گرفته بود آغازگر نبرد با انگلیسیها و یهودیان نباشد، بلکه میخواست میان مردم رفت و آمد کند و آنها را به جهاد و تهیهٔ اسلحه فرا بخواند و برای مبارزه آمادهشان کند، اما خداوند ارادهٔ دیگری داشت. درست زمانی که قسام دعوت جهادی را در برخی مناطق جنین منتشر میکرد، برخی از همراهان او به یک ماشین پلیس که تصور میکردند در جستجوی آنهاست شلیک کردند، اینجا بود که انگلیس از وجود یک گروه مسلح آگاه شد و آن را با غیاب قسام مرتبط دانست. قسام از یارانش خواست در حومهٔ روستای «یعبد» مخفی شوند، اما انگلیسیها اعلام کردند برای یافتن «یک گروه جنایتکار که یک سرباز انگلیسی را به قتل رسانده» جایزه میدهند ـ همان ادعایی که امروز بشار اسد با گذشت ۷۵ سال از نخستین انقلاب مردم سوریه مطرح میکند ـ برخی از مردم فعالیتهای قسام و یارانش را به انگلیسیها گزارش کردند، در حالیکه آنها را نمیشناختند. در تاریخ ۲۰ نوامبر ۱۹۳۵ میلادی او و هشت تن از یارانش به محاصرهٔ انگلیسیها در آمدند، با این وجود قسام از یارانش خواست به سوی سربازان عربی که انگلیسیها آنها را در صف جلو قرار داده بودند شلیک نکنند و تنها به سوی انگلیسیها شلیک کنند. قسام حاضر نشد تسلیم شود، در نتیجه همراه با سه تن از یارانش به شهادت رسید و دیگر یاران او زخمی و بازداشت شدند.
تأثر جهاد قسام بر قضیهٔ فلسطین
گفتیم که قسام در آن دوره قصد نداشت به طور مستقیم وارد مبارزهٔ مسلحانه علیه انگلیسیها شود، از او نقل است که: «مهم نیست فلسطین را طی چند ماه آزاد کنیم، مهم این است که امت و نسلهای بعد از ما درسهایی بیاموزند» و آنچه مقصود قسام بود با شهادت او و زنده شدن روحیهٔ جهاد در قضیهٔ فلسطین محقق شد.
نخستین علایم بیداری جهادی که قسام آن را به وجود آورده بود در تشییع پیکر او آشکار شد؛ انگلیسیها ساعت ده صبح را موعد خروج جنازهٔ او از خانهاش به سوی مقبره اعلام کردند و ادای نماز بر جنازهٔ او در مسجد حیفا را ممنوع اعلام کردند، اما این تصمیم انگلیسیها با مخالفت شدید مردم روبهرو شد. استاد اکرم زعیتر که خود از معدود سیاستمدارانی است که در تشییع پیکر قسام و یارانش شرکت کرده میگوید: «هزاران فلسطینی از اقصی نقاط این سرزمین برای تشییع پیکر قسام آمده بودند و آن تشییع جنازه مبدل به یک تظاهرات عمومی علیه اشغالگران انگلیسی شد. مردم پیکر قسام را به مرکز شهر حیفا بردند و در مسجد جامع جرینه بر آن نماز گزاردند و شعارهای انتقامجویانه سر دادند.، ادارهٔ پلیس انگلیسیها که برای جلوگیری از تظاهرات مردم آمده بود، با تشییع کنندگان درگیر شد اما در نتیجهٔ مقاومت مردم عقب نشینی کرد. انگلیسیها از مردم خواستند پیکر قسام را با ماشین به مقبره ببرند اما مردم با این طرح مخالفت کردند و پیکر او را تا مقبرهای که در پنج کیلومتری شهر بود بر دوش حمل کردند».
استاد اکرم زعیتر در رابطه با تأثیر شهادت قسام مینویسد: «هیچ راهی برای آزادی و رهایی جز جهادی خونین وجود ندارد. دری که قسام برای خود گشوده بود و ما نیز باید از آن در وارد شویم، دعوتی جدید است که بر زبانها افتاده و نویسندگان از آن میگویند، نمیدانستیم که این دعوت، روحی در امت دمید که نسبت به آن آگاه نبود…». و میگوید: «پیش از امروز تو را خطیبی میدانستم که بر شمشیر تکیه میکنی و بر فراز منبر سخنوری مینمایی، اما امروز تو را خطیبی میبینم که بر دوشها حمل میشوی و بر هیچ منبری نمیایستی و لکن به خدا سوگند تو امروز پندآموزتر از زندگیات هستی».
استاد عجاج نویهض میگوید: «قسام در حالی به سفر آخرت شتافت که گذرنامهاش نسخهٔ قرآنی بود که در جیب و قلبش وجود داشت».
استاد حمدی الحسینی میگوید: «قسام بخشهایی از قضیهٔ فلسطین که کج شده بود را راست کرد».
شیخ سلیمان التاجی مینویسد: «قسام قضیهٔ فلسطین را از مرحلهٔ سخن وارد مرحلهٔ عمل کرد».
استاد فؤاد خطیب شاعر سرشناس شام در رثای او میسراید:
«عمامهٔ تو از همهٔ عمامهها با ارزشتر بود حتی با ارزشتر از تاجها
رهبری در مسیر هولناک با رهبری در مسیر کاملا امن متفاوت است».
قسام در زمان زندگی و مرگش یک منهج جهادی جدید پدید آورد که به قضیهٔ فلسطین ابعاد جدیدی بخشید که تا امروز ـ الحمدلله ـ نتیجهٔ آن ادامه دارد.
قسامیها در مسیر استادشان
گفتیم که روز شهادت قسام تنها هشت تن از یاران او همراهش بودند، زیرا برنامهٔ قسام این بود که یارانش را در میان مردم منتشر میکرد تا آنها را برای جهاد آماده کنند، یارانی که مسئولیتپذیر و امانتدار بودند.
استاد احمد الشقیری نخستین رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین میگوید: «بر زبان آنها واژههای نبرد مسلحانه و جنبش ملی و استعمار و صهیونیست جاری نمیشد؛ تعابیر آنها بسیار ساده و برخاسته از سرچشمهٔ ایمانشان بود، تعابیرشان چیزی نبود جز «ایمان و جهاد در راه خدا»، مؤمنانی بودند که ایمان آنها را ساخته بود و درونی بیآلایش داشتند و ارادههایشان به هم پیوند خورده بود و عزمی راسخ داشتند و میپنداشتند ریسمان آنها به خدا وصل است و دروازهٔ میان آنها و خداوند باز شده است».
پس از شهادت قسام، رهبری قسامیها را شیخ مجاهد فرحان السعدی بر عهده گرفت و پس از پنج ماه از شهادت عزالدین قسام، انقلاب ۱۹۳۶ را کلید زد که این انقلاب تا سال ۱۹۳۹ میلادی ادامه داشت اما خود او در سال ۱۹۳۷ میلادی در حالیکه هشتاد سال سن داشت، به خاطر جهاد علیه انگلیسیها و یهودیان اعدام شد.
پس از اعدام فرحان السعدی، قسامیها این راه را ادامه دادند و در هر بخشی از فلسطین و به ویژه در شمال این کشور، رهبران قسامی، جهاد علیه اشغالگران را مدیریت میکردند. آنها در سال ۱۹۳۷ میلادی سر لویس اندروز، حاکم انگلیسی منطقهٔ «الخلیل» را قتل رساندند و ابوابراهیم الکبیر، از بارزترین رهبران قسامی در آن دوره بود.
از آنجایی که قسامیها حزب خاصی نداشتند فلسطینشناسان از آنها به نام مشایخشان یاد میکنند. برای مثال آقای محمد عزه دروزه، تاریخ شناس مشهور فلسطینی مینویسد: «بزرگترین دستاورد آنها یکپارچه کردن رهبری جهاد در مناطق مختلف بود که هر کدام از این مناطق تحت مدیریت یکی از مشایخ بود و رهبری کل آن را ابوابراهیم الکبیر خلیل العیسی بر عهده داشت. از جملهٔ این مشایخ میتوان شیخ ابوابراهیم الصغیر، توفیق الابراهیم ـ که بعدها از شاگردان شیخ آلبانی شدند ـ، ابوعلی سلیمان العبدالقادر، شیخ عطیه احمد، شیخ یوسف ابودره، و شیخ عبدالفتاح العبد را نام برد.
پایان
زندگی قسام الگوی یک عالم مربی، دعوتگر مصلح و مجاهد صابر است و میتوان از آن به عنوان یک تجربهٔ کامل از ارتباط میان علم و عمل یاد کرد که مفهوم نبوی نقش عالم در میراثبری از انبیا، با پیاده کردن آن در واقع زندگی مردم با آموزش و تلفیق میان عمل و جهاد را به منصهٔ ظهور گذاشت. رحمت خداوند بر شیخ عزالدین قسام و یاران دیروز، امروز و آیندهٔ وی.
اسامه شحاده ـ ترجمه: امید بیجاری